پرش به محتوا

بحث:صلح امام حسن مجتبی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'پنهانی' به 'پنهانی'
(صفحه‌ای تازه حاوی «==مقدمه== *هنگامی که به امام حسن{{ع}} خبر رسید معاویه مردم شام را برای ...» ایجاد کرد)
 
جز (جایگزینی متن - 'پنهانی' به 'پنهانی')
خط ۳: خط ۳:
*سپس [[معاویه]] به همراه [[عبدالله بن عامر]] و [[عبدالرحمن بن سمرة بن حبیب بن عبدشمس]] ورقه کاغذ سفیدی را با امضاء خود نزد [[امام حسن]]{{ع}} فرستاد؛ [[معاویه]] به آن [[حضرت]] نوشته بود، هر شرطی داری، در این [[نامه]] بنویس که من ذیل آن را [[امضا]] و [[تعهد]] کرده‌ام. چون [[نامه]] به [[امام]] رسید، چندین شرط در آن نوشت و [[نامه]] را نزد خود نگه‌داشت.
*سپس [[معاویه]] به همراه [[عبدالله بن عامر]] و [[عبدالرحمن بن سمرة بن حبیب بن عبدشمس]] ورقه کاغذ سفیدی را با امضاء خود نزد [[امام حسن]]{{ع}} فرستاد؛ [[معاویه]] به آن [[حضرت]] نوشته بود، هر شرطی داری، در این [[نامه]] بنویس که من ذیل آن را [[امضا]] و [[تعهد]] کرده‌ام. چون [[نامه]] به [[امام]] رسید، چندین شرط در آن نوشت و [[نامه]] را نزد خود نگه‌داشت.
*چون [[امام حسن]]{{ع}} امور [[خلافت]] را به [[معاویه]] واگذار کرد، از او خواست به شروطی که در [[نامه]] [[متعهد]] شده است، عمل کند، اما [[معاویه]] [[امتناع]] کرد. وقتی می‌انشان [[صلح]] منعقد شد، [[امام حسن]]{{ع}} در میان [[اهل عراق]] برخاست و فرمود: "ای [[اهل عراق]] من سه چیز (سه کار [[زشت]]) را به شما می‌بخشم (شما را به خاطر آنها مواخذه نمی‌کنم)؛ شما پدرم را کشتید و به من نیزه زدید (با سر نیزه مجروحم کردید) و [[دارایی]] و توشه مرا [[غارت]] کردید". [[امام حسن]]{{ع}} در شروطش از [[معاویه]] خواسته بود که موجودی [[بیت المال]] [[کوفه]] را که مبلغ پنج میلیون درهم بود، و نیز باج و [[خراج]] دارابجرد [[فارس]] را همه ساله به او واگذار کند و اینکه نباید به [[علی]]{{ع}} [[دشنام]] دهد. اما [[معاویه]] نپذیرفت که به [[علی]]{{ع}} [[ناسزا]] نگوید و چون [[امام حسن]]{{ع}} نتوانست او را منصرف کند، از او خواست که [[علی]]{{ع}} را در حضور او [[سب]] و [[لعن]] نکند؛ [[معاویه]] پذیرفت ولی آن شرط را نیز نقض کرد (به [[امام علی]]{{ع}} در [[حضور امام]] [[حسن]]{{ع}} [[ناسزا]] گفت). اما [[اهل]] [[بصره]] نیز [[مانع]] پرداخت [[خراج]] دارابجرد شدند و گفتند: "این، [[حق]] ماست و ما هرگز آن را به کسی نمی‌دهیم". این منع و [[مخالفت]] آنها هم به تحریک و [[تشویق]] [[معاویه]] بود<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: ابوالقاسم پاینده)، ج۷، ص۲۷۱۶- ۲۷۱۷ (با تلخیص)؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۱۰، ص۲۴۵ - ۲۴۶.</ref>.
*چون [[امام حسن]]{{ع}} امور [[خلافت]] را به [[معاویه]] واگذار کرد، از او خواست به شروطی که در [[نامه]] [[متعهد]] شده است، عمل کند، اما [[معاویه]] [[امتناع]] کرد. وقتی می‌انشان [[صلح]] منعقد شد، [[امام حسن]]{{ع}} در میان [[اهل عراق]] برخاست و فرمود: "ای [[اهل عراق]] من سه چیز (سه کار [[زشت]]) را به شما می‌بخشم (شما را به خاطر آنها مواخذه نمی‌کنم)؛ شما پدرم را کشتید و به من نیزه زدید (با سر نیزه مجروحم کردید) و [[دارایی]] و توشه مرا [[غارت]] کردید". [[امام حسن]]{{ع}} در شروطش از [[معاویه]] خواسته بود که موجودی [[بیت المال]] [[کوفه]] را که مبلغ پنج میلیون درهم بود، و نیز باج و [[خراج]] دارابجرد [[فارس]] را همه ساله به او واگذار کند و اینکه نباید به [[علی]]{{ع}} [[دشنام]] دهد. اما [[معاویه]] نپذیرفت که به [[علی]]{{ع}} [[ناسزا]] نگوید و چون [[امام حسن]]{{ع}} نتوانست او را منصرف کند، از او خواست که [[علی]]{{ع}} را در حضور او [[سب]] و [[لعن]] نکند؛ [[معاویه]] پذیرفت ولی آن شرط را نیز نقض کرد (به [[امام علی]]{{ع}} در [[حضور امام]] [[حسن]]{{ع}} [[ناسزا]] گفت). اما [[اهل]] [[بصره]] نیز [[مانع]] پرداخت [[خراج]] دارابجرد شدند و گفتند: "این، [[حق]] ماست و ما هرگز آن را به کسی نمی‌دهیم". این منع و [[مخالفت]] آنها هم به تحریک و [[تشویق]] [[معاویه]] بود<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: ابوالقاسم پاینده)، ج۷، ص۲۷۱۶- ۲۷۱۷ (با تلخیص)؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۱۰، ص۲۴۵ - ۲۴۶.</ref>.
*هنگامی که [[معاویه]] از [[شهادت]] [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} و [[بیعت مردم]] با [[امام حسن]]{{ع}} باخبر شد، دو مرد از [[قبیله]] [[حمیر]] و بنی القین را به صورت جاسوس به [[بصره]] فرستاد تا قضایا و اتفاقات این دو [[شهر]] را برای او بنویسند و [[مردم]] را علیه آن [[حضرت]] تحریک کنند. [[امام حسن]]{{ع}} از [[مأموریت]] این دو مرد مطلع شده، [[دستور]] [[دستگیری]] و [[مجازات]] آنها را صادر کرد؛ سپس به [[معاویه]] نوشت: "همانا افرادی را [[پنهانی]] برای روشن کردن [[آتش]] [[مکر]] و [[حیله]] و [[شیطنت]] می‌فرستی و جاسوسانی را [[مأمور]] می‌کنی و چنانچه معلوم است، آرزوی [[مرگ]] داری؛ آری، چقدر دست [[مرگ]] به سوی تو دراز است، [[منتظر]] باش که به زودی گریبان تو را خواهد گرفت. و اطلاع پیدا کرده‌ام از [[رحلت]] [[علی]]{{ع}} [[خرسند]] شده‌ای. البته هیچ [[خردمندی]] از [[رحلت]] او خوشحال نمی‌شود و همانا سرانجام کار تو چنان است که این مرد شاعر سروده است: "به [[آدمی]] که در صدد به دست آوردن [[مخالف]] در گذشته خود است، بگو: خود را برای مانند آن آماده کند که بر او وارد یا واقع خواهد شد؛ زیرا ما و کسی که از ما در گذشته است مانند شخص مسافری هستیم که [[شب]] را تا صبح در منزلی به سر بریم".
*هنگامی که [[معاویه]] از [[شهادت]] [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} و [[بیعت مردم]] با [[امام حسن]]{{ع}} باخبر شد، دو مرد از [[قبیله]] [[حمیر]] و بنی القین را به صورت جاسوس به [[بصره]] فرستاد تا قضایا و اتفاقات این دو [[شهر]] را برای او بنویسند و [[مردم]] را علیه آن [[حضرت]] تحریک کنند. [[امام حسن]]{{ع}} از [[مأموریت]] این دو مرد مطلع شده، [[دستور]] [[دستگیری]] و [[مجازات]] آنها را صادر کرد؛ سپس به [[معاویه]] نوشت: "همانا افرادی را پنهانی برای روشن کردن [[آتش]] [[مکر]] و [[حیله]] و [[شیطنت]] می‌فرستی و جاسوسانی را [[مأمور]] می‌کنی و چنانچه معلوم است، آرزوی [[مرگ]] داری؛ آری، چقدر دست [[مرگ]] به سوی تو دراز است، [[منتظر]] باش که به زودی گریبان تو را خواهد گرفت. و اطلاع پیدا کرده‌ام از [[رحلت]] [[علی]]{{ع}} [[خرسند]] شده‌ای. البته هیچ [[خردمندی]] از [[رحلت]] او خوشحال نمی‌شود و همانا سرانجام کار تو چنان است که این مرد شاعر سروده است: "به [[آدمی]] که در صدد به دست آوردن [[مخالف]] در گذشته خود است، بگو: خود را برای مانند آن آماده کند که بر او وارد یا واقع خواهد شد؛ زیرا ما و کسی که از ما در گذشته است مانند شخص مسافری هستیم که [[شب]] را تا صبح در منزلی به سر بریم".
*پس از آن، نامه‌هایی میان [[امام حسن]]{{ع}} و [[معاویه]] رد و بدل شد و آن [[حضرت]] احتجاجاتی فرمود و در تمام آنها [[شایستگی]] خود را برای [[امامت]] ثابت و متقدمان بر پدرش را [[غاصب]] [[خلافت الهی]] قلمداد کرد (چنانچه شکی در این نبود) و [[ستمگری]] ایشان را روشن کرد که با از بین بردن [[حق]] پسر عموی [[رسول خدا]] نسبت به [[جانشین]] او [[جفا]] کردند.
*پس از آن، نامه‌هایی میان [[امام حسن]]{{ع}} و [[معاویه]] رد و بدل شد و آن [[حضرت]] احتجاجاتی فرمود و در تمام آنها [[شایستگی]] خود را برای [[امامت]] ثابت و متقدمان بر پدرش را [[غاصب]] [[خلافت الهی]] قلمداد کرد (چنانچه شکی در این نبود) و [[ستمگری]] ایشان را روشن کرد که با از بین بردن [[حق]] پسر عموی [[رسول خدا]] نسبت به [[جانشین]] او [[جفا]] کردند.
*[[معاویه]] برای پیش بردن مقاصد شوم خود، از [[شام]] با [[سپاه]] زیادی برای [[پیروزی]] و [[تصرف]] [[سرزمین]] [[عراق]] به سوی آن دیار حرکت کرد و هنگامی که به پل منبج [[حلب]] رسید، [[امام حسن]]{{ع}} از قصد و حرکت او باخبر شد و [[حجر بن عدی]] را [[مأمور]] کرد تا [[کارگزاران]] و سایر [[مردم]] را به [[جهاد]] با [[معاویه]] [[دعوت]] کند. [[مردم]]، نخست از [[پیکار]] با [[معاویه]] خودداری کردند اما سرانجام برای [[جنگ]] با او آماده شدند و لشکری از [[شیعیان]] و [[خوارج]] که نسبت به [[معاویه]] [[کینه]] داشتند و مردمی فتنه‌جو و فرصت ‌طلب بودند، آماده [[نبرد]] شدند. در کنار این عده ناهماهنگ، افراد دیگری که نسبت به [[امامت]] آن [[حضرت]] تردید داشتند و [[سست]] عنصرانی [[متعصب]] که پیرو رؤسای [[قبیله]] خود بودند و از [[دستور]] افراد دیگری [[پیروی]] می‌کردند، جمع شدند.
*[[معاویه]] برای پیش بردن مقاصد شوم خود، از [[شام]] با [[سپاه]] زیادی برای [[پیروزی]] و [[تصرف]] [[سرزمین]] [[عراق]] به سوی آن دیار حرکت کرد و هنگامی که به پل منبج [[حلب]] رسید، [[امام حسن]]{{ع}} از قصد و حرکت او باخبر شد و [[حجر بن عدی]] را [[مأمور]] کرد تا [[کارگزاران]] و سایر [[مردم]] را به [[جهاد]] با [[معاویه]] [[دعوت]] کند. [[مردم]]، نخست از [[پیکار]] با [[معاویه]] خودداری کردند اما سرانجام برای [[جنگ]] با او آماده شدند و لشکری از [[شیعیان]] و [[خوارج]] که نسبت به [[معاویه]] [[کینه]] داشتند و مردمی فتنه‌جو و فرصت ‌طلب بودند، آماده [[نبرد]] شدند. در کنار این عده ناهماهنگ، افراد دیگری که نسبت به [[امامت]] آن [[حضرت]] تردید داشتند و [[سست]] عنصرانی [[متعصب]] که پیرو رؤسای [[قبیله]] خود بودند و از [[دستور]] افراد دیگری [[پیروی]] می‌کردند، جمع شدند.
خط ۱۰: خط ۱۰:
*عده‌ای گفتند: "از سخنان او فهمیده می‌شود که می‌خواهد با [[معاویه]] [[سازش]] و امر [[خلافت]] را به او واگذار کند". پس بلافاصله [[حکم تکفیر]] [[امام حسن]]{{ع}} را صادر و اطراف [[خیمه]] او را محاصره کردند و اموالش را به یغما بردند؛ حتی جانمازش را نیز از زیر پایش کشیدند. پس از ایشان، [[عبدالرحمن بن عبدالله جعال ازدی]] بر [[امام]]{{ع}} [[هجوم]] برده و عبای مبارکش را از شانه [[حضرت]] کشید و [[امام مجتبی]] همچنان‌که [[شمشیر]] به همراه داشت، بدون [[عبا]] به جای خود نشسته بود. بعد از آن، اسب خود را ‌طلبیده، بر آن سوار شد و عده‌ای از [[شیعیان]] و [[یاران مخصوص]]، اطراف او را گرفته، [[مانع]] دستیابی دیگران به او شدند.
*عده‌ای گفتند: "از سخنان او فهمیده می‌شود که می‌خواهد با [[معاویه]] [[سازش]] و امر [[خلافت]] را به او واگذار کند". پس بلافاصله [[حکم تکفیر]] [[امام حسن]]{{ع}} را صادر و اطراف [[خیمه]] او را محاصره کردند و اموالش را به یغما بردند؛ حتی جانمازش را نیز از زیر پایش کشیدند. پس از ایشان، [[عبدالرحمن بن عبدالله جعال ازدی]] بر [[امام]]{{ع}} [[هجوم]] برده و عبای مبارکش را از شانه [[حضرت]] کشید و [[امام مجتبی]] همچنان‌که [[شمشیر]] به همراه داشت، بدون [[عبا]] به جای خود نشسته بود. بعد از آن، اسب خود را ‌طلبیده، بر آن سوار شد و عده‌ای از [[شیعیان]] و [[یاران مخصوص]]، اطراف او را گرفته، [[مانع]] دستیابی دیگران به او شدند.
*در این حال، [[امام مجتبی]]{{ع}} فرمود: "[[مردم]] طایفه‌های [[ربیعه]] و [[همدان]] را به [[یاری]] من بخوانید". آنها حضور یافته و [[یاران]] بی‌وفا را از اطراف [[امام]]{{ع}} دور کردند. سپس [[حضرت]] با این عده و جمعی دیگر از [[مردم]] حرکت کرد تا اینکه هنگام [[تاریکی]] به [[ساباط]] رسید. پس مردی از [[بنی‌اسد]] به نام [[جراح بن سنان]]، پیش آمده، عنان استر [[حضرت]] را به دست گرفته، گفت: "[[الله اکبر]]! تو هم مانند پدرت [[مشرک]] شدی"؛ آنگاه با عصای تیغداری که در دستش بود بر ران [[مبارک]] آن [[حضرت]] زد و ران [[امام]]{{ع}} شکافت، چنانکه تیغ به استخوان رسید. [[حضرت]] با او درگیر شد و هر دو به روی [[زمین]] افتادند.
*در این حال، [[امام مجتبی]]{{ع}} فرمود: "[[مردم]] طایفه‌های [[ربیعه]] و [[همدان]] را به [[یاری]] من بخوانید". آنها حضور یافته و [[یاران]] بی‌وفا را از اطراف [[امام]]{{ع}} دور کردند. سپس [[حضرت]] با این عده و جمعی دیگر از [[مردم]] حرکت کرد تا اینکه هنگام [[تاریکی]] به [[ساباط]] رسید. پس مردی از [[بنی‌اسد]] به نام [[جراح بن سنان]]، پیش آمده، عنان استر [[حضرت]] را به دست گرفته، گفت: "[[الله اکبر]]! تو هم مانند پدرت [[مشرک]] شدی"؛ آنگاه با عصای تیغداری که در دستش بود بر ران [[مبارک]] آن [[حضرت]] زد و ران [[امام]]{{ع}} شکافت، چنانکه تیغ به استخوان رسید. [[حضرت]] با او درگیر شد و هر دو به روی [[زمین]] افتادند.
*پس مردی از [[شیعیان]] به نام [[عبدالله خطل طائی]]، خود را به او رسانیده، [[عصا]] را از او گرفته، به شکمش فرو کرد و دیگری به نام [[ظبیان بن عماره]] به او حمله برد و بینی او را [[قطع]] کرد و او و همدستش که قصد کشتن [[حضرت]] را بعد از این [[سوء قصد]] نافرجام داشتند، همان‌جا کشته شدند. بعد از آن، همراهان، [[امام مجتبی]]{{ع}} را روی سریری گذارده، به [[مدائن]] بردند و در منزل [[سعد بن مسعود ثقفی]] که به امر [[امام علی]]{{ع}} عامل [[مدائن]] بود و [[امام مجتبی]] نیز او را به این سمت [[منصوب]] کرده بود، جای دادند. [[امام]] در این منزل به معالجه زخم خود پرداخت. در آن هنگام که این پیش‌آمد ناگوار اتفاق افتاد؛ سران قبائل که از [[دین]] دست برداشته بودند، [[پنهانی]] به [[معاویه]] [[نامه]] نوشتند که ما حاضریم از تو [[اطاعت]] کنیم و [[گوش به فرمان]] تو باشیم و او را وادار کردند هرچه زودتر به جانب آنان حرکت کند و ضمانت کردند همین که با [[لشکر]] [[معاویه]] [[ملاقات]] کنند، [[فرزند]] [[زهرا]] را به او [[تسلیم]] کنند و یا در اولین [[فرصت]] او را بکشند.
*پس مردی از [[شیعیان]] به نام [[عبدالله خطل طائی]]، خود را به او رسانیده، [[عصا]] را از او گرفته، به شکمش فرو کرد و دیگری به نام [[ظبیان بن عماره]] به او حمله برد و بینی او را [[قطع]] کرد و او و همدستش که قصد کشتن [[حضرت]] را بعد از این [[سوء قصد]] نافرجام داشتند، همان‌جا کشته شدند. بعد از آن، همراهان، [[امام مجتبی]]{{ع}} را روی سریری گذارده، به [[مدائن]] بردند و در منزل [[سعد بن مسعود ثقفی]] که به امر [[امام علی]]{{ع}} عامل [[مدائن]] بود و [[امام مجتبی]] نیز او را به این سمت [[منصوب]] کرده بود، جای دادند. [[امام]] در این منزل به معالجه زخم خود پرداخت. در آن هنگام که این پیش‌آمد ناگوار اتفاق افتاد؛ سران قبائل که از [[دین]] دست برداشته بودند، پنهانی به [[معاویه]] [[نامه]] نوشتند که ما حاضریم از تو [[اطاعت]] کنیم و [[گوش به فرمان]] تو باشیم و او را وادار کردند هرچه زودتر به جانب آنان حرکت کند و ضمانت کردند همین که با [[لشکر]] [[معاویه]] [[ملاقات]] کنند، [[فرزند]] [[زهرا]] را به او [[تسلیم]] کنند و یا در اولین [[فرصت]] او را بکشند.
*[[امام مجتبی]]{{ع}} از عمل ناروا و [[بی‌وفائی]] این عده باخبر شد و همان وقت نیز نامه‌ای از [[قیس بن سعد]] به [[امام حسن]]{{ع}} رسید که [[معاویه]] در منطقه حبوبیه در برابر منطقه [[مسکن]] [[نزول]] کرد و [[معاویه]] نامه‌ای برای [[عبیدالله بن عباس]] ارسال داشت و او را به جانب خود [[دعوت]] کرد و ضمانت کرد که هزار درهم به او بدهد و اضافه کرد که نیم آن را به زودی می‌فرستم و نیم دیگرش را هنگام ورود به [[کوفه]] خواهم پرداخت<ref>امام مجتبی{{ع}} هنگام حرکت از کوفه برای پیکار با معاویه، عبیدالله بن عباس را فرمانده لشکری قرار داد که مأموریت داشت معاویه را از عراق دور سازد و قیس بن سعد را با او همراه کرد و به عبیدالله فرمود: اگر در این رزم به پیشامد ناگواری دچار شدی، قیس را جانشین خود کن و به مردم دستور بده از او فرمانبرداری کنند.</ref>. آری پسر [[عباس]] از بستگان [[امام مجتبی]]{{ع}} بود اما آن بی‌وفا، شبانه با عده‌ای از [[نزدیکان]] خود به لشکرگاه [[معاویه]] رفت و فردا صبح، [[لشکریان]]، [[فرمانده]] خود را از دست داده بودند و [[قیس]] با آنها [[نماز]] گزارد و امور آنها را به دست گرفت. پس [[امام حسن]]{{ع}} کاملا از [[بیچارگی]] [[لشکریان]] خود و نیت‌های [[فاسد]] [[خوارج]] باخبر شد و منظورشان را از اینکه به او بد می‌گویند و او را [[تکفیر]] می‌کنند و خونش را [[حلال]] می‌شمرند و اموالش را به یغما می‌برند، دانست و در آن هنگام جز عده‌ای از [[یاران مخصوص]] و [[شیعیان]] او و پدرش کس دیگری باقی نمانده بود و آنها هم عده کمی بودند و تاب [[مقاومت]] با [[لشکر]] [[معاویه]] را نداشتند.
*[[امام مجتبی]]{{ع}} از عمل ناروا و [[بی‌وفائی]] این عده باخبر شد و همان وقت نیز نامه‌ای از [[قیس بن سعد]] به [[امام حسن]]{{ع}} رسید که [[معاویه]] در منطقه حبوبیه در برابر منطقه [[مسکن]] [[نزول]] کرد و [[معاویه]] نامه‌ای برای [[عبیدالله بن عباس]] ارسال داشت و او را به جانب خود [[دعوت]] کرد و ضمانت کرد که هزار درهم به او بدهد و اضافه کرد که نیم آن را به زودی می‌فرستم و نیم دیگرش را هنگام ورود به [[کوفه]] خواهم پرداخت<ref>امام مجتبی{{ع}} هنگام حرکت از کوفه برای پیکار با معاویه، عبیدالله بن عباس را فرمانده لشکری قرار داد که مأموریت داشت معاویه را از عراق دور سازد و قیس بن سعد را با او همراه کرد و به عبیدالله فرمود: اگر در این رزم به پیشامد ناگواری دچار شدی، قیس را جانشین خود کن و به مردم دستور بده از او فرمانبرداری کنند.</ref>. آری پسر [[عباس]] از بستگان [[امام مجتبی]]{{ع}} بود اما آن بی‌وفا، شبانه با عده‌ای از [[نزدیکان]] خود به لشکرگاه [[معاویه]] رفت و فردا صبح، [[لشکریان]]، [[فرمانده]] خود را از دست داده بودند و [[قیس]] با آنها [[نماز]] گزارد و امور آنها را به دست گرفت. پس [[امام حسن]]{{ع}} کاملا از [[بیچارگی]] [[لشکریان]] خود و نیت‌های [[فاسد]] [[خوارج]] باخبر شد و منظورشان را از اینکه به او بد می‌گویند و او را [[تکفیر]] می‌کنند و خونش را [[حلال]] می‌شمرند و اموالش را به یغما می‌برند، دانست و در آن هنگام جز عده‌ای از [[یاران مخصوص]] و [[شیعیان]] او و پدرش کس دیگری باقی نمانده بود و آنها هم عده کمی بودند و تاب [[مقاومت]] با [[لشکر]] [[معاویه]] را نداشتند.
*[[معاویه]] نیز برای اینکه به [[سادگی]] بتواند به مقصد خود برسد و [[هدف]] خویش را با کمال [[راحتی]] تعقیب کند، نامه‌ای به [[امام حسن]]{{ع}} نوشته، تقاضای [[صلح]] و [[سازش]] کرد و نامه‌های [[پنهانی]] اصحابش را نیز که تضمین کرده بودند [[امام]] را بکشند یا به [[معاویه]] [[تسلیم]] کنند، برای آن [[حضرت]] فرستاد و برای انعقاد [[صلح]]، شروطی را خود [[معاویه]] به عهده گرفت که به آنها [[وفا]] کند و [[مصلحت عمومی]] را در نظر بگیرد. لیکن [[امام حسن]]{{ع}} به تعهدات او اطمینانی نداشت، زیرا می‌دانست که او از آنچه گفته، به غیر از [[حیله]] و [[مکر]]، غرض دیگری ندارد، اما چاره ایشان هم فقط [[سازش]] بود و باید از [[جنگ]] دست برمی‌داشت و با او [[صلح]] میکرد. [[بینش]] اطرافیان آن [[حضرت]] نسبت به [[حق]] و [[شایستگی]] آن [[امام]] [[سست]] شده بود و آنان دیده حق‌بین خود را از دست داده بودند. آنان ریختن [[خون]] [[مبارک]] [[حضرت]] را جایز می‌شمردند و [[تصمیم]] گرفته بودند او را به [[دشمن]] [[تسلیم]] کنند؛ همچنین یکی از نزدیکترین بستگانش، [[عبیدالله بن عباس]] به طرف [[معاویه]] رفته، با دشمنش دست [[دوستی]] داده و با او [[سازش]] کرده بود و بیشتر [[یاران]] او در [[فکر]] [[آسایش]] و [[رفاه]] [[دنیا]] بودند و از [[عالم آخرت]] روی گردانده بودند.
*[[معاویه]] نیز برای اینکه به [[سادگی]] بتواند به مقصد خود برسد و [[هدف]] خویش را با کمال [[راحتی]] تعقیب کند، نامه‌ای به [[امام حسن]]{{ع}} نوشته، تقاضای [[صلح]] و [[سازش]] کرد و نامه‌های پنهانی اصحابش را نیز که تضمین کرده بودند [[امام]] را بکشند یا به [[معاویه]] [[تسلیم]] کنند، برای آن [[حضرت]] فرستاد و برای انعقاد [[صلح]]، شروطی را خود [[معاویه]] به عهده گرفت که به آنها [[وفا]] کند و [[مصلحت عمومی]] را در نظر بگیرد. لیکن [[امام حسن]]{{ع}} به تعهدات او اطمینانی نداشت، زیرا می‌دانست که او از آنچه گفته، به غیر از [[حیله]] و [[مکر]]، غرض دیگری ندارد، اما چاره ایشان هم فقط [[سازش]] بود و باید از [[جنگ]] دست برمی‌داشت و با او [[صلح]] میکرد. [[بینش]] اطرافیان آن [[حضرت]] نسبت به [[حق]] و [[شایستگی]] آن [[امام]] [[سست]] شده بود و آنان دیده حق‌بین خود را از دست داده بودند. آنان ریختن [[خون]] [[مبارک]] [[حضرت]] را جایز می‌شمردند و [[تصمیم]] گرفته بودند او را به [[دشمن]] [[تسلیم]] کنند؛ همچنین یکی از نزدیکترین بستگانش، [[عبیدالله بن عباس]] به طرف [[معاویه]] رفته، با دشمنش دست [[دوستی]] داده و با او [[سازش]] کرده بود و بیشتر [[یاران]] او در [[فکر]] [[آسایش]] و [[رفاه]] [[دنیا]] بودند و از [[عالم آخرت]] روی گردانده بودند.
*[[امام حسن]]{{ع}} به ناچار، [[صلح]] با [[معاویه]] را پذیرفت و با [[معاویه]] [[اتمام حجت]] کرد و هیچ‌گونه عذری میان خود و [[معاویه]] در پیشگاه [[خدا]] و [[مردم]] باقی نگذارد و همچنین با او شرط کرد که در [[قنوت]] [[نمازها]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را [[سب]] نکند و متعرض [[شیعیان علی]]{{ع}} نشود و [[حق]] هر صاحب حقی را ادا کند. [[معاویه]] هم [[صلح‌نامه]] [[امام مجتبی]]{{ع}} را [[امضا]] کرد و شرائط آن را به عهده گرفت و [[سوگند]] یاد کرد به آنها [[وفا]] کند. [[معاویه]] پس از [[امضا]] [[قرارداد صلح]] از حبوبیه حرکت کرد و [[روز جمعه]] در نزدیک [[کوفه]] به [[نخیله]] وارد شد. [[نماز ظهر]] را با [[مردم]] خواند و بعد [[سخنرانی]] کرد و در ضمن [[خطبه]] گفت: "[[سوگند]] به [[خدا]]! من با شما نمی‌جنگیدم که [[نماز]] بخوانید و [[روزه]] بگیرید و [[حج]] بیت‌الله بروید و [[زکات]] [[مال]] خود را بپردازید؛ زیرا همه این [[کارها]] را خود انجام می‌دهید، بلکه من با شما [[پیکار]] کردم تا بر شما [[امارت]] کنم و [[خدا]] هم آن را با آنکه شما نمی‌خواستید؛ به من ارزانی داشت. بدانید در شرط ضمن [[عقد]] [[صلح]]، وعده‌هائی به [[حسن بن علی]]{{ع}} دادم و شرائطی به عهده گرفتم که اکنون همه را زیر پا می‌اندازم و به هیچ‌یک [[وفا]] نخواهم کرد"<ref>الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: ساعدی خراسانی)، ص۳۵۰- ۳۵۴. (با اندکی تغییر).</ref>.
*[[امام حسن]]{{ع}} به ناچار، [[صلح]] با [[معاویه]] را پذیرفت و با [[معاویه]] [[اتمام حجت]] کرد و هیچ‌گونه عذری میان خود و [[معاویه]] در پیشگاه [[خدا]] و [[مردم]] باقی نگذارد و همچنین با او شرط کرد که در [[قنوت]] [[نمازها]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را [[سب]] نکند و متعرض [[شیعیان علی]]{{ع}} نشود و [[حق]] هر صاحب حقی را ادا کند. [[معاویه]] هم [[صلح‌نامه]] [[امام مجتبی]]{{ع}} را [[امضا]] کرد و شرائط آن را به عهده گرفت و [[سوگند]] یاد کرد به آنها [[وفا]] کند. [[معاویه]] پس از [[امضا]] [[قرارداد صلح]] از حبوبیه حرکت کرد و [[روز جمعه]] در نزدیک [[کوفه]] به [[نخیله]] وارد شد. [[نماز ظهر]] را با [[مردم]] خواند و بعد [[سخنرانی]] کرد و در ضمن [[خطبه]] گفت: "[[سوگند]] به [[خدا]]! من با شما نمی‌جنگیدم که [[نماز]] بخوانید و [[روزه]] بگیرید و [[حج]] بیت‌الله بروید و [[زکات]] [[مال]] خود را بپردازید؛ زیرا همه این [[کارها]] را خود انجام می‌دهید، بلکه من با شما [[پیکار]] کردم تا بر شما [[امارت]] کنم و [[خدا]] هم آن را با آنکه شما نمی‌خواستید؛ به من ارزانی داشت. بدانید در شرط ضمن [[عقد]] [[صلح]]، وعده‌هائی به [[حسن بن علی]]{{ع}} دادم و شرائطی به عهده گرفتم که اکنون همه را زیر پا می‌اندازم و به هیچ‌یک [[وفا]] نخواهم کرد"<ref>الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: ساعدی خراسانی)، ص۳۵۰- ۳۵۴. (با اندکی تغییر).</ref>.
*[[نقل]] شده است، "وقتی [[معاویه]] به [[کوفه]] آمد، به او گفتند: "[[حسن بن علی]] در نظر [[مردم]] بلند مرتبه است؛ اگر او را وادار کنی در پائین منبرت [[خطبه]] بخواند، دستخوش [[غم]] و ملال شده و در [[سخنرانی]] دچار عجز و [[ناتوانی]] گردیده و از دیدگان [[مردم]] خواهد افتاد (بر اثر [[ناراحتی]] توان [[سخن گفتن]] نخواهد داشت و نزد [[مردم]] [[تحقیر]] می‌شود)". [[معاویه]] ابتدا [[مخالفت]] کرد ولی به ناچار پذیرفت. پس آن [[حضرت]] با همان شرائط شروع به [[خواندن]] [[خطبه]] نموده و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] فرمود: "اما بعد؛ ای [[مردم]] اگر [[شرق]] و [[غرب]] را در جستجوی کسی بگردید که جدش [[رسول خدا]] باشد، کسی را جز من و برادرم پیدا نمی‌کنید؛ ما صفقه و قبول صلح‌مان را به این طاغیه - و با دست به [[معاویه]] اشاره فرمود که بالای [[منبر]] نشسته بود - دادیم، و [[حفظ]] [[خون]] [[مسلمین]] را بر ریختن آن [[برتر]] دانستیم". و با اشاره به [[معاویه]] فرمود: "نمی‌دانم؛ شاید این برای شما امتحانی و بهره و تمتعی در [[دنیا]] تا هنگام [[مرگ]] باشد!"
*[[نقل]] شده است، "وقتی [[معاویه]] به [[کوفه]] آمد، به او گفتند: "[[حسن بن علی]] در نظر [[مردم]] بلند مرتبه است؛ اگر او را وادار کنی در پائین منبرت [[خطبه]] بخواند، دستخوش [[غم]] و ملال شده و در [[سخنرانی]] دچار عجز و [[ناتوانی]] گردیده و از دیدگان [[مردم]] خواهد افتاد (بر اثر [[ناراحتی]] توان [[سخن گفتن]] نخواهد داشت و نزد [[مردم]] [[تحقیر]] می‌شود)". [[معاویه]] ابتدا [[مخالفت]] کرد ولی به ناچار پذیرفت. پس آن [[حضرت]] با همان شرائط شروع به [[خواندن]] [[خطبه]] نموده و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] فرمود: "اما بعد؛ ای [[مردم]] اگر [[شرق]] و [[غرب]] را در جستجوی کسی بگردید که جدش [[رسول خدا]] باشد، کسی را جز من و برادرم پیدا نمی‌کنید؛ ما صفقه و قبول صلح‌مان را به این طاغیه - و با دست به [[معاویه]] اشاره فرمود که بالای [[منبر]] نشسته بود - دادیم، و [[حفظ]] [[خون]] [[مسلمین]] را بر ریختن آن [[برتر]] دانستیم". و با اشاره به [[معاویه]] فرمود: "نمی‌دانم؛ شاید این برای شما امتحانی و بهره و تمتعی در [[دنیا]] تا هنگام [[مرگ]] باشد!"
۲۱۸٬۲۲۶

ویرایش