انسان: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش
(←منابع) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۹: | خط ۹: | ||
<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;"> | <div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;"> | ||
'''انسان:''' برآیند [[مُلک]] و [[ملکوت]]<ref>[[غلام علی | '''انسان:''' برآیند [[مُلک]] و [[ملکوت]]<ref>[[غلام علی امیندین|امیندین، غلام علی]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۴ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ج۴، ص۴۸۱ - ۵۰۰.</ref>. | ||
==واژهشناسی لغوی== | ==واژهشناسی لغوی== | ||
*واژه انسان یا از ریشه "ا ـ ن ـ س" مشتق شده<ref>التحقیق، ج ۱، ص ۱۶۱، «انس»؛ مصطلحات قرآنیه، ص ۶۸ ـ ۶۹.</ref> که در این صورت، وزن آن فِعلان و جمع آن نیز أناسی است یا از ریشه "ن ـ س ـ ی" و در اصل اِنسیان "بر وزن افعلان" بوده که یای آن به جهت فراوانی استعمال، حذف شده و بر وزن افعان آمده است. [[شاهد]] این [[رأی]] اینکه "أنیسیان" به اتّفاق همگان اسم مصغّر انسان است و چون در تصغیر، حروف اصلی هر کلمه باز میگردد نتیجه این میشود که حروف اصلی انسان، نون، سین و یاء و ریشه این کلمه، [[نسیان]] است<ref>لسانالعرب، ج ۱، ص ۲۳۱؛ الفروق اللغویه، ص ۸۰، «انسان».</ref> دو کلمه "ایناس" و "نَوْس" را نیز مبدأ اشتقاق انسان دانستهاند که واژه نخست به معنای [[ادراک]] و [[علم]] و [[احساس]] و دومی به معنای تحرّک است<ref>بصائر ذوی التمییز، ج ۲، ص ۳۲؛ تفسیر سوره والعصر، ج ۲، ص ۱۰.</ref><ref>[[غلام علی | *واژه انسان یا از ریشه "ا ـ ن ـ س" مشتق شده<ref>التحقیق، ج ۱، ص ۱۶۱، «انس»؛ مصطلحات قرآنیه، ص ۶۸ ـ ۶۹.</ref> که در این صورت، وزن آن فِعلان و جمع آن نیز أناسی است یا از ریشه "ن ـ س ـ ی" و در اصل اِنسیان "بر وزن افعلان" بوده که یای آن به جهت فراوانی استعمال، حذف شده و بر وزن افعان آمده است. [[شاهد]] این [[رأی]] اینکه "أنیسیان" به اتّفاق همگان اسم مصغّر انسان است و چون در تصغیر، حروف اصلی هر کلمه باز میگردد نتیجه این میشود که حروف اصلی انسان، نون، سین و یاء و ریشه این کلمه، [[نسیان]] است<ref>لسانالعرب، ج ۱، ص ۲۳۱؛ الفروق اللغویه، ص ۸۰، «انسان».</ref> دو کلمه "ایناس" و "نَوْس" را نیز مبدأ اشتقاق انسان دانستهاند که واژه نخست به معنای [[ادراک]] و [[علم]] و [[احساس]] و دومی به معنای تحرّک است<ref>بصائر ذوی التمییز، ج ۲، ص ۳۲؛ تفسیر سوره والعصر، ج ۲، ص ۱۰.</ref><ref>[[غلام علی امیندین|امیندین، غلام علی]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۴ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ج۴، ص۴۸۱ - ۵۰۰.</ref>. | ||
*چنانچه واژه انسان را مشتق از "[[انس]]" بدانیم، وجه تسمیهاش آن است که رونق، [[زیبایی]] و [[الفت]] در [[زمین]]، تنها با وجود او حاصل میشود<ref>المخصص، ص ۱۶.</ref> یا آنکه [[حیات]] انسان بدون [[انس]] با دیگران تأمین نمیگردد و ازاینرو گفته میشود: انسان "[[مدنی]] بالطبع" است<ref>مفردات، ص ۹۴، «انسان».</ref> یا بدان جهت انسانش خواندهاند که با هرچه مرتبط است [[انس]] و [[الفت]] میگیرد<ref>مفردات، ص ۹۴، «انسان».</ref> یا اینکه همواره با دو اُنس همراه است: [[انس]] [[روحانی]] با [[حق]] و [[انس]] جسمانی با [[خلق]]<ref>بصائر ذوی التمییز، ج ۲، ص ۳۱.</ref> یا بدان سبب که دو پیوند در او نهادینه شده است: یکی با [[دنیا]] و دیگری با [[آخرت]]<ref>بصائر ذوی التمییز، ج ۲، ص ۳۱.