معاویة بن ابی سفیان در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
←جستارهای وابسته
(←منابع) |
|||
خط ۲۲۶: | خط ۲۲۶: | ||
سرانجام کارنامه سیاه [[امویان]] با روی کار آمدن [[عباسیان]] و راه افتادن سیلی از [[خون]] و [[قتل]] عامهای وسیع بسته شد.<ref>[[مرضیه محمدزاده|محمدزاده، مرضیه]]، [[دوزخیان جاوید (کتاب)|دوزخیان جاوید]]، ص۴۷-۶۷.</ref> | سرانجام کارنامه سیاه [[امویان]] با روی کار آمدن [[عباسیان]] و راه افتادن سیلی از [[خون]] و [[قتل]] عامهای وسیع بسته شد.<ref>[[مرضیه محمدزاده|محمدزاده، مرضیه]]، [[دوزخیان جاوید (کتاب)|دوزخیان جاوید]]، ص۴۷-۶۷.</ref> | ||
==[[شناخت]] [[معاویه]]== | |||
وی [[معاویة بن ابیسفیان بن صخر بن حرب بن امیة بن عبدشمس بن عبدمناف بن قصی قریشی اموی]]، [[ابوعبدالرحمان]]، [[خال المؤمنین]]<ref>اُمّ حبیبه، همسر رسول خدا{{صل}}، خواهر معاویه بود، از اینرو دایی مؤمنان نامیده شد. سید مرتضی در نقد این ادعا گفته است زمانی به برادرِ مادر، دایی گفته میشود که رابطه مادری از راه نسب باشد، نه تشبیه و استعاره. از اینرو، پدران و خواهرانِ همسرانِ رسول خدا{{صل}}، نیز جدّ و خاله مسلمانان نامیده نمیشوند. [وگرنه حیی بن اخطب یهودی به دلیل این که پدر صفیه است، باید «جدّالمؤمنین» خوانده شود.] چرا فقط معاویه از میان برادران آنان، خال المؤمنین نامیده شد، در حالی که محمد بن ابیبکر برادر عایشه و عبدالله بن عمر برادر حفصه بودند. عصبیتها انسان را کر و کور میکند، ر.ک: رسائل الشریف، ج۴، ص۶۵. برای اطلاع بیشتر ر.ک: اسکافی، المعیار والموازنة، ص۲۱؛ تفسیر ابن کثیر، ج۳، ص۴۷۷؛ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق؛ ج۵۹، ص۱۰۳. (ج)</ref> و از نویسندگان [[وحی]]<ref>رسائل الشریف، ج۴، ص۲۱. معاویه در این زمان، چند نامه برای رؤسای قبایل نوشت، ولی دست تزویر و جعل او را در شمار کاتبان وحی قرار داد. در این باره، ر.ک: مسند احمد، ج۴، ص۱۸۱؛ سید بن طاووس، طرائف، ص۵۰۲؛ حلی، کشف الحق و نهج الصدق، ص۱۱؛ امینی، الغدیر، ج۱۰، ص۱۶۸ و ۲۷۰؛ احمدی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۱۱۸؛ ابوریه، شیخ المضیرة أبیهریره، ص۲۰۴ - ۲۰۵؛ عقاد، معاویة بن ابیسفیان فی المیزان، ص۱۶۴. از اینرو در برخی منابع قدیمی نیز معاویه در شمار مطلق «کُتّاب النبی» آمده است نه کاتبان وحی، ر.ک: خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۶۳؛ الاصابة، ج۶، ص۱۲۱. (ج)</ref> است. [[مادر]] او [[هند]]، دختر [[عتبة بن ربیعة بن عبدشمس بن عبدمناف]] است<ref>ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۰ - ۲۱.</ref>. | |||
پنج سال [[پیش از بعثت]] [[رسول خدا]]{{صل}} در [[مکه]] متولد شد و در [[روز فتح مکه]]، [[اسلام]] آورد.... او از [[ابوبکر]]، عمر، [[عثمان]] و خواهرش [[امحبیبه]] ([[ام المؤمنین]])<ref>مترجم: همسران رسول خدا «ام المؤمنین» یعنی مادر مؤمنان (مسلمانان) خطاب شدهاند.</ref>[[حدیث]] نقل کرده است. چنانکه گروهی از [[صحابه]] و [[تابعین]] از او حدیث نقل کردهاند...<ref>عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، ج۸، ص۱۰۵.</ref>. | |||
[[معاویه]] در [[جنگ]] یمامه شرکت کرد و پس از آن به همراه برادرش ([[یزید]]) در [[سپاه]] [[ابوبکر]]، به [[شام]] رفت. وی در [[فتح]] شهرهای ساحلی [دریای مدیترانه] مثل صیدا، عرقه، جبیل، بیروت، [[عکا]]، [[صور]] و قبادیه [حضور داشت]<ref>بلاذری، ابوالعباس احمد بن یحیی بن جابر، فتوح البلدان، ص۱۷۳.</ref>. | |||
معاویه [[اعتماد]] عمر بن خطّاب را جلب کرد. عمر او را [[استاندار]] [[اردن]] و [[برادر]] وی، یزید را، استاندار همه [[سرزمین شام]] کرد. هنگامی که برادر معاویه درگذشت، عمر قلمرو او را نیز به معاویه سپرد<ref>طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۴، ص۶۲.</ref> و زمانی که [[عثمان]] به [[خلافت]] رسید، معاویه را به استانداری همه سرزمین شام [[منصوب]] کرد و سرانجام، پس از [[کشته شدن عثمان]]، [ادعای] [[استقلال]] کرد<ref>ابنکثیر، البدایة والنهایه، ج۸، ص۲۱. [در واقع به طور نامشروع و بدون آنکه از خلیفه وقت حکمی داشته باشد، با طغیان و سرکشی به حکومتش ادامه داد.]</ref>. | |||
هنگامی که با [[امام علی]]{{ع}} برای خلافت [[بیعت]] شد، معاویه از بیعت با او خودداری و او را متهم به [[[قتل عثمان]] و] [[پناه دادن]] [[قاتلان عثمان]] در میان سپاهیانش کرد. [[مردم]] شام به [[خونخواهی عثمان]] و [[جنگ با امام]] علی{{ع}} با او بیعت کردند<ref>یعقوبی، احمد بن ابییعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۶؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۴، ص۴۴۴.</ref>. پیوسته [[آتش]] [[اختلاف]]، میان دو طرف شعلهور بود تا اینکه امام علی{{ع}} در سال ۴۰<ref>علی بن ابیطالب{{ع}} در دهه آخر ماه رمضان و به قولی هفدهم رمضان سال ۴۰ هجری به شهادت رسید. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۸۲. مقایسه کنید با: طبری، تاریخ الرسل والملوک: ج۵، ص۱۴۳.</ref>. اوایل سال ۶۶۱ به [[شهادت]] رسید. | |||
سپس بین معاویه و [[امام حسن]]{{ع}} که بعد از [[شهادت]] پدرش، [[خلافت]] به او رسید، [[صلح]] برقرار شد. وی بنابر مصالحی از خلافت، به نفع [[معاویه]] کنار رفت<ref>ابنکثیر، البدایة والنهایه، ۸، ص۱۶.</ref>.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۱۱.</ref>. | |||
==درباره معاویه== | |||
معاویه پیش از دستیابی به خلافت، با [[حمایت]] گسترده عمر و [[عثمان]]، نزدیک بیست سال [[حکومت]] [[شام]] و [[شامات]] را به طور مطلق و بدون آنکه انتقادی بر او وارد شود، در [[اختیار]] داشت. [[خاندان اموی]] در [[جاهلیت]]، به همراه متحدان مخزومی خود و در رأس آنان [[ابوجهل]]، [[رهبری سیاسی]] - نظامی [[قریش]] را در مقابل [[اسلام]] در اختیار داشتند و تا آخرین لحظه، در برابر اسلام [[مقاومت]] کردند تا اینکه مجبور شدند [[ایمان]] بیاورند. از مجموعه آگاهیهایی که درباره [[ابوسفیان]] و بهویژه معاویه به خصوص [[نبرد]] وی با [[امام]] [[مشروع]] [[مسلمانان]]، [[بهترین]] و برگزیدهترین [[صحابی پیامبر]]{{صل}} [[علی بن ابیطالب]]{{ع}} در دست است، میتوان دریافت که آنان لحظهای به اسلام ایمان نیاوردند. [[امام علی]]{{ع}} بارها تأکید کرد که اینان تنها بر اساس [[مصلحت]] و نه از روی [[انتخاب]]، اسلام آوردند<ref>ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۲۰، ص۲۹۸ - ۲۹۹؛ نهجالبلاغه، نامه ۴۵۴، علی{{ع}} خطاب به معاویه فرمود: {{متن حدیث|وَ مَا أَسْلَمَ مُسْلِمُكُمْ إِلَّا كَرْهاً}}. درباره حساسیت نداشتن معاویه به توهین یک یهودی به مسلمانان ر.ک: بلاذری، أنساب الأشراف، ج۴، ص۱۶۰.</ref>. [[زبیر]] هم، همین [[باور]] را درباره ابوسفیان داشت<ref>اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج۶، ص۳۵۵؛ زمانی ابوسفیان بر سر قبر حمزه آمد و با پا بر آن کوبید و گفت: خدایت رحمت کناد؛ بر سر چیزی با ما جنگیدی که عاقبت در دست ما قرار گرفت؛ توحیدی، ابوحیان، الامتاع والمؤانسه، ج۲، ص۷۵.</ref>. | |||
[[ابوبکر]] در جریان [[فتح]] شامات، [[فرماندهی]] بخشی از [[سپاه]] [[عرب]] را به [[یزید بن ابیسفیان]] سپرد و برادرش معاویه را نیز در کنار او به کار گماشت<ref>جاحظ، ابوعثمان عمرو، الرسائل السیاسیه، ص۳۴۴.</ref>. معاویه در دوره عمر و پس از [[مرگ]] برادرش [[یزید]]، به [[امارت شام]] [[منصوب]] شد. پیشتر بیان شد که [[سختگیری]] کردن عمر با [[معاویه]]، [[تعجب]] کسانی را برانگیخته بود<ref>قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوة، ص۵۹۳. حسن بصری گوید: معاویه خود را از زمان عمر برای خلافت آماده کرده بود [{{عربی|لقد تصنّع معاوية للخلافة في ولاية عمر بن خطاب}}]؛ ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۲۴.</ref>. به تصریح ابنعساکر، عمر تمامی [[شامات]] را به معاویه سپرد<ref>ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۷، ۱۸ و ۲۰؛ جاحظ، الرسائل السیاسیه، ص۳۴۴.</ref> و معاویه خود میگفت: به [[خدا]] [[سوگند]]! با منزلتی که نزد عمر داشتم این چنین بر [[مردم]] تسلّط یافتم<ref>ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۱۶۱.</ref>. | |||
وقتی عمر، معاویه را دید که با [[شکوه]] خاصی همراه خَدَم و حَشَم راه میرود. از او در این باره [[پرسش]] کرد؛ او گفت: در [[شام]] [[جاسوسان]] [[دشمن]] بسیارند و باید [[هیبت]] ما زیاد باشد؛ اکنون هر چه دستور بدهی [[اطاعت]] میکنم. عمر پاسخ داد: تو را [[امر و نهی]] نمیکنم<ref>ابن عبدربه الاندلسی، العقد الفرید، ج۱، ص۱۵، ج۵، ص۱۱۴؛ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۸؛ زمانی، نزد عمر از معاویه شکایت شد، عمر گفت: از سرزنش جوان قریش و فرزند سیّد آن، ما را رها کنید؛ ر.ک: ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۸. احتمال اینکه این مطالب را به عمر نسبت داده باشند وجود دارد.</ref>. | |||
[[عثمان]] در برابر اعتراضاتی که مردم به معاویه میکردند، میگفت: چگونه او را [[عزل]] کنم در حالی که عمر او را [[نصب]] کرده است. پاسخ [[امام علی]]{{ع}} نیز این بود که معاویه از عمر [[هراس]] داشت، اما اکنون، بدون [[مشورت]] تو هر کاری که بخواهد میکند<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۴، ص۵۵۰.</ref>. عمر میگفت: شما از [[قیصر]] و کسری سخن میگویید در حالی که معاویه در میان شما است<ref>ابنالطقطقا، الفخری...، ص۷۷؛ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۹.</ref>. | |||
معاویه [[استحکام]] پایگاه خود را برخاسته از برخورد عمر با خود میدانست<ref>امینی، الغدیر، ج۹، ص۳۵ از: طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۸۸، ۹۰؛ جاحظ گوید: از جمله احتجاجات «سفیانیّه» برای اثبات خلافت معاویه، سخن خود معاویه است که میگفت: این جایگاهی است که عمر مرا در آن قرار داد و از زمانی که مرا نصب کرد، عزل نکرد، در حالی که هیچ امیری را به کار نگرفت جز آنکه او را عوض کرد و لااقل به خاطر برخی اعمالش بر او غضب کرده، او را نزد خود فرا خواند. اما نه من را عزل کرد، و نه بر من غضب کرد؛ او همه شامات را به من سپرد و بعد از او عثمان مرا تقویت کرد؛ جاحظ، الرسائل السیاسیه، ص۳۸۵.</ref>. وی پس از [[قتل عثمان]] در سخنان خود خطاب به [[مردم]] گفت: «میدانید که من [[خلیفه]] عمر و [[عثمان]] در میان شما بودهام»<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۳۲؛ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۳۰.</ref>. | |||
در دوره عثمان، [[شام]] منطقه [[امن]] او به شمار میآمد. او [[قاریان]] [[کوفه]] را به شام [[تبعید]] کرد؛ گرچه [[معاویه]] برای [[حفظ]] موقعیت خود و جلوگیری از تأثیرگذاری اینان بر مردم، آنان را از شام بیرون راند<ref>ر.ک: ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۹؛ امینی، الغدیر، ج۶، ص۳۰۴؛ ج۹، ص۳۷۳.</ref>. مردم شام [[تربیت]] شده معاویه بودند، امری که نتیجه آن طی [[حکومت بنیامیه]]، در [[وفاداری]] کامل مردم شام به [[امویان]] آشکار شد. گفتهاند که پس از [[سقوط]] امویان، شماری از سران [[خاندان اموی]] نزد «سفّاح» نخستین [[خلیفه عباسی]] [[شهادت]] دادند که جز [[بنیامیه]] اقوامی برای [[پیامبر]]{{صل}} نمیشناسند<ref>مسعودی، ابوالحسن علی بن حسن، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۳۳؛ مقریزی، تقیالدین، النزاع و التخاصم...، ص۲۸.</ref>. از معاویه نقل است که گفته بود: {{عربی|نَحْنُ شَجَرةُ رَسُولُ اللّهِ}}<ref>ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۱، ص۸۷؛ گفتهاند در آن زمان کسانی در شام میگفتند: اگر معاویه پیغمبر نباشد دستکم نصف پیغمبر است؛ ر.ک: ابن عبدالبر قرطبی، بهجة المجالس، ج۱ ص۵۵۰ و زمانی یکی از علاقهمندان او از مصر بر وی وارد شد و خطاب به او گفت: سلام بر تو ای رسول خدا!؛ ر.ک: تستری، الاوائل، و احنف بن قیس درباره کسی که در حضور معاویه و او به علی{{ع}} دشنام داد، به معاویه گفت: به خدا سوگند! اگر او بداند رضایت تو در لعنت به همه انبیا است چنین خواهد کرد؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۴، ص۱۱۳.</ref>. او همچنین با [[جعل]] عنوان «کاتب [[وحی]]» و [[لقب]] مسخرهآمیز {{عربی|خَالُ الْمُؤْمِنِينَ}} برای خود، کوشید موقعیت [[دینی]] خود را [[استوار]] کند. [[معاویه]] کسانی از روایان [[حدیث]] را نیز واداشت تا دهها حدیث در [[فضیلت]] او بسازند و در میان [[مردم]] شایع سازند<ref>نمونه آن چنین است که از قول رسول خدا{{صل}} نقل شده: {{عربی|الأمناء عنداللَّه ثلاثة: جبرئيل و أنا و معاوية}}؛ این قبیل روایات را ابنعساکر به تفصیل یاد کرده است ر.ک: ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۵ - ۱۶.</ref>. | |||
او به طور معمول در برخورد با [[مخالفان]] میانهرو، [[گشادهرو]] و با گذشت بود و با هدایای فراوان و بذل و بخششهای گسترده از [[بیتالمال]] آنان را میخرید. بعدها این حرکت او بدین عنوان که وی [[سیاستمدار]] و [[اهل]] [[تسامح]] بود، تلقی شد. [[تاریخ]]، [[فریب]] و [[مکر]] وی را به حساب زیرکیِ [[سیاسی]] او گذاشت و بذل و بخششهای او را برای خرید [[اشراف قریش]]، به پای [[شکیبایی]] و [[بردباری]] او نوشت. او شیفته [[حکومت]] خود و خاندانش بود و تمام تلاشش را برای [[موروثی کردن خلافت]] بلکه [[سلطنت]] در خاندانش بهکار برد و همین، سببِ پدید آمدنِ عظیمترین [[قیام]] در [[تاریخ اسلام]]، یعنی [[قیام عاشورا]] شد که [[بنیامیه]] را برای همیشه بدنام کرد.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۱۲.</ref>. | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |