معاویة بن ابی سفیان در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
←جستارهای وابسته
خط ۲۵۳: | خط ۲۵۳: | ||
او به طور معمول در برخورد با [[مخالفان]] میانهرو، [[گشادهرو]] و با گذشت بود و با هدایای فراوان و بذل و بخششهای گسترده از [[بیتالمال]] آنان را میخرید. بعدها این حرکت او بدین عنوان که وی [[سیاستمدار]] و [[اهل]] [[تسامح]] بود، تلقی شد. [[تاریخ]]، [[فریب]] و [[مکر]] وی را به حساب زیرکیِ [[سیاسی]] او گذاشت و بذل و بخششهای او را برای خرید [[اشراف قریش]]، به پای [[شکیبایی]] و [[بردباری]] او نوشت. او شیفته [[حکومت]] خود و خاندانش بود و تمام تلاشش را برای [[موروثی کردن خلافت]] بلکه [[سلطنت]] در خاندانش بهکار برد و همین، سببِ پدید آمدنِ عظیمترین [[قیام]] در [[تاریخ اسلام]]، یعنی [[قیام عاشورا]] شد که [[بنیامیه]] را برای همیشه بدنام کرد.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۱۲.</ref>. | او به طور معمول در برخورد با [[مخالفان]] میانهرو، [[گشادهرو]] و با گذشت بود و با هدایای فراوان و بذل و بخششهای گسترده از [[بیتالمال]] آنان را میخرید. بعدها این حرکت او بدین عنوان که وی [[سیاستمدار]] و [[اهل]] [[تسامح]] بود، تلقی شد. [[تاریخ]]، [[فریب]] و [[مکر]] وی را به حساب زیرکیِ [[سیاسی]] او گذاشت و بذل و بخششهای او را برای خرید [[اشراف قریش]]، به پای [[شکیبایی]] و [[بردباری]] او نوشت. او شیفته [[حکومت]] خود و خاندانش بود و تمام تلاشش را برای [[موروثی کردن خلافت]] بلکه [[سلطنت]] در خاندانش بهکار برد و همین، سببِ پدید آمدنِ عظیمترین [[قیام]] در [[تاریخ اسلام]]، یعنی [[قیام عاشورا]] شد که [[بنیامیه]] را برای همیشه بدنام کرد.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۱۲.</ref>. | ||
==[[روش سیاسی]] [[معاویه]]== | |||
با [[بیعت]] [[امام حسن]]{{ع}} با معاویه، مرحله مهمی از [[تاریخ اسلام]] رقم خورد: دوران [[خلفای نخستین]] پایان یافت و عصر [[اموی]] آغاز شد. دیگر این که [[خاندان]] [[هاشمی]] به موضع [[حزب]] مخالف [[حکومت]] بازگشتند، آن هم بعد از مراحل طولانی درگیری به گونهای که دورِ دیگری به نفع [[امویان]] پایان یافت و با «عام الجماعه» دوران جدیدی از [[حکمرانی]] در [[حکومت اسلامی]] آغاز شد. | |||
با به [[خلافت]] رسیدن معاویه در دِمَشق - که [[پایتخت حکومت]] جدید شد - [[وحدت]] [[سیاسی]] به [[امت اسلامی]] بازگشت...<ref>بیضون، ابراهیم، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الأول الهجری، ص۱۴۷.</ref>. | |||
معاویه با توجه به اهدافی که داشت، کوشید ساختمان حکومتش را بر پایههایی [[استوار]] کند که شاید مهمترین آنها عبارت باشند از: | |||
# [[تغییر]] در شالوده [[نظام سیاسی]] و محور قرار دادن نقش [[ارتش]]: وی از زمانی که [[استاندار]] [[شام]] بود، برای ایجاد [[امنیت]] در داخل و توسعه در خارج، آن را ایجاد و [[سازماندهی]] کرد. | |||
# [[سیاست داخلی]]: که اداره و موازنه قبایلی و ایجاد [[ولایتعهدی]] و [[سرکوب]] [[مخالفان]] را دربرمیگیرد. | |||
# [[خوشرفتاری]] با شخصیتهای بزرگ [[اسلامی]]: اعم از [[صحابه]] و فرزندانشان، بهویژه [[بنیهاشم]]. [باید افزود: بنیهاشم به دلیل [[قرارداد صلح]]، [[سکوت]] کردند و در این باره [[نامه امام حسین]]{{ع}} به معاویه را مرور خواهیم کرد. خوشرفتاری معاویه، به معنای [[بذل و بخشش]] بیحد و [[حصر]] [[بیتالمال]] به صحابه و فرزندانشان بود تا [[شاهد]] جنایات معاویه و [[سکوت در برابر ظلم]] و [[اجحاف]] او در [[حق امام علی]]{{ع}} و [[خاندان پیامبر]]{{صل}} باشند. آیا به [[شهادت]] رساندن [[سبط]] اکبر، [[امام مجتبی]]{{ع}} و [[حجر بن عدی]]، به معنای خوشرفتاری با [[اهل بیت]] و [[شیعیان]] آنهاست؟]<ref>مطلبِ داخل کروشه از مترجم است.</ref>. | |||
#استقرار امنیت در سراسر [[جهان اسلام]]: برای نیل به این [[هدف]]، مردان مناسبی را برای اداره و [[سیاست]] برگزید تا [[یاور]] او در [[اداره حکومت]] و استقرار امنیت در آن باشند<ref>امثال عُتْبَة بن ابیسفیان، مروان بن حَکَم، سعید بن عاص، عمرو بن عاص، مُغیرة بن شعبه، مَسْلَمَة بن مخلد و زیاد بن ابیه؛ امنیت مورد نظر معاویه متناسب با جلادان منتخبش بود. سمرة بن جُندب در پگاه روزی چهل و هفت نفر از بستگان ابوسوار عدوی را که همه از حافظان قرآن بودند، کُشت؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۱۳۲ (ج).</ref>. | |||
# اداره مستقیم کارهای [[حکومتی]]: به گونهای که بیشتر وقت خود و تلاشش را برای انجام کارهای [[مسلمانان]] صرف کرد<ref>مسعودی یک روز کاری کامل از دوران معاویه را بیان میکند که وی چگونه وقتش را صرف رسیدگی دقیق به کارهای مسلمانان نمود. مسعودی، مروج الذهب...، ج۳، ص۴۱.</ref>. | |||
# [[سیاست]] توسعهطلبانه<ref>بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الأول الهجری، ص۱۵۰.</ref>: [[معاویه]] مردی [[سیاسی]] و انعطافپذیر بود. از این رو به منظور تحقق این سیاست، به استعدادهای سیاسی خود تکیه کرد. افزون بر آن وی پارهای [[روابط اجتماعی]] را برای [[همپیمانان]] و [[تضعیف]] [[دشمنان]] پیریزی کرد. اوضاع سیاسیای که [[حکومت]] نوپای او را احاطه کرده بود، وی را واداشت که در دو زمینه [[اقدام]] نماید: در زمینه همپیمانی با ساکنان اصلی [[سرزمین شام]]، بهویژه [[مسیحیان]] آنجا و در زمینه همپیمانی با [[قبایل]] نیرومند [[عرب]]، یعنی [[قبایل یمنی]]<ref>از ویژگیهای جامعه جاهلی تقسیم آن به دو دسته قیسی و یمنی بود، بدین شکل که قبائل نزار، تمیم، ربیعه و مضر که عرب شمالی بودند، قیسی و قبائل دیگری که از جنوب شبه جزیره عربستان مهاجرت کرده و در بلاد شام و دیگر سرزمینهای مفتوحه سکونت گزیدند، یمنی نامیده شدند، از جمله یمنیها قبیله ازد بود. قبیله کلب، یمنیها را در شام رهبری میکرد.این تعصبات در عصر نبوت و خلفای نخستین فروکش کرد. اما در پی انتشار قبائل عرب در شهرهای فتح شده این تعصب جاهلی میان عربهای شمالی که به جدشان عدنان منتسب بودند و عدنانی خوانده میشدند و عربهای جنوب که به جدشان قحطان منتسب بودن و قحطانی خوانده میشدند، رونق گرفت و با گذشت روزگار این دوگروه به دو حزب سیاسی رقیب تبدیل شدند که تاحد زیادی در گرایشهای سیاسی خلافت اموی تأثیر گذاشتند.</ref> که او را در رسیدن به [[حکومت]] [[پشتیبانی]] کرده و بنیان حکومت او را تشکیل داده بودند. [[ازدواج]] وی با میسون کلبی و ازدواج پسرش یزید با یکی از [[زنان]] ایشان، این همپیمانی را تثبیت کرد. همچنین این [[پیمان]]، خطّ سیاسیای را که در [[روابط]] عمومیاش به آن [[اعتماد]] میکرد، نشان میدهد<ref>. ازدواج معاویه یک پیمان سیاسی با قبیله کلب بود. از این جهت افراد قبیله کلب همگی خود را داییهای ولیعهد جدید و در نتیجه حامیان طبیعی خانواده حاکم به حساب میآوردند.</ref>. | |||
اما [[معاویه]]، از عربهای قیسی و سیاستمداری با تجربه بود که به این [[تعصبات]] تا جایی که به منافعش [[خدمت]] میکرد، اهمیت میداد. [[هدف]] او این بود که عنصر [[عرب]] را تبدیل به پشتوانهای اساسی برای اهداف شخصی و آرمانهای طبقه [[حاکم]] [[اموی]] کند. به طور قطع، این [[روش سیاسی]] به اشکال گوناگون، از خلال [[سیر]] سازمانی خود، [[خلافت]] را - به [[زعم]] بیشتر [[مسلمانان]] - به [[نظام]] [[پادشاهی]] تبدیل کرد. روشن است که معاویه اگرچه به دنبال نظام پادشاهی بود، ولی علاقه داشت بیشتر به عنوان بزرگ عرب باقی بماند، نه به عنوان [[پادشاه]]. دیگر این که حکومت او با صفت [[دینی]] شناخته شود؛ زیرا [[قانون اساسی]] آن، [[اسلام]] بود که همان [[دین]] رسمی حکومت به شمار میرفت.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۱۶.</ref>. | |||
==اوضاع [[سیاسی]] خارج از [[عراق]]== | |||
به نظر میرسد اوضاع سیاسی خارج از عراق مشکل عمدهای برای معاویه به وجود نیاورد، به گونهای که [[استانداران]] بدون [[اعتراض]]، حکومت میکردند. [[عمرو بن عاص]] در [[مصر]]، دو سال حکومت کرد و در سال ۴۳ / ۶۶۳ مُرد و پسرش عبدالله به مدت دوسال [[جانشین]] او شد. سپس حکومت به [[برادر]] معاویه، [[عتبة بن ابیسفیان]] رسید و پس از او (در سال ۴۷ / ۶۶۷) [[معاویة بن حدَیج]] [[حاکمیّت]] یافت. | |||
اما [[حجاز]] به اعتباری از معاویه [[انتقام]] گرفت؛ زیرا به عدهای از شخصیتهای [[اسلامی]] برجسته، نظیر حسن{{ع}}، برادرش حسین{{ع}}، [[عبدالله بن زبیر]] و دیگران روی آورد. ازآن رو [[معاویه]] منطقه یاد شده را مستقیماً زیر نظر گرفت و استاندارانی از [[خاندان اموی]] برای آنجا تعیین کرد تا مجری سیاستی باشند که وی ترسیم میکند. [[مدینه]] در دست [[مروان بن حَکَم]] و [[سعید بن عاص]] اداره میشد<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ص۱۷۲ و ۲۳۲.</ref>. علاوه بر آن، فعالیتهای مختلف غیرسیاسی، نظیر [[شعر]]، موسیقی، آواز و [[علوم دینی]] را [[تشویق]] میکرد. این مسئله [[مکه]] و مدینه را به یکی از مهمترین مراکز [[زندگی اجتماعی]] در آن [[زمان]] تبدیل کرد<ref>بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۱۵۶.</ref>.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۳۲.</ref>. | |||
==[[بیعت]] برای [[ولایتعهدی]] یزید== | |||
