پرش به محتوا

اشعث بن قیس کندی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۵: خط ۳۵:


==مقدمه==
==مقدمه==
اسم اصلی اشعث، معدی کرب بود<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۹، ص۱۱۹.</ref>، اما چون موهای سرش همواره ژولیده بود به او اشعث می‌گفتند<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۲۳۹.</ref> و به تدریج نام اصلی او فراموش شد و به اشعث معروف گردید، هم‌چنین وی به “عرف النار” یا “عنق النار” ملقب گردید<ref>فتوح البلدان، بلاذری، ج۱، ص۱۰۹.</ref> و گاهی هم او را به کنیه‌اش [[اشعث بن قیس کندی|ابو محمد]] صدا می‌کردند<ref>تاریخ مدینه دمشق،‌ابن عساکر، ج۹، ص۱۱۸؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۱۱۸.</ref>. در [[جاهلیّت]] از سران [[قبیله]] کِنْده (از [[قبایل]] عمده [[یمن]]) بود <ref>وقعة صفین، ص ۱۳۸؛ الاصابه، ج ۱، ص ۲۳۹؛ الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۲۰.</ref>. او در زمره [[اصحاب پیامبر]] [[خدا]]{{صل}} و [[اصحاب]] [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} بود. اشعث مردی [[شجاع]] و [[دلاوری]] جنگ‌جو بود و در بسیاری از [[جنگ‌های صدر اسلام]] شرکت کرد.
اسم اصلی اشعث، معدی کرب بود<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۹، ص۱۱۹.</ref>، اما چون موهای سرش همواره ژولیده بود به او اشعث می‌گفتند<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۲۳۹.</ref> و به تدریج نام اصلی او فراموش شد و به اشعث معروف گردید، هم‌چنین وی به "عرف النار" یا "عنق النار" ملقب گردید<ref>فتوح البلدان، بلاذری، ج۱، ص۱۰۹.</ref> و گاهی هم او را به کنیه‌اش [[اشعث بن قیس کندی|ابو محمد]] صدا می‌کردند<ref>تاریخ مدینه دمشق،‌ابن عساکر، ج۹، ص۱۱۸؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۱۱۸.</ref>. در [[جاهلیّت]] از سران [[قبیله]] کِنْده (از [[قبایل]] عمده [[یمن]]) بود <ref>وقعة صفین، ص ۱۳۸؛ الاصابه، ج ۱، ص ۲۳۹؛ الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۲۰.</ref>. او در زمره [[اصحاب پیامبر]] [[خدا]]{{صل}} و [[اصحاب]] [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} بود. اشعث مردی [[شجاع]] و [[دلاوری]] جنگ‌جو بود و در بسیاری از [[جنگ‌های صدر اسلام]] شرکت کرد.


پدرش، [[قیس]] نیز به أشجع معروف بود، زیرا در یکی از [[جنگ‌ها]] سرش زخم برداشته بود<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۶.</ref> و [[مادر]] او کبشه، [[بنت]] [[یزید بن شرحبیل]] است<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۶؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب،‌کمال الدین عمر بن احمد بن ابی جواده، ج۴، ص۱۸۹۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۹، ص۱۱۹.</ref>.
پدرش، [[قیس]] نیز به أشجع معروف بود، زیرا در یکی از [[جنگ‌ها]] سرش زخم برداشته بود<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۶.</ref> و [[مادر]] او کبشه، [[بنت]] [[یزید بن شرحبیل]] است<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۶؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب،‌کمال الدین عمر بن احمد بن ابی جواده، ج۴، ص۱۸۹۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۹، ص۱۱۹.</ref>.
خط ۴۱: خط ۴۱:
از [[تاریخ]] دقیق ولادت وی اطلاع چندانی در دست نیست ولی چون عمر او را شصت و سه سال و [[وفات]] وی را در سال [[چهل]] یا [[چهل]] و دوم [[هجری]] ذکر کرده‌اند، می‌توان [[حدس]] زد که حدود بیست سال [[قبل از هجرت]] و در حضرموت<ref>حضرموت، ناحیه وسیعی است در شرق عدن. نزدیک دریاست و اطراف آن شن‌زار می‌باشد. به سرزمین احقاف مشهور بوده و قبر حضرت هود{{ع}} در این سرزمین واقع شده است (الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۲۳۹؛ معجم البلدان، بلاذری، ج۲، ص۲۷۰).</ref> منطقه‌ای در [[کشور]] [[یمن]] به [[دنیا]] آمده است<ref>دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جمعی از نویسندگان، ج۹، ص۴۸.</ref>.
از [[تاریخ]] دقیق ولادت وی اطلاع چندانی در دست نیست ولی چون عمر او را شصت و سه سال و [[وفات]] وی را در سال [[چهل]] یا [[چهل]] و دوم [[هجری]] ذکر کرده‌اند، می‌توان [[حدس]] زد که حدود بیست سال [[قبل از هجرت]] و در حضرموت<ref>حضرموت، ناحیه وسیعی است در شرق عدن. نزدیک دریاست و اطراف آن شن‌زار می‌باشد. به سرزمین احقاف مشهور بوده و قبر حضرت هود{{ع}} در این سرزمین واقع شده است (الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۲۳۹؛ معجم البلدان، بلاذری، ج۲، ص۲۷۰).</ref> منطقه‌ای در [[کشور]] [[یمن]] به [[دنیا]] آمده است<ref>دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جمعی از نویسندگان، ج۹، ص۴۸.</ref>.


در [[دوران جاهلیت]]، [[قبیله]] مراد، [[پدر]] اشعث را کشته بودند. اشعث با سه [[پرچم]] از [[طایفه]] کنده به [[خون‌خواهی]] [[پدر]] برخواست؛ [[پرچم]] اول با [[کبس بن هانی]]، [[پرچم]] دوم با [[قشعم ابوجبر بن یزید ارقم]] و [[پرچم]] سوم با خود اشعث بود ولی آنها به [[اشتباه]] بر [[قبیله]] [[بنی حارث]] بن کعب تاختند؛ در این تهاجم، دو [[پرچمدار]] نخست به [[قتل]] رسیده و اشعث به [[اسارت]] درآمد و برای خلاصی وی سه هزار شتر فدیه داده شد؛ چیزی که نه پیش از او و نه بعد از وی برای هیچ عربی اتفاق نیفتاد<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۶.</ref>. و این همان اسارتی است که [[امام علی]]{{ع}} به آن اشاره کرده است: وقتی [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}، بعد از [[صفین]] درباره [[حکمیت]] [[سخن]] می‌گفت اشعث به ایشان [[اعتراض]] کرد و گفت: “این سخن که می‌گویی علیه تو و نه به نفع توست”. [[حضرت]] به او فرمود: “تو چه می‌دانی چه به نفع یا ضرر من است؟ ای [[لعنت خدا]] و لعنت‌کنندگان بر تو باد! ای بافنده پسر بافنده! [[منافق]] پسر [[کافر]]! به [[خدا]] قسم، تو آنی هستی که دو بار ـ هم در حالت [[کفر]] و هم پس از قبول [[اسلام]] ـ [[اسیر]] شدی و در هیچ یک از دو [[اسارت]] با [[مال]] خودت فدیه داده نشدی”<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۶.</ref>.<ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۲۷؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۸۶؛ [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۸۲۹؛ [[ابوالقاسم زرگر |زرگر، ابوالقاسم]]، [[اشعث بن قیس - زرگر (مقاله)|مقاله «اشعث بن قیس»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۳ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم]]، ج۳.</ref>.
در [[دوران جاهلیت]]، [[قبیله]] مراد، [[پدر]] اشعث را کشته بودند. اشعث با سه [[پرچم]] از [[طایفه]] کنده به [[خون‌خواهی]] [[پدر]] برخواست؛ [[پرچم]] اول با [[کبس بن هانی]]، [[پرچم]] دوم با [[قشعم ابوجبر بن یزید ارقم]] و [[پرچم]] سوم با خود اشعث بود ولی آنها به [[اشتباه]] بر [[قبیله]] [[بنی حارث]] بن کعب تاختند؛ در این تهاجم، دو [[پرچمدار]] نخست به [[قتل]] رسیده و اشعث به [[اسارت]] درآمد و برای خلاصی وی سه هزار شتر فدیه داده شد؛ چیزی که نه پیش از او و نه بعد از وی برای هیچ عربی اتفاق نیفتاد<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۶.</ref>. و این همان اسارتی است که [[امام علی]]{{ع}} به آن اشاره کرده است: وقتی [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}، بعد از [[صفین]] درباره [[حکمیت]] [[سخن]] می‌گفت اشعث به ایشان [[اعتراض]] کرد و گفت: "این سخن که می‌گویی علیه تو و نه به نفع توست". [[حضرت]] به او فرمود: "تو چه می‌دانی چه به نفع یا ضرر من است؟ ای [[لعنت خدا]] و لعنت‌کنندگان بر تو باد! ای بافنده پسر بافنده! [[منافق]] پسر [[کافر]]! به [[خدا]] قسم، تو آنی هستی که دو بار ـ هم در حالت [[کفر]] و هم پس از قبول [[اسلام]] ـ [[اسیر]] شدی و در هیچ یک از دو [[اسارت]] با [[مال]] خودت فدیه داده نشدی"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۶.</ref>.<ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۲۷؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۸۶؛ [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۸۲۹؛ [[ابوالقاسم زرگر |زرگر، ابوالقاسم]]، [[اشعث بن قیس - زرگر (مقاله)|مقاله «اشعث بن قیس»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۳ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم]]، ج۳.</ref>.


==[[اسلام آوردن]] [[اشعث بن قیس]]==
==[[اسلام آوردن]] [[اشعث بن قیس]]==
مورخان، زمان [[اسلام آوردن]] اشعث را مختلف ذکر کرده‌اند؛ بعضی گفته‌اند، وقتی [[پیامبر]]{{صل}} نامه‌ای به بزرگان [[قبایل]]، از جمله اهالی حضرموت نوشتند، آنها [[اطاعت]] از [[حضرت]] را پذیرفته بودند و [[اشعث بن قیس]] نیز به همراه بیش از ده سوار، در حالی که [[مسلمان]] بودند، نزد ایشان آمد و [[حضرت]] او را اکرام فرمود<ref>معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۲، ص۲۷۰.</ref>.
مورخان، زمان [[اسلام آوردن]] اشعث را مختلف ذکر کرده‌اند؛ بعضی گفته‌اند، وقتی [[پیامبر]]{{صل}} نامه‌ای به بزرگان [[قبایل]]، از جمله اهالی حضرموت نوشتند، آنها [[اطاعت]] از [[حضرت]] را پذیرفته بودند و [[اشعث بن قیس]] نیز به همراه بیش از ده سوار، در حالی که [[مسلمان]] بودند، نزد ایشان آمد و [[حضرت]] او را اکرام فرمود<ref>معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۲، ص۲۷۰.</ref>.


عده‌ای هم کیفیت آمدن آنها را نزد [[رسول خدا]]{{صل}} این‌چنین [[نقل]] کرده‌اند: [[اشعث بن قیس کندی]] به همراه شصت یا هفتاد نفر، در [[مسجد]] [[رسول خدا]]{{صل}} به ایشان رسیدند؛ در حالی که موها را آویخته و چشم‌ها را سرمه کشیده بودند و جامه‌های سیاه و سفید با کناره‌های حریر به تن داشتند. بعد از ورود ایشان [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: “مگر [[اسلام]] را نپذیرفته‌اید؟” گفتند: پذیرفته‌ایم، [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: “پس چرا این حریرها را به گردن آویخته‌اید؟” پس آنها حریرها از لباس‌های خویش کنده و دور افکندند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۲ و ۳۲۸؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۰۰؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب، احمد بن ابی جواده، ج۴، ص۱۸۲۹.</ref>.
عده‌ای هم کیفیت آمدن آنها را نزد [[رسول خدا]]{{صل}} این‌چنین [[نقل]] کرده‌اند: [[اشعث بن قیس کندی]] به همراه شصت یا هفتاد نفر، در [[مسجد]] [[رسول خدا]]{{صل}} به ایشان رسیدند؛ در حالی که موها را آویخته و چشم‌ها را سرمه کشیده بودند و جامه‌های سیاه و سفید با کناره‌های حریر به تن داشتند. بعد از ورود ایشان [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "مگر [[اسلام]] را نپذیرفته‌اید؟" گفتند: پذیرفته‌ایم، [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "پس چرا این حریرها را به گردن آویخته‌اید؟" پس آنها حریرها از لباس‌های خویش کنده و دور افکندند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۲ و ۳۲۸؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۰۰؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب، احمد بن ابی جواده، ج۴، ص۱۸۲۹.</ref>.


جمعی دیگر، گفته‌اند، وقتی اشعث در [[سال دهم هجرت]]، با تعدادی به حضور [[رسول خدا]]{{صل}} آمدند، [[پیامبر]]{{صل}} [[اسلام]] را بر ایشان عرضه کرد و ایشان نیز [[مسلمان]] شدند<ref>سیرت رسول الله{{صل}}، قاضی ابرقوه، ج۲، ص۱۰۳۸؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۳۸۲.</ref>. زمانی که [[مسلمان]] شدند، [[پیامبر]]{{صل}} به ایشان فرمود: “چرا جامه‌های حریر پوشیده‌اید و زینت‌های طلایی بر دوش‌ها گذاشته‌اید؟ بعد از این، این کار را نکنید که بر شما [[حرام]] است”. ایشان آن زینت‌ها را برداشتند و جامه‌های حریر را از خود دور کردند و [[جامه]] دیگری پوشیدند<ref>سیرت رسول الله{{صل}}، قاضی ابرقوه، ج۲، ص۱۰۳۸.</ref> [[اشعث بن قیس]] به [[پیامبر]]{{صل}} گفت: “یا [[رسول الله]]! ما و شما [[نوادگان]] آکل المراریم”<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۴. آکل المرار، پادشاهی بود در عرب که عرب برای افتخار ورزیدن، خود را به او منتسب می‌کرد. این سخن را به این دلیل گفت که عباس، عموی پیامبر، در جاهلیت بازرگانی داشت و چون به قبیله کنده رسید و نسب خود را گفت، ایشان از او به بهترین وجه پذیرایی کردند (سیرت رسول الله{{صل}}، قاضی ابرقوه، ج۲، ص۱۰۳۹).</ref>.
جمعی دیگر، گفته‌اند، وقتی اشعث در [[سال دهم هجرت]]، با تعدادی به حضور [[رسول خدا]]{{صل}} آمدند، [[پیامبر]]{{صل}} [[اسلام]] را بر ایشان عرضه کرد و ایشان نیز [[مسلمان]] شدند<ref>سیرت رسول الله{{صل}}، قاضی ابرقوه، ج۲، ص۱۰۳۸؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۳۸۲.</ref>. زمانی که [[مسلمان]] شدند، [[پیامبر]]{{صل}} به ایشان فرمود: "چرا جامه‌های حریر پوشیده‌اید و زینت‌های طلایی بر دوش‌ها گذاشته‌اید؟ بعد از این، این کار را نکنید که بر شما [[حرام]] است". ایشان آن زینت‌ها را برداشتند و جامه‌های حریر را از خود دور کردند و [[جامه]] دیگری پوشیدند<ref>سیرت رسول الله{{صل}}، قاضی ابرقوه، ج۲، ص۱۰۳۸.</ref> [[اشعث بن قیس]] به [[پیامبر]]{{صل}} گفت: "یا [[رسول الله]]! ما و شما [[نوادگان]] آکل المراریم"<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۴. آکل المرار، پادشاهی بود در عرب که عرب برای افتخار ورزیدن، خود را به او منتسب می‌کرد. این سخن را به این دلیل گفت که عباس، عموی پیامبر، در جاهلیت بازرگانی داشت و چون به قبیله کنده رسید و نسب خود را گفت، ایشان از او به بهترین وجه پذیرایی کردند (سیرت رسول الله{{صل}}، قاضی ابرقوه، ج۲، ص۱۰۳۹).</ref>.
چون [[قبیله کنده]] خواستند به دیار خود بازگردند، [[اشعث بن قیس]] از [[پیامبر]]{{صل}} خواست تا از میان ایشان [[سرپرستی]] برای ایشان قرار دهد. [[پیامبر]]{{صل}} نیز [[زیاد بن لبید بیاضی]] را [[سرپرست]] ایشان قرار داد و [[طایفه]] کنده را نیز به ایشان ملحق ساخت و او تا زمان [[وفات پیامبر]]{{صل}} بر این [[مقام]] باقی بود<ref>معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۲، ص۲۷۰؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب، کمال الدین عمر بن أحمد بن ابی جواده، ج۴، ص۱۹۰۰.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۲۸؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۸۶.</ref>.
 
چون [[قبیله کنده]] خواستند به دیار خود بازگردند، [[اشعث بن قیس]] از [[پیامبر]]{{صل}} خواست تا از میان ایشان [[سرپرستی]] برای ایشان قرار دهد. [[پیامبر]]{{صل}} نیز [[زیاد بن لبید بیاضی]] را [[سرپرست]] ایشان قرار داد و [[طایفه]] کنده را نیز به ایشان ملحق ساخت و او تا زمان [[وفات پیامبر]]{{صل}} بر این [[مقام]] باقی بود<ref> معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۲، ص۲۷۰؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب، کمال الدین عمر بن أحمد بن ابی جواده، ج۴، ص۱۹۰۰.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۲۸؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۸۶.</ref>.


==[[ازدواج]] [[خواهر]] اشعث با [[پیامبر]]{{صل}}==
==[[ازدواج]] [[خواهر]] اشعث با [[پیامبر]]{{صل}}==
در سفری که [[اشعث بن قیس]] به [[دیدار]] [[پیامبر]]{{صل}} آمد، [[خواهر]] خویش، قتیله را نیز همراه خود آورده بود و در همین [[سفر]]، او را به [[عقد]] آن [[حضرت]] در آورد. ولی [[حقیقت]] داشتن این [[ازدواج]]، مسلّم نیست، چون مورّخان آنرا به صورت‌های مختلف ذکر کرده‌اند؛ عده‌ای گفته‌اند: [[اشعث بن قیس]] خواهرش، قتیله را به [[عقد]] [[رسول خدا]]{{صل}} درآورد و برای آوردن او به حضرموت برگشت. چون خواست باز گردد خبر [[وفات پیامبر]]{{صل}} به او رسید و او خواهرش را به [[شهر]] خویش بازگردانید و خود و خواهرش، [[مرتد]] شدند. سپس [[عکرمة بن ابی جهل]] او را به [[عقد]] خویش در آورد، [[ابوبکر]] به شدت به او [[اعتراض]] کرد اما [[عمر]] به او گفت: “به [[خدا]] قسم، قتیله از [[زنان پیامبر]]{{صل}} به شمار نمی‌آید، زیرا [[رسول خدا]]{{صل}} وی را [[انتخاب]] نکرده و حجابی هم بر او نیفکنده بود و [[خدای متعال]] هم به سبب ارتدادش او را از [[پیامبر]] دور نگهداشته بود”<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۲۶؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۲۵۴.</ref>.
در سفری که [[اشعث بن قیس]] به [[دیدار]] [[پیامبر]]{{صل}} آمد، [[خواهر]] خویش، قتیله را نیز همراه خود آورده بود و در همین [[سفر]]، او را به [[عقد]] آن [[حضرت]] در آورد. ولی [[حقیقت]] داشتن این [[ازدواج]]، مسلّم نیست، چون مورّخان آنرا به صورت‌های مختلف ذکر کرده‌اند؛ عده‌ای گفته‌اند: [[اشعث بن قیس]] خواهرش، قتیله را به [[عقد]] [[رسول خدا]]{{صل}} درآورد و برای آوردن او به حضرموت برگشت. چون خواست باز گردد خبر [[وفات پیامبر]]{{صل}} به او رسید و او خواهرش را به [[شهر]] خویش بازگردانید و خود و خواهرش، [[مرتد]] شدند. سپس [[عکرمة بن ابی جهل]] او را به [[عقد]] خویش در آورد، [[ابوبکر]] به شدت به او [[اعتراض]] کرد اما [[عمر]] به او گفت: "به [[خدا]] قسم، قتیله از [[زنان پیامبر]]{{صل}} به شمار نمی‌آید، زیرا [[رسول خدا]]{{صل}} وی را [[انتخاب]] نکرده و حجابی هم بر او نیفکنده بود و [[خدای متعال]] هم به سبب ارتدادش او را از [[پیامبر]] دور نگهداشته بود"<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۲۶؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۲۵۴.</ref>.


