پرش به محتوا

اشعث بن قیس کندی در رجال و تراجم: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۳: خط ۳۳:


==مقدمه==
==مقدمه==
[[ابو محمد]] [[معدی]] [[کرب]] بن [[قیس]] بن معدی کرب بن [[معاویة]] بن... ثور کندی، آخرین [[پادشاه]] از اقیال کنده در [[جاهلیت]] بود<ref>ابن عبد البر، ج۱، ص۱۳۳.</ref> که یک چهارم [[غنایم]] ([[مرباع]]) حضرموت به او اختصاص داشت<ref>ابن حجر، ج۱، ص۲۳۹.</ref> و پس از [[اسلام]] نیز همواره چون [[پادشاهان]] [[زندگی]] می‌کرد. گویند نخستین کسی بود که سوار بر اسب شد و [[مردم]] به دنبال او حرکت کردند<ref>ابوهلال عسکری، ص۲۱۱.</ref>. به خاطر ژولیدگی موهایش به [[اشعث]] مشهور شد<ref>ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۹۲؛ ابن حجر، ج۱، ص۲۳۹.</ref>. وی در قلعه جیر و [[شهر]] تریم حضرموت به [[دنیا]] آمد (با توجه به [[محل زندگی]] او) و با توجه به سن او در [[زمان مرگ]]<ref>۶۳ سال ۴۰، ر.ک: ادامه مدخل.</ref>، احتمالا ده سال [[پیش از بعثت]] به دنیا آمده است. بنا به گفته [[طبرسی]]، اشعث از [[ازدواج]] مفت (ازدواج با [[زن]] [[پدر]]) به دنیا آمد<ref>آلوسی، ج۲، ص۵۳.</ref>. پدرش از اقیال کنده بود و در [[جنگ]] با قبیلة مراد کشته شد. اشعث به [[خونخواهی]] او برخاست، ولی به جای آنکه بر بنو مراد بنازد، بر [[بنو حارث]] بن کعب [[حمله]] برد و [[اسیر]] شد. وی سه هزار شتر فدیه داد تا [[آزاد]] گشت. این حادثه پنج سال پیش از بعثت بود<ref>ابن قتیبه، المعارف، ص۳۳۳.</ref>. اشعث بار دیگر به [[بنی حارث]] بن کعب از [[مذحج]] [[نیرنگ]] زد و [[پیمان]] [[صلح]] و [[محسن]] همجواری خود را با آنان [[شکست]]. در نتیجه، بار دیگر اسیر شد و قرار گردید برای [[آزادی]] خود، دویست شتر ماده [[جوان]] فدیه دهد، ولی او صد شتر داد و صد شتر دیگر را پرداخت نکرد، تا اسلام آمد و امور [[جاهلی]] را از بین برد<ref>منتظرالقائم، ص۱۰۳.</ref> اشعث در [[سال دهم هجری]] به همراه [[وفد]] ندیان نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آمد و اسلام آورد. تعداد این افراد را مختلف گفته‌اند<ref>ر.ک: ابن هشام، ج۴، ص۲۳۲؛ ابن سعد، ص۲۴۸؛ ابن حبیب، ص۲۹۱؛ بغوی، ج۱، ص۱۹۱.</ref>. [[طبری]]<ref>تاریخ، ج۳، ص۱۳۸.</ref> و [[ابن عبدالبر]]<ref>ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۲۰.</ref> [[ریاست]] این جمع را بر عهده [[اشعث]] دانسته‌اند، ولی خود اشعث این موضوع را [[انکار]] کرده است<ref>ابن سعد، ج۱، ص۲۰؛ ابن شبه، ج۲، ص۵۴۷؛ بخاری، تاریخ، ج۷، ص۲۷۴.</ref>. آنان در حالی که لباس‌های حریر سیاه پوشیده و یقه و سردست‌هایشان با دیباهای زربفت آراسته و جقه‌های (تل یا پرک شبیه تاج) زرین بر تن کرده بودند، نزد [[رسول خدا]]{{صل}} که در [[مسجد]] بود، وارد شدند. آن [[حضرت]] چون آنان را با آن وضع دید، فرمود آن لباس‌ها را درآوردند<ref>ابن سعد، ج۱، ص۲۰ و ۲۴۸.</ref>. اشعث گوید: به رسول خدا{{صل}} گفتم: ما چنین [[گمان]] می‌کنیم که شما از ما هستید. [[پیامبر]] فرمود: ما [[فرزندان]] [[نضر]] بن کنانه‌ایم که به [[نسب]] [[مادران]] خود توجه نداریم و به غیر از پدرانمان به کسی منسوب نمی‌شویم. اشعث گفت: به [[خدا]] [[سوگند]] پس از این هرکه [[قریش]] را از نضر بن [[کنانه]] نمی‌دانست، او را هشتاد تازیانه میزدم<ref>ابن هشام، ج۴، ص۲۳۲؛ بخاری، تاریخ، ج۷، ص۲۷۴؛ ابن سعد، ج۱، ص۲۰؛ طبرانی، ج۱، ص۲۳۶؛ ابونعیم، ج۱، ص۲۸۶.</ref>. رسول خدا{{صل}} به هریک، ده اوقیه (اوقیه معادل چهل [[درهم]]) داد و به اشعث [[دوازده]] او قیه<ref>ابن سعد، ج۱، ص۲۴۸.</ref> در این [[وفد]] بود که رسول خدا{{صل}} با [[اسماء]] دختر [[اسود]] بن نعمان چندی [[ازدواج]] کرد، ولی با [[حسادت]] [[عایشه]] این ازدواج به هم خورد. اشعث پیشنهاد ازدواج با [[خواهر]] خود، فتیله را داد و حضرت پذیرفت. آنگاه آنان به [[یمن]] بازگشتند، ولی هنگامی که اشعث خواست خواهرش را به سوی [[مدینه]] روانه کند، خبر درگذشت رسول خدا{{صل}} رسید و موضوع منتفی شد و او پس از [[رحلت پیامبر]]، به ازدواج [[عکرمة بن ابی جهل]] درآمد<ref>ابن حبیب، ص۹۴ و ۹۵؛ یعقوبی، ج۲، ص۸۵.</ref>. گویا در همین [[زمان]] حضور اشعث در مدینه بود که وی بر سر قطعه زمینی (یا چاهی) که مدعی بود [[مال]] اوست، با مردی [[یهودی]] به [[منازعه]] برخاست. رسول خدا{{صل}} فرمود: یا باید [[بینه]] بیاوری با این مرد قسم بخورد. [[اشعث]] گفت: هرچند او از روی [[گناه]] قسم یاد کند؟ [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: هر [[فاجر]] و گناهکاری برای تصاحب [[مال]] کسی قسم بخورد، در [[روز قیامت]] [[خداوند]] را در حالی که بر او [[خشمگین]] است [[دیدار]] خواهد کرد. اشعث گوید که [[آیه]] {{متن قرآن|إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلًا}}<ref>«آنان که پیمان با خداوند و سوگندهای خود را به بهای ناچیز می‌فروشند» سوره آل عمران، آیه ۷۷.</ref> در این باره نازل شد<ref>بخاری، صحیح، ج۲، ص۱۶۰؛ طبرانی، ج۱۷، ص۱۰۸؛ ابن ابی عاصم، ج۴، ص۳۸۳؛ ابونعیم، ج۱، ص۲۸۶. در برخی از منابع یاد شده، از اشعث به حضرمی با رجل، و از مرد مخاصم به امرئ القیس با مردی بهودی و با فلان بن فلان نام برده شده، ولی داستان یکی است.</ref>.
[[ابو محمد معدی کرب بن قیس بن معدی کرب بن معاویة بن ثور کندی]]، آخرین [[پادشاه]] از اقیال کنده در [[جاهلیت]] بود<ref>ابن عبد البر، ج۱، ص۱۳۳.</ref> که یک چهارم [[غنایم]] ([[مرباع]]) حضرموت به او اختصاص داشت<ref>ابن حجر، ج۱، ص۲۳۹.</ref> و پس از [[اسلام]] نیز همواره چون [[پادشاهان]] [[زندگی]] می‌کرد. گویند نخستین کسی بود که سوار بر اسب شد و [[مردم]] به دنبال او حرکت کردند<ref>ابوهلال عسکری، ص۲۱۱.</ref>. به خاطر ژولیدگی موهایش به [[اشعث]] مشهور شد<ref>ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۹۲؛ ابن حجر، ج۱، ص۲۳۹.</ref>. وی در قلعه نُجیر و [[شهر]] تریمِ حضرموت به [[دنیا]] آمد (با توجه به [[محل زندگی]] او) و با توجه به سن او در [[زمان مرگ]] ۶۳ سال، احتمالاً ده سال [[پیش از بعثت]] به دنیا آمده است. بنا به گفته [[طبرسی]]، اشعث از [[ازدواج]] مَقت (ازدواج با [[زن]] [[پدر]]) به دنیا آمد<ref>آلوسی، ج۲، ص۵۳.</ref>. پدرش از اقیال کنده بود و در [[جنگ]] با قبیله مراد کشته شد. اشعث به [[خونخواهی]] او برخاست، ولی به جای آنکه بر بنو مراد بنازد، بر [[بنو حارث بن کعب]] [[حمله]] برد و [[اسیر]] شد. وی سه هزار شتر فدیه داد تا [[آزاد]] گشت. این حادثه پنج سال پیش از بعثت بود<ref>ابن قتیبه، المعارف، ص۳۳۳.</ref>. اشعث بار دیگر به [[بنی حارث بن کعب]] از [[مذحج]] [[نیرنگ]] زد و [[پیمان]] [[صلح]] و حُسن همجواری خود را با آنان [[شکست]]. در نتیجه، بار دیگر اسیر شد و قرار گردید برای [[آزادی]] خود، دویست شتر ماده [[جوان]] فدیه دهد، ولی او صد شتر داد و صد شتر دیگر را پرداخت نکرد، تا اسلام آمد و امور [[جاهلی]] را از بین برد<ref>منتظرالقائم، ص۱۰۳.</ref>
پس از [[رحلت پیامبر]]، اشعث و بیندیان [[مرتد]] شدند. [[حقیقت]] این امر که آیا تمام بیندیان مرتد [[واقعی]] (بازگشت از [[دین]]) بودند یا گروه زیادی از آنان به دلیل آیه {{متن قرآن|وَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولَئِكَ مِنْكُمْ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ}}<ref>«و کسانی که پس از آن ایمان آورده و هجرت گزیده و همراه شما جهاد کرده‌اند از شمایند و در کتاب خداوند خویشاوندان (در ارث‌بری) نسبت به همدیگر (از دیگران) سزاوارترند» سوره انفال، آیه ۷۵.</ref> خواهان استقرار [[خلافت]] در [[اهل بیت]]{{عم}} بودند و تأکید بر این مطلب که [[ابوبکر]] [[عهد]] و پیمانی بر ما ندارد و او را [[خلیفه]] نمی‌دانستند و نخواستند به او [[زکات]] دهند، مطلبی است که از سخنان سه تن از بزرگان آنان به نام [[حارث بن سراقه]]، [[حارث بن معاویه]] و [[عرفجة بن عبدالله]] ذملی کاملا به دست می‌آید<ref>ر.ک: واقدی، ص۱۷۶ و ۱۷۷.</ref>. در [[ارتباط]] با اشعث، ابتدا خود به چنین مطلبی [[اعتقاد]] نداشت، آنگاه که عمر او را هنگام [[اسارت]] به [[کفر]] متهم کرد<ref>ر.ک: واقدی، ص۲۱۳.</ref>. او به برخی از بزرگان یادشده گفت: اگر شما چنین [[اعتقادی]] دارید، نباید به [[ابوبکر]] [[زکات]] پرداخت کنید و در اشعاری تصریح کرد: حال که [[آل محمد]] را کنار زده‌اید و از [[بنی تیم]] کسی برای امیری صلاحیت یافته، در میان کندیان پادشاهانی هستند که لایق‌ترند<ref>واقدی، ص۱۶۷-۱۷۶.</ref>. این همان [[شعار]] {{عربی|منا امیر و منکم امیر}}؛ [[حباب بن منذر انصاری]] است که در [[سقیفه]] گفت. [[تاریخ]] نگاران نیز براساس پذیرش [[بینش]] [[خلیفه]] که مانع پرداخت [[زکات]] به [[دستگاه خلافت]]، محکوم به [[ارتداد]] و [[کفر]] است<ref>ر.ک: واقدی، ص۱۶۹ و ۲۱۳.</ref>، این گروه را در شمار [[مرتدان]] آورده‌اند. البته بعدها [[اشعث]] به ارتداد خود اعتراف کرد و تفاوت خود با [[جریر بن عبدالله بجلی]] را در همین موضوع عنوان کرد<ref>بغوی، ج۱، ص۱۹۰.</ref>.
 