[[بیعت گرفتن]] معاویه برای [[خلافت]] پسرش یزید، بیش از هر مسئله دیگری باعث شد بسیاری در مقابل او بایستند و از او [[انتقاد]] کنند. به اعتبار این که وی از شیوه [[مسلمانان]] در [[گزینش خلیفه]] از دوران [[خلافت ابوبکر]]، بیرون رفته بود<ref>عبدالطیف، عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۱۲۱.</ref>. او برای بقای نظامی که بنا کرده بود، باید [[حکومت]] موروثی پدید میآورد. عملی کردن چنین تصمیمی کار آسانی نبود؛ زیرا [[عربها]] از قبل، با حکومت موروثی آشنا نبودند و آشکار است که معاویه از این که ثمره تلاشهای سی سالهاش در [[تأسیس حکومت]] [[اموی]] از بین برود، میترسید، بهویژه که درگیری خونی میان آنان و [[بنیهاشم]] همچنان در اوج بود. از نظر او [[انتخاب]] یک نفر از میان بنیهاشم برای خلافت، به معنای از بین رفتن هستی امویانی بود که احتمالا نامزد خلافت میشدند و این مسئلهای بود که [[امویان]] آن را نمیپذیرفتند؛ زیرا خود را کلّ [[ملّت]] و [[حاکم]] بر همه میدانستند<ref>ابنخلدون از اقدام معاویه دفاع کرده... و افزوده است که بنیامیه در آن روز به حاکمیت دیگران راضی نمیشدند؛ زیرا ایشان تعصب قریشی داشتند و خود را کل ملت و حاکم بر همه میدانستند. ابن خلدون، المقدمه، ج۲، ص۶۱۳.</ref>. | |||
همچنین او [[عقیده]] داشت که مرکز [[خلافت]] باید در [[سرزمین شام]] باشد؛ زیرا [[مردم]] آنجا بیش از افراد دیگر شهرهای بزرگ [[مطیع]] [[خلیفه]] بودند و لازم بود [[گرایش]] [[سیاسی]] آنان به عنوان [[سیاست]] [[حکومت]] و خلافت باقی بماند؛ زیرا [[برتری]] خود را در اداره [[عربها]] و [[مسلمانان]] آن [[روزگار]]، ثابت کرده بودند. [[معاویه]] بر این [[باور]] بود که [[گزینش]] [خلیفه] باید در میان [[بنیامیه]] باقی بماند و بدین منظور فرزندش یزید را برگزید و وی را از میان همه کسانی که به خلافت شایستهتر بودند، [[امتیاز]] [[ولایتعهدی]] داد. | |||
در این [[زمان]] سه گروه وجود داشت: گروهی با گرایش به [[خلفای نخستین]]، به [[حکومت اموی]] [[اعتراض]] داشته در [[انتظار مرگ]] معاویه بودند تا موضع منفیشان را آشکار کنند. دلیل آنان این بود که [[نظام]] موروثی بر عرف عمومی [[تحمیل]] شده و به معنای خروج از سنتهای [[اسلامی]] است. | |||
گروه دوم، نیروهای طرفدار حکومت اموی و [[همپیمانان]] ایشان بودند. آنان از ادامه سیاست مطرح شده<ref>ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۵۲؛ بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۱۵۹.</ref>، بهرهمند میشدند. | |||
گروه سوم، [[شیعیان]] بودند که [[احساسات]] شعلهوری بر [[ضد]] [[امویان]] داشتند و حکومت را [[حق سیاسی]] و [[دینی]] [[اهل بیت]]{{عم}} میدانستند.... | |||
[[نمایندگان]] گروه دوم، با این ادعا که هیچ مخالفی وجود ندارد، و این یک اصل اسلامی است، معاویه را به برقراری نظام موروثی [[تشویق]] کردند. موافق [[روایت]] مشهوری [[مغیرة بن شعبه]]، معاویه را به این [[فکر]] واداشت<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۰۱ - ۳۰۷.</ref>. [[اندیشه]] او، معاویه را تشویق میکرد تا خود، برای اجرای آن [[برنامهریزی]] کند. اما نظر درستتر آن است که معاویه از پیش [[تصمیم]] بر [[جانشینی]] یزید داشت؛ زیرا این کار را لازمه [[وحدت]] [[ملت]] و [[جلوگیری از اختلافات]]<ref>روشن است که هدف معاویه از وحدت مسلمانان، بقای حکومت در دست امویان بود (ج).</ref> پس از مرگش میدانست و [[منتظر]] بود تا آن را در [[فرصت]] مناسب [[اعلان]] کند<ref>واقعیت این است که معاویه در تمام دوران حکومتش برای چیره کردن سیاست اموی و جلوگیری از اختلافات میان جریانهای درگیر تلاش کرد، اما نتوانست به این کارها پایان دهد. او میدانست تا زمانی که در رأس حکومت است خطر بروز درگیری وجود ندارد. اما او پیشبینی و احساس میکرد که بعد از مرگش این درگیریها رونق خواهد گرفت. از اینرو برخود لازم میدید که زمان را برای جلوگیری از وقوع آن آماده کند. عش، یوسف، الدولة الامویة و الاحداث التی سبقتها و مهدت لها ابتداء من فتنة عثمان، ص۱۶۰.</ref>. | |||
[[زیاد بن ابیه]]، [[حاکم بصره]]، موضع متفاوتی داشت و به [[معاویه]] گوشزد کرد که در این کار [[شتاب]] نکند؛ زیرا [[قانون]] سابق برای او کاربرد دارد. دلیل زیاد، وجود نداشتن شرایط لازم برای [[خلیفه]] شدن یزید بود؛ زیرا یزید [[آدم]] [[سستی]] بود که به شکار بیش از [[خلافت]] علاقه داشت<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۰۲ - ۳۰۳.</ref>. افزون برآن اوضاع [[سیاسی]] برای این کار آماده نبود؛ زیرا گروه مخالف، همچنان نیرومند بود و ناگزیر برای مقابله، به [[شورش مسلحانه]] و [[عصیان]] روی میآورد. | |||
معاویه توصیه زیاد را به منظور جلوگیری از [[قیام امام]] حسن{{ع}} و [[فرزندان]] [[صحابه]]، پذیرفت. و [[اعلان]] [[ولایتعهدی]] یزید را تا ایجاد اوضاع بهتری به تأخیر انداخت. در سال ۴۹ / ۶۶۹ [[امام حسن]]{{ع}} درگذشت<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳۳؛ متأسفانه مؤلف، روش علمی خود را تحت عنوان بیطرفی کنار گذاشته و جنایت معاویه را در به شهادت رساندن حضرت امام حسن مجتبی{{ع}} ریحانه رسول خدا{{صل}} یاد نکرده است. در حالی که مورخان کهن مانند ابنسعد، بلاذری، طبری و ابنعساکر خبر به شهادت رساندن امام را با دسیسه معاویه یادآور شدهاند. در واقع امام حسن{{ع}} جان خود را در یک جهاد خاموش و آرام فدا کرد. برای مطالعه شرح این منابع ر.ک: جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص۱۶۸ (ج).</ref> و این حادثه موجب [[تشویق]] معاویه در گرفتن [[بیعت]] برای فرزندش، یزید، شد. اما اجرای آن را موکول به [[تصمیم]] [[قبایل]] هم پیمانش در [[شام]] و در رأس آنان [[ضحاک بن قیس فهری]] و [[حسان بن بجدل کلبی]] کرد؛ اما لازم بود برخی موانعی را که با اجرای این [[فکر]] مخالف بودند، از میان بردارد. شاید مهمترین موانع عبارت بودند از: | |||
#اقناع شخصیتهای بزرگ [[حجاز]]، بهویژه [[فرزندان]] [[صحابه]]. لازم بود که وی از [[تأیید]] [[امام حسین]]{{ع}}، [[عبدالله بن زبیر]]، [[عبدالله بن عمر]] و [[عبدالرحمان بن ابیبکر]] و نیز برخی شخصیتهای [[اموی]]، نظیر [[مروان بن حَکَم]] و [[سعید بن عاص]] - که به [[خلافت]] [[چشم]] دوخته بودند - برخوردار شود<ref>شایان ذکر است که مردم شام هیچگونه مشکلی برای او نیافریدند و متعرض اجرای این اندیشه نشدند.</ref>. | |||
#آماده کردن یزید برای پذیرش این [[مسئولیت]]. | |||
#تبدیل [[نظام شورایی]] به [[حکومت]] موروثی. | |||
[[معاویه]] برای اقناع شخصیتهای بزرگ حجاز به مروان بن حَکَم، [[کارگزار]] خود در [[مدینه]]، [[نامه]] نوشت که نظر [[مردم]] را برای [[انتخاب]] [[جانشین]] وی بدون ذکر نام یزید جویا شود. وقتی جواب مثبت دریافت کرد، به [[مروان]] نامه نوشت که خبر [[گزینش]] یزید را به اطلاع مردم برساند. همچنین در نامهای به کارگزارانش [[فرمان]] داد که به [[ستایش]] و تعریف از یزید بپردازند و هیئتهایی را از شهرهای بزرگ به سوی او گسیل دارند. در نتیجه، هیئتهایی از [[عراق]] و دیگر شهرهای شام برای [[بیعت]] با او آمدند<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۶.</ref>. | |||
به زودی آشکار شد که مدینه بیش از دیگر شهرهای [[اسلامی]] با این بیعت مخالف است، به گونهای که گروهی به [[رهبری]] [[عبدالرحمان بن ابیبکر]] پدیدار شد. دلیل وی این بود که معاویه از مسیر [[سیاست]] خلفای پیشین بیرون رفته و خلافت را موروثی کرده است<ref>ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۰.</ref>. | |||
همچنین امام حسین{{ع}}، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر زمینه چینی برای [[خلافت یزید]] را رد کردند و مروان این مطلب را به معاویه خبر داد<ref>ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۰؛ بعد از آشکار شدن موضع مخالفان، مردم مرتب با امام حسین{{ع}} رفت و شد داشتند. معاویه با شنیدن خبر مخالفتهای امام{{ع}} و مکاتبات مردم، نامهای نوشت و در آن از امام{{ع}} خواست تا از اختلافافکنی دست بردارد. امام{{ع}} در نامهای سخت از وی انتقاد کرده نوشت: آیا تو قاتل حُجْر بن عَدی و اصحاب نمازگزار و عابد او نبودی که با ظلم درافتادند، بدعتها را انکار کردند و در این راه از چیزی نهراسیدند؛ تو بعد از آنکه با قسمهای محکم و عهد و پیمانها آنان را امان دادی، از روی ستم آنان را کشتی. آیا تو قاتل عمرو بن حَمِق خزاعی صحابی رسول الله نبودی که عبادت زیاد او را به سختی درافکنده، رنگ چهرهاش را عوض کرده و جسمش را نحیف و لاغر ساخته بود... آیا تو نبودی که [[زیاد بن سُمیّه]] را که در خانه عبید به دنیا آمده بود، به ابوسفیان نسبت دادی... و به این ترتیب سنت رسول الله را ترک کرده، به طور عمدی فرمان او را رها ساختی و هوای نفس خود را به رغم راه هدایت الهی، پیروی کردی. آنگاه او را به عراقَیْن مسلّط ساختی، آنچنان که دست مردم را قطع کرده، چشمانشان را کور ساخته و آنان را به شاخههای نخل میآویخت. آیا تو دو حضرمی را نکشتی، آن دو نفری که زیاد به تو نوشت: آنان بر دین علی هستند و تو پاسخ دادی که هر کسی بر دین علی بود، بکش. او نیز به دستور تو آنان را کشت و مثله کرد؛ آیا جز آن است که دین علی همان دین محمد است؟... من برای خود چیزی را بهتر از جهاد با تو نمیبینم؛ اگر آن را انجام دهم، تقرب به خداوند جستهام و اگر جهاد با تو را ترک کنم، باید به سبب تقصیری که کردهام، استغفار کنم... ای معاویه! تو را به قصاص بشارت میدهم، به حساب یقین کن و بدان که خداوند تو را فراموش نخواهد کرد که مردم را با ظن و گمان دستگیر میکنی و با اندک شبه و تهمتی آنان را به قتل میرسانی و مردم را به بیعت با فرزندت وادار میکنی، بچه سفیهی که شراب میخورد و با سگ بازی میکند. بدان که بر خودت زیان وارد ساختی، دینت را خراب کردی، خیانت در امانت کردی، رعیتت را فریب دادی و جایگاهت را پر از آتش کردی. قوم ستمگر از رحمت خداوند دور باشند. درباره آدرسهای این نامه ر.ک: جعفریان، رسول، تأملی در نهضت عاشورا، ص۶۰ - ۶۱ (ج).</ref>. این چهار نفر توافق کردند که اگر [[خلافت]] موروثی است، ایشان بیش از یزید [[استحقاق]] خلافت دارند و اگر دلیل [[گزینش خلیفه]] [[انتخاب]] افراد [[برتر]] است، یزید از این [[حق]] دور خواهد شد؛ زیرا هیچ صفت پسندیدهای در او نیست. | |||