واقدی از [[ابن ابی زناد]] به [[نقل]] از [[هشام بن عروه]] می‌گوید: [[ولید]] به عروه [[نامه]] نوشته و پرسید: آیا [[رسول خدا]]{{صل}} با [[خواهر]] [[اشعث بن قیس]] [[ازدواج]] کرد یا نه؟ عروه پاسخ داد: [[پیامبر خدا]]{{صل}} هرگز نه با او و نه با هیچ [[زن]] کندیه‌ای به جز بنت جون [[ازدواج]] نکرد<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۲۵۹.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۳۰؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۸۶؛ [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۸۲۹.</ref>.
واقدی از [[ابن ابی زناد]] به [[نقل]] از [[هشام بن عروه]] می‌گوید: [[ولید]] به عروه [[نامه]] نوشته و پرسید: آیا [[رسول خدا]]{{صل}} با [[خواهر]] [[اشعث بن قیس]] [[ازدواج]] کرد یا نه؟ عروه پاسخ داد: [[پیامبر خدا]]{{صل}} هرگز نه با او و نه با هیچ [[زن]] کندیه‌ای به جز بنت جون [[ازدواج]] نکرد<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۲۵۹.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۳۰؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۸۶؛ [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۸۲۹.</ref>.
خط ۵۹: خط ۶۰:
[[اشعث بن قیس]] بعد از [[وفات پیامبر اسلام]]{{صل}} [[مرتد]] شد؛ سبب ارتدادش آن بود که وقتی [[ابوبکر]] به [[خلافت]] رسید، [[زیاد بن لبید بیاضی]] را که [[پیامبر]]{{صل}} او را به تقاضای اشعث، [[نماینده]] خویش در [[طایفه]] کنده قرار داده بود، در [[مقام]] خود باقی گذاشت و او را [[حاکم]] حضرموت قرار داد و به او [[فرمان]] داد تا از اهالی حضرموت برایش [[بیعت]] بگیرد و [[زکات]] ایشان را دریافت نماید. [[مردم]] به جز [[طایفه]] بنی ولیعه با وی [[بیعت]] کردند. [[زیاد بن لبید بیاضی]] [[تصمیم]] گرفت تا [[صدقات]] بنی ولیعه را که تحت [[فرمان]] [[بنی عمرو بن معاویه]] بودند، خودش دریافت کند. وقتی او [[تصمیم]] گرفت ماده شتری به نام شذره را که از [[جوانی]] به نام [[شیطان بن حجر]] بود و شیر فراوان می‌داد به عنوان [[زکات]] بگیرد، وی [[مخالفت]] کرد و از زیاد خواست شتر دیگری غیر از آنرا بگیرد، ولی [[زیاد بن لبید]] نپذیرفت. صاحب شتر، [[برادر]] خود را فرا خواند، او هم پیشنهاد داد شتری دیگری غیر از شذره را بگیرد. ولی [[زیاد بن لبید]] بر شذره داغ [[زکات]] نهاد و آن دو [[برادر]] را به [[کفر]] ورزیدن و دور شدن از [[اسلام]] و [[شرارت]] متهم ساخت<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۰۱.</ref>.
[[اشعث بن قیس]] بعد از [[وفات پیامبر اسلام]]{{صل}} [[مرتد]] شد؛ سبب ارتدادش آن بود که وقتی [[ابوبکر]] به [[خلافت]] رسید، [[زیاد بن لبید بیاضی]] را که [[پیامبر]]{{صل}} او را به تقاضای اشعث، [[نماینده]] خویش در [[طایفه]] کنده قرار داده بود، در [[مقام]] خود باقی گذاشت و او را [[حاکم]] حضرموت قرار داد و به او [[فرمان]] داد تا از اهالی حضرموت برایش [[بیعت]] بگیرد و [[زکات]] ایشان را دریافت نماید. [[مردم]] به جز [[طایفه]] بنی ولیعه با وی [[بیعت]] کردند. [[زیاد بن لبید بیاضی]] [[تصمیم]] گرفت تا [[صدقات]] بنی ولیعه را که تحت [[فرمان]] [[بنی عمرو بن معاویه]] بودند، خودش دریافت کند. وقتی او [[تصمیم]] گرفت ماده شتری به نام شذره را که از [[جوانی]] به نام [[شیطان بن حجر]] بود و شیر فراوان می‌داد به عنوان [[زکات]] بگیرد، وی [[مخالفت]] کرد و از زیاد خواست شتر دیگری غیر از آنرا بگیرد، ولی [[زیاد بن لبید]] نپذیرفت. صاحب شتر، [[برادر]] خود را فرا خواند، او هم پیشنهاد داد شتری دیگری غیر از شذره را بگیرد. ولی [[زیاد بن لبید]] بر شذره داغ [[زکات]] نهاد و آن دو [[برادر]] را به [[کفر]] ورزیدن و دور شدن از [[اسلام]] و [[شرارت]] متهم ساخت<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۰۱.</ref>.


این دو [[جوان]] از [[قبیله]] خویش کمک خواستند و گفتند: آیا رواست که بر ما ستم کنند و مسروق بن معدی‌کرب را به نام خواندند. مسروق آمد و به زیاد گفت: “شترشان را رها کن”، ولی زیاد نپذیرفت. مسروق خودش شتر را رها کرد و به پهلوی وی زد تا حرکت کند<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۷.</ref>. زیاد به [[جوانان]] حضرموت [[فرمان]] داد [[مسروق بن معدی کرب]] را کتک زده و زیر پا له کردند. آن‌گاه دست‌های او و یارانش را بسته، ایشان را گروگان گرفت و ماده شتر را پس گرفته، دوباره به [[صدقات]] برگرداند. [[بنی معاویه]] به طرفداری [[حارثه بن مسروق]] برخاسته و [[ارتداد]] خویش را اظهار نمودند. پس [[لشکر]] زیاد و [[لشکر]] بنی‌معاویه، آماده [[نبرد]] شدند ولی [[حصین بن نمیر]] میان ایشان واسطه شده، از [[جنگ]] جلوگیری کرد. [[طایفه]] بنی ولیعه به محل سکونت خویش بازگشتند و همگان بر ندادن [[زکات]] و [[ارتداد]] هماهنگ شدند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۰۱.</ref> و بدین‌سان، [[اشعث بن قیس]] در زمره [[مرتدان]] از [[اسلام]] درآمد. [[ابوبکر]] به [[زیاد بن لبید]] نوشت تا با [[مرتدان]] [[یمن]] و کسانی که [[زکات]] نپردازند، به [[نبرد]] بپردازد. زیاد شبانه به ایشان حمله کرد و در حالی که [[خواب]] بودند، جمع زیادی از آنان را کشت، [[اموال]] ایشان را [[غارت]] کرد و مردان و [[زنان]] ایشان را به [[اسارت]] گرفت<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۷.</ref>. چون خبر [[شکست]] ایشان به [[اشعث بن قیس]] رسید، گفت: “شما را [[یاری]] نمی‌کنم تا مرا [[امیر]] خویش قرار دهید”. [[بنی عمرو بن معاویه]] از اهالی کنده او را به امیری خویش برگزیدند. اشعث با افراد زیادی به سوی زیاد حرکت کرد و [[اسیران]] را از او پس گرفت<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۱.</ref>
این دو [[جوان]] از [[قبیله]] خویش کمک خواستند و گفتند: آیا رواست که بر ما ستم کنند و مسروق بن معدی‌کرب را به نام خواندند. مسروق آمد و به زیاد گفت: "شترشان را رها کن"، ولی زیاد نپذیرفت. مسروق خودش شتر را رها کرد و به پهلوی وی زد تا حرکت کند<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۷.</ref>. زیاد به [[جوانان]] حضرموت [[فرمان]] داد [[مسروق بن معدی کرب]] را کتک زده و زیر پا له کردند. آن‌گاه دست‌های او و یارانش را بسته، ایشان را گروگان گرفت و ماده شتر را پس گرفته، دوباره به [[صدقات]] برگرداند. [[بنی معاویه]] به طرفداری [[حارثه بن مسروق]] برخاسته و [[ارتداد]] خویش را اظهار نمودند. پس [[لشکر]] زیاد و [[لشکر]] بنی‌معاویه، آماده [[نبرد]] شدند ولی [[حصین بن نمیر]] میان ایشان واسطه شده، از [[جنگ]] جلوگیری کرد. [[طایفه]] بنی ولیعه به محل سکونت خویش بازگشتند و همگان بر ندادن [[زکات]] و [[ارتداد]] هماهنگ شدند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۰۱.</ref> و بدین‌سان، [[اشعث بن قیس]] در زمره [[مرتدان]] از [[اسلام]] درآمد. [[ابوبکر]] به [[زیاد بن لبید]] نوشت تا با [[مرتدان]] [[یمن]] و کسانی که [[زکات]] نپردازند، به [[نبرد]] بپردازد. زیاد شبانه به ایشان حمله کرد و در حالی که [[خواب]] بودند، جمع زیادی از آنان را کشت، [[اموال]] ایشان را [[غارت]] کرد و مردان و [[زنان]] ایشان را به [[اسارت]] گرفت<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۷.</ref>. چون خبر [[شکست]] ایشان به [[اشعث بن قیس]] رسید، گفت: "شما را [[یاری]] نمی‌کنم تا مرا [[امیر]] خویش قرار دهید". [[بنی عمرو بن معاویه]] از اهالی کنده او را به امیری خویش برگزیدند. اشعث با افراد زیادی به سوی زیاد حرکت کرد و [[اسیران]] را از او پس گرفت<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۱.</ref>


زیاد به [[ابوبکر]] [[نامه]] نوشته و از او کمک خواست<ref>فتوح البلدان، بلاذری، ج۱، ص۱۱۰.</ref>. [[ابوبکر]] به [[مهاجر بن أبی امیه]] که مقیم [[صنعا]] بود، [[دستور]] داد تا با [[لشکر]] همراه خود به کمک زیاد بشتابد. [[مهاجر بن ابی امیه]] [[جانشینی]] برای خود [[تعیین]] کرد و به کمک زیاد شتافت و در کنار او با [[اشعث بن قیس]] به [[نبرد]] پرداخت؛ حارثة بن مسروق کشته شد و [[اشعث بن قیس]] با باقیمانده نیروی خود به دژی معروف به نجیر [[پناه]] برد. از طرفی [[ابوبکر]]، [[عکرمة بن أبی جهل]] را نیز به [[یاری]] [[زیاد بن لبید]] و [[مهاجر]] فرستاد. او هنگامی رسید که زیاد و [[مهاجر]] آنها را به محاصره در آورده<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۱.</ref> و بسیاری را کشته و [[غنایم]] بی‌شماری به دست آورده بودند. سران [[سپاه اسلام]] با آمدن عکرمه به محاصره اشعث و همراهانش ادامه دادند. پس از مدتی، [[شب]] هنگام، [[اشعث بن قیس]] خود را به زیاد و [[مهاجر]] رسانیده، برای خود و جماعتی از [[خویشان]] خود تقاضای [[امان]] نمود و اینکه او را نزد [[ابوبکر]] ببرند و آنچه او نظر بدهد همان شود، به این شرط که در مقابل، [[دژ]] را گشوده و کسانی را که داخل [[دژ]] هستند، به ایشان [[تسلیم]] نماید. آنها به اشعث [[امان]] داده، شرطش را پذیرفتند، او نیز در [[دژ]] را گشود؛ [[مسلمین]] وارد [[دژ]] شده، پناهندگان را [[اسیر]] کردند و اشعث و تعداد مذکور را که ده نفر می‌شدند از سایر [[اسیران]] جدا کرده و بقیه را که حدود هشتصد نفر بودند، گردن زدند<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۷-۱۳۸.</ref>.
زیاد به [[ابوبکر]] [[نامه]] نوشته و از او کمک خواست<ref>فتوح البلدان، بلاذری، ج۱، ص۱۱۰.</ref>. [[ابوبکر]] به [[مهاجر بن أبی امیه]] که مقیم [[صنعا]] بود، [[دستور]] داد تا با [[لشکر]] همراه خود به کمک زیاد بشتابد. [[مهاجر بن ابی امیه]] [[جانشینی]] برای خود [[تعیین]] کرد و به کمک زیاد شتافت و در کنار او با [[اشعث بن قیس]] به [[نبرد]] پرداخت؛ حارثة بن مسروق کشته شد و [[اشعث بن قیس]] با باقیمانده نیروی خود به دژی معروف به نجیر [[پناه]] برد. از طرفی [[ابوبکر]]، [[عکرمة بن أبی جهل]] را نیز به [[یاری]] [[زیاد بن لبید]] و [[مهاجر]] فرستاد. او هنگامی رسید که زیاد و [[مهاجر]] آنها را به محاصره در آورده<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۱.</ref> و بسیاری را کشته و [[غنایم]] بی‌شماری به دست آورده بودند. سران [[سپاه اسلام]] با آمدن عکرمه به محاصره اشعث و همراهانش ادامه دادند. پس از مدتی، [[شب]] هنگام، [[اشعث بن قیس]] خود را به زیاد و [[مهاجر]] رسانیده، برای خود و جماعتی از [[خویشان]] خود تقاضای [[امان]] نمود و اینکه او را نزد [[ابوبکر]] ببرند و آنچه او نظر بدهد همان شود، به این شرط که در مقابل، [[دژ]] را گشوده و کسانی را که داخل [[دژ]] هستند، به ایشان [[تسلیم]] نماید. آنها به اشعث [[امان]] داده، شرطش را پذیرفتند، او نیز در [[دژ]] را گشود؛ [[مسلمین]] وارد [[دژ]] شده، پناهندگان را [[اسیر]] کردند و اشعث و تعداد مذکور را که ده نفر می‌شدند از سایر [[اسیران]] جدا کرده و بقیه را که حدود هشتصد نفر بودند، گردن زدند<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۷-۱۳۸.</ref>.


اشعث، هنگام [[نوشتن]] [[قرارداد صلح]]، به خاطر عجله‌ای که داشت، نام خود را در میان [[امان]] داده شدگان ننوشته بود. لذا وقتی [[مهاجر]] و به قولی عکرمه<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۱.</ref> [[امان]] [[نامه]] را خواند و نام [[اشعث بن قیس]] را در آن نیافت، [[تکبیر]] گفته، دست‌های او را بست و خواست او را به [[قتل]] برساند اما عکرمه مانع شد و گفت: “درباره او [[عجله]] نکن و او را نزد [[ابوبکر]] برسان، او در این باره داناتر است و او مردی است که فراموش کرد نام خود را در [[امان]] [[نامه]] بنویسد”. [[مهاجر]] او و [[اسیران]] را نزد [[ابوبکر]] فرستاد؛ اسیرانی که اشعث با ایشان بود او را [[لعنت]] می‌کردند و او را “عرف النار” نام نهادند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۰۴؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۴۹.</ref>.
اشعث، هنگام [[نوشتن]] [[قرارداد صلح]]، به خاطر عجله‌ای که داشت، نام خود را در میان [[امان]] داده شدگان ننوشته بود. لذا وقتی [[مهاجر]] و به قولی عکرمه<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۱.</ref> [[امان]] [[نامه]] را خواند و نام [[اشعث بن قیس]] را در آن نیافت، [[تکبیر]] گفته، دست‌های او را بست و خواست او را به [[قتل]] برساند اما عکرمه مانع شد و گفت: "درباره او [[عجله]] نکن و او را نزد [[ابوبکر]] برسان، او در این باره داناتر است و او مردی است که فراموش کرد نام خود را در [[امان]] [[نامه]] بنویسد". [[مهاجر]] او و [[اسیران]] را نزد [[ابوبکر]] فرستاد؛ اسیرانی که اشعث با ایشان بود او را [[لعنت]] می‌کردند و او را "عرف النار" نام نهادند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۰۴؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۴۹.</ref>.


وقتی اشعث را نزد [[ابوبکر]] آوردند، [[ابوبکر]] از اشعث پرسید: می‌دانی با تو چه خواهم کرد؟ او گفت: “نمی‌دانم”. [[ابوبکر]] گفت: “تو را خواهم کشت”. اشعث چون ترسیده بود گفت: “آیا هیچ [[گمان]] خیری درباره من نداری تا [[اسیران]] را رها‌سازی و [[اسلام]] مرا پذیرفته و با من همان کنی که با امثال من روا داشته‌ای و [[خواهر]] خود را به [[ازدواج]] من در آوری<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۴۹.</ref>. به [[خدا]] قسم، من پس از [[مسلمان]] شدن، [[کافر]] نشدم ولی در پرداخت [[مال]] [[بخل]] ورزیدم”<ref>بغیة الطلب فی تاریخ حلب، عمر بن احمد بن ابی جواده، ج۴، ص۱۹۰۷؛ آفرینش و تاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (ترجمه: شفیعی کدکنی)، ج۲، ص۸۴۱.</ref>.
وقتی اشعث را نزد [[ابوبکر]] آوردند، [[ابوبکر]] از اشعث پرسید: می‌دانی با تو چه خواهم کرد؟ او گفت: "نمی‌دانم". [[ابوبکر]] گفت: "تو را خواهم کشت". اشعث چون ترسیده بود گفت: "آیا هیچ [[گمان]] خیری درباره من نداری تا [[اسیران]] را رها‌سازی و [[اسلام]] مرا پذیرفته و با من همان کنی که با امثال من روا داشته‌ای و [[خواهر]] خود را به [[ازدواج]] من در آوری<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۴۹.</ref>. به [[خدا]] قسم، من پس از [[مسلمان]] شدن، [[کافر]] نشدم ولی در پرداخت [[مال]] [[بخل]] ورزیدم"<ref>بغیة الطلب فی تاریخ حلب، عمر بن احمد بن ابی جواده، ج۴، ص۱۹۰۷؛ آفرینش و تاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (ترجمه: شفیعی کدکنی)، ج۲، ص۸۴۱.</ref>.