</ref><ref>[[غلام علی | *چنانچه واژه انسان را مشتق از "[[انس]]" بدانیم، وجه تسمیهاش آن است که رونق، [[زیبایی]] و [[الفت]] در [[زمین]]، تنها با وجود او حاصل میشود<ref>المخصص، ص ۱۶.</ref> یا آنکه [[حیات]] انسان بدون [[انس]] با دیگران تأمین نمیگردد و ازاینرو گفته میشود: انسان "[[مدنی]] بالطبع" است<ref>مفردات، ص ۹۴، «انسان».</ref> یا بدان جهت انسانش خواندهاند که با هرچه مرتبط است [[انس]] و [[الفت]] میگیرد<ref>مفردات، ص ۹۴، «انسان».</ref> یا اینکه همواره با دو اُنس همراه است: [[انس]] [[روحانی]] با [[حق]] و [[انس]] جسمانی با [[خلق]]<ref>بصائر ذوی التمییز، ج ۲، ص ۳۱.</ref> یا بدان سبب که دو پیوند در او نهادینه شده است: یکی با [[دنیا]] و دیگری با [[آخرت]]<ref>بصائر ذوی التمییز، ج ۲، ص ۳۱.</ref><ref>[[غلام علی امیندین|امیندین، غلام علی]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۴ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ج۴، ص۴۸۱ - ۵۰۰.</ref>. | ||
*اما اگر انسان را مشتق از "[[نسیان]]" بدانیم، وجه تسمیهاش بنابر قول [[ابن عباس]] آن است که [[آدمی]] [[عهد]] خود با [[خدا]] را به [[فراموشی]] سپرده است: {{متن قرآن|وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا}}<ref> و ما از پیش به آدم سفارش کردیم اما او از یاد برد و در وی عزمی نیافتیم؛ سوره طه، آیه:۱۱۵.</ref><ref>لسان العرب، ج ۱، ص ۲۳۲؛ المخصص، ص ۱۶؛ مفردات، ص ۹۴، «انسان».</ref><ref>[[غلام علی | *اما اگر انسان را مشتق از "[[نسیان]]" بدانیم، وجه تسمیهاش بنابر قول [[ابن عباس]] آن است که [[آدمی]] [[عهد]] خود با [[خدا]] را به [[فراموشی]] سپرده است: {{متن قرآن|وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا}}<ref> و ما از پیش به آدم سفارش کردیم اما او از یاد برد و در وی عزمی نیافتیم؛ سوره طه، آیه:۱۱۵.</ref><ref>لسان العرب، ج ۱، ص ۲۳۲؛ المخصص، ص ۱۶؛ مفردات، ص ۹۴، «انسان».</ref><ref>[[غلام علی امیندین|امیندین، غلام علی]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۴ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ج۴، ص۴۸۱ - ۵۰۰.</ref>. | ||
*در صورتی که انسان از واژه ایناس مشتق شده باشد، وجه تسمیهاش عبارت است از دسترسی او به اشیای گوناگون از طریق [[علم]] و [[احساس]] و [[ابصار]]<ref>بصائر ذوی التمییز، ج ۲، ص ۳۲.</ref> و اگر از کلمه نَوْس اشتقاق یافته باشد، وجه تسمیه او تحرک شدید و جنب و [[جوش]] فراوانش در کارهای بزرگ است<ref>بصائر ذوی التمییز، ج ۲، ص ۳۲.</ref><ref>[[غلام علی | *در صورتی که انسان از واژه ایناس مشتق شده باشد، وجه تسمیهاش عبارت است از دسترسی او به اشیای گوناگون از طریق [[علم]] و [[احساس]] و [[ابصار]]<ref>بصائر ذوی التمییز، ج ۲، ص ۳۲.</ref> و اگر از کلمه نَوْس اشتقاق یافته باشد، وجه تسمیه او تحرک شدید و جنب و [[جوش]] فراوانش در کارهای بزرگ است<ref>بصائر ذوی التمییز، ج ۲، ص ۳۲.</ref><ref>[[غلام علی امیندین|امیندین، غلام علی]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۴ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ج۴، ص۴۸۱ - ۵۰۰.</ref>. | ||