اما [[بیعت]] حجازیها ضروری بود؛ زیرا [[حجاز]] به مثابه مهد [[اسلام]] بود و [[صحابه]] و فرزندانشان در آنجا [[زندگی]] میکردند. از اینرو [[معاویه]] ناچار بود برای فراهم کردن بیعت آنان [[اقدام]] کند. بدین منظور نخست به [[مخالفان]] [[نرمش]] نشان داد؛ لذا در سال ۵۰ / ۶۷۰ به [[مدینه]] رفت و با چهار نفر از [[فرزندان]] صحابه [[گفتوگو]] کرد. ایشان عبارت بودند از: [[عبدالله بن عباس]]، [[عبدالله بن جعفر بن ابیطالب]]، [[عبدالرحمان بن ابیبکر]] و [[عبدالله بن زبیر]]. معاویه نزد ایشان در گرفتن بیعت برای یزید اظهار [[تمایل]] کرد، ولی آنان [[مخالفت]] کردند و معاویه در [[دلجویی]] از ایشان [[شکست]] خورد<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۹ - ۲۰۲.</ref>. وی از ایشان چشم پوشید و به دِمَشق باز گشت و بدون توجه به نظر مخالفان برای فرصتی مناسب لحظه شماری میکرد، بهویژه که [[مردم]] [[شام]] و [[عراق]] با یزید بیعت کرده بودند<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۷۵.</ref>. | |||
معاویه بار دیگر و پیش از اجرای بیعت برای پسرش به این کار اقدام کرد و [[سعید بن عاص]]، [[کارگزار]] او در [[مدینه]]، برای واداشتن [[مخالفان]] به [[بیعت]]، از روشهای سخت و [[خشن]] بهره گرفت. به جز اندکی از [[مردم]] همگی، بهویژه [[بنیهاشم]] از بیعت سرباز زدند<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۸۲.</ref>. | |||
[[معاویه]] در سال ۵۶ / ۶۷۶ بیعت با یزید را رسمآ [[اعلان]] کرد. جشنهای [[انتخاب]] او در دِمَشق برگزار شد و فقط جای [[حجاز]] در این مشارکت خالی بود<ref>ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۴۹.</ref>. معاویه از تبدیل [[مخالفت]] به [[عصیان]]، [[وحشت]] کرده به مدینه رفت تا از طریق [[شخصیت]] و جایگاهش، [[تأیید]] ساکنان حجاز و [[تمایل]] مخالفان را به بیعت با یزید تضمین کند<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۲۰۲ - ۲۰۴.</ref>. | |||
وقتی معاویه به نزدیک مدینه رسید، مخالفان به [[مکه]] رفتند و بقیه [[مردم مدینه]] با یزید بیعت کردند. معاویه که شدیداً عصبانی شده بود، [[تصمیم]] گرفت به دنبال مخالفان برود. وقتی در [[مسجدالحرام]] با آنان صحبت کرد، [[ابن زبیر]] به عنوان سخنگوی دوستانش مخالفتشان را اعلام کرد و [[گفتوگو]] [[شکست]] خورد. معاویه پس از شکستِ وسایل اقناع، به [[تهدید]] و [[مجازات]] [[پناه]] بُرد<ref>ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۱.</ref> و با مهارت و [[خشونت]]، مخالفان را به استثنای [[امام حسین]]{{ع}} و [[عبدالله بن زبیر]]، به بیعت با یزید وادار کرد<ref>ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۸۲ - ۱۹۱.</ref>. | |||
اما شخصیتهای [[اموی]] که به [[خلافت]] [[چشم]] داشتند، هیچ مشکل جدّی برای معاویه ایجاد نکردند. این در نتیجه [[سیاست]] تفرقهایی بود که معاویه در مقابل آنان بهویژه میان [[مروان بن حَکَم]] و [[سعید بن عاص]]<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۱، ص۲۴۹ - ۲۹۳.</ref> اتخاذ کرد. او از طریق شخصیت و روش سیاسیاش توانست آنان را پشت سر بگذارد، مخالفان را قانع کند، رخدادها را نادیده بگیرد و آنان را به [[آرامش]] [[ترغیب]] کند. | |||
اما در آنچه مربوط به یزید برای پذیرش [[مسئولیت]] بود: وی یزید را در رأس سپاهی به [[سرزمین]] [[روم]] فرستاد تا [[سپاهیان]] [[اسلامی]] را - که در آن [[زمان]] به [[رهبری]] [[سفیان بن عوف]]، قُسْطَنطَنیّه را محاصره کرده بودند - [[یاری]] کند. [[معاویه]] برخی از شخصیتهای بزرگ [[اسلامی]] را مانند [[ابن عباس]]، ابن عمر، [[ابن زبیر]] و ابوایّوب [[انصاری]] و دیگران را به همراه او فرستاد<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۲۹؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ص۲۳۲.</ref>. معاویه قصد داشت که فرزندش را نزد [[مسلمانان]] همانند یک [[مجاهد]] جلوه دهد. این کار، او را در [[شایسته]] شدن برای [[منصب]] [[خلافت]] یاری میکرد و مسئله [[سستی]] او را از ذهنیت [[مردم]]، [[پاک]] مینمود و به این ترتیب برای او لیاقتی کسب میکرد که [[مقام]] او را بالا میبرد. | |||
اما در خصوص آنچه مربوط به [[تغییر]] اصل [[نظام حکومتی]] بود، معاویه میبایست مردم را در [[پذیرش حکومت]] موروثی و تعیین پسرش یزید اقناع میکرد. وی [[توانایی]] اجرای آنچه را میخواست، داشت و با بهکارگیری [[روش سیاسی]] در اقناع [[مخالفان]] در آن کار موفق شد. معاویه به هر شکل که بود، با شروط خلافت [[مخالفت]] کرد و آن را به [[پادشاهی]] موروثی تبدیل نمود...<ref>حسن، ابراهیم حسن، تاریخ الاسلام السیاسی و الدینی و الثقافی و الاجتماعی، ج۱، ص۲۸۴. سالم، السید عبدالعزیز: تاریخ الدولة العربیه، ص۶۱۴ - ۶۱۵. و در مورد عواملی که منجر به انتقال حکومت از نخستین به امویان شد، ر.ک: عش، یوسف، الدولة الامویه والاحداث التی سبقتها ومهدت لها ابتداء من فتنة عثمان، ص۱۲۹ - ۱۴۱.</ref>.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۳۲.</ref>. | |||
==معاویه و [[موروثی کردن خلافت]]== | |||
به لحاظ [[تاریخی]]، سه نوع [[حکومت]] از [[زمان رسول خدا]]{{صل}} تا [[زمان معاویه]] شکل گرفت: نخست، حکومت ولایی، که حکومت [[رسول خدا]]{{صل}} بود. دوم، حکومت خلافتی، که حکومت سه [[خلیفه اول]] و از دید [[اهل سنت]] [[چهار خلیفه]] نخست بود و سوم، [[سلطنت]]، که معاویه مؤسس آن بود. این حکومت، در دنیای [[اسلام]] به عنوان یک [[حکومت سلطنتی]] و موروثی مرسوم شد. | |||
حکومت موروثی دو ویژگی دارد: یکی، [[تعیین جانشین]] با نظر سلطان پیشین و دیگری تعیین فرزند یا یکی از اعضای [[خاندان]] سلطان به نام [[جانشین]]. ویژگی دوم از [[زمان معاویه]] به بعد مطرح شد. او نه تنها برای [[اثبات]] [[خلافت]] خود، به دلیل [[خویشی]] با عثمان، [[ارث]] او را مطرح میکرد بلکه در شکل جدیتر، مسئله موروثی شدن خلافت را با تعیین فرزندش، بیآنکه کوچکترین [[خصلت]] [[دینی]]، [[سیاسی]] و نظامی مشخصی داشته باشد، مطرح کرد. این امری بود که [[مسلمانان]] کاملاً با آن [[بیگانه]] بوده و هیچ نوع پیشینهای در میانشان نبود؛ با این حال، پس از آن، خلافت موروثی، یکی از اصلیترین و اساسیترین ارکان [[انتخاب خلیفه]] درآمد. | |||
[[انسجام]] داخلی [[بنیامیه]] که با بخششهای [[مالی]] عثمان و واگذاری [[اراضی]] ([[اقطاع]]) تقویت شده بود، سبب شد تا بنیامیه برای [[حفظ قدرت]] دست بهکار شوند. مسلمآ اگر اوضاع به طریق طبیعی پیش میرفت، عثمان، [[معاویه]] را به [[جانشینی]] خود برمیگزید. اما کشته شدن او کار [[قریش]] را به تعویق انداخت، پس از آن معاویه سرسختانه ایستاد و زمانی که براوضاع مسلط شد، طبیعی بود که [[سلطنت]] را از [[خانواده]] خود خارج نکند. در تمام عالم [[اسلام]] به جز [[شیعیان]] و [[خوارج]]، هیچ یک از سنّیان در برابر خلافت رسمی، نه تنها ادعای خلافت نکرد، بلکه نمیپذیرفت که دیگران با داشتن [[قدرت]] و [[پول]]، امکان [[خلیفه]] شدن را دارند. البته بعدها حوزههایی چون [[اندلس]]، شمال افریقا و [[مصر]] خلفای دیگری را نیز تجربه کردند. در زمان معاویه، [[پذیرفتن]] [[ولایتعهدی]] یزید نهتنها برای [[مردم]] [[شام]] مشکل نبود بلکه بر آن [[اصرار]] داشتند؛ زیرا موجودیت آنان در برابر مدعیانی که از [[حجاز]] یا [[عراق]] سر برمیافراشتند، در گرو [[حفظ]] [[امویان]] بر سریر قدرت بود. اما قبولاندن این امر به [[مردم مدینه]] که [[فرزندان]] [[صحابه]] بودند مشکل به نظر میآمد. عراق نیز به صورت طبیعی با شام مخالف بود و افزون بر [[شیعیان کوفه]]، خوارج عراق نیز از اساس با بنیامیه مخالف بودند. [[واقعیت]] آن بود که [[قبایل]] عراق هم مخالف [[تسلط]] شام و طبعاً قبائل شامی بودند. مروری بر استدلالهای [[معاویه]] و [[مخالفان]]، درباره موروثی شدن [[خلافت]]، برای [[شناخت]] [[فکر]] [[حکومتی]] [[مردم]] در آن شرایط مناسب مینماید. در اینکه نخستینبار چه کسی چنین مسئلهای را مطرح کرد، [[اختلاف]] نظر وجود دارد. بسیاری اشاره به [[مغیرة بن شعبه]] دارند. او در اواخر دهه چهل، زمانی که به واسطه سِنّزیاد، [[توانایی]] کمتری برای اداره [[شهر کوفه]] داشت و [[احساس]] کرد شاید معاویه او را [[عزل]] کند، برای جبران این [[ناتوانی]] به [[شام]] رفت و یزید را تحریک کرد تا [[ولایتعهدی]] را نزد پدرش مطرح کند، او نیز چنین کرد. [[مغیره]] به معاویه گفت: [[ترس]] آن دارم که [[فتنه]] و اختلاف دوره اخیر [[خلافت عثمان]]، بار دیگر تکرار شود؛ پس بهتر است کسی را پس از خود معین کنی و بهتر است آن شخص فرزندت یزید باشد<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱ ص۱۸۷.</ref>. معاویه که خود طراح این فکر بود. سخن او را پذیرفت و مغیره را [[مأمور]] کرد تا به تدریج [[کوفه]] را برای پذیرش چنین امری آماده کند. او نیز تا آنجا پیش رفت که گروهی را به همین مناسبت به شام فرستاد<ref>طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۲۲۴؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۶۵؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ،ج ۳، ص۵۰۳.</ref>. به طور مسلّم معاویه چنین امری را در [[ذهن]] خود داشت و گفته مغیره، آغاز علنی ساختن آن در میان مردم بود. هنگامی که [[زیاد بن ابیه]] [[حاکم کوفه]] شد، معاویه، مسئله ولایتعهدی را با او مطرح کرد؛ اما زیاد، که فکرش را نمیکرد معاویه چنین قصدی داشته باشد، با شگردی سعی کرد تا معاویه و حتی خود یزید را از این کار منصرف کند<ref>طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۲۲۴ و ۲۲۵.</ref>. | |||
به تدریج تلاش معاویه برای تثبیت موقعیت یزید بیشتر و بیشتر شد. او در سفری به [[مکه]] و [[مدینه]] (که مرکزیتی [[دینی]] داشت)، کوشید تا با بخششهای زیاد به مردم، آنان را به سوی خویش جلب کند. البته [[مردم]] نیز [[راضی]] به نظر میرسیدند! شاعرانی چون عقیبه [[اسدی]] و [[عبدالله بن همام سلولی]]، که از یزید [[نفرت]] داشتند، و اشعاری در ملامت و مذمّت او سروده بودند، با [[پول]] فراوان [[معاویه]] دهانشان بسته شد<ref>ابناعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۲۵ و ۲۲۶؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۰۸.</ref>. معاویه در ادامه همین فعالیتها، با برگشتن به [[شام]]، گروههایی از [[مردم کوفه]] و [[بصره]] را نزد خود فراخواند. و در [[مجلسی]] [[ضحاک بن قیس]] را واداشت تا موضوع [[ولایتعهدی]] را مطرح کند. او با متهم کردن مردم [[عراق]] به اینکه آنان [[اهل]] [[نفاق]] و [[شقاق]] هستند عراقیان را مورد [[سرزنش]] قرار داد<ref>مسعودی، مروج الذهب...، ج۳، ص۲۸؛ ابناعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۳۱؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۶۶ - ۱۶۹.</ref>. در آن مجلس، [[احنف بن قیس]] گفت: [[اهل عراق]] و [[حجاز]] تا وقتی [[حسن بن علی]]{{ع}} زنده است [[بیعت]] نخواهند کرد و ضحاک بن قیس با مطرح کردن دوباره [[اتهام]] خود گفت: حسن و امثال حسن چه کار به «سلطان [[الله]]» دارند که او را در روی [[زمین]] [[جانشینی]] داده؛ [[خلافت]] از طریق کلاله (فرزند دختر) به [[ارث]] نمیرسد. احنف بن قیس در پاسخ، تعهدات معاویه به حسن بن علی{{ع}} را، یادآور شد و با اشاره به علاقه نداشتن اهل عراق به معاویه، او را از شمشیرهایی که ممکن است از عراق برآید هشدار داد. بعد از آن معاویه تا سال ۵۰، چندی پس از [[شهادت امام حسن]]{{ع}} در سال ۴۹، درباره بیعت با یزید [[سکوت]] کرد<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱، ص۱۸۷ - ۱۹۴.</ref>. معاویه، ضحاک بن قیس و [[عبدالرحمان]] بن عثمان را که در آن مجلس به شدّت از یزید [[دفاع]] کرده بودند، به سوی [[والی کوفه]] و جزیره فرستاد تا راه را هموار کنند<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱، ص۱۷۱؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۰۷.</ref>. | |||
[[حدس]] معاویه آن بود که مشکل عمده از لحاظ [[دینی]]، [[مدینه]] است. [[عراق]] را به [[زور]] میتوان قانع کرد، اما قبل از آن به [[معاویه]] نوشته بود که «... [[مردم]] پیرو این چند نفر هستند و تا آنان [[بیعت]] نکنند، مردم نیز بیعت نخواهند کرد»<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱، ص۱۸۲.</ref> [[ابن قتیبه]] نیز نوشته است: «جز اندکی، دیگران در بیعت [[سستی]] ورزیدند؛ بهخصوص [[بنیهاشم]] که هیچ کدام از آنان بیعت نکردند»<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱، ص۱۷۷.</ref>. معاویه پیش از آمدن به [[مدینه]]، نامههای مختلفی همراه با [[تهدید]] و [[تطمیع]]، برای [[مخالفین]] با بیعت فرستاده بود<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱، ص۱۷۸، ۱۷۹، ۱۸۰ و ۱۸۱.</ref>. پس از آمدن هم با تمام وجود تلاش کرد تا موافقت [[مردم مدینه]] را به دست آورد. | |||
در جلسهای که برگزار شد، [[عبدالله بن زبیر]] گفت: ای معاویه! این [[خلافت]] از آن [[قریش]] است. از خدای بترس این [[عبداللّه بن جعفر]]، [[عبداللّه بن عباس]]، من فرزند زبیر و حسن و حسین [[فرزندان علی]]{{ع}} هستند<ref>یاد از امام حسن{{ع}} نباید در اینجا درست باشد. چون خبر مربوط به سال بعد از شهادت امام حسن{{ع}} است.</ref>، تو جایگاه ما را میدانی!؟ [[عبداللّه بن عمر]] گفت: این خلافت، «هِرَقلی» و «کَسْروی» نیست که [[فرزندان]] از [[پدران]] به [[ارث]] برند، اگر چنین بود من باید بعد از پدرم قرار میگرفتم. این خلافت از آن قریش است، آن هم کسانی که [[مسلمانان]]، آنان را بپذیرند، کسانی که با تقواتر باشند. معاویه در پاسخ، بدون آنکه از بیعت یزید یاد کند تنها گفت: این «امر» از آن فرزندان [[عبدمناف]] است چون آنان «[[اهل]] [[رسول اللّه]]» هستند. پس از [[رحلت پیامبر]]{{صل}} مردم [[ابوبکر]] و عمر را سرکار آوردند، بدون آنکه برخاسته از [[معدن]] [[ملک]] و خلافت باشند، جز آنکه [[سیره]] خوبی داشتند؛ پس از آنان ملک به [[بنی عبدمناف]] رسید و تا [[قیام قیامت]] در میان آنان باقی خواهد ماند. و تو ای فرزند زبیر و فرزند عمر! [[خداوند]] شما را از این «امر» بیرون کرده است. [[معاویه]] پس از آن جلسه به [[شام]] بازگشت<ref>ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۹۴ – ۱۹۶.</ref>. به نقل از برخی منابع، معاویه در همان مجلس، ضمن خطابهای [[تهدید]] کرد که اگر [[بیعت]] نکنند فلان و فلان خواهم کرد:{{عربی|لافعلنّ کذا و کذا}}<ref>ابناعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۳۶.</ref>. | |||
یکی از [[مخالفان]]، [[عایشه]] بود، معاویه در باب [[درستی]] [[ولایتعهدی]] یزید بدو گفت: کار یزید، [[قضای الهی]] است که کسی را در آن اختیاری نیست، [[مردم]] بیعت او را بر عهده خود پذیرفته و [[عهد]] و [[پیمان]] با او بستهاند، آیا نظر تو این است که این عهد و پیمان را نقض کنند؟<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۰۵.</ref> | |||
زمانی که معاویه نتوانست در [[مدینه]] کاری از پیش ببرد، به سوی [[مکه]] حرکت کرد. در آنجا، معاویه [[حیله]] دیگری به کار گرفت. مردم را که از شهرهای مختلف برای [[مراسم حج]] گرد آمده بودند، جمع کرد و اعلام کرد که آن چند نفر، در خفا با او بر سر یزید بیعت کردهاند. گروهی از [[شامیان]] نیز با شمشیرهای از نیام برکشیده فریاد زدند که باید آنها به طور علنی بیعت کنند؛ اما معاویه آنها را ساکت کرد. پس از آن از [[منبر]] پایین آمد، هدایایی بین مردم تقسیم کرد و راهی شام شد. در آن جلسه، با اینکه این چند نفر حضور داشتند، نتوانستند [[مخالفت]] کنند. هرچند پس از آن به مردم گفتند که این امر حیلهای بیش نبوده و آنها بیعت نکردهاند<ref>ابناعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۴۸- ۲۴۹.</ref>. | |||
در عهدی که معاویه برای یزید نوشت، ضمن [[انتخاب]] او به عنوان [[خلیفه]] بعد از خود، به او گفت تا بنیامیّه و [[آل]] عبدشمس را بر [[بنیهاشم]]، آل عثمان را بر آل [[ابی تراب]] و ذریّه او مقدّم دارد<ref>ابناعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۵۷.</ref>، و بدین ترتیب [[خط مشی]] [[آینده]] [[امویان]] را هم ترسیم کرد.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۳۷.</ref>. | |||
==[[سیاست خارجی]] معاویه== | |||
معاویه پایههای محکم و شالوده ثابتی در سیاست خارجی به وجود آورد؛ اما دوران او [[شاهد]] [[فتوحات]] وسیعی همانند دوران [[خلفای نخستین]] نبود و این نه از کوتاهی او، بلکه از برآورد درست [[کارها]] ناشی میشد. او [[عظمت]] کاری را که در حوزه [[سیاست خارجی]] به دوش داشت، [[درک]] کرد. این کار در تثبیت فتوحات در [[شرق]] و [[غلبه]] بر جنبشهای [[عصیانگر]] نمایان میشد که هر لحظه در نقاط مختلف [[سرزمین اسلامی]] و در نتیجه [[آگاهی]] قومیِ [[ایرانیان]] به وجود میآمد. | |||
از سوی دیگر [[معاویه]] برای [[انتشار دین]] [[اسلام]]<ref>که از نظر او ابزاری برای تسلط بیشتر مردم ایران بود، (ج).</ref> در میان [[مردم ایران]] تلاش میکرد. برای نیل به این منظور، دهها هزار [[خانواده]] [[عرب]] را در مناطق [[ایران]]، بهویژه در [[خراسان]] ساکن کرد که آمیزش عرب و [[ایرانی]] راهی برای گسترش [[تعالیم اسلامی]] و زبان و [[فرهنگ]] [[عربی]] باشد<ref>یک دیدگاه خوشبینانه تحلیل مؤلف را توجیه میکند؛ دیدگاه دیگر عامل اصلی اسکان عربها در ایران را نه رواج اسلام در میان ایرانیان بلکه استواری دولت اموی در این منطقه میداند که البته به رواج اسلام نیز منجر شد. این اعراب وظیفه داشتند تا جلوی شورشهای احتمالی ایرانیان را بگیرند (ج).</ref>. | |||