[[هشام بن سعد]] از [[زید بن اسلم]] [[روایت]] می‌کند، [[پدر]] [[زید]] [[نقل]] می‌کرد: در [[سال دوازدهم هجری]] [[عمر بن خطاب]] مرا به عنوان [[غلام]] خرید و این همان سالی بود که [[اشعث بن قیس]] را [[اسیر]] کرده بودند. در همان حالی که او به زنجیر بود، به او نگاه می‌کردم. با [[ابوبکر]] [[گفتگو]] می‌کرد و [[ابوبکر]] می‌گفت: انجام دادم، انجام دادم تا اینکه اشعث گفت: “ای [[خلیفه رسول خدا]]{{صل}} مرا برای [[جنگ‌ها]] [[ذخیره]] خود قرار بده و خواهرت را به [[عقد]] من در آور”. [[ابوبکر]] آنچه او گفت انجام داد و بر او [[منت]] نهاد و خواهرش را به همسری او در آورد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۱۰-۱۱.</ref>. ام فروه، [[نابینا]] بود و [[محمد بن اشعث|محمد]]، [[اسماعیل بن اشعث کندی|اسماعیل]] و [[اسحاق بن اشعث کندی|اسحاق]] را برای اشعث به [[دنیا]] آورد<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۸.</ref>. [[اشعث بن قیس]] پس از [[ازدواج]] با ام فروه، شمشیری برداشته به بازار شتر فروشان آمد و هر شتر نر و ماده‌ای را که دید دست و پای آنرا [[قطع]] کرده به [[زمین]] می‌افکند. [[مردم]] گفتند: این مرد از [[دین]] برگشته است و جماعتی هم برای [[دفاع]] آماده شدند و به تعقیب او پرداختند. اشعث خود را به خانه‌ای رساند و به بام [[خانه]] آمد و گفت: “این [[مرد]] ([[خلیفه]]) خواهرش را به همسری من در آورد، اگر در [[یمن]]، [[وطن]] خودمان، بودیم، ولیمه‌ای غیر از این داشتیم؛ ای صاحبان شتر! بکشید و بخورید و فردا بیایید و قیمت شتران خود را بگیرید”<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۱۱۸؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۳۹.</ref>.
[[هشام بن سعد]] از [[زید بن اسلم]] [[روایت]] می‌کند، [[پدر]] [[زید]] [[نقل]] می‌کرد: در [[سال دوازدهم هجری]] [[عمر بن خطاب]] مرا به عنوان [[غلام]] خرید و این همان سالی بود که [[اشعث بن قیس]] را [[اسیر]] کرده بودند. در همان حالی که او به زنجیر بود، به او نگاه می‌کردم. با [[ابوبکر]] [[گفتگو]] می‌کرد و [[ابوبکر]] می‌گفت: انجام دادم، انجام دادم تا اینکه اشعث گفت: "ای [[خلیفه رسول خدا]]{{صل}} مرا برای [[جنگ‌ها]] [[ذخیره]] خود قرار بده و خواهرت را به [[عقد]] من در آور". [[ابوبکر]] آنچه او گفت انجام داد و بر او [[منت]] نهاد و خواهرش را به همسری او در آورد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۱۰-۱۱.</ref>. ام فروه، [[نابینا]] بود و [[محمد بن اشعث|محمد]]، [[اسماعیل بن اشعث کندی|اسماعیل]] و [[اسحاق بن اشعث کندی|اسحاق]] را برای اشعث به [[دنیا]] آورد <ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۸.</ref>. [[اشعث بن قیس]] پس از [[ازدواج]] با ام فروه، شمشیری برداشته به بازار شتر فروشان آمد و هر شتر نر و ماده‌ای را که دید دست و پای آنرا [[قطع]] کرده به [[زمین]] می‌افکند. [[مردم]] گفتند: این مرد از [[دین]] برگشته است و جماعتی هم برای [[دفاع]] آماده شدند و به تعقیب او پرداختند. اشعث خود را به خانه‌ای رساند و به بام [[خانه]] آمد و گفت: "این [[مرد]] ([[خلیفه]]) خواهرش را به همسری من در آورد، اگر در [[یمن]]، [[وطن]] خودمان، بودیم، ولیمه‌ای غیر از این داشتیم؛ ای صاحبان شتر! بکشید و بخورید و فردا بیایید و قیمت شتران خود را بگیرید"<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۱۱۸؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۳۹.</ref>.


اشعث، مرد [[زیرک]] و فرصت‌طلبی بوده و در هر [[گرفتاری]] از هر موقعیتی برای [[نجات]] خویش بهره جسته و به هر [[حیله]] و نیرنگی [[متوسل]] می‌شد؛ شاید به همین خاطر است که [[ابوبکر]]، هنگام [[مرگ]]، از [[عفو]] او اظهار [[پشیمانی]] می‌نماید و می‌گوید: “ای کاش! هنگامی که اشعث را نزد من آوردند، گردنش را می‌زدم، زیرا هیچ شرّی را نمی‌بیند جز آنکه به [[یاری]] آن بر می‌خیزد”<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۲.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۳۱؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۸۷؛ [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۸۲۹؛ [[ابوالقاسم زرگر |زرگر، ابوالقاسم]]، [[اشعث بن قیس - زرگر (مقاله)|مقاله «اشعث بن قیس»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۳ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم]]، ج۳.</ref>.
اشعث، مرد [[زیرک]] و فرصت‌طلبی بوده و در هر [[گرفتاری]] از هر موقعیتی برای [[نجات]] خویش بهره جسته و به هر [[حیله]] و نیرنگی [[متوسل]] می‌شد؛ شاید به همین خاطر است که [[ابوبکر]]، هنگام [[مرگ]]، از [[عفو]] او اظهار [[پشیمانی]] می‌نماید و می‌گوید: "ای کاش! هنگامی که اشعث را نزد من آوردند، گردنش را می‌زدم، زیرا هیچ شرّی را نمی‌بیند جز آنکه به [[یاری]] آن بر می‌خیزد"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۲.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۳۱؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۸۷؛ [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۸۲۹؛ [[ابوالقاسم زرگر |زرگر، ابوالقاسم]]، [[اشعث بن قیس - زرگر (مقاله)|مقاله «اشعث بن قیس»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۳ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم]]، ج۳.</ref>.


==اشعث و [[خلیفه دوم]]==
==اشعث و [[خلیفه دوم]]==
خط ۷۵: خط ۷۶:


==اشعث و [[خلیفه سوم]]==
==اشعث و [[خلیفه سوم]]==
[[اشعث بن قیس]] در دوران [[خلافت عثمان]] به خاطر پیوند سببی که با وی داشت، استاندار [[آذربایجان]] و مقیم آن دیار بود. استانداری او از مسائلی بود که [[مردم]] درباره آن، [[عثمان]] را [[سرزنش]] می‌کردند، زیرا [[عثمان]] بعد از آنکه دختر اشعث را برای [[فرزند]] خویش [[عقد]] کرد، او را به این کار گماشت. [[نقل]] است اشعث، کسی است که سرزمین‌های [[آذربایجان]] را [[فتح]] کرده است<ref>الاخبار الطوال، دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۱۴۹.</ref>. ولی باید دقت کرد در واقع در سال بیستم [[هجری]] [[مغیرة بن شعبه]] [[آذربایجان]] را [[فتح]] کرد ولی چون آذربایجانی‌ها [[مرتد]] شده بودند، [[اشعث بن قیس]] نزد آنها رفت و “جابر وان” را [[فتح]] و طبق [[قرارداد]] [[مغیرة بن شعبه]] با آذربایجانی‌ها [[صلح]] کرد<ref>معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۱، ص۱۲۹.</ref>. [[عثمان]] هر سال [[صد]] هزار درهم از [[خراج]] [[آذربایجان]] را به او می‌بخشید. از این‌رو در [[مصرف]] [[اموال مسلمین]] محدودیتی قائل نبود و در اثر [[سهل‌انگاری‌های خلیفه سوم در امر بیت المال]]، [[ثروت]] هنگفتی به‌چنگ آورده بود<ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۳۵؛ [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۸۲۹؛ [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۱۰۶.</ref>.
[[اشعث بن قیس]] در دوران [[خلافت عثمان]] به خاطر پیوند سببی که با وی داشت، استاندار [[آذربایجان]] و مقیم آن دیار بود. استانداری او از مسائلی بود که [[مردم]] درباره آن، [[عثمان]] را [[سرزنش]] می‌کردند، زیرا [[عثمان]] بعد از آنکه دختر اشعث را برای [[فرزند]] خویش [[عقد]] کرد، او را به این کار گماشت. [[نقل]] است اشعث، کسی است که سرزمین‌های [[آذربایجان]] را [[فتح]] کرده است<ref>الاخبار الطوال، دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۱۴۹.</ref>. ولی باید دقت کرد در واقع در سال بیستم [[هجری]] [[مغیرة بن شعبه]] [[آذربایجان]] را [[فتح]] کرد ولی چون آذربایجانی‌ها [[مرتد]] شده بودند، [[اشعث بن قیس]] نزد آنها رفت و "جابر وان" را [[فتح]] و طبق [[قرارداد]] [[مغیرة بن شعبه]] با آذربایجانی‌ها [[صلح]] کرد<ref>معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۱، ص۱۲۹.</ref>. [[عثمان]] هر سال [[صد]] هزار درهم از [[خراج]] [[آذربایجان]] را به او می‌بخشید. از این‌رو در [[مصرف]] [[اموال مسلمین]] محدودیتی قائل نبود و در اثر [[سهل‌انگاری‌های خلیفه سوم در امر بیت المال]]، [[ثروت]] هنگفتی به‌چنگ آورده بود<ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۳۵؛ [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۸۲۹؛ [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۱۰۶.</ref>.


==اشعث و [[ولایت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}==
==اشعث و [[ولایت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}==
خط ۸۲: خط ۸۳:
بعد از [[قتل]] [[خلیفه سوم]]، [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} همچنان او را [[حاکم]] ارمنستان و [[آذربایجان]] قرار داده بود<ref>فتوح البلدان، بلاذری، ج۱، ص۲۰۷.</ref> ولی به خاطر اسراف‌هایی که اشعث هنگام استانداری در زمان [[حکومت]] [[عثمان]] داشت و هم به خاطر سهل انگاری‌هایی که داشت، [[حضرت]] او را جهت [[جنگ]] با [[سپاه شام]] از [[آذربایجان]] فرا خواندند. [[نامه]] به این مضمون بود: "از امیرالمؤمنین علی به [[اشعث بن قیس]]: اما بعد؛ اگرچه امروز زمانه تو نیست پس باید در کار [[بیعت]] قبل از دیگران وارد شوی. اگر سستی‌هایی در کارت نبود، بر آنهایی که قبلاً [[خلیفه]] شناخته شدند مقدم و سزاوارتر بودی. اگر [[پرهیزکاری]] را پیشه کنی، بعضی از کارهایت جبران برخی دیگر را خواهد کرد. حال بدان که [[مردم]] با من [[بیعت]] کردند ولی [[طلحه]] و [[زبیر]] بی‌جهت [[بیعت]] مرا شکستند و [[عایشه]] را تحریک کرده به طرف [[بصره]] حرکت دادند و [[پرچم]] [[مخالفت]] علیه من برافراشتند. هر چه به آنها [[پند]] دادم و [[اصرار]] کردم از همان راهی که رفته‌اند باز گردند، ولی گوش ندادند، با ایشان جنگیدم و آنها را مغلوب نموده با بقیه به [[احسان]] و [[نیکی]] [[رفتار]] کردم. تو هم [[خیال]] نکن که این شغل مخصوص توست بلکه آن، امانتی در دست تو است و [[اموال]] زیر دست تو [[مال]] خداست و تو هم خزینه دار خدایی من [[تسلیم]] کنی. امیدوارم برای تو از [[زمامداران]] [[ناصالح]] نباشم به شرط آن‌که از [[راه]] راست [[منحرف]] نشوی. {{متن حدیث|وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‌}}"<ref>الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری (ترجمه: طباطبایی)، ص۴۵۶.</ref>.
بعد از [[قتل]] [[خلیفه سوم]]، [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} همچنان او را [[حاکم]] ارمنستان و [[آذربایجان]] قرار داده بود<ref>فتوح البلدان، بلاذری، ج۱، ص۲۰۷.</ref> ولی به خاطر اسراف‌هایی که اشعث هنگام استانداری در زمان [[حکومت]] [[عثمان]] داشت و هم به خاطر سهل انگاری‌هایی که داشت، [[حضرت]] او را جهت [[جنگ]] با [[سپاه شام]] از [[آذربایجان]] فرا خواندند. [[نامه]] به این مضمون بود: "از امیرالمؤمنین علی به [[اشعث بن قیس]]: اما بعد؛ اگرچه امروز زمانه تو نیست پس باید در کار [[بیعت]] قبل از دیگران وارد شوی. اگر سستی‌هایی در کارت نبود، بر آنهایی که قبلاً [[خلیفه]] شناخته شدند مقدم و سزاوارتر بودی. اگر [[پرهیزکاری]] را پیشه کنی، بعضی از کارهایت جبران برخی دیگر را خواهد کرد. حال بدان که [[مردم]] با من [[بیعت]] کردند ولی [[طلحه]] و [[زبیر]] بی‌جهت [[بیعت]] مرا شکستند و [[عایشه]] را تحریک کرده به طرف [[بصره]] حرکت دادند و [[پرچم]] [[مخالفت]] علیه من برافراشتند. هر چه به آنها [[پند]] دادم و [[اصرار]] کردم از همان راهی که رفته‌اند باز گردند، ولی گوش ندادند، با ایشان جنگیدم و آنها را مغلوب نموده با بقیه به [[احسان]] و [[نیکی]] [[رفتار]] کردم. تو هم [[خیال]] نکن که این شغل مخصوص توست بلکه آن، امانتی در دست تو است و [[اموال]] زیر دست تو [[مال]] خداست و تو هم خزینه دار خدایی من [[تسلیم]] کنی. امیدوارم برای تو از [[زمامداران]] [[ناصالح]] نباشم به شرط آن‌که از [[راه]] راست [[منحرف]] نشوی. {{متن حدیث|وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‌}}"<ref>الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری (ترجمه: طباطبایی)، ص۴۵۶.</ref>.


[[امام]]{{ع}} [[نامه]] را به [[زیاد بن مرحب همدانی]] و به قولی به [[زیاد بن کعب]]<ref>الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری (ترجمه: طباطبایی)، ص۱۲۱.</ref> داد و به او فرمود به [[آذربایجان]] رفته و [[نامه]] را به [[اشعث بن قیس]] برساند. پسرعموی [[اشعث بن قیس]] که در [[خدمت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود نیز نامه‌ای بدین مضمون به [[اشعث بن قیس]] نوشت: “اما بعد؛ پسر عموی من [[اشعث بن قیس]]، بدان بعد از [[قتل عثمان]] [[مهاجر]] و [[انصار]] بلکه بزرگان و برگزیدگان [[صحابه]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[بیعت]] کردند، من هم با ایشان موافقت کردم و [[صلاح]] [[دین]] و [[دنیا]] را در آن دانستم. چون در کار [[عثمان]] [[تأمل]] کردم، برای من چیزی معلوم نشد که مانع [[پیروی]] از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} شود. حال او نامه‌ای به تو نوشته است و تو را به [[بیعت]] خویش خوانده، چون بر مضمون [[نامه]] [[حضرت]] [[آگاه]] شوی مبادا که [[تأمل]] کنی و به عذری [[پناه]] ببری. [[بیعت]] کن که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}، امروز [[امام]] به [[حق]] و [[خلیفه]] مطلق و از گذشته و [[آینده]] فاضل‌تر است. باید آنچه را نوشته‌ام راست بدانی و مرا [[صدیق]] خود بشماری. والسلام”<ref>الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۴۵۷.</ref>. زمانی که زیاد نزد [[اشعث بن قیس]] رسید و [[نامه]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و نوشته پسر عموی او را رسانید، [[اشعث بن قیس]] آنها را خواند و [[دستور]] داد تا [[مردم]] به [[مسجد]] بیایند. چون [[مردم]] جمع شدند، اشعث بالای [[منبر]] رفت و خطبه‌ای خواند و گفت: “امیرالمؤمنین [[عثمان]] [[ولایت]] [[آذربایجان]] را به من داده بود چنان‌چه تا حال در دست من است و برای او واقعه‌ای رخ داد و شما از اتفاقاتی که میان امیرالمؤمنین علی{{ع}} و [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عایشه]] رخ داد و جنگ‌هایی که کردند، [[آگاه]] هستید، و این را بدانید که [[مهاجر]] و [[انصار]] بر [[خلافت]] و [[امامت]] او متفق شده‌اند. امیرالمؤمنین علی{{ع}} مردی بزرگ و عالی تبار است، [[نامه]] نوشته و مرا نیز [[دعوت]] کرده، در این باره [[رأی]] شما چیست؟” [[مردم]] همگی گفتند: به [[امامت]] و [[خلافت]] او [[راضی]] هستیم و غیر از او کسی را [[خلیفه]] نمی‌دانیم<ref>الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۴۵۷.</ref>.
[[امام]]{{ع}} [[نامه]] را به [[زیاد بن مرحب همدانی]] و به قولی به [[زیاد بن کعب]]<ref>الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری (ترجمه: طباطبایی)، ص۱۲۱.</ref> داد و به او فرمود به [[آذربایجان]] رفته و [[نامه]] را به [[اشعث بن قیس]] برساند. پسرعموی [[اشعث بن قیس]] که در [[خدمت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود نیز نامه‌ای بدین مضمون به [[اشعث بن قیس]] نوشت: "اما بعد؛ پسر عموی من [[اشعث بن قیس]]، بدان بعد از [[قتل عثمان]] [[مهاجر]] و [[انصار]] بلکه بزرگان و برگزیدگان [[صحابه]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[بیعت]] کردند، من هم با ایشان موافقت کردم و [[صلاح]] [[دین]] و [[دنیا]] را در آن دانستم. چون در کار [[عثمان]] [[تأمل]] کردم، برای من چیزی معلوم نشد که مانع [[پیروی]] از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} شود. حال او نامه‌ای به تو نوشته است و تو را به [[بیعت]] خویش خوانده، چون بر مضمون [[نامه]] [[حضرت]] [[آگاه]] شوی مبادا که [[تأمل]] کنی و به عذری [[پناه]] ببری. [[بیعت]] کن که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}، امروز [[امام]] به [[حق]] و [[خلیفه]] مطلق و از گذشته و [[آینده]] فاضل‌تر است. باید آنچه را نوشته‌ام راست بدانی و مرا [[صدیق]] خود بشماری. والسلام"<ref>الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۴۵۷.</ref>. زمانی که زیاد نزد [[اشعث بن قیس]] رسید و [[نامه]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و نوشته پسر عموی او را رسانید، [[اشعث بن قیس]] آنها را خواند و [[دستور]] داد تا [[مردم]] به [[مسجد]] بیایند. چون [[مردم]] جمع شدند، اشعث بالای [[منبر]] رفت و خطبه‌ای خواند و گفت: "امیرالمؤمنین [[عثمان]] [[ولایت]] [[آذربایجان]] را به من داده بود چنان‌چه تا حال در دست من است و برای او واقعه‌ای رخ داد و شما از اتفاقاتی که میان امیرالمؤمنین علی{{ع}} و [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عایشه]] رخ داد و جنگ‌هایی که کردند، [[آگاه]] هستید، و این را بدانید که [[مهاجر]] و [[انصار]] بر [[خلافت]] و [[امامت]] او متفق شده‌اند. امیرالمؤمنین علی{{ع}} مردی بزرگ و عالی تبار است، [[نامه]] نوشته و مرا نیز [[دعوت]] کرده، در این باره [[رأی]] شما چیست؟" [[مردم]] همگی گفتند: به [[امامت]] و [[خلافت]] او [[راضی]] هستیم و غیر از او کسی را [[خلیفه]] نمی‌دانیم<ref>الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۴۵۷.</ref>.


پس از [[بیعت مردم]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}، اشعث به [[منزل]] خود رفت و جمعی از [[اصحاب]] خویش را فرا خواند و گفت: “نامه [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} مرا به [[وحشت]] انداخته، اگر نزد او بروم، می‌ترسم [[اموال]] [[آذربایجان]] را از من بخواهد ولی اگر به [[معاویه]] ملحق شوم چیزی از من نخواهد خواست؛ [[پیوستن]] به [[معاویه]] نزد من [[اصلح]] است، حال بگویید [[رأی]] شما چیست؟” [[مشاوران]] و [[اقوام]] و [[قبیله]] اشعث او را [[سرزنش]] کرده و گفتند: برای تو [[مرگ]] بهتر از [[پیوستن]] به [[معاویه]] است. آیا [[اقوام]] خود را رها کرده و دنباله رو [[اهل شام]] خواهی شد؟ اشعث از گفته خویش شرمسار گردیده و همراه [[مردم]] به سوی [[کوفه]] حرکت کرده، [[خدمت]] [[امیر المؤمنین]]{{ع}} رسید<ref>الفتوح، ابن اعثم، ج۲، ص۵۰۴.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۳۵؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۸۹-۱۹۰؛ [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۱۰۶-۱۰۷.</ref>.
پس از [[بیعت مردم]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}، اشعث به [[منزل]] خود رفت و جمعی از [[اصحاب]] خویش را فرا خواند و گفت: "نامه [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} مرا به [[وحشت]] انداخته، اگر نزد او بروم، می‌ترسم [[اموال]] [[آذربایجان]] را از من بخواهد ولی اگر به [[معاویه]] ملحق شوم چیزی از من نخواهد خواست؛ [[پیوستن]] به [[معاویه]] نزد من [[اصلح]] است، حال بگویید [[رأی]] شما چیست؟" [[مشاوران]] و [[اقوام]] و [[قبیله]] اشعث او را [[سرزنش]] کرده و گفتند: برای تو [[مرگ]] بهتر از [[پیوستن]] به [[معاویه]] است. آیا [[اقوام]] خود را رها کرده و دنباله رو [[اهل شام]] خواهی شد؟ اشعث از گفته خویش شرمسار گردیده و همراه [[مردم]] به سوی [[کوفه]] حرکت کرده، [[خدمت]] [[امیر المؤمنین]]{{ع}} رسید<ref>الفتوح، ابن اعثم، ج۲، ص۵۰۴.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۳۵؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۸۹-۱۹۰؛ [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۱۰۶-۱۰۷.</ref>.


