خباب بن الارت در حدیث: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'محل' به 'محل'
(←مقدمه) |
جز (جایگزینی متن - 'محل' به 'محل') |
||
خط ۳۰: | خط ۳۰: | ||
'''۷. [[زمامداران]]:''' [[خباب بن ارت]] [[نقل]] میکند: روزی در جلوی [[منزل]] پیامبر{{صل}} با [[اصحاب]] نشسته بودیم و از هر دری سخنی به میان میآمد. در این هنگام، پیامبر{{صل}} از [[خانه]] خارج شد و نگاهی به ما کرد و فرمود: میشنوید چه میگویم؟ بزودی حاکمانی بر شما مسلط خواهند شد که به شما [[دروغ]] میگویند، [[سخن]] آنها را [[باور]] نکنید و بر [[ظلم]] آنها را [[یاری]] نکنید. پس هر کس سخن دروغ آنها را [[تصدیق]] کند و در ظلمشان یاریشان نماید، نزد [[حوض کوثر]] بر من وارد نخواهد شد<ref>{{متن حدیث| اتسمعون انْهَ سَيَكُونُ عَلَيْكُمْ أُمَرَاءِ فَلَا تصدقوهم بكذبهم وَ لَا تُعِينُوهُمْ عَلى ظُلْمِهِمْ فانه مَنْ صَدَّقَهُمْ بكذبهم وَ أَعَانَهُمْ عَلَى ظُلْمِهِمْ فَلَيْسَ يُرَدُّ عَلَى الْحَوْضِ }}؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۵، ص۲۴۸.</ref>. | '''۷. [[زمامداران]]:''' [[خباب بن ارت]] [[نقل]] میکند: روزی در جلوی [[منزل]] پیامبر{{صل}} با [[اصحاب]] نشسته بودیم و از هر دری سخنی به میان میآمد. در این هنگام، پیامبر{{صل}} از [[خانه]] خارج شد و نگاهی به ما کرد و فرمود: میشنوید چه میگویم؟ بزودی حاکمانی بر شما مسلط خواهند شد که به شما [[دروغ]] میگویند، [[سخن]] آنها را [[باور]] نکنید و بر [[ظلم]] آنها را [[یاری]] نکنید. پس هر کس سخن دروغ آنها را [[تصدیق]] کند و در ظلمشان یاریشان نماید، نزد [[حوض کوثر]] بر من وارد نخواهد شد<ref>{{متن حدیث| اتسمعون انْهَ سَيَكُونُ عَلَيْكُمْ أُمَرَاءِ فَلَا تصدقوهم بكذبهم وَ لَا تُعِينُوهُمْ عَلى ظُلْمِهِمْ فانه مَنْ صَدَّقَهُمْ بكذبهم وَ أَعَانَهُمْ عَلَى ظُلْمِهِمْ فَلَيْسَ يُرَدُّ عَلَى الْحَوْضِ }}؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۵، ص۲۴۸.</ref>. | ||
'''۸. [[ناقه]] چموش:''' روزی [[پیامبر اکرم]]{{صل}} خباب بن ارت را به مأموریتی فرستاد. [[خباب]] ناقهاش را آماده میکرد که حرکت کند، اما ناقه چموشی میکرد و خباب نمیتوانست او را رام کند. در این موقع پیامبر{{صل}} از آن | '''۸. [[ناقه]] چموش:''' روزی [[پیامبر اکرم]]{{صل}} خباب بن ارت را به مأموریتی فرستاد. [[خباب]] ناقهاش را آماده میکرد که حرکت کند، اما ناقه چموشی میکرد و خباب نمیتوانست او را رام کند. در این موقع پیامبر{{صل}} از آن محل میگذشت و خباب در حال زدن ناقه بود. پیامبر{{صل}} فرمود: ناقه را نزن! آرام باش! (خطاب به ناقه) در این هنگام ناقه آرام شد و به همراه سایر روندگان به [[راه]] خود ادامه داد<ref>{{متن حدیث|لا تضربها! حل فقامت فسارت مع الناس}}؛ کنزالعمال، متقی هندی، ج۱۲، ص۱۷۲.</ref> | ||
'''۹. کشتن سگهای ولگرد:''' زمانی در [[مدینه]]، سگهای ولگرد زیاد شده بودند. پیامبر{{صل}} به خباب [[دستور]] داد که سگهای ولگرد را بکشد. خباب میگوید: "بنا به [[دستور پیامبر]]{{صل}} میخواستم هر سگ ولگردی را که دیدم، بکشم. به محلهای رسیدم که سگی ولگرد در آن پرسه میزد. برای کشتنش دست به کار شدم که زنی صدا زد: چه میکنی؟ چرا سگ را میکشی؟ گفتم: [[پیامبر]]{{صل}} به من [[مأموریت]] داده که سگهای ولگرد را بکشم. آن [[زن]] گفت: به نزد پیامبر{{صل}} برو و به او بگو که من زنی [[نابینا]] هستم و این سگ با پارسی که میکند، مرا از برخی [[حوادث آینده]] با خبر میسازد و علاوه بر آن، مرا از [[حمله]] درندگان محافظت میکند. [[سخن]] این زن، مرا از کارم باز داشت و به نزد [[رسول خدا]]{{صل}} رفتم که ماجرا را بگویم. پیامبر{{صل}} فرمود: " برگرد و آن سگ ولگرد را بکش. " من نیز رفتم و به [[دستور پیامبر]]{{صل}} عمل کردم<ref>کنزالعمال، متقی هندی، ج۱۵، ص۴۱.</ref> | '''۹. کشتن سگهای ولگرد:''' زمانی در [[مدینه]]، سگهای ولگرد زیاد شده بودند. پیامبر{{صل}} به خباب [[دستور]] داد که سگهای ولگرد را بکشد. خباب میگوید: "بنا به [[دستور پیامبر]]{{صل}} میخواستم هر سگ ولگردی را که دیدم، بکشم. به محلهای رسیدم که سگی ولگرد در آن پرسه میزد. برای کشتنش دست به کار شدم که زنی صدا زد: چه میکنی؟ چرا سگ را میکشی؟ گفتم: [[پیامبر]]{{صل}} به من [[مأموریت]] داده که سگهای ولگرد را بکشم. آن [[زن]] گفت: به نزد پیامبر{{صل}} برو و به او بگو که من زنی [[نابینا]] هستم و این سگ با پارسی که میکند، مرا از برخی [[حوادث آینده]] با خبر میسازد و علاوه بر آن، مرا از [[حمله]] درندگان محافظت میکند. [[سخن]] این زن، مرا از کارم باز داشت و به نزد [[رسول خدا]]{{صل}} رفتم که ماجرا را بگویم. پیامبر{{صل}} فرمود: " برگرد و آن سگ ولگرد را بکش. " من نیز رفتم و به [[دستور پیامبر]]{{صل}} عمل کردم<ref>کنزالعمال، متقی هندی، ج۱۵، ص۴۱.</ref> |