*در برخی منابع [[عرفانی]] وجه تسمیه انسان اینگونه [[تبیین]] شده که انسان یا به سبب آنکه نشئه وی مشتمل بر همه مراتب و حقایق عالم است انسان نامیده شده است، زیرا در این صورت اگر از [[انس]] مشتق شده باشد بدین معناست که او [[مظهر]] اسما و حقایق است و اسما و حقایق با وی مأنوساند و نشئههای جسمانی، مثالی و [[روحانی]] در او محصور است و اگر از [[نسیان]] مشتق گردیده باشد بدین معناست که به [[حکم]] اتصاف به [[وصف]]: {{متن قرآن|يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ}}<ref> هر که در آسمانها و زمین است از او درخواست دارد، او هماره در کاری است؛ سوره الرحمن، آیه:۲۹.</ref> [[خداوند]] در یک [[شأن]] متوقف نمیشود که این نیز نشاندهنده عموم و احاطه اوست یا تسمیه وی به انسان برگرفته از "انسان العین" (مردمک چشم) است؛ بدین معنا که به [[حکم]] [[قرب]] [[فرایض]]، انسان برای [[خداوند]] به منزله مردمک چشم برای چشم است؛ یعنی [[خداوند]] به وسیله انسان "[[انسان کامل]]" به عالم نظر میکند، چنانکه چشم به وسیله مردمک میبیند<ref>شرح فصوص الحکم، ص ۳۴۸، ۳۵۰.</ref><ref>[[غلام علی | *در برخی منابع [[عرفانی]] وجه تسمیه انسان اینگونه [[تبیین]] شده که انسان یا به سبب آنکه نشئه وی مشتمل بر همه مراتب و حقایق عالم است انسان نامیده شده است، زیرا در این صورت اگر از [[انس]] مشتق شده باشد بدین معناست که او [[مظهر]] اسما و حقایق است و اسما و حقایق با وی مأنوساند و نشئههای جسمانی، مثالی و [[روحانی]] در او محصور است و اگر از [[نسیان]] مشتق گردیده باشد بدین معناست که به [[حکم]] اتصاف به [[وصف]]: {{متن قرآن|يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ}}<ref> هر که در آسمانها و زمین است از او درخواست دارد، او هماره در کاری است؛ سوره الرحمن، آیه:۲۹.</ref> [[خداوند]] در یک [[شأن]] متوقف نمیشود که این نیز نشاندهنده عموم و احاطه اوست یا تسمیه وی به انسان برگرفته از "انسان العین" (مردمک چشم) است؛ بدین معنا که به [[حکم]] [[قرب]] [[فرایض]]، انسان برای [[خداوند]] به منزله مردمک چشم برای چشم است؛ یعنی [[خداوند]] به وسیله انسان "[[انسان کامل]]" به عالم نظر میکند، چنانکه چشم به وسیله مردمک میبیند<ref>شرح فصوص الحکم، ص ۳۴۸، ۳۵۰.</ref><ref>[[غلام علی امیندین|امیندین، غلام علی]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۴ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ج۴، ص۴۸۱ - ۵۰۰.</ref>. | ||
==نفس انسان== | ==نفس انسان== | ||
خط ۴۸: | خط ۴۸: | ||
==[[انسان در قیامت]]== | ==[[انسان در قیامت]]== | ||
== | ==انسان در فرهنگ مطهر== | ||
انسان با تعبیرها و تعریفهای مختلف و متفاوتی تعریف شده است. از قبیل: حیوان [[ناطق]] (تعقّل کننده)، مطلق [[طلب]]، لایتناهی، آرمانخواه، [[ارزش]] جو، حیوان ماوراء الطّبیعی، سیری ناپذیر، غیرمعیّن، متعهّد و مسؤول، آیندهنگر، [[آزاد]] و مختار، عصیانگر [[اجتماعی]]، خواستار [[نظم]]، خواستار [[زیبایی]]، خواستار [[عدالت]] دو چهره، [[عاشق]]، مکلّف، صاحب [[وجدان]]، دو ضمیری، آفریننده و خلّاق، تنها، مضطرب، عقیدهپرست، ابزارساز، ماوراءجو، تخیّلآفرین، [[معنوی]]، دروازه [[معنویّت]]، و.... | انسان با تعبیرها و تعریفهای مختلف و متفاوتی تعریف شده است. از قبیل: حیوان [[ناطق]] (تعقّل کننده)، مطلق [[طلب]]، لایتناهی، آرمانخواه، [[ارزش]] جو، حیوان ماوراء الطّبیعی، سیری ناپذیر، غیرمعیّن، متعهّد و مسؤول، آیندهنگر، [[آزاد]] و مختار، عصیانگر [[اجتماعی]]، خواستار [[نظم]]، خواستار [[زیبایی]]، خواستار [[عدالت]] دو چهره، [[عاشق]]، مکلّف، صاحب [[وجدان]]، دو ضمیری، آفریننده و خلّاق، تنها، مضطرب، عقیدهپرست، ابزارساز، ماوراءجو، تخیّلآفرین، [[معنوی]]، دروازه [[معنویّت]]، و.... | ||
[[بدیهی]] است که هر یک از این امتیازات به جای خود صحیح است، امّا شاید اگر بخواهیم تعبیری بیاوریم که جامع تفاوتهای اساسی باشد، همان به که از [[علم]] و [[ایمان]] یادکنیم و بگوییم انسان حیوانی است که با دو امتیاز علم و ایمان از دیگر جانداران امتیازیافته است<ref>مجموعه آثار، ج۲، ص۲۵.</ref>. | [[بدیهی]] است که هر یک از این امتیازات به جای خود صحیح است، امّا شاید اگر بخواهیم تعبیری بیاوریم که جامع تفاوتهای اساسی باشد، همان به که از [[علم]] و [[ایمان]] یادکنیم و بگوییم انسان حیوانی است که با دو امتیاز علم و ایمان از دیگر جانداران امتیازیافته است<ref>مجموعه آثار، ج۲، ص۲۵.</ref>. | ||
انسان حیوان هو عیناً ناطق است. حیوانیتی است که آن حیوانیّت در ضمن ناطق است<ref>حرکت و زمان، جلد دوم، ص۲۸.</ref>. انسان، خود نوعی حیوان است؛ از این رو با دیگر جانداران مشترکات بسیار دارد؛ امّا یک [[سلسله]] تفاوتها با همجنسان خود دارد که او را از جانداران دیگر متمایز ساخته و به او مزیّت و تعالی بخشیده و او را بیرقیب ساخته است<ref>مجموعه آثار، ج۲، ص۲۱.</ref>. انسان مجموعهای است از قوا، [[غرائز]] و استعدادها، انسان هم به [[زمان]] حاضر بستگی دارد و هم به زمان [[آینده]]<ref>مجموعه آثار، ج۷، ص۵۷.</ref>. انسان موجودی است ارزش جو، آرمانخواه و کمالمطلوب خواه آرمانهایی را جستجو میکند که [[مادّی]] و از نوع سود نیست؛ آرمانهایی که تنها به خودش و حدّاکثر [[همسر]] و فرزندانش اختصاص ندارد؛ عامّ و شامل و فراگیرنده همه بشریّت است، به محیط و منطقه خاص یا قطعهای خاص از [[زمان]] محدود نمیگردد<ref>مجموعه آثار، ج۲، ص۲۳.</ref>. انسان تنها موجودی است که میان خودش و ماهیّتش جدایی و فاصله است، یعنی میان انسان و [[انسانیت]]<ref>مجموعه آثار، ج۲، ص۳۱۴.</ref>. انسان برخلاف جماد و نبات و حیوان، شخصی دارد و شخصیّتی. شخص انسان (یعنی مجموعه جهازات بدنی او) بالفعل به [[دنیا]] میآید. انسان در آغاز [[تولد]] از نظر جهازات بدنی مانند حیوانات دیگر بالفعل است، ولی از نظر جهازات [[روحی]] از نظر آنچه بعداً [[شخصیّت]] [[انسانی]] او را میسازد، موجودی بالقوّه است، [[ارزشهای انسانی]] او در زمینه وجودش بالقوّه موجود است و آماده روییدن و [[رشد]] یافتن. انسان از نظر روحی و [[معنوی]] یک مرحله بدنی عقبتر است. جهازات بدنیاش در [[رحم]] عوامل دستاندرکار [[آفرینش]] ساخته و پرداخته میشود، ولی جهازات روحی و معنوی و ارکان شخصیّتش در مرحله بعد از رحم باید رشد داده شود و پایهگذاری گردد. از این رو میگوییم هرکس خود بنّا و معمار و مهندس شخصیّت خود است؛ قلم تصویرکننده و نقّاش [[خلقت انسان]] (برخلاف شخص او) به دست خودش داده شده است<ref>مجموعه آثار، ج۲، ص۳۱۳.</ref>. [انسان] او مخلوقی است [[اجتماعی]]، [[اجتماع]] در نیروی [[علمی]] و دماغی و بدنی او که آن محصول را به وجود آورده است سهیم است؛ او در قوای جسمی و روحی خود مدیون اجتماع است؛ آن قوا و نیروها تنها [[مال]] خود او نیست، اجتماع در خود آنها ذیحق است، علیهذا اجتماع در محصول این نیروها نیز ذیحق است<ref>نظری به نظام اقتصادی اسلام، ص۵۶.</ref>. | انسان حیوان هو عیناً ناطق است. حیوانیتی است که آن حیوانیّت در ضمن ناطق است<ref>حرکت و زمان، جلد دوم، ص۲۸.</ref>. انسان، خود نوعی حیوان است؛ از این رو با دیگر جانداران مشترکات بسیار دارد؛ امّا یک [[سلسله]] تفاوتها با همجنسان خود دارد که او را از جانداران دیگر متمایز ساخته و به او مزیّت و تعالی بخشیده و او را بیرقیب ساخته است<ref>مجموعه آثار، ج۲، ص۲۱.</ref>. انسان مجموعهای است از قوا، [[غرائز]] و استعدادها، انسان هم به [[زمان]] حاضر بستگی دارد و هم به زمان [[آینده]]<ref>مجموعه آثار، ج۷، ص۵۷.