هلال بن نافع بجلی: تفاوت میان نسخهها
←مقدمه
(←مقدمه) |
(←مقدمه) |
||
خط ۲۲: | خط ۲۲: | ||
او هنگامی که [[احساس]] کرد [[اهل بیت]] [[امام حسین]]{{ع}} نگران وفاداری و [[استقامت]] [[اصحاب]] خود هستند، نزد [[حبیب بن مظاهر]] آمد و با [[مشورت]] او، اصحاب را در یک جا جمع کرد و آنان با شمشیرهای کشیده و یک صدا به امام و [[اهل بیت]] او [[اطمینان]] دادند که تا آخرین قطرۀ [[خون]] از ایشان [[دفاع]] خواهند کرد<ref>الدمعة الساکبة، ج۴، ص۲۷۳-۲۷۴.</ref>. | او هنگامی که [[احساس]] کرد [[اهل بیت]] [[امام حسین]]{{ع}} نگران وفاداری و [[استقامت]] [[اصحاب]] خود هستند، نزد [[حبیب بن مظاهر]] آمد و با [[مشورت]] او، اصحاب را در یک جا جمع کرد و آنان با شمشیرهای کشیده و یک صدا به امام و [[اهل بیت]] او [[اطمینان]] دادند که تا آخرین قطرۀ [[خون]] از ایشان [[دفاع]] خواهند کرد<ref>الدمعة الساکبة، ج۴، ص۲۷۳-۲۷۴.</ref>. | ||
پس از اینکه [[سپاه]] پسر سعد، آب را بر [[اردوگاه امام حسین]]{{ع}} بست و [[تشنگی]] بر [[یاران امام]]{{ع}} چیره شد، آن حضرت برادرش [[عباس]]{{ع}} را فراخواند و همراه سی تن از [[اصحاب]]، از جمله | پس از اینکه [[سپاه]] پسر سعد، آب را بر [[اردوگاه امام حسین]]{{ع}} بست و [[تشنگی]] بر [[یاران]] [[امام]]{{ع}} چیره شد، آن حضرت برادرش [[عباس]]{{ع}} را فراخواند و همراه سی تن از [[اصحاب]]، از جمله هلال بن نافع، در [[دل]] شب برای آوردن آب، روانه کرد. چون نزدیک [[فرات]] رسیدند، [[عمرو بن حجاج]]، [[فرمانده]] نگهبانان پرسید: کیستی؟ هلال گفت: پسر عموی تو و از [[اصحاب حسین]]؛ آمدهام از این آبی که آن را بر ما بستهاید بنوشم. [[عمرو]] گفت: بنوش گوارایت باد. هلال گفت: وای بر تو! چگونه مرا میگویی آب بنوش و حال آنکه [[حسین]]{{ع}} و اهل بیت و یارانش، از شدّت خستگی در حال [[مرگ]] هستند! آن گاه هلال بانگ بر یارانش زد و وارد [[فرات]] شد و [[جنگی]] سخت درگرفت. آنان سرانجام موفق شدند مقداری آب به خیمهها برسانند<ref>مقتل الحسین{{ع}}، خوارزمی، ج۱، ص۳۴۶، ۳۴۷، انوار الهدی. برخی این قضیه را با اندکی تفاوت درباره نافع بن هلال گفتهاند. (طبری، ج۵، ص۴۱۲، ۴۱۳)</ref>. | ||
برخی نقل کردهاند که هلال بن نافع تازه [[ازدواج]] کرده بود و چون [[روز عاشورا]] [[اراده]] میدان کرد همسرش او را از رفتن منع نمود، ولی او بر [[یاری امام]]{{ع}} [[اصرار]] ورزید، و چون [[امام حسین]]{{ع}} از قضیه [[آگاه]] شد، [[هلال]] را فرمود: همسرت نگران است و من [[دوست]] ندارم در [[جوانی]] به [[فراق]] یکدیگر [[مبتلا]] شوید اگر میخواهی عیالت را بردار و از این بیابان برو. هلال گفت: ای [[پسر رسول خدا]]! اگر در [[سختی]] تو را رها کنم و سراغ [[عیش و نوش]] خود [[روم]]، فردای [[قیامت]] پاسخ جدّت [[محمّد]]{{صل}} را چه گویم<ref>روضة الشهداء، ص۲۹۸، کتابفروشی اسلامیة؛ ناسخ التواریخ، ج۲، ص۲۷۷.</ref>! | برخی نقل کردهاند که هلال بن نافع تازه [[ازدواج]] کرده بود و چون [[روز عاشورا]] [[اراده]] میدان کرد همسرش او را از رفتن منع نمود، ولی او بر [[یاری امام]]{{ع}} [[اصرار]] ورزید، و چون [[امام حسین]]{{ع}} از قضیه [[آگاه]] شد، [[هلال]] را فرمود: همسرت نگران است و من [[دوست]] ندارم در [[جوانی]] به [[فراق]] یکدیگر [[مبتلا]] شوید اگر میخواهی عیالت را بردار و از این بیابان برو. هلال گفت: ای [[پسر رسول خدا]]! اگر در [[سختی]] تو را رها کنم و سراغ [[عیش و نوش]] خود [[روم]]، فردای [[قیامت]] پاسخ جدّت [[محمّد]]{{صل}} را چه گویم<ref>روضة الشهداء، ص۲۹۸، کتابفروشی اسلامیة؛ ناسخ التواریخ، ج۲، ص۲۷۷.</ref>! |