با وجود این از [[حراست]] مرزها [[غافل]] نشد و [[جنگها]] از مرز را دربرگرفت. بدینسان معاویه تخمین زد که تثبیت فتوحات و نشر اسلام در سرزمینهای شرقی، از [[فتح]] و توسعه جدّیتر است. این [[سیاست]]، در قسمت شرقی [[حکومت اسلامی]] موفق بود. | |||
در قسمت غربی، یعنی در [[سرزمین شام]] و [[مصر]] به دو علت از برخورد با [[حکومت]] [[روم]] چارهای نبود: اول - نزدیکی حکومت روم به مرکز [[رهبری]] در دِمَشق. دوم - خطر حکومت روم سایه گسترده، پیوسته [[تهدید]] آن متوجه حکومت اسلامی بود. معاویه با توجه به [[تجربه سیاسی]]، به هنگام استانداری سرزمین شام، از اهداف سرکوبگرانه رومیها در طرد [[مسلمانان]] از این [[سرزمین]] [[آگاه]] شد؛ لذا بیشترین تلاشش را برای جلوگیری از آنان و زمینگیر کردنشان در مرزها، بهویژه در دریا به کار گرفت و در آن راه از [[راهبرد]] نظامی خاصی [[پیروی]] کرد.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۴۲.</ref>. | |||
===[[جبهه]] شرقی=== | |||
[[حقیقت]] این است که [[جنگها]] آرام نیافتند که [[معاویه]] کار را از سربگیرد و از نو، به [[فتوحات]] بپردازد. فعالیت [[جنگی]] گسترده وی در دوران [[خلافت]]، در جبهه [[روم]] و جبهه شمال افریقا به شکل ویژهای نمودار شد؛ اما در [[مشرق]] به جز فتوحات حاشیهای چیزی بیان نشده است و بیشتر [[درگیریها]] به [[مطیع]] کردن [[مجدد]] [[مردم]] سرزمینهای [[شورشی]] محدود شد. | |||
[[مسلمانان]] در دوران [[خلافت عثمان]] به کَشّ رسیدند، اما حکومتشان در این مناطق [[سست]] و بیبنیان بود و در [[روزگار]] معاویه به [[شرق]] بازگشتند. عبدالله بن سوار [[عبدی]] - که [[امیر]] ثُغر سِنْد بود - در قیقان جنگید و کشته شد. این منطقه ادامه [[خراسان]] و [[سرزمین]] سِنْد است. در آن [[زمان]] مُهَلَّب بن ابیصُفْره در جنگهایش به لاهور رسید<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۰۸.</ref> و [[قیس بن هیثم]]، بادغیس، هرات و بلخ را بعد از [[نقض پیمان]] [[صلح]] مردم آنجا با مسلمانان، مجدّداً مطیع کرد<ref>ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۰۸ - ۲۰۹.</ref>. | |||
در دوران [[زیاد بن ابیه]] مسلمانان پیشروی کرده، بعد از محاصره کابل، آن را [[فتح]] کردند<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۵۵۹.</ref>. | |||
در همان زمان، فرزندش عبیدالله در رأس سپاهی از رود [[سیحون]] گذشت و به بیکند رسید. [[ملکه]] آن سرزمین برای جلوگیری از [[پیشرفت]] مسلمانان از [[ترکها]] [[یاری]] خواست، ولی ایشان [[شکست]] خوردند. ملکه خاتون به ناچار خواستار صلح شد که عبیدالله در مقابل پرداخت [[جزیه]] با او صلح کرد<ref>طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۲۹۷ - ۲۹۸.</ref>. | |||
سپس معاویه، [[سعید بن عثمان بن عفان]] را امیر خراسان کرد. ملکه خاتون از [[فرصت]] [[تغییر]] [[استانداران]] استفاده کرده، [[پیمان]] صلح را نقض کرد. [[سرکشان]] [[سُغْد]]، ترک، کَشّ و نَسَف، هم پیمان شده و جلوی مسلمانان را گرفتند. [[جنگ]] شدیدی میان دو طرف در بخارا درگرفت و [[پیروزی]] درخشانی نصیب مسلمانان شد. در پی آن سعید وارد [[شهر]] بخارا شد. [[سمرقند]] را مطیع و تِرمَذ را فتح کرد<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۵۷۸ - ۵۸۸.</ref>.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۴۲.</ref>. | |||
===[[جبهه]] [[روم]]=== | |||
[[روابط]] [[اسلامی]] - رومی از نیمه [[قرن نخست هجری]]، [[شاهد]] [[سلسله]] رخدادهای مهمی بود که در دو [[قطب]] [[اسلام]] و روم اثر گذاشت و باعث درگیری نظامی و [[جنگ]] و [[گریز]] همراه با [[پیروزی]] و [[شکست]] برای هر دو بود. جنگ و [[صلح]]، براساس مقتضیات اوضاع [[سیاسی]]، [[اقتصادی]] و [[اجتماعی]] در هر دو [[سرزمین]] بود<ref>عبدالله، ودیع فتحی، العلاقات السیاسیة بین بیزنطیة و الشرق الأدنی الاسلامی، ۱۲۴ - ۲۰۵ هجری، ص۷۰.</ref>. | |||
[[برتری]] این کار عموماً به [[خلافت اموی]] و خصوصاً [[معاویه]] برمیگردد که [[سیاست]] نظامی را با اهداف و مشخصات روشنی در برابر [[حکومت]] روم پایهگذاری و حملههای منظمی را برای [[هجوم]] به قُسْطَنطَنیّه [[سازماندهی]] کرد. [[حقیقت]] این است که جنگ ذات الصواری<ref>جنگ ذات الصواری در سال ۳۰ و به قولی ۳۴ هجری رخ داد. ر.ک: طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۲۸۸ - ۲۹۲.</ref> روابط نظامی میان [[مسلمانان]] و [[رومیان]] را به [[گرایش]] جدیدی در [[شرق]] دریای مدیترانه تبدیل کرد؛ زیرا آنجا محل ورودی بود که [[امویان]] بر [[جهان]] میانه<ref>مترجم: ترجمه العالم الوسیط.</ref> به مثابه نیروی رقیبی در منطقه اِشْراف داشتند. همچنین آنان آخرین [[فرصت]] رومیان را برای بازپسگیری مواضعشان در [[شام]] و [[مصر]] از بین بردند؛ زیرا آنان به برتری دریایی خود [[اعتماد]] کردند، اما ناکام شدن حکومت روم و عقبنشینی ایشان به ماورای مرزهای [[آسیای صغیر]] باعث نشد که به طور کلی از این منطقه - که دارای اهمیت راهبردی و اقتصادی بود - به عنوان یک حکومت بزرگ دست بردارد. [[هدف]] رومیها از دید معاویه پنهان نماند، همانگونه که وی نیز از توسعه نظامی که رومیان در منطقه ایجاد کرده بودند، [[غافل]] نشد<ref>بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۱۶۴.</ref>. از اینرو دو هدف را در نظر گرفت: | |||
اول - ایجاد [[نظام]] [[پایداری]] برای [[حمایت]] از مناطق مرزی و سواحل اسلامی در مقابل تهاجم رومیها و «مَرَدَه» که همپیمان آنان بودند<ref>مَرَدَه: گروههای مسیحی ساکن کوهستانی واقع در مرزهای شام بودند که رومیها آنان را سپر و دیواری فولادی برای حمایت از آسیای صغیر در مقابل حملههای مسلمانان قرار داده بودند.</ref>. | |||
دوم - [[غلبه]] بر قُسْطَنطَنیّه، پایتخت [[امپراتوری]] [[روم]]. | |||
بارزترین خطوط این [[سازماندهی]] [[جنگی]]، در ایجاد مراکز [[دفاعی]] در مناطق مرزی و میدانهای نظامی دایمی در دژهای خط مقدم و نیز گذرگاههای کوهستانی در مرزهای مشترک [[حکومت]] روم که [[ثغور]] نامیده میشد، نمایان گشت. آنها مواضع نظامی پیشرفتهای در مجاورت مرزهای [[دشمن]] بود. | |||
[[معاویه]] [[ضرورت]] توجه به این مناطق مرزی و تعمیر و سنگربندی آن را [[باور]] داشت، از اینرو به [[شهر]] اَنطاکیه که در معرض [[هجوم]] پیوسته و ناگهانی رومیها قرار داشت، توجه کرد و [[مردم]] را [[تشویق]] کرد که در آن شهر ساکن شوند و زمینهای زراعتی را به عنوان «[[اقطاع]]»<ref>زمینهایی که تحت حاکمیت دولت است و کسی جز حاکم مالک آنها نیست، اقطاع گویند و حاکم میتواند از آنها به افرادی که خود تشخیص میدهد، واگذار کند (ج).</ref> به ایشان داد. همچنین گروهی از [[ایرانیان]] و مردم بعلبک، [[حمص]]، [[بصره]] و [[کوفه]]<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۶۰.</ref> را در سال ۴۲ / ۶۶۲ به آنجا انتقال داد. سپس به صورت تدریجی و پیدرپی به [[آبادانی]] شهرهایی پرداخت که میان اسکندریه و طرسوس واقع شده بود. همچنین به اسکان و [[جایگزینی]] شهرهایی [[اقدام]] کرد که رومیها در پی [[فتوحات اسلامی]] آنجا را ترک کرده بودند. افزون بر اَنطاکیه و حمص، گروهی از ایرانیان بعلبک و حمص را به [[صور]] منتقل کرد. همچنین گروهی از زُطهای<ref>زُط تعریب شده جَت فارسی است. زُطها مهاجران هندی بودند که پیش از اسلام به مناطق فارسنشین وارد و پس از آن میان واسط و بصره مستقر شدند. اینان با استفاده از درگیری امین و مأمون بر راه بصره مسلط شدند، تا اینکه معتصم آنان را در سال ۲۲۰ به عین زربه در آسیای صغیر در مرز با روم تبعید و برای مبارزه با رومیان از آنان استفاده کرد. روم شرقی آنان را در سال ۲۴۱ به اسیری برد و بدین وسیله به اروپا راه یافته به کولی معروف شدند؛ عطیة الله، احمد، القاموس الاسلامی، ص۶۲. (ج)</ref> [[بصره]] و سیابجه را به سواحل کوچ داد و برخی از آنان را در اَنطاکیه ساکن کرد<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۶۰ - ۱۶۱.</ref>. | |||
وی برای نیرومند کردن دژهای مرزی، شهرهای سُمَیْساط و مَلَطیَه را [[فتح]] و دژهای دیگری، نظیر مرعش و [[حدث]] را بنا کرده [[دژ]] راهبردی زبطره را فتح و از نو سنگربندی نمود<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۵۹، ۲۶۱، ۲۶۵، ۲۶۷ و ۲۶۹.</ref>. وی فعالیت چشمگیری در ترمیم شهرهای ساحلی و سنگربندی برای تقویت آنها در مقابل [[هجوم]] دریایی رومیها از خود نشان داد و شهرهای [[عکا]] و [[صور]] را ترمیم، جَبَله را سنگربندی و آکنده از مرزبانان کرد و انطرطوس را به شکل [[شهر]] آبادی درآورد و اقطاعاتی به آن اختصاص داد<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۸۲.</ref>. | |||
به این [[سازماندهی]] [[دفاعی]]، [[نظام]] دیگری که دارای ویژگی تهاجمی و دفاعی مشترک بود و با عنوان حملههای زمستانی و تابستانی<ref>مترجم: ترجمه دو اصطلاح الشواتی و الصوائف.</ref> شناخته میشود، پیوند داشت و آن، حملههای ادواری منظمی بود که به سرزمینهای [[روم]] در [[آسیای صغیر]] میشد و افراد با صلاحیتی، [[رهبری]] آن را به عهده داشتند<ref>مالک بن عبدالله خثعمی معروف به پادشاهِ حملات تابستانی و عبدالرحمان بن خالد بن ولید از پیشقراول این رهبران بودند. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۹؛ ابناثیر، الکامل فی تاریخ، ج۳، ص۲۲۲.</ref>. [[هدف]] آن [[سیطره]] بر قلعهها و دژهای کوهستانی مهم و هجوم به داخل [[سرزمین]] روم و جلوگیری از تلاش آنان برای ورود به [[سرزمینهای اسلامی]] بود. با توجه به اینکه بیشترین [[جنگها]] و درگیریهای نظامی میان او و رومیها دریایی بود، [[معاویه]] برای: | |||
