پرش به محتوا

بحث:حضرت خدیجه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'بدهی' به 'بدهی'
جز (جایگزینی متن - 'بزرگی' به 'بزرگی')
جز (جایگزینی متن - 'بدهی' به 'بدهی')
خط ۵۷: خط ۵۷:
سپس قافله به سوی [[شام]] حرکت کرد. در [[راه]]، میسره [[کرامات]] فراوانی از [[حضرت]] [[مشاهده]] کرد؛ از جمله روزی آنها نزدیک دیری و در کنار نهری به استراحت پرداختند و [[پیامبر]]{{صل}} نیز زیر سایه درختی نشست. پس راهبی به نام نسطور سر از دیر بیرون آورد و از میسره پرسید: این [[جوانی]] که در سایه درخت نشسته، کیست؟ میسره گفت: "او مردی از [[قریش]] و [[اهل]] [[حرم]] است". [[راهب]] جلو آمد و دست و پای [[رسول خدا]]{{صل}} را بوسید و به [[یگانگی خدا]] و [[رسالت پیامبر اسلام]]{{صل}} [[شهادت]] داد و به میسره گفت: "از امر و نهی‌های او [[اطاعت]] کن که او [[رسول]] خداست؛ به [[خدا]] قسم! بعد از [[عیسی]] کسی جز او زیر این درخت ننشسته است و عیسی به [[نبوت]] او [[بشارت]] داده است".
سپس قافله به سوی [[شام]] حرکت کرد. در [[راه]]، میسره [[کرامات]] فراوانی از [[حضرت]] [[مشاهده]] کرد؛ از جمله روزی آنها نزدیک دیری و در کنار نهری به استراحت پرداختند و [[پیامبر]]{{صل}} نیز زیر سایه درختی نشست. پس راهبی به نام نسطور سر از دیر بیرون آورد و از میسره پرسید: این [[جوانی]] که در سایه درخت نشسته، کیست؟ میسره گفت: "او مردی از [[قریش]] و [[اهل]] [[حرم]] است". [[راهب]] جلو آمد و دست و پای [[رسول خدا]]{{صل}} را بوسید و به [[یگانگی خدا]] و [[رسالت پیامبر اسلام]]{{صل}} [[شهادت]] داد و به میسره گفت: "از امر و نهی‌های او [[اطاعت]] کن که او [[رسول]] خداست؛ به [[خدا]] قسم! بعد از [[عیسی]] کسی جز او زیر این درخت ننشسته است و عیسی به [[نبوت]] او [[بشارت]] داده است".


زمانی که آنها از [[سفر]] بازگشتند، میسره به رسول خدا{{صل}} گفت: "اگر زودتر به [[مکه]] بروی و خبر سود فراوانمان را به [[خدیجه]] [[بدهی]]، برایت بهتر خواهد بود". پس پیامبر{{صل}} بر اسبش سوار شد و به سوی [[خانه]] خدیجه حرکت کرد. در آن [[روز]] خدیجه همراه با عده‌ای از [[زنان]] در اتاقش نشسته بود که پیامبر{{صل}} از دور دیده شد. خدیجه به [[ابر]] بلندی که در بالای سر آن اسب سوار حرکت می‌کرد، [[چشم]] دوخته بود. او سپس گفت: "این سوار دارای [[مقام]] بزرگی است و کاش به خانه من می‌آمد!" در همین حال آن سوار که رسول خدا{{صل}} بود، به خانه‌اش آمد و با پای برهنه جلوی خانه‌اش پیاده شد!
زمانی که آنها از [[سفر]] بازگشتند، میسره به رسول خدا{{صل}} گفت: "اگر زودتر به [[مکه]] بروی و خبر سود فراوانمان را به [[خدیجه]] بدهی، برایت بهتر خواهد بود". پس پیامبر{{صل}} بر اسبش سوار شد و به سوی [[خانه]] خدیجه حرکت کرد. در آن [[روز]] خدیجه همراه با عده‌ای از [[زنان]] در اتاقش نشسته بود که پیامبر{{صل}} از دور دیده شد. خدیجه به [[ابر]] بلندی که در بالای سر آن اسب سوار حرکت می‌کرد، [[چشم]] دوخته بود. او سپس گفت: "این سوار دارای [[مقام]] بزرگی است و کاش به خانه من می‌آمد!" در همین حال آن سوار که رسول خدا{{صل}} بود، به خانه‌اش آمد و با پای برهنه جلوی خانه‌اش پیاده شد!


هم‌چنین پس از آنکه میسره به خانه بازگشت، به خدیجه گفت: "او از کنار هیچ درخت و سنگی ردّ نمی‌شد مگر اینکه آن درخت و سنگ به او می‌گفت: {{عربی|"اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ !"}} و هنگامی که بحیرای ترسا دید که ابری بر بالای سرش حرکت می‌کند و بر او سایه می‌افکند، از ما پذیرائی کرد"<ref>مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۳۸-۳۹.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خدیجه بنت خویلد - عباسی (مقاله)|مقاله «خدیجه بنت خویلد»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۲۳۲-۲۳۳.</ref>
هم‌چنین پس از آنکه میسره به خانه بازگشت، به خدیجه گفت: "او از کنار هیچ درخت و سنگی ردّ نمی‌شد مگر اینکه آن درخت و سنگ به او می‌گفت: {{عربی|"اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ !"}} و هنگامی که بحیرای ترسا دید که ابری بر بالای سرش حرکت می‌کند و بر او سایه می‌افکند، از ما پذیرائی کرد"<ref>مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۳۸-۳۹.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خدیجه بنت خویلد - عباسی (مقاله)|مقاله «خدیجه بنت خویلد»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۲۳۲-۲۳۳.</ref>
۲۱۸٬۹۸۰

ویرایش