به هر حال [[زیاد بن لبید]]، [[کارگزار]] ابوبکر در حضرموت با لشکری به سوی بیندیان آمد و بر برخی از تیره‌های کنده [[پیروز]] شد، ولی اشعث با نیروهایش توانست [[اسیران]] را [[آزاد]] کند<ref>یعقوبی، ج۲، ص۱۳۲.</ref>. آنگاه در تریم (از شهرهای حضرموت) با اشعث جنگید، ولی [[شکست]] خورد. آنها بار دیگر در محجر [[زرقان]] (رقان) با کندیان درافتادند و عده زیادی را کشتند و [[اسیر]] گرفتند. باقیمانده ایشان به همراه اشعث به قلعه جیر [[پناهنده]] شدند. در این هنگام، ابوبکر به [[مهاجر بن ابی امیه]] که در [[صنعا]] بود نوشت به کمک زیاد رود و [[عکرمة بن ابی جهل]] را نیز از مگه بدان سو فرستاد. [[مهاجر]] نزد زیاد رفت و در آنجا با اشعث درگیر شد. اشعث چون می‌دانست نیروهای کمکی پیوسته برای زیاد و مهاجر خواهد رسید، به قومش [[خیانت]] ورزید و تنها برای خود و خانواده‌اش و نه نفر از همراهانش [[امان]] گرفت، اما وی چنان در امان [[نامه]] [[شتاب]] کرده بود که نام خود را فراموش کرد بنویسد<ref>برای آگاهی از متن این گونه امان نامه‌ها و حکم آنها، ر.ک: سرخسی، ج۲، ص۴۲۲.</ref>. از این رو، پس از [[فتح]] قلعه نجیر، اسامی را خواندند و [[امان]] دادند، ولی چون نام [[اشعث]] نوشته نشده بود، [[مهاجر]] [[تصمیم]] گرفت او را گردن زند، ولی [[عکرمه]] (از [[فرماندهان سپاه]] مهاجر) پیشنهاد داد او را نزد [[ابوبکر]] برد تا درباره‌اش تصمیم بگیرد<ref>واقدی، ص۲۰۴-۲۱۰؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۲؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۳۳۷ و ۳۳۸.</ref>. کندیان به مناسبت [[خیانت]] اشعث، نام «عرف النار» را که به خیانت شهره بود، بر او نهادند. این تنها خیانت و [[پیمان شکنی]] اشعث نبود، بلکه او بارها به دیگران خیانت کرد و [[خانواده]] او در میان [[عرب]] به چنین خصیصه‌ای شهره بوده‌اند. ابن [[حبیب]] [[بغدادی]]<ref>ابن حبیب، ص۲۴۴.</ref> مواردی از خیانت‌های اشعث و [[فرزندان]] او را آورده است. هنگامی که [[اسیران]] را نزد ابوبکر فرستادند، [[مسلمانان]] و اسیران کننده که هشتاد نفر بودند، اشعث را [[لعنت]] میکردند. ابوبکر او را با این شرط که در [[جنگ‌ها]] [[یاور]] [[خلیفه]] باشد، [[آزاد]] کرد و حتی [[خواهر]] خود، ام [[فروه]] را به [[ازدواج]] اشعث درآورد. او از روی [[تکبر]] وارد بازار [[مدینه]] شد و به هر شتر که رسید، آن را پی کرد. [[مردم]] فریاد زدند که اشعث [[کافر]] شده است. گفت: نه چنین است، بلکه خلیفه خواهرش را به ازدواج من درآورده و اگر در [[سرزمین]] خود بودم، بیش از این [[ولیمه]] می‌دادم. آنگاه بهای همه را پرداخت و مردم را به خوردن [[غذا]] [[دعوت]] کرد<ref>طبری، تاریخ، ج۳، ص۳۳۹؛ ابونعیم، ج۱، ص۲۸۵؛ ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۴؛ ابن اثیر، ج۱، ص۱۱۸؛ ابن حجر، ج۱، ص۲۴۰.</ref>. ابوبکر اسیران را با پرداخت فدیه آزاد کرد. اشعث با گرفتن [[قرض]] از تجار مدینه، این [[پول]] را پرداخت کرد<ref>بلاذری، فتوح، ج۱، ص۱۲۴.</ref>. این غائله در سال دوازدهم بود<ref>ابن سعد، ج۵، ص۷.</ref>. [[عیینة بن حصن]] که خود [[مرتد]] شده و به [[طلیحة بن خویلد]] پیوسته بود، از [[رفتار]] خلیفه شگفت زده شد و گفت: چگونه با او چنین می‌کنند، در حالی که دوبار مرتد شده است؟ در پاسخ او گفته شد که تو خود را با [[اشعث]] [[قیاس]] نکن. او در [[جاهلیت]] [[پادشاه]] و در [[زمان]] [[اسلام]] بزرگ [[قوم]] بود و بزرگان [[اوس و خزرج]] [[هوادار]] او بودند و رعایتش را میکردند<ref>ابن شبه نمیری، ج۲، ص۶۸۹.</ref>. جمله اخیر هرچند بسیار کوتاه و مبهم است، ولی از [[نفوذ]] اشعث در میان [[انصار]] حکایت دارد. همچنین [[ارتداد]] اشعث در دو نوبت چندان گویا نیست. هرچند [[یعقوبی]]<ref>یعقوبی، ج۲، ص۱۲۹.</ref> اشعث را [[اذان]] گوی سجاح معرفی کرده، اما این برخلاف نقل مشهور است که [[شبث بن ربعی]] را [[مؤذن]] او گفته‌اند<ref>مزی، ج۱۲، ص۳۵۲؛ ابن حجر، ج۳، ص۳۰۳؛ ر.ک: مدخل شبث بن ربعی.</ref>. به علاوه، اشعث پس از [[رحلت پیامبر]] همچنان در [[یمن]] ماند و گزارش نشده که وی به مناطق جزیره که سجاح در آنجا بود، رفته باشد.
اشعث در [[سال دهم هجری]] به همراه [[وفد]] کِندیان نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آمد و اسلام آورد. تعداد این افراد را مختلف گفته‌اند<ref>ر.ک: ابن هشام، ج۴، ص۲۳۲؛ ابن سعد، ص۲۴۸؛ ابن حبیب، ص۲۹۱؛ بغوی، ج۱، ص۱۹۱.</ref>. [[طبری]]<ref>تاریخ، ج۳، ص۱۳۸.</ref> و [[ابن عبدالبر]]<ref>ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۲۰.</ref> [[ریاست]] این جمع را بر عهده [[اشعث]] دانسته‌اند، ولی خود اشعث این موضوع را [[انکار]] کرده است<ref>ابن سعد، ج۱، ص۲۰؛ ابن شبه، ج۲، ص۵۴۷؛ بخاری، تاریخ، ج۷، ص۲۷۴.</ref>. آنان در حالی که لباس‌های حریر سیاه پوشیده و یقه و سردست‌هایشان با دیباهای زربفت آراسته و جقه‌های (تل یا پَرَک شبیه تاج) زرین بر تن کرده بودند، نزد [[رسول خدا]]{{صل}} که در [[مسجد]] بود، وارد شدند. آن [[حضرت]] چون آنان را با آن وضع دید، فرمود آن لباس‌ها را درآوردند<ref>ابن سعد، ج۱، ص۲۰ و ۲۴۸.</ref>. اشعث گوید: به رسول خدا{{صل}} گفتم: ما چنین [[گمان]] می‌کنیم که شما از ما هستید. [[پیامبر]] فرمود: ما [[فرزندان]] نضر بن کنانه‌ایم که به [[نسب]] [[مادران]] خود توجه نداریم و به غیر از پدرانمان به کسی منسوب نمی‌شویم. اشعث گفت: به [[خدا]] [[سوگند]] پس از این هرکه [[قریش]] را از [[نضر بن کنانه]] نمی‌دانست، او را هشتاد تازیانه می‌زدم<ref>ابن هشام، ج۴، ص۲۳۲؛ بخاری، تاریخ، ج۷، ص۲۷۴؛ ابن سعد، ج۱، ص۲۰؛ طبرانی، ج۱، ص۲۳۶؛ ابونعیم، ج۱، ص۲۸۶.</ref>.
 
رسول خدا{{صل}} به هریک، ده اوقیه (اوقیه معادل چهل [[درهم]]) داد و به اشعث [[دوازده]] او قیه<ref>ابن سعد، ج۱، ص۲۴۸.</ref> در این [[وفد]] بود که رسول خدا{{صل}} با [[اسماء]] دختر [[اسود بن نعمان کندی]] [[ازدواج]] کرد، ولی با [[حسادت]] [[عایشه]] این ازدواج به هم خورد. اشعث پیشنهاد ازدواج با [[خواهر]] خود، «فتیله» را داد و حضرت پذیرفت. آنگاه آنان به [[یمن]] بازگشتند، ولی هنگامی که اشعث خواست خواهرش را به سوی [[مدینه]] روانه کند، خبر درگذشت رسول خدا{{صل}} رسید و موضوع منتفی شد و او پس از [[رحلت پیامبر]]، به ازدواج [[عکرمة بن ابی جهل]] درآمد<ref>ابن حبیب، ص۹۴ و ۹۵؛ یعقوبی، ج۲، ص۸۵.</ref>.
 
گویا در همین [[زمان]] حضور اشعث در مدینه بود که وی بر سر قطعه زمینی (یا چاهی) که مدعی بود [[مال]] اوست، با مردی [[یهودی]] به [[منازعه]] برخاست. رسول خدا{{صل}} فرمود: یا باید [[بینه]] بیاوری یا این مرد قسم بخورد. [[اشعث]] گفت: هرچند او از روی [[گناه]] قسم یاد کند؟ [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: هر [[فاجر]] و گناهکاری برای تصاحب [[مال]] کسی قسم بخورد، در [[روز قیامت]] [[خداوند]] را در حالی که بر او [[خشمگین]] است [[دیدار]] خواهد کرد. اشعث گوید که [[آیه]] {{متن قرآن|إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلًا}}<ref>«آنان که پیمان با خداوند و سوگندهای خود را به بهای ناچیز می‌فروشند» سوره آل عمران، آیه ۷۷.</ref> در این باره نازل شد<ref>بخاری، صحیح، ج۲، ص۱۶۰؛ طبرانی، ج۱۷، ص۱۰۸؛ ابن ابی عاصم، ج۴، ص۳۸۳؛ ابونعیم، ج۱، ص۲۸۶. در برخی از منابع یاد شده، از اشعث به حضرمی با رجل، و از مرد مخاصم به امرئ القیس با مردی بهودی و با فلان بن فلان نام برده شده، ولی داستان یکی است.</ref>.
 
پس از [[رحلت پیامبر]]، اشعث و کِندیان [[مرتد]] شدند. [[حقیقت]] این امر که آیا تمام کندیان مرتد [[واقعی]] (بازگشت از [[دین]]) بودند یا گروه زیادی از آنان به دلیل آیه {{متن قرآن|وَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولَئِكَ مِنْكُمْ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ}}<ref>«و کسانی که پس از آن ایمان آورده و هجرت گزیده و همراه شما جهاد کرده‌اند از شمایند و در کتاب خداوند خویشاوندان (در ارث‌بری) نسبت به همدیگر (از دیگران) سزاوارترند» سوره انفال، آیه ۷۵.</ref> خواهان استقرار [[خلافت]] در [[اهل بیت]]{{عم}} بودند و تأکید بر این مطلب که [[ابوبکر]] [[عهد]] و پیمانی بر ما ندارد و او را [[خلیفه]] نمی‌دانستند و نخواستند به او [[زکات]] دهند، مطلبی است که از سخنان سه تن از بزرگان آنان به نام [[حارث بن سراقه]]، [[حارث بن معاویه]] و [[عرفجة بن عبدالله ذهلی]] کاملاً به دست می‌آید<ref>ر.ک: واقدی، ص۱۷۶ و ۱۷۷.</ref>.
 
در [[ارتباط]] با اشعث، ابتدا خود به چنین مطلبی [[اعتقاد]] نداشت، آنگاه که عمر او را هنگام [[اسارت]] به [[کفر]] متهم کرد<ref>ر.ک: واقدی، ص۲۱۳.</ref>. او به برخی از بزرگان یاد شده گفت: اگر شما چنین [[اعتقادی]] دارید، نباید به [[ابوبکر]] [[زکات]] پرداخت کنید و در اشعاری تصریح کرد: حال که [[آل محمد]] را کنار زده‌اید و از [[بنی تیم]] کسی برای امیری صلاحیت یافته، در میان کندیان پادشاهانی هستند که لایق‌ترند<ref>واقدی، ص۱۶۷-۱۷۶.</ref>. این همان [[شعار]] {{عربی|"منا امير ومنكم امير"}}؛ [[حباب بن منذر انصاری]] است که در [[سقیفه]] گفت. تاریخ‌نگاران نیز براساس پذیرش [[بینش]] [[خلیفه]] که مانع پرداخت [[زکات]] به [[دستگاه خلافت]]، محکوم به [[ارتداد]] و [[کفر]] است<ref>ر.ک: واقدی، ص۱۶۹ و ۲۱۳.</ref>، این گروه را در شمار [[مرتدان]] آورده‌اند. البته بعدها [[اشعث]] به ارتداد خود اعتراف کرد و تفاوت خود با [[جریر بن عبدالله بجلی]] را در همین موضوع عنوان کرد<ref>بغوی، ج۱، ص۱۹۰.</ref>.
 
به هر حال [[زیاد بن لبید]]، [[کارگزار]] ابوبکر در حضرموت با لشکری به سوی کندیان آمد و بر برخی از تیره‌های کنده [[پیروز]] شد، ولی اشعث با نیروهایش توانست [[اسیران]] را [[آزاد]] کند<ref>یعقوبی، ج۲، ص۱۳۲.</ref>. آنگاه در تَریم (از شهرهای حضرموت) با اشعث جنگید، ولی [[شکست]] خورد. آنها بار دیگر در محجر [[زُرقان]] (رقان) با کندیان درافتادند و عده زیادی را کشتند و [[اسیر]] گرفتند. باقیمانده ایشان به همراه اشعث به قلعه جیر [[پناهنده]] شدند. در این هنگام، ابوبکر به [[مهاجر بن ابی امیه]] که در [[صنعا]] بود نوشت به کمک زیاد رود و [[عکرمة بن ابی جهل]] را نیز از مکه بدان سو فرستاد. [[مهاجر]] نزد زیاد رفت و در آنجا با اشعث درگیر شد. اشعث چون می‌دانست نیروهای کمکی پیوسته برای زیاد و مهاجر خواهد رسید، به قومش [[خیانت]] ورزید و تنها برای خود و خانواده‌اش و نُه نفر از همراهانش [[امان]] گرفت، اما وی چنان در امان‌نامه [[شتاب]] کرده بود که نام خود را فراموش کرد بنویسد<ref>برای آگاهی از متن این گونه امان نامه‌ها و حکم آنها، ر.ک: سرخسی، ج۲، ص۴۲۲.</ref>. از این رو، پس از [[فتح]] قلعه نجیر، اسامی را خواندند و [[امان]] دادند، ولی چون نام [[اشعث]] نوشته نشده بود، [[مهاجر]] [[تصمیم]] گرفت او را گردن زند، ولی [[عکرمه]] (از [[فرماندهان سپاه]] مهاجر) پیشنهاد داد او را نزد [[ابوبکر]] برد تا درباره‌اش تصمیم بگیرد<ref>واقدی، ص۲۰۴-۲۱۰؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۲؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۳۳۷ و ۳۳۸.</ref>.
 
کندیان به مناسبت [[خیانت]] اشعث، نام «عرف النار» را که به خیانت شهره بود، بر او نهادند. این تنها خیانت و [[پیمان شکنی]] اشعث نبود، بلکه او بارها به دیگران خیانت کرد و [[خانواده]] او در میان [[عرب]] به چنین خصیصه‌ای شهره بوده‌اند. [[ابن حبیب بغدادی]]<ref>ابن حبیب، ص۲۴۴.</ref> مواردی از خیانت‌های اشعث و [[فرزندان]] او را آورده است. هنگامی که [[اسیران]] را نزد ابوبکر فرستادند، [[مسلمانان]] و اسیران کنده که هشتاد نفر بودند، اشعث را [[لعنت]] می‌کردند. ابوبکر او را با این شرط که در [[جنگ‌ها]] [[یاور]] [[خلیفه]] باشد، [[آزاد]] کرد و حتی [[خواهر]] خود، [[ام فروه]] را به [[ازدواج]] اشعث درآورد. او از روی [[تکبر]] وارد بازار [[مدینه]] شد و به هر شتر که رسید، آن را پی کرد. [[مردم]] فریاد زدند که اشعث [[کافر]] شده است. گفت: نه چنین است، بلکه خلیفه خواهرش را به ازدواج من درآورده و اگر در [[سرزمین]] خود بودم، بیش از این [[ولیمه]] می‌دادم. آنگاه بهای همه را پرداخت و مردم را به خوردن [[غذا]] [[دعوت]] کرد<ref>طبری، تاریخ، ج۳، ص۳۳۹؛ ابونعیم، ج۱، ص۲۸۵؛ ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۴؛ ابن اثیر، ج۱، ص۱۱۸؛ ابن حجر، ج۱، ص۲۴۰.</ref>.
 
ابوبکر اسیران را با پرداخت فدیه آزاد کرد. اشعث با گرفتن [[قرض]] از تجار مدینه، این [[پول]] را پرداخت کرد<ref>بلاذری، فتوح، ج۱، ص۱۲۴.</ref>. این غائله در سال دوازدهم بود <ref>ابن سعد، ج۵، ص۷.</ref>. [[عیینة بن حصن]] که خود [[مرتد]] شده و به [[طلیحة بن خویلد]] پیوسته بود، از [[رفتار]] خلیفه شگفت زده شد و گفت: چگونه با او چنین می‌کنند، در حالی که دوبار مرتد شده است؟ در پاسخ او گفته شد که تو خود را با [[اشعث]] [[قیاس]] نکن. او در [[جاهلیت]] [[پادشاه]] و در [[زمان]] [[اسلام]] بزرگ [[قوم]] بود و بزرگان [[اوس و خزرج]] [[هوادار]] او بودند و رعایتش را می‌کردند<ref>ابن شبه نمیری، ج۲، ص۶۸۹.</ref>. جمله اخیر هرچند بسیار کوتاه و مبهم است، ولی از [[نفوذ]] اشعث در میان [[انصار]] حکایت دارد. همچنین [[ارتداد]] اشعث در دو نوبت چندان گویا نیست. هرچند [[یعقوبی]]<ref>یعقوبی، ج۲، ص۱۲۹.</ref> اشعث را اذان‌گوی سجاح معرفی کرده، اما این برخلاف نقل مشهور است که [[شبث بن ربعی]] را [[مؤذن]] او گفته‌اند<ref>مزی، ج۱۲، ص۳۵۲؛ ابن حجر، ج۳، ص۳۰۳.</ref>. به علاوه، اشعث پس از [[رحلت پیامبر]] همچنان در [[یمن]] ماند و گزارش نشده که وی به مناطق جزیره که سجاح در آنجا بود، رفته باشد.
 
به هر حال [[ابوبکر]] در آخرین لحظات عمر، از کرده خود پشیمان شد و [[آرزو]] داشت اشعث را در همان لحظه می‌کشت<ref>ابن قتیبه، ج۱، ص۱۸؛ بعقوبی، ج۲، ص۱۳۷؛ ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۴؛ ابن عبدربه، ج۴، ص۲۶۸.</ref>.
به هر حال [[ابوبکر]] در آخرین لحظات عمر، از کرده خود پشیمان شد و [[آرزو]] داشت اشعث را در همان لحظه می‌کشت<ref>ابن قتیبه، ج۱، ص۱۸؛ بعقوبی، ج۲، ص۱۳۷؛ ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۴؛ ابن عبدربه، ج۴، ص۲۶۸.</ref>.
[[امیر مؤمنان]]{{ع}} در خطبه‌ای شدیداللحن، به سرگذشت بد اشعث چنین اشاره کرده است: «[[لعنت خدا]] و [[لعنت]] کنندگان بر تو باد. ای [[متکبر]] متکبرزاده، [[منافق]] [[کافر]] زاده! یک بار در [[عهد]] [[کفر]] [[اسیر]] گشتی، بار دیگر در [[حکومت]] اسلام به اسیری درآمدی، و هر دو بار نه [[مال]] تو، تو را سودی بخشید و نه تبارت به فریادت رسید. کسی که [[خویشان]] خود را به دم [[شمشیر]] بسپارد و [[مرگ]] را بر آنان آرد، سزاوار است که آشنا، وی را [[دشمن]] دارد و [[بیگانه]] بدو [[اطمینان]] نیارد»<ref>سید رضی، خطبه ۱۹.</ref>. وی پس از [[ازدواج]] با ام [[فروه]] به یمن بازگشت<ref>ابن اثیر، ج۱، ص۲۵۰.</ref>، ولی [[طبری]]<ref>المنتخب، ص۴۴.</ref> بر آن است که وی تا زمان [[فتوحات]] [[عراق]] در [[مدینه]] ماند. در [[زمان عمر]] با یکی از [[همسران پیامبر]] که [[حضرت]] پیش از مجامعت وی را [[طلاق]] داده بود، [[ازدواج]] کرد. عمر خواست او را سنگسار کند، ولی اشعث موضوع را برای او بیان کرد<ref>علامه حلی، تذکره، ج۲، ص۵۶۸؛ نوری، ج۱۶، ص۱۴۵.</ref>. این موضوع مستند برخی از [[فقها]] شده است که [[حرمت]] [[ازدواج]] با [[همسران پیامبر]] را از آن دسته استثناء کرده‌اند که [[حضرت]] پیش از مجامعت، از آنان جدا شده است<ref>علامه حلی، تذکره، ج۲، ص۵۶۸.</ref>.
 
[[اشعث]] در جنگ‌های پرموک در [[شام]]، و [[قادسیه]] و [[مدائن]] و جلولا در [[عراق]]، و [[نهاوند]] در [[ایران]] شرکت کرد. در [[جنگ یرموک]] یک چشم خود را از دست داد<ref>بلاذری، فتوح، ج۱، ص۱۶۰؛ ابن حبیب، ص۲۶۱.</ref> و در نهاوند [[فرمانده]] جناح راست [[سپاه]] بود<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ج۲، ص۳۷۴.</ref>. براساس روایتی غیر مشهور، پس از کشته شدن [[نعمان بن مقرن]] در [[فتح]] [[اصفهان]]، [[مردم]] براساس [[تصور]] خود به دور اشعث جمع شدند، ولی [[حکم]] [[خلیفه]] در این باره قرائت شد که دستور [[جانشینی]] را پس از نعمان به [[حذیفه]] داده است<ref>طبری، تاریخ، ج۴، ص۱۴۳.</ref>. در [[فتوحات]] شام بود که خالد ۱۰ هزار [[درهم]] به اشعث داد و چون این خبر به عمر رسید، به [[ابوعبیده]] [[نامه]] نوشت که چنانچه خالد این پول‌ها را از خود داده، [[اسراف]] کرده و اگر از [[بیت المال]] پرداخت کرده، [[خیانت]] نموده است. وی دستور داد بالای [[منبر]] رود و در برابر خود، خالد را با عمامه‌اش به بند کشد و [[لباس]] نظامی او را از تنش درآورد و از [[فرماندهی]] نیز عزلش کند<ref>طبری، تاریخ، ج۴، ص۶۷.</ref>. اشعث دردوره [[عثمان]]، [[آذربایجان]] را پس از فتح آن به دست [[مغیرة بن شعبه]]، بار دیگر فتح کرد و با آنان [[مصالحه]] نمود<ref>بلاذری، ج۲، ص۴۰۱ و ۴۰۳.</ref>.
[[امیر مؤمنان]]{{ع}} در خطبه‌ای شدیداللحن، به سرگذشت بد اشعث چنین اشاره کرده است: «[[لعنت خدا]] و لعنت‌کنندگان بر تو باد. ای [[متکبر]] متکبرزاده، [[منافق]] [[کافر]] زاده! یک بار در [[عهد]] [[کفر]] [[اسیر]] گشتی، بار دیگر در [[حکومت]] اسلام به اسیری درآمدی، و هر دو بار نه [[مال]] تو، تو را سودی بخشید و نه تبارت به فریادت رسید. کسی که [[خویشان]] خود را به دم [[شمشیر]] بسپارد و [[مرگ]] را بر آنان آرد، سزاوار است که آشنا، وی را [[دشمن]] دارد و [[بیگانه]] بدو [[اطمینان]] نیارد»<ref>سید رضی، خطبه ۱۹.</ref>.  
 
وی پس از [[ازدواج]] با ام‌فروه به یمن بازگشت<ref>ابن اثیر، ج۱، ص۲۵۰.</ref>، ولی [[طبری]]<ref>المنتخب، ص۴۴.</ref> بر آن است که وی تا زمان [[فتوحات]] [[عراق]] در [[مدینه]] ماند. در [[زمان عمر]] با یکی از [[همسران پیامبر]] که [[حضرت]] پیش از مجامعت وی را [[طلاق]] داده بود، [[ازدواج]] کرد. عمر خواست او را سنگسار کند، ولی اشعث موضوع را برای او بیان کرد<ref> علامه حلی، تذکره، ج۲، ص۵۶۸؛ نوری، ج۱۶، ص۱۴۵.</ref>. این موضوع مستند برخی از [[فقها]] شده است که [[حرمت]] [[ازدواج]] با [[همسران پیامبر]] را از آن دسته استثناء کرده‌اند که [[حضرت]] پیش از مجامعت، از آنان جدا شده است<ref>علامه حلی، تذکره، ج۲، ص۵۶۸.</ref>.
 
[[اشعث]] در جنگ‌های یرموک در [[شام]]، و [[قادسیه]] و [[مدائن]] و جلولا در [[عراق]]، و [[نهاوند]] در [[ایران]] شرکت کرد. در [[جنگ یرموک]] یک چشم خود را از دست داد<ref>بلاذری، فتوح، ج۱، ص۱۶۰؛ ابن حبیب، ص۲۶۱.</ref> و در نهاوند [[فرمانده]] جناح راست [[سپاه]] بود <ref>بلاذری، فتوح البلدان، ج۲، ص۳۷۴.</ref>. براساس روایتی غیر مشهور، پس از کشته شدن [[نعمان بن مقرن]] در [[فتح]] [[اصفهان]]، [[مردم]] براساس [[تصور]] خود به دور اشعث جمع شدند، ولی [[حکم]] [[خلیفه]] در این باره قرائت شد که دستور [[جانشینی]] را پس از [[نعمان به حذیفه]] داده است<ref>طبری، تاریخ، ج۴، ص۱۴۳.</ref>. در [[فتوحات]] شام بود که خالد ۱۰ هزار [[درهم]] به اشعث داد و چون این خبر به عمر رسید، به [[ابوعبیده]] [[نامه]] نوشت که چنانچه خالد این پول‌ها را از خود داده، [[اسراف]] کرده و اگر از [[بیت المال]] پرداخت کرده، [[خیانت]] نموده است. وی دستور داد بالای [[منبر]] رود و در برابر خود، خالد را با عمامه‌اش به بند کشد و [[لباس]] نظامی او را از تنش درآورد و از [[فرماندهی]] نیز عزلش کند<ref>طبری، تاریخ، ج۴، ص۶۷.</ref>. اشعث در دوره [[عثمان]]، [[آذربایجان]] را پس از فتح آن به دست [[مغیرة بن شعبه]]، بار دیگر فتح کرد و با آنان [[مصالحه]] نمود<ref>بلاذری، ج۲، ص۴۰۱ و ۴۰۳.</ref>.
 
اشعث پس از این فتوحات، وارد [[کوفه]] شد و آنجا [[مسکن]] گزید<ref>ابن حجر، ج۱، ص۸۸.</ref>. وی [[تصمیم]] گرفت قطعه زمینی از عراق بخرد، ولی به او گفته شد که این موضوع مشروط به [[رضایت]] خلیفه است. وی نزد عمر آمد و از او کسب اجازه کرد. عمر گفت: این [[زمین]] را از چه کسی خریده‌ای؟ گفت: از مالکان [[زمین]]. عمر گفت: [[دروغ]] می‌گویی و به تو نیز [[دروغ]] گفته‌اند؛ زیرا نه تو و نه هیچ کس دیگری مالک این [[زمین‌ها]] نیست<ref>مالک، ج۴، ص۲۷۴. این حرمت به دلیل مفتوحه عنوه (آزاد شده با جنگ بودن زمین‌های عراق است.</ref>.
اشعث پس از این فتوحات، وارد [[کوفه]] شد و آنجا [[مسکن]] گزید<ref>ابن حجر، ج۱، ص۸۸.</ref>. وی [[تصمیم]] گرفت قطعه زمینی از عراق بخرد، ولی به او گفته شد که این موضوع مشروط به [[رضایت]] خلیفه است. وی نزد عمر آمد و از او کسب اجازه کرد. عمر گفت: این [[زمین]] را از چه کسی خریده‌ای؟ گفت: از مالکان [[زمین]]. عمر گفت: [[دروغ]] می‌گویی و به تو نیز [[دروغ]] گفته‌اند؛ زیرا نه تو و نه هیچ کس دیگری مالک این [[زمین‌ها]] نیست<ref>مالک، ج۴، ص۲۷۴. این حرمت به دلیل مفتوحه عنوه (آزاد شده با جنگ بودن زمین‌های عراق است.</ref>.
عمه [[اشعث]] [[یهودی]] بود و عمر براساس [[ارث]] نبردن [[مسلمان]] از [[کافر]]، ارث عمه‌اش را به او نداد<ref>سید مرتضی، الانتصار، ص۵۸۹.</ref>. [[عثمان]] در سال ۳۴ اشعث را [[حاکم]] [[آذربایجان]] کرد<ref>طبری، تاریخ، ج۴، ص۳۳۰.</ref> و در هر سال صد هزار [[درهم]] به او می‌داد<ref>طبری، تاریخ، ج۵، ص۱۳۰؛ نوری، ج۱، ص۱۲۴.</ref>، اما وقتی [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} به [[خلافت]] رسید، در پی [[عزل]] [[کارگزاران]] عثمان، بلافاصله اشعث را از [[حکومت]] آذربایجان عزل کرد و طی نامه‌ای ضمن [[آگاه کردن]] او از [[پیمان شکنی]] [[اصحاب جمل]] و [[شکست]] آنان، به او چنین نوشت: «کاری که به عهده توست، نان و خورش نیست، بلکه بر گردنت امانتی است. آنکه تو را بدان کار گمارده، [[نگهبانی]] [[امانت]] را به عهده‌ات گذاشته». أمام از او خواست اموالی را که از [[بیت المال]] گرفته، بازگرداند و خود به [[کوفه]] آید<ref>منقری، ص۲۰ و ۲۱؛ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۰؛ سید رضی، نامه ۵.</ref>. برخی از منابع، به اشعار اشعث که گویای نظر مثبت وی درباره [[امام]] است، خبر داده‌اند. وی در اشعاری از علی{{ع}} چنین یاد می‌کند:
 
{{عربی|اتانا الرسول رسول الامام فسر بمقدمه المسلمون رسول الوصی وصی النبی له السبق والفضل فی المؤمنین}}<ref>منقری، ص۲۳.</ref>؛
عمه [[اشعث]] [[یهودی]] بود و عمر براساس [[ارث]] نبردن [[مسلمان]] از [[کافر]]، ارث عمه‌اش را به او نداد<ref>سید مرتضی، الانتصار، ص۵۸۹.</ref>.
 
[[عثمان]] در سال ۳۴ اشعث را [[حاکم]] [[آذربایجان]] کرد<ref>طبری، تاریخ، ج۴، ص۳۳۰.</ref> و در هر سال صد هزار [[درهم]] به او می‌داد<ref>طبری، تاریخ، ج۵، ص۱۳۰؛ نوری، ج۱، ص۱۲۴.</ref>، اما وقتی [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} به [[خلافت]] رسید، در پی [[عزل]] [[کارگزاران]] عثمان، بلافاصله اشعث را از [[حکومت]] آذربایجان عزل کرد و طی نامه‌ای ضمن [[آگاه کردن]] او از [[پیمان شکنی]] [[اصحاب جمل]] و [[شکست]] آنان، به او چنین نوشت: «کاری که به عهده توست، نان و خورش نیست، بلکه بر گردنت امانتی است. آنکه تو را بدان کار گمارده، [[نگهبانی]] [[امانت]] را به عهده‌ات گذاشته». امام از او خواست اموالی را که از [[بیت المال]] گرفته، بازگرداند و خود به [[کوفه]] آید<ref>منقری، ص۲۰ و ۲۱؛ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۰؛ سید رضی، نامه ۵.</ref>. برخی از منابع، به اشعار اشعث که گویای نظر مثبت وی درباره [[امام]] است، خبر داده‌اند. وی در اشعاری از علی{{ع}} چنین یاد می‌کند:
{{شعر}}
{{ب|''اتانا الرسول رسول الإمام''|2=''فسر بمقدمه المسلمون''}}
{{ب|''رسول الوصي وصي النبي''|2=''له السبق والفضل في المؤمنين''<ref>منقری، ص۲۳.</ref>}}
{{پایان شعر}}
و نیز گوید:
و نیز گوید:
{{شعر}}
{{ب|''اتانا الرسول رسول الوصي''|2=''على المهذب من هاشم''}}
{{ب|''وزیر النبي و ذي صهره''|2=''وخير البرية والعالم''<ref>منقری، ص۲۴.</ref>}}
{{پایان شعر}}
اشعث [[تصمیم]] گرفت به [[معاویه]] بپیوندد، ولی نزدیکانش او را از این کار بازداشتند <ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۸۴.</ref>. شاید از این روست که منقری<ref>منقری، ص۲۳.</ref> گوید: گفته شده که این اشعار از زبان اشعث نقل شده و [[علامه امینی]]<ref>ج۱۰، ص۱۴.</ref> با اشاره، در انتساب این اشعار به اشعث تردید کرده است. [[بدیهی]] است این موضوع یکی از عوامل مهم [[انحراف]] [[اشعث]] از [[امیر مؤمنان]] بوده است<ref>منفری، ص۱۳۷.</ref>.
باتوجه به مطالب یا دشده شرکت او در [[جنگ جمل]]<ref>ابن حبیب، ص۲۹۲.</ref> نمی‌تواند صحیح باشد. در [[اخبار]] آمده است که [[امام]] برای [[تعزیت]] یکی از فرزندانش که مرده بود، رفت و او را به [[شکیبایی]] [[دعوت]] کرد<ref>سید رضی، کلمات قصار، ص۲۹۱.</ref>. از سخنان آن [[حضرت]] چنین استفاده می‌شود که این موضوع، پیش از تیرگی [[روابط]] امام با اشعث بوده است.
اشعث در [[جنگ صفین]] حضور داشت. [[امیرمؤمنان]]{{ع}} خواست [[ریاست]] کندیان را به جای او به [[حسان بن مخدوج]] [[تفویض]] کند، ولی به پیشنهاد برخی از یارانش چنین نکرد<ref>منقری، ص۱۴۰-۱۳۷.</ref> و [[فرماندهی]] جناح راست [[سپاه]] را به او داد که نیروهای زیادی از [[یمن]] تحت [[فرمان]] او بودند<ref>منقری، ص۲۰۵.</ref>. وی با مخالفت‌های خود و نیز تحریک دیگران بر [[سرپیچی]] از [[دستورهای امام]]، نقش ستون پنجم [[دشمن]] را ایفا کرد.
[[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} در یکی از سخنرانی‌های خود به این نکته اشاره نمود<ref>مسعودی، ج۲، ص۴۰۲.</ref> و اشعث را [[منافق]] خواند<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۲۱، ص۲۰؛ ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۹۱.</ref> که براساس [[تعصب جاهلی]] در [[صفین]] حاضر شده است<ref>منقری، ص۱۶۷.</ref>. [[معاویه]] با [[آگاهی]] کامل از [[روحیات]] اشعث، از همان ابتدای [[جنگ]] سعی در جذب او به خود و تحریک او در مقابل امیرمؤمنان{{ع}} داشت<ref>منقری، ص۱۳۹.</ref>.
در ابتدای جنگ صفین [[فریب]] معاویه را خورد که به نیروهایش دستور داده بود چنین وانمود کنند که می‌خواهند مسیر [[رود فرات]] را [[تغییر]] دهند و [[سپاه عراق]] را [[غرق]] کنند. از این رو، اشعث سپاه را از موقعیت مهم و مناسب [[جنگی]] خود به عقب راند و معاویه توانست جای آنان را بگیرد و نگذارد از [[آب فرات]] استفاده کنند. این موضوع سبب شد تا افزون بر نمایش کارگر شدن حیله‌های [[معاویه]] و [[عمرو عاص]] بر سپاه عراق، فشار [[روحی]] و جسمی ناشی از [[تشنگی]] بر نیروهای امیرمؤمنان{{ع}} وارد آید. [[امام علی]]{{ع}} اشعث را [[سرزنش]] کرد و او برای بازگرداندن حیثیت خود، به همراه [[مالک اشتر]] بر نیروهای [[شام]] [[یورش]] بردند و توانستند موقعیت اول خود را بازیابند<ref>منقری، ص۱۶۰-۱۶۷.</ref>.
[[جنگ صفین]] در واپسین لحظات خود که نشانه‌های [[پیروزی]] [[سپاه امام]] نمایان شده بود، با [[خطبه]] [[اشعث]] مبنی بر [[متارکه جنگ]] و پذیرش [[دعوت]] به [[قرآن]]، مقدمات [[تحمیل]] پذیرش [[حکمیت]] را فراهم آورد و او به نصیحت‌های [[امام]] بی‌توجهی کرد و [[سرنوشت]] جنگ صفین را [[تغییر]] داد. هنگام [[نوشتن]] صلح‌نامه و [[مخالفت]] [[شامیان]] بر سر نوشتن [[لقب]] [[امیرمؤمنان]] در کنار [[نام علی]]{{ع}}، اشعث از جمله افرادی بود که با آنان موافقت کرد و [[حضرت]] با [[تکبیر]]، [[پیشگویی]] [[رسول خدا]]{{صل}} را در این باره اعلام نمود<ref>یعقوبی، ج۲، ص۱۸۹.</ref>. وی آخرین نفری بود که صلح‌نامه را [[امضا]] کرد<ref>ابن عبد البر، ج۱، ص۲۲۰.</ref>. نیز با تحمیل حکمیت [[ابو موسی اشعری]] از سوی عراقی‌ها، ضربه شکننده‌ای بر [[حکومت]] آن حضرت وارد آورد<ref>درباره اقدامات اشعث در صفین، ر.ک: منتظرالقائم، ص۲۲۹ به بعد.</ref>. با توجه به این نقش اساسی اشعث در تحمیل حکمیت، و اینکه [[قاریان قرآن]] که بعدها از [[خوارج]] شدند او را [[همراهی]] کردند، برخی وی را خارجی پنداشته‌اند<ref>طوسی، ص۵۷؛ شهرستانی، ج۱، ص۱۰۵؛ علامه حلی، خلاصة الأقوال، ص۲۰۶؛ یحیی الأمین، ص۱۱۲.</ref>، اما این نظر صحیح نیست و نباید اشعث را خارجی دانست؛ زیرا او به [[کفر]] پذیرندگان حکمیت [[معتقد]] نبود<ref>تستری، ج۲، ص۱۵۵.</ref>. خوارج نیز هیچ‌گاه او را از خود ندانسته‌اند و در نوشته‌های باقیمانده از آنان، از سده دوم و سوم یعنی [[اباضیه]]، کوچک‌ترین اشاره‌‎ای به نقش اشعث نشده است<ref>ر.ک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مدخل اشعث.</ref>.
پس از [[بازی]] حکمیت از سوی [[ابوموسی اشعری]] و [[عمرو بن عاص]]، امیرمؤمنان{{ع}} [[تصمیم]] گرفت به [[جنگ]] [[معاویه]] بازگردد و کار [[صفین]] را تمام کند، ولی اشعث با اشاره به موضوع خوارج و [[عدم امنیت]] [[خانواده‌ها]] از سوی این گروه، حضرت را واداشت ابتدا این گروه را [[سرکوب]] کند. با این حال، وقتی امام خواست به سوی [[نهروان]] برود، بنا بر [[روایت]] [[امام باقر]]{{ع}} و [[اصبغ بن نباته]]، [[اشعث]] به همراه هفت تن دیگر به بهانه انجام برخی کارهای شخصی، از حضور در [[نبرد نهروان]] سر باز زدند و قول [[ملحق شدن]] به [[امام]] را دادند، اما [[امیرمؤمنان]]{{ع}} فرمود: «چنین قصدی ندارید، بلکه به جای دوری (خورنق) خواهید رفت و پس از خوردن [[غذا]]، سوسماری را می‌گیرید و مرا [[خلع]] می‌کنید و با آن [[بیعت]] خواهید کرد و او را امام خود خواهید نمود. بدانید که از برادرم [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که [[روز قیامت]]، منادی ندا خواهد داد تا هر گروهی با امام خود باشد و شما [[محشور]] می‌شوید در حالی که پیشوایتان سوسمار است و این است معنای {{متن قرآن|يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ}}<ref>«روزی که هر دسته‌ای را با پیشوایشان فرا می‌خوانیم» سوره اسراء، آیه ۷۱.</ref>. این گروه [[انکار]] کردند که چنین قصدی دارند، ولی همان شد که علی{{ع}} فرموده بود. وقتی این گروه نزد امام بازگشتند و خواستند موضوع را انکار کنند، امیرمؤمنان{{ع}} [[سخن]] آنان را رد کرد و آنان را منافقانی چون [[منافقان]] [[زمان رسول خدا]]{{صل}} خواند و درخواست [[توبه]] آنان را رد کرد و از شرکت برخی از آنان و فرزندانشان، از جمله اشعث در به [[شهادت]] رساندن [[امام حسین]]{{ع}} خبر داد<ref>ابن شهرآشوب، ج۲، ص۲۹۵؛ ابن ابی الحدید، ج۴، ص۷۵.</ref>.


{{عربی|اتانا الرسول رسول الوصی علی المهذب من هاشم وزیر النبی و ذی صهره و خیر البریة و العالم}}<ref>منقری، ص۲۴.</ref>؛
اشعث [[تصمیم]] گرفت به [[معاویه]] بپیوندد، ولی نزدیکانش او را از این کار بازداشتند<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۸۴.</ref>. شاید از این روست که منقری<ref>منقری، ص۲۳.</ref> گوید: گفته شده که این اشعار از زبان اشعث نقل شده و [[علامه امینی]]<ref>ج۱۰، ص۱۴.</ref> با اشاره، در انتساب این اشعار به اشعث تردید کرده است. [[بدیهی]] است این موضوع یکی از عوامل مهم [[انحراف]] [[اشعث]] از [[امیر مؤمنان]] بوده است<ref>منفری، ص۱۳۷.</ref>. باتوجه به مطالب یادشده شرکت او در [[جنگ جمل]]<ref>ابن حبیب، ص۲۹۲.</ref> نمی‌تواند صحیح باشد. در [[اخبار]] آمده است که [[امام]] برای [[تعزیت]] یکی از فرزندانش که مرده بود، رفت و او را به [[شکیبایی]] [[دعوت]] کرد<ref>سید رضی، کلمات قصار، ص۲۹۱.</ref>. از سخنان آن [[حضرت]] چنین استفاده می‌شود که این موضوع، پیش از تیرگی [[روابط]] امام با اشعث بوده است. اشعث در [[جنگ صفین]] حضور داشت. [[امیرمؤمنان]]{{ع}} خواست [[ریاست]] کندیان را به جای او به [[حسان بن مخدوج]] [[تفویض]] کند، ولی به پیشنهاد برخی از یارانش چنین نکرد<ref>منقری، ص۱۴۰-۱۳۷.</ref> و [[فرماندهی]] جناح راست [[سپاه]] را به او داد که نیروهای زیادی از [[یمن]] تحت [[فرمان]] او بودند<ref>منقری، ص۲۰۵.</ref>. وی با مخالفت‌های خود و نیز تحریک دیگران بر [[سرپیچی]] از [[دستورهای امام]]، نقش ستون پنجم [[دشمن]] را ایفا کرد. [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} در یکی از سخنرانی‌های خود به این نکته اشاره نمود<ref>مسعودی، ج۲، ص۴۰۲.</ref> و اشعث را [[منافق]] خواند<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۲۱، ص۲۰؛ ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۹۱.</ref> که براساس [[تعصب جاهلی]] در [[صفین]] حاضر شده است<ref>منقری، ص۱۶۷.</ref>. [[معاویه]] با [[آگاهی]] کامل از [[روحیات]] اشعث، از همان ابتدای [[جنگ]] سعی در جذب او به خود و تحریک او در مقابل امیرمؤمنان{{ع}} داشت<ref>منقری، ص۱۳۹.</ref>. در ابتدای جنگ صفین [[فریب]] معاویه را خورد که به نیروهایش دستور داده بود چنین وانمود کنند که می‌خواهند مسیر [[رود فرات]] را [[تغییر]] دهند و [[سپاه عراق]] را [[غرق]] کنند. از این رو، اشعث سپاه را از موقعیت مهم و مناسب [[جنگی]] خود به عقب راند و معاویه توانست جای آنان را بگیرد و نگذارد از [[آب فرات]] استفاده کنند. این موضوع سبب شد تا افزون بر نمایش کارگر شدن حیله‌های معاویه و عمر و عاص بر سپاه عراق، فشار [[روحی]] و جسمی ناشی از [[تشنگی]] بر نیروهای امیرمؤمنان{{ع}} وارد آید. [[امام علی]]{{ع}} اشعث را [[سرزنش]] کرد و او برای بازگرداندن حیثیت خود، به همراه [[مالک اشتر]] بر نیروهای [[شام]] [[یورش]] بردند و توانستند موقعیت اول خود را بازیابند<ref>منقری، ص۱۶۰-۱۶۷.</ref>.
[[جنگ صفین]] در واپسین لحظات خود که نشانه‌های [[پیروزی]] [[سپاه امام]] نمایان شده بود، با [[خطبه]] [[اشعث]] مبنی بر [[متارکه جنگ]] و پذیرش [[دعوت]] به [[قرآن]]، مقدمات [[تحمیل]] پذیرش [[حکمیت]] را فراهم آورد و او به نصیحت‌های [[امام]] بی‌توجهی کرد و [[سرنوشت]] جنگ صفین را [[تغییر]] داد. هنگام [[نوشتن]] [[صلح]] [[نامه]] و [[مخالفت]] [[شامیان]] بر سر نوشتن [[لقب]] [[امیرمؤمنان]] در کنار [[نام علی]]{{ع}}، اشعث از جمله افرادی بود که با آنان موافقت کرد و [[حضرت]] با [[تکبیر]]، [[پیشگویی]] [[رسول خدا]]{{صل}} را در این باره اعلام نمود<ref>یعقوبی، ج۲، ص۱۸۹.</ref>. وی آخرین نفری بود که صلح نامه را [[امضا]] کرد<ref>ابن عبد البر، ج۱، ص۲۲۰.</ref>. نیز با تحمیل حکمیت [[ابو موسی اشعری]] از سوی عراقی‌ها، ضربه شکننده‌ای بر [[حکومت]] آن حضرت وارد آورد<ref>درباره اقدامات اشعث در صفین، ر.ک: منتظرالقائم، ص۲۲۹ به بعد.</ref>. با توجه به این نقش اساسی اشعث در تحمیل حکمیت، و اینکه [[قاریان قرآن]] که بعدها از [[خوارج]] شدند او را [[همراهی]] کردند، برخی وی را خارجی پنداشته‌اند<ref>طوسی، ص۵۷؛ شهرستانی، ج۱، ص۱۰۵؛ علامه حلی، خلاصة الأقوال، ص۲۰۶؛ یحیی الأمین، ص۱۱۲.</ref>، اما این نظر صحیح نیست و نباید اشعث را خارجی دانست؛ زیرا او به [[کفر]] پذیرندگان حکمیت [[معتقد]] نبود<ref>تستری، ج۲، ص۱۵۵.</ref>. خوارج نیز هیچ‌گاه او را از خود ندانسته‌اند و در نوشته‌های باقیمانده از آنان، از سده دوم و سوم یعنی [[اباضیه]]، کوچک‌ترین اشاره‌‎ای به نقش اشعث نشده است<ref>ر.ک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مدخل اشعث.</ref>.
پس از [[بازی]] حکمیت از سوی [[ابوموسی اشعری]] و [[عمرو بن عاص]]، امیرمؤمنان{{ع}} [[تصمیم]] گرفت به [[جنگ]] [[معاویه]] بازگردد و کار [[صفین]] را تمام کند، ولی اشعث با اشاره به موضوع خوارج و [[عدم امنیت]] [[خانواده‌ها]] از سوی این گروه، حضرت را واداشت ابتدا این گروه را [[سرکوب]] کند. با این حال، وقتی امام خواست به سوی [[نهروان]] برود، بنا بر [[روایت]] [[امام باقر]]{{ع}} و [[اصبغ بن نباته]]، [[اشعث]] به همراه هفت تن دیگر به بهانه انجام برخی کارهای شخصی، از حضور در [[نبرد نهروان]] سر باز زدند و قول [[ملحق شدن]] به [[امام]] را دادند، اما [[امیرمؤمنان]]{{ع}} فرمود: «چنین قصدی ندارید، بلکه به جای دوری (خورنق) خواهید رفت و پس از خوردن [[غذا]]، سوسماری را میگیرید و مرا [[خلع]] می‌کنید و با آن [[بیعت]] خواهید کرد و او را امام خود خواهید نمود. بدانید که از برادرم [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که [[روز قیامت]]، منادی ندا خواهد داد تا هر گروهی با امام خود باشد و شما [[محشور]] می‌شوید در حالی که پیشوایتان سوسمار است و این است معنای {{متن قرآن|يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ}}<ref>«روزی که هر دسته‌ای را با پیشوایشان فرا می‌خوانیم» سوره اسراء، آیه ۷۱.</ref>. این گروه [[انکار]] کردند که چنین قصدی دارند، ولی همان شد که علی{{ع}} فرموده بود. وقتی این گروه نزد امام بازگشتند و خواستند موضوع را انکار کنند، امیرمؤمنان{{ع}} [[سخن]] آنان را رد کرد و آنان را منافقانی چون [[منافقان]] [[زمان رسول خدا]]{{صل}} خواند و درخواست [[توبه]] آنان را رد کرد و از شرکت برخی از آنان و فرزندانشان، از جمله اشعث در به [[شهادت]] رساندن [[امام حسین]]{{ع}}خبر داد<ref>ابن شهرآشوب، ج۲، ص۲۹۵؛ ابن ابی الحدید، ج۴، ص۷۵.</ref>.
پس از [[جنگ نهروان]]، اشعث به بهانه خستگی نیروها، مانع انجام [[تصمیم]] امام شد و همراه نیروهای تحت [[فرمان]] خود به [[کوفه]] بازگشت<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۵۳.</ref>.
پس از [[جنگ نهروان]]، اشعث به بهانه خستگی نیروها، مانع انجام [[تصمیم]] امام شد و همراه نیروهای تحت [[فرمان]] خود به [[کوفه]] بازگشت<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۵۳.</ref>.
باتوجه به این کارشکنی‌های مهم اشعث است که [[ابن ابی الحدید]]<ref>ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۹۷ و ج۲، ص۲۷۹.</ref>، ریشه تمام [[فسادها]] و گرفتاری‌های [[حکومت]] امیرمؤمنان را اشعث می‌داند و می‌گوید: او در [[زمان]] حکومت علی{{ع}}، از منافقان و در میان [[اصحاب]] آن [[حضرت]]، چنان [[عبدالله بن أبی]] در میان [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} بود و هر یک از آن دو، سردسته [[نفاق]] در زمان خود بودند. حتی می‌‌توان گفت سخن [[یعقوبی]]<ref>ج۲، ص۱۸۸-۱۸۹.</ref> مبنی بر [[همکاری]] پنهانی [[معاویه]] با [[اشعث]] و مکاتبه نمودن با او، چه در [[صفین]] و پس از آن، سخنی کاملا مستند است. با اینکه اشعث [[شاهد]] [[ماجرای غدیر خم]] بود، ولی همانند [[انس بن مالک]] حاضر نشد [[حدیث غدیر]] را [[شهادت]] دهد؛ از این رو، علی{{ع}} او را [[نفرین]] کرد<ref>صدوق، ص۱۸۵؛ ابن شهر آشوب، ج۲، ص۳۱۵.</ref>. او به [[یقین]] [[احادیث]] زیادی از زبان [[امام علی]]{{ع}} شنیده بود، ولی به دلیل [[دشمنی]] با آن [[حضرت]]، جز چند [[روایت]]، از [[امیرمؤمنان]]{{ع}}روایتی نقل نکرده است<ref>اردبیلی، ج۱، ص۱۰۶.</ref>. [[سلیم بن قیس]]<ref>سلیم بن قیس، ص۲۱۴.</ref> و ثقفی<ref>ثقفی، ج۲، ص۴۶۵.</ref> نقل کرده‌اند که امام علی{{ع}} در اواخر [[خلافت]] خود، خطبه‌ای خواند درباره اینکه آن حضرت [[مردم]] را بسیار به [[جهاد]] فراخواند، ولی کسی [[اطاعت]] نکرد. اشعث پرسید: چرا همانند [[عثمان]] عمل نکردی؟ و [[امام]] پاسخ [[تندی]] به وی داد. بار دیگر از حضرت پرسید: چرا پس از [[رسول خدا]]{{صل}} بر [[ضد]] [[خلفا]] [[قیام]] نکردی؟ امام [[عهد]] و [[دستوری]] را که [[پیامبر]] به او داده بود و نیز شرایط خاصی را که به وجود آمده بود، یادآور شد. در این [[خطبه]]، اشعث چندبار علی{{ع}} را با عثمان مقایسه کرد، میپرسید: چرا همانند عثمان عمل نکرد؟ و امام از این مقایسه، اظهار [[ناراحتی]] مینمود. همچنین تیرگی [[روابط]] امام با اشعث و ناراحتی او از وی، با الفاظ تندی که آن حضرت خطاب به اشعث گفته، کاملا آشکار است. او به امیرمؤمنان{{ع}} که [[موالی]] و عجم‌ها را بر افرادی چون او و مقدم میداشت، معترض بود و امام پاسخ داد: «مرا با شما شکم گنده‌های بی‌خاصیت چه کار که روزها در رختخواب خود چون خران می‌لمند و گروهی را از یاد برده‌اند، از من میخواهید آنان را برانم؟! اگر چنین کنم، از ستمکارانم. به خدایی که دانه را شکافت و [[خلق]] را آفرید، از رسول خدا{{صل}} شنیدم که فرمود: اینان - عجم‌ها و موالی - برای بازگرداندن [[عرب]] به [[دین]] [[پیکار]] کنند، چنان که شما در ابتدا برای [[دعوت]] آنان به دین پیکار نمودید»<ref>ثقفی، ج۲، ص۴۹۹؛ محاملی، ص۲۰۰؛ ابویعلی موصلی، ج۱، ص۳۲۲؛ دارقطنی، ج۴، ص۲۲؛ ابن سلام، ج۳، ص۴۸۴؛ زمخشری، ج۱، ص۲۷۷؛ ابن ابی الحدید، ج۱۹، ص۱۲۴ و ج۲۰، ص۲۸۴؛ هیثمی، ج۷، ص۲۳۵.</ref>. برخی محققان با استناد به این [[خطبه]] و خبر، به ویژه بخش پایانی آن، [[سخن]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را بر [[ایرانیان]] و [[فتح قدس]] و از [[نشانه‌های ظهور حضرت مهدی]]{{ع}} [[تفسیر]] کرده‌اند<ref>کورانی، ص۲۰۰ و ۲۰۱.</ref>.
 
تعابیر تند [[امام علی]]{{ع}} خطاب به [[اشعث]]، درباره هیچ یک از نیروهای خود بیان نشده است. [[امام]] بارها او را در برابر [[مردم]] [[لعن]] و [[نفرین]] کرد و با نام عرف النار<ref>سلیم بن قیس، ص۲۱۴؛ ثقفی، ج۲، ص۴۹۵؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۲۱، ص۲۰.</ref> و [[منافق]] کافرزاده<ref>سید رضی، خطبه ۱۹.</ref> خطاب نمود. این تعابیر، از [[کارشکنی]] فراوان اشعث در [[حکومت]] آن [[حضرت]] و [[ناراحتی]] شدید امام از کارهای او خبر می‌دهد. این تیرگی در اواخر حکومت امیرمؤمنان{{ع}} به صورت علنی، به گونه ای بود که اشعث در بالای [[خانه]] خود میرفت و آن حضرت را با صدای بلند به نام دروغگوی ساحر صدا میزد<ref>ابن شهر آشوب، ج۲، ص۲۹۷.</ref> و حتی یک بار اشعث، علی{{ع}} را به [[مرگ]] [[تهدید]] کرد<ref>ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۲۰ و ۲۱؛ ذهبی، ج۲، ص۴۰.</ref>. شواهد و [[اخبار]] قابل توجهی نشان می‌دهد که اشعث با کمک و [[همدستی]] [[خوارج]]، به این تهدید خود [[جامه]] عمل پوشاند و در [[قتل]] [[امیر مؤمنان]]{{ع}} با شرکت کرد<ref>ر.ک: ابن سعد، ج۳، ص۲۶ و ۲۷؛ ابن ابی الدنیا، ص۲۵، ۳۶ و ۳۷؛ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۲؛ بلاذری، ج۲، ص۴۹۳ و ۴۹۴؛ کلینی، ج۸، ص۱۶۷؛ طبری، تاریخ، ج۵، ص۱۴۴؛ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۹؛ سبط بن جوزی، ص۱۷۷.</ref>؛ چنان که دختر او [[جعده]] در [[شهادت امام حسن]]{{ع}} و پسرش [[قیس]] در [[شهادت امام حسین]]{{ع}} [[شریک]] بودند. [[مسجد]] اشعث از جمله [[مساجد]] [[ملعون]] در [[کوفه]] است<ref>کلینی، ج۳، ص۴۹؛ ثقفی، ج۲، ص۴۸۴؛ طوسی، مصباح المتهجد، ص۷۴۷.</ref>. بنا بر روایتی، [[امام باقر]] با اشاره، [[اشعث]] و اعقاب او را مورد [[لعن]] [[رسول خدا]]{{صل}} معرفی کرد و از این رو، پیشنهاد [[ازدواج]] با یکی از [[نوادگان]] اشعث را رد کرد<ref>کلینی، ج۵، ص۵۶۹، ح۵۶.</ref>.
باتوجه به این کارشکنی‌های مهم اشعث است که [[ابن ابی الحدید]]<ref>ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۹۷ و ج۲، ص۲۷۹.</ref>، ریشه تمام [[فسادها]] و گرفتاری‌های [[حکومت]] امیرمؤمنان را اشعث می‌داند و می‌گوید: او در [[زمان]] حکومت علی{{ع}}، از منافقان و در میان [[اصحاب]] آن [[حضرت]]، چنان [[عبدالله بن أبی]] در میان [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} بود و هر یک از آن دو، سردسته [[نفاق]] در زمان خود بودند. حتی می‌‌توان گفت سخن [[یعقوبی]]<ref>ج۲، ص۱۸۸-۱۸۹.</ref> مبنی بر [[همکاری]] پنهانی [[معاویه]] با [[اشعث]] و مکاتبه نمودن با او، چه در [[صفین]] و پس از آن، سخنی کاملا مستند است.
 
با اینکه اشعث [[شاهد]] [[ماجرای غدیر خم]] بود، ولی همانند [[انس بن مالک]] حاضر نشد [[حدیث غدیر]] را [[شهادت]] دهد؛ از این رو، علی{{ع}} او را [[نفرین]] کرد<ref>صدوق، ص۱۸۵؛ ابن شهر آشوب، ج۲، ص۳۱۵.</ref>. او به [[یقین]] [[احادیث]] زیادی از زبان [[امام علی]]{{ع}} شنیده بود، ولی به دلیل [[دشمنی]] با آن [[حضرت]]، جز چند [[روایت]]، از [[امیرمؤمنان]]{{ع}}روایتی نقل نکرده است<ref>اردبیلی، ج۱، ص۱۰۶.</ref>. [[سلیم بن قیس]]<ref>سلیم بن قیس، ص۲۱۴.</ref> و [[ثقفی]]<ref>ثقفی، ج۲، ص۴۶۵.</ref> نقل کرده‌اند که امام علی{{ع}} در اواخر [[خلافت]] خود، خطبه‌ای خواند درباره اینکه آن حضرت [[مردم]] را بسیار به [[جهاد]] فراخواند، ولی کسی [[اطاعت]] نکرد. اشعث پرسید: چرا همانند [[عثمان]] عمل نکردی؟ و [[امام]] پاسخ [[تندی]] به وی داد. بار دیگر از حضرت پرسید: چرا پس از [[رسول خدا]]{{صل}} بر [[ضد]] [[خلفا]] [[قیام]] نکردی؟ امام [[عهد]] و [[دستوری]] را که [[پیامبر]] به او داده بود و نیز شرایط خاصی را که به وجود آمده بود، یادآور شد. در این [[خطبه]]، اشعث چندبار علی{{ع}} را با عثمان مقایسه کرد، می‌پرسید: چرا همانند عثمان عمل نکرد؟ و امام از این مقایسه، اظهار [[ناراحتی]] می‌نمود. همچنین تیرگی [[روابط]] امام با اشعث و ناراحتی او از وی، با الفاظ تندی که آن حضرت خطاب به اشعث گفته، کاملا آشکار است. او به امیرمؤمنان{{ع}} که [[موالی]] و عجم‌ها را بر افرادی چون او مقدم می‌داشت، معترض بود و امام پاسخ داد: «مرا با شما شکم گنده‌های بی‌خاصیت چه کار که روزها در رختخواب خود چون خران می‌لمند و گروهی را از یاد برده‌اند، از من میخواهید آنان را برانم؟! اگر چنین کنم، از ستمکارانم. به خدایی که دانه را شکافت و [[خلق]] را آفرید، از رسول خدا{{صل}} شنیدم که فرمود: اینان - عجم‌ها و موالی - برای بازگرداندن [[عرب]] به [[دین]] [[پیکار]] کنند، چنان که شما در ابتدا برای [[دعوت]] آنان به دین پیکار نمودید»<ref>ثقفی، ج۲، ص۴۹۹؛ محاملی، ص۲۰۰؛ ابویعلی موصلی، ج۱، ص۳۲۲؛ دارقطنی، ج۴، ص۲۲؛ ابن سلام، ج۳، ص۴۸۴؛ زمخشری، ج۱، ص۲۷۷؛ ابن ابی الحدید، ج۱۹، ص۱۲۴ و ج۲۰، ص۲۸۴؛ هیثمی، ج۷، ص۲۳۵.</ref>. برخی محققان با استناد به این [[خطبه]] و خبر، به ویژه بخش پایانی آن، [[سخن]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را بر [[ایرانیان]] و [[فتح قدس]] و از [[نشانه‌های ظهور حضرت مهدی]]{{ع}} [[تفسیر]] کرده‌اند<ref>کورانی، ص۲۰۰ و ۲۰۱.</ref>.
 
تعابیر تند [[امام علی]]{{ع}} خطاب به [[اشعث]]، درباره هیچ یک از نیروهای خود بیان نشده است. [[امام]] بارها او را در برابر [[مردم]] [[لعن]] و [[نفرین]] کرد و با نام عرف النار <ref>سلیم بن قیس، ص۲۱۴؛ ثقفی، ج۲، ص۴۹۵؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۲۱، ص۲۰.</ref> و [[منافق]] کافرزاده<ref>سید رضی، خطبه ۱۹.</ref> خطاب نمود. این تعابیر، از [[کارشکنی]] فراوان اشعث در [[حکومت]] آن [[حضرت]] و [[ناراحتی]] شدید امام از کارهای او خبر می‌دهد. این تیرگی در اواخر حکومت امیرمؤمنان{{ع}} به صورت علنی، به گونه‌ای بود که اشعث در بالای [[خانه]] خود می‌رفت و آن حضرت را با صدای بلند به نام دروغگوی ساحر صدا می‌زد<ref>ابن شهر آشوب، ج۲، ص۲۹۷.</ref> و حتی یک بار اشعث، علی{{ع}} را به [[مرگ]] [[تهدید]] کرد<ref> ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۲۰ و ۲۱؛ ذهبی، ج۲، ص۴۰.</ref>.
 
شواهد و [[اخبار]] قابل توجهی نشان می‌دهد که اشعث با کمک و [[همدستی]] [[خوارج]]، به این تهدید خود [[جامه]] عمل پوشاند و در [[قتل]] [[امیر مؤمنان]]{{ع}} شرکت کرد<ref>ر.ک: ابن سعد، ج۳، ص۲۶ و ۲۷؛ ابن ابی الدنیا، ص۲۵، ۳۶ و ۳۷؛ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۲؛ بلاذری، ج۲، ص۴۹۳ و ۴۹۴؛ کلینی، ج۸، ص۱۶۷؛ طبری، تاریخ، ج۵، ص۱۴۴؛ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۹؛ سبط بن جوزی، ص۱۷۷.</ref>؛ چنان که دختر او [[جعده]] در [[شهادت امام حسن]]{{ع}} و پسرش [[قیس بن اشعث]] در [[شهادت امام حسین]]{{ع}} [[شریک]] بودند. [[مسجد]] اشعث از جمله [[مساجد]] [[ملعون]] در [[کوفه]] است<ref>کلینی، ج۳، ص۴۹؛ ثقفی، ج۲، ص۴۸۴؛ طوسی، مصباح المتهجد، ص۷۴۷.</ref>. بنا بر روایتی، [[امام باقر]] با اشاره، [[اشعث]] و اعقاب او را مورد [[لعن]] [[رسول خدا]]{{صل}} معرفی کرد و از این رو، پیشنهاد [[ازدواج]] با یکی از [[نوادگان]] اشعث را رد کرد <ref>کلینی، ج۵، ص۵۶۹، ح۵۶.</ref>.
 
اشعث در ۶۳ سالگی و در سال چهل [[هجری]]، چهل [[روز]] [[پس از شهادت علی]]{{ع}} و به تعبیر [[امام]]، با [[مرگ جاهلی]] از [[دنیا]] رفت. [[امام حسن]]{{ع}} بر او [[نماز]] خواند و در خانه‌اش به [[خاک]] سپرده شد<ref>خلیفة بن خیاط، ص۱۳۱؛ بغوی، ج۱، ص۱۹۲؛ ابونعیم، ج۱، ص۲۸۵؛ ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۴؛ ابن اثیر، ج۱، ص۲۵۱؛ مزی، ج۳، ص۲۹۴.</ref>. این موضوع اخیر، مستند کسانی است که [[تاریخ]] [[وفات]] اشعث را در سال ۴۲ رد کرده‌اند؛ زیرا آن [[حضرت]] در آن [[زمان]] در [[کوفه]] نبوده است<ref>ابن اثیر، ج۱، ص۲۵۱.</ref>.<ref>[[محمد رضا هدایت‌پناه|هدایت‌پناه، محمد رضا]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|مقاله «اشعث بن عبدالحجر کلابی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۲، ص:۹۰-۹۴.</ref>
اشعث در ۶۳ سالگی و در سال چهل [[هجری]]، چهل [[روز]] [[پس از شهادت علی]]{{ع}} و به تعبیر [[امام]]، با [[مرگ جاهلی]] از [[دنیا]] رفت. [[امام حسن]]{{ع}} بر او [[نماز]] خواند و در خانه‌اش به [[خاک]] سپرده شد<ref>خلیفة بن خیاط، ص۱۳۱؛ بغوی، ج۱، ص۱۹۲؛ ابونعیم، ج۱، ص۲۸۵؛ ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۴؛ ابن اثیر، ج۱، ص۲۵۱؛ مزی، ج۳، ص۲۹۴.</ref>. این موضوع اخیر، مستند کسانی است که [[تاریخ]] [[وفات]] اشعث را در سال ۴۲ رد کرده‌اند؛ زیرا آن [[حضرت]] در آن [[زمان]] در [[کوفه]] نبوده است<ref>ابن اثیر، ج۱، ص۲۵۱.</ref>.<ref>[[محمد رضا هدایت‌پناه|هدایت‌پناه، محمد رضا]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|مقاله «اشعث بن عبدالحجر کلابی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۲، ص:۹۰-۹۴.</ref>


۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش