اشعث بن قیس کندی در رجال و تراجم

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

ابو محمد معدی‌کرب بن قیس بن معدی‌کرب بن معاویة بن ثور کندی، آخرین پادشاه از اقیال کنده در جاهلیت بود[۱] که یک چهارم غنایم (مرباع) حضرموت به او اختصاص داشت[۲] و پس از اسلام نیز همواره چون پادشاهان زندگی می‌کرد. گویند نخستین کسی بود که سوار بر اسب شد و مردم به دنبال او حرکت کردند[۳]. به خاطر ژولیدگی موهایش به اشعث مشهور شد[۴]. وی در قلعه نُجیر و شهر تریمِ حضرموت به دنیا آمد (با توجه به محل زندگی او) و با توجه به سن او در زمان مرگ ۶۳ سال، احتمالاً ده سال پیش از بعثت به دنیا آمده است. بنا به گفته طبرسی، اشعث از ازدواج مَقت (ازدواج با زن پدر) به دنیا آمد[۵]. پدرش از اقیال کنده بود و در جنگ با قبیله مراد کشته شد. اشعث به خونخواهی او برخاست، ولی به جای آنکه بر بنو مراد بتازد، بر بنو حارث بن کعب حمله برد و اسیر شد. وی سه هزار شتر فدیه داد تا آزاد گشت. این حادثه پنج سال پیش از بعثت بود[۶]. اشعث بار دیگر به بنی حارث بن کعب از مذحج نیرنگ زد و پیمان صلح و حُسن همجواری خود را با آنان شکست. در نتیجه، بار دیگر اسیر شد و قرار گردید برای آزادی خود، دویست شتر ماده جوان فدیه دهد، ولی او صد شتر داد و صد شتر دیگر را پرداخت نکرد، تا اسلام آمد و امور جاهلی را از بین برد[۷]

اشعث در سال دهم هجری به همراه وفد کِندیان نزد رسول خدا (ص) آمد و اسلام آورد. تعداد این افراد را مختلف گفته‌اند[۸]. طبری[۹] و ابن عبدالبر[۱۰] ریاست این جمع را بر عهده اشعث دانسته‌اند، ولی خود اشعث این موضوع را انکار کرده است[۱۱]. آنان در حالی که لباس‌های حریر سیاه پوشیده و یقه و سردست‌هایشان با دیباهای زربفت آراسته و جقه‌های (تل یا پَرَک شبیه تاج) زرین بر تن کرده بودند، نزد رسول خدا (ص) که در مسجد بود، وارد شدند. آن حضرت چون آنان را با آن وضع دید، فرمود آن لباس‌ها را درآوردند[۱۲]. اشعث گوید: به رسول خدا (ص) گفتم: ما چنین گمان می‌کنیم که شما از ما هستید. پیامبر فرمود: ما فرزندان نضر بن کنانه‌ایم که به نسب مادران خود توجه نداریم و به غیر از پدرانمان به کسی منسوب نمی‌شویم. اشعث گفت: به خدا سوگند پس از این هرکه قریش را از نضر بن کنانه نمی‌دانست، او را هشتاد تازیانه می‌زدم[۱۳].

رسول خدا (ص) به هریک، ده اوقیه (اوقیه معادل چهل درهم) داد و به اشعث دوازده او قیه[۱۴] در این وفد بود که رسول خدا (ص) با اسماء دختر اسود بن نعمان کندی ازدواج کرد، ولی با حسادت عایشه این ازدواج به هم خورد. اشعث پیشنهاد ازدواج با خواهر خود، «فتیله» را داد و حضرت پذیرفت. آنگاه آنان به یمن بازگشتند، ولی هنگامی که اشعث خواست خواهرش را به سوی مدینه روانه کند، خبر درگذشت رسول خدا (ص) رسید و موضوع منتفی شد و او پس از رحلت پیامبر، به ازدواج عکرمة بن ابی جهل درآمد[۱۵].

گویا در همین زمان حضور اشعث در مدینه بود که وی بر سر قطعه زمینی (یا چاهی) که مدعی بود مال اوست، با مردی یهودی به منازعه برخاست. رسول خدا (ص) فرمود: یا باید بینه بیاوری یا این مرد قسم بخورد. اشعث گفت: هرچند او از روی گناه قسم یاد کند؟ رسول خدا (ص) فرمود: هر فاجر و گناهکاری برای تصاحب مال کسی قسم بخورد، در روز قیامت خداوند را در حالی که بر او خشمگین است دیدار خواهد کرد. اشعث گوید که آیه ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلًا[۱۶] در این باره نازل شد[۱۷].

پس از رحلت پیامبر، اشعث و کِندیان مرتد شدند. حقیقت این امر که آیا تمام کندیان مرتد واقعی (بازگشت از دین) بودند یا گروه زیادی از آنان به دلیل آیه ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولَئِكَ مِنْكُمْ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ[۱۸] خواهان استقرار خلافت در اهل بیت (ع) بودند و تأکید بر این مطلب که ابوبکر عهد و پیمانی بر ما ندارد و او را خلیفه نمی‌دانستند و نخواستند به او زکات دهند، مطلبی است که از سخنان سه تن از بزرگان آنان به نام حارث بن سراقه، حارث بن معاویه و عرفجة بن عبدالله ذهلی کاملاً به دست می‌آید[۱۹].

در ارتباط با اشعث، ابتدا خود به چنین مطلبی اعتقاد نداشت، آنگاه که عمر او را هنگام اسارت به کفر متهم کرد[۲۰]. او به برخی از بزرگان یاد شده گفت: اگر شما چنین اعتقادی دارید، نباید به ابوبکر زکات پرداخت کنید و در اشعاری تصریح کرد: حال که آل محمد را کنار زده‌اید و از بنی تیم کسی برای امیری صلاحیت یافته، در میان کندیان پادشاهانی هستند که لایق‌ترند[۲۱]. این همان شعار "منا امير ومنكم امير"؛ حباب بن منذر انصاری است که در سقیفه گفت. تاریخ‌نگاران نیز براساس پذیرش بینش خلیفه که مانع پرداخت زکات به دستگاه خلافت، محکوم به ارتداد و کفر است[۲۲]، این گروه را در شمار مرتدان آورده‌اند. البته بعدها اشعث به ارتداد خود اعتراف کرد و تفاوت خود با جریر بن عبدالله بجلی را در همین موضوع عنوان کرد[۲۳].

به هر حال زیاد بن لبید، کارگزار ابوبکر در حضرموت با لشکری به سوی کندیان آمد و بر برخی از تیره‌های کنده پیروز شد، ولی اشعث با نیروهایش توانست اسیران را آزاد کند[۲۴]. آنگاه در تَریم (از شهرهای حضرموت) با اشعث جنگید، ولی شکست خورد. آنها بار دیگر در محجر زُرقان (رقان) با کندیان درافتادند و عده زیادی را کشتند و اسیر گرفتند. باقیمانده ایشان به همراه اشعث به قلعه جیر پناهنده شدند. در این هنگام، ابوبکر به مهاجر بن ابی امیه که در صنعا بود نوشت به کمک زیاد رود و عکرمة بن ابی جهل را نیز از مکه بدان سو فرستاد. مهاجر نزد زیاد رفت و در آنجا با اشعث درگیر شد. اشعث چون می‌دانست نیروهای کمکی پیوسته برای زیاد و مهاجر خواهد رسید، به قومش خیانت ورزید و تنها برای خود و خانواده‌اش و نُه نفر از همراهانش امان گرفت، اما وی چنان در امان‌نامه شتاب کرده بود که نام خود را فراموش کرد بنویسد[۲۵]. از این رو، پس از فتح قلعه نجیر، اسامی را خواندند و امان دادند، ولی چون نام اشعث نوشته نشده بود، مهاجر تصمیم گرفت او را گردن زند، ولی عکرمه (از فرماندهان سپاه مهاجر) پیشنهاد داد او را نزد ابوبکر برد تا درباره‌اش تصمیم بگیرد[۲۶].

کندیان به مناسبت خیانت اشعث، نام «عرف النار» را که به خیانت شهره بود، بر او نهادند. این تنها خیانت و پیمان شکنی اشعث نبود، بلکه او بارها به دیگران خیانت کرد و خانواده او در میان عرب به چنین خصیصه‌ای شهره بوده‌اند. ابن حبیب بغدادی[۲۷] مواردی از خیانت‌های اشعث و فرزندان او را آورده است. هنگامی که اسیران را نزد ابوبکر فرستادند، مسلمانان و اسیران کنده که هشتاد نفر بودند، اشعث را لعنت می‌کردند. ابوبکر او را با این شرط که در جنگ‌ها یاور خلیفه باشد، آزاد کرد و حتی خواهر خود، ام فروه را به ازدواج اشعث درآورد. او از روی تکبر وارد بازار مدینه شد و به هر شتر که رسید، آن را پی کرد. مردم فریاد زدند که اشعث کافر شده است. گفت: نه چنین است، بلکه خلیفه خواهرش را به ازدواج من درآورده و اگر در سرزمین خود بودم، بیش از این ولیمه می‌دادم. آنگاه بهای همه را پرداخت و مردم را به خوردن غذا دعوت کرد[۲۸].

ابوبکر اسیران را با پرداخت فدیه آزاد کرد. اشعث با گرفتن قرض از تجار مدینه، این پول را پرداخت کرد[۲۹]. این غائله در سال دوازدهم بود [۳۰]. عیینة بن حصن که خود مرتد شده و به طلیحة بن خویلد پیوسته بود، از رفتار خلیفه شگفت زده شد و گفت: چگونه با او چنین می‌کنند، در حالی که دوبار مرتد شده است؟ در پاسخ او گفته شد که تو خود را با اشعث قیاس نکن. او در جاهلیت پادشاه و در زمان اسلام بزرگ قوم بود و بزرگان اوس و خزرج هوادار او بودند و رعایتش را می‌کردند[۳۱]. جمله اخیر هرچند بسیار کوتاه و مبهم است، ولی از نفوذ اشعث در میان انصار حکایت دارد. همچنین ارتداد اشعث در دو نوبت چندان گویا نیست. هرچند یعقوبی[۳۲] اشعث را اذان‌گوی سجاح معرفی کرده، اما این برخلاف نقل مشهور است که شبث بن ربعی را مؤذن او گفته‌اند[۳۳]. به علاوه، اشعث پس از رحلت پیامبر همچنان در یمن ماند و گزارش نشده که وی به مناطق جزیره که سجاح در آنجا بود، رفته باشد.

به هر حال ابوبکر در آخرین لحظات عمر، از کرده خود پشیمان شد و آرزو داشت اشعث را در همان لحظه می‌کشت[۳۴].

امیر مؤمنان (ع) در خطبه‌ای شدیداللحن، به سرگذشت بد اشعث چنین اشاره کرده است: «لعنت خدا و لعنت‌کنندگان بر تو باد. ای متکبر متکبرزاده، منافق کافر زاده! یک بار در عهد کفر اسیر گشتی، بار دیگر در حکومت اسلام به اسیری درآمدی، و هر دو بار نه مال تو، تو را سودی بخشید و نه تبارت به فریادت رسید. کسی که خویشان خود را به دم شمشیر بسپارد و مرگ را بر آنان آرد، سزاوار است که آشنا، وی را دشمن دارد و بیگانه بدو اطمینان نیارد»[۳۵].

وی پس از ازدواج با ام‌فروه به یمن بازگشت[۳۶]، ولی طبری[۳۷] بر آن است که وی تا زمان فتوحات عراق در مدینه ماند. در زمان عمر با یکی از همسران پیامبر که حضرت پیش از مجامعت وی را طلاق داده بود، ازدواج کرد. عمر خواست او را سنگسار کند، ولی اشعث موضوع را برای او بیان کرد[۳۸]. این موضوع مستند برخی از فقها شده است که حرمت ازدواج با همسران پیامبر را از آن دسته استثناء کرده‌اند که حضرت پیش از مجامعت، از آنان جدا شده است[۳۹].

اشعث در جنگ‌های یرموک در شام، و قادسیه و مدائن و جلولا در عراق، و نهاوند در ایران شرکت کرد. در جنگ یرموک یک چشم خود را از دست داد[۴۰] و در نهاوند فرمانده جناح راست سپاه بود [۴۱]. براساس روایتی غیر مشهور، پس از کشته شدن نعمان بن مقرن در فتح اصفهان، مردم براساس تصور خود به دور اشعث جمع شدند، ولی حکم خلیفه در این باره قرائت شد که دستور جانشینی را پس از نعمان به حذیفه داده است[۴۲]. در فتوحات شام بود که خالد ۱۰ هزار درهم به اشعث داد و چون این خبر به عمر رسید، به ابوعبیده نامه نوشت که چنانچه خالد این پول‌ها را از خود داده، اسراف کرده و اگر از بیت المال پرداخت کرده، خیانت نموده است. وی دستور داد بالای منبر رود و در برابر خود، خالد را با عمامه‌اش به بند کشد و لباس نظامی او را از تنش درآورد و از فرماندهی نیز عزلش کند[۴۳]. اشعث در دوره عثمان، آذربایجان را پس از فتح آن به دست مغیرة بن شعبه، بار دیگر فتح کرد و با آنان مصالحه نمود[۴۴].

اشعث پس از این فتوحات، وارد کوفه شد و آنجا مسکن گزید[۴۵]. وی تصمیم گرفت قطعه زمینی از عراق بخرد، ولی به او گفته شد که این موضوع مشروط به رضایت خلیفه است. وی نزد عمر آمد و از او کسب اجازه کرد. عمر گفت: این زمین را از چه کسی خریده‌ای؟ گفت: از مالکان زمین. عمر گفت: دروغ می‌گویی و به تو نیز دروغ گفته‌اند؛ زیرا نه تو و نه هیچ کس دیگری مالک این زمین‌ها نیست[۴۶].

عمه اشعث یهودی بود و عمر براساس ارث نبردن مسلمان از کافر، ارث عمه‌اش را به او نداد[۴۷].

عثمان در سال ۳۴ اشعث را حاکم آذربایجان کرد[۴۸] و در هر سال صد هزار درهم به او می‌داد[۴۹]، اما وقتی امیرمؤمنان علی (ع) به خلافت رسید، در پی عزل کارگزاران عثمان، بلافاصله اشعث را از حکومت آذربایجان عزل کرد و طی نامه‌ای ضمن آگاه کردن او از پیمان شکنی اصحاب جمل و شکست آنان، به او چنین نوشت: «کاری که به عهده توست، نان و خورش نیست، بلکه بر گردنت امانتی است. آنکه تو را بدان کار گمارده، نگهبانی امانت را به عهده‌ات گذاشته». امام از او خواست اموالی را که از بیت المال گرفته، بازگرداند و خود به کوفه آید[۵۰]. برخی از منابع، به اشعار اشعث که گویای نظر مثبت وی درباره امام است، خبر داده‌اند. وی در اشعاری از علی (ع) چنین یاد می‌کند:

اتانا الرسول رسول الإمامفسر بمقدمه المسلمون
رسول الوصي وصي النبيله السبق والفضل في المؤمنين[۵۱]

و نیز گوید:

اتانا الرسول رسول الوصيعلى المهذب من هاشم
وزیر النبي و ذي صهرهوخير البرية والعالم[۵۲]

اشعث تصمیم گرفت به معاویه بپیوندد، ولی نزدیکانش او را از این کار بازداشتند [۵۳]. شاید از این روست که منقری[۵۴] گوید: گفته شده که این اشعار از زبان اشعث نقل شده و علامه امینی[۵۵] با اشاره، در انتساب این اشعار به اشعث تردید کرده است. بدیهی است این موضوع یکی از عوامل مهم انحراف اشعث از امیر مؤمنان بوده است[۵۶].

باتوجه به مطالب یا دشده شرکت او در جنگ جمل[۵۷] نمی‌تواند صحیح باشد. در اخبار آمده است که امام برای تعزیت یکی از فرزندانش که مرده بود، رفت و او را به شکیبایی دعوت کرد[۵۸]. از سخنان آن حضرت چنین استفاده می‌شود که این موضوع، پیش از تیرگی روابط امام با اشعث بوده است.

اشعث در جنگ صفین حضور داشت. امیرمؤمنان (ع) خواست ریاست کندیان را به جای او به حسان بن مخدوج تفویض کند، ولی به پیشنهاد برخی از یارانش چنین نکرد[۵۹] و فرماندهی جناح راست سپاه را به او داد که نیروهای زیادی از یمن تحت فرمان او بودند[۶۰]. وی با مخالفت‌های خود و نیز تحریک دیگران بر سرپیچی از دستورهای امام، نقش ستون پنجم دشمن را ایفا کرد.

امیرمؤمنان علی (ع) در یکی از سخنرانی‌های خود به این نکته اشاره نمود[۶۱] و اشعث را منافق خواند[۶۲] که براساس تعصب جاهلی در صفین حاضر شده است[۶۳]. معاویه با آگاهی کامل از روحیات اشعث، از همان ابتدای جنگ سعی در جذب او به خود و تحریک او در مقابل امیرمؤمنان (ع) داشت[۶۴].

در ابتدای جنگ صفین فریب معاویه را خورد که به نیروهایش دستور داده بود چنین وانمود کنند که می‌خواهند مسیر رود فرات را تغییر دهند و سپاه عراق را غرق کنند. از این رو، اشعث سپاه را از موقعیت مهم و مناسب جنگی خود به عقب راند و معاویه توانست جای آنان را بگیرد و نگذارد از آب فرات استفاده کنند. این موضوع سبب شد تا افزون بر نمایش کارگر شدن حیله‌های معاویه و عمرو عاص بر سپاه عراق، فشار روحی و جسمی ناشی از تشنگی بر نیروهای امیرمؤمنان (ع) وارد آید. امام علی (ع) اشعث را سرزنش کرد و او برای بازگرداندن حیثیت خود، به همراه مالک اشتر بر نیروهای شام یورش بردند و توانستند موقعیت اول خود را بازیابند[۶۵].

جنگ صفین در واپسین لحظات خود که نشانه‌های پیروزی سپاه امام نمایان شده بود، با خطبه اشعث مبنی بر متارکه جنگ و پذیرش دعوت به قرآن، مقدمات تحمیل پذیرش حکمیت را فراهم آورد و او به نصیحت‌های امام بی‌توجهی کرد و سرنوشت جنگ صفین را تغییر داد. هنگام نوشتن صلح‌نامه و مخالفت شامیان بر سر نوشتن لقب امیرمؤمنان در کنار نام علی (ع)، اشعث از جمله افرادی بود که با آنان موافقت کرد و حضرت با تکبیر، پیشگویی رسول خدا (ص) را در این باره اعلام نمود[۶۶]. وی آخرین نفری بود که صلح‌نامه را امضا کرد[۶۷]. نیز با تحمیل حکمیت ابو موسی اشعری از سوی عراقی‌ها، ضربه شکننده‌ای بر حکومت آن حضرت وارد آورد[۶۸]. با توجه به این نقش اساسی اشعث در تحمیل حکمیت، و اینکه قاریان قرآن که بعدها از خوارج شدند او را همراهی کردند، برخی وی را خارجی پنداشته‌اند[۶۹]، اما این نظر صحیح نیست و نباید اشعث را خارجی دانست؛ زیرا او به کفر پذیرندگان حکمیت معتقد نبود[۷۰]. خوارج نیز هیچ‌گاه او را از خود ندانسته‌اند و در نوشته‌های باقیمانده از آنان، از سده دوم و سوم یعنی اباضیه، کوچک‌ترین اشاره‌‎ای به نقش اشعث نشده است[۷۱].

پس از بازی حکمیت از سوی ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص، امیرمؤمنان (ع) تصمیم گرفت به جنگ معاویه بازگردد و کار صفین را تمام کند، ولی اشعث با اشاره به موضوع خوارج و عدم امنیت خانواده‌ها از سوی این گروه، حضرت را واداشت ابتدا این گروه را سرکوب کند. با این حال، وقتی امام خواست به سوی نهروان برود، بنا بر روایت امام باقر (ع) و اصبغ بن نباته، اشعث به همراه هفت تن دیگر به بهانه انجام برخی کارهای شخصی، از حضور در نبرد نهروان سر باز زدند و قول ملحق شدن به امام را دادند، اما امیرمؤمنان (ع) فرمود: «چنین قصدی ندارید، بلکه به جای دوری (خورنق) خواهید رفت و پس از خوردن غذا، سوسماری را می‌گیرید و مرا خلع می‌کنید و با آن بیعت خواهید کرد و او را امام خود خواهید نمود. بدانید که از برادرم رسول خدا (ص) شنیدم که روز قیامت، منادی ندا خواهد داد تا هر گروهی با امام خود باشد و شما محشور می‌شوید در حالی که پیشوایتان سوسمار است و این است معنای ﴿يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ[۷۲]. این گروه انکار کردند که چنین قصدی دارند، ولی همان شد که علی (ع) فرموده بود. وقتی این گروه نزد امام بازگشتند و خواستند موضوع را انکار کنند، امیرمؤمنان (ع) سخن آنان را رد کرد و آنان را منافقانی چون منافقان زمان رسول خدا (ص) خواند و درخواست توبه آنان را رد کرد و از شرکت برخی از آنان و فرزندانشان، از جمله اشعث در به شهادت رساندن امام حسین (ع) خبر داد[۷۳].

پس از جنگ نهروان، اشعث به بهانه خستگی نیروها، مانع انجام تصمیم امام شد و همراه نیروهای تحت فرمان خود به کوفه بازگشت[۷۴].

باتوجه به این کارشکنی‌های مهم اشعث است که ابن ابی الحدید[۷۵]، ریشه تمام فسادها و گرفتاری‌های حکومت امیرمؤمنان را اشعث می‌داند و می‌گوید: او در زمان حکومت علی (ع)، از منافقان و در میان اصحاب آن حضرت، چنان عبدالله بن أبی در میان اصحاب رسول خدا (ص) بود و هر یک از آن دو، سردسته نفاق در زمان خود بودند. حتی می‌‌توان گفت سخن یعقوبی[۷۶] مبنی بر همکاری پنهانی معاویه با اشعث و مکاتبه نمودن با او، چه در صفین و پس از آن، سخنی کاملا مستند است.

با اینکه اشعث شاهد ماجرای غدیر خم بود، ولی همانند انس بن مالک حاضر نشد حدیث غدیر را شهادت دهد؛ از این رو، علی (ع) او را نفرین کرد[۷۷]. او به یقین احادیث زیادی از زبان امام علی (ع) شنیده بود، ولی به دلیل دشمنی با آن حضرت، جز چند روایت، از امیرمؤمنان (ع)روایتی نقل نکرده است[۷۸]. سلیم بن قیس[۷۹] و ثقفی[۸۰] نقل کرده‌اند که امام علی (ع) در اواخر خلافت خود، خطبه‌ای خواند درباره اینکه آن حضرت مردم را بسیار به جهاد فراخواند، ولی کسی اطاعت نکرد. اشعث پرسید: چرا همانند عثمان عمل نکردی؟ و امام پاسخ تندی به وی داد. بار دیگر از حضرت پرسید: چرا پس از رسول خدا (ص) بر ضد خلفا قیام نکردی؟ امام عهد و دستوری را که پیامبر به او داده بود و نیز شرایط خاصی را که به وجود آمده بود، یادآور شد. در این خطبه، اشعث چندبار علی (ع) را با عثمان مقایسه کرد، می‌پرسید: چرا همانند عثمان عمل نکرد؟ و امام از این مقایسه، اظهار ناراحتی می‌نمود. همچنین تیرگی روابط امام با اشعث و ناراحتی او از وی، با الفاظ تندی که آن حضرت خطاب به اشعث گفته، کاملا آشکار است. او به امیرمؤمنان (ع) که موالی و عجم‌ها را بر افرادی چون او مقدم می‌داشت، معترض بود و امام پاسخ داد: «مرا با شما شکم گنده‌های بی‌خاصیت چه کار که روزها در رختخواب خود چون خران می‌لمند و گروهی را از یاد برده‌اند، از من میخواهید آنان را برانم؟! اگر چنین کنم، از ستمکارانم. به خدایی که دانه را شکافت و خلق را آفرید، از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: اینان - عجم‌ها و موالی - برای بازگرداندن عرب به دین پیکار کنند، چنان که شما در ابتدا برای دعوت آنان به دین پیکار نمودید»[۸۱]. برخی محققان با استناد به این خطبه و خبر، به ویژه بخش پایانی آن، سخن امیرمؤمنان (ع) را بر ایرانیان و فتح قدس و از نشانه‌های ظهور حضرت مهدی (ع) تفسیر کرده‌اند[۸۲].

تعابیر تند امام علی (ع) خطاب به اشعث، درباره هیچ یک از نیروهای خود بیان نشده است. امام بارها او را در برابر مردم لعن و نفرین کرد و با نام عرف النار [۸۳] و منافق کافرزاده[۸۴] خطاب نمود. این تعابیر، از کارشکنی فراوان اشعث در حکومت آن حضرت و ناراحتی شدید امام از کارهای او خبر می‌دهد. این تیرگی در اواخر حکومت امیرمؤمنان (ع) به صورت علنی، به گونه‌ای بود که اشعث در بالای خانه خود می‌رفت و آن حضرت را با صدای بلند به نام دروغگوی ساحر صدا می‌زد[۸۵] و حتی یک بار اشعث، علی (ع) را به مرگ تهدید کرد[۸۶].

شواهد و اخبار قابل توجهی نشان می‌دهد که اشعث با کمک و همدستی خوارج، به این تهدید خود جامه عمل پوشاند و در قتل امیر مؤمنان (ع) شرکت کرد[۸۷]؛ چنان که دختر او جعده در شهادت امام حسن (ع) و پسرش قیس بن اشعث در شهادت امام حسین (ع) شریک بودند. مسجد اشعث از جمله مساجد ملعون در کوفه است[۸۸]. بنا بر روایتی، امام باقر با اشاره، اشعث و اعقاب او را مورد لعن رسول خدا (ص) معرفی کرد و از این رو، پیشنهاد ازدواج با یکی از نوادگان اشعث را رد کرد [۸۹].

اشعث در ۶۳ سالگی و در سال چهل هجری، چهل روز پس از شهادت علی (ع) و به تعبیر امام، با مرگ جاهلی از دنیا رفت. امام حسن (ع) بر او نماز خواند و در خانه‌اش به خاک سپرده شد[۹۰]. این موضوع اخیر، مستند کسانی است که تاریخ وفات اشعث را در سال ۴۲ رد کرده‌اند؛ زیرا آن حضرت در آن زمان در کوفه نبوده است[۹۱][۹۲]

منابع رجال و تراجم شیعه

1. الرجال (طوسی)
* باب من روي عن النبي صلى الله عليه وآله من الصحابة

أشعث بن قيس الكندي، أبو محمد، سكن الكوفة، ارتد بعد النبي صلى الله عليه وآله في ردة أهل ياسر، وزوجه أبو بكر أخته أم فروة، وكانت عوراء، فولدت له محمدا.[۹۳]

  • أسماء من روى عن أمير المؤمنين عليه السلام
أشعث بن قيس الكندي، ثم صار خارجيا ملعونا.[۹۴]
2. خلاصة الاقوال (علامه حلی)
اشعث بن قيس الكندي، أبو محمد. ارتد بعد النبي (صلى الله عليه وآله) في ردة اهل ياسر، زوجه أبو بكر اخته ام فروة، وكانت عوراء، فولدت له محمدا، وكان من اصحاب علي (عليه السلام)، ثم صار خارجيا ملعونا.[۹۵]
3. الرجال (ابن‌داوود)
أشعث بن قيس أبومحمد ل، ى (جخ) ارتد بعد النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم في ردة أهل ياسر ثم صار خارجيا ملعونا، زوجه أبو بكر اخته ام فروة فولدت له محمدا وكانت عوراء، وبعض المصنفين التبس عليه فكتب: (كانت عذراء) وهو وهم.[۹۶]
4. مجمع الرجال (قهپایی)
اشعث بن قيس الكندى‌

ابو محمّد سكن الكوفة ارتدّ بعد النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فى ردّة اهل ياسر و زوّجه أبو بكر اخته امّ فروة و كانت عوراء فولدت له محمّدا.

ى- اشعث بن قيس الكندى ثمّ صار خارجيا ملعونا و سيذكر انشاء اللّه فى زياد[۹۷] بن كعب و فى معوية بن الحارث و عن (جش) فى سليمان‌ بن خالد.[۹۸]
5. منهج المقال (استرآبادی)
أشعث بن قيس الكندي‌[۹۹]:

أبو محمّد، سكن الكوفة، ارتدّ بعد النبيّ صلّى اللّه عليه و اله في ردّة أهل ياسر، و زوّجه أبو بكر اخته امّ فروة- و كانت عوراء- فولدت له محمّدا، ل‌[۱۰۰].

ثمّ في ي: ابن قيس الكندي، ثمّ صار خارجيا ملعونا[۱۰۱].

و في صه: ابن قيس الكندي أبو محمّد، ارتدّ بعد النبيّ صلّى اللّه عليه و اله في ردّة أهل ياسر، زوّجه أبو بكر اخته ام فروة- و كانت عذراء- فولدت له محمّدا، و كان من أصحاب عليّ عليه السّلام ثمّ صار خارجيا ملعونا[۱۰۲].

و في د: و كانت عوراء، و بعض المصنّفين التبس عليه فكتب عذراء، و هو وهم‌[۱۰۳].

و في كش: الأشاعثة[۱۰۴]: محمّد بن الحسن بن عثمان بن حمّاد قال: حدّثنا محمّد بن داوود[۱۰۵]، عن الحسن بن موسى الخشّاب، عن بعض أصحابنا: إنّ رجلين من ولد الأشعث استأذنا على أبي عبد اللّه عليه السّلام فلم يأذن لهما، فقلت: [إنّ‌][۱۰۶] لهما ميلا و مودّة لكم، فقال: «إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله لعن أقواما فجرى اللعن فيهم و في أعقابهم»[۱۰۷][۱۰۸]
6. جامع الرواة (اردبیلی)
اشعث بن قيس الكندى‌

ابو محمد سكن الكوفة ارتد بعد النبى صلّى اللّه عليه و آله فى ردة اهل ياسر و زوجه ابو بكر اخته ام فروة و كانت عوراء فولدت له محمدا و كان من اصحاب على عليه السلام ثم صار خارجيا ملعونا [صه. جخ‌] الا ان فيه عذراء و فى [د] انه سهو «مح».

فيض عن اشعث عن ابى الحسن عليه السلام[۱۰۹]. عنه عنه عن شريح قال قال امير المؤمنين عليه السلام فى [بص‌] فى باب الرجل يعتق عبدا له و على العبد دين و فى [يب‌] فى باب العتق.[۱۱۰]
7. نقد الرجال (تفرشی)
أشعث بن قيس الكندي: أبو محمد، سكن الكوفة، ارتد[۱۱۱] بعد النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله في ردة أهل ياسر وزوجه أبو بكر اخته ام فروة وكانت عوراء، فولدت له محمدا ثم صار خارجيّاً من اصحاب الرسول صلى‌الله‌عليه‌وآله[۱۱۲] وعلي عليه‌السلام[۱۱۳]، رجال الشيخ.[۱۱۴]
8. تنقیح المقال (مامقانی)
أشعث بن قيس الكندي أبو محمد[۱۱۵]

[الضبط:] قد مرّ[۱۱۶] ضبط الكندي في ترجمة:إبراهيم بن مرثد.

[الترجمة:] و قد عدّ الشيخ رحمه اللّه[۱۱۷] الرجل من أصحاب الرسول صلّى اللّه عليه و آله، قائلا:أشعث بن قيس الكندي أبو محمد سكن الكوفة، اسر بعد النبي صلّى اللّه عليه و آله في ردّة أهل ياسر، و زوّجه أبو بكر اخته أمّ فروة، و كانت عوراء، فولدت له محمدا. انتهى.

ثم عدّه[۱۱۸] من أصحاب علي عليه السلام قائلا:أشعث بن قيس الكندي، ثم صار خارجيّا ملعونا. انتهى.

و ذكر في القسم الثاني من الخلاصة[۱۱۹] مثل عبارة رجال الشيخ رحمه اللّه الأولى و ألحقها بما أفادته العبارة الثانية، فقال:و كان من أصحاب علي عليه السلام ثم صار خارجيا ملعونا. انتهى.

و لكنّه أبدل(أسر)ب‌:(ارتدّ)و نسخ رجال الشيخ رحمه اللّه:(أسر)، و الظاهر أنّ الأوّل هو الأصحّ، لعدم تعقّل تزويج أبي بكر إيّاه بعد ردّته[۱۲۰].

كما أنّ ما في بعض النسخ من أبدال(و كانت عوراء)ب‌:(عذراء)[۱۲۱] غلط، كما نبّه على ذلك ابن داوود[۱۲۲] ،بقوله:و كانت عوراء، و وهم بعض المصنفين فكتب:كانت عذراء، و هو وهم. انتهى.

و روى في ترتيب اختيار الكشّي[۱۲۳] :عن محمد بن الحسن[۱۲۴] و عثمان بن حامد، عن محمد بن يزداد، عن الحسن بن موسى الخشّاب، عن بعض أصحابنا، أنّ رجلين من ولد الأشعث استأذنا على أبي عبد اللّه عليه السلام فلم يأذن لهما، فقلت:إنّ لهما ميلا و مودّة لكم، فقال: «إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لعن أقواما فجرى اللعن فيهم و في أعقابهم إلى يوم القيامة». انتهى.

و عن الخرائج[۱۲۵] :أنّ الأشعث بن قيس استأذن على عليّ عليه السلام فردّه قنبر فأدمى أنفه فخرج عليّ عليه السلام فقال: «ما لي و لك يا أشعث» !،و زاد على ذلك في محكي مرآة العقول:و قد روي في أخبار كثيرة[۱۲۶] أنّ هذا الملعون بايع ضبّا مع جماعة-منهم عمرو بن حريث و شبث بن ربعي-خارج الكوفة و سمّوه:أمير المؤمنين.. !!كذا، استهزأ هذا الملعون به.

و في البحار[۱۲۷] عن شرح النهج[۱۲۸] :روى يحيى البرمكي[۱۲۹] ،عن الأعمش:

أنّ جريرا[۱۳۰] و الأشعث خرجا إلى جبانة بالكوفة، فمرّ بهما ضبّ يعدو-و هما في ذمّ أمير المؤمنين علي عليه السلام-فناديا:يا أبا الحسن[۱۳۱] !هلمّ يدك نبايعك بالخلافة، فبلغ عليّا عليه السلام قولهما فقال: «إنّهما يحشران يوم القيامة و إمامهما الضبّ».

و قد أعان هذا الملعون على قتله عليه السلام كما ذكره الشيخ المفيد رحمه اللّه في كتاب الارشاد[۱۳۲] ،و غيره[۱۳۳] ،و ذلك:أنّ ابن ملجم و شبيب بن بحيرة و وردان بن مجالد كمنوا لقتله، و جلسوا مقابل السدّة الّتي كان منها يخرج أمير المؤمنين عليه السلام، و واطأهم على ذلك، و حضر الأشعث بن قيس في تلك الليلة لمعونتهم على ما اجتمعوا عليه، و كان حجر بن عديّ رحمه اللّه بائتا في المسجد، و سمع الأشعث يقول:يا بن ملجم! النجا.. !النجا بحاجتك فقد فضحك الصبح، فأحسّ حجر بما أراد الأشعث، فقال:قتلته يا أعور! و خرج مبادرا ليمضي إلى أمير المؤمنين عليه السلام ليخبره الخبر، و يحذّره من القوم، و خالفه أمير المؤمنين عليه السلام في الطريق، فدخل المسجد، فسبقه ابن ملجم لعنه اللّه فضربه بالسيف، و أقبل حجر و الناس يقولون:قتل أمير المؤمنين عليه السلام.

و يكفي في خبث هذا الخبيث نهي أمير المؤمنين عليه السلام[۱۳۴] عن الصلاة في المسجد الذي بناه، بل عدّه الباقر عليه السلام من المساجد الملعونة.

و يأتي الخبر في:شبث بن ربعي و غيره.

و عن رجال المقدسي[۱۳۵] :أنّ أشعث بن قيس مات بعد مقتل علي عليه السلام بأربعين ليلة، و دفن بداره بالكوفة، و قيل:مات قبله بيسير، و قيل:سنة اثنتين و أربعين، روى عنه البخاري، و مسلم، و أبو داوود، و الترمذي، و النسائي، و ابن ماجه. انتهى.

و في اسد الغابة[۱۳۶] أنّه:كان الحسن بن علي عليهما السلام تزوّج ابنته، فقيل:

هي الّتي سقت الحسن عليه السلام السمّ فمات منه. انتهى.

و عليها و على أبيها لعنة اللّه تعالى[۱۳۷] [۱۳۸].[۱۳۹]
9. طرائف المقال (بروجردی)
أشعث بن قيس الكندي أبو محمد سكن الكوفة، ارتد بعد النبي صلى الله عليه وآله وزوجه أبو بكر أخته ام فروة وكانت عوراء فولدت له محمدا، وكان من أصحاب علي عليه السلام ثم صار خارجا ملعونا، وهو في التالية.[۱۴۰]
10. معجم رجال الحدیث (خویی)
أشعث بن قيس الكندي:

أبو محمد، سكن الكوفة، ارتد بعد النبي(ص)في ردة أهل ياسر، و زوجه أبو بكر أخته أم فروة، و كانت عوراء، فولدت له محمدا، من أصحاب رسول الله(ص). رجال الشيخ (23).

و ذكره في أصحاب علي(ع)أيضا (5) قائلا: «أشعث بن قيس الكندي، ثم صار خارجيا ملعونا».

و في رواية الصدوق أنه ممن كتم شهادته في قول رسول الله(ص)في علي(ع): «من كنت مولاه فعلي مولاه»، فدعا(ع)عليه بأن لا يموت حتى يذهب الله بكريمتيه،

و تأتي الرواية في ترجمة البراء بن عازب. و مسجد أشعث من المساجد الملعونة، و تأتي روايته عن الكافي، في جرير بن عبد الله.[۱۴۱]
11. أعیان الشیعة (محسن امین)
الأشعث بن قيس الكندي أبو محمد.

مات آخر سنة 40 وقيل سنة 42 وهو ابن ثلاث وستين سنة ذكره الشيخ في رجاله في أصحاب الرسول ص وقال سكن الكوفة ارتد بعد النبي ص في ردة أهل ياسر وزوجه أبو بكر أخته أم فروة وكانت عوراء فولدت له محمدا وذكره أيضا في أصحاب علي ع وقال ثم صار خارجيا ملعونا. وقال الكشي الأشاعثة محمد بن الحسن بن عثمان بن حماد قال حدثنا محمد بن داوود عن الحسن بن موسى الخشاب عن بعض أصحابنا أن رجلين من ولد الأشعث استاذنا علي أبي عبد الله ع فلم يأذن لهما فقلت أن لهما ميلا ومودة لكم فقال أن رسول الله ص لعن أقواما فجرى اللعن فيهم وفي أعقابهم انتهى وفي أسد الغابة عن هشام الكلبي الأشعث واسمه معديكرب بن قيس وهو الأشج لأنه شج في بعض حروبهم ابن معدي كرب بن معاوية بن جبلة بن عدي عبد العزى بن ربيعة بن معاوية الأكرمين بن الحارث الأصغر بن معاوية بن الحارث الأكبر بن معاوية بن ثور بن مرتع واسمه عمرو بن معاوية بن ثور بن عفير وثور بن عفير هو كندة لأنه كند أباه النعمة انتهى وزاد ابن أبي الحديد بن عدي بن الحارث بن مرة بن أدد قال ابن أبي الحديد في شرح النهج كان الأشعث أبدا أشعث الرأس فسمي الأشعث وغلب عليه ونسي اسمه انتهى وقال نصر بن مزاحم في كتاب صفين أنه لما أرسل علي ع رسولا إلى الكوفة قال الأشعث:

أتانا الرسول رسول الامام * فسر بمقدمه المسلمونا رسول الوصي وصي النبي * له السبق والفضل في المؤمنينا قال ومن الشعر المنسوب إلى الأشعث أيضا: أتانا الرسول رسول الوصي * علي المهذب من هاشم وزير النبي وذي صهره * وخير البرية والعالم وفي مناقب ابن شهرآشوب قال الأشعث بن قيس في جواب أمير المؤمنين ع وذكر البيتين الا أنه قال وصي النبي وقال في المعالم وهذا مما ذكره ابن أبي الحديد من الشعر المقول في صدر الاسلام المتضمن كونه ع وصي رسول الله ص وشهد الأشعث صفين مع أمير المؤمنين ع وجعله على الميمنة. ولما استولى أهل الشام على شريعة الماء بصفين حاربهم الأشعث ومعه كندة وحاربهم الأشتر حتى غلبوا على الشريعة فقال أمير المؤمنين ع: هذا يوم نصرنا فيه الأشعث بالحمية مشيرا إلى أن حربه لم يكن عن بصيرة وإنما حارب حمية وهو الذي الزم عليا ع بالتحكيم. والأشعث بن قيس كان عدوا لأمير المؤمنين ع روى ابن أبي الحديد في شرح النهج ان عليا ع كان يخطب على منبر الكوفة ويذكر أمر الحكمين فقام اليه رجل من أصحابه فقال له نهيتنا عن الحكومة ثم أمرتنا بها فما ندري أي الأمرين أرشد فصفق ع بإحدى يديه على الأخرى وقال: هذا جزاء من ترك العقدة، فاعترضه الأشعث فقال يا أمير المؤمنين هذه عليك لا لك، فخفض اليه بصره ثم قال: ما يدريك ما علي مما لي عليك لعنة الله ولعنة اللاعنين حائك ابن حائك منافق ابن كافر والله لقد أسرك الكفر مرة والاسلام أخرى فما فداك من واحدة منهما مالك ولا حسبك وإن امرأ دل على قومه السيف وساق إليهم الحتف لحري أن يمقته الأقرب ولا يأمنه الابعد كما في نهج البلاغة قال الرضي رضي الله عنه قوله دل على قومه السيف أراد به حديثا كان للأشعث مع خالد بن الوليد باليمامة غر فيه قومه ومكر بهم حتى أوقع بهم خالد وكان قومه بعد ذلك يسمونه عرف النار وهو اسم للغادر عندهم هكذا في نهج البلاغة. وقال ابن أبي الحديد في الشرح: مراده ع هذا جزاؤكم إذ تركتم الرأي والحزم وأصررتم على إجابة القوم إلى التحكيم فظن الأشعث أنه أراد هذا جزائي حيث تركت الرأي والحزم وحكمت قال:

وكان الأشعث من المنافقين في خلافة علي ع. وهو في أصحابه كما كان عبد الله بن أبي بن سلول في أصحاب رسول الله ص كل واحد منهما رأس النفاق في زمانه. قال: وأما الأسر الذي أشار اليه أمير المؤمنين في الجاهلية فقد ذكره ابن الكلبي في جمهرة النسب فقال إن مرادا لما قتلت قيسا الأشج خرج الأشعث طالبا بثاره في ثلاثة ألوية من كندة على أحدها الأشعث فأخطأوا مرادا ووقعوا على بني الحارث بن كعب فقتل الاثنان وأسر الأشعث ففدي بثلاثة آلاف بعير لم يفد بها عربي بعده ولا قبله وحينئذ فقول أمير المؤمنين ع فما فداك من واحدة منهما مالك يراد به دفع الأسر عنك مالك. وأما الأسر الثاني في الاسلام فان رسول الله ص لما قدمت كندة حجاجا قبل الهجرة عرض نفسه عليهم كما كان يعرضها على احياء العرب فدفعه بنو وليعة منهم ولم يقبلوه. ثم جاءه وفد كندة فيهم الأشعث وبنو وليعة بعد الهجرة فأسلموا فاطعم بني وليعة طعمة من صدقات حضرموت وعلى حضرموت زياد بن لبيد الأنصاري فدفعها زياد إليهم فطلبوا أن يحملها لهم إلى بلادهم فأبى وحدث بينه وبينهم شر فجاءوا يشكونه وكتب يشكوهم وفي هذا جاء الخبر المشهور لتنتهن يا بني وليعة أو لأبعثن عليكم رجلا عديل نفسي يقتل مقاتلتكم ويسبي ذراريكم قال عمر بن الخطاب فما تمنيت الامارة إلا يومئذ وجعلت أنصب له صدري رجاء أن يقول هو هذا، فاخذ بيد علي وقال هو هذا فكتب لهم إلى زياد فوصلوا وقد توفي رسول الله ص فارتدت بنو وليعة فبيتهم زياد فقتل منهم جمعا كثيرا ونهب وسبى ولحق فلهم بالأشعث فقال لا أنصركم حتى تملكوني فملكوه وتوجوه فخرج إلى زياد في جمع كثيف وأعان زيادا عامل صنعاء فلقوا الأشعث فهزموه ولجأ إلى الحصن المعروف بالنجير فحاصروه فنزل ليلا وسال الأمان على نفسه على أن يفتح لهم الحصن ويسلمهم من فيه فامنوه ففتح لهم الحصن فقتلوا من فيه وهم ثمانمائة وحملوه إلى أبي بكر موثوقا في الحديد فعفا عنه وزوجه أخته أم فروة وكانت عمياء وقد مر أنها كانت عوراء قال الطبري وكان المسلمون يلعنون الأشعث ويلعنه الكافرون وسبايا قومه وسماه نساء قومه عرف النار وهو اسم للغادر عندهم قال ابن أبي الحديد وهو أصح مما ذكره الرضي فانا لم نعرف في التواريخ أن الأشعث جرى له باليمامة مع خالد هذا ولا شبهه وأين كندة واليمامة، كندة باليمن واليمامة لبني حنيفة انتهى وفي تكملة الرجال: في الخرائج أن الأشعث بن قيس استأذن على علي ع فرده قنبر فأدمى أنفه فخرج علي ع فقال ما لي ولك يا أشعث وزار على هذا الكلام في مرآة العقول: وقد روي في أخبار كثيرة أن الأشعث بايع ضبا مع جماعة من الخوارج خارج الكوفة وسموه أمير المؤمنين وعن شرح النهج روى يحيى البرمكي عن الأعمش عن جرير والأشعث أنهما خرجا إلى جبانة الكوفة فمر بهما ضب يعدو وهما في ذم علي ع فنادياه يا أبا حسل هلم يدك نبايعك بالخلافة فبلغ عليا ع ذلك فقال إنهما يحشران يوم القيامة وأمامهما ضب انتهى. وقد أعان الأشعث على قتل علي ع ابن ملجم وشبث بن بحيرة ووردان بن مجالد كما ذكره المفيد في الارشاد وغيره كمنوا لقتله وجلسوا مقابل السدة التي كان يخرج أمير المؤمنين ع منها وقد كانوا قبل ذلك ألقوا إلى الأشعث بن قيس ما في نفوسهم من العزيمة على قتل أمير المؤمنين ع وواطأهم على ذلك وحضر الأشعث بن قيس في تلك الليلة لمعونتهم على ما اجتمعوا عليه وكان حجر بن عدي بائتا في المسجد فسمع الأشعث يقول: يا ابن ملجم النجاء النجاء لحاجتك فقد فضحك الصبح فأحس حجر بما أراد الأشعث فقال قتلته يا أعور وخرج مبادرا ليمضي إلى أمير المؤمنين فيخبره الخبر ويحذره من القوم وخالفه أمير المؤمنين في الطريق فدخل المسجد فسبقه ابن ملجم فضربه بالسيف وأقبل حجر والناس يقولون قتل أمير المؤمنين انتهى. وكاتب الأشعث معاوية في خلافة الحسن ع، وابنته جعدة سمت الحسن ع، وابنه محمد أعان على قتل مسلم وهاني وحضر قتل الحسين ع مع ابن سعد وكان له المقام المذموم والمشهد السوء فقال للحسين ع: يا حسين بن فاطمة أي حرمة لك من رسول الله ليست لغيرك. وكيف كان فالأشعث مباين لموضوع كتابنا وذكرناه لذكر الشيخ له حتى لا يفوتنا أحد ممن ذكره أصحابنا في كتبهم الرجالية.[۱۴۲]
12. مستدرکات علم رجال (نمازی)
أشعث بن قيس بن معديكرب: عدّ من شهداء الطّفّ.[۱۴۳]
13. قاموس الرجال (شوشتری)
أشعث بن قيس الكنديّ

قال:عدّه الشيخ في رجاله في أصحاب الرسول-صلّى اللّه عليه و آله- قائلا: «أبو محمّد سكن الكوفة، اسر بعد النبيّ-صلّى اللّه عليه و آله-في ردّة أهل ياسر، و زوّجه أبو بكر اخته-امّ فروة-و كانت عوراء، فولدت له محمّدا».

و عدّه في أصحاب عليّ-عليه السّلام-قائلا: «ثم صار خارجيّا ملعونا».

أقول:و في أمثال الكرماني:قال الأصبغ بن حرملة الليثي في تزويج أبي بكر اخته به:

أتيت بكندي قد ارتد و انتهى إلى غاية من نكث ميثاقه كفرا

فكان ثواب النكث إحياء نفسه و كان ثواب الكفر تزويجه البكرا

و لو أنّه يأبى عليه نكاحها و تزويجها منه لأمهرته مهرا

و لو أنّه رام الزيادة مثلها لأنكحته عشرا و أتبعته عشرا

فقل لأبي بكر:لقد شنت بعدها

أما كان في تيم بن مرّة واحد؟ تزوّجه لو لا أردت به الفخرا

و لو كنت لمّا أن أتاك قتلته لأحرزتها ذكرا و قدمتها ذخرا

فأضحى يرى ما قد فعلت فريضة عليك فلا حمدا حويت و لا أجرا

و في خلفاء ابن قتيبة:انّ أبا بكر قال في مرض موته: «و اللّه ما آسى إلاّ على ثلاث فعلتهنّ، ليتني كنت تركتهن! و ثلاث تركتهنّ ليتني فعلتهنّ!»إلى أن قال:

«و أمّا اللاتي تركتهنّ و ليتني كنت فعلتهنّ:ليتني حين اتيت بالأشعث أسيرا أنّي قتلته و لم أستحيه، فانّي سمعت منه و أراه لا يرى غيّا و لا شرّا إلا أعان عليه»[۱۴۴].

هذا، و أمّا قول الشيخ في الرجال في أصحاب رسول اللّه-صلّى اللّه عليه و آله-: «اسر بعد النبيّ-صلّى اللّه عليه و آله-في ردّة أهل ياسر»فلم أقف على معنى قوله: «أهل ياسر»و إنّما حقّ الكلام أن يقول: «في ردّة أهل البخير»أو «أهل المحاجر».

قال في المعجم:البخير-حصن باليمن قرب حضرموت، منيع لجأ إليه أهل الرّدة مع الأشعث بن قيس في أيّام أبي بكر، فحاصره زياد بن لبيد البياضي حتى افتتحه عنوة، و قتل من فيه و اسر الأشعث؛ و ذلك في سنة 12 للهجرة.

و قال في الكامل في عنوان ردّة حضرموت و كندة:ثمّ إنّ بني عمرو بن معاوية من كندة نزلوا المحاجر، و هي أحماء حموها؛ فنزل جمد محجرا، قال:

و نزلت بنو الحارث بن معاوية محاجرها، فنزل الأشعث بن قيس محجرا[۱۴۵].

و يشكل أن يكون التصحيف من النسّاخ، حيث إنّ الخلاصة و ابن داوود عبّرا ب‌«ياسر»أيضا. نعم:بدّلا ما في نسخنا«اسر»بقولهما: «ارتدّ»فلا يبعد أن يكون أصل رجال الشيخ هكذا، لا سيّما أنّ نسخة ابن داوود كانت بخطّ الشيخ؛ إلاّ أنّه لا فرق بينهما في المعنى، فلا يؤسر إلاّ الكافر و المرتدّ.

و أما قوله ثمّة: «و كانت عوراء»فصدّقه ابن داوود. و لكن بدّله الخلاصة بقوله: «و كانت عذراء»و أنكر ابن داوود عليه ذلك.

و كيف كان:فقال ابن أبي الحديد: «كانت اخت أبي بكر عمياء». كما أنّ الشيخ في الرجال قال: «فولدت له محمّدا»و قال ابن أبي الحديد:

«فولدت له محمّدا و إسماعيل و إسحاق». و قال ابن أبي الحديد: «خرج الأشعث يوم البناء عليها إلى سوق المدينة، فما مرّ بذات أربع إلاّ عقرها! و قال للنّاس:هذه وليمة البناء و ثمن كلّ عقيرة في مالي فدفع أثمانها إلى أربابها»[۱۴۶].

و أمّا قول رجال الشيخ في أصحاب عليّ-عليه السّلام-: «ثمّ صار خارجيّا ملعونا»فليس كذلك؛ فانّ الأشعث إنّما أجبره-عليه السّلام-على التحكيم أوّلا، و لم يقل بكونه كفرا أخيرا، كما كانت الخوارج هكذا.

قال الطبري:لما أراد عليّ-عليه السّلام-الرجوع إلى أهل الشام، قام الناس و قالوا:يا أمير المؤمنين على م تدع هؤلاء-يعني الخوارج-وراءنا يخلفوننا في أموالنا و عيالنا! سر بنا إليهم، فاذا فرغنا منهم سرنا إلى عدوّنا من أهل الشام؛ و قام إليه الأشعث، فكلّمه بمثل ذلك؛ و كان الناس يرون أن الأشعث يرى رأيهم، لأنّه كان يقول يوم صفّين:أنصفنا قوم يدعون إلى كتاب اللّه فلمّا أمر عليّ-عليه السّلام-بالمسير إليهم علم الناس أنّه لم يكن يرى رأيهم[۱۴۷].

و إنّما كان الأشعث لنفاقه يحضّ الخوارج على خلافه-عليه السّلام-.

قال المسعودي:لمّا بلغ عليّا-عليه السّلام-ما كان من أمر أبي موسى و عمرو، قال:إنّي كنت تقدّمت إليكم في هذه الحكومة و نهيتكم عنها فأبيتم إلاّ عصياني، فكيف رأيتم عاقبة أمركم؟ ،و اللّه! إنّي لأعرف من يحملكم على خلافي و الترك لأمري، و لو أشاء أخذه لفعلت، و لكنّ اللّه من ورائه! يريد بذلك الأشعث [۱۴۸].

و أمّا آثاره في فتح الفرات-في صفّين-فلم تكن للّه.

قال المسعودي:كان الأشعث يقدّم رمحه ثمّ يحثّ أصحابه فيقول:ارجموهم مقدار هذا الرمح، فيزيلوهم عن ذاك المكان. فبلغ ذلك من فعل الأشعث عليّا، فقال:هذا اليوم نصرنا فيه بالحميّة![۱۴۹].

و روى المبرّد(في كامله)و أبو عبيد القسم بن سلام(في غريبه):إنّ الأشعث أتى يتخطّى رقاب الناس و عليّ-عليه السّلام-على المنبر؛ فقال:

غلبتنا عليك هذه الحمراء على قربك؛ فركض عليّ-عليه السّلام-المنبر برجله؛ فقال صعصعة:ما لنا و لهذا؟ (يعني الأشعث)ليقولنّ أمير المؤمنين-عليه السّلام- اليوم في العرب قولا لا يزال يذكر؛ فقال عليّ-عليه السّلام-:من يعذّرني من هؤلاء الضياطرة؟ يتمرّغ أحدهم على فراشه تمرّغ الحمار! و يهجر قوم للذكر فيأمرني أن أطردهم، ما كنت لأطردهم فأكون من الجاهلين! و الّذي فلق الحبّة و برء النسمة! ليضربنّكم على الدين عودا كما ضربتموهم عليه بدءا[۱۵۰].

قال أبو عبيد: «الحمراء»العجم و الموالي، لأنّ الغالب على ألوان العرب السمرة و على ألوان العجم البياض و الحمرة. و«الضياطرة»الضخام الّذين لا نفع عندهم و لا غناء، واحدهم«ضيطار».

و في النهج:و من كلام له-عليه السّلام-قاله للأشعث و هو على منبر الكوفة يخطب، فمضى في بعض كلامه شيء اعترضه الأشعث؛ فقال:هذه عليك لا لك! فخفض-عليه السّلام-إليه بصره، ثمّ قال:ما يدريك ما عليّ ممّا لي؟ عليك لعنة اللّه و لعنة اللاعنين! حائك بن حائك! منافق بن كافر! و اللّه! لقد أسرك الكفر مرّة و الاسلام اخرى! فما فداك من واحدة منهما مالك و لا حسبك؛ و إن امرأ دلّ على قومه السيف و ساق إليهم الحتف لحريّ أن يمقته الأقرب و لا يأمنه الأبعد[۱۵۱].

و عن الطبري كان المسلمون يلعنون الأشعث، و يلعنه الكافرون[۱۵۲].

و روى الكافي أنّ«الأشعث»كان قاتل أمير المؤمنين-عليه السّلام-و ابنته «جعدة»قتلت الحسن-عليه السّلام-و ابنه«محمّد»قاتل الحسين-عليه السّلام-[۱۵۳].

إلاّ أنّ الطبري روى أنّ محمّد بن الأشعث لمّا كان أعطى الأمان ل‌«مسلم»و لم يف به، فقتله ابن زياد، قال الحسين-عليه السّلام-يوم الطفّ لأخيه«قيس بن الأشعث»لما قال له-عليه السّلام-«أو لا تنزل على حكم بني عمّك؟ فانّهم لن يروك إلاّ ما تحبّ و لن يصل إليك منهم مكروه» : «أنت أخو أخيك! أ تريد أن يطلبك بنو هاشم بأكثر من دم مسلم بن عقيل؟»[۱۵۴].

و فيه أيضا:أخذ قيس بن الأشعث بعد قتل الحسين-عليه السّلام-قطيفته، فسمّي«قيس قطيفة»[۱۵۵].

و في مقاتل أبي الفرج الاصبهاني عن أبي مخنف:إنّ ابن ملجم أتى إلى الأشعث في الليلة الّتي أراد فيها بعليّ-عليه السّلام-ما أراد؛ و الأشعث في بعض نواحي المسجد، فسمع حجر بن عديّ الأشعث يقول لابن ملجم:النجا النجا لحاجتك! فقد فضحك الصبح! فقال له حجر:قتلته يا أعور! و خرج مبادرا إلى عليّ-عليه السّلام-الخبر[۱۵۶].

و روى أبو الفرج أيضا عن موسى بن أبي النعمان قال:جاء الأشعث إلى أمير المؤمنين-عليه السّلام-يستأذن عليه، فردّه قنبر، فأدمى أنفه! فخرج عليّ -عليه السّلام-و هو يقول:ما لي و لك يا أشعث! أما و اللّه! لو بعبد ثقيف تمرّست لأقشعرّت شعيراتك! قيل:يا أمير المؤمنين و من غلام ثقيف؟ قال:غلام يليهم، لا يبقى أهل بيت من العرب إلاّ أدخلهم ذلاّ! قيل:كم يلي؟ و كم يمكث؟ قال:عشرين إن بلغها.

و روى مسندا عن جعفر بن محمّد-عليه السّلام-قال:حدّثتني امرأة منّا، قالت:رأيت الأشعث دخل على أمير المؤمنين-عليه السّلام-فأغلظ له أمير المؤمنين-عليه السّلام-فعرّض له الأشعث بأن يفتك به! فقال-عليه السّلام-له:أبا لموت تهدّدني؟ فو اللّه! ما ابالي وقعت على الموت أو وقع الموت عليّ[۱۵۷].

قال المصنّف:روى في ترتيب الكشّي أنّ رجلين من ولد الأشعث استاذنا على أبي عبد اللّه-عليه السّلام-فلم يأذن لهما، فقلت:إنّ لهما ميلا و مودّة لكم! فقال:إنّ رسول اللّه-صلّى اللّه عليه و آله-لعن أقواما فجرى اللعن فيهم و في أعقابهم إلى يوم القيامة.

قلت:رواه في عنوان الأشاعثة[۱۵۸].

و روى الكافي عن الباقر-عليه السّلام-قال لسدير:بلغني عن نساء أهل الكوفة جمال و حسن تبعّل فابتغ لي امرأة ذات جمال في موضع؛ فقال:قد أصبتها جعلت فداك! فلانة بنت فلان بن محمّد بن الأشعث بن قيس؛ فقال:يا سدير! إنّ النبيّ-صلّى اللّه عليه و آله-لعن أقواما فجرت اللعنة في أعقابهم إلى يوم القيامة و أنا أكره أن يصيب جسدي جسد أحد من أهل النار[۱۵۹].

قال المصنّف:في البحار عن شرح النهج:روى يحيى البرمكي عن الأعمش أنّ جريرا و الأشعث خرجا إلى جبانة بالكوفة، فمرّ بهما ضبّ يعدو و هما في ذمّ أمير المؤمنين-عليه السّلام-فناديا يا أبا الحسن هلمّ نبايعك!!فبلغ قولهما عليّا-عليه السّلام-فقال:إنّهما يحشر ان يوم القيامة و إمامهما الضبّ[۱۶۰].

قلت:حرّف في النقل، ففي الشرح«روى يحيى بن عيسى الرملي» لا«يحيى البرمكي»و فيه«فناديا يا أبا حسل»لا«يا أبا الحسن»و«أبو حسل» كنية الضبّ.

و روى الكافي عن أبي جعفر-عليه السّلام-قال:إنّ بالكوفة مساجد ملعونة و مساجد مباركة...فأمّا المساجد الملعونة:فمسجد ثقيف و مسجد الأشعث، الخبر[۱۶۱].

و روى عنه-عليه السّلام-أيضا قال:جدّدت أربعة مساجد بالكوفة فرحا لقتل الحسين-عليه السّلام-مسجد الأشعث و مسجد جرير و مسجد سماك و مسجد شبث[۱۶۲].

و في اسد الغابة:خاصم رجلا في بئر فنزل فيه قوله تعالى: «إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّٰهِ وَ أَيْمٰانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً» الآية[۱۶۳].

و روى عن الصادق-عليه السّلام-أنّ أمير المؤمنين-عليه السّلام-نهى بالكوفة عن الصلاة في خمسة مساجد:مسجد الأشعث بن قيس...الخبر[۱۶۴].

هذا، و روى الأمالي و الخصال-في باب الأربعة[۱۶۵] -أنّ أمير المؤمنين-عليه السّلام-دعا على أنس و خالد و البراء و الأشعث لمّا كتموا شهادتهم على قول النبيّ-صلّى اللّه عليه و آله-«من كنت مولاه فعليّ مولاه». و في خبره«أنّه دعا على خالد بالموت ميتة جاهليّة و على الأشعث بالعمى»إلاّ أنّ الخبر مغيّر، فدعا-عليه السّلام-على البراء بالعمى و على الأشعث بالموت ميتة الجاهليّة.

و في آخر خبره«و أمّا خالد بن يزيد فانّه مات فأراد أهله أن يدفنوه و حفر له في منزله فدفن فسمعت بذلك كندة فجاءت بالخيل و الابل فعقرتها على باب منزله، فمات ميتة جاهلية»فانّه محرّف«و أمّا الأشعث فانّه مات الخ»فكندة كانت طائفة الأشعث، لا خالد. و قد وصف في الخبر بالبجلي، و يأتي تحقيق أوهامه في البراء.

و في تاريخ بغداد«مات آخر سنة أربعين، بأربعين ليلة بعد عليّ عليه السلام».[۱۶۶]

منابع رجال و تراجم اهل سنت

۱. طبقات الکبری (ابن سعد)
الأَشْعَثُ بْنُ قَيْسِ

بْنِ مَعْدِي كَرِبَ الْكِنْدِيُّ أحد بني الحارث بن معاوية ويكنى أبا محمد. وَفَدَ إِلَى النَّبِيِّ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - ثُمَّ رَجَعَ إِلَى اليمن. فَلَمَّا قُبِضَ النَّبِيُّ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - ارتد فحاصره زياد بن لبيد البياضي بالنجير حتى نزل إليه فأخذه وبعث به إلى أبي بكر الصديق فمن عليه وزوجه أخته. فلما خرج الناس إلى العراق خرج معهم ونزل الكوفة وابتنى بها دارا في كندة ومات بها. والحسن بن علي بن أبي طالب يومئذ بالكوفة حين صالح معاوية. وهو صلى عليه.

قَالَ: أَخْبَرَنَا وَكِيعُ بْنُ الْجَرَّاحِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي خَالِدٍ عَنْ حَكِيمِ بْنِ جَابِرٍ [قَالَ: لَمَّا مَاتَ الأَشْعَثُ بْنُ قَيْسٍ وَكَانَتِ ابْنَتُهُ تَحْتَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ قَالَ الْحَسَنُ: إِذَا غَسَّلْتُمُوهُ فَلا تُهِيجُوهُ حَتَّى تُؤْذِنُونِي.] فَآذَنُوهُ فَجَاءَ فَوَضَّأَهُ بِالْحَنُوطِ وُضُوءًا.[۱۶۷]
2. التاريخ الكبير (بخاری)
أشعث بْن قيس الكندي سكن الكوفة ولَهُ صحبة، قَالَ لِي عَمْرُو بْنُ عَلِيٌّ حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ سَعِيدٍ قَالَ حَدَّثَنَا سُفْيَانُ عَنْ زُبَيْدٍ عَنْ عُمَارَةَ بْنِ عُمَيْرٍ عَنْ قَيْسِ بْنِ السَّكَنِ أَنَّ الأَشْعَثَ بْنَ قَيْسٍ دَخَلَ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ يَوْمَ عَاشُورَاءَ وَهُوَ يَأْكُلُ فَقَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَدْنِهِ فَكُلْ، فَقَالَ إِنِّي صَائِمٌ، فَقَالَ كُنَّا نَصُومُهُ ثم ترك، وقال أبو معاوية عَنِ الأعمش عَنْ عمارة عَنْ عَبْد الرَّحْمَن بن يزيد عن عبد الله، وَقَالَ لَنَا أَبُو نُعَيْمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ طَلْحَةَ عَنْ زُبَيْدٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ عُبَيْدةَ عَنْ قَيْسِ بْنِ السَّكَنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ.[۱۶۸]
3. معجم الصحابة (البغوی)
الأشعث بن قيس

حدثنا عبد الأعلى بن حماد النرسي نا هشيم بن بشير نا مجالد بن سعيد عن الشعبي عن الأشعث قال: قدمت على النبي صلى الله عليه وسلم في وفد كندة فقال لي النبي صلى الله عليه وسلم: هل لك من ولد؟ فقلت: غلام ولد لي مخرجي إليك من ابنه فلان ولوددت [أن لي مكانة] شبع القوم مكانه فقال النبي صلى الله عليه وسلم: " لا تقولن ذلك فإن فيهم قرة أعين وأجرا إذا قبضوا [ولئن قلت ذلك]: فإنهم لمجبنه محزنه.

قال هشيم: وأما منظور: فحدثنا مجبنة ومبخلة ومحزنة.

حدثنا محمد بن [] نا سفيان عن إسماعيل عن قيس قال شهدت جريرا والأشعث عند جنازة فقدمه يعني الأشعث فقدم جريرا ثم التفت فقال: إني ارتددت وإن هذا لم يرتد.

ذكر محمد بن عمر عن هشام بن سعد عن زيد بن أسلم عن [أبيه] قال: سمعت الأشعث بن قيس يقول لأبي بكر حين أتى به في الردة: [استبقني لحربك] وزوجني أختك ففعل. أخبرنا عبيد الله بن محمد أنا عبد الله بن محمد قال: بلغني عن بعض ولد الأشعث: أن الأشعث توفي بعد [قتل علي بأربعين ليلة]. رأيت في كتاب محمد بن عمر في سنة عشر من الهجرة: قدم الأشعث ابن قيس في بضعة عشر راكبا يعني على النبي صلى الله عليه وسلم.

[حدثني] هارون بن عبد الله [أن] الأشعث بن قيس الكندي [وكنيته] أبو محمد توفي بالكوفة [سنة أربعين في عهد] معاوية وصلى عليه الحسن بن علي.

قال أبو القاسم: وقد روى الأشعث [عن النبي صلى الله عليه وسلم] أحاديث غيرها.[۱۶۹]
4. الجرح و التعدیل (ابن ابی حاتم رازی)
اشعث بن قيس الكندي أبو محمد له صحبة سكن الكوفة روى عنه قيس بن أبي حازم والشعبي سمعت أبي وأبا زرعة يقولان ذلك، زاد أبي روى عنه أبو وائل والنخعي ومسلم بن هيصم وعبد الرحمن ابن عدى الكندى.[۱۷۰]
5. معجم الصحابة (ابن قانع)
أَشْعَثُ بْنُ قَيْسِ بْنِ مَعْدِي بْنِ مُعَاوِيَةَ بْنِ جَبَلَةَ بْنِ عَدِيِّ بْنِ مُعَاوِيَةَ بْنِ رَبِيعَةَ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ ثَوْرِ بْنِ مُرْتِعٍ -[60]- وَهُوَ كِنْدَةُ بْنُ ثَوْرِ بْنِ عُمَيْرِ بْنِ عَدِيِّ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ مُرَّةَ بْنِ أُدَدٍ. حَدَّثَنَا حُسَيْنُ بْنُ إِسْحَاقَ التُّسْتَرِيُّ، نا عَلِيُّ بْنُ بَحْرٍ، نا مُلَازِمُ بْنُ عَمْرٍو الْيَمَامِيُّ، نا هَارُونُ بْنُ نُجَيْدٍ، عَنْ جَابِرِ بْنِ مَالِكٍ، عَنْ أَثْوَبَ بْنِ عُتْبَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «الدِّيكُ الْأَبْيَضُ صَدِيقِي» فَذَكَرَ مِنْ فَضْلِهِ.[۱۷۱]
۶. الثقات (ابن حبان)
الْأَشْعَث بْن قيس بْن معدى كرب الْكِنْدِيّ من بني مُعَاوِيَة بْن ثَوْر بْن مرتع بْن عفير بْن عدي بْن الْحَارِث بْن مرّة بْن أدد الْكِنْدِيّ وَهُوَ الْأَشْعَث بْن قيس بْن معدى كرب بْن مُعَاوِيَة بْن جبلة بْن عدي بْن ربيعَة بْن مُعَاوِيَة بْن الْحَارِث بْن مُعَاوِيَة بْن ثَوْر بْن مرتع وَهُوَ كِنْدَة بْن عفير بْن عدي بْن الْحَارِث بْن مرّة بْن أدد الْكِنْدِيّ سكن الْكُوفَة وَشهد مَعَ على صفّين وَكَانَ سيد قومه كنيته أَبُو مُحَمَّد مَاتَ قبل الْحسن بْن عَليّ بعد قتل عَليّ بْن أبي طَالب بِأَرْبَعِينَ لَيْلَة وكفنه الْحسن بِيَدِهِ وَكَانَ لَهُ يَوْم مَاتَ ثَلَاث وَسِتِّينَ سنة وَكَانَت ابْنَته تَحت الْحسن بْن عَليّ بْن أبي طَالب وَإِنَّمَا سمى الْأَشْعَث لشعوثة رَأسه وَكَانَ اسْمه معدى كرب فَسُمي الْأَشْعَث وَغلب عَلَيْهِ هَذَا الِاسْم حَتَّى عرف بِهِ.[۱۷۲]
7. مشاهیر علماء الأمصار (ابن حبان)
الاشعث بن قيس بن معدى كرب الكندي أبو محمد شهد صفين مع على بن أبى طالب مات بعد قتل على بن أبى طالب بأربعين ليلة وله ثلاث وستون سنة وكانت ابنته تحت الحسن بن على.[۱۷۳]
8. الهدایة (الکلاباذی)
أَشْعَث بن قيس أَبُو مُحَمَّد الْكِنْدِيّ سكن الْكُوفَة سمع النَّبِي صَلَّى الله عَلَيْهِ وَسلم رَوَى عَنهُ أَبُو وَائِل فِي تَفْسِير الْبَقَرَة عِنْد قَوْله كتب عَلَيْكُم الصّيام وَآل عمرَان قَالَ ابْن سعد مَاتَ بِالْكُوفَةِ وَالْحسن بن عَلّي بن أبي طَالب يَوْمئِذٍ بهَا حِين صَالح مُعَاوِيَة وَهُوَ صَلَّى عَلَيْهِ يَعْنِي الْحسن.[۱۷۴]
9. رجال صحیح مسلم (ابن منجویه)
أَشْعَث بن قيس بن معدي كرب بن مُعَاوِيَة بن جبلة بن عدي بن ربيعَة بن الْحَارِث بن مُعَاوِيَة بن ثَوْر بن مرتع بن مُعَاوِيَة بن ثَوْر بن عفير بن عدي الْكِنْدِيّ كنيته أَبُو مُحَمَّد سكن الْكُوفَة وَفِي أَهلهَا عداده وَمَات بهَا.

فِي خبر عبد الله بن مَسْعُود رَضِي الله عَنهُ عَن النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم من اقتطع مَال امرىء مُسلم بِيَمِينِهِ لَقِي الله وَهُوَ عَلَيْهِ غَضْبَان ذكر أَن نزُول الْآيَة فِيهِ بِسَبَبِهِ روى عَنهُ أَبُو وَائِل.

توفّي بِالْكُوفَةِ حِين صَالح الْحسن مُعَاوِيَة وَصلى عَلَيْهِ الْحسن.[۱۷۵]
10. معرفة الصحابة (أبو نعیم الأصبهانی)
أَشْعَثُ بْنُ قَيْسِ بْنِ مَعْدِي كَرِبَ بْنِ مُعَاوِيَةَ بْنِ حَمَلَةَ ابْنِ عَدِيِّ بْنِ رَبِيعَةَ بْنِ مُعَاوِيَةَ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ ثَوْرٍ الْكِنْدِيُّ، يُكْنَى أَبَا مُحَمَّدٍ، ذَهَبَتْ عَيْنُهُ يَوْمَ الْيَرْمُوكِ، وَكَانَ أَحَدَ مَنْ ذُكِرَ بِالرِّدَّةِ بَعْدَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ عَادَ إِلَى الْإِسْلَامِ، فَزَوَّجَهُ أَبُو بَكْرٍ أُخْتَهُ أُمَّ فَرْوَةَ، سَكَنَ الْكُوفَةَ، وَبَنَى بِهَا دَارًا مَاتَ فِيهَا بَعْدَ قَتْلِ عَلِيٍّ بِأَرْبَعِينَ لَيْلَةً، وَصَلَّى عَلَيْهِ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ، وَكَانَتِ ابْنَتُهُ تَحْتَ الْحَسَنِ، شَهِدَ الْقَادِسِيَّةَ، وَالْمَدَائِنَ، وَجَلُولَاءَ، وَنَهَاوَنْدَ، وَالْحَكَمَيْنِ عَلَى عَهْدِ عَلِيٍّ، تُوُفِّيَ وَهُوَ ابْنُ ثَلَاثٍ وَسِتِّينَ سَنَةً.

وَمِمَّا أَسْنَدَ

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْفَضْلِ النَّيْسَابُورِيُّ، ثنا أَبُو الْعَبَّاسِ السَّرَّاجُ، ثنا زِيَادُ بْنُ أَيُّوبَ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ يَزِيدَ، ثنا إِسْمَاعِيلُ بْنُ أَبِي خَالِدٍ، عَنْ حَكِيمِ بْنِ جَابِرٍ، قَالَ: " لَمَّا تُوُفِّيَ الْأَشْعَثُ بْنُ قَيْسٍ قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ: إِذَا غَسَّلْتُمُوهُ فَلَا تَهِيجُوا حَتَّى تُعْلِمُونِي، فَدَعَا بِحَنُوطِهِ، فَوَضَّأَهُ وضُوءَهُ لِلصَّلَاةِ، ثُمَّ قَالَ: أَدْرِجُوهُ، وَكَانَتِ ابْنَةُ الْأَشْعَثَ تَحْتَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ "

حَدَّثَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ، ثنا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ سَلْمٍ، ثنا عَبْدُ الْمُؤْمِنِ بْنُ عَلِيٍّ، ثنا عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ حَرْبٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي خَالِدٍ، عَنْ قَيْسِ بْنِ أَبِي حَازِمٍ، قَالَ: " لَمَّا قُدِمَ بِالْأَشْعَثَ بْنِ قَيْسٍ أَسِيرًا عَلَى أَبِي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ أَطْلَقَ وَثَاقَهُ، وَزَوَّجَهُ أُخْتَهُ، وَاخْتَرَطَ سَيْفَهُ وَدَخَلَ سُوقَ الْإِبِلِ، فَجَعَلَ لَا يَرَى جَمَلًا، وَلَا نَاقَةً إِلَّا عَرْقَبَهُ، وَصَاحَ النَّاسُ: كَفَرَ الْأَشْعَثُ، فَلَمَّا فَرَغَ طَرَحَ سَيْفَهُ وَقَالَ: إِنِّي وَاللهِ مَا كَفَرْتُ، وَلَكِنْ زَوَّجَنِي هَذَا الرَّجُلُ أُخْتَهُ، وَلَوْ كُنَّا فِي بِلَادِنَا لَكَانَتْ لَنَا وَلِيمَةٌ غَيْرُ هَذِهِ، يَا أَهْلَ الْمَدِينَةِ اغْدُوا، وَكُلُوا، وَيَا أَصْحَابَ الْإِبِلِ تَعَالَوْا خُذُوا شَرْوَاهَا "

حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرِ بْنُ خَلَّادٍ، ثنا الْحَارِثُ بْنُ أَبِي أُسَامَةَ، ثنا الْأَسْوَدُ بْنُ عَامِرٍ، شَاذَانُ -[286]- ح وَحَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ حَاتِمٍ، ثنا جَدِّي مُحَمَّدُ بْنُ عُبَيْدِ اللهِ بْنِ مَرْزُوقٍ، ثنا عَفَّانُ بْنُ مُسْلِمٍ، قَالَا: ثنا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ عَقِيلِ بْنِ طَلْحَةَ السُّلَمِيِّ، عَنْ مُسْلِمِ بْنِ الْهَيْصَمِ، عَنِ الْأَشْعَثَ بْنِ قَيْسٍ، قَالَ: أَتَيْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي نَفَرٍ مِنْ كِنْدَةَ لَا يَرَوْنِي أَفْضَلَهُمْ، قَالَ: فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ، إِنَّا نَزْعُمُ أَنَّكَ مِنَّا؟ فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «§نَحْنُ بَنُو النَّضْرِ بْنِ كِنَانَةَ لَا نَقْفُوا أَمَّنَا، وَلَا نَنْتَفِي مِنْ أَبَيْنَا» قَالَ الْأَشْعَثُ: وَاللهِ لَا أَسْمَعُ أَحَدًا يَنْفِي قُرَيْشًا مِنَ النَّضْرِ بْنِ كِنَانَةَ إِلَّا جَلَدْتُهُ " رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ، وَيَزِيدُ بْنُ هَارُونَ، وَالْمُتَقَدِّمُونَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ سَلَمَةَ.

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ جَعْفَرٍ، ثنا يُونُسُ بْنُ حَبِيبٍ، ثنا أَبُو دَاوُدَ، ثنا وَرْقَاءُ، عَنْ مَنْصُورٍ، عَنْ أَبِي وَائِلٍ، عَنْ عَبْدِ اللهِ، قَالَ: «مَنْ حَلَفَ عَلَى يَمِينِ صَبْرٍ لِيَقْتَطِعَ بِهَا مَالًا، هُوَ فِيهَا فَاجِرٌ، لَقِيَ اللهَ وَهُوَ عَلَيْهِ غَضْبَانُ»، قَالَ: فَخَرَجَ عَلَيْنَا الْأَشْعَثُ بْنُ قَيْسٍ الْكِنْدِيُّ، فَقَالَ: مَا حَدَّثَكُمْ أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ حَدِيثَ كَذَا وَكَذَا؟ قَالَ: صَدَقَ، نَزَلَتْ فِيَّ، خَاصَمْتُ رَجُلًا فِي بِئْرٍ إِلَى رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «§بَيِّنَتَكَ أَوْ يَمِينَهُ؟» قُلْتُ: إِذًا حَلَفَ وَهُوَ آثَمٌ، قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ حَلَفَ عَلَى يَمِينِ صَبْرٍ، هُوَ فِيهَا فَاجِرٌ وَآثِمٌ لِيَقْتَطِعَ بِهَا مَالًا، لَقِيَ اللهَ وَهُوَ عَلَيْهِ غَضْبَانُ» وَنَزَلَتْ {إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلًا} [آل عمران: 77] الْآيَةَ " رَوَاهُ الثَّوْرِيُّ، وَشُعْبَةُ، وَأَبُو عَوَانَةَ، وَجَرِيرٌ، وَالنَّاسُ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ أَبِي وَائِلٍ، وَرَوَاهُ الْمَسْعُودِيُّ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ بَهْدَلَةَ، عَنْ أَبِي وَائِلٍ، وَرَوَاهُ عِيسَى بْنُ الْمُسَيِّبِ، وَمُجَالِدٌ، عَنِ الشَّعْبِيِّ، عَنْ أَشْعَثَ، وَرَوَاهُ قَيْسُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثَ، عَنْ جَدِّهِ الْأَشْعَثَ، وَرَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ الْأَشْعَثَ، عَنْ أَبِيهِ -[287]- وَرَوَاهُ كُرْدُوسٌ الثَّغْلِبِيُّ، عَنِ الْأَشْعَثَ.[۱۷۶]
11. الاستیعاب (ابن عبد البر)
الأشعث بن قيس[۱۷۷] بن معديكرب بن معاوية بن جبلة بن عدي بن ربيعة بن معاوية بن الحارث الأصغر[۱۷۸] بن الحارث الأكبر بن معاوية ابن ثرر بن مرتع بن معاوية بن ثور[۱۷۹] بن عفير بن عدي بن مرة بن أدد بن زيد الكندي، وكندة هم ولد ثور بن عفير، يكنى أبا مُحَمَّد. وأمه كبشة بنت يزيد من ولد الحارث بن عمرو، قدم على رَسُول اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ سنة عشر في وفد كندة، وكان رئيسهم.

وقال ابن إسحاق عن ابن شهاب: قدم الأشعث بن قيس في ستين راكبًا من كندة، وذكر خبرا طويلا فيه ذكر إسلامه وإسلامهم، وقول رسول الله صَلَّى الله عليه وَسَلَّمَ: نحن بنو النضر بن كنانة لا نقفو أمنا ولا ننتفي من أبينا[۱۸۰] كان في الجاهلية رئيسًا مطاعًا في كندة، وكان في الإسلام وجيهًا في قومه، إلا أنه كان ممن ارتد عن الإسلام بعد النبي صَلَّى الله عليه وَسَلَّمَ، ثم راجع الإسلام في خلافة أبي بكر الصديق، وأتى به أبو بكر الصديق رضى الله عنه أسيرا.

قَالَ أسلم مولى عمر بن الخطاب رضي الله عنه: كأني أنظر إلى الأشعث ابن قيس، وهو في الحديد يكلم أبا بكر، وهو يقول: فعلت وفعلت حتى كان آخر ذلك سمعت الأشعث يقول: استبقني لحربك وزوجني أختك، ففعل أبو بكر رضي الله عنه. قَالَ أبو عمر رضي الله عنه: أخت أبي بكر الصديق رضي الله عنه التي زوجها من الأشعث بن قيس هي أم فروة بنت أبي قحافة، وهي أم مُحَمَّد ابن الأشعث، فلما استخلف عمر خرج الأشعث مع سعد إلى العراق، فشهد القادسية والمدائن وجلولاء ونهاوند، واختط بالكوفة دارًا في كندة ونزلها، وشهد تحكيم الحكمين، وكان آخر شهود الكتاب. مات سنة اثنتين وأربعين. وقيل سنة أربعين بالكوفة، وصلى عليه الحسن بن علي رضي الله عنهما.

وروى أن الأشعث قدم على رسول الله صلى الله عليه وسلم في ثلاثين راكبًا من كندة وقالوا: يا رسول الله، نحن بنو آكل المرار، وأنت ابن آكل المرار، فتبسم رسول الله صَلَّى اللَّهُ عليه وَسَلَّمَ وقال: نحن بنو النضر بن كنانة لا نقفو أمنا ولا ننتفي من أبينا. وروى الأشعث أحاديث عن النبي صَلَّى اللَّهُ عليه وَسَلَّمَ، روى عنه قيس بن أبي حازم، وأبو وائل، والشعبي، وإبراهيم النخعي، وعبد الرحمن بن عدي[۱۸۱] الكندي.

وروى سفيان بن عيينة عن إسماعيل بن أبي خالد قَالَ: شهدت جنازة فيها جرير والأشعث، فقدم الأشعث جريرًا، وقال: إني ارتددت ولم ترتدّ.

وقال الحسن بن عثمان، مات الأشعث الكندي، ويكنى أبا مُحَمَّد:

سنة أربعين بعد مقتل علي رضي الله عنه بأربعين يومًا فيما أخبرني والده.

وقال الهيثم بن عدي: صلى عليه الحسن بن علي رضي الله عنهما.[۱۸۲]
12. التعدیل و التجریح (الباجی)
أَشْعَث بن قيس بن معد يكرب الْكِنْدِيّ أَبُو مُحَمَّد سكن الْكُوفَة سمع النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم روى عَنهُ أَبُو وَائِل فِي تَفْسِير سُورَة الْبَقَرَة مَاتَ بِالْكُوفَةِ وَصلى عَلَيْهِ الْحسن بن عَليّ بن أبي طَالب حِين صَالح مُعَاوِيَة.[۱۸۳]
13. أسد الغابة (ابن الأثیر)
الأشعث بن قيس

الأشعث بْن قيس بْن معدي كرب بْن معاوية بْن جبلة بْن عدي بْن ربيعة بْن الحارث بْن معاوية بْن ثور الكندي كذا ساق نسبه ابن منده، وَأَبُو نعيم، والذي ذكره هشام الكلبي: الأشعث، واسمه: معدي كرب بْن قيس، وهو الأشج بْن معدي كرب بْن معاوية بْن جبلة بْن عدي بْن ربيعة بْن معاوية الأكرمين بْن الحارث الأصغر بْن معاوية بْن الحارث الأكبر بْن معاوية بْن ثور بْن مرتع، واسمه عمرو بْن معاوية بْن ثور بْن عفير، وثور ابن عفير هو كندة، وَإِنما قيل له: كندة، لأنه كند أباه النعمة.

وهكذا ذكره أَبُو عمر أيضًا، وهو الصحيح، وكنيته: أَبُو مُحَمَّد.

وفد إِلَى النَّبِيّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ سنة عشر من الهجرة في وفد كندة، وكانوا ستين راكبًا فأسلموا، وقال الأشعث لرسول اللَّه صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: أنت منا، فقال: نحن بنو النضر بْن كنانة لا نقفو أمنا، ولا ننتفي من أبينا، فكان الأشعث يقول: لا أوتى بأحد ينفي قريشًا من النضر بْن كنانة إلا جلدته.

ولما أسلم خطب أم فروة أخت أَبِي بكر الصديق، فأجيب إِلَى ذلك، وعاد إِلَى اليمن.

(63) أخبرنا الْخَطِيبُ أَبُو الْفَضْلِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ الْقَاهِرِ، بِإِسْنَادِهِ إِلَى أَبِي دَاوُدَ الطَّيَالِسِيِّ، قَالَ: حدثنا مُحَمَّدُ بْنُ طَلْحَةَ، عن عَبْدِ اللَّهِ بْنِ شَرِيكٍ الْعَامِرِيِّ، عن عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكِنْدِيِّ، عن الأَشْعَثِ بْنِ قَيْسٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: أَشْكَرُ النَّاسِ للَّهِ أَشْكَرُهُمْ لِلنَّاسِ وكان الأشعث ممن ارتد بعد النَّبِيّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فسير أَبُو بكر الجنود إِلَى اليمن، فأخذوا الأشعث أسيرًا، فأحضر بين يديه، فقال له: استبقني لحربك، وزوجني أختك، فأطلقه أَبُو بكر، وزوجه أخته، وهي أم مُحَمَّد بْن الأشعث، ولما تزوجها اخترط سيفه، ودخل سوق الإبل، فجعل لا يرى جملا، ولا ناقة إلا عرقبه، وصاح الناس: كفر الأشعث، فلما فرغ طرح سيفه، وقال: إني والله ما كفرت، ولكن زوجني هذا الرجل أخته، ولو كنا ببلادنا لكانت لنا وليمة غير هذه، يا أهل المدينة، انحروا وكلوا، ويا أصحاب الإبل، تعالوا خذوا أثمانها، فما رئي وليمة مثلها.

وشهد الأشعث اليرموك بالشام، ففقئت عينه، ثم سار إِلَى العراق، فشهد القادسية، والمدائن، وجلولاء، ونهاوند، وسكن الكوفة، وابتنى بها دارًا، وشهد صفين مع علي، وكان ممن ألزم عليًا بالتحكيم، وشهد الحكمين بدومة الجندل، وكان عثمان رضي اللَّه عنه، قد استعمله عَلَى أذربيجان، وكان الحسن بْن علي تزوج ابنته، فقيل: هي التي سقت الحسن السم، فمات منه.

وروى عن النَّبِيّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أحاديث، روى عنه: قيس بْن أَبِي حازم، وَأَبُو وائل، وغيرهما، وشهد جنازة، وفيها جرير بْن عَبْد اللَّهِ البجلي، فقدم الأشعث جريرًا، وقال: إن هذا لم يرتد عن الإسلام، وَإِني ارتددت، ونزل فيه قوله تعالى: {إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلا} الآية، لأنه خاصم رجلًا في بئر، فنزلت.

وتوفي سنة اثنتين وأربعين، وصلى عليه الحسن بْن عَلِيٍّ، قاله ابن منده، وهذا وهم، لأن الحسن لم يكن بالكوفة سنة اثنتين وأربعين، إنما كان قد سلم الأمر إِلَى معاوية، وسار إِلَى المدينة.

وقال أَبُو نعيم: توفي بعد علي بأربعين ليلة، وصلى عليه الحسن بْن علي.

وقال أَبُو عمر: مات سنة اثنتين وأربعين، وقيل: سنة أربعين، وصلى عليه الحسن بْن عَلِيٍّ، وهذا لا مطعن فيه عَلَى أَبِي عمر.

أخرجه ثلاثتهم.[۱۸۴]
14. تهذیب الکمال (مزی)
الأشعث بن قيس بن مَعْدِي كَرِب بن مُعَاوِيَة الكندي، أَبُو مُحَمَّد، لهُ صُحبَةٌ، نزل الكوفة.

رَوَى عَن: النَّبِيّ (ع) صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وسَلَّمَ أحاديث يسيرة[۱۸۵]، وعن عُمَر بْن الخطاب (د س ق)[۱۸۶].

رَوَى عَنه: إِبْرَاهِيم النَّخَعِيّ ولم يسمع منه، وجرير بْن عَبد اللَّهِ البجلي، وأبو وائل شقيق بْن سلمة الأسدي (ع)، وعامر الشعبي، وعَبْد الرَّحْمَنِ بْن عَبد اللَّهِ بْن مسعود، وعَبْد الرَّحْمَنِ بْن عدي الكندي، وعَبْد الرَّحْمَنِ المسلي (د س ق)، وقيس بْن أَبي حازم، وقيس بن السكن، وكردوس الكوفي (د س)، ومسلم بن هيضم العبدي (ق)، وأبو إِسْحَاق السبيعي، وأبو بصير العبدي (قد).

قال مُحَمَّد بْن سعد فِي الطبقة الرابعة من كندة[۱۸۷]: الأشعث بْن قيس، وهُوَ الأشج بن مَعْدِي كَرِب بن مُعَاوِيَة بْن جبلة بْن عدي بْن ربيعة بْن مُعَاوِيَة الأكرمين بْن الحارث بْن مُعَاوِيَة بْن ثور بْن مرتع[۱۸۸] بْن كندة، واسمه ثور بْن عفير بْن عدي بْن الحارث بْن مرة بْن أدد بْن زيد بْن يشجب بْن عريب بْن زيد بْن كهلان بْن سبأ بْن يشجب بْن يعرب بْن قحطان، وأمه كبشة بنت يزيد بْن شرحبيل بْن يزيد بْن امرئ القيس ابن عَمْرو المقصور بْن حجر آكل المرار بْن عَمْرو بْن مُعَاوِيَة بْن الحارث الأكبر بْن مُعَاوِيَة بْن ثور بْن مرتع بْن مُعَاوِيَة بْن كندة، وإنما سمي كندة، لانه أباه النعمة: كفره، وكَانَ اسم الأشعث: مَعْدِي كَرِب.

وكَانَ أبدا أشعث الرأس، فسمي الأشعث، ووفد الأشعث بْن قيس على النَّبِيّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وسَلَّمَ، بسبعين رجلا من كندة، وكل اسم فِي كندة وفد، فوفادته إِلَى النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم مع الأشعث بْن قيس، وقد كتبنا كل من قدرنا عليه منهم، هَذَا كله فِي رواية هشام بْن مُحَمَّد بْن السائب الكلبي.

وَقَال فيمن نزل الكوفة[۱۸۹]: الأشعث بْن قيس الكندي، ويكنى أبا مُحَمَّد، ابتنى بها دارا، ومات بها، والحسن بْن علي بْن أَبي طالب يومئذ بالكوفة حين صالح معاوية، وهو صلى عليه.

وَقَال الهيثم بْن عدي: ذهبت عينه يوم اليرموك.

وَقَال خليفة بْن خياط[۱۹۰]: أمه كبيشة[۱۹۱] بنت يزيد من ولد الحارث بْن عَمْرو بْن مُعَاوِيَة: مات فِي آخر سنة أربعين، بعد قتل علي عليه السلام قليلا.

وَقَال أَحْمَد بْن عَبد اللَّهِ بْن الْبَرْقِيِّ: تُوُفِّيَ سَنَةَ أَرْبَعِينَ، قَبْلَ قَتْلِ عَلِيٍّ بِيَسِيرٍ، لَهُ أَحَادِيثُ.

وَقَال أَبُو الْقَاسِمِ الطَّبَرَانِيُّ، فِيمَا أَخْبَرَنَا أَبُو إِسْحَاقَ ابْنُ الدَّرَجِيِّ، عَن أَبِي جَعْفَرٍ الصَّيْدَلانِيِّ، وغَيْرِ واحِدٍ إِذْنا، عن فَاطِمَةَ بِنْتِ عَبد اللَّهِ، عَن أَبِي بَكْرِ بْنِ رِيذَةَ عَنه: حَدَّثَنَا[۱۹۲] أَحْمَدُ بْنُ عَبد اللَّهِ الْبَزَّازُ التُّسْتَرِيُّ، قال: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَزِيدَ الأَسْفَاطِيُّ، قال: حَدَّثَنَا صَفْوَانُ بْنُ هُبَيْرَةَ، قال: حَدَّثَنَا عِيسَى بْنُ المُسَيَّب الْبَجَلِيُّ الْقَاضِي عن الأَشْعَثِ بْنِ قَيْسٍ قال: لَقَدِ اشْتَرَيْتُ يَمِينِي مَرَّةً بِتِسْعِينَ[۱۹۳] أَلْفًا، وذَلِكَ أَنِّي سمعت رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وسَلَّمَ يَقُولُ: مَنْ اقْتَطَعَ حَقَّ مُسْلِمٍ بِيَمِينِهِ، لَقِيَ اللَّهَ، وهُوَ عَلَيْهِ غَضْبَانُ". هَذَا مُنْقَطِعٌ، عِيسَى لِمْ يُدْرِكِ الأَشْعَثَ[۱۹۴].

وَقَال مُحَمَّد بْن إِسْمَاعِيل بْن رجاء الزبيدي: سمعت الشيباني، يذكر عن قيس بْن مُحَمَّد بْن الأشعث كَانَ عاملا على أذربيجان، استعمله عثمان، وأنه أتاه رجل من قومه فأعطاه ألفين، فشكاه، فلما قدم الأشعث، أرسل إليه، فَقَالَ: إنما استودعتك المال، قال: إنما أعطيتنيه صلة، فحمي الأشعث فحلف، فكفر عن يمينه بخمسة عشر ألفا.

وَقَال إِسْمَاعِيل بْن أَبي خَالِد، عن عامر الشعبي: كَانَ الأشعث بْن قيس، حلف على يمين، فأخذ بها مالا، قال: فصلى الغداة، وقد وضع المال فِي ناحية المسجد. فَقَالَ: قبحك اللَّه من مال، أما والله ما حلفت إلا على حق، ولكنه رد على صاحبه، وهُوَ ثلاثون ألفا، صدقة مقامي الَّذِي قمت.

وَقَال شَرِيك بْن عَبد اللَّهِ: سمعت أبا إِسْحَاق يقول: صليت بالأشاعثة صلاة الفجر بليل، فلما سلم الإمام، إذا بين يدي كيس، وحذاء نعل، فنظرت فإذا بين يدي كل رجل كيس وحذاء نعل، فقلت: ما هَذَا؟، قَالُوا: قدم الأشعث بْن قيس الليلة، فَقَالَ: انظروا فكل من صلى الغداة فِي مسجدنا، فاجعلوا بين يديه كيسا وحذاء نعل.

وَقَال أَبُو عَبْد الله بن مندرة: كَانَ قد ارتد، ثم راجع الإسلام، فِي خلافة أبي بكر، وزوجه أخته أم فروة، وشهد القادسية، والمدائن، وجلولاء، ونهاوند، والحكمين على عهد علي.

وَقَال إِسْمَاعِيل بْنُ أَبي خَالِدٍ، عن قَيْسٍ بْن أَبي حازم: شهدت جنازة فيها الأشعث بْن قيس، وجرير بْن عَبد اللَّهِ، فقدم الأشعث جريرا، وَقَال: إن هَذَا لم يرتد عن الإسلام، وكنت قد ارتددت.

وَقَال شَرِيك بْن عَبد اللَّهِ[۱۹۵]، عن إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُهَاجِرٍ، عن إِبْرَاهِيمَ النَّخَعِيِّ: ارْتَدَّ الأَشْعَثُ بْنُ قَيْسٍ، ونَاسٌ مِنَ الْعَرَبِ، لَمَّا مَاتَ نَبِيُّ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وسَلَّمَ، فَقَالُوا: نُصَلِّي، ولا نُؤَدِّي الزَّكَاةَ، فَأَبَى عَلَيْهِمْ أَبُو بَكْرٍ ذَلِكَ، وَقَال: لا أَحِلُّ عُقْدَةً عَقَدَهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وسَلَّمَ، ولا أَعْقِدُ عُقْدَةً حَلَّهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وسَلَّمَ، ولا أَنْقُصُكُمْ شَيْئًا مِمَّا أَخَذَ مِنْكُمْ نَبِيُّ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم ولَوْ مَنَعْتُمُونِي عِقَالا، مِمَّا أَخَذَ مِنْكُمْ نَبِيُّ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وسَلَّمَ، لَجَاهَدْتُكُمْ عَلَيْهِ، ثُمَّ قَرَأَ: ومَا مُحَمَّدٌ إِلا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ ...[۱۹۶] } حَتَّى فَرَغَ مِنَ الآيَةِ، فَتَحَصَّنَ الأَشْعَثُ بْنُ قَيْسٍ، هُوَ ونَاسٌ مِنْ قَوْمِهِ فِي حِصْنٍ، فَقَالَ الاشعث: اجعلوا السبعين مِنا أَمَانا، فَجَعَلَ لَهُمْ فَنَزَلَ بَعْدَ سَبْعِينَ، ولَمْ يُدْخِلْ نَفْسَهُ فِيهِمْ، فَقَالَ لَهُ أَبُو بَكْرٍ: إِنَّهُ لا أَمَانَ لَهُ، أنا قَاتِلُوكَ، قال: أَفَلا أَدُلُّكَ عَلَى خير من ذلك؟ تسعين بِي عَلَى عَدُوِّكَ، وتُزَوِّجُنِي أُخْتَكَ؟ فَفَعَلَ.

وَقَال أَبُو القاسم الطَّبَرَانِيّ بالإسناد المتقدم: حَدَّثَنَا[۱۹۷] عَبْد الرَّحْمَنِ بن سالم، قال: حَدَّثَنَا عبد المؤمن بْن علي، قال: حَدَّثَنَا عبد السلام بْن حرب، عن إِسْمَاعِيل بْنُ أَبي خَالِدٍ، عن قَيْسٍ بْن أَبي حازم، قال: لما قدم بالأشعث أسيرا على أبي بكر الصديق، أطلق وثاقه، وزوجه اخته، فاختلط سيفه، ودخل سوق الإبل، فجعل لا يرى جملا وال ناقة إلا عرقبه، وصاح الناس: كفر الأشعث، فلما فرغ طرح سيفه وَقَال: إني والله ما كفرت، ولكن زوجني هَذَا الرجل أخته، ولو كنا فِي بلادنا، لكانت لنا وليمة غير هذه، يَا أهل المدينة انحروا وكلوا، ويا أصحاب الإبل تعالوا خذوا شرواها.

وقد روي: أن الَّذِي زوجه أم فروة، أبوها أَبُو قحافة، وأنه تزوج بها مقدمه على رَسُول اللَّهِ صلى الله عليه وسَلَّمَ المدينة، وأنه كَانَ ثالث أزواجها، وأنه أراد الهجرة والمقام بالمدينة، فلما قدم على النَّبِيّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وسَلَّمَ وأخبره بالذي أراد، آيسه من الهجرة إِلَى المدينة بعد الفتح، فرجع وأراد الانطلاق بأم فروة، فأبى عليه أَبُو قحافة، وَقَال: أنا لا نغترب إلا فِي مغترب إلينا، فرجع إِلَى اليمن، وفعل الَّذِي فعل، فلما أتى به أَبُو بكر، تجافى لَهُ عن دمه، ورد عليه أهله بالنكاح الأول، كما فعل بغيره.

وذكره[۱۹۸] يعقوب بن سفيان في السماء من غزا مع علي بْن أَبي طالب، يوم صفين[۱۹۹].

وذكر خليفة[۲۰۰]، عَن أبي عُبَيدة: أنه كَانَ يومئذ على الميمنة من أصحاب علي.

وَقَال: عن علي بْن مُحَمَّد، عن مسلمة بْن محارب، عن حرب بْن خَالِد بْن يزيد بْن مُعَاوِيَة[۲۰۱] قال: قفل مُعَاوِيَة فِي تسعين ألفا، ثم سبق مُعَاوِيَة: فنزل الفرات، فجاء علي وأصحابه، فمنعهم مُعَاوِيَة الماء فبعث على الأشعث بْن قيس فِي ألفين، وعلى الماء لمعاوية أَبُو الأعور السلمي فِي خمسة آلاف، فاقتتلوا قتالا شديدا، وغلب الاشعث على الماء.

وَقَال عَبد اللَّهِ بْن أَحْمَد بْن حنبل فِي "كتاب صفين"[۲۰۲]: حَدَّثني أبي. قال: خدثنا أَبُو المغيرة، قال حَدَّثَنَا صفوان، قال حدثني أَبُو الصلت سليم الحضرمي، قال: شهدنا صفين. فأنا لعلى صفوفنا، وقد حلنا بين أهل العراق وبين الماء، فأتانا فارس على برذون، مقنعا بالحديد، فَقَالَ: السلام عليكم، فقلنا: وعليك، قال: فأين مُعَاوِيَة؟ قلنا: هُوَ ذا، فأقبل حَتَّى وقف، ثم حسر عن رأسه، فإذا هُوَ أشعث بْن قيس الكندي، رجل أصلع ليس فِي رأسه إلا شعرات، فَقَالَ: اللَّه اللَّه يَا مُعَاوِيَة فِي أمة مُحَمَّد صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وسَلَّمَ، هبوا أنكم قتلتم أهل العراق، فمن للبعوث والذراري؟ أم هبوا أنا قتلنا أهل الشام، فمن للبعوث والذراري؟ اللَّه اللَّه، فإن اللَّه يقول: {وإن طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فأصلحوا بينهما، فإن بغت إحداهما على الأخرى، فقاتلوا التي تبغي حتى تفئ إِلَى أمر اللَّه}[۲۰۳] فَقَالَ لَهُ مُعَاوِيَة: فما الَّذِي تريد؟ قال: نريد أن تخلوا بيننا وبين الماء، فوالله لتخلن بيننا وبين الماء، أو لنضعن أسيافنا على عواتقنا، ثم نمضي حَتَّى نرد الماء أو نموت دونه، فَقَالَ مُعَاوِيَة لأبي الأَعور عَمْرو بْن سفيان: با أبا عَبد اللَّهِ خل بين إخواننا وبين الماء، فَقَالَ أَبُو الأعور لمعاوية: كلا والله يَا أما عَبد اللَّهِ، لا نخلي بينهم وبين الماء، يَا أهل الشام دونكم عقيرة اللَّه، فإن اللَّه قد أمكنكم منهم، فعزم عليه مُعَاوِيَة، حَتَّى خلى بينهم وبين الماء، فلم يلبثوا بعد ذَلِكَ إلا قليلا، حَتَّى كَانَ الصلح بينهم، ثم انصرف مُعَاوِيَة إِلَى الشام بأهل الشام، وعلي إلي العراق بأهل العراق.

وقَال البُخارِيُّ فِي "التاريخ"[۲۰۴]: حَدَّثَنَا عَبد اللَّهِ بن عُمَر، قال: حدثا حفص بْن غياث، عن الأعمش، عن حيان أبي سَعِيد التَّيْمِيّ قال: حذر الأشعث بْن قيس الفتن، فقيل لَهُ: أخرجت مع علي؟ قال: ومن لك بإمام مثل علي!.

وَقَال الهيثم بْن عدي[۲۰۵]، عن عَبد اللَّهِ بْن عياش[۲۰۶]: خطب أمير المؤمنين علي بْن أَبي طالب عليه السلام، على الحسن بنه أم عِمْران بنت سَعِيد بْن قيس الهمداني، فَقَالَ سَعِيد: فوقي أمير أو امره[۲۰۷] يعني أمها، فَقَالَ: قم فوامره، يعني أمها، فخرج من عنده، فلقيه الاشعت بْن قيس بالباب فأخبره الخبر، فَقَالَ: ما نريد إِلَى الحسن يفخر عليها، ولا ينصفها، ويسئ إليها، فتقول: ابن رَسُول اللَّهِ، وابن أمير المؤمنين، ولكن هل لك فِي ابن عمها، فهي لَهُ وهُوَ لَهَا، قال: ومن ذاك؟ قال: مُحَمَّد بْن الأشعث، قال: قد زوجته. ودخل الأشعث على أمير المؤمنين علي، فَقَالَ: يَا أمير المؤمنين، خطبت على الحسن بنة سَعِيد؟ قال: نعم، قال: فهل لك فِي أشرف منها بنتا، وأكرم منا حسبا، وأتم جمالا، وأكثر مالا؟ قال: ومن هي؟ قال: جعدة بنت الأشعث بْن قيس، قال: قد قوالنا رجلا، قال: ليس إِلَى ذَلِكَ الَّذِي قاولته سبيل، قال: فارقني ليؤامر أمها: قال: قد زوجها من محمد ابن الأشعث، قال: متى؟ قال: الساعة بالباب، قال: فزوج الحسن جعدة، فلما لقي سَعِيد الأشعث قال: يَا أعور، خدعتني، قال: أنت يَا أعور، حيث تستشيرني فِي ابن رَسُول اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وسَلَّمَ، ألست أحمق! ثم جاء الأشعث إِلَى الحسن، فَقَالَ: يَا أبا مُحَمَّد، ألا تزور أهلك؟ فلما أراد ذَلِكَ قال: لا تمشي والله إلا على أردية قومي، فقامت لَهُ كندة سماطين، وجعلت لَهُ أرديتها بسطا من بابه إِلَى باب الأشعث.

وَقَال أَبُو المليح وغيره عن ميمون بْن مهران[۲۰۸]: أول من مشت معه الرجال وهُوَ راكب الأشعث بْن قيس، وكَانَ المهاجرون إذا رأوا الدهقان راكبا، والرجال يمشون، قَالُوا: قاتله اللَّه جبارا.

وَقَال أَبُو حَاتِمٍ السِّجِسْتَانِيُّ، عن الأَصْمَعِيّ[۲۰۹]: أَوَّلُ مَنْ دُفِنَ فِي جَوْفِ مَنْزِلِهِ الأَشْعَثُ بْنُ قَيْسٍ، وصَلَّى عَلَيْهِ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ، وكَانَتِ ابْنَةُ الأَشْعَثِ تَحْتَهُ، قال: وأَوَّلُ مَنْ مُشِيَ بَيْنَ يَدَيْهِ وخَلْفَهُ بِالأَعْمِدَةِ الأَشْعَثُ بْنُ قَيْسٍ.

وَقَال إِسْمَاعِيل بْن أَبي خَالِد[۲۱۰]، عن حَكِيمِ بْنِ جَابِرٍ لَمَّا تُوُفِّيَ الأَشْعَثُ بْنُ قَيْسٍ، وكَانَتِ ابْنَتُهُ تَحْتَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، قال الْحَسَنُ: إِذَا غَسَّلْتُمُوهُ، فَلا تُهِيجُوهُ حَتَّى تُؤْذِنُونِي، فَآذَنُوهُ، فَجَاءَ فَوَضَّأَهُ بِالْحَنُوطِ وضُوءًا.

قد ذكرنا عن غير واحد: أنه مات سنة أربعين.

وَقَال أَبُو حسان الزيادي[۲۱۱]: مات بعد قتل علي بْن أَبي طالب، بأربعين ليلة فيما أخبرت عن ولده، قال: وتوفي وهُوَ ابن ثلاث وستين.

وَقَال يعقوب بْن سفيان[۲۱۲]، عن موسى بْن عَبْد الرَّحْمَنِ بْن مسروق الكندي: مات فِي زمن مُعَاوِيَة، وكَانَتِ ابْنَتُهُ تَحْتَ الْحَسَنِ بْنِ علي. قال يعقوب: زعموا أنها هي التي سمته.

روى له الجماعة[۲۱۳].[۲۱۴]
15. سیر أعلام النبلاء (ذهبی)
الأَشْعَثُ بنُ قَيْسِ بنِ مَعْدِيْ كَرِبَ الكِنْدِيُّ[۲۱۵]

ابْنِ مُعَاوِيَةَ بنِ جَبَلَةَ بنِ عَدِيِّ بنِ رَبِيْعَةَ بنِ مُعَاوِيَةَ الأَكْرَمِيْنَ بنِ الحَارِثِ بنِ مُعَاوِيَةَ بنِ ثَوْرِ بنِ مُرْتِعِ بنِ كِنْدَةَ.

وَاسْمُ كِنْدَةَ: ثَوْرُ بنُ عُفَيْرِ بنِ عَدِيِّ بنِ الحَارِثِ بنِ مُرَّةَ بنِ أُدَدَ بنِ زَيْدِ بنِ يَشْجُبَ بنِ عَرِيْبِ بنِ زَيْدِ بنِ كَهْلاَنَ بنِ سَبَأَ بنِ يَشْجُبَ بنِ يَعْرُبَ بنِ قَحْطَانَ.

سَاقَهُ ابْنُ سَعْدٍ، قَالَ:

وَقِيْلَ لَهُ: كِنْدَةُ؛ لأَنَّهُ كَنَدَ أَبَاهُ النِّعْمَةَ، أَيْ: كَفَرَهُ.

وَكَانَ اسْمُ الأَشْعَثِ: مَعْدِيْ كَرِبَ.

وَكَانَ أَبَداً أَشْعَثَ الرَّأْسِ؛ فَغَلَبَ عَلَيْهِ.

لَهُ صُحْبَةٌ، وَرِوَايَةٌ.

حَدَّثَ عَنْهُ: الشَّعْبِيُّ، وَقَيْسُ بنُ أَبِي حَازِمٍ، وَأَبُو وَائِلٍ.

وَأَرْسَلَ عَنْهُ: إِبْرَاهِيْمُ النَّخَعَيُّ.

وَأُصِيْبَتْ عَيْنُهُ يَوْمَ اليَرْمُوْكِ.

وَكَانَ أَكْبَرَ أُمَرَاءِ عَلِيٍّ يَوْمَ صِفِّيْنَ.

مَنْصُوْرٌ، وَالأَعْمَشُ: عَنْ أَبِي وَائِلٍ:

قَالَ لَنَا الأَشْعَثُ: فِيَّ نَزَلَتْ: {إِنَّ الَّذِيْنَ يَشْتَرُوْنَ بِعَهْدِ اللهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَناً قَلِيْلاً ... } [آلُ عِمْرَانَ: 77].

خَاصَمْتُ رَجُلاً إِلَى رَسُوْلِ اللهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- فَقَالَ: (أَلَكَ بَيِّنَةٌ)؟

قُلْتُ: لاَ.

قَالَ: (فَيَحْلِفُ؟).

قُلْتُ: إِذاً يَحْلِفُ.

فَقَالَ: (مَنْ حَلَفَ عَلَى يَمِيْنٍ فَاجِرَةٍ لِيَقْتَطِعَ بِهَا مَالاً، لَقِيَ اللهَ وَهُوَ عَلَيْهِ غَضْبَانُ)[۲۱۶].

قَالَ ابْنُ الكَلْبِيِّ: وَفَدَ الأَشْعَثُ فِي سَبْعِيْنَ مِنْ كِنْدَةَ عَلَى النَّبِيِّ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ-.

مُجَالِدٌ: عَنِ الشَّعْبِيِّ، عَنِ الأَشْعَثِ، قَالَ:

قَدِمْتُ عَلَى رَسُوْلِ اللهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- فِي وَفْدِ كِنْدَةَ، فَقَالَ لِي: (هَلْ لَكَ مِنْ وَلَدٍ؟).

قُلْتُ: صَغِيْرٌ، وُلِدَ مَخْرَجِي إِلَيْكَ ... ، الحَدِيْثَ[۲۱۷].

وَعَنْ إِبْرَاهِيْمَ النَّخَعِيَّ، قَالَ:

ارْتَدَّ الأَشْعَثُ فِي نَاسٍ مِنْ كِنْدَةَ، فَحُوْصِرَ، وَأُخِذَ بِالأَمَانِ، فَأَخَذَ الأَمَانَ لِسَبْعِيْنَ، وَلَمْ يَأْخُذْ لِنَفْسِهِ، فَأُتِيَ بِهِ الصِّدِّيْقَ، فَقَالَ: إِنَّا قَاتِلُوْكَ، لاَ أَمَانَ لَكَ.

فَقَالَ: تَمُنُّ عَلَيَّ وَأُسْلِمُ؟

قَالَ: فَفَعَلَ، وَزَوَّجَهُ أُخْتَهُ.

زَادَ غَيْرُهُ: فَقَالَ لأَبِي بَكْرٍ: زَوِّجْنِي أُخْتَكَ.

فَزَوَّجَهُ فَرْوَةَ بِنْتَ أَبِي قُحَافَةَ.

رَوَاهُ: أَبُو عُبَيْدٍ فِي (الأَمْوَالِ[۲۱۸])، فَلَعَلَّ أَبَاهَا فَوَّضَ النِّكَاحَ إِلَى أَبِي بَكْرٍ.

ابْنُ أَبِي خَالِدٍ: عَنْ قَيْسٍ، قَالَ:

لَمَّا قُدِمَ بِالأَشْعَثِ بنِ قَيْسٍ أَسِيْراً عَلَى أَبِي بَكْرٍ أَطْلَقَ وَثَاقَهُ، وَزَوَّجَهُ أُخْتَهُ.

فَاخْتَرَطَ سَيْفَهُ، وَدَخَلَ سُوْقَ الإِبِلِ، فَجَعَلَ لاَ يَرَى نَاقَةً وَلاَ جَمَلاً إِلاَّ عَرْقَبَهُ، وَصَاحَ النَّاسُ: كَفَرَ الأَشْعَثُ!

ثُمَّ طَرَحَ سَيْفَهُ، وَقَالَ: وَاللهِ مَا كَفَرْتُ؛ وَلَكِنَّ هَذَا الرَّجُلَ زَوَّجَنِي أُخْتَهُ؛ وَلَو كُنَّا فِي بِلاَدِنَا لَكَانَتْ لَنَا وَلِيْمَةٌ غَيْرُ هَذِهِ، يَا أَهْلَ المَدِيْنَةِ، انْحَرُوا، وَكُلُوا! وَيَا أَهْلَ الإِبِلِ تَعَالَوْا خُذُوا شَرْوَاهَا!

رَوَاهُ: عَبْدُ المُؤْمِنِ بنُ عَلِيٍّ، عَنْ عَبْدِ السَّلاَمِ بنِ حَرْبٍ، عَنْهُ.

إِسْمَاعِيْلُ: عَنْ قَيْسٍ، قَالَ:

شَهِدْتُ جَنَازَةً، فِيْهَا الأَشْعَثُ وَجَرِيْرٌ، فَقَدَّمَ الأَشْعَثُ جَرِيْراً، وَقَالَ:

إِنَّ هَذَا لَمْ يَرْتَدَّ، وَإِنِّي ارْتَدَدْتُ[۲۱۹].

قَالَ أَبُو عُبَيْدَةَ: كَانَ عَلَى مَيْمَنَةِ عَلِيٍّ يَوْمَ صِفِّيْنَ الأَشْعَثُ.

مَسْلَمَةُ بنُ مُحَارِبٍ: عَنْ حَرْبِ بنِ خَالِدِ بنِ يَزِيْدَ بنِ مُعَاوِيَةَ، قَالَ:

حَصَلَ[۲۲۰] مُعَاوِيَةُ فِي تِسْعِيْنَ أَلْفاً، فَسَبَقَ، فَنَزَلَ الفُرَاتَ، وَجَاءَ عَلِيٌّ، فَمَنَعَهُمْ مُعَاوِيَةُ المَاءَ، فَبَعَثَ عَلِيٌّ الأَشْعَثَ فِي أَلْفَيْنِ[۲۲۱]، وَعَلَى المَاءِ لِمُعَاوِيَةَ أَبُو الأَعْوَرِ فِي خَمْسَةِ آلاَفٍ، فَاقْتَتَلُوا قِتَالاً شَدِيْداً، وَغَلَبَ الأَشْعَثُ عَلَى المَاءِ[۲۲۲].

الأَعْمَشُ: عَنْ حَيَّانَ أَبِي سَعِيْدٍ التَّيْمِيِّ[۲۲۳]، قَالَ:

حَذَّرَ الأَشْعَثُ مِنَ الفِتَنِ، فَقِيْلَ لَهُ: خَرَجْتَ مَعَ عَلِيٍّ!

فَقَالَ: وَمَنْ لَكَ إِمَامٌ مِثْلُ عَلِيٍّ[۲۲۴]!

وَعَنْ قَيْسِ بنِ أَبِي حَازِمٍ، قَالَ:

دَخَلَ الأَشْعَثُ عَلَى عَلِيٍّ فِي شَيْءٍ، فَتَهَدَّدَهُ بِالمَوْتِ.

فَقَالَ عَلِيٌّ: بِالمَوْتِ تُهَدِّدُنِي! مَا أُبَالِيْهِ، هَاتُوا لِي جَامِعَةً وَقَيْداً!

ثُمَّ أَوْمَأَ إِلَى أَصْحَابِهِ.

قَالَ: فَطَلَبُوا إِلَيْهِ فِيْهِ، فَتَرَكَهُ.

أَبُو المُغِيْرَةِ الخَوْلاَنِيُّ: حَدَّثَنَا صَفْوَانُ بنُ عَمْرٍو؛ حَدَّثَنِي أَبُو الصَّلْتِ الحَضْرَمِيُّ، قَالَ:

حُلْنَا بَيْنَ أَهْلِ العِرَاقِ وَبَيْنَ المَاءِ؛ فَأَتَانَا فَارِسٌ، ثُمَّ حَسَرَ؛ فَإِذَا هُوَ الأَشْعَثُ بنُ قَيْسٍ، فَقَالَ:

اللهَ اللهَ يَا مُعَاوِيَةُ فِي أُمَّةِ مُحَمَّدٍ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ-! هَبُوْا أَنَّكُمْ قَتَلْتُم أَهْلَ العِرَاقِ، فَمَنْ لِلْبُعُوْثِ وَالذَّرَارِي؟ أَمْ هَبُوْا أَنَّا قَتَلْنَاكُم، فَمَنْ لِلْبُعُوْثِ وَالذَّرَارِي؟ إِنَّ اللهَ يَقُوْلُ: {وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ المُؤْمِنِيْنَ اقْتَتَلُوا، فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا} [الحُجُرَاتُ: 9].

قَالَ مُعَاوِيَةُ: فَمَا تُرِيْدُ؟

قَالَ: خَلُّوا بَيْنَنَا وَبَيْنَ المَاءِ.

فَقَالَ لأَبِي الأَعْوَرِ: خَلِّ بَيْنَ إِخْوَانِنَا وَبَيْنَ المَاءِ[۲۲۵].

رَوَى: الشَّيْبَانِيُّ[۲۲۶]، عَنْ قَيْسِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ الأَشْعَثِ:

أَنَّ الأَشْعَثَ كَانَ عَامِلاً لِعُثْمَانَ عَلَى أَذْرَبِيْجَانَ، فَحَلَفَ مَرَّةً عَلَى شَيْءٍ؛ فَكَفَّرَ عَنْ يَمِيْنِهِ بِخَمْسَةَ عَشَرَ أَلْفاً.

إِسْمَاعِيْلُ بنُ أَبِي خَالِدٍ: عَنِ الشَّعْبِيِّ، قَالَ:

كَانَ الأَشْعَثُ حَلَفَ عَلَى يَمِيْنٍ، ثُمَّ قَالَ:

قَبَّحَكَ اللهُ مِنْ مَالٍ! أَمَا وَاللهِ مَا حَلَفْتُ إِلاَّ عَلَى حَقٍّ، وَلَكِنَّهُ رَدٌّ عَلَى صَاحِبِهِ، وَكَانَ ثَلاَثِيْنَ أَلْفاً.

شَرِيْكٌ: حَدَّثَنَا أَبُو إِسْحَاقَ، قَالَ:

صَلَّيْتُ الفَجْرَ بِمَسْجِدِ الأَشْعَثِ، فَلَمَّا سَلَّمَ الإِمَامُ، إِذَا بَيْنَ يَدَيَّ كِيْسٌ وَنَعْلٌ؛ فَنَظَرْتُ، فَإِذَا بَيْنَ يَدَيْ كُلِّ رَجُلٍ كِيْسٌ وَنَعْلٌ.

فَقُلْتُ: مَا هَذَا؟

قَالُوا: قَدِمَ الأَشْعَثُ اللَّيْلَةَ، فَقَالَ:

انْظُرُوا!

فَكُلُّ مَنْ صَلَّى الغَدَاةَ فِي مَسْجِدِنَا، فَاجْعَلُوا بَيْنَ يَدَيْهِ كِيْساً وَحِذَاءً.

رَوَاهُ: أَبُوْ إِسْرَائِيْلَ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، إِلاَّ أَنَّهُ قَالَ: حُلَّةً وَنَعْلَيْنِ[۲۲۷].

أَحْمَدُ بنُ حَنْبَلٍ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بنُ ثَابِتٍ، حَدَّثَنَا أَبُو المُهَاجِرِ، عَنْ مَيْمُوْنِ بنِ مِهْرَانَ، قَالَ:

أَوَّلُ مَنْ مَشَتْ مَعَهُ الرِّجَالُ وَهُوَ رَاكِبٌ: الأَشْعَثُ بنُ قَيْسٍ.

رَوَى نَحْوَهُ: أَبُو المَلِيْحِ، عَنْ مَيْمُوْنٍ[۲۲۸].

قَالَ إِسْمَاعِيْلُ بنُ أَبِي خَالِدٍ: عَنْ حَكِيْمِ بنِ جَابِرٍ، قَالَ:

لَمَّا تُوُفِّيَ الأَشْعَثُ بنُ قَيْسٍ، أَتَاهُمُ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ، فَأَمَرَهُمْ أَنْ يُوَضِّئُوْهُ بِالكَافُوْرِ وَضُوْءاً، وَكَانَتْ بِنْتُهُ تَحْتَ الحَسَنِ[۲۲۹].

قَالُوا: تُوُفِّيَ سَنَةَ أَرْبَعِيْنَ.

وَزَادَ بَعْضُهُمْ: بَعْدَ عَلِيٍّ -رَضِيَ اللهُ عَنْهُ- بِأَرْبَعِيْنَ لَيْلَةً.

وَدُفِنَ فِي دَارِهِ.

وَقِيْلَ: عَاشَ ثَلاَثاً وَسِتِّيْنَ سَنَةً.

وَقَالَ مُحَمَّدُ بنُ سَعْدٍ: مَاتَ بِالكُوْفَةِ، وَالحَسَنُ بِهَا حِيْنَ صَالَحَ مُعَاوِيَةَ، وَهُوَ الَّذِي صَلَّى عَلَيْهِ.

قُلْتُ: وَكَانَ ابْنُهُ مُحَمَّدُ بنُ الأَشْعَثِ بَعْدَهُ مِنْ كِبَارِ الأُمَرَاءِ وَأَشْرَافِهِمْ، وَهُوَ وَالِدُ الأَمِيْرِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ الأَشْعَثِ الَّذِي خَرَجَ مَعَهُ النَّاسُ، وَعَمِلَ مَعَ الحَجَّاجِ تِلْكَ الحُرُوْبَ المَشْهُوْرَةَ الَّتِي لَمْ يُسْمَعْ بِمِثْلِهَا.

بِحَيْثُ يُقَالُ: إِنَّهُ عَمِلَ مَعَهُ أَحَداً وَثَمَانِيْنَ مَصَافّاً[۲۳۰]، مُعْظَمُهَا عَلَى الحَجَّاجِ.

ثُمَّ فِي الآخِرِ خُذِلَ ابْنُ الأَشْعَثِ، وَانْهَزَمَ، ثُمَّ ظَفِرُوا بِهِ، وَهَلَكَ.[۲۳۱]

مشایخ در روایت

روایت‌کنندگان از او

فهرست راویان

جرح و تعدیل اهل سنت

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ابن عبد البر، ج۱، ص۱۳۳.
  2. ابن حجر، ج۱، ص۲۳۹.
  3. ابوهلال عسکری، ص۲۱۱.
  4. ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۹۲؛ ابن حجر، ج۱، ص۲۳۹.
  5. آلوسی، ج۲، ص۵۳.
  6. ابن قتیبه، المعارف، ص۳۳۳.
  7. منتظرالقائم، ص۱۰۳.
  8. ر. ک: ابن هشام، ج۴، ص۲۳۲؛ ابن سعد، ص۲۴۸؛ ابن حبیب، ص۲۹۱؛ بغوی، ج۱، ص۱۹۱.
  9. تاریخ، ج۳، ص۱۳۸.
  10. ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۲۰.
  11. ابن سعد، ج۱، ص۲۰؛ ابن شبه، ج۲، ص۵۴۷؛ بخاری، تاریخ، ج۷، ص۲۷۴.
  12. ابن سعد، ج۱، ص۲۰ و ۲۴۸.
  13. ابن هشام، ج۴، ص۲۳۲؛ بخاری، تاریخ، ج۷، ص۲۷۴؛ ابن سعد، ج۱، ص۲۰؛ طبرانی، ج۱، ص۲۳۶؛ ابونعیم، ج۱، ص۲۸۶.
  14. ابن سعد، ج۱، ص۲۴۸.
  15. ابن حبیب، ص۹۴ و ۹۵؛ یعقوبی، ج۲، ص۸۵.
  16. «آنان که پیمان با خداوند و سوگندهای خود را به بهای ناچیز می‌فروشند» سوره آل عمران، آیه ۷۷.
  17. بخاری، صحیح، ج۲، ص۱۶۰؛ طبرانی، ج۱۷، ص۱۰۸؛ ابن ابی عاصم، ج۴، ص۳۸۳؛ ابونعیم، ج۱، ص۲۸۶. در برخی از منابع یاد شده، از اشعث به حضرمی با رجل، و از مرد مخاصم به امرئ القیس با مردی بهودی و با فلان بن فلان نام برده شده، ولی داستان یکی است.
  18. «و کسانی که پس از آن ایمان آورده و هجرت گزیده و همراه شما جهاد کرده‌اند از شمایند و در کتاب خداوند خویشاوندان (در ارث‌بری) نسبت به همدیگر (از دیگران) سزاوارترند» سوره انفال، آیه ۷۵.
  19. ر. ک: واقدی، ص۱۷۶ و ۱۷۷.
  20. ر. ک: واقدی، ص۲۱۳.
  21. واقدی، ص۱۶۷-۱۷۶.
  22. ر. ک: واقدی، ص۱۶۹ و ۲۱۳.
  23. بغوی، ج۱، ص۱۹۰.
  24. یعقوبی، ج۲، ص۱۳۲.
  25. برای آگاهی از متن این گونه امان نامه‌ها و حکم آنها، ر. ک: سرخسی، ج۲، ص۴۲۲.
  26. واقدی، ص۲۰۴-۲۱۰؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۲؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۳۳۷ و ۳۳۸.
  27. ابن حبیب، ص۲۴۴.
  28. طبری، تاریخ، ج۳، ص۳۳۹؛ ابونعیم، ج۱، ص۲۸۵؛ ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۴؛ ابن اثیر، ج۱، ص۱۱۸؛ ابن حجر، ج۱، ص۲۴۰.
  29. بلاذری، فتوح، ج۱، ص۱۲۴.
  30. ابن سعد، ج۵، ص۷.
  31. ابن شبه نمیری، ج۲، ص۶۸۹.
  32. یعقوبی، ج۲، ص۱۲۹.
  33. مزی، ج۱۲، ص۳۵۲؛ ابن حجر، ج۳، ص۳۰۳.
  34. ابن قتیبه، ج۱، ص۱۸؛ بعقوبی، ج۲، ص۱۳۷؛ ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۴؛ ابن عبدربه، ج۴، ص۲۶۸.
  35. سید رضی، خطبه ۱۹.
  36. ابن اثیر، ج۱، ص۲۵۰.
  37. المنتخب، ص۴۴.
  38. علامه حلی، تذکره، ج۲، ص۵۶۸؛ نوری، ج۱۶، ص۱۴۵.
  39. علامه حلی، تذکره، ج۲، ص۵۶۸.
  40. بلاذری، فتوح، ج۱، ص۱۶۰؛ ابن حبیب، ص۲۶۱.
  41. بلاذری، فتوح البلدان، ج۲، ص۳۷۴.
  42. طبری، تاریخ، ج۴، ص۱۴۳.
  43. طبری، تاریخ، ج۴، ص۶۷.
  44. بلاذری، ج۲، ص۴۰۱ و ۴۰۳.
  45. ابن حجر، ج۱، ص۸۸.
  46. مالک، ج۴، ص۲۷۴. این حرمت به دلیل مفتوحه عنوه (آزاد شده با جنگ بودن زمین‌های عراق است.
  47. سید مرتضی، الانتصار، ص۵۸۹.
  48. طبری، تاریخ، ج۴، ص۳۳۰.
  49. طبری، تاریخ، ج۵، ص۱۳۰؛ نوری، ج۱، ص۱۲۴.
  50. منقری، ص۲۰ و ۲۱؛ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۰؛ سید رضی، نامه ۵.
  51. منقری، ص۲۳.
  52. منقری، ص۲۴.
  53. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۸۴.
  54. منقری، ص۲۳.
  55. ج۱۰، ص۱۴.
  56. منفری، ص۱۳۷.
  57. ابن حبیب، ص۲۹۲.
  58. سید رضی، کلمات قصار، ص۲۹۱.
  59. منقری، ص۱۴۰-۱۳۷.
  60. منقری، ص۲۰۵.
  61. مسعودی، ج۲، ص۴۰۲.
  62. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۲۱، ص۲۰؛ ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۹۱.
  63. منقری، ص۱۶۷.
  64. منقری، ص۱۳۹.
  65. منقری، ص۱۶۰-۱۶۷.
  66. یعقوبی، ج۲، ص۱۸۹.
  67. ابن عبد البر، ج۱، ص۲۲۰.
  68. درباره اقدامات اشعث در صفین، ر. ک: منتظرالقائم، ص۲۲۹ به بعد.
  69. طوسی، ص۵۷؛ شهرستانی، ج۱، ص۱۰۵؛ علامه حلی، خلاصة الأقوال، ص۲۰۶؛ یحیی الأمین، ص۱۱۲.
  70. تستری، ج۲، ص۱۵۵.
  71. ر. ک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مدخل اشعث.
  72. «روزی که هر دسته‌ای را با پیشوایشان فرا می‌خوانیم» سوره اسراء، آیه ۷۱.
  73. ابن شهرآشوب، ج۲، ص۲۹۵؛ ابن ابی الحدید، ج۴، ص۷۵.
  74. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۵۳.
  75. ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۹۷ و ج۲، ص۲۷۹.
  76. ج۲، ص۱۸۸-۱۸۹.
  77. صدوق، ص۱۸۵؛ ابن‌شهرآشوب، ج۲، ص۳۱۵.
  78. اردبیلی، ج۱، ص۱۰۶.
  79. سلیم بن قیس، ص۲۱۴.
  80. ثقفی، ج۲، ص۴۶۵.
  81. ثقفی، ج۲، ص۴۹۹؛ محاملی، ص۲۰۰؛ ابویعلی موصلی، ج۱، ص۳۲۲؛ دارقطنی، ج۴، ص۲۲؛ ابن سلام، ج۳، ص۴۸۴؛ زمخشری، ج۱، ص۲۷۷؛ ابن ابی الحدید، ج۱۹، ص۱۲۴ و ج۲۰، ص۲۸۴؛ هیثمی، ج۷، ص۲۳۵.
  82. کورانی، ص۲۰۰ و ۲۰۱.
  83. سلیم بن قیس، ص۲۱۴؛ ثقفی، ج۲، ص۴۹۵؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۲۱، ص۲۰.
  84. سید رضی، خطبه ۱۹.
  85. ابن‌شهرآشوب، ج۲، ص۲۹۷.
  86. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۲۰ و ۲۱؛ ذهبی، ج۲، ص۴۰.
  87. ر. ک: ابن سعد، ج۳، ص۲۶ و ۲۷؛ ابن ابی الدنیا، ص۲۵، ۳۶ و ۳۷؛ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۲؛ بلاذری، ج۲، ص۴۹۳ و ۴۹۴؛ کلینی، ج۸، ص۱۶۷؛ طبری، تاریخ، ج۵، ص۱۴۴؛ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۹؛ سبط بن جوزی، ص۱۷۷.
  88. کلینی، ج۳، ص۴۹؛ ثقفی، ج۲، ص۴۸۴؛ طوسی، مصباح المتهجد، ص۷۴۷.
  89. کلینی، ج۵، ص۵۶۹، ح۵۶.
  90. خلیفة بن خیاط، ص۱۳۱؛ بغوی، ج۱، ص۱۹۲؛ ابونعیم، ج۱، ص۲۸۵؛ ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۴؛ ابن اثیر، ج۱، ص۲۵۱؛ مزی، ج۳، ص۲۹۴.
  91. ابن اثیر، ج۱، ص۲۵۱.
  92. هدایت‌پناه، محمد رضا، مقاله «اشعث بن عبدالحجر کلابی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص:۹۰-۹۴.
  93. طوسی، محمد بن حسن، الرجال، ج1، ص23.
  94. طوسی، محمد بن حسن، الرجال، ج1، ص57.
  95. حلی، حسن بن یوسف، خلاصة الاقوال، ج1، 325.
  96. الحلی، ابن داوود، الرجال، ج1، ص232.
  97. فيه ان زياد كان رسول على عليه السلم الى الاشعث هذا و هو كان فى آذربيجا- ع
  98. قهپایی، عنایة الله، مجمع الرجال، ج1، ص231.
  99. قال ملّا محمّد صالح رحمه اللّه: الأشعث هو الذي أرسل إليه معاوية مائة ألف درهم ليحثّ عساكر أمير المؤمنين عليه السّلام على الرضا بالتحكيم، فأغراهم عليه حتّى فعلوا ما فعلوا. محمّد أمين الكاظمي. شرح الروضة 12: 187 في شرحه للحديث 187 من الكافي 8: 167.
  100. طوسی، محمد بن حسن، الرجال: 23/ 22. و في«ش» و«ض» و«ع» بعد أهل ياسر زيادة: و اسر.
  101. طوسی، محمد بن حسن، الرجال:: 57/ 5.
  102. حلی، حسن بن یوسف، الخلاصة: 325/ 1، و في الحجريّة بدل عذراء: عوراء، و في«ض»: عوراء(خ ل).
  103. حلی، ابن داوود، الرجال: 232/ 65.
  104. في«ت» و«ر» و«ع» زيادة: قال حدّثنا.
  105. في المصدر: محمّد بن يزداد.
  106. ما بين المعقوفتين أثبتناه من المصدر.
  107. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال: 412/ 777.
  108. استرآبادی، محمد بن علی، منهج المقال، ج2، ص376.
  109. کذا و لا يخفى سقوط موضع هذا السند.
  110. اردبیلی، محمد بن علی، جامع الرواة، ج1، ص106.
  111. أسر (خ ل)، (م ت).
  112. طوسی، محمد بن حسن، الرجال: ٢٣ / ٢٢.
  113. طوسی، محمد بن حسن، الرجال:: ٥٧ / ٥، وزاد فيه: ملعونا.
  114. تفرشی، سید مصطفی، نقد الرجال، ج1، ص240 و 241.
  115. مصادر الترجمة رجال الشيخ:4 برقم 33 و صفحة:35 برقم 5،رجال الكشّي:412 حديث 777،الخرائج و الجرائح 225/1-266[النسخة المخطوطة:53 في مكتبتنا]، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد 75/4،مقاتل الطالبيين:33،مجمع الأمثال 334/2، الاستيعاب 52/1 برقم 135،اسد الغابة 98/1،الإصابة 66/1 برقم 205،رجال ابن داوود:428 برقم 64،المعارف لابن قتيبة:168،الخصال للشيخ الصدوق 301/1 حديث 76،و صفحة:219 حديث 44،تقريب التهذيب 80/1 برقم 908،شذرات الذهب 49/1،الجمع بين رجال الصحيحين للمقدسي:44 برقم 164،الكاشف 135/1 برقم 451،الوافي بالوفيات 274/9 برقم 4193،تهذيب الكمال 286/3 برقم 532..و غيرها كثير.
  116. في صفحة:380 من المجلّد الرابع.
  117. طوسی، محمد بن حسن، الرجال:4 برقم 23 بلفظه.
  118. في رجال الشيخ أيضا:35 برقم 5 بلفظه.
  119. حلی، حسن بن یوسف، الخلاصة:206 برقم 1.
  120. أقول:إنّ ارتداده و أسره ممّا لا ريب فيه، فقد صرّح بذلك كثير من أعلام العامّة، فقد قال في الاستيعاب 52/1 برقم 135 بعد أن عنونه، و ذكر نسبه و إسلامه، بسنده:.. قال:كان في الجاهلية رئيسا مطاعا في كندة، و كان في الإسلام وجيها في قومه، إلاّ أنّه كان ممّن ارتدّ عن الإسلام بعد النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، ثمّ راجع الإسلام في خلافة أبي بكر، و اتي به إلى أبي بكر أسيرا. و في اسد الغابة 98/1 بعد العنوان و ذكر نسبه، و وفوده على النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال:و كان الأشعث ممّن ارتدّ بعد النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، فسيّر أبو بكر الجنود إلى اليمن، فأخذوا الأشعث أسيرا، فأحضر بين يديه، فقال له:استبقني لحربك، و زوّجني بأختك، فأطلقه أبو بكر، و زوّجه اخته، و هي أم محمد بن الأشعث..إلى أن قال:و شهد صفين مع عليّ[عليه السلام]، و كان ممّن ألزم عليّا[عليه السلام] بالتحكيم، و شهد الحكمين بدومة الجندل، و كان عثمان قد استعمله على آذربيجان، و كان الحسن بن علي[عليهما السلام]تزوّج ابنته، فقيل:هي الّتي سقت الحسن السمّ فمات منه. و قريب منه في الإصابة 66/1 برقم 205،و غير هؤلاء من أعلام الرجاليين من العامّة، فارتداد المترجم و أسارته لا ريب فيها، راجع:فرائد اللآل في مجمع الأمثال 334/2.
  121. أقول:صرّح ابن أبي الحديد بأنّها كانت عمياء، ففي شرح نهج البلاغة 295/1- 296 قال:..و لحق فلّهم بالأشعث بن قيس، فاستنصروه، فقال:لا أنصركم حتى تملّكوني عليكم..إلى أن قال:فنزل الأشعث ليلا إلى المهاجر و زياد، فسألهما الأمان على نفسه حتى يقدما به على أبي بكر فيرى فيه رأيه..إلى أن قال:و حملوا الأشعث إلى أبي بكر موثوقا في الحديد هو و العشرة، فعفا عنه و عنهم، و زوّجه اخته امّ فروة بنت أبي قحافة-و كانت عمياء-فولدت للأشعث محمدا، و إسماعيل، و إسحاق.
  122. رجال ابن داوود:428 برقم 64 قال:أشعث بن قيس أبو محمد(ل)(ي)(جخ)ارتدّ بعد النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في ردّة أهل ياسر، ثم صار خارجيّا ملعونا، زوّجه أبو بكر اخته امّ فروة فولدت له محمّدا، و كانت عوراء، و بعض المصنّفين التبس عليه فكتب«كانت عذراء»و هو وهم، الأشاعثة(كش)مذمومون. أقول:نسخة(عذراء)غلط قطعا، حيث إنّ الأشعث كان الزوج الثالث لها، فكيف تكون عذراء، و ذلك أنّ ابن قتيبة قال في المعارف:168:فأمّا امّ فروة فتزوّجها رجل من الأزد فولدت له جارية، ثم تزوّجها تميم الدّاري، ثم تزوّجها الأشعث بن قيس، و لكن ما ذكره الكرماني في الأمثال يدلّ على أنّها كانت بكرا حيث يقول: أتيت بكندي قد ارتدّ و انتهى إلى غاية من نكث ميثاقه كفرا فكان ثواب النكث إحياء نفسه و كان ثواب الكفر تزويجه البكرا و لو أنّه يأبى عليه نكاحها و تزويجها منه لأمهرته مهرا و لو أنّه رام الزيادة مثلها لأنكحته عشرا و أتبعته عشرا فقل لأبي بكر لقد شنت بعدها أما كان في تيم بن مرّة واحد تزوّجه لو لا أردت به فخرا و لو كنت لمّا أن أتاك قتلته لأحرزتها ذكرا و قدمتها ذخرا فأضحى يرى ما قد فعلت فريضة عليك فلا حمد حويت و لا أجرا و على أي تقدير؛ كانت أم فروة عذراء، أو عوراء، أو عمياء فقد زوجها أبو بكر منه. و لعلّها كانت بقيت على يده، لا يرغب فيها أحد و كان الأشعث يعلم بنقطة ضعفه، لذا أطعمه بذلك، و وافق فورا!
  123. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال:412 برقم 777:محمد بن الحسن بن عثمان بن حمّاد قال:حدثنا محمد بن يزداد..و الصحيح:محمد بن الحسن و عثمان بن حمّاد قالا..كما في صفحة: 125 برقم 198:محمد بن الحسن و عثمان بن حامد قالا:حدثنا محمد بن يزداد، و في صفحة:125 برقم 199:محمد بن الحسن و عثمان بن حمّاد قالا:حدثنا محمد بن يزداد.. ،و في صفحة:588 برقم 1100:محمد بن الحسن البراثي و عثمان بن حامد الكشيان قالا:حدثنا محمد بن يزداد.. ،و في صفحة:72 برقم 128:محمد بن الحسن و عثمان بن حامد الكشيان قالا:حدّثنا محمد بن يزداد الرازي.. ،و في صفحة:177- 178 برقم 307:حدثني محمد بن الحسن البرناني و عثمان بن حامد قالا:حدثنا محمد بن يزداد.. ،و صفحة:226 برقم 404:محمد بن الحسن، عن عثمان بن حامد، قال حدثنا:محمد بن يزداد.. ،و صفحة:246 برقم 456:محمد بن الحسن البراني (خ. ل:البراثي)و عثمان قالا:حدثنا محمد بن يزداد.. ،و صفحة:281 برقم 501: محمد بن الحسن البراني(البراثي خ. ل)و عثمان بن حامد الكشيان قالا:حدثنا محمد ابن يزداد.. ،و مثله في صفحة:307 برقم 556،و صفحة:318 برقم 576،و صفحة: 361 برقم 668. ففي هذه الموارد الكثيرة ذكرهما بعنوان:محمد بن الحسن و عثمان بن حامد، فما في صفحة:412 برقم 777 خطأ من النسّاخ، فتفطّن.
  124. جاء في المصدر:ابن عثمان..و هو سهو لما ذكره هو رحمه اللّه من الإسناد في صفحة:198 و 199 و غيرهما، فراجع.
  125. الخرائج و الجرائح 199/1 حديث 38،و شرح النهج لابن أبي الحديد 117/6:أنّ الأشعث بن قيس استأذن على عليّ عليه السلام فردّه قنبر، فأدمى أنفه، فخرج عليّ عليه السلام فقال:ما لي و لك يا أشعث؟ أمّا و اللّه لو بعبد ثقيف تمرّست، لاقشعرّت شعيرات استك[و تمرست أي تعرضت له بشرّ]قال:و من غلام ثقيف؟ قال:غلام يليهم لا يبقي بيتا من العرب إلاّ أدخلهم الذّل. قال:كم يلي؟ قال:عشرين إن بلغها، قال الراوي:فولي الحجّاج سنة خمس و سبعين و مات سنة 95،و مثله في مقاتل الطالبيين: 34،و ذكره في بحار الأنوار 199/41 حديث 28.
  126. راوندی، قطب الدین، الخرائج و الجرائح 225/1-226 حديث 70 و حكى عنه في تكملة الرجال 205/1. و انظر: صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات الجزء السادس:306 حديث 15،و صدوق، محمد بن علی، الخصال 644/2 حديث 26،و مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الاختصاص:283،و دیلمی، حسن بن ابی الحسن، إرشاد القلوب 69/2.
  127. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار 286/41-287 حديث 7 عن صدوق، محمد بن علی، الخصال 174/2-175.
  128. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد 75/4 بسنده:..عن الأعمش:أنّ جريرا و الأشعث خرجا إلى جبّان الكوفة، فمرّ بهما ضبّ يعدو-و هما في ذمّ علي عليه السلام-فنادياه: يا أبا حسل! هلمّ يدك نبايعك بالخلافة.. !فبلغ عليا عليه السلام قولهما:فقال: «أمّا إنّهما يحشران يوم القيامة و إمامهما الضبّ».
  129. يحيى بن عيسى الرملي.
  130. يعني جرير بن عبد اللّه البجلي. [منه(قدّس سرّه)].
  131. أبا حسل.
  132. الارشاد للشيخ المفيد رحمه اللّه:9:(الطبعة المحقّقة 19/1)فصل:و من الأخبار الواردة بسبب قتله عليه السلام..قال:و قد كانوا قبل ذلك ألقوا إلى الأشعث بن قيس ما في نفوسهم من العزيمة على قتل أمير المؤمنين عليه السلام و واطأهم على ذلك، و حضر الأشعث بن قيس لعنه اللّه في تلك الليلة لمعونتهم على ما اجتمعوا عليه.. و في الكافي 167/8 حديث 187 بسنده:..عن سليمان-كاتب علي بن يقطين- عمّن ذكره، عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال:إنّ الأشعث بن قيس شرك في دم أمير المؤمنين عليه السلام، و ابنته جعدة سمّت الحسن عليه السلام، و محمد ابنه شرك في دم الحسين عليه السلام..
  133. انظر:الاختصاص للشيخ المفيد رحمه اللّه:283-284،و جاء في الخرائج و الجرائح 225/1-226 حديث 70،و مدينة المعاجز:193 حديث 533،و الهداية الكبرى: 42..و غيرها، في مقاتل الطالبيّين:33 بسنده:..عن الأسود و الأجلح أنّ ابن ملجم أتى إلى الأشعث بن قيس-لعنهما اللّه-في الليلة التي أراد فيها بعليّ[عليه السلام]ما أراد، و الأشعث في بعض نواحي المسجد فسمع حجر بن عدّي الأشعث يقول لابن ملجم-لعنه اللّه-:النجا النجا لحاجتك! فقد فضحك الصبح، فقال له حجر:قتلته يا أعور! و خرج مبادرا إلى عليّ[عليه السلام]و أسرج دابّته و سبقه ابن ملجم-لعنه اللّه- فضرب عليّا عليه السلام و أقبل حجر و الناس يقولون:قتل أمير المؤمنين. قال أبو الفرج علي بن الحسين بن محمد الأصفهاني:و للأشعث بن قيس في انحرافه عن أمير المؤمنين-عليه السلام-أخبار يطول شرحها.. ،و في صفحة:34 بسنده:.. رأيت الأشعث بن قيس دخل على عليّ عليه السلام فأغلظ له عليّ، فعرض له الأشعث بأنّه يفتك به، فقال له علي عليه السلام: «أ بالموت تهددني..فو اللّه ما أبالي وقعت على الموت، أو وقع الموت عليّ».
  134. ففي الخصال للشيخ الصدوق رضوان اللّه تعالى عليه 301/1 حديث 76 باب النهي عن الصلاة في خمسة مساجد بالكوفة و مثله في الكافي 490/3 حديث 3 بسنده:..عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال:إنّ أمير المؤمنين عليه السلام نهى عن الصلاة في خمسة مساجد بالكوفة؛ مسجد الأشعث بن قيس الكندي، و مسجد جرير بن عبد اللّه البجلي، و مسجد سماك بن مخرمة، و مسجد شبث بن ربعي، و مسجد تيم، قال:و كان أمير المؤمنين إذا نظر إلى مسجدهم، قال:هذه بقعة تيم، و معناه إنّهم قعدوا عنه لا يصلّون معه عداوة له و بغضا لعنهم اللّه، قال المعلّق على هذا الخبر:لا يقال إنّ هذه المساجد قد أحدثت بعد أمير المؤمنين، فكيف يستقيم نهيه عن الصلاة فيها، لأنّا نقول: هذه المساجد بنيت قبل، و درست و جدّدت بعد، كما في خبر عبيس بن هشام. أقول:و أشار بالخبر إلى ما رواه في الكافي 490/3 كتاب الصلاة، باب مساجد الكوفة حديث 2 بسنده:..عن عبيس بن هشام، عن سالم، عن أبي جعفر عليه السلام، قال:جدّدت أربعة مساجد بالكوفة فرحا لقتل الحسين عليه السلام:مسجد الأشعث، و مسجد جرير، و مسجد سماك، و مسجد شبث بن ربعي. و في صفحة:489-490 حديث 1 بسنده:..عن أبي جعفر عليه السلام قال:إنّ بالكوفة مساجد ملعونة و مساجد مباركة، فأمّا المباركة فمسجد غنى، و اللّه إنّ قبلته لقاسطة، و إنّ طينته لطيّبة، و لقد وضعه رجل مؤمن، و لا تذهب الدنيا حتى تفجّر منه عينان، و تكون عنده جنتان، و أهله ملعونون، و هو مسلوب منهم، و مسجد بني ظفر- و هو مسجد السهلة-و مسجد بالخمراء، و مسجد جعفي، و ليس هو اليوم مسجدهم- قال:درس-فأمّا المساجد الملعونة:فمسجد ثقيف، و مسجد الأشعث، و مسجد جرير، و مسجد سماك، و مسجد بالخمراء، بني على قبر فرعون من الفراعنة. أقول:الخمراء قرية قرب الكوفة، قاله في الكافي، و في التهذيب 250/3 حديث 685:مسجد الحمراء-بالحاء المهملة-فراجع. و روى الصدوق رحمه اللّه في الخصال 219/1 باب الأربعة حديث 44 بسنده:..عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري، قال:خطبنا علي بن أبي طالب عليه السلام فحمد اللّه و أثنى عليه، ثم قال: «أيها الناس:إنّ قدّام منبركم هذا أربعة رهط من أصحاب محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، منهم:أنس بن مالك، و البراء بن عازب، و الأشعث بن قيس الكندي، و خالد بن يزيد البجلي..» ،ثم أقبل على أنس فقال: «يا أنس! إن كنت سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: «من كنت مولاه فهذا عليّ مولاه»ثم لم تشهد لي اليوم بالولاية، فلا أماتك اللّه حتى يبتليك ببرص لا تغطّيه العمامة، و أمّا أنت يا أشعث! فإن كنت سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: «من كنت مولاه فهذا عليّ مولاه»ثم لم تشهد لي اليوم بالولاية، فلا أماتك اللّه حتى يذهب بكريمتك، و أمّا أنت يا خالد بن يزيد! فإن كنت سمعت من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه..»ثم لم تشهد لي اليوم بالولاية فلا أماتك اللّه إلاّ ميتة جاهلية، و أمّا أنت يا براء بن عازب! فإن كنت سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»ثم لم تشهد لي اليوم بالولاية، فلا أماتك اللّه إلاّ حيث هاجرت منه». قال جابر بن عبد اللّه الأنصاري:و اللّه لقد رأيت أنس بن مالك و قد ابتلي ببرص يغطّيه بالعمامة فما تستره، و لقد رأيت الأشعث بن قيس و قد ذهبت كريمتاه، و هو يقول:الحمد للّه الذي جعل دعاء أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليّ بالعمى في الدنيا، و لم يدع عليّ بالعذاب في الآخرة فاعذّب، و أمّا خالد بن يزيد فإنّه مات فأراد أهله أن يدفنوه، و حفر له في منزله فدفن، فسمعت بذلك كندة فجاءت بالخيل و الإبل، فعقرتها على باب منزله، فمات ميتة جاهلية، و أمّا البراء بن عازب فإنّه ولاّه معاوية اليمن، فمات بها، و منها كان هاجر. شخصية المترجم و مواقفه على رواية ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة جاء في شرح النهج 180/1 قوله:عزل عمر خالدا عن إمارة حمص في سنة سبع عشرة، و أقامه للناس، و عقله بعمامته، و نزع قلنسوته عن رأسه، و قال:أعلمني من أين لك هذا المال؟ و ذلك أنّه أجاز الأشعث بن قيس بعشرة آلاف درهم، فقال:من الأنفال.. و في صفحة:291:و من كلام له عليه السلام، قاله للأشعث بن قيس و هو على منبر الكوفة يخطب، فمضى في بعض كلامه شيء اعترضه الأشعث فيه، فقال: يا أمير المؤمنين! هذه عليك لا لك، فخفض عليه السلام إليه بصره، ثم قال: «و ما يدريك ما عليّ ممّا لي، عليك لعنة اللّه و لعنة اللاعنين! حائك بن حائك، منافق بن كافر، و اللّه لقد أسّرك الكفر مرّة، و الإسلام اخرى»ثم ذكر أسره في الجاهلية. ثم في صفحة:293 قال:و أمّا الأسر الثاني في الإسلام، و ذكر ارتداده و أسره..إلى أن قال في صفحة:295-296:و حملوا الأشعث إلى أبي بكر موثّقا في الحديد، ثم قال:فعفا عنه و عنهم و زوّجه اخته أم فرّوة. و في صفحة:297 قال:و كان الأشعث من المنافقين في خلافة علي عليه السلام، و هو في أصحاب أمير المؤمنين عليه السلام، كما كان عبد اللّه بن ابيّ بن سلول في أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، كلّ واحد منهما رأس النفاق في زمانه. و في 33/2 في حديث أبي موسى الأشعري، و المغيرة بن شعبة مع عمر بن الخطاب، قال المغيرة:قال عمر:و لقد عاتبني أبو بكر مرّة على كلام بلغه عنّي، و ذلك لمّا قدم عليه بالأشعث أسيرا، فمنّ عليه و أطلقه، و زوّجه اخته امّ فروة، فقلت للأشعث -و هو قاعد بين يديه-:يا عدوّ اللّه! أكفرت بعد إسلامك، و ارتددت ناكصا على عقبيك!..فنظر إليّ نظرا علمت أنّه يريد أن يكلّمني بكلام في نفسه، ثم لقيني بعد ذلك في سكك المدينة، فقال لي:أنت صاحب الكلام يا بن الخطاب؟ فقلت:نعم يا عدوّ اللّه! و لك عندي شرّ من ذلك، فقال:بئس الجزاء هذا لي منك! قلت:و علام تريد منّي حسن الجزاء؟ قال:لأنفتى لك من اتّباع هذا الرجل، و اللّه ما جرّأني على الخلاف عليه إلاّ تقدّمه عليك، و تخلّفك عنها، و لو كنت صاحبها لما رأيت منّي خلافا عليك، قلت:لقد كان ذلك، فما تأمر الآن؟ قال:إنّه ليس بوقت أمر، بل وقت صبر، و مضى و مضيت، و لقى الأشعث الزبرقان بن بدر فذكر له ما جرى بيني و بينه، فنقل ذلك إلى أبي بكر، فأرسل إليّ بعتاب مؤلم، فأرسلت إليه:أما و اللّه لتكفّنّ أو لأقولنّ كلمة بالغة بي و بك في الناس، تحملها الركبان حيث ساروا.. و في صفحة:47 في حديث لأبي بكر عند وفاته:و أمّا الثلاث التي تركتها و وددت أنّي فعلتها:فوددت أنّي يوم أتيت بالأشعث كنت ضربت عنقه، فإنّه يخيل إليّ أنّه لا يرى شرّا إلاّ أعان عليه.. و في 189/2 في خطبة لأمير المؤمنين عليه السلام في استنفار الناس إلى أهل الشام و فيها: «أنت فكن ذاك إن شئت» ،فقال ابن أبي الحديد في شرحها:191:فأمّا قوله: «أنت فكن ذاك»..إلى أن قال:و لكن الرواية وردت بأنّه خاطب بذلك الأشعث ابن قيس، فإنّه روى أنّه قال له عليه السلام و هو يخطب و يلوم الناس على تثبيطهم و تقاعدهم: «هلا فعلت فعل ابن عفّان!» ،فقال له:إن فعل ابن عفّان لمخزاة على من لا دين له، و لا وثيقة معه، إنّ امرأ أمكن عدوّه من نفسه يهشم عظمه، و يفري جلده، لضعيف رأيه، مأفون عقله، أنت فكن ذاك إن أحببت، فأمّا أنا فدون أن أعطي ذاك ضرب بالمشرفية.. و في صفحة:228 في فاجعة التحكيم:قال علي عليه السلام: «فإنّي أجعل الأشتر!» ،فقال الأشعث:و هل سعّر الأرض علينا إلاّ الأشتر! و هل نحن إلاّ في حكم الأشتر؟!. و في 13/3 قال:و حدث من بعض أمراء أمير المؤمنين عليه السلام الخيانة، كالقعقاع بن شور، لأنّه ولاّه على ميسان، فأخذ مالها و لحق بمعاوية، و كذلك فعل الأشعث بن قيس بمال آذربيجان. و في صفحة:145:عن ذهل بن الحارث، قال:دعاني مصقلة إلى رحله، فقدّم عشاء فطعمنا منه، ثم قال:و اللّه إنّ أمير المؤمنين عليه السلام يسألني هذا المال، و و اللّه ما أقدر عليه..إلى أن قال:أ لم تر إلى عثمان كيف أعطى الأشعث مائة ألف درهم من خراج آذربيجان في كلّ سنة.. و في 74/4:قالوا:و كان الأشعث بن قيس الكندي، و جرير بن عبد اللّه البجلي يبغضانه، و هدم علي عليه السلام دار جرير بن عبد اللّه.. و في صفحة:75:و روى أهل السيرة أنّ الأشعث خطب إلى عليّ عليه السلام ابنته، فزبره، و قال: «يا بن الحائك! أغرّك ابن أبي قحافة..»إلى أن قال:قام الأشعث إلى عليّ عليه السلام فقال:إنّ الناس يزعمون أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عهد إليك عهدا لم يعهده إلى غيرك، فقال: «إنّه عهد إليّ ما في قراب سيفي، لم يعهد إليّ غير ذلك» ،فقال الأشعث:هذه إن قلتها فهي عليك لا لك، دعها ترحل عنك، فقال له: «و ما علمك بما عليّ ممّا لي! منافق بن كافر، حائك بن حائك، إني لأجد منك تقية الغرل». و في 247/11 قوله: «بملفوفة في وعائها» :كان أهدى له الأشعث بن قيس نوعا من الحلواء تأنّق فيه، و كان عليه السلام يبغض الأشعث لأنّ الأشعث كان يبغضه، و ظنّ الأشعث أنّه يستميله بالمهاداة لغرض دنيوي كان في نفس الأشعث، و كان أمير المؤمنين عليه السلام يفطن لذلك و يعلمه، و لذلك ردّ هديّة الأشعث.. و في 144/12-145:لمّا ادّعى الأشعث بن قيس رقاب أهل نجران، لأنّه كان سباهم في الجاهليّة و استعبدهم تغلّبا فصاروا كمماليكه، فلمّا أسلموا أبوا عليه، فخاصموه عند عمر في رقابهم، فقالوا:يا أمير المؤمنين! إنّما كنّا له عبيد مملكة، و لم نكن عبيد قنّ، فتغيّظ عمر عليه، و قال:أردت تتغفّلني..إلى أن قال:فقضى عمر فيهم أن صيّرهم أحرارا بلا عوض. و في صفحة:239:كان المغيرة بن شعبة، و الأشعث بن قيس، و جرير بن عبد اللّه البجلي يوما متوقفين بالكناسة في نفر، و طلع عليهم أعرابي، فقال لهم المغيرة:دعوني احرّكه، قالوا:لا تفعل..إلى أن قال:فقال:أ تعرف الأشعث بن قيس؟ قال:نعم، ذاك رجل لا يعرى قومه، قال:و كيف ذاك؟ قال:لأنّهم حاكة. و في 124/19:و منها:أنّ الأشعث قال له و هو على المنبر:غلبتنا عليك هذه الحمراء، فقال عليه السلام: «من يعذرني من هؤلاء الضياطرة يتخلّف أحدهم يتقلّب على فراشه و حشاياه كالعبر، و يهجر هؤلاء للذكر! أ أطردهم؟ إنّي إن طردتهم لمن الظالمين، و اللّه لقد سمعته يقول:و اللّه ليضربنّكم على الدين عودا كما ضربتموهم عليه بدءا»قال أبو عبيدة:الحمراء العجم و الموالي. و في 63/20:و أنكر على الأشعث قوله:هذه عليك لا لك، فقال: «ما يدريك -عليك لعنة اللّه-ما عليّ ممّا لي؟ حائك بن حائك، منافق بن كافر..».
  135. في الجمع بين رجال الصحيحين للمقدسي:44 برقم 164،و الكاشف 135/1 برقم 451،و الوافي بالوفيات 274/9 برقم 4193،و تهذيب الكمال 286/3 برقم 532.
  136. الجزری، ابن اثیر، اسد الغابة 97/1 و بعد أن عنونه و ذكر شطرا ممّا يخصّه قال:و شهد جنازة و فيها جرير ابن عبد اللّه البجلي فقدّم الأشعث جريرا، و قال:إنّ هذا لم يرتدّ عن الإسلام، و إنّي ارتددت، و نزل فيه قوله تعالى: إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّٰهِ وَ أَيْمٰانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً الآية، لأنّه خاصم رجلا في بئر فنزلت، و توفّي سنة اثنتين و أربعين و صلّى عليه الحسن ابن علي[عليه السلام]قاله ابن مندة، و هذا وهم؛ لأنّ الحسن[عليه السلام]لم يكن بالكوفة سنة اثنتين و أربعين..إلى أن قال:و قال أبو نعيم:توفي بعد عليّ[عليه السلام] بأربعين ليلة.. و في شذرات الذهب 49/1 في حوادث سنة أربعين و من مات فيها:و الأشعث بن قيس الكندي بالكوفة، و في تقريب التهذيب 80/1 برقم 208.
  137. و العجب من العلاّمة المجلسي رحمه اللّه في رجاله:163 برقم(222)حيث رمز له أنّه مجهول الحال(م). مع أنّه أشهر المشاهير في النفاق و الارتداد.
  138. حصيلة البحث أقول:لقد استجمع المترجم خصال الكفر و الزندقة، فإنّ ارتداده في زمن أبي بكر، ثم تدليسه على عمر بن الخطاب، ثم نفاقه في زمن أمير المؤمنين عليه السلام، و مبايعته لضبّ!،و ثلبه لسيّد الوصيّين و سبّه له..تنزله إلى الدرك الأسفل، فهو زنديق لا يؤمن بيوم الحساب، و هذا أحد الصحابة الذين قدّسه و وثّقه علماء العامة باختلافهم الحديث:أصحابي كالنجوم..فلعن اللّه مثل هذه النجوم التي خانت اللّه و رسوله و أمير المؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه، و من أمعن النظر في تاريخ حياة المترجم يتّضح له مدى صحّة الحديث المشار إليه، و قيمته من الصحّة، و سيعلم الذين ظلموا أيّ منقلب ينقلبون.
  139. مامقانی، شیخ عبد الله، تنقیح المقال، ج11، ص102-113.
  140. بروجردی، سید علی اصغر، طرائف المقال، ج2، ص74.
  141. خویی، ابو القاسم، معجم رجال الحدیث، ج4، ص128 و 129.
  142. امین، ملا محسن، اعیان الشیعة، ج3، ص463.
  143. نمازی، علی، مستدرکات علم رجال، ج1، ص690.
  144. دینوری، ابن قتیبة، الامامة و السياسة:18/1.
  145. ابن اثیر، عز الدین، الكامل في التاريخ:380/2.
  146. شرح النهج:292/1-296.
  147. طبری، محمد بن جریر، تاريخ الطبري:51/5 و 55 و 82 و 89.
  148. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب:402/2.
  149. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب:376/2.
  150. مبرد، ابو العباس، الكامل للمبرّد:264.
  151. سید رضی، نهج البلاغة:61،الخطبة 19.
  152. طبری، محمد بن جریر، تاريخ الطبري:338/3.
  153. کلینی، محمد بن یعقوب، روضة الكافي:167.
  154. طبری، محمد بن جریر، تاريخ الطبري:425/5.
  155. طبری، محمد بن جریر، تاريخ الطبري:453/5.
  156. اصفهانی، ابو الفرج، مقاتل الطالبيّين:20.
  157. اصفهانی، ابو الفرج، مقاتل الطالبيّين:21.
  158. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال:413.
  159. کلینی، محمد بن یعقوب، الكافي:569/5.
  160. شرح النهج:75/4.
  161. کلینی، محمد بن یعقوب، الكافي:489/3.
  162. کلینی، محمد بن یعقوب، الكافي:490/3.
  163. آل عمران:77.
  164. کلینی، محمد بن یعقوب، الكافي:490/3.
  165. صدوق، محمد بن علی، الخصال:219/1، صدوق، محمد بن علی، ألامالي:المجلس 26.
  166. شوشتری، محمد تقی، قاموس الرجال، ج2، ص153-160.
  167. البغدادی، ابن سعد، طبقات الکبری، ج6، ص99.
  168. البخاری، محمد بن اسماعیل، تاریخ الکبیر، ج1، ص434.
  169. البغوی، ابو القاسم، معجم الصحابة، ج1، ص189-192.
  170. الرازی، ابن ابی حاتم، الجرح و التعدیل، ج2، ص276 و 277.
  171. البغدادی، ابن قانع، معجم الصحابة، ج1، ص59.
  172. البستی، ابن حبان، الثقات، ج3، ص13.
  173. البستی، ابن حبان، مشاهیر علماء الامصار، ج1، ص78.
  174. الکلاباذی، ابو نصر، الهدایة، ج1، ص97 و 98.
  175. الاصبهانی، ابن منجویه، رجال صحیح مسلم، ج1، ص77.
  176. الاصبهانی، ابو نعیم، معرفة الصحابة، ج1، ص285 و 286.
  177. الأشعث لقب لقب به لأنه كان لا يزال شعثا، واسمه معديكرب (هوامش الاستيعاب).
  178. هكذا في ى، س، وفي أ: بن ربيعة بن الحارث الأصغر بن الحارث الأكبر بن ثور بن مرتع.
  179. في ى: الحارث الأكبر بن معاوية بن مرتع بن ثور. والمثبت من م.
  180. أي لا نتهمها ولا نقذفها. وقيل معناه لا نترك النسب إلى الآباء وننتسب إلى الأمهات (النهاية لابن الأثير).
  181. في م: بن على.
  182. القرطبی، ابن عبد البر، الاستیعاب، ج1، ص133 -135.
  183. الباجی، سلیمان بن خلف، التعدیل و التجریح، ج1، ص405.
  184. الجزری، ابن اثیر، اسد الغابة، ج1، ص249.
  185. روى له أصحاب الستة أربعة أحاديث فقط (انظر أطراف المزي: 1 / 76 - 78).
  186. روى عنه حديثًا واحدًا فقط (الاطراف: 8 / 11).
  187. لم أجد مثل هذا في طبقات ابن سعد، ولا فهمت قوله"فِي الطبقة الرابعة من كندة"؟، ولكن راجع قوله في آخر النص: إنه أخذه من رواية هشام ابن الكلبي.
  188. جاء في حواشي النسخ من قول المؤلف: كذا قيده ابن ماكولا، قال: وقيل فيه مرتع بفتح الراء وتشديد التاء.
  189. خلیفة بن خیاط، ابو عمرو، الطبقات: 6 / 13 - 14.
  190. خلیفة بن خیاط، ابو عمرو، الطبقات: 71 (من الطبعة العُمَرية).
  191. هكذا في النسخ، وفي طبقات خليفة: كبشة"، وقد مر أن ابن سعد قال فيها كبشة أيضا.
  192. معجمه الكبير: 1 / 204.
  193. في معجم الطبراني"سبعين.
  194. هذا التعليق للمزي. قال شعيب: الحديث في معجم الطبراني (639) وفيه بين عيسى والاشعث الشعبي، فإن صح ما فيه، فلا انقطاع. ومتن الحديث المرفوع قد صح من طريق آخر، فقد أخرجه البخاري 8 / 212، 213 برقم (4549) (4550)، ومسلم (138) في الايمان: باب وعيد من اقتطع حق مسلم بيمين فاجرة بالنار من طريقين عن الأَعْمَشِ، عَن أَبِي وائِلٍ عَن عَبد الله بْن مسعود، عن رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عليه وسلم قال: من حلف على يمين صبر يقتطع بها مال امرئ مسلم هو فيها فاجر، لقي الله وهو عليه غاضبان"فأنزل الله تصديق ذلك (إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وأيمانهم ثمنا قليلا اولئك لا خلاق لهم في الآخرة)، قال فدخل الاشعث بن قيس، فقال: ما يحدثكم أبو عَبْد الرحمن؟ قلنا: كذا وكذا، قال: صدق أبو عبد الرحمن في أنزلت: كانت لي بئر في أرض ابن عم لي، قال النبي صلى الله عليه وسلم: بينتك أو يمينه"فقلت: إذا يحلف يا رسول الله فقال النبي صلى الله عليه وسلم: من حلف على يمين صبر يقتطع بها مال امرئ مسلم وهو فيها فاجر لقي الله وهو عليه غضبان. وأخرجه أحمد وأبو داوود والنَّسَائي وابن ماجة.
  195. قاسم بن سلام، ابو عبید، الاموال: 49.
  196. آل عِمْران / 144.
  197. سلیمان بن احمد، طبرانی، معجم الكبير (1 / 208)، ورجاله رجال الصحيح غير عبد المؤمن بن علي، وهو ثقة.
  198. في نسخة ابن المهندس: وذكر"وما أثبتناه من النسخ الاخرى.
  199. ضاع هذا القسم من كتاب المعرفة.
  200. خلیفة بن خیاط، ابو عمرو، تاريخ خلیفة: 194.
  201. كذا نقل الإسناد عن خليفة، وما أظنه الا من وهم النظر، فهذا الإسناد روى به خليفة في عدد جيش معاوية، وعدد جيش علي، أما إسناد هذا الخبر الذي ذكره خليفة فهو عن علي بْن مُحَمَّد، عن حباب بن موسى، عن جابر، عَن أبي الحمراء (تاريخ خليفة: 193).
  202. رواه الدمشقی، ابن عساكر، في تاریخ مدینة دمشق (وانظر تهذيبه: 3 / 76).
  203. الحجرات / 9.
  204. بخاری، محمد بن اسماعیل، تاريخ الكبير: 2 / 1 / 59 في ترجمة حيان أبي سَعِيد التَّيْمِيّ.
  205. رواه ابن عساكر، ومنه أخذه المؤلف، مثل معظم أخبار الاشعث.
  206. جاء في حواشي النسخ تعليق للمؤلف نصه: ابن عياش هذا يقال له المنتوف.
  207. أي آخذ رأيه وأمره.
  208. دمشقی، ابن عساکر، تاريخ مدینة دمشق.
  209. رواه كذلك.
  210. كذلك أيضا، وأورد سفيان بن يعقوب بعضه عَن أبي نعيم الفضل بْن دكين، عَنْ سفيان، عَنِ إسماعيل بْن أَبي خالد (المعرفة: 1 / 226 وانظر كذلك: 2 / 668).
  211. رواه ابن عساكر في تاريخه.
  212. لم يصل إلينا هذا القسم من"المعرفة"وهو عند ابن عساكر أيضا.
  213. لم نشأ تخريج أخبار ترجمته أخبار ترجمته فمعظمها خرجها ابن عساكر، وزاد عليها كثيرا.
  214. المزی، ابو الحجاج، تهذیب الکمال، ج3، ص286-295.
  215. مسند أحمد: 5 / 211، طبقات ابن سعد: 6 / 22، تاريخ خليفة: 116 و193 و199، المعارف: 168، 189، 333، 551، 555، 586، الطبري: 3 / 138، 139، 539 و4 / 561 و569 و5 / 51 و82، معجم الطبراني: 1 / 203، المستدرك: 3 / 522 - 523، الاستيعاب: 1 / 133، ابن عساكر: 3 / 17 / 2، أسد الغابة: 1 / 118، تهذيب الكمال: 119، العبر: 1 / 42، 46، تهذيب التهذيب: 1 / 359، الإصابة: 1 / 79، خلاصة تذهيب الكمال: 39.
  216. أخرجه البخاري 8 / 159 في التفسير، و11 / 485، 488 في الايمان: باب (إن الذين يشترون بعهد الله وأيمانهم..) ومسلم (138) في الايمان: باب وعيد من اقتطع حق مسلم بيمين فاجرة بالنار، والطبراني في " الكبير " (640) وأحمد 5 / 211 و212.
  217. وتمامه: ولوددت أن لي مكانه شبع القوم، فقال النبي صلى الله عليه وسلم: " لا تقل ذاك، فإن فيهم قرة أعين وأجرا إذا قبضوا، ولئن قلت ذلك، فإنهم لمجبنة ومحزنة ومبخلة " أخرجه أحمد 5 / 211، والطبراني (646) ومجالد ضعيف، وبه أعله الهيثمي في " المجمع " 8 / 155، ومع ذلك صححه الحاكم 4 / 239، ووافقه الذهبي من طريق سفيان، عن الأعمش، عن خيثمة، عن الاشعث بن قيس ...
  218. قاسم بن سلام، ابو عبید، الاموال، ص 149 من طريق شريك، عن إبراهيم بن مهاجر، عن إبراهيم النخعي.. (3) أخرجه الطبراني في " الكبير " (649) وإسناده صحيح ورجاله رجال الصحيح غير عبد المؤمن بن علي وهو ثقة مترجم في " الجرح والتعديل " 6 / 66 وقوله: خذوا شرواها، أي: مثلها.
  219. ذكره الحافظ في " الإصابة " 1 / 80، ونسبه إلى ابن السكن وغيره.
  220. في تهذيب الكمال: قفل معاوية في تسعين ألفا، وفي تاريخ خليفة: فصل معاوية بن الشام إلى صفين في سبعين ألفا.
  221. " في الفين " سقطت من المطبوع.
  222. خلیفة بن خیاط، ابو عمرو، تاريخ خليفة، ص 193، و المزی، ابو الحجاج، تهذيب الكمال، ص 119.
  223. حيان أبي سعيد التيمي مترجم في الجرح والتعديل 3 / 247، وقد تصحف في المطبوع " التيمي " إلى " البتي ".
  224. أخرجه البخاري، محمد بن اسماعیل، " التاريخ الكبير " 3 / 59 من طريق عبد الله بن عمر، عن حفص بن غياث، عن الأعمش به.
  225. أورده المزي في " تهذيب الكمال " ص 119 عن عبد الله بن الامام أحمد في كتاب " صفين ": حدثني أبي قال: حدثنا أبو المغيرة ...
  226. هو سليمان بن أبي سليمان الشيباني أبو إسحاق الكوفي الثقة وقد تحرف في المطبوع إلى السلمي.
  227. أخرجه الطبراني، سلیمان بن احمد، في " الكبير " (650)، وذكره الهيثمي في " المجمع " 9 / 415 وقال: وفيه أبو إسرائيل الملائي وبقية رجاله رجال الصحيح.
  228. " المزی، ابو الحجاج، تهذيب الكمال " 120.
  229. أخرجه الفسوي في تاريخه 1 / 226 من طريق أبي نعيم وأبي قبيصة كلاهما عن سفيان عن إسماعيل بن أبي خالد. وأخرجه ابن سعد 6 / 23 من طريق وكيع بن الجراح، عن إسماعيل بن أبي خالد، عن حكيم ابن جابر، وأخرجه الحاكم في " المستدرك " 3 / 522 من طريق عبدة بن حميد، حدثني إسماعيل ابن أبي خالد، عن حكيم بن جابر، وقد تحرف حكيم عنده إلى حفص.
  230. المصاف: جمع مصف، وهو الموقف في الحرب.
  231. شمس الدین، سیر اعلام النبلاء، ج2، ص37-43.
  232. موسوعة الحدیث
  233. موسوعة الحدیث