</ref>. انسان موجودی است ارزش جو، آرمانخواه و کمالمطلوب خواه آرمانهایی را جستجو میکند که [[مادّی]] و از نوع سود نیست؛ آرمانهایی که تنها به خودش و حدّاکثر [[همسر]] و فرزندانش اختصاص ندارد؛ عامّ و شامل و فراگیرنده همه بشریّت است، به محیط و منطقه خاص یا قطعهای خاص از [[زمان]] محدود نمیگردد<ref>مجموعه آثار، ج۲، ص۲۳.</ref>. انسان تنها موجودی است که میان خودش و ماهیّتش جدایی و فاصله است، یعنی میان انسان و [[انسانیت]]<ref>مجموعه آثار، ج۲، ص۳۱۴.</ref>. انسان برخلاف جماد و نبات و حیوان، شخصی دارد و شخصیّتی. شخص انسان (یعنی مجموعه جهازات بدنی او) بالفعل به [[دنیا]] میآید. انسان در آغاز [[تولد]] از نظر جهازات بدنی مانند حیوانات دیگر بالفعل است، ولی از نظر جهازات [[روحی]] از نظر آنچه بعداً [[شخصیّت]] [[انسانی]] او را میسازد، موجودی بالقوّه است، [[ارزشهای انسانی]] او در زمینه وجودش بالقوّه موجود است و آماده روییدن و [[رشد]] یافتن. انسان از نظر روحی و [[معنوی]] یک مرحله بدنی عقبتر است. جهازات بدنیاش در [[رحم]] عوامل دستاندرکار [[آفرینش]] ساخته و پرداخته میشود، ولی جهازات روحی و معنوی و ارکان شخصیّتش در مرحله بعد از رحم باید رشد داده شود و پایهگذاری گردد. از این رو میگوییم هرکس خود بنّا و معمار و مهندس شخصیّت خود است؛ قلم تصویرکننده و نقّاش [[خلقت انسان]] (برخلاف شخص او) به دست خودش داده شده است<ref>مجموعه آثار، ج۲، ص۳۱۳.</ref>. [انسان] او مخلوقی است [[اجتماعی]]، [[اجتماع]] در نیروی [[علمی]] و دماغی و بدنی او که آن محصول را به وجود آورده است سهیم است؛ او در قوای جسمی و روحی خود مدیون اجتماع است؛ آن قوا و نیروها تنها [[مال]] خود او نیست، اجتماع در خود آنها ذیحق است، علیهذا اجتماع در محصول این نیروها نیز ذیحق است<ref>نظری به نظام اقتصادی اسلام، ص۵۶.</ref>. | ||
انسان به عنوان یک حیوان به اصطلاح مستویالقامّه و یک سر و دو گوش که روی دو گوش که روی دو پای خود [[راه]] میرود که نیست، انسان یعنی انسانیّت، یعنی [[فضائل انسانی]]، نه این گوشت و پوست. اگر انسان این گوشت و پوست بخواهد باشد و هیچ فرقی میان انسان و حیوان نیست، انسان هم حیوانی است که جانی دارد و میخورد و میخوابد و شهواتی دارد، پس برایش نمیتوان [[ارزش]] قائل شد. وقتی میگوییم انسان به اعتبار آن [[کمالات]] و اعتبارهای [[انسانی]] میگوییم. اگر کسی ضدّ انسان باشد، و در واقع انسانی بالقوّه، و ضدّ انسانِ بالفعل باشد، او انسان شمرده نمیشود<ref>تعلیم و تربیت در اسلام، ص۱۴۷.</ref>. [انسان] موجودی است مرکب از آنچه در [[فرشتگان]] وجود دارد و از آنچه در خاکیان موجود است؛ هم [[ملکوتی]] است و هم مُلکی، هم [[علوی]] است و هم سفلی<ref>انسان کامل، ص۳۹.</ref>. | انسان به عنوان یک حیوان به اصطلاح مستویالقامّه و یک سر و دو گوش که روی دو گوش که روی دو پای خود [[راه]] میرود که نیست، انسان یعنی انسانیّت، یعنی [[فضائل انسانی]]، نه این گوشت و پوست. اگر انسان این گوشت و پوست بخواهد باشد و هیچ فرقی میان انسان و حیوان نیست، انسان هم حیوانی است که جانی دارد و میخورد و میخوابد و شهواتی دارد، پس برایش نمیتوان [[ارزش]] قائل شد. وقتی میگوییم انسان به اعتبار آن [[کمالات]] و اعتبارهای [[انسانی]] میگوییم. اگر کسی ضدّ انسان باشد، و در واقع انسانی بالقوّه، و ضدّ انسانِ بالفعل باشد، او انسان شمرده نمیشود<ref>تعلیم و تربیت در اسلام، ص۱۴۷.</ref>. [انسان] موجودی است مرکب از آنچه در [[فرشتگان]] وجود دارد و از آنچه در خاکیان موجود است؛ هم [[ملکوتی]] است و هم مُلکی، هم [[علوی]] است و هم سفلی<ref>انسان کامل، ص۳۹.</ref>. | ||
انسان یعنی هرچیزی که متعلّق به خودش است با چشم تحسین و اعجاب نگاه میکند. به قول [[سعدی]]: هرکسی را [[عقل]] خود به کمال نماید و فرزند خود به [[جمال]]. انسان [[غریزه]] [[حبّ]] به ذات دارد، به خودش بیش از هرچیزی و هرکسی علاقمند است، همیشه خودش را و آنچه وابسته به خودش است با عینک [[خوشبینی]] مینگرد؛ یعنی درباره خودش و آنچه مربوط به خودش است طوری [[قضاوت]] میکند که دلش [[راضی]] شود، نه آن طور که [[حقیقت]] است. انسان [[اخلاق]] بد خود را خوب میپندارد و [[اعمال]] [[ناپسند]] خود را [[پسندیده]]. {{متن قرآن|أَفَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنًا}}<ref>«پس آیا کسی که بدی کردارش در چشم وی آرایش یافته است و آن را نیکو میبیند (چون کسی است که رهیافته است)؟» سوره فاطر، آیه ۸.</ref>. {{متن قرآن|تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ}}<ref>«سوگند به خداوند که ما به سوی امّتهای پیش از تو (نیز پیامبرانی) فرستادهایم امّا شیطان کردار آنان را در چشمشان آراست» سوره نحل، آیه ۶۳.</ref><ref>بیست گفتار، ص۲۸۳.</ref>. | انسان یعنی هرچیزی که متعلّق به خودش است با چشم تحسین و اعجاب نگاه میکند. به قول [[سعدی]]: هرکسی را [[عقل]] خود به کمال نماید و فرزند خود به [[جمال]]. انسان [[غریزه]] [[حبّ]] به ذات دارد، به خودش بیش از هرچیزی و هرکسی علاقمند است، همیشه خودش را و آنچه وابسته به خودش است با عینک [[خوشبینی]] مینگرد؛ یعنی درباره خودش و آنچه مربوط به خودش است طوری [[قضاوت]] میکند که دلش [[راضی]] شود، نه آن طور که [[حقیقت]] است. انسان [[اخلاق]] بد خود را خوب میپندارد و [[اعمال]] [[ناپسند]] خود را [[پسندیده]]. {{متن قرآن|أَفَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنًا}}<ref>«پس آیا کسی که بدی کردارش در چشم وی آرایش یافته است و آن را نیکو میبیند (چون کسی است که رهیافته است)؟» سوره فاطر، آیه ۸.</ref>. {{متن قرآن|تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ}}<ref>«سوگند به خداوند که ما به سوی امّتهای پیش از تو (نیز پیامبرانی) فرستادهایم امّا شیطان کردار آنان را در چشمشان آراست» سوره نحل، آیه ۶۳.</ref><ref>بیست گفتار، ص۲۸۳.</ref>. | ||
بنابر تلقی [[فطری]] از انسان، انسان موجودی است دارای [[سرشت]] [[الهی]]، مجهز به فطرتی [[حقجو]] و حقطلب، [[حاکم]] بر خویشتن و [[آزاد]] از [[جبر]] [[طبیعت]]، جبر محیط، جبر سرشت و جبر [[سرنوشت]]<ref>قیام و انقلاب حضرت مهدی{{ع}}، ص۵۲.</ref>. | بنابر تلقی [[فطری]] از انسان، انسان موجودی است دارای [[سرشت]] [[الهی]]، مجهز به فطرتی [[حقجو]] و حقطلب، [[حاکم]] بر خویشتن و [[آزاد]] از [[جبر]] [[طبیعت]]، جبر محیط، جبر سرشت و جبر [[سرنوشت]]<ref>قیام و انقلاب حضرت مهدی{{ع}}، ص۵۲.</ref>. | ||
خود انسان این است که خودی نداشته باشد و به اصطلاح خودمان انسان عبارت است از لا تعینی مطلق، حد انسان بیحدی و مرز او بیمرزی، و رنگ او بیرنگی و شکل او بیشکلی و قید او بیقیدی و بالاخره ماهیت او بیماهیتی است. انسان موجودی است فاقد [[طبیعت]]، فاقد هرگونه اقتضاء ذاتی، بیرنگ و بیشکل و بیماهیت؛ هر حد و هر مرز و هر قید و طبیعت و هر رنگ و شکلی که به او [[تحمیل]] کنیم خود واقعی او را از او گرفتهایم<ref>سیری در نهج البلاغه، ص۲۸۷.</ref>. | خود انسان این است که خودی نداشته باشد و به اصطلاح خودمان انسان عبارت است از لا تعینی مطلق، حد انسان بیحدی و مرز او بیمرزی، و رنگ او بیرنگی و شکل او بیشکلی و قید او بیقیدی و بالاخره ماهیت او بیماهیتی است. انسان موجودی است فاقد [[طبیعت]]، فاقد هرگونه اقتضاء ذاتی، بیرنگ و بیشکل و بیماهیت؛ هر حد و هر مرز و هر قید و طبیعت و هر رنگ و شکلی که به او [[تحمیل]] کنیم خود واقعی او را از او گرفتهایم<ref>سیری در نهج البلاغه، ص۲۸۷.</ref>. | ||
مقصود از انسان نه هر [[انسانی]] است، نه انسان بالقوّه و نه انسان ضدّ انسان، بلکه انسان دارای [[انسانیت]] است<ref>فلسفه اخلاق، ص۲۶.</ref>. | مقصود از انسان نه هر [[انسانی]] است، نه انسان بالقوّه و نه انسان ضدّ انسان، بلکه انسان دارای [[انسانیت]] است<ref>فلسفه اخلاق، ص۲۶.</ref>. | ||
مراجعه به [[جوهر]] انسان<ref>انسان کامل، ص۱۵۵.</ref> [[اصالت انسان]]<ref>اسلام و مقتضیات زمان، جلد دوم، ص۲۲۷؛ فلسفه تاریخ، جلد اول، ص۱۱۰.</ref>، ناس و انسان<ref>آشنایی با قرآن، جلد اول و دوم، ص۱۹۳.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۱۵۲.</ref> | مراجعه به [[جوهر]] انسان<ref>انسان کامل، ص۱۵۵.</ref> [[اصالت انسان]]<ref>اسلام و مقتضیات زمان، جلد دوم، ص۲۲۷؛ فلسفه تاریخ، جلد اول، ص۱۱۰.</ref>، ناس و انسان<ref>آشنایی با قرآن، جلد اول و دوم، ص۱۹۳.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۱۵۲.</ref> | ||
خط ۶۶: | خط ۷۰: | ||
===[[انسان اجتماعی]]=== | ===[[انسان اجتماعی]]=== | ||
انسان مانند برخی از جانداران دیگر، [[اجتماعی]] [[آفریده]] شده است. فرد به [[تنهایی]] [[قادر]] نیست نیازهای خویش را برطرف سازد. [[زندگی]] باید به صورت یک شرکت درآید که همه در [[وظایف]] و بهرهها سهیم باشند و یک نوع تقسیم کار میان افراد برقرار شود، با این تفاوت میان انسان و سایر جاندارهای اجتماعی (مانند [[زنبور عسل]]) که در آنها تقسیم کار و [[وظیفه]] به [[حکم]] [[غریزه]] و به [[فرمان]] طبیعت صورت گرفته است و امکان هر نوع تخلّف و [[سرپیچی]] از آنها گرفته شده است. برخلاف انسان که موجودی [[آزاد]] و مختار است و کار خویش را آزادانه و به عنوان وظیفه و [[تکلیف]] باید انجام دهد. به عبارت دیگر، آن جاندارها همانطور که نیازهایشان اجتماعی است، [[غرایز]] اجتماعی نیز به صورت جبری [[حاکم]] بر آنهاست. انسان نیازهایش اجتماعی است بدون آنکه چنان غرایزی بر او [[حکومت]] کند. غرایز اجتماعی انسان به صورت یک [[سلسله]] تقاضا در [[باطن]] انسان وجود دارد که در سایه [[تعلیم و تربیت]] باید پرورش یابد<ref>مجموعه آثار، ج۲، ص۴۷.</ref>. | انسان مانند برخی از جانداران دیگر، [[اجتماعی]] [[آفریده]] شده است. فرد به [[تنهایی]] [[قادر]] نیست نیازهای خویش را برطرف سازد. [[زندگی]] باید به صورت یک شرکت درآید که همه در [[وظایف]] و بهرهها سهیم باشند و یک نوع تقسیم کار میان افراد برقرار شود، با این تفاوت میان انسان و سایر جاندارهای اجتماعی (مانند [[زنبور عسل]]) که در آنها تقسیم کار و [[وظیفه]] به [[حکم]] [[غریزه]] و به [[فرمان]] طبیعت صورت گرفته است و امکان هر نوع تخلّف و [[سرپیچی]] از آنها گرفته شده است. برخلاف انسان که موجودی [[آزاد]] و مختار است و کار خویش را آزادانه و به عنوان وظیفه و [[تکلیف]] باید انجام دهد. به عبارت دیگر، آن جاندارها همانطور که نیازهایشان اجتماعی است، [[غرایز]] اجتماعی نیز به صورت جبری [[حاکم]] بر آنهاست. انسان نیازهایش اجتماعی است بدون آنکه چنان غرایزی بر او [[حکومت]] کند. غرایز اجتماعی انسان به صورت یک [[سلسله]] تقاضا در [[باطن]] انسان وجود دارد که در سایه [[تعلیم و تربیت]] باید پرورش یابد<ref>مجموعه آثار، ج۲، ص۴۷.</ref>. | ||
اجتماعی بودن انسان و به صورت [[جامعه]] درآمدن او و دارای [[روح جمعی]] شدنش از خاصیّت ذاتی نوعی او سرچشمه میگیرد و یک خاصیّت از [[خواص]] [[فطری]] نوع انسان است، نوع انسان برای اینکه به کمال لایق خود که [[استعداد]] رسیدن به آن را دارد برسد، [[گرایش]] [[اجتماعی]] دارد و زمینه روح جمعی را فراهم میکند<ref>مجموعه آثار، ج۲، ص۳۵۶.</ref>. بدون [[شک]] انسان یک موجود اجتماعی است. معنای اینکه انسان موجود اجتماعی است، مسلّم صرف این نیست که [[انسانها]] باید با یکدیگر در یک مکان - مثلاً در [[شهر]] یا ده - [[زندگی]] کنند و زندگیهایشان نمیتواند مثل بعضی از حیوانات صحرا که انفرادی زندگی میکنند (مانند شیر و پلنگ) به طور منفرد باشد؛ صرف این نیست که فقط با هم گلّهوار زندگی میکنند، بلکه زندگی افراد [[بشر]] بر اساس یک [[سلسله]] [[روابط]] است و در واقع یک نوع ترکیب میان افراد صورت میگیرد و این ترکیبی است منحصر به نوع خود؛ این [[جور]] ترکیب، خارج از [[جهان]] انسان وجود ندارد<ref>اسلام و مقتضیات زمان، جلد دوم، ص۱۲۲.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۱۵۵.</ref> | اجتماعی بودن انسان و به صورت [[جامعه]] درآمدن او و دارای [[روح جمعی]] شدنش از خاصیّت ذاتی نوعی او سرچشمه میگیرد و یک خاصیّت از [[خواص]] [[فطری]] نوع انسان است، نوع انسان برای اینکه به کمال لایق خود که [[استعداد]] رسیدن به آن را دارد برسد، [[گرایش]] [[اجتماعی]] دارد و زمینه روح جمعی را فراهم میکند<ref>مجموعه آثار، ج۲، ص۳۵۶.</ref>. بدون [[شک]] انسان یک موجود اجتماعی است. معنای اینکه انسان موجود اجتماعی است، مسلّم صرف این نیست که [[انسانها]] باید با یکدیگر در یک مکان - مثلاً در [[شهر]] یا ده - [[زندگی]] کنند و زندگیهایشان نمیتواند مثل بعضی از حیوانات صحرا که انفرادی زندگی میکنند (مانند شیر و پلنگ) به طور منفرد باشد؛ صرف این نیست که فقط با هم گلّهوار زندگی میکنند، بلکه زندگی افراد [[بشر]] بر اساس یک [[سلسله]] [[روابط]] است و در واقع یک نوع ترکیب میان افراد صورت میگیرد و این ترکیبی است منحصر به نوع خود؛ این [[جور]] ترکیب، خارج از [[جهان]] انسان وجود ندارد<ref>اسلام و مقتضیات زمان، جلد دوم، ص۱۲۲.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۱۵۵.</ref> | ||
خط ۸۶: | خط ۹۱: | ||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
# [[پرونده:1379151.jpg|22px]] [[محمد تقی فیاضبخش|فیاضبخش]] و [[فرید محسنی|محسنی]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱ (کتاب)|'''ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱''']] | # [[پرونده:1379151.jpg|22px]] [[محمد تقی فیاضبخش|فیاضبخش]] و [[فرید محسنی|محسنی]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱ (کتاب)|'''ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱''']] | ||
# [[پرونده:000055.jpg|22px]] [[غلام علی | # [[پرونده:000055.jpg|22px]] [[غلام علی امیندین|امیندین، غلام علی]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۴ (کتاب)|'''دائرةالمعارف قرآن کریم''']] | ||
# [[پرونده:1100662.jpg|22px]] [[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|'''فرهنگ مطهر''']] | # [[پرونده:1100662.jpg|22px]] [[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|'''فرهنگ مطهر''']] | ||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} |