# [[دفاع]] از سواحل؛ | |||
#دستیابی به جزایر مقابل ساحل [[شام]]، مثل اَرْواد، قُبْرُس و رُودِس، به این منظور که آنجا خط مقدّم [[هدایت]] جنگهای دریایی به طرف سرزمین [[روم]] باشد؛ | |||
# [[دفاع]] از سرزمینهای [[فتح]] شده؛ | |||
#ادامه [[ارتباط]] [[تجاری]] خارجی با سرزمینهای مجاور مدیترانه، بهویژه آنکه این دریا هنوز در دست رومیها بود<ref>لویس، ارشیبالد، القوی البحریة و التجاریة فی حوض البحر المتوسط؛ ص۸۹.</ref>. | |||
به اهمیت [[استحکام]] بخشیدن به ناوگان دریایی پی برد. بدین منظور، نقشه [[غلبه]] بر آنان در دریا و دور کردنشان را از ساحل، طراحی کرد. [[معاویه]] برای اجرای این نقشه نیروی دریایی [[اسلامی]] تشکیل داد و ناوگان دریایی درست کرد و اداره آن را به عهده عدهای از ناخدایان [[عرب]] - از [[قبیله]] [[بنی ازد غسانی]] - گذاشت<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۶۱.</ref>. با اتکا بر این ناوگان [[جنگی]]، [[مسلمانان]] نفوذشان را در سواحل [[سرزمین شام]] مستحکم و نقشه [[سیطره]] بر جزایر را عملی کردند. به این ترتیب معاویه نخستین کسی بود که ناوگان جنگی تشکیل داد و نیز نخستین کسی بود که جنگجویان [[مسلمان]] را برای [[جنگ]] به دریای مدیترانه اعزام کرد<ref>لویس، القوی البحریة والتجاریة فی حوض البحر المتوسط، ص۹۰.</ref>. | |||
مسلمانان در سال ۲۸ / ۶۴۹ به [[رهبری]] معاویه برای جنگ به جزیره قُبْرُس رفتند و بر آن مسلط شدند<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۰۸.</ref>. [[پیروزی]] در این [[حمله]] لازم بود؛ زیرا آغاز مرحلهای از فعالیت دریایی مسلمانان محسوب میشد. آنان در خلال سالهای بعد، [[سلسله]] جنگهای دریایی را از پایگاههایشان در سرزمین شام و [[مصر]] به عنوان مقدمه محاصره قُسْطَنطَنیّه آغاز کردند. این حملههای دریایی را حملات دیگری در خشکی با [[هدف]] مطالعه راههای رسیدن به آن [[همراهی]] میکرد<ref>از میان آنها، حمله زمستانی بُسر بن ارطاة در سال ۴۳ هجری است که به خانههای اطراف قُسْطَنطَنیّه رسید. همچنین حرکت دریایی بسر در سال بعد و حمله زمستانی مالک بن عبیدالله در سال ۴۶ هجری و حمله زمستانی مالک بن هُبیره در سال بعد و حمله تابستانی عبدالله بن قیس فزاری از راه دریا و جنگ مالک بن هُبیره سکونی از راه دریا را نام میبریم. ر.ک: خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۰ - ۱۹۳.</ref>. | |||
[[معاویه]] در سال ۴۹ / ۶۶۹ به منظور محاصره قُسْطَنطَنیّه از راه خشکی [[لشکرکشی]] گستردهای کرد. این [[سپاه]] را [[فضالة]] بن عبدالله [[انصاری]] [[رهبری]] میکرد. وی در عمق سرزمینهای [[روم]] پیش رفت تا به خلقدونیه در نزدیکی پایتخت رسید. [[فضاله]] زمستان آن سال را در [[املاک]] [[امپراتوری]] روم سپری کرد و معاویه با نیرو و [[سلاح]] او را [[یاری]] میرساند. در یکی از این کمکها [[سفیان بن عوف]] به محاصره پایتخت روم [[اقدام]] کرد<ref>ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۲۷.</ref>. | |||
نظر به اهمیت کار لشکرکشی، معاویه نیروهای [[اسلامی]] را همراه با نیروی کمکی، به رهبری یزید، در پی ایشان فرستاد که آرزوی [[مسلمانان]] را در کامل کردن محاصره بر آورده کرد<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۲۳۲.</ref>. | |||
دو طرف اسلامی و رومی در جنگهای باز دارنده، در پایین حصار پایتخت، برخورد کردند، اما مسلمانان [[پیروزی]] چشمگیری به دست نیاوردند و نتوانستند آنجا را [[فتح]] کنند. ممکن است این ناکامیها به علل زیر بوده باشد: | |||
# [[استواری]] حصار آنجا و بازدارندگی نیروهای آن؛ | |||
#از بین رفتن خواربار؛ | |||
#مسافت طولانی کمکرسانی. | |||
مسلمانان ناچار دست از محاصره برداشته، به [[شام]] بازگشتند. ابوایّوب انصاری، [[صحابه رسول خدا]]{{صل}} که در این [[جنگ]] همراه سپاه یزید بود، درگذشت و در پایین حصار قُسْطَنطَنیّه [[دفن]] شد<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۷؛ محل قبر ابوایوب مشخص نبود تا آنکه سلطان محمدفاتح، قسطنطنیه را فتح کرد. در آن زمان، یکی از معلمان سلطان، شبی در خواب دید که محل قبر ابوایوب را به وی نشان دادند. وی این مطلب را به سلطان گوشزد کرد و آنجا را به عنوان قبر وی شناخته و تاکنون به عنوان مزار ابوایوب شناخته میشود (ج).</ref>. | |||
این [[حمله]]، با وجود [[شکست]] نظامی، یک پیروزی [[سیاسی]] محسوب میشد، به گونهای که اسقفهای رومی را وادار کرد برای [[دفاع]] بهتر از پایتخت خود در مقابل حملات مسلمانان، نقشههای بیشتری طرح کنند و در [[سازمان]] نظامی - [[اداری]] [[امپراتوری]]، عموماً و در منطقه [[آسیا]]، خصوصاً تغییراتی دهند که نخستین خط [[دفاعی]] از پایتخت به حساب میآمد<ref>عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۲۵۱؛ لویس، القوی البحریة والتجاریة فی حوض البحر المتوسط، ص۹۸.</ref>. | |||
شکستها از تلاش [[معاویه]] برای [[فتح]] قُسْطَنطَنیّه نکاست و همزمان به اهمیت [[تسلط]] بر جزایر نزدیک، به عنوان عامل [[هموارکننده]]، پی برد. بعد از دو جزیره قُبْرُس و کوس، [[مسلمانان]] جزیره رُودِس را در سال ۵۲ / ۶۷۲ فتح کردند<ref>..بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۳۰.</ref>. همچنین ناوگان [[اسلامی]] جزیره خیوس را فتح کرد و مسلمانان بر ازمیر، لیکیا و قیلیقیا مسلط شدند<ref>سالم، السیّد عبدالعزیز و العبادی، احمد مختار، تاریخ البحریة الاسلامیة فی مصر و بلاد شام، ص۳۲.</ref>. به این ترتیب معاویه محاصره دریایی پایتخت [[روم]] را کامل کرد. | |||
محاصره دوم قُسْطَنطَنیّه در سال ۵۴ / ۶۷۴ آغاز و تقویت نیروی دریایی در آبهای آنجا درخواست شد. ناوگان دریایی اسلامی دیگری به [[رهبری]] [[جنادة بن ابیامیه]] بعد از فتح جزیره اَرْواد در نزدیکی آنان، به ایشان پیوست، بهگونهای که مسلمانان آنجا را پایگاه حرکت خود کردند. درگیری میان ناوگان دریایی اسلامی و رومی به محاصره صدمه زد. در همان حال، نیروهای مرزبان اسلامی در خشکی پیرامون پایتخت با مرزبانان [[سپاه]] روم، مستقر در حصارهای [[شهر]] با تیر و منجنیق درگیر شدند<ref>سالم، السیّد عبدالعزیز و العبادی، احمد مختار، تاریخ البحریة الاسلامیة فی مصر و بلاد شام، ص۳۲.</ref>. | |||
این اوضاع به مدت هفت سال (تا سال ۶۰ / ۶۸۰) ادامه داشت و [[عملیات نظامی]] به علت [[دشواری]] [[جنگ]] در پاییز و زمستان، به دو فصل [[بهار]] و تابستان محدود شد<ref>لویس، القوی البحریة و التجاریة فی حوض البحر المتوسط، ص۹۶.</ref>. | |||
شهر در مقابل محاصره [[پایداری]] کرد. مسلمانان با این که تلاش خود را به محاصره شهر از سمت دریا متمرکز کردند، [[پیروزی]] چشمگیری به دست نیاوردند. به علت گستردگی راه خشکی و باز بودن راه دریای سیاه به روی رومیها، که برای آنان [[احساس]] [[راحتی]] در پی داشت و همچنین دریافت نیروی کمکی و خواربار، محاصره خشکی [[شهر]] [[متزلزل]] بود و این خطای راهبردی نتایج مهمی دربرداشت؛ زیرا خیزش [[مسلمانان]] را به سمت اروپا، از سمت [[شرق]]، متوقف و افزون بر آن، مرکز [[امپراتوری]] [[روم]] را تقویت کرد. | |||
[[حقیقت]] این است که عوامل متعددی مسلمانان را واداشت که دست از محاصره قُسْطَنطَنیّه بردارند. از بازرترین آنها میتوان عوامل زیر را برشمرد: | |||
# [[استواری]] حصارهای شهر؛ | |||
# [[بدی]] آب و هوا؛ | |||
#جریانات آبی شدیدی که کشتیها را از حصارها دور میکرد؛ | |||
#استفاده رومیها از منجنیق؛ | |||
#مستحکم نبودن محاصره خشکی؛ | |||
#عوامل داخلی وابسته به هر دو [[حکومت اسلامی]] و رومی. | |||
آنچه به حکومت اسلامی مربوط میشود، این بود که [[معاویه]] خودش را نیازمند [[آرامش]] طولانی با رومیها میدید. بعد از این که دریافت مدت محاصره، بدون رسیدن به [[هدف]]، طولانی شد و [[احساس]] کرد مرگش نزدیک میشود، به این [[باور]] رسید که بازگشت [[سپاه]] گرانِ مرزبان در پیرامون پایتخت روم، برای [[پیشگیری]] از [[مشکلات]] [[حکومت اموی]] پس از [[وفات]] او، به [[سود]] مسلمانان [حکومت اموی] است. | |||
اما در آنچه مربوط به رومیها میشد این بود که [[حکومت]] روم میخواست محاصره پایتختش، که آن را خسته و فرسوده کرده بود، پایان یابد. در نتیجه، گفت وگوهایی میان دو طرف صورت گرفت و موارد زیر به توافق رسید: | |||
# معاویه، سالانه به رومیها [[جزیه]] بپردازد که مقدار آن سه هزار قطعه طلا به اضافه پنجاه [[اسیر]] و پنجاه اسب باشد؛ | |||
#این [[صلح]] به مدت سی سال ادامه یابد<ref>canard: L,Expeditions des Arabes contre constantinople dans L,Histoire et dans la legends.J.A۱۹۲۶. pp. ۳۶-۸۰.</ref>.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۴۳.</ref>. | |||
===[[جبهه]] شمال افریقا=== | |||
قبل از این که از [[فتح]] شمال افریقا به دست مسلمانان سخن بگوییم، باید مناطق جغرافیایی را که حوادث در آنها رخ داد، مشخص شود. این مناطق به چهار دسته تقسیم میشود: | |||
#بَرْقَه و طرابلس؛ | |||
#اقلیم افریقیه: تقریبآ معادل تونس فعلی - که به [[مغرب]] ادنی معروف است؛ | |||
# مغرب اوسط: معادل الجزایر امروزی؛ | |||
# مغرب اقصی: معادل مملکت امروزی مغرب. | |||
فتح شمال افریقا هفت مرحله به طول کشید. در این مدت، عملیات [[فتح]] کامل شد و در دوران [[عبدالملک بن مروان]] پایان یافت. | |||
مرحله نخست [[فتوحات]] [[مسلمانان]] در شمال افریقا، گشودن بَرْقَه برای کامل کردن [[فتح مصر]] بود. این کار به دست [[عمرو بن عاص]] در سال ۲۲ / ۶۴۳ به پایان رسید<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ج۳، ص۱۲ - ۱۳.</ref>. همچنین [[عمرو]] طرابلس [[غرب]]، صبراتا و فزّان را فتح کرد<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ج۳، ص۱۲ - ۱۳. مترجم: برای آگاهی از شهرهای افریقای ساحلی ر.ک: المراکشی، عبدالواحد، المعجب فی تلخیص اخبار المغرب، ص۲۹۰.</ref>. | |||
گام دوم را [[عبدالله بن سعد بن ابیسرح]] در سال ۲۷ / ۶۴۸ برداشت. وی سبیطله را فتح کرد و سپاهیانش را در آن منطقه پراکند تا به قفضه رسید و قلعه اجم را در جنوب قَیْروان فتح کرد<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۳۴ - ۱۳۵.</ref>. | |||
وی به همین فتوحات اندک بسنده کرد و بدون تأثیر مهمی، به [[مصر]] باز گشت، اما جنگهای او که بدین شکل پایان پذیرفت، برای مسلمانان تجربه مفیدی بود؛ زیرا آنان از اوضاع این [[سرزمینها]] و اهمیت آن برای ایشان [[آگاه]] کرد. | |||
بعد از آن، مسلمانان به [[مشکلات]] داخلیشان مشغول شدند و حرکت فتوح موقتاً متوقف شد. هنگامی که کار [[معاویه]] سامان گرفت، فعالیت جهادی را از نو آغاز کرد. پس در سال ۴۵ / ۶۶۵م. لشکری را به [[رهبری]] [[معاویة بن حدَیج سکونی]] اعزام کرد و به او دستور داد به منطقه «واقعه» در غرب طرابلس [[حمله]] کند. این [[فرمانده]] تا دشت قمونیه، واقع در جنوب قَرْطاجَنّه پیشروی کرد<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۲؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۲۲۹.</ref>. | |||
در این هنگام نقفور فرمانده [[رومیان]] پادگانش را در [[شهر]] ساحلی سوسه بنا کرد. این [[اقدام]] مسئله درگیری بین دو طرف را حتمی نمود. درگیری مختصری میان ایشان رخ داد که در نتیجه آن نقفور از منطقه عقبنشینی کرد. با وجودی که ابن حُدَیج سوسه، جَلولا، بنزرت و جزیره جربه را [[فتح]] کرد، نتوانست از پیروزیاش بهره برده، [[اقدام]] [[مسلمانان]] را تعمیق بخشد<ref>ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهره، ج۱، ص۱۳۲؛ حموی، شهابالدین ابوعبداللّه یاقوت بنعبداللّه، معجم البلدان، ج۲، ص۱۱۸.</ref>. | |||
به نظر میرسد که [[معاویه]] [[تصمیم]] داشت حرکت فتوح را [[شتاب]] بخشد. این تصمیم در جدایی بَرْقَه و طرابلس [[غرب]] از [[مصر]] در سال ۴۹ / ۶۶۹ نمایان شد. وی [[عقبة بن نافع]] را به استانداری آنجا برگزید که کارهای درخشانش در [[تاریخ]] ثبت است. | |||
مرحله دوم [[فتوحات]] شمال افریقا با استانداری عُقْبَه، آغاز شد و این مرحله مهمی بود؛ زیرا این [[فرمانده]]، با اجرای [[راهبرد]] جدیدش [[آرامش]] مسلمانان را در منطقه تأمین کرد تا [[مغرب]] جزء جداییناپذیر [[قطب]] [[اسلامی]] باشد. | |||
عُقْبَه فعالیتش را با فتح تعدادی از مواضع راهبردی آغاز و در مغرب ادنی، خطمشی [[استواری]] را [[اجرا]] کرد که به تشکیل مراکز [[پشتیبانی]] نظامی در [[شهرها]] و مواضع منجر شد و فتح آنجا را با هدفِ [[حفظ]] دست آوردهای فتح مناطقی مانند [[ودان]]، فزّان، خاور و غدامس کامل کرد<ref>ابن عبدالحَکَم، عبدالرحمان بن عبداللّه القرشی، فتوح مصر و المغرب، ص۲۶۴.</ref>. | |||
وی با تکیه بر تجربههایش دریافت که [[مردم]] شمال افریقا، تا زمانی که مسلمانان در سرزمینشان باقی باشند، از مسلمانان [[اطاعت]] میکنند وگرنه از [[اسلام]] روی گردانده دست از اطاعت برمیدارند. بَرْقَه و زویله دو پایگاه تندرو در برابر فتح اسلامی در شمال افریقا بودند؛ زیرا مردم مغرب را برای [[شورش]] بر مسلمانان کمک میکردند که هر بار نیز به [[جنگ]] با ایشان منجر میشد، ازاین رو به این [[باور]] رسیدند که پایگاه اسلامی در شمال افریقا ایجاد کنند تا مرکز استواری برای [[حکومت]] منطقهای باشد و [[سپاهیان]] اسلامی نیز برای فتح و استقرار در مناطق [[همسایه]] از آنجا حرکت کنند. افزون بر این، خطوط دفاعیِ ضروری را برای مسلمانان در این منطقه تأمین کنند. همچنین با این کار هدفی [[عقیدتی]] برای آغاز [[دعوت]] [[تبلیغی]] میان بربرها که ساکنان اصلی شمال افریقا بودند، دنبال میشد. | |||
از اینرو نقشه قَیْروان در سال ۵۰ / ۶۷۰<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۵.</ref> در منطقه صحرایی واقع در جنوب قَرْطاجَنّه طراحی شد. موقعیت جغرافیایی این [[شهر]]، به دلیل بازدارندگی جنگهای دریایی رومیها و چراگاههای عالی فراوان شاخص بود<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۲۰.</ref>. تأسیس این شهر [[اصرار]] [[مسلمانان]] بر استمرار [[فتوحات]] را نشان میدهد. | |||
این شهر افزون بر نشر [[دین اسلام]] در [[مغرب]]، نقش مهمی در [[فتح]] شمال افریقا و رفتن به [[اَندُلس]] داشت که بعدها از مراکز درخشان [[تمدن اسلامی]] شد<ref>عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۲۷۰.</ref>. به نظر میرسد سیاستی را که عُقْبَه در برابر بربرها پیش گرفت، با [[خشونت]] همراه بود، [[امنیت]] را ناممکن میکرد و باعث همپیمانی ایشان با رومیها میشد. | |||
[[معاویه]] خطر این [[سیاست]] را [[درک]] کرد و عُقْبَه را در سال ۵۵ / ۶۷۵ برکنار و ابومهاجر دینار [[انصاری]] را [[جانشین]] او کرد. طبیعی است که مسئله برکناری، در چهارچوب [[روابط]] شخصی میان [[فرماندهان]]، [[استانداران]] و [[خلافت]] بود<ref>عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۲۷۱.</ref>. | |||
مرحله سوم فتوح شمال افریقا با برکناری عُقْبَه و تعیین ابومهاجر، آغاز شد. وی روش معتدلی در [[رفتار]] با بربرها پیش گرفت. این شیوه راه را برای [[نفوذ]] دین اسلام در میان ساکنان آن [[سرزمین]] فراهم کرد<ref>مونس، حسین، تاریخ المغرب وحضارته من قبیل الفتح الاسلامی الی الغزو الفرنسی، ج۱، ص۹۰.</ref>. | |||
ابومهاجر به نقش [[روم]] در تحریک بربرها علیه مسلمانان پی برد و [[تصمیم]] گرفت که این نقش را محدود کند. از اینرو ملاحظه میکنیم وی همه حملاتش را متوجه کیان رومیها در منطقه ساحلی، بهویژه پایتختشان (قَرْطاجَنّه) کرد؛ لذا به آنجا [[هجوم]] برد و [[مردم]] آنجا را به [[صلح]] وادار کرد و جزیره راهبردی [[شریک]] را - در نزدیکی آن منطقه - فتح و تبدیل به پایگاهی نظامی برای زیر نظر گرفتن تحرکات رومیها نمود. این سیاست، نخستین [[پیروزی]] نظامی و [[سیاسی]] را برای ایشان به ارمغان آورد<ref>ابنتغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر والقاهره، ج۱، ص۱۵۲.</ref>. سپس ابومهاجر به حملات خود بر [[ضد]] کیان رومی ادامه داد و [[شهر]] میله را در وسط [[مغرب]] ادنی و میانه [[فتح]] کرده، در آن مستقر شد<ref>ابنتغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر والقاهره، ج۱، ص۱۵۲.</ref> و از همانجا اهالی بربر را در مغرب ادنی به [[دین]] [[دعوت]] کرد که آنان پذیرفتند و [[اسلام]] آوردند. | |||
بعد از این که ابومهاجر از اوضاع مغرب ادنی [[اطمینان]] یافت، حرکت [[جهاد]] را برای فتح مغرب میانه از سر گرفت. [[مردم]] بربر و [[روم]] در این منطقه براساس [[منافع]] مشترک [[متحد]] شدند تا جلوی [[پیشرفت]] اسلام را بگیرند و [[مسلمانان]] را از مغرب میانه بیرون کنند. | |||
[[قبیله]] اوربای بربر به [[فرماندهی]] کسیلة بن لمزم مناطق مغرب میانه و اقصی را [[رهبری]] میکرد. وی از مشکلاتی که مسلمانان برای [[وطن]] او و دین مسیحیاش ایجاد نمودند، [[آگاه]] بود. از اینرو برای مقابله با آنان در شراسه [[اقدام]] کرد. | |||
برای دفع این خطر ناگهانی، کسیله [[سپاه]] گرانی فراهم کرد و در تلمسان در [[انتظار]] درگیری زودهنگامی با ابومهاجر اردو زد. دو طرف با یکدیگر برخورد کردند و درگیری شدیدی میان آنان رخ داد که هر دو طرف آن را [[جنگ]] [[سرنوشت]] مینامیدند. | |||
در این جنگ مسلمانان [[پیروز]] شدند. سپاه کسیله متلاشی و در صحرا پراکنده شد. کسیله [[اسیر]] گردید، او را به نزد ابومهاجر بردند. وی با او [[نیکو]] [[رفتار]] کرد و به [[مسلمان]] شدنش [[امید]] داشت؛ زیرا [[مسلمانی]] او به علت جایگاه مهمی که در میان قومش داشت، باعث مسلمانی آن مردم میشد<ref>مونس، تاریخ المغرب وحضارته من قبیل الفتح الاسلامی الی الغزو الفرنسی، ج۱، ص۹۰.</ref>. کسیله و قومش مسلمان شدند و ابومهاجر در فتح تلمسان آنان را به [[خدمت]] گرفت<ref>مونس، تاریخ المغرب وحضارته من قبیل الفتح الاسلامی الی الغزو الفرنسی، ج۱، ص۹۰.</ref>. | |||
ابومهاجر پس از اطمینان از اوضاع مغرب میانه و اسلام بربر به قَیْروان بازگشت. وی تحرکات و فعالیتهای رومیها را زیر نظر گرفت و برای از بین بردن نفوذشان در شمال افریقا به فعالیت پرداخت، اما خیلی در این [[مقام]] باقی نماند؛ زیرا [[استاندار]] او [[مسلمة بن مخلد]] در [[مصر]] به سال ۶۲ / ۶۸۲ [[وفات]] یافت. مَسْلَمَه پشتوانه [[نیرومندی]] برای او بود. [[یزید بن معاویه]]، عُقْبَة بن نافع را برای بار دوم به افریقا اعزام و ابومهاجر را برکنار کرد<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۲۰.</ref> و بدین ترتیب مرحله چهارم فتوح شمال افریقا آغاز شد.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۲۰۸.</ref>.۴۹ | |||
