ابوموسی اشعری در نهج البلاغه: تفاوت میان نسخهها
←ابوموسی اشعری در صحابه از دیدگاه نهج البلاغه
خط ۸۰: | خط ۸۰: | ||
[[امام]] کاملاً میدانست قطع نظر از اینکه [[ابوموسی]] با [[حکومت]] او موافق نیست و میانه خوبی با او ندارد او اساساً [[آدم]] کمفهم و کودنی است که هرگز نمیتواند حریف [[عمروعاص]] [[نابغه]] [[خدعه]] و [[نیرنگ]] [[شام]] باشد امام برای این کار [[عبدالله بن عباس]] یا [[مالک اشتر]] را پیشنهاد میکرد که نپذیرفتند. و امام را مجبور کردند [[حکمیت]] را بپذیرد و داور هم از طرف او حتماً باید [[ابوموسی اشعری]] باشد. حکمین نتوانستند [[فتنه]] و [[آشوب]] را از میان ببرند بلکه راجع به موضوع اصلی که [[جنگ صفین]] را به وجود آورده بود حرفی نزدند جز اینکه عمروعاص، ابوموسی را [[فریب]] داد و او را جلو انداخت که بگوید ما [[علی]] و [[معاویه]] را [[خلع]] کردیم و [[مردم]] باید با [[شوری]] [[خلیفه]] خود را [[انتخاب]] کنند و [[عمرو عاص]] بعد از او بلند شد و گفت: [[سخن]] ابوموسی را شنید که صاحب خودش را معزول کرد، منهم او را [[عزل]] کردم و [[رفیق]] خودم را تثبیت کردم، اینجا فریاد ابوموسی بلند شد و گفت: خدایت کامروا نکند که به [[غدر]] ناپیمانی کردی و [[فجور]] ورزیدی به [[راستی]] در مثل به سگ مانی که: {{متن قرآن|إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ}}<ref>«چون داستان سگ است که اگر به او بتازی لهله میزند و اگر او را وانهی (باز) لهله میزند» سوره اعراف، آیه ۱۷۶.</ref>. | [[امام]] کاملاً میدانست قطع نظر از اینکه [[ابوموسی]] با [[حکومت]] او موافق نیست و میانه خوبی با او ندارد او اساساً [[آدم]] کمفهم و کودنی است که هرگز نمیتواند حریف [[عمروعاص]] [[نابغه]] [[خدعه]] و [[نیرنگ]] [[شام]] باشد امام برای این کار [[عبدالله بن عباس]] یا [[مالک اشتر]] را پیشنهاد میکرد که نپذیرفتند. و امام را مجبور کردند [[حکمیت]] را بپذیرد و داور هم از طرف او حتماً باید [[ابوموسی اشعری]] باشد. حکمین نتوانستند [[فتنه]] و [[آشوب]] را از میان ببرند بلکه راجع به موضوع اصلی که [[جنگ صفین]] را به وجود آورده بود حرفی نزدند جز اینکه عمروعاص، ابوموسی را [[فریب]] داد و او را جلو انداخت که بگوید ما [[علی]] و [[معاویه]] را [[خلع]] کردیم و [[مردم]] باید با [[شوری]] [[خلیفه]] خود را [[انتخاب]] کنند و [[عمرو عاص]] بعد از او بلند شد و گفت: [[سخن]] ابوموسی را شنید که صاحب خودش را معزول کرد، منهم او را [[عزل]] کردم و [[رفیق]] خودم را تثبیت کردم، اینجا فریاد ابوموسی بلند شد و گفت: خدایت کامروا نکند که به [[غدر]] ناپیمانی کردی و [[فجور]] ورزیدی به [[راستی]] در مثل به سگ مانی که: {{متن قرآن|إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ}}<ref>«چون داستان سگ است که اگر به او بتازی لهله میزند و اگر او را وانهی (باز) لهله میزند» سوره اعراف، آیه ۱۷۶.</ref>. | ||
پس عمرو عاص هم بدو گفت: راستی که تو در مثل به درازگوش مانی مثل {{متن قرآن|الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا}}<ref>«درازگوشی که کتابی چند بر پشت کشد»؛ سوره جمعه، آیه ۵.</ref> | |||
[[یاران علی]]{{ع}} از ابوموسی خواستند که از آنجا برود و او بر [[ناقه]] خود نشست و رهسپار [[مکه]] شد. [[ابن عباس]] میگفت: [[خدا]] ابوموسی را روسیاه کند من (پیشاپیش) او را بر [[حذر]] داشتم و به رأی خردمندانه رهنمون شدم ولی او به [[عقل]] نیامد. | [[یاران علی]]{{ع}} از ابوموسی خواستند که از آنجا برود و او بر [[ناقه]] خود نشست و رهسپار [[مکه]] شد. [[ابن عباس]] میگفت: [[خدا]] ابوموسی را روسیاه کند من (پیشاپیش) او را بر [[حذر]] داشتم و به رأی خردمندانه رهنمون شدم ولی او به [[عقل]] نیامد. |