==اشعث و [[تصرف]] [[شریعه]] [[فرات]]==
==اشعث و [[تصرف]] [[شریعه]] [[فرات]]==
اشعث به دور از حالت [[نفاق]] و دو چهره‌گی، مردی [[شجاع]] و [[جنگ]] جو بود لذا [[امیرمؤمنان]]{{ع}} او را در [[جنگ صفین]] به [[فرماندهی]] قسمتی از [[سپاه]] خود [[منصوب]] کرد.
اشعث به دور از حالت [[نفاق]] و دو چهره‌گی، مردی [[شجاع]] و [[جنگ]] جو بود لذا [[امیرمؤمنان]]{{ع}} او را در [[جنگ صفین]] به [[فرماندهی]] قسمتی از [[سپاه]] خود [[منصوب]] کرد.


[[جنگ صفین]] در سال ۳۷ [[هجری]] روی داد و [[چهل]] روز ادامه داشت. در این [[جنگ]]، از بدریان، هفتاد مرد و از کسانی که زیر درخت با [[پیامبر]]{{صل}} [[بیعت]] کرده بودند، هفتاد مرد و از دیگر [[مهاجر]] و [[انصار]]، چهار صد مرد به همراه [[علی]]{{ع}} بودند و از [[انصار]] غیر از [[نعمان بن بشیر]] و [[مسلمة بن مخلد]] کسی همراه [[معاویه]] نبود<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۸۹.</ref>. در این [[جنگ]]، [[معاویه]] و لشکریانش زودتر از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[صفین]] رسیدند و [[شریعه]] [[فرات]] را [[تصرف]] کردند و آب را بر [[لشکریان]] [[عراق]] بستند. [[علی]]{{ع}} از [[تشنگی]] یارانش [[اندوهگین]] بود و بعضی از [[یاران]] خود را می‌دید که از [[تشنگی]] می‌نالند و از اینکه [[مردم]] [[شام]] بر آب مسلط شده‌اند [[شکایت]] دارند<ref>الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری (ترجمه: طباطبایی)، ص۱۳۶.</ref>. [[نقل]] شده فقط برخی از [[غلامان]] توانستند دو فرسنگ [[راه]] را پیموده و خود را به آن سوی بیشه برسانند و آب بیاشامند. [[علی]]{{ع}} از [[گرفتاری]] [[مردم]]، سخت [[اندوهگین]] و از [[تشنگی]] ایشان افسرده بود و طاقتش تمام شده بود<ref>الاخبار الطوال، دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۲۰۹.</ref>. لذا [[امام]]{{ع}} در یک [[سخنرانی]] آتشین همه نیروها را برای [[فتح]] [[شریعه]] و دور کردن [[لشکریان]] [[معاویه]] از اطراف آن آماده نمود<ref>ر.ک: وقعه صفین، ص۱۶۰-۱۶۷.</ref>. در این هنگام اشعث فریاد زد: “هر که طالب آب یا [[مرگ]] است در فلان محل [[اجتماع]] کند، من در آنجا ایستاده‌ام”. [[دوازده]] هزار مرد از قبیله‌های کنده و [[قحطان]] در حالی که شمشیرها را روی شانه داشتند [[اجتماع]] کردند، در این موقع، اشعث و [[مالک اشتر]] از اسب پیاده شدند و به [[پیروی]] از ایشان، [[دوازده]] هزار نفر پیاده شدند و چنان حمله‌ای کردند که [[لشکر]] [[شام]] را از [[فرات]] رانده و آنرا [[تصرف]] نمودند<ref>پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۲۲۷-۲۲۹ (با اندکی تصرف).</ref>. پس از این [[فتح]]، [[امام]]{{ع}} خطاب به اشعث فرمود: “این روزی بود که [[حمیت]] و [[عصبیت]] در آن به [[یاری]] ما آمد”<ref>بغیة الطلب فی تاریخ حلب، عمر بن احمد بن ابی جواده، ج۱، ص۳۱۷.</ref>. اشعث خود به این [[حقیقت]] در [[دیدار]] با [[برادر]] [[معاویه]]، [[عتبة بن ابی سفیان]] اعتراف کرده است که [[جنگ]] او در [[دفاع]] از [[شریعه]] برای [[موالات]] و [[اخلاص]] نسبت به [[علی]]{{ع}} نبود بلکه [[پشتیبانی]] او از [[اهل عراق]] به آن سبب بود که هر کس در جایی [[منزل]] می‌گزیند، از آن [[سرزمین]] [[دفاع]] می‌کند<ref>پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۵۵۹؛ الاخبار الطوال، دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۲۳۲.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۳۸؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۹۱-۱۹۲.</ref>.
[[جنگ صفین]] در سال ۳۷ [[هجری]] روی داد و [[چهل]] روز ادامه داشت. در این [[جنگ]]، از بدریان، هفتاد مرد و از کسانی که زیر درخت با [[پیامبر]]{{صل}} [[بیعت]] کرده بودند، هفتاد مرد و از دیگر [[مهاجر]] و [[انصار]]، چهار صد مرد به همراه [[علی]]{{ع}} بودند و از [[انصار]] غیر از [[نعمان بن بشیر]] و [[مسلمة بن مخلد]] کسی همراه [[معاویه]] نبود<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۸۹.</ref>. در این [[جنگ]]، [[معاویه]] و لشکریانش زودتر از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[صفین]] رسیدند و [[شریعه]] [[فرات]] را [[تصرف]] کردند و آب را بر [[لشکریان]] [[عراق]] بستند. [[علی]]{{ع}} از [[تشنگی]] یارانش [[اندوهگین]] بود و بعضی از [[یاران]] خود را می‌دید که از [[تشنگی]] می‌نالند و از اینکه [[مردم]] [[شام]] بر آب مسلط شده‌اند [[شکایت]] دارند<ref>الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری (ترجمه: طباطبایی)، ص۱۳۶.</ref>.
 
[[نقل]] شده فقط برخی از [[غلامان]] توانستند دو فرسنگ [[راه]] را پیموده و خود را به آن سوی بیشه برسانند و آب بیاشامند. [[علی]]{{ع}} از [[گرفتاری]] [[مردم]]، سخت [[اندوهگین]] و از [[تشنگی]] ایشان افسرده بود و طاقتش تمام شده بود<ref>الاخبار الطوال، دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۲۰۹.</ref>. لذا [[امام]]{{ع}} در یک [[سخنرانی]] آتشین همه نیروها را برای [[فتح]] [[شریعه]] و دور کردن [[لشکریان]] [[معاویه]] از اطراف آن آماده نمود<ref>ر.ک: وقعه صفین، ص۱۶۰-۱۶۷.</ref>. در این هنگام اشعث فریاد زد: "هر که طالب آب یا [[مرگ]] است در فلان محل [[اجتماع]] کند، من در آنجا ایستاده‌ام". [[دوازده]] هزار مرد از قبیله‌های کنده و [[قحطان]] در حالی که شمشیرها را روی شانه داشتند [[اجتماع]] کردند، در این موقع، اشعث و [[مالک اشتر]] از اسب پیاده شدند و به [[پیروی]] از ایشان، [[دوازده]] هزار نفر پیاده شدند و چنان حمله‌ای کردند که [[لشکر]] [[شام]] را از [[فرات]] رانده و آنرا [[تصرف]] نمودند<ref>پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۲۲۷-۲۲۹ (با اندکی تصرف).</ref>. پس از این [[فتح]]، [[امام]]{{ع}} خطاب به اشعث فرمود: "این روزی بود که [[حمیت]] و [[عصبیت]] در آن به [[یاری]] ما آمد"<ref>بغیة الطلب فی تاریخ حلب، عمر بن احمد بن ابی جواده، ج۱، ص۳۱۷.</ref>. اشعث خود به این [[حقیقت]] در [[دیدار]] با [[برادر]] [[معاویه]]، [[عتبة بن ابی سفیان]] اعتراف کرده است که [[جنگ]] او در [[دفاع]] از [[شریعه]] برای [[موالات]] و [[اخلاص]] نسبت به [[علی]]{{ع}} نبود بلکه [[پشتیبانی]] او از [[اهل عراق]] به آن سبب بود که هر کس در جایی [[منزل]] می‌گزیند، از آن [[سرزمین]] [[دفاع]] می‌کند<ref>پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۵۵۹؛ الاخبار الطوال، دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۲۳۲.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۳۸؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۹۱-۱۹۲.</ref>.


==اشعث یکی از عوامل اصلی [[فتنه]] در [[صفین]]==
==اشعث یکی از عوامل اصلی [[فتنه]] در [[صفین]]==
کارهای [[اشعث بن قیس]] باعث شد [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} او را از [[ریاست]] [[قوم]] معزول کند و [[پرچم]] را از او گرفته و به [[حسان بن مخدوج]] داد. بزرگان [[قبیله]] اشعث و رؤسای کنده از این واقعه ناراحت شدند و نزدیک بود میان ایشان و بستگان [[حسان بن مخدوج]] درگیری ایجاد شود که [[اشتر]]، [[عدی طائی]]، [[هانی بن عروه]] و [[زهیر بن قیس]] به [[حضرت]] گفتند: ریاستی را که اشعث داشته [[شایسته]] اوست و [[حسان بن مخدوج]] مثل او نیست. حسان نیز به اشعث گفت: “پرچم کنده [[مال]] توست و من [[پرچمدار]] ربیعه‌ام”. اشعث از او نپذیرفت، حسان، [[پرچم]] خود را برده و بر در [[خیمه]] اشعث کوبید، باز او نپذیرفت. [[امام]] به [[حسان بن مخدوج]] فرمود: “پرچم را دوباره به وی بسپار”. اشعث گفت: “اگرچه اول این کار [[افتخار]] بود، آخرش هم [[عار]] نیست” و باز نپذیرفت. [[امام]]{{ع}} به او [[وعده]] خوبی داد و بعدها او را به [[فرماندهی]] جناح راست [[لشکر]] خود برگزید<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۷۷.</ref>.
کارهای [[اشعث بن قیس]] باعث شد [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} او را از [[ریاست]] [[قوم]] معزول کند و [[پرچم]] را از او گرفته و به [[حسان بن مخدوج]] داد. بزرگان [[قبیله]] اشعث و رؤسای کنده از این واقعه ناراحت شدند و نزدیک بود میان ایشان و بستگان [[حسان بن مخدوج]] درگیری ایجاد شود که [[اشتر]]، [[عدی طائی]]، [[هانی بن عروه]] و [[زهیر بن قیس]] به [[حضرت]] گفتند: ریاستی را که اشعث داشته [[شایسته]] اوست و [[حسان بن مخدوج]] مثل او نیست. حسان نیز به اشعث گفت: "پرچم کنده [[مال]] توست و من [[پرچمدار]] ربیعه‌ام". اشعث از او نپذیرفت، حسان، [[پرچم]] خود را برده و بر در [[خیمه]] اشعث کوبید، باز او نپذیرفت. [[امام]] به [[حسان بن مخدوج]] فرمود: "پرچم را دوباره به وی بسپار". اشعث گفت: "اگرچه اول این کار [[افتخار]] بود، آخرش هم [[عار]] نیست" و باز نپذیرفت. [[امام]]{{ع}} به او [[وعده]] خوبی داد و بعدها او را به [[فرماندهی]] جناح راست [[لشکر]] خود برگزید<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۷۷.</ref>.


وقتی [[معاویه]] شنید که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[اشعث بن قیس]] را برکنار کرده است، خوشحال شد و به شاعر خویش، [[کعب بن جعیل]]، گفت: “حیله‌ای بیندیش، شعری بگو و به وسیله فردی ناشناس به دست [[اشعث بن قیس]] برسان تا [[علی]] را ترک کند و به نزد ما بیاید”. [[کعب بن جعیل]]، شعری سرود و در آن از آب و هوای خوب و نعمت‌های [[شام]] سخن گفت و افزود که [[رضایت]] داشتن بر برکنار شدن از [[ریاست]] [[قوم]] ننگی [[عظیم]] است. در [[خدمت]] [[معاویه]] هم [[ریاست]] و هم [[احترام]] و هم [[نعمت]] فراوان است. چون شعرها به اشعث رسید، بزرگان [[یمن]] آنرا شنیدند. [[شریح بن هانی]] مذحجی نزد اشعث آمد و گفت: “زینهار که هیچ [[فکر]] نکنی و خود را مشوش نگردانی، [[معاویه]] می‌خواهد میان ما و [[برادران]] ما [[اختلاف]] اندازد. غرض او این است، نه آنکه تو [[حرمت]] یا [[نعمت]] بیشتری داری، می‌باید به سخن او توجه نکنی و ثابت‌قدم باشی”. سپس در جواب [[شعر]] کعب، قطعه‌ای گفت و نزد [[معاویه]] فرستاد<ref>الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۵۵۶.</ref>. با این حال، [[معاویه]] از [[اشعث بن قیس]] [[ناامید]] نشد و در اوج [[جنگ صفین]] که [[معاویه]] [[شکست]] را از نزدیک می‌دید، [[برادر]] خود، [[عتبة بن ابی سفیان]] را با پیشنهاد ترک [[جنگ]] نزد اشعث فرستاد و گفت: “اگر اشعث [[راضی]] شود، همه [[مردم]] [[راضی]] می‌‌شوند”؛ عتبه ـ که مردی خوش صحبت بود ـ به میدان رفت و [[اشعث بن قیس]] را خواند. [[مردم]] به اشعث گفتند: ای [[ابا محمد]]! این مرد تو را می‌خواند، اشعث گفت: “از این مرد بپرسید کیست؟” او گفت: “من [[عتبة بن ابی سفیان]] هستم”. اشعث گفت: وی [[جوانی]] توانگر است ناگزیر باید با او [[دیدار]] کرده و به او گفت: “ای عتبه! چه سخنی داری؟” عتبه گفت: “ای مرد! اگر [[معاویه]] بخواهد با کسی غیر از [[علی]] در این [[سپاه]] [[دیدار]] کند بی‌گمان با تو [[دیدار]] می‌کند که تو سر کرده [[مردم]] [[عراق]] هستی. ما اینک تو را به رها کردن [[علی]] و [[یاری دادن]] به [[معاویه]] نمی‌خوانیم ولی از تو می‌خواهیم ما را به کلی نابود نکنی که [[صلاح]] ما و تو در این است”. اشعث در پاسخ گفت: “اینکه گفتی [[معاویه]] جز با من با کسی [[دیدار]] نمی‌کند، نه به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر او با من [[دیدار]] کند نه عظمتی برای من به بار می‌آورد و نه حقارتی، اما [[پشتیبانی]] من از عراقیان از آن روست که هر کس در جایی [[منزل]] گزیند (بی‌گمان) از آن [[زمین]] [[دفاع]] می‌کند”<ref>پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۵۵۹؛ الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ج۲، ص۶۵۲؛ الاخبار الطوال، دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۲۳۲.</ref>.
وقتی [[معاویه]] شنید که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[اشعث بن قیس]] را برکنار کرده است، خوشحال شد و به شاعر خویش، [[کعب بن جعیل]]، گفت: "حیله‌ای بیندیش، شعری بگو و به وسیله فردی ناشناس به دست [[اشعث بن قیس]] برسان تا [[علی]] را ترک کند و به نزد ما بیاید". [[کعب بن جعیل]]، شعری سرود و در آن از آب و هوای خوب و نعمت‌های [[شام]] سخن گفت و افزود که [[رضایت]] داشتن بر برکنار شدن از [[ریاست]] [[قوم]] ننگی [[عظیم]] است. در [[خدمت]] [[معاویه]] هم [[ریاست]] و هم [[احترام]] و هم [[نعمت]] فراوان است. چون شعرها به اشعث رسید، بزرگان [[یمن]] آنرا شنیدند. [[شریح بن هانی]] مذحجی نزد اشعث آمد و گفت: "زینهار که هیچ [[فکر]] نکنی و خود را مشوش نگردانی، [[معاویه]] می‌خواهد میان ما و [[برادران]] ما [[اختلاف]] اندازد. غرض او این است، نه آنکه تو [[حرمت]] یا [[نعمت]] بیشتری داری، می‌باید به سخن او توجه نکنی و ثابت‌قدم باشی". سپس در جواب [[شعر]] کعب، قطعه‌ای گفت و نزد [[معاویه]] فرستاد<ref>الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۵۵۶.</ref>. با این حال، [[معاویه]] از [[اشعث بن قیس]] [[ناامید]] نشد و در اوج [[جنگ صفین]] که [[معاویه]] [[شکست]] را از نزدیک می‌دید، [[برادر]] خود، [[عتبة بن ابی سفیان]] را با پیشنهاد ترک [[جنگ]] نزد اشعث فرستاد و گفت: "اگر اشعث [[راضی]] شود، همه [[مردم]] [[راضی]] می‌‌شوند"؛ عتبه ـ که مردی خوش صحبت بود ـ به میدان رفت و [[اشعث بن قیس]] را خواند. [[مردم]] به اشعث گفتند: ای [[ابا محمد]]! این مرد تو را می‌خواند، اشعث گفت: "از این مرد بپرسید کیست؟" او گفت: "من [[عتبة بن ابی سفیان]] هستم". اشعث گفت: وی [[جوانی]] توانگر است ناگزیر باید با او [[دیدار]] کرده و به او گفت: "ای عتبه! چه سخنی داری؟" عتبه گفت: "ای مرد! اگر [[معاویه]] بخواهد با کسی غیر از [[علی]] در این [[سپاه]] [[دیدار]] کند بی‌گمان با تو [[دیدار]] می‌کند که تو سر کرده [[مردم]] [[عراق]] هستی. ما اینک تو را به رها کردن [[علی]] و [[یاری دادن]] به [[معاویه]] نمی‌خوانیم ولی از تو می‌خواهیم ما را به کلی نابود نکنی که [[صلاح]] ما و تو در این است". اشعث در پاسخ گفت: "اینکه گفتی [[معاویه]] جز با من با کسی [[دیدار]] نمی‌کند، نه به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر او با من [[دیدار]] کند نه عظمتی برای من به بار می‌آورد و نه حقارتی، اما [[پشتیبانی]] من از عراقیان از آن روست که هر کس در جایی [[منزل]] گزیند (بی‌گمان) از آن [[زمین]] [[دفاع]] می‌کند"<ref>پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۵۵۹؛ الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ج۲، ص۶۵۲؛ الاخبار الطوال، دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۲۳۲.</ref>.


اشعث به همین گفتار در برابر عتبه بسنده کرد ولی در عمل، [[دیدار]] عتبه با توجه به [[روابط]] سببی اشعث و [[عثمان]] از یک طرف و [[قیام]] [[معاویه]] به [[خون‌خواهی عثمان]] از طرف دیگر و آن اشعار او را از ادامه [[جنگ]] باز داشت و حتی او [[راه]] [[مهره]] ستون پنجمی برای [[معاویه]] در [[لشکر امام علی]]{{ع}} ساخت. [[عمروعاص]]، [[مشاور]] [[معاویه]] در [[جنگ صفین]] بر این مطلب مهر [[تأیید]] زده است.  
اشعث به همین گفتار در برابر عتبه بسنده کرد ولی در عمل، [[دیدار]] عتبه با توجه به [[روابط]] سببی اشعث و [[عثمان]] از یک طرف و [[قیام]] [[معاویه]] به [[خون‌خواهی عثمان]] از طرف دیگر و آن اشعار او را از ادامه [[جنگ]] باز داشت و حتی او [[راه]] [[مهره]] ستون پنجمی برای [[معاویه]] در [[لشکر امام علی]]{{ع}} ساخت. [[عمروعاص]]، [[مشاور]] [[معاویه]] در [[جنگ صفین]] بر این مطلب مهر [[تأیید]] زده است.  


وقتی امیرالمؤمنین علی{{ع}} در یکی از شب‌های [[جنگ صفین]] که به “لیلة الهریر” معروف است، [[مردم]] را برای [[جهاد]] تحریک نموده، [[وعده]] داد از [[لشکر]] [[معاویه]] جز نفسی باقی نمانده و خبر این [[سخنرانی]] به [[گوش]] [[معاویه]] رسید، [[عمروعاص]] را فرا خواند و گفت: “امشب شبی است که [[علی]] به ما حمله خواهد کرد، یا [[اباعبدالله]]! حیله‌هایت کجاست؟ امروز وقت آن است که تدبیری اندیشی و اختلالی در کار [[علی]] آوری وگرنه هلاک می‌شویم”. [[عمروعاص]] به [[معاویه]] گفت: “دستور بده هر مقدار [[قرآن]] که در خیمه‌ها وجود دارد بر سر نیزه‌ها کنند و نیزه‌ها را بلند کرده در برابر [[لشکر]] [[علی]] نگه دارند. ما خود [[اشعث بن قیس]] و بعضی دیگر از [[شجاعان]] [[لشکر]] [[علی]] را [[فریب]] داده‌ایم و آنها [[منتظر]] چنین حیله‌ای هستند”<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۵۵۹؛ الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ج۲، ص۶۵۲؛ اخبار الطوال، دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۲۳۲.</ref>. پس از آنکه در یکی از روزهای [[جنگ]]، افراد زیادی از طرفین کشته شد، [[شب]] هنگام، اشعث برای افراد [[قبیله]] خود [[سخنرانی]] کرد و گفت: “امروز از جمعیت [[عرب]] چه تعداد کشته شدند؟ به [[خدا]] قسم، تا به این سن رسیده‌ام چنین روزی را ندیده بودم. حاضرین به غائبین برسانند اگر بنا باشد فردا نیز به این نحو به [[جنگ]] ادامه دهیم، [[عرب]] نابود خواهد شد”. گفتار اشعث به [[معاویه]] رسید، گفت: “راست می‌گوید، اگر فردا [[جنگ]] کنیم، [[رومیان]] به [[زن]] و [[فرزند]] شامی‌ها حمله خواهند کرد، دهقانان [[ایرانی]] به [[زن]] و [[فرزند]] عراقی‌ها حمله خواهند کرد و این موضوع را فقط [[خردمندان]] در می‌یابند”، و [[دستور]] داد قرآن‌ها را بالای نیزه نمایند<ref>الاخبار الطوال، دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۲۳۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۵۲.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۳۹؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۹۲-۱۹۳؛ [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۱۰۸.</ref>.
وقتی امیرالمؤمنین علی{{ع}} در یکی از شب‌های [[جنگ صفین]] که به "لیلة الهریر" معروف است، [[مردم]] را برای [[جهاد]] تحریک نموده، [[وعده]] داد از [[لشکر]] [[معاویه]] جز نفسی باقی نمانده و خبر این [[سخنرانی]] به [[گوش]] [[معاویه]] رسید، [[عمروعاص]] را فرا خواند و گفت: "امشب شبی است که [[علی]] به ما حمله خواهد کرد، یا [[اباعبدالله]]! حیله‌هایت کجاست؟ امروز وقت آن است که تدبیری اندیشی و اختلالی در کار [[علی]] آوری وگرنه هلاک می‌شویم". [[عمروعاص]] به [[معاویه]] گفت: "دستور بده هر مقدار [[قرآن]] که در خیمه‌ها وجود دارد بر سر نیزه‌ها کنند و نیزه‌ها را بلند کرده در برابر [[لشکر]] [[علی]] نگه دارند. ما خود [[اشعث بن قیس]] و بعضی دیگر از [[شجاعان]] [[لشکر]] [[علی]] را [[فریب]] داده‌ایم و آنها [[منتظر]] چنین حیله‌ای هستند"<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۵۵۹؛ الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ج۲، ص۶۵۲؛ اخبار الطوال، دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۲۳۲.</ref>. پس از آنکه در یکی از روزهای [[جنگ]]، افراد زیادی از طرفین کشته شد، [[شب]] هنگام، اشعث برای افراد [[قبیله]] خود [[سخنرانی]] کرد و گفت: "امروز از جمعیت [[عرب]] چه تعداد کشته شدند؟ به [[خدا]] قسم، تا به این سن رسیده‌ام چنین روزی را ندیده بودم. حاضرین به غائبین برسانند اگر بنا باشد فردا نیز به این نحو به [[جنگ]] ادامه دهیم، [[عرب]] نابود خواهد شد". گفتار اشعث به [[معاویه]] رسید، گفت: "راست می‌گوید، اگر فردا [[جنگ]] کنیم، [[رومیان]] به [[زن]] و [[فرزند]] شامی‌ها حمله خواهند کرد، دهقانان [[ایرانی]] به [[زن]] و [[فرزند]] عراقی‌ها حمله خواهند کرد و این موضوع را فقط [[خردمندان]] در می‌یابند"، و [[دستور]] داد قرآن‌ها را بالای نیزه نمایند<ref>الاخبار الطوال، دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۲۳۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۵۲.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۳۹؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۹۲-۱۹۳؛ [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۱۰۸.</ref>.


==[[قرآن]] بر فراز نیزه‌ها و [[تغییر]] موضع اشعث==
==[[قرآن]] بر فراز نیزه‌ها و [[تغییر]] موضع اشعث==
[[اهل شام]] قرآن‌ها را بر سر نیزه‌ها کردند، حتی به جای [[قرآن]]، خشت بر سر نیزه می‌کردند و گاهی به خاطر [[عجله]] نیزه را بر [[قرآن]] فرو برده و [[قرآن]] را بلند کرده و می‌گفتند: ای [[علی]]! با ما طبق [[قرآن]] عمل کن و بر این مسلمانانی که باقی مانده‌اند، ببخش<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۰۱.</ref>. در این حال، [[اشعث بن قیس]] [[خدمت]] [[امیر المؤمنین]]{{ع}} آمد و آن [[حضرت]] را دید که هم خود حمله می‌کرد و [[تکبیر]] می‌گفت و هم [[یاران]] خود را بر کشتن [[اهل]] [[ستم]] تحریص و [[ترغیب]] می‌فرمود و [[یاران]] و [[فرزندان]] او و [[بنی هاشم]] از هر جانب مانند شیران [[خشم]] آلود حمله می‌کردند. [[اشعث بن قیس]] به [[امام]]{{ع}} گفت: “این [[قدر]] [[عجله]] نکن ای [[امیرالمؤمنین]] و دست از [[خون‌ریزی]] و [[کشتار]] بردار و سخن من را بشنو. اگر سخن من را نشنوی به [[خدا]] که هیچ کمانداری تیری به اشاره تو نمی‌اندازد و هیچ مبارزی شمشیری از نیام بیرون نمی‌آورد”<ref>الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ج۲، ص۶۷۰؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۵۴.</ref>.
[[اهل شام]] قرآن‌ها را بر سر نیزه‌ها کردند، حتی به جای [[قرآن]]، خشت بر سر نیزه می‌کردند و گاهی به خاطر [[عجله]] نیزه را بر [[قرآن]] فرو برده و [[قرآن]] را بلند کرده و می‌گفتند: ای [[علی]]! با ما طبق [[قرآن]] عمل کن و بر این مسلمانانی که باقی مانده‌اند، ببخش<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۰۱.</ref>. در این حال، [[اشعث بن قیس]] [[خدمت]] [[امیر المؤمنین]]{{ع}} آمد و آن [[حضرت]] را دید که هم خود حمله می‌کرد و [[تکبیر]] می‌گفت و هم [[یاران]] خود را بر کشتن [[اهل]] [[ستم]] تحریص و [[ترغیب]] می‌فرمود و [[یاران]] و [[فرزندان]] او و [[بنی هاشم]] از هر جانب مانند شیران [[خشم]] آلود حمله می‌کردند. [[اشعث بن قیس]] به [[امام]]{{ع}} گفت: "این [[قدر]] [[عجله]] نکن ای [[امیرالمؤمنین]] و دست از [[خون‌ریزی]] و [[کشتار]] بردار و سخن من را بشنو. اگر سخن من را نشنوی به [[خدا]] که هیچ کمانداری تیری به اشاره تو نمی‌اندازد و هیچ مبارزی شمشیری از نیام بیرون نمی‌آورد"<ref>الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ج۲، ص۶۷۰؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۵۴.</ref>.


[[اشعث بن قیس]] در این سخن تنها نبود بلکه او به همراه [[مسعر بن فدکی تمیمی]] و [[زید بن حصین]] طائی و جماعتی که بعداً جزء [[خوارج]] شدند ـ به همراه حدود بیست هزار مرد شمشیرزن که از سر تا پای [[سلاح]] پوشیده، شمشیرها کشیده و برگردن نهاده بودند ـ نزد [[امیرالمؤمنین]] آمدند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۰۱.</ref>. یکی از ایشان پیش [[علی]]{{ع}} آمده و گفت: “تو می‌دانی ما [[عثمان]] را از آن جهت کشتیم که به او می‌گفتیم با ما طبق [[کتاب]] [[خدای تعالی]] عمل کن اما او سر باز می‌زد. امروز این [[جماعت]]، تو را به [[کتاب]] [[خدای تعالی]] می‌خوانند، ایشان را [[اجابت]] کن وگرنه هم چنان که [[عثمان]] را کشتیم تو را نیز می‌کشیم”<ref>الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ج۲، ص۶۷۴.</ref>. این گونه [[علی]]{{ع}} را مجبور به متوقف ساختن [[جنگ]] و فراخواندن [[مالک اشتر]] از میدان [[جنگ]] ـ در حالی که اندکی تا [[پیروزی]] باقی مانده بود ـ کردند. [[اشعث بن قیس]] شادمانه به استقبال [[معاویه]] رفت و گفت: “خواهش شما را [[اجابت]] کردم و [[جنگ]] را متوقف نمودم”<ref>الفتوح، ابن اعثم کوفی (ترجمه: مستوفی هروی)، ج۲، ص۶۸۳.</ref>.<ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۴۲.</ref>
[[اشعث بن قیس]] در این سخن تنها نبود بلکه او به همراه [[مسعر بن فدکی تمیمی]] و [[زید بن حصین]] طائی و جماعتی که بعداً جزء [[خوارج]] شدند ـ به همراه حدود بیست هزار مرد شمشیرزن که از سر تا پای [[سلاح]] پوشیده، شمشیرها کشیده و برگردن نهاده بودند ـ نزد [[امیرالمؤمنین]] آمدند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۰۱.</ref>. یکی از ایشان پیش [[علی]]{{ع}} آمده و گفت: "تو می‌دانی ما [[عثمان]] را از آن جهت کشتیم که به او می‌گفتیم با ما طبق [[کتاب]] [[خدای تعالی]] عمل کن اما او سر باز می‌زد. امروز این [[جماعت]]، تو را به [[کتاب]] [[خدای تعالی]] می‌خوانند، ایشان را [[اجابت]] کن وگرنه هم چنان که [[عثمان]] را کشتیم تو را نیز می‌کشیم"<ref>الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ج۲، ص۶۷۴.</ref>. این گونه [[علی]]{{ع}} را مجبور به متوقف ساختن [[جنگ]] و فراخواندن [[مالک اشتر]] از میدان [[جنگ]] ـ در حالی که اندکی تا [[پیروزی]] باقی مانده بود ـ کردند. [[اشعث بن قیس]] شادمانه به استقبال [[معاویه]] رفت و گفت: "خواهش شما را [[اجابت]] کردم و [[جنگ]] را متوقف نمودم"<ref>الفتوح، ابن اعثم کوفی (ترجمه: مستوفی هروی)، ج۲، ص۶۸۳.</ref>.<ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۴۲.</ref>


==[[حکمیت]] و نقش اشعث==
==[[حکمیت]] و نقش اشعث==
مجبور کردن [[علی]]{{ع}} به دست کشیدن از [[جنگ]]، باعث ایجاد دو حادثه شد؛ اولین حادثه جریان [[حکمیت]] و مورد دوم که در [[حقیقت]] ثمره واقعه اول بود، حادثه [[خوارج]] بود. [[هیثم بن عدی]] در کتاب “خوارج” خود آورده است نخستین کس که [[ابوموسی اشعری]] را برای [[حکمیت]] نامزد نمود، [[اشعث بن قیس]] بود. [[اهل]] [[یمن]] ـ کندیان ـ نیز از او [[تبعیت]] کرده و درباره او می‌گفتند: او [[مردم]] را از [[فتنه]] و [[جنگ]] برحذر می‌داشته است<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۷۷.</ref>. [[علی]]{{ع}} فرمود: “شما هما‌ن‌هایی هستید که در ابتدای کار با من [[مخالفت]] ورزیدید ولی در این هنگام از من [[سرپیچی]] نکنید، [[رأی]] من نیست این کار را به [[موسی]] بسپاریم”. اشعث، [[زید بن حصین]] طائی و [[مسعر بن فدکی]] گفتند: به غیر او [[رضایت]] نمی‌دهیم، از آن جهت که [[ابوموسی]] بیش از این هم ما را از [[جنگ]] برحذر داشته بود. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} فرمود: “او مورد [[اعتماد]] من نیست، چرا که در [[جنگ جمل]] [[مردم]] را از [[یاری]] من باز داشت، او فرار کرده بود و من ما‌ه‌ها بعد به او [[امان]] دادم؛ این کار را به [[ابن عباس]] می‌سپاریم و او را بر می‌گزینیم”. آنها گفتند: چه تفاوتی می‌کند تو باشی یا [[ابن عباس]]؟ ما کسی را می‌خواهیم که نه از تو باشد و نه از [[معاویه]] و تو یا [[معاویه]]، هیچ یک از دیگری نزد او نزدیک‌تر نباشد. [[علی]]{{ع}} فرمودند: “پس [[مالک اشتر]] را برمی‌گزینیم. [[اشعث بن قیس]] گفت: “مگر کسی جز اشتر [[زمین]] را به [[آتش]] کشید، مگر تاکنون جز به [[فرمان]] اشتر کار کرده‌ایم”. [[علی]]{{ع}} فرمود: “مگر [[فرمان]] اشتر چه بوده است؟”. اشعث گفت: “حکم اشتر آن بود که همدیگر را از دم شمشیر بگذرانیم تا آنچه تو و او می‌خواهید همان شود”. [[علی]]{{ع}} فرمود: “پس جز به [[حکمیت]] [[ابوموسی]] تن در نمی‌دهید؟” اشعث گفت: “خیر”. [[علی]]{{ع}} فرمود: “هرچه می‌خواهید انجام دهید”<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۶، ص۲۵۶۶-۲۵۶۷.</ref>.
مجبور کردن [[علی]]{{ع}} به دست کشیدن از [[جنگ]]، باعث ایجاد دو حادثه شد؛ اولین حادثه جریان [[حکمیت]] و مورد دوم که در [[حقیقت]] ثمره واقعه اول بود، حادثه [[خوارج]] بود. [[هیثم بن عدی]] در کتاب "خوارج" خود آورده است نخستین کس که [[ابوموسی اشعری]] را برای [[حکمیت]] نامزد نمود، [[اشعث بن قیس]] بود. [[اهل]] [[یمن]] ـ کندیان ـ نیز از او [[تبعیت]] کرده و درباره او می‌گفتند: او [[مردم]] را از [[فتنه]] و [[جنگ]] برحذر می‌داشته است<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۷۷.</ref>. [[علی]]{{ع}} فرمود: "شما هما‌ن‌هایی هستید که در ابتدای کار با من [[مخالفت]] ورزیدید ولی در این هنگام از من [[سرپیچی]] نکنید، [[رأی]] من نیست این کار را به [[موسی]] بسپاریم". اشعث، [[زید بن حصین]] طائی و [[مسعر بن فدکی]] گفتند: به غیر او [[رضایت]] نمی‌دهیم، از آن جهت که [[ابوموسی]] بیش از این هم ما را از [[جنگ]] برحذر داشته بود. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} فرمود: "او مورد [[اعتماد]] من نیست، چرا که در [[جنگ جمل]] [[مردم]] را از [[یاری]] من باز داشت، او فرار کرده بود و من ما‌ه‌ها بعد به او [[امان]] دادم؛ این کار را به [[ابن عباس]] می‌سپاریم و او را بر می‌گزینیم". آنها گفتند: چه تفاوتی می‌کند تو باشی یا [[ابن عباس]]؟ ما کسی را می‌خواهیم که نه از تو باشد و نه از [[معاویه]] و تو یا [[معاویه]]، هیچ یک از دیگری نزد او نزدیک‌تر نباشد. [[علی]]{{ع}} فرمودند: "پس [[مالک اشتر]] را برمی‌گزینیم. [[اشعث بن قیس]] گفت: "مگر کسی جز اشتر [[زمین]] را به [[آتش]] کشید، مگر تاکنون جز به [[فرمان]] اشتر کار کرده‌ایم". [[علی]]{{ع}} فرمود: "مگر [[فرمان]] اشتر چه بوده است؟". اشعث گفت: "حکم اشتر آن بود که همدیگر را از دم شمشیر بگذرانیم تا آنچه تو و او می‌خواهید همان شود". [[علی]]{{ع}} فرمود: "پس جز به [[حکمیت]] [[ابوموسی]] تن در نمی‌دهید؟" اشعث گفت: "خیر". [[علی]]{{ع}} فرمود: "هرچه می‌خواهید انجام دهید"<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۶، ص۲۵۶۶-۲۵۶۷.</ref>.


با [[اصرار]] اشعث، [[علی]]{{ع}} اجباراً تن به [[حکمیت]] [[ابوموسی]] داده و او را از نواحی [[شام]] فرا خواند و [[پیمان]] [[صلح]] به مدت یک سال تحت شرایطی خاص تنظیم شد<ref>برای اطلاع یافتن از متن صلح نامه، ر.ک: البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۲۷۶-۲۷۷.</ref>. چون در [[پیمان‌نامه]]، از [[علی]]{{ع}} به عنوان امیرالمؤمنین یاد شده بود، [[ابوموسی اشعری]] به درخواست [[معاویه]] و [[عمروعاص]]، به [[امام علی]]{{ع}} گفت: “عنوان [[امیرالمؤمنین]] را از [[عهدنامه]] [[پاک]] کن”. چون این عنوان را [[پاک]] کردند، [[علی]]{{ع}} فرمود: “الله اکبر! شیوه‌ای در برابر شیوه‌ای و شبیهی در برابر شبیهی؛ به [[خدا]] قسم، [[رسول خدا]] در [[حدیبیه]] مرا نویسنده [[صلح‌نامه]] قرار داد که [[مشرکین]] گفتند: تو [[رسول خدا]] نیستی و ما به این امر [[شهادت]] نمی‌دهیم و باید در [[پیمان‌نامه]] نام خود و پدرت نوشته شود و [[رسول خدا]]{{صل}} چنان کرد؛ امروز هم با من همان شد که با [[رسول خدا]]{{صل}} شد”<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۰۸؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۵۲.</ref>.
با [[اصرار]] اشعث، [[علی]]{{ع}} اجباراً تن به [[حکمیت]] [[ابوموسی]] داده و او را از نواحی [[شام]] فرا خواند و [[پیمان]] [[صلح]] به مدت یک سال تحت شرایطی خاص تنظیم شد<ref>برای اطلاع یافتن از متن صلح نامه، ر.ک: البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۲۷۶-۲۷۷.</ref>. چون در [[پیمان‌نامه]]، از [[علی]]{{ع}} به عنوان امیرالمؤمنین یاد شده بود، [[ابوموسی اشعری]] به درخواست [[معاویه]] و [[عمروعاص]]، به [[امام علی]]{{ع}} گفت: "عنوان [[امیرالمؤمنین]] را از [[عهدنامه]] [[پاک]] کن". چون این عنوان را [[پاک]] کردند، [[علی]]{{ع}} فرمود: "الله اکبر! شیوه‌ای در برابر شیوه‌ای و شبیهی در برابر شبیهی؛ به [[خدا]] قسم، [[رسول خدا]] در [[حدیبیه]] مرا نویسنده [[صلح‌نامه]] قرار داد که [[مشرکین]] گفتند: تو [[رسول خدا]] نیستی و ما به این امر [[شهادت]] نمی‌دهیم و باید در [[پیمان‌نامه]] نام خود و پدرت نوشته شود و [[رسول خدا]]{{صل}} چنان کرد؛ امروز هم با من همان شد که با [[رسول خدا]]{{صل}} شد"<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۰۸؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۵۲.</ref>.


آن‌گاه که [[عهدنامه]] نوشته شد، [[اشعث بن قیس]] با جمعی دیگر آنرا [[امضا]] کردند<ref>بغیة الطلب فی تاریخ حلب، عمر بن احمد ابی جواده، ج۱، ص۳۱۶؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۷۸.</ref>. از [[مالک اشتر]] خواستند تا آنرا [[امضا]] کند، مالک گفت: “دست راستم یارای [[نگارش]] ندارد و دست چپم نفعی ندهد، اگر در این [[صحیفه]] برای [[صلح]] یا ترک [[جنگ]] از من نامی نوشته شده باشد”. [[اشعث بن قیس]] گفت: “بیا [[شهادت]] بده و به آنچه در این [[عهدنامه]] نوشته شده [[اقرار]] کن، چون چاره‌ای نداری جز آنکه خواسته [[مردم]] را بپذیری”<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۶۲.</ref>. [[مالک اشتر]] آنرا [[امضا]] نکرد و گفت: “من به آنچه امیرالمؤمنین علی{{ع}} [[رضایت]] دهد راضیم”. اما [[اشعث بن قیس]] خوشحال از این [[پیروزی]]، [[عهدنامه]] را گرفته برای [[مردم]] می‌خواند و آنرا به هر دو [[لشکر]] نشان می‌داد<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۷۸.</ref>. چون به جماعتی از پرچمداران [[عراق]] از [[عشیره]] [[عنزه]] که حدود چهار صد تن [[زره]] به تن بودند، عبور کرد تا [[عهدنامه]] را برایشان بخواند، دو [[جوان]] به نام‌های جعد و معدان [[شعار]] {{عربی|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌}} سر دادند و بر صفوف [[لشکر]] [[شام]] حمله بردند، تا اینکه نزدیک چادر [[معاویه]] رسیدند و کشته شدند. سپس جنازه آنها را نزد [[قبیله]] مراد آوردند، [[صالح بن شقیق]]، [[رئیس]] [[طایفه]] مراد نیز بعد از خواندن اشعاری گفت: {{عربی|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ‌}}. اشعث هم‌چنان که از کنار پرچم‌های [[طایفه]] بنی راسب می‌گذشت، [[عهدنامه]] را می‌خواند. مردی دیگر از این [[طایفه]] [[شعار]] فوق را سر داده گفت: {{متن حدیث|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌}}، ما [[راضی]] به این [[پیمان]] نبودیم و [[مردم]] را در [[دین خدا]] [[حاکم]] نمی‌دانیم و همین‌گونه چند [[قبیله]] دیگر به این مضمون سخن گفتند تا آنکه [[عروة بن ادیه]]، [[برادر]] [[مرداس بن ادیه تمیمی]] پیش آمد و زبان به [[اعتراض]] گشود و گفت: “آیا [[مردم]] را در [[دین خدا]] [[حاکم]] می‌سازید؟{{متن حدیث|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌}}، ای اشعث! پس چه شدند کشته‌های ما؟” و سپس [[شمشیر]] کشیده بر اشعث حمله برد اما ناموفق بود و فقط ضربه‌ای نه چندان کاری بر اسب وی فرو آورد. اشعث [[خدمت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} آمد و گفت: “پیمان‌نامه [[آتش بس]] را برای هر دو [[لشکر]] [[شام]] و [[عراق]] خواندم و همگان به آن [[رضایت]] دادند به جز [[قبیله]] بنی راسب و گروهی اندک غیر از ایشان که اظهار داشتند بدین [[عهد]]، [[رضایت]] نمی‌دهند. پس با [[اهل عراق]] و [[شامیان]] به سوی ایشان برو تا آنها را به [[قتل]] رسانیم”. [[علی]]{{ع}} [[گمان]] کرد ایشان گروهی اندک هستند اما ناگهان از هر گوشه و ناحیه‌ای [[مردم]] [[خروش]] برآوردند که {{متن حدیث|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌}}، ای [[علی]]! ما [[راضی]] نیستیم مردان در [[دین خدا]] [[حکم]] بدهند؛ [[فرمان]] [[خداوند]] است که [[معاویه]] و یارانش کشته شده یا [[فرمان]] ما را بر خویشتن قبول کنند، ما در [[پذیرش]] [[حکمیت]] دچار [[لغزش]] شده و به [[خطا]] رفتیم، (اینک که) [[امر]] بر ما آشکار گردیده، [[توبه]] می‌نماییم. ای [[علی]]! تو همچنان که ما [[توبه]] نمودیم، [[توبه]] کن و گرنه از تو نیز [[بیزاری]] می‌جوییم، همچنان که از [[معاویه]] [[بیزاری]] جستیم<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۳۶-۲۳۸.</ref>.
آن‌گاه که [[عهدنامه]] نوشته شد، [[اشعث بن قیس]] با جمعی دیگر آنرا [[امضا]] کردند<ref>بغیة الطلب فی تاریخ حلب، عمر بن احمد ابی جواده، ج۱، ص۳۱۶؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۷۸.</ref>. از [[مالک اشتر]] خواستند تا آنرا [[امضا]] کند، مالک گفت: "دست راستم یارای [[نگارش]] ندارد و دست چپم نفعی ندهد، اگر در این [[صحیفه]] برای [[صلح]] یا ترک [[جنگ]] از من نامی نوشته شده باشد". [[اشعث بن قیس]] گفت: "بیا [[شهادت]] بده و به آنچه در این [[عهدنامه]] نوشته شده [[اقرار]] کن، چون چاره‌ای نداری جز آنکه خواسته [[مردم]] را بپذیری"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۶۲.</ref>. [[مالک اشتر]] آنرا [[امضا]] نکرد و گفت: "من به آنچه امیرالمؤمنین علی{{ع}} [[رضایت]] دهد راضیم". اما [[اشعث بن قیس]] خوشحال از این [[پیروزی]]، [[عهدنامه]] را گرفته برای [[مردم]] می‌خواند و آنرا به هر دو [[لشکر]] نشان می‌داد<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۷۸.</ref>. چون به جماعتی از پرچمداران [[عراق]] از [[عشیره]] [[عنزه]] که حدود چهار صد تن [[زره]] به تن بودند، عبور کرد تا [[عهدنامه]] را برایشان بخواند، دو [[جوان]] به نام‌های جعد و معدان [[شعار]] {{عربی|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌}} سر دادند و بر صفوف [[لشکر]] [[شام]] حمله بردند، تا اینکه نزدیک چادر [[معاویه]] رسیدند و کشته شدند. سپس جنازه آنها را نزد [[قبیله]] مراد آوردند، [[صالح بن شقیق]]، [[رئیس]] [[طایفه]] مراد نیز بعد از خواندن اشعاری گفت: {{عربی|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ‌}}. اشعث هم‌چنان که از کنار پرچم‌های [[طایفه]] بنی راسب می‌گذشت، [[عهدنامه]] را می‌خواند. مردی دیگر از این [[طایفه]] [[شعار]] فوق را سر داده گفت: {{متن حدیث|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌}}، ما [[راضی]] به این [[پیمان]] نبودیم و [[مردم]] را در [[دین خدا]] [[حاکم]] نمی‌دانیم و همین‌گونه چند [[قبیله]] دیگر به این مضمون سخن گفتند تا آنکه [[عروة بن ادیه]]، [[برادر]] [[مرداس بن ادیه تمیمی]] پیش آمد و زبان به [[اعتراض]] گشود و گفت: "آیا [[مردم]] را در [[دین خدا]] [[حاکم]] می‌سازید؟{{متن حدیث|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌}}، ای اشعث! پس چه شدند کشته‌های ما؟" و سپس [[شمشیر]] کشیده بر اشعث حمله برد اما ناموفق بود و فقط ضربه‌ای نه چندان کاری بر اسب وی فرو آورد. اشعث [[خدمت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} آمد و گفت: "پیمان‌نامه [[آتش بس]] را برای هر دو [[لشکر]] [[شام]] و [[عراق]] خواندم و همگان به آن [[رضایت]] دادند به جز [[قبیله]] بنی راسب و گروهی اندک غیر از ایشان که اظهار داشتند بدین [[عهد]]، [[رضایت]] نمی‌دهند. پس با [[اهل عراق]] و [[شامیان]] به سوی ایشان برو تا آنها را به [[قتل]] رسانیم". [[علی]]{{ع}} [[گمان]] کرد ایشان گروهی اندک هستند اما ناگهان از هر گوشه و ناحیه‌ای [[مردم]] [[خروش]] برآوردند که {{متن حدیث|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌}}، ای [[علی]]! ما [[راضی]] نیستیم مردان در [[دین خدا]] [[حکم]] بدهند؛ [[فرمان]] [[خداوند]] است که [[معاویه]] و یارانش کشته شده یا [[فرمان]] ما را بر خویشتن قبول کنند، ما در [[پذیرش]] [[حکمیت]] دچار [[لغزش]] شده و به [[خطا]] رفتیم، (اینک که) [[امر]] بر ما آشکار گردیده، [[توبه]] می‌نماییم. ای [[علی]]! تو همچنان که ما [[توبه]] نمودیم، [[توبه]] کن و گرنه از تو نیز [[بیزاری]] می‌جوییم، همچنان که از [[معاویه]] [[بیزاری]] جستیم<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۳۶-۲۳۸.</ref>.


==ماجرای [[خوارج]] و اشعث==
==ماجرای [[خوارج]] و اشعث==
خط ۱۲۲: خط ۱۲۵:


==برخی از آزارهای اشعث نسبت به [[امام علی]]{{ع}}==
==برخی از آزارهای اشعث نسبت به [[امام علی]]{{ع}}==
#وقتی [[سپاه امام]] در پی [[کارشکنی]] افرادی چون اشعث به [[کوفه]] بازگشت، مردی به [[امام]]{{ع}} گفت: “چرا [[مردم]] را برای [[جهاد]] کوچ نمی‌دهی و با [[معاویه]] و [[کفار]] نمی‌جنگی؟”. [[حضرت]] ایستاد و فرمود: “شما را به [[جهاد]] [[امر]] کردم، حرکت نکردید، به [[جنگ]] خواندم، [[دعوت]] مرا نپذیرفتید. شما حاضرانی هستید [[غایب]] صفت، زندگانی هستید مرده [[سیرت]] و کرهایی هستید سنگین گوش”. [[اشعث بن قیس]] گفت: “چرا مانند [[عثمان بن عفان]] عمل نکردی که در [[خانه]] خود بنشینی، تا از هرچه پیش آید استقبال کنی؟” [[امام]]{{ع}} فرمود: “پناه می‌برم به [[خدا]] از این پیشنهاد تو، [[فرزند]] [[قیس]]! آنچه [[عثمان]] انجام داد برای کسی است که بیّنه و برهانی در دست ندارد ولی من چگونه می‌توانم آنرا مرتکب شوم با آنکه [[دلیل]] و [[برهان]] خدایی دارم و [[حق]] با من است. به [[خدا]] قسم، آنکه نیروی [[دفاع]] از [[دشمن]] دارد و با این حال، [[دشمن]] را بر [[جان]] خویش مسلط ساخته تا پوستش را بکنند و گوشتش را قطعه قطعه نمایند و استخوانش را [[خرد]] کنند و او را بکشند، گناهی بزرگ را مرتکب شده و دارای [[قلبی]] [[ضعیف]] و اراده‌ای [[سست]] است و او کسی خواهد بود مانند تو”. اشعث، [[خشم]] [[آلوده]] و غضبناک گفت: “از وقتی به [[عراق]] آمده‌ای، در تمام سخنرانی‌هایت گفتی من [[شایسته‌ترین]] [[مردم]] و از زمان [[رحلت پیامبر]] همیشه [[مظلوم]] بوده‌ام، چرا موقعی که با [[خلیفه اول]] و دوم و سوم [[بیعت]] می‌کردند، [[شمشیر]] نکشیدی و [[حق]] خویش را مطالبه نکردی؟”. [[امام]]{{ع}} فرمود: “آن موقعی که مرا از [[حق]] [[مسلم]] [[محروم]] ساختند، علت [[خانه]] نشستن من، [[ترس]] و فرار از [[مرگ]] نبود، علت [[قیام]] نکردن من، [[دستور پیامبر]] بود که از آنچه پس از او به وقوع پیوست، خبر داده بود و [[یقین]] من پس از آنچه دیدم و [[مشاهده]] کردم بیشتر از قبل از آن نبود، بلکه [[یقین]] و [[ایمان]] به فرمایش [[رسول خدا]]{{صل}} بیشتر است از آنچه دیدم. من به [[پیامبر]]{{صل}} گفتم: در این پیش‌آمدها چه وظیفه‌ای دارم؟ [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: “اگر برای [[اقامه حق]] و [[دین]] و [[سنت]]، یاورانی داشتی، [[قیام]] کن و [[حق]] خود را بستان و گرنه دست نگهدار و خونت را [[حفظ]] نما”. چون [[پیامبر]] درگذشت و [[مردم]] با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کردند، قسم یاد کردم تا [[قرآن]] را جمع نکرده‌ام جز برای [[نماز]]، [[عبا]] به دوش نیفکنم و هم‌چنین کردم. بعد از آن [[فاطمه]] [[دختر پیامبر]] را برداشته، دست [[حسن]] و [[حسین]] را گرفتم به خانه‌های [[مهاجرین]] و [[اهل]] [[بدر]] و و آنان که سابقه‌ای در [[اسلام]] داشتند رفتم و ایشان را متوجه [[حق]] خویش نموده و به یاری‌طلبیدم ولی به جز چهارتن ـ [[سلمان]]، [[ابوذر]]، [[مقداد]] و [[زبیر]] ـ [[دعوت]] مرا [[اجابت]] نکردند و از افراد خاندانم کسی را نداشتم که بدان وسیله پشتم [[قوی]] شود و مرا [[یاری]] نماید. عمویم [[حمزه]] در [[جنگ احد]] کشته و برادرم [[جعفر]] در [[غزوه]] [[موته]] [[شهید]] شد و تنها دو نفر ـ [[عباس]] و [[عقیل]] ـ برای من مانده بودند و لذا مغلوب و [[مقهور]] شدم”<ref>کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس هلالی، ص۲۱۳-۲۲۰ (با اندکی تصرف).</ref>.
#وقتی [[سپاه امام]] در پی [[کارشکنی]] افرادی چون اشعث به [[کوفه]] بازگشت، مردی به [[امام]]{{ع}} گفت: "چرا [[مردم]] را برای [[جهاد]] کوچ نمی‌دهی و با [[معاویه]] و [[کفار]] نمی‌جنگی؟". [[حضرت]] ایستاد و فرمود: "شما را به [[جهاد]] [[امر]] کردم، حرکت نکردید، به [[جنگ]] خواندم، [[دعوت]] مرا نپذیرفتید. شما حاضرانی هستید [[غایب]] صفت، زندگانی هستید مرده [[سیرت]] و کرهایی هستید سنگین گوش". [[اشعث بن قیس]] گفت: "چرا مانند [[عثمان بن عفان]] عمل نکردی که در [[خانه]] خود بنشینی، تا از هرچه پیش آید استقبال کنی؟" [[امام]]{{ع}} فرمود: "پناه می‌برم به [[خدا]] از این پیشنهاد تو، [[فرزند]] [[قیس]]! آنچه [[عثمان]] انجام داد برای کسی است که بیّنه و برهانی در دست ندارد ولی من چگونه می‌توانم آنرا مرتکب شوم با آنکه [[دلیل]] و [[برهان]] خدایی دارم و [[حق]] با من است. به [[خدا]] قسم، آنکه نیروی [[دفاع]] از [[دشمن]] دارد و با این حال، [[دشمن]] را بر [[جان]] خویش مسلط ساخته تا پوستش را بکنند و گوشتش را قطعه قطعه نمایند و استخوانش را [[خرد]] کنند و او را بکشند، گناهی بزرگ را مرتکب شده و دارای [[قلبی]] [[ضعیف]] و اراده‌ای [[سست]] است و او کسی خواهد بود مانند تو". اشعث، [[خشم]] [[آلوده]] و غضبناک گفت: "از وقتی به [[عراق]] آمده‌ای، در تمام سخنرانی‌هایت گفتی من [[شایسته‌ترین]] [[مردم]] و از زمان [[رحلت پیامبر]] همیشه [[مظلوم]] بوده‌ام، چرا موقعی که با [[خلیفه اول]] و دوم و سوم [[بیعت]] می‌کردند، [[شمشیر]] نکشیدی و [[حق]] خویش را مطالبه نکردی؟". [[امام]]{{ع}} فرمود: "آن موقعی که مرا از [[حق]] [[مسلم]] [[محروم]] ساختند، علت [[خانه]] نشستن من، [[ترس]] و فرار از [[مرگ]] نبود، علت [[قیام]] نکردن من، [[دستور پیامبر]] بود که از آنچه پس از او به وقوع پیوست، خبر داده بود و [[یقین]] من پس از آنچه دیدم و [[مشاهده]] کردم بیشتر از قبل از آن نبود، بلکه [[یقین]] و [[ایمان]] به فرمایش [[رسول خدا]]{{صل}} بیشتر است از آنچه دیدم. من به [[پیامبر]]{{صل}} گفتم: در این پیش‌آمدها چه وظیفه‌ای دارم؟ [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "اگر برای [[اقامه حق]] و [[دین]] و [[سنت]]، یاورانی داشتی، [[قیام]] کن و [[حق]] خود را بستان و گرنه دست نگهدار و خونت را [[حفظ]] نما". چون [[پیامبر]] درگذشت و [[مردم]] با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کردند، قسم یاد کردم تا [[قرآن]] را جمع نکرده‌ام جز برای [[نماز]]، [[عبا]] به دوش نیفکنم و هم‌چنین کردم. بعد از آن [[فاطمه]] [[دختر پیامبر]] را برداشته، دست [[حسن]] و [[حسین]] را گرفتم به خانه‌های [[مهاجرین]] و [[اهل]] [[بدر]] و و آنان که سابقه‌ای در [[اسلام]] داشتند رفتم و ایشان را متوجه [[حق]] خویش نموده و به یاری‌طلبیدم ولی به جز چهارتن ـ [[سلمان]]، [[ابوذر]]، [[مقداد]] و [[زبیر]] ـ [[دعوت]] مرا [[اجابت]] نکردند و از افراد خاندانم کسی را نداشتم که بدان وسیله پشتم [[قوی]] شود و مرا [[یاری]] نماید. عمویم [[حمزه]] در [[جنگ احد]] کشته و برادرم [[جعفر]] در [[غزوه]] [[موته]] [[شهید]] شد و تنها دو نفر ـ [[عباس]] و [[عقیل]] ـ برای من مانده بودند و لذا مغلوب و [[مقهور]] شدم"<ref>کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس هلالی، ص۲۱۳-۲۲۰ (با اندکی تصرف).</ref>.
#به [[نقل]] از [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} آمده است: اشعث پس از ماجرای [[خوارج]] در [[شهر کوفه]] بالای بام [[خانه]] خود مناره‌ای ساخته بود و اوقات [[نماز]] هرگاه صدای [[اذان]] را از [[مسجد]] جامع [[کوفه]] می‌شنید، بالای مأذنه خود می‌رفت و با صدای بلند به [[امیرمؤمنان]]{{ع}} خطاب می‌کرد و می‌گفت: "ای مرد، تو بسیار [[دروغگو]] و ساحری!"<ref>{{عربی|یا رجل، إنک لکذاب ساحر}}!</ref> او با این سخن، [[کفر]] خود را ثابت می‌کرد، اما [[حضرت علی]]{{ع}} در مقابل این [[جسارت]] ناجوانمردانه، به خاطر [[روح]] بلند و [[عدالت]] گستریش، هرگز وی را [[مؤاخذه]] نکرد و [[کیفر]] نداد بلکه تنها به یک جمله که [[عاقبت]] [[ذلت]] بار او را نشان می‌داد اکتفا کرد و فرمود: او {{متن حدیث|عُنُقَ النَّارِ}} است، وقتی از [[حضرت]] سؤال کردند: عنق النار یعنی چه؟ فرمود: "اشعث هنگام مردنش آتشی از [[آسمان]] می‌آید و او را می‌سوزاند و او را [[دفن]] نمی‌کنند مگر اینکه همچون زغال سیاه خواهد بود". [[امام مجتبی]]{{ع}} فرمود: "آری، او به هنگام [[مرگ]] چنین شد ـ و با صورتی سیاه و سوخته به [[خاک]] سپرده شده ـ"<ref>سفینة البحار، ج۱، عنوان شعث، ص۷۰۳</ref>.
#به [[نقل]] از [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} آمده است: اشعث پس از ماجرای [[خوارج]] در [[شهر کوفه]] بالای بام [[خانه]] خود مناره‌ای ساخته بود و اوقات [[نماز]] هرگاه صدای [[اذان]] را از [[مسجد]] جامع [[کوفه]] می‌شنید، بالای مأذنه خود می‌رفت و با صدای بلند به [[امیرمؤمنان]]{{ع}} خطاب می‌کرد و می‌گفت: "ای مرد، تو بسیار [[دروغگو]] و ساحری!"<ref>{{عربی|یا رجل، إنک لکذاب ساحر}}!</ref> او با این سخن، [[کفر]] خود را ثابت می‌کرد، اما [[حضرت علی]]{{ع}} در مقابل این [[جسارت]] ناجوانمردانه، به خاطر [[روح]] بلند و [[عدالت]] گستریش، هرگز وی را [[مؤاخذه]] نکرد و [[کیفر]] نداد بلکه تنها به یک جمله که [[عاقبت]] [[ذلت]] بار او را نشان می‌داد اکتفا کرد و فرمود: او {{متن حدیث|عُنُقَ النَّارِ}} است، وقتی از [[حضرت]] سؤال کردند: عنق النار یعنی چه؟ فرمود: "اشعث هنگام مردنش آتشی از [[آسمان]] می‌آید و او را می‌سوزاند و او را [[دفن]] نمی‌کنند مگر اینکه همچون زغال سیاه خواهد بود". [[امام مجتبی]]{{ع}} فرمود: "آری، او به هنگام [[مرگ]] چنین شد ـ و با صورتی سیاه و سوخته به [[خاک]] سپرده شده ـ"<ref>سفینة البحار، ج۱، عنوان شعث، ص۷۰۳</ref>.
#[[بیعت]] با سوسمار: اشعث به همراه [[جریر بن عبدالله بجلی]] و جمعی دیگر، از یکی از تپه‌های [[کوفه]] عبور می‌کردند، دیدند سوسماری پیش روی ایشان می‌دود. این دو گفتند: ای سوسمار! دستت را بیاور تا به عنوان [[خلافت]] با تو [[بیعت]] نماییم. [[علی]]{{ع}} گفتار آنها را شنید و در این باره فرمود: “اینها کسانی هستند که در [[روز قیامت]]، در حالی که پیشوای آنها سوسماری خواهد بود [[محشور]] می‌شوند”<ref>الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج۱، ص۲۲۶.</ref>.
#[[بیعت]] با سوسمار: اشعث به همراه [[جریر بن عبدالله بجلی]] و جمعی دیگر، از یکی از تپه‌های [[کوفه]] عبور می‌کردند، دیدند سوسماری پیش روی ایشان می‌دود. این دو گفتند: ای سوسمار! دستت را بیاور تا به عنوان [[خلافت]] با تو [[بیعت]] نماییم. [[علی]]{{ع}} گفتار آنها را شنید و در این باره فرمود: "اینها کسانی هستند که در [[روز قیامت]]، در حالی که پیشوای آنها سوسماری خواهد بود [[محشور]] می‌شوند"<ref>الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج۱، ص۲۲۶.</ref>.
#اشعث؛ باقی‌مانده [[قوم ثمود]]: [[شیوه]] [[عمر بن خطاب]] این‌گونه بود که [[اعراب]] را به خود نزدیک کرده و از [[موالی]] دوری می‌کرد ولی برخلاف او [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[موالی]] مایل‌تر و مهربان‌تر بود. [[عرب‌ها]] این [[موالی]] را که در [[کوفه]] ساکن شده و [[اسلام]] آورده بودند و بیشتر در اطراف [[امام]] گرد آمده بودند، [[اعراب]] بادیه‌نشین (عجم‌های سرخ چهره) نامیده بودند. روزی اشعث وارد [[مسجد]] شده، دید اغلب اطرافیان [[امام]]{{ع}} [[موالی]] هستند. به [[امام]] گفت: “یا [[امیرالمؤمنین]]! بیشتر از ما این سرخ چهره‌ها اطراف شما را گرفته‌اند”. [[امام]]{{ع}} از گفته او سخت برآشفت و با [[تندی]] فراوان کلماتی چند بر زبان رانده و او را باقیمانده [[قوم ثمود]] خطاب کرده و فرمود: “چه شده‌ای ثمودی؟” وقتی اشعث سرش را بلند کرد، [[امام]] مشتی ریگ برداشته به صورت او پاشید، چنان‌که صورت او را خون‌آلود نمود و فرمود: “نابود شوی، نابود”. اشعث به سرعت فرار کرد<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۷۵.</ref>.
#اشعث؛ باقی‌مانده [[قوم ثمود]]: [[شیوه]] [[عمر بن خطاب]] این‌گونه بود که [[اعراب]] را به خود نزدیک کرده و از [[موالی]] دوری می‌کرد ولی برخلاف او [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[موالی]] مایل‌تر و مهربان‌تر بود. [[عرب‌ها]] این [[موالی]] را که در [[کوفه]] ساکن شده و [[اسلام]] آورده بودند و بیشتر در اطراف [[امام]] گرد آمده بودند، [[اعراب]] بادیه‌نشین (عجم‌های سرخ چهره) نامیده بودند. روزی اشعث وارد [[مسجد]] شده، دید اغلب اطرافیان [[امام]]{{ع}} [[موالی]] هستند. به [[امام]] گفت: "یا [[امیرالمؤمنین]]! بیشتر از ما این سرخ چهره‌ها اطراف شما را گرفته‌اند". [[امام]]{{ع}} از گفته او سخت برآشفت و با [[تندی]] فراوان کلماتی چند بر زبان رانده و او را باقیمانده [[قوم ثمود]] خطاب کرده و فرمود: "چه شده‌ای ثمودی؟" وقتی اشعث سرش را بلند کرد، [[امام]] مشتی ریگ برداشته به صورت او پاشید، چنان‌که صورت او را خون‌آلود نمود و فرمود: "نابود شوی، نابود". اشعث به سرعت فرار کرد<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۷۵.</ref>.
#[[تهدید]] [[علی]]{{ع}} به [[مرگ]]: [[قیس بن ابی حازم]] گوید: [[اشعث بن قیس]] به خاطر چیزی نزد [[علی]]{{ع}} رفت ولی [[قنبر]]، [[غلام]] [[حضرت]] مانع او شد. اشعث سیلی محکمی به صورت [[قنبر]] زد که بینی او را خونین ساخت و سر و صدای آن دو بلند شد. در این حال [[حضرت]] از [[خانه]] بیرون آمد و فرمود: “ای اشعث! چرا دست از ما بر نمی‌داری” و با [[تندی]] با او برخورد کرد. او به طور پوشیده به کشتن [[حضرت]] اشاره کرد و [[امام]] را به [[مرگ]] [[تهدید]] نمود. [[امام]]{{ع}} به او فرمود: “مرا به [[مرگ]] [[تهدید]] مکن که از [[مرگ]] پروایی ندارم” و به [[اصحاب]] خویش فرمود [[غل و زنجیر]] بیاورند تا او را در زنجیر کند ولی [[اصحاب]] خواستار [[عفو]] اشعث شدند و [[حضرت]] از او درگذشت<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۰۹.</ref>.<ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۴۳.</ref>
#[[تهدید]] [[علی]]{{ع}} به [[مرگ]]: [[قیس بن ابی حازم]] گوید: [[اشعث بن قیس]] به خاطر چیزی نزد [[علی]]{{ع}} رفت ولی [[قنبر]]، [[غلام]] [[حضرت]] مانع او شد. اشعث سیلی محکمی به صورت [[قنبر]] زد که بینی او را خونین ساخت و سر و صدای آن دو بلند شد. در این حال [[حضرت]] از [[خانه]] بیرون آمد و فرمود: "ای اشعث! چرا دست از ما بر نمی‌داری" و با [[تندی]] با او برخورد کرد. او به طور پوشیده به کشتن [[حضرت]] اشاره کرد و [[امام]] را به [[مرگ]] [[تهدید]] نمود. [[امام]]{{ع}} به او فرمود: "مرا به [[مرگ]] [[تهدید]] مکن که از [[مرگ]] پروایی ندارم" و به [[اصحاب]] خویش فرمود [[غل و زنجیر]] بیاورند تا او را در زنجیر کند ولی [[اصحاب]] خواستار [[عفو]] اشعث شدند و [[حضرت]] از او درگذشت<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۰۹.</ref>.<ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۴۳.</ref>


==اشعث و [[مشارکت]] در [[قتل]] [[امام علی]]{{ع}}==
==اشعث و [[مشارکت]] در [[قتل]] [[امام علی]]{{ع}}==
[[عبدالرحمان بن ملجم]] در [[شب]] هفدهم [[ماه رمضان]] وارد [[کوفه]] شد، با [[یاران]] هم‌کیش خود [[دیدار]] کرد ولی مقصود خود را از آمدن به [[کوفه]] پنهان می‌داشت. او با [[خوارج]] [[دیدار]] می‌کرد و آنها نیز به [[دیدار]] وی می‌آمدند تا وقتی که به [[دیدار]] جمعی از [[قبیله]] [[تیم]] الرباب رفت. در این [[ملاقات]]، دختری از این [[قبیله]] به نام قطام را دید که [[علی]]{{ع}} [[پدر]] و برادرش را در [[نهروان]] کشته بود. [[ابن ملجم]] به او علاقه‌مند شد و از او تقاضای [[ازدواج]] کرد. قطام گفت: “به [[ازدواج]] تن در نمی‌دهم تا مهرم معین شود”. عبدالرحمان گفت: “آنچه بخواهی می‌پردازم”. قطام گفت: “سه هزار [[درهم]] یا [[دینار]] و [[قتل]] [[علی]] بن ابی‌طالب”. [[عبدالرحمان بن ملجم]] گفت: “به [[خدا]] قسم، جز [[قتل]] [[علی بن ابی‌طالب]] چیزی مرا به این دیار نکشانیده است و خواسته تو را برآورده می‌سازم”.
[[عبدالرحمان بن ملجم]] در [[شب]] هفدهم [[ماه رمضان]] وارد [[کوفه]] شد، با [[یاران]] هم‌کیش خود [[دیدار]] کرد ولی مقصود خود را از آمدن به [[کوفه]] پنهان می‌داشت. او با [[خوارج]] [[دیدار]] می‌کرد و آنها نیز به [[دیدار]] وی می‌آمدند تا وقتی که به [[دیدار]] جمعی از [[قبیله]] [[تیم]] الرباب رفت. در این [[ملاقات]]، دختری از این [[قبیله]] به نام قطام را دید که [[علی]]{{ع}} [[پدر]] و برادرش را در [[نهروان]] کشته بود. [[ابن ملجم]] به او علاقه‌مند شد و از او تقاضای [[ازدواج]] کرد. قطام گفت: "به [[ازدواج]] تن در نمی‌دهم تا مهرم معین شود". عبدالرحمان گفت: "آنچه بخواهی می‌پردازم". قطام گفت: "سه هزار [[درهم]] یا [[دینار]] و [[قتل]] [[علی]] بن ابی‌طالب". [[عبدالرحمان بن ملجم]] گفت: "به [[خدا]] قسم، جز [[قتل]] [[علی بن ابی‌طالب]] چیزی مرا به این دیار نکشانیده است و خواسته تو را برآورده می‌سازم".


[[ابن ملجم]] بعد از این [[دیدار]]، به [[ملاقات]] [[شبیب بن بجره اشجعی]] رفته و مقصود خویش را از آمدن به [[کوفه]] با وی در میان نهاد و از وی تقاضا کرد در [[قتل]] [[علی]]{{ع}} به او کمک کند. شبیب پذیرفته و قول [[مشارکت]] داد. در شبی که عبدالرحمان [[تصمیم]] داشت [[امام]] را به [[قتل]] برساند، [[اشعث بن قیس]] تا نزدیک [[طلوع فجر]] در [[مسجد]] با وی مشغول [[گفتگو]] بود. نزدیک صبح، اشعث به عبدالرحمان رو کرد و گفت: “تا سپیده صبح تو را رسوا نکرده است برخیز”؛ عبدالرحمان و شبیب در مقابل کوچه‌ای که [[علی بن ابی‌طالب]] از آن خارج می‌شد، کمین کردند.
[[ابن ملجم]] بعد از این [[دیدار]]، به [[ملاقات]] [[شبیب بن بجره اشجعی]] رفته و مقصود خویش را از آمدن به [[کوفه]] با وی در میان نهاد و از وی تقاضا کرد در [[قتل]] [[علی]]{{ع}} به او کمک کند. شبیب پذیرفته و قول [[مشارکت]] داد. در شبی که عبدالرحمان [[تصمیم]] داشت [[امام]] را به [[قتل]] برساند، [[اشعث بن قیس]] تا نزدیک [[طلوع فجر]] در [[مسجد]] با وی مشغول [[گفتگو]] بود. نزدیک صبح، اشعث به عبدالرحمان رو کرد و گفت: "تا سپیده صبح تو را رسوا نکرده است برخیز"؛ عبدالرحمان و شبیب در مقابل کوچه‌ای که [[علی بن ابی‌طالب]] از آن خارج می‌شد، کمین کردند.


[[امام]] [[حسن بن علی]]{{ع}} می‌فرماید: “سحرگاه به [[دیدار]] پدرم رفتم، کنار وی نشستم، [[حضرت]] به من فرمود: "دیشب بیدار بودم تا [[اهل]] [[خانه]] را بیدار نمایم ولی لحظاتی چند هم‌چنان که نشسته بودم به [[خواب]] رفتم، پس [[رسول خدا]] را در این حال دیدم. گفتم: یا [[رسول الله]]، چه [[سختی‌ها]] که از [[امت]] شما ندیدم، فرمود: "ایشان را [[نفرین]] کن"، گفتم: خدایا! برای من افرادی از اینها بهتر و برای ایشان بدتر از من را قرار بده”. در این [[گفتگو]] بودیم که [[ابن بناح مؤذن]] داخل شد و گفت: "وقت [[نماز]] است، الصلاة". [[دست]] [[علی]]{{ع}} را گرفتم و او ایستاد. ابن بناح از جلو و من از پشت سرش به [[راه]] افتادیم. چون از در خارج شد، فرمود: {{متن حدیث|أَيُّهَا النَّاسُ! الصَّلَاةَ الصَّلَاةَ}} و به [[عادت]] هر روز خود هنگام خارج شدن، [[مردم]] را بیدار می‌کرد. در این حال، دو مرد [[راه]] ایشان را بستند. کسانی که حاضر بودند گفتند: برق شمشیری را دیدیم و شنیدیم گوینده‌ای می‌گفت: [[فرمان]] از آن [[خداوند]] است نه از آن تو ای [[علی]] {{عربی|لِلَّهِ الْحُكْمُ، لَا لَكَ يَا عَلِيُّ}} و [[شمشیر]] دومی را هم دیدیم که هر دو با هم فرود آمدند. [[شمشیر]] [[عبدالرحمان بن ملجم]] [[پیشانی]] تا روی سر [[حضرت]] را شکافته به مخ رسید و [[شمشیر]] شبیب بر طاق برخورد و کارگر نیفتاد. در این حال [[علی]] را دیدم که می‌فرمود: “آن مرد فرار نکند”. [[مردم]] از اطراف بر ایشان [[هجوم]] آوردند، شبیب فرار کرد، ولی عبدالرحمان دستگیر شد و او را نزد [[علی]]{{ع}} آوردند. [[امام]]{{ع}} در همان حال درباره او سفارش نموده و [[فرمان]] داد برایش طعام خوش‌مزه و رختخواب نرم فراهم بسازید، اگر زنده ماندم خود درباره [[خون]] وی سزاوارترم که ببخشم یا [[قصاص]] نمایم و اگر از [[دنیا]] رفتم او را به من ملحق سازید تا نزد پروردگارم با وی به [[مخاصمه]] بپردازم. [[ام‌کلثوم]]، دختر [[علی]]{{ع}} فرمود: “ای [[دشمن خدا]]! [[امیرالمؤمنین]] را کشتی؟” عبدالرحمان گفت: فقط [[پدر]] تو را به [[قتل]] رسانیدم نه [[امیر مؤمنان]] را. [[ام‌کلثوم]] فرمود: “امید دارم [[امیرالمؤمنین]] زنده بماند”. عبدالرحمان گفت: “پس چرا [[گریه]] می‌کنی؟ به [[خدا]] قسم، شمشیرم را یک ماه تمام به زهر آغشته ساختم، اگر خلاف نظر من عمل کرده باشد [[خدا]] نابودش سازد”. در همان [[شب]] حادثه که [[علی]]{{ع}} ضربت خورد، [[اشعث بن قیس]] [[فرزند]] خود [[قیس]] را فرستاده و به او گفت: “برو ببین [[امیرالمؤمنین]] در چه حالی است”. [[قیس]] رفت و بازگشت و چنین گزارش داد: “او را دیدم در حالی که دو چشمش به گودی سرش فرو رفته بود”. اشعث گفت: “به [[خداوند]] [[کعبه]]، همانند دو چشم کسی که به [[هلاکت]] نزدیک است”<ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۴۸؛ [[ابوالقاسم زرگر |زرگر، ابوالقاسم]]، [[اشعث بن قیس - زرگر (مقاله)|مقاله «اشعث بن قیس»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۳ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم]]، ج۳.</ref>.
[[امام]] [[حسن بن علی]]{{ع}} می‌فرماید: "سحرگاه به [[دیدار]] پدرم رفتم، کنار وی نشستم، [[حضرت]] به من فرمود: "دیشب بیدار بودم تا [[اهل]] [[خانه]] را بیدار نمایم ولی لحظاتی چند هم‌چنان که نشسته بودم به [[خواب]] رفتم، پس [[رسول خدا]] را در این حال دیدم. گفتم: یا [[رسول الله]]، چه [[سختی‌ها]] که از [[امت]] شما ندیدم، فرمود: "ایشان را [[نفرین]] کن"، گفتم: خدایا! برای من افرادی از اینها بهتر و برای ایشان بدتر از من را قرار بده". در این [[گفتگو]] بودیم که [[ابن بناح مؤذن]] داخل شد و گفت: "وقت [[نماز]] است، الصلاة". [[دست]] [[علی]]{{ع}} را گرفتم و او ایستاد. ابن بناح از جلو و من از پشت سرش به [[راه]] افتادیم. چون از در خارج شد، فرمود: {{متن حدیث|أَيُّهَا النَّاسُ! الصَّلَاةَ الصَّلَاةَ}} و به [[عادت]] هر روز خود هنگام خارج شدن، [[مردم]] را بیدار می‌کرد. در این حال، دو مرد [[راه]] ایشان را بستند. کسانی که حاضر بودند گفتند: برق شمشیری را دیدیم و شنیدیم گوینده‌ای می‌گفت: [[فرمان]] از آن [[خداوند]] است نه از آن تو ای [[علی]] {{عربی|لِلَّهِ الْحُكْمُ، لَا لَكَ يَا عَلِيُّ}} و [[شمشیر]] دومی را هم دیدیم که هر دو با هم فرود آمدند. [[شمشیر]] [[عبدالرحمان بن ملجم]] [[پیشانی]] تا روی سر [[حضرت]] را شکافته به مخ رسید و [[شمشیر]] شبیب بر طاق برخورد و کارگر نیفتاد. در این حال [[علی]] را دیدم که می‌فرمود: "آن مرد فرار نکند". [[مردم]] از اطراف بر ایشان [[هجوم]] آوردند، شبیب فرار کرد، ولی عبدالرحمان دستگیر شد و او را نزد [[علی]]{{ع}} آوردند. [[امام]]{{ع}} در همان حال درباره او سفارش نموده و [[فرمان]] داد برایش طعام خوش‌مزه و رختخواب نرم فراهم بسازید، اگر زنده ماندم خود درباره [[خون]] وی سزاوارترم که ببخشم یا [[قصاص]] نمایم و اگر از [[دنیا]] رفتم او را به من ملحق سازید تا نزد پروردگارم با وی به [[مخاصمه]] بپردازم. [[ام‌کلثوم]]، دختر [[علی]]{{ع}} فرمود: "ای [[دشمن خدا]]! [[امیرالمؤمنین]] را کشتی؟" عبدالرحمان گفت: فقط [[پدر]] تو را به [[قتل]] رسانیدم نه [[امیر مؤمنان]] را. [[ام‌کلثوم]] فرمود: "امید دارم [[امیرالمؤمنین]] زنده بماند". عبدالرحمان گفت: "پس چرا [[گریه]] می‌کنی؟ به [[خدا]] قسم، شمشیرم را یک ماه تمام به زهر آغشته ساختم، اگر خلاف نظر من عمل کرده باشد [[خدا]] نابودش سازد". در همان [[شب]] حادثه که [[علی]]{{ع}} ضربت خورد، [[اشعث بن قیس]] [[فرزند]] خود [[قیس]] را فرستاده و به او گفت: "برو ببین [[امیرالمؤمنین]] در چه حالی است". [[قیس]] رفت و بازگشت و چنین گزارش داد: "او را دیدم در حالی که دو چشمش به گودی سرش فرو رفته بود". اشعث گفت: "به [[خداوند]] [[کعبه]]، همانند دو چشم کسی که به [[هلاکت]] نزدیک است"<ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۴۸؛ [[ابوالقاسم زرگر |زرگر، ابوالقاسم]]، [[اشعث بن قیس - زرگر (مقاله)|مقاله «اشعث بن قیس»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۳ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم]]، ج۳.</ref>.


==[[همکاری]] اشعث با [[معاویه]] پس از [[شهادت امام]]{{ع}}==
==[[همکاری]] اشعث با [[معاویه]] پس از [[شهادت امام]]{{ع}}==
خط ۱۴۶: خط ۱۴۹:
اشعث همان‌گونه که در [[امور سیاسی]] مرتکب انحراف‌های مختلف گردید، در امور [[اخلاقی]] و [[ایمانی]] نیز مرتکب انحراف‌هایی شده است که چهار نمونه آنرا ذکر می‌کنیم:
اشعث همان‌گونه که در [[امور سیاسی]] مرتکب انحراف‌های مختلف گردید، در امور [[اخلاقی]] و [[ایمانی]] نیز مرتکب انحراف‌هایی شده است که چهار نمونه آنرا ذکر می‌کنیم:
#زمانی که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از اشعث و جمعی دیگر از [[اصحاب]] خواست [[شهادت]] دهند که در [[غدیر خم]] [[شاهد]] بودند و [[رسول خدا]]{{صل}} فرمودند: {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلاَهُ اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ}}؛ جمعی از [[اصحاب]] از جمله: [[ابوایوب انصاری]]، [[خزیمة بن ثابت]] و... برخاستند و [[شهادت]] دادند. به قولی چهار نفر از [[اصحاب]] مثل: [[اشعث بن قیس]]، [[انس بن مالک]]، [[خالد بن یزید بجلی]] و [[براء بن عازب]] [[کتمان]] [[حقیقت]] کردند و حاضر نشدند [[شهادت]] دهند؟ لذا [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در [[حق]] آنان [[نفرین]] کرد و اشعث [[مبتلا]] به کوری شد و [[انس بن مالک]] [[مبتلا]] به برص<ref>نوعی سفیدی در پوست بدن و صورت و دست، ظاهر می‌شود و معروف به لک پیسی است.</ref> گردید و...<ref>رجال کشی، ص۴۵، ح۹۵ و خصال صدوق، ج۱، ص۲۱۹، باب الاربعة.</ref>. [[جابر بن عبدالله انصاری]] در ادامه و بعد از [[نقل حدیث]] فوق می‌افزاید: به [[خدا]] [[سوگند]] [[انس بن مالک]] را دیدم که [[مبتلا]] به برص شد و هر چه [[عمامه]] بر سر می‌گذاشت تا برص پوشیده گردد، نمی‌شد و [[اشعث بن قیس]] را دیدم در حالی که چشمانش کور شده بود، به طوری که خودش میگفت: [[خدا]] را [[شکر]] که به دعای [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} کور شدم و مرا به [[عذاب]] [[آخرت]] [[نفرین]] ننمود<ref>خصال صدوق، ج۱، ص۲۱۹، باب الاربعه، ح۴۴.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۹۶-۱۹۹.</ref>
#زمانی که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از اشعث و جمعی دیگر از [[اصحاب]] خواست [[شهادت]] دهند که در [[غدیر خم]] [[شاهد]] بودند و [[رسول خدا]]{{صل}} فرمودند: {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلاَهُ اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ}}؛ جمعی از [[اصحاب]] از جمله: [[ابوایوب انصاری]]، [[خزیمة بن ثابت]] و... برخاستند و [[شهادت]] دادند. به قولی چهار نفر از [[اصحاب]] مثل: [[اشعث بن قیس]]، [[انس بن مالک]]، [[خالد بن یزید بجلی]] و [[براء بن عازب]] [[کتمان]] [[حقیقت]] کردند و حاضر نشدند [[شهادت]] دهند؟ لذا [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در [[حق]] آنان [[نفرین]] کرد و اشعث [[مبتلا]] به کوری شد و [[انس بن مالک]] [[مبتلا]] به برص<ref>نوعی سفیدی در پوست بدن و صورت و دست، ظاهر می‌شود و معروف به لک پیسی است.</ref> گردید و...<ref>رجال کشی، ص۴۵، ح۹۵ و خصال صدوق، ج۱، ص۲۱۹، باب الاربعة.</ref>. [[جابر بن عبدالله انصاری]] در ادامه و بعد از [[نقل حدیث]] فوق می‌افزاید: به [[خدا]] [[سوگند]] [[انس بن مالک]] را دیدم که [[مبتلا]] به برص شد و هر چه [[عمامه]] بر سر می‌گذاشت تا برص پوشیده گردد، نمی‌شد و [[اشعث بن قیس]] را دیدم در حالی که چشمانش کور شده بود، به طوری که خودش میگفت: [[خدا]] را [[شکر]] که به دعای [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} کور شدم و مرا به [[عذاب]] [[آخرت]] [[نفرین]] ننمود<ref>خصال صدوق، ج۱، ص۲۱۹، باب الاربعه، ح۴۴.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۹۶-۱۹۹.</ref>
#اسراف‌کاری: اشعث در [[زندگی شخصی]] خویش مردی مسرف بوده است. نواده او [[قیس بن محمد بن اشعث]] گوید: “او زمانی که به امر [[عثمان]]، استاندار [[آذربایجان]] بود یکبار بر چیزی قسم خورد و بعد از آن پانزده هزار [[درهم]] برای [[کفاره]] قسم خویش پرداخت”<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ص۴۱.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۵۱.</ref>.
#اسراف‌کاری: اشعث در [[زندگی شخصی]] خویش مردی مسرف بوده است. نواده او [[قیس بن محمد بن اشعث]] گوید: "او زمانی که به امر [[عثمان]]، استاندار [[آذربایجان]] بود یکبار بر چیزی قسم خورد و بعد از آن پانزده هزار [[درهم]] برای [[کفاره]] قسم خویش پرداخت"<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ص۴۱.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۵۱.</ref>.
#[[فریب‌کاری]]: [[سعید بن قیس همدانی]] از [[همراهی]] [[امام علی]]{{ع}} در [[بصره]] ([[جنگ جمل]]) سرباز زده بود. [[امام]] بعد از ورود به [[کوفه]] او را [[سرزنش]] کردند و او [[وعده]] [[همکاری]] داد. [[حضرت]] قصد داشتند از او [[دلجویی]] نمایند و به [[نقل]] [[ابن جوزی]]<ref>الاذکیا، ابن جوزی، ص۲۷.</ref>، ام [[عمران]]، دختر وی را برای [[فرزند]] خویش [[امام حسن]]{{ع}} خواستگاری نمود. سعید از [[امام علی]]{{ع}} برای [[مشورت]] با همسرش مهلتی تقاضا کرد و از [[محضر امام]]{{ع}} مرخص شد. اشعث که از این ماجرا خبردار شده بود به [[دیدار]] [[سعید بن قیس]] رفته، به او گفت: “اگر این کار صورت پذیرد، [[امام حسن]]{{ع}} بر او [[افتخار]] کرده، خواهد گفت: من [[فرزند]] [[رسول خدا]]{{صل}} و پسر امیرالمؤمنیم، در حالی که دختر تو این [[فضیلت]] را ندارد. ولی می‌خواهی او را به همسری کسی دهی که با او برابر باشد؟”. سعید پرسید: او کیست؟ اشعث گفت: “فرزندم [[محمد]] (از ام فروه، [[خواهر]] [[ابوبکر]] و عمه [[عایشه]]). سعید با [[عجله]] و بدون [[تأمل]] پذیرفته، گفت: “دخترم را به [[فرزند]] تو تزویج نمودم”. پس از آن، اشعث با [[عجله]] به [[محضر امام]]{{ع}} رسیده، گفت: “آیا برای ([[امام]]) [[حسن]] خواستگاری کرده‌ای؟” [[امام علی]]{{ع}} فرمود: “آری”. اشعث گفت: “آیا دختری شریف‌تر از نظر [[خانواده]] و بزرگوار‌تر از نظر [[نسب]] و زیباتر از نظر [[جمال]] و فزون‌تر از نظر [[مال]] به شما معرفی نمایم؟”. [[امام]]{{ع}} فرمود: “او کیست؟” اشعث گفت: “دخترم جعده”. [[امام علی]]{{ع}} فرمود: “در این باره قبلاً با مردی ـ [[سعید بن قیس]] ـ [[گفتگو]] نموده‌ام”. اشعث گفت: “ولی آن‌چه شما درباره‌اش [[گفتگو]] کردید، میسر نیست”. [[امام علی]]{{ع}} فرمود: “او مهلت خواست تا با [[همسر]] خویش [[مشورت]] کند”. اشعث گفت: “او دخترش را به [[عقد]] پسر من درآورد”. [[امام]]{{ع}} فرمود: “چه زمانی؟” اشعث گفت: “قبل از آنکه [[خدمت]] شما برسم”. بعد از این [[گفتگو]] [[امام]]{{ع}} نظر [[امام حسن]]{{ع}} را درباره دختر اشعث پرسید و از او خواستگاری نمودند. [[سعید بن قیس همدانی]] از اینکه دختر خویش را به [[عقد]] [[محمد بن اشعث]] درآورد، [[سعادت]] بزرگی را از دست داد اما دریافت که کندی یک چشم، او را [[فریب]] داده است، لذا او را به شدت [[سرزنش]] کرده، گفت: “ای [[اعور]] (یک چشم)! تو مرا [[فریب]] دادی!اشعث گفت: “نه، تو آن احمقی بودی که راجع به [[فرزند]] [[رسول خدا]]{{صل}} مهلت [[مشورت]] خواستی”. سپس با [[عجله]] تمام مقدمات [[عروسی]] را فراهم نموده و از [[منزل]] خویش تا [[منزل]] [[امام]]{{ع}} فرش گسترد و عروس را به [[خانه]] [[امام]]{{ع}} برد؛ به این [[امید]] که به [[مردم]] بگوید اگر یک دخترم، [[همسر]] [[عمرو بن عثمان]] است که بر [[امام]] خروج کرده، دختر دیگرم عروس [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} است<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۱.</ref><ref>اشعث بن قیس اعور (یک چشم) بود و با خواهر ابوبکر که او نیز همان‌گونه بود، ازدواج کرد و دختر خویش را به عمرو، فرزند عثمان بن عفان به همسری داد. عمرو به همراهی لشکر جمل به بصره آمد و سپاه علی{{ع}} او را اسیر کرد. امام{{ع}} او را بخشید و او به شهر خویش بازگشت (موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۰).</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۵۲.</ref>.
#[[فریب‌کاری]]: [[سعید بن قیس همدانی]] از [[همراهی]] [[امام علی]]{{ع}} در [[بصره]] ([[جنگ جمل]]) سرباز زده بود. [[امام]] بعد از ورود به [[کوفه]] او را [[سرزنش]] کردند و او [[وعده]] [[همکاری]] داد. [[حضرت]] قصد داشتند از او [[دلجویی]] نمایند و به [[نقل]] [[ابن جوزی]]<ref>الاذکیا، ابن جوزی، ص۲۷.</ref>، ام [[عمران]]، دختر وی را برای [[فرزند]] خویش [[امام حسن]]{{ع}} خواستگاری نمود. سعید از [[امام علی]]{{ع}} برای [[مشورت]] با همسرش مهلتی تقاضا کرد و از [[محضر امام]]{{ع}} مرخص شد. اشعث که از این ماجرا خبردار شده بود به [[دیدار]] [[سعید بن قیس]] رفته، به او گفت: "اگر این کار صورت پذیرد، [[امام حسن]]{{ع}} بر او [[افتخار]] کرده، خواهد گفت: من [[فرزند]] [[رسول خدا]]{{صل}} و پسر امیرالمؤمنیم، در حالی که دختر تو این [[فضیلت]] را ندارد. ولی می‌خواهی او را به همسری کسی دهی که با او برابر باشد؟". سعید پرسید: او کیست؟ اشعث گفت: "فرزندم [[محمد]] (از ام فروه، [[خواهر]] [[ابوبکر]] و عمه [[عایشه]])". سعید با [[عجله]] و بدون [[تأمل]] پذیرفته، گفت: "دخترم را به [[فرزند]] تو تزویج نمودم". پس از آن، اشعث با [[عجله]] به [[محضر امام]]{{ع}} رسیده، گفت: "آیا برای ([[امام]]) [[حسن]] خواستگاری کرده‌ای؟" [[امام علی]]{{ع}} فرمود: "آری". اشعث گفت: "آیا دختری شریف‌تر از نظر [[خانواده]] و بزرگوار‌تر از نظر [[نسب]] و زیباتر از نظر [[جمال]] و فزون‌تر از نظر [[مال]] به شما معرفی نمایم؟". [[امام]]{{ع}} فرمود: "او کیست؟" اشعث گفت: "دخترم جعده". [[امام علی]]{{ع}} فرمود: "در این باره قبلاً با مردی ـ [[سعید بن قیس]] ـ [[گفتگو]] نموده‌ام". اشعث گفت: "ولی آن‌چه شما درباره‌اش [[گفتگو]] کردید، میسر نیست". [[امام علی]]{{ع}} فرمود: "او مهلت خواست تا با [[همسر]] خویش [[مشورت]] کند". اشعث گفت: "او دخترش را به [[عقد]] پسر من درآورد". [[امام]]{{ع}} فرمود: "چه زمانی؟" اشعث گفت: "قبل از آنکه [[خدمت]] شما برسم". بعد از این [[گفتگو]] [[امام]]{{ع}} نظر [[امام حسن]]{{ع}} را درباره دختر اشعث پرسید و از او خواستگاری نمودند. [[سعید بن قیس همدانی]] از اینکه دختر خویش را به [[عقد]] [[محمد بن اشعث]] درآورد، [[سعادت]] بزرگی را از دست داد اما دریافت که کندی یک چشم، او را [[فریب]] داده است، لذا او را به شدت [[سرزنش]] کرده، گفت: "ای [[اعور]] (یک چشم)! تو مرا [[فریب]] دادی!" اشعث گفت: "نه، تو آن احمقی بودی که راجع به [[فرزند]] [[رسول خدا]]{{صل}} مهلت [[مشورت]] خواستی". سپس با [[عجله]] تمام مقدمات [[عروسی]] را فراهم نموده و از [[منزل]] خویش تا [[منزل]] [[امام]]{{ع}} فرش گسترد و عروس را به [[خانه]] [[امام]]{{ع}} برد؛ به این [[امید]] که به [[مردم]] بگوید اگر یک دخترم، [[همسر]] [[عمرو بن عثمان]] است که بر [[امام]] خروج کرده، دختر دیگرم عروس [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} است<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۱.</ref><ref>اشعث بن قیس اعور (یک چشم) بود و با خواهر ابوبکر که او نیز همان‌گونه بود، ازدواج کرد و دختر خویش را به عمرو، فرزند عثمان بن عفان به همسری داد. عمرو به همراهی لشکر جمل به بصره آمد و سپاه علی{{ع}} او را اسیر کرد. امام{{ع}} او را بخشید و او به شهر خویش بازگشت (موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۰).</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۵۲.</ref>.
#[[نفاق]]: [[اشعث بن قیس]] با آنکه در زمره [[اصحاب]] امیرالمؤمنین علی{{ع}} بود، از جمله [[منافقان]] در دوران [[خلافت]] آن [[حضرت]] به شمار می‌رفت؛ همانند [[عبدالله بن ابی بن سلول]] که هر دو از سرکردگان [[نفاق]] در دوران خویش بودند<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۸.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۵۳.</ref>.
#[[نفاق]]: [[اشعث بن قیس]] با آنکه در زمره [[اصحاب]] امیرالمؤمنین علی{{ع}} بود، از جمله [[منافقان]] در دوران [[خلافت]] آن [[حضرت]] به شمار می‌رفت؛ همانند [[عبدالله بن ابی بن سلول]] که هر دو از سرکردگان [[نفاق]] در دوران خویش بودند<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۸.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۵۳.</ref>.


خط ۱۵۶: خط ۱۵۹:


==اشعث و [[مرد]] [[یهودی]]==
==اشعث و [[مرد]] [[یهودی]]==
اشعث می‌گوید: میان من و مردی [[یهودی]] بر سر زمینی معامله‌ای شد ولی او [[حق]] مرا [[انکار]] می‌کرد. او را برای [[محاکمه]] [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} بردم. [[حضرت]] فرمود: “دلیلی بر این ادعای خویش داری؟”، گفتم: نه، پس [[حضرت]] به [[مرد]] [[یهودی]] فرمود: “آیا قسم می‌خوری؟”، گفتم: یا [[رسول الله]]! اگر او قسم بخورد [[مال]] را خواهد ربود، در این حال این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلًا}}<ref>«آنان که پیمان با خداوند و سوگندهای خود را به بهای ناچیز می‌فروشند» سوره آل عمران، آیه ۷۷.</ref><ref>بغیة الطلب فی تاریخ حلب، عمر بن احمد بن ابی جواده، ج۴، ص۱۸۹۱.</ref>. ابن وائل گوید: “اشعث به ما گفت این [[آیه]] درباره من نازل شده است”<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۳۷.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۵۱.</ref>.
اشعث می‌گوید: میان من و مردی [[یهودی]] بر سر زمینی معامله‌ای شد ولی او [[حق]] مرا [[انکار]] می‌کرد. او را برای [[محاکمه]] [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} بردم. [[حضرت]] فرمود: "دلیلی بر این ادعای خویش داری؟"، گفتم: نه، پس [[حضرت]] به [[مرد]] [[یهودی]] فرمود: "آیا قسم می‌خوری؟"، گفتم: یا [[رسول الله]]! اگر او قسم بخورد [[مال]] را خواهد ربود، در این حال این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلًا}}<ref>«آنان که پیمان با خداوند و سوگندهای خود را به بهای ناچیز می‌فروشند» سوره آل عمران، آیه ۷۷.</ref><ref>بغیة الطلب فی تاریخ حلب، عمر بن احمد بن ابی جواده، ج۴، ص۱۸۹۱.</ref>. ابن وائل گوید: "اشعث به ما گفت این [[آیه]] درباره من نازل شده است"<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۳۷.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۵۱.</ref>.


==موافقت همگان بر [[لعن]] اشعث==
==موافقت همگان بر [[لعن]] اشعث==
۱۱۵٬۱۹۰

ویرایش