==[[سیاست اداری]] [[معاویه]]== | |||
خلفای [[بنیامیه]]، بهویژه افرادی مانند [[معاویة بن ابیسفیان]] و [[عبدالملک بن مروان]] به بهتر اداره کردن [[حکومت]]، تلاش برای [[منافع عمومی]] به منظور [[سازماندهی]] حکومتشان شناخته شدهاند. آنان از تواناییشان در [[پیروی]] از شیوههای اداریِ سودمند و ایجاد دیوانها و ابزارهای [[اداری]] مفید برای استفاده در حکومتشان، دریغ نکردند<ref>عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۵۶۰.</ref>. | |||
ادارهها یا دیوانها، در دوران معاویه [[شاهد]] تحولی بود که همگام با تغییراتی در [[نظام حکومتی]] پدیدار شد و به علت باز بودن درهای آن به روی تمدنهای [[روم]] و [[ایران]]، قدمهای سریعی به جلو برداشت<ref>حلّاق، حَسّان، دراسات فی تاریخ الحضارة الاسلامیه، ص۳۴.</ref>. آنان از آنچه عمر بن خطّاب در [[نظام اداری]] انجام داد، پیروی کردند، بدون اینکه شکل نهایی آن را [[تکامل]] بخشند<ref>بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۱۵۱.</ref>. | |||
معاویه بدینمنظور از مسیحیانی که در حکومت روم کار میکردند، مانند سَرْجون بن [[منصور]] و پسرش منصوربن سَرْجون در تنظیم [[دیوان]] مالیه کمک گرفت<ref>حلّاق، دراسات فی تاریخ الحضارة الاسلامیه، ص۳۴.</ref>. | |||
معاویه در زمانی دیوانهای خاتم و [[برید]] را تأسیس کرد که [[مسلمانان]] با دیوانهای [[سپاه]]، [[خراج]] و رسایل آشنا بودند. او دیوان خاتم را درست کرد تا [[نامهها]] بدون مهر نباشد، فردی به جز [[خلیفه]]، از [[اسرار]] آنها [[آگاه]] نشود، نامهها در معرض [[جعل]] و دگرگونی قرار نگیرد. افزون بر آن، دیوان خاتم گزارشهایی را دریافت میکرد که از سوی [[استانداران]] به خلیفه فرستاده میشد<ref>قبل از ایجاد دیوان رسائل نامهها بدون مهر خلیفه صادر میشد، اعتقاد بر این است قبل از ایجاد این دیوان نامهها جعل میشده است. ر.ک: طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۱۸۵؛ جهشیاری، محمد بن عبدوس، کتاب الوزراء و الکُتّاب، ص۲۴ - ۲۵؛ ابنالطقطقا، الفخری، ص۱۰۷.</ref>. | |||
همچنین [[معاویه]] [[دیوان]] [[برید]] را - بعد از گسترش حکومتش - تأسیس کرد؛ زیرا انتقال [[نامهها]] با حداکثر سرعت برای تسهیل [[ارتباط]] سریع میان [[خلیفه]] و کارگزارانش در مناطق [[حکومتی]] ضروری بود<ref>سالم، السید عبدالعزیز، تاریخ الدولة العربیه، ص۶۸۰ - ۶۸۱.</ref>. | |||
این دیوان دو [[وظیفه]] مهم داشت: نخست، بردن و آوردن نامههای [[دارالخلافه]]؛ دوم، کارمندان این دیوان جاسوسهای خلیفه بودند و [[کارها]] و رفتارهای [[استانداران]] را زیر نظر داشتند و گزارشهای دریافتی را برای خلیفه میفرستادند تا خلیفه از اوضاع استانها و آنچه در آنجا رخ میدهد، [[آگاه]] باشد<ref>عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۲۶۳.</ref>. | |||
معاویه هزینه هنگفتی را صرف [[تحول]] این دیوان و فعالیتهای آن کرد. شمار کارمندان، اسبها و ایستگاههای مجهز مورد نیاز ناقلان خبر را افزایش داد و ابزارهای مهمی برای [[اداره امور]] [[حکومت]] به وجود آورد. گفتنی است که کار دیوان برید، منحصر به انتقال نامههای رسمی و گزارشهای حکومتی بوده است.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۵۳.</ref>. | |||
==[[مرگ معاویه]]== | |||
هنگامی که معاویه به مرضِ منجر به مرگش گرفتار شد، پسرش یزید در دِمَشق نبود، وی [[ضحاک بن قیس]] و [[مسلم بن عقبه]] را فرا خواند و [[وصیت]] خود به یزید را [[تسلیم]] آنان کرد و در [[رجب]] سال ۶۰ / ۶۸۰ مُرد. شدیدترین [[نگرانی]] او که هوش از سرش ربوده بود، فرستادن به دنبال چهار نفر از [[رهبران]] مخالف، یعنی [[عبدالله بن زبیر]]، [[امام حسین]]{{ع}}، [[عبدالله بن عمر]] و [[عبدالرحمان بن ابیبکر]] بود<ref>دینوری، ابوحنیفه، الأخبار الطوال، ص۱۷۲.</ref>. | |||
۹. [[شهادت امام حسن]]{{ع}} و آغاز [[امامت امام حسین]]{{ع}} از جنایات نابخشودنی معاویه، به [[شهادت]] رساندن [[امام حسن]]{{ع}} [[ریحانه]] [[رسولالله]]{{صل}} است که از نظر [[تاریخی]]، کوچک تردیدی در آن وجود ندارد. معاویه با ترتیب دادن توطئهای که اساس کارش بر همان پایه بود، [[امام]] را به دست همسرش جَعده، دختر [[اشعث بن قیس]]، به [[شهادت]] رساند. زمانی که در سال ۶۳ در [[واقعه حَرّه]] [[مدینه]] [[غارت]] شد، [[خانه]] این [[زن]] [[ملعون]] نیز به تاراج رفت. اما به پاس خوشخدمتی او در به شهادت رساندن شویش، [[اموال]] وی را باز گرداندند. منابع بیشماری خبر به شهادت رساندن امام را توسط جَعْده و با [[توطئه]] [[معاویه]] گزارش کردهاند<ref>ابنسعد، ترجمة الامام الحسن{{ع}} من طبقات، ص۱۷۵ - ۱۷۶؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۵۵ - ۸۸؛ استاد محمودی، در پاورقی صفحات مزبور، خبر مزبور را از منابع متعددی نقل کرده است. در این میان، ابن خلدون با اعمال تعصب مذهبی و برخلاف این همه شواهد تاریخی میگوید: {{عربی|و حاشا لمعاوية ذلك}}. ابنخلدون، تاریخ ابنخلدون، ج۲، ق ۲، ص۱۸.</ref>. به گزارش ابن حمدون، قرار بود [[جعده]] در برابر [[مسموم]] کردن امام، یکصد هزار درهم دریافت کند. بعدها نیز با یک [[قریشی]] [[ازدواج]] کرد و از او بچهدار شد. [[کودکان]] با دیدن این بچه به او میگفتند: یا ابن مُسمّمَةُ الأزواج، ای فرزند زنی که شوهرش را مسموم کرد<ref>ابن حمدون، التذکرة الحمدونیة، ج۹، ص۲۹۳ - ۲۹۴.</ref>. | |||
[[هیثم بن عدی]] گفته است که مسمومیت امامحسن{{ع}} به تحریک معاویه و به دست دختر [[سُهَیل بن عمرو]] صورت گرفت<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۵۹.</ref>. آن [[حضرت]] چهل [[روز]] پس از مسمومیت [[بیمار]] بود تا به شهادت رسید<ref>ابنسعد، ترجمة الامام الحسن{{ع}} من طبقات، ص۱۷۶.</ref>. امبکر دختر مِسْور گوید: بارها به امام سم خوراندند، ولی هر بار از آن [[رهایی]] یافت تا آنکه مرتبه آخر، سم به قدری شدید بود که لختههای [[خون]] از گلوی امام{{ع}} خارج شد<ref>طبری، المنتخب من ذیل المذیل، ص۵۱۴.</ref>. پس از [[شهادت امام]]{{ع}}، طبق [[وصیت]] آن حضرت خواستند او را در کنار [[قبر]] [[رسولخدا]]{{صل}} [[دفن]] کنند، اما [[عایشه]] با استناد به اینکه «بیتی لا آذن فیه»<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۲۵. عایشه در حالی که سوار بر قاطر بود، جلو آمد و این سخن را گفت. بنا به نقل یعقوبی قاسم بن محمد بن ابیبکر نزد وی آمد و گفت: {{عربی|يا عمّة! ما غسلنا رؤوسنا من يوم الجمل الأحمر، أتريدين أن يقال يوم البغلة الشهباء}}. ما هنوز سرهای خود را از (سرافکندگی) جنگ خونین جمل نشستهایم. آیا بر آنی تا جنگی هم به نام جنگ قاطر مشهور شود. در این وقت عایشه برگشت.</ref> مانع این کار شد. [[مروان]] هم که آن [[زمان]] [[حکومت مدینه]] را داشت، اعلام کرد که اجازه چنین کاری را نخواهد داد. [[امام حسن]]{{ع}} سفارش کرده بود که اگر مشکلی پیش آمد آن [[حضرت]] را در کنار مادرشان در [[بقیع]] [[دفن]] کنند<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۶۱ و ۶۴، نیز ر.ک: پاورقی ص۶۱ - ۶۲.</ref>. [[عایشه]]، برای یکبار دیگر [[کینه]] خود را نسبت به [[حضرت زهرا]]{{س}} و فرزند آن حضرت نشان داد. زمانی که [[امام]] را برای دفن نزدیک [[قبر پیامبر]]{{صل}} آوردند، عایشه گفت: چنین چیزی هرگز انجام نخواهد شد<ref>ابنسعد، ترجمة الامام الحسن{{ع}} من طبقات، ص۱۸۴.</ref>. [[ابوسعید خدری]] و [[ابوهریره]] به مروان گفتند: آیا از دفن حسن در کنار جدش ممانعت میکنی در حالی که [[رسول خدا]]{{صل}} او را [[سید]] [[جوانان بهشت]] نامید. مروان به [[تمسخر]] به آنها گفت: اگر امثال شما [[حدیث]] [[پیامبر]]{{صل}} را [[روایت]] نمیکردند، ضایع شده بود<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۶۵؛ و ر.ک: ابنسعد، ترجمة الامام الحسن{{ع}} من طبقات، ص۱۸۴ – ۱۸۵.</ref>. [[محمد بن حنفیه]] میگوید: زمانی که امام حسن{{ع}} [[وفات]] کرد، [[مدینه]] یکپارچه [[عزادار]] شد و همه [[گریه]] میکردند. مروان خبر وفات حضرت را به [[معاویه]] داد و گفت: آنان میخواهند حسن را در کنار پیامبر{{صل}} دفن کنند، اما تا من زنده هستم به این مقصود خود نخواهند رسید. [[امام حسین]]{{ع}} کنار قبر پیامبر{{صل}} رسید، و فرمود: اینجا را حفر کنید، [[سعید بن عاص]] که [[حاکم مدینه]] بود، خود را کنار کشید، اما مروان [[بنیامیه]] را آماده کرده مسلح شدند. مروان گفت: چنین چیزی هرگز نخواهد شد. [[امام حسین]]{{ع}} فرمود: به تو چه ارتباطی دارد، مگر تو [[والی]] [[شهر]] هستی؟ [[مروان]] گفت: نه، اما تا من زنده هستم اجازه این کار را نخواهم داد. [[امام]]{{ع}} از کسانی که در [[حلف الفضول]] همراه [[بنیهاشم]] بودند، کمک خواست. | |||
اینجا بود که کسانی از [[بنیتیم]]، [[بنیزهره]]، [[بنیاسد]] و بنیجعوبه مسلح شدند. امام حسین{{ع}} و [[پیروان]] هر یک پرچمی داشتند و مروان نیز پرچمی داشت و میان آنان [[تیراندازی]] نیز شد. به هر روی شماری از [[مردم]]، امام حسین{{ع}} را [[راضی]] کردند تا به موجب [[وصیّت]] خود [[امام حسن]]{{ع}} که فرموده بود اگر قرار است خونی ریخته شود، در همان [[بقیع]] کنار مادرش [[دفن]] شود، از [[اصرار]] خود دست بردارد<ref>ابنسعد، ترجمة الامام الحسن{{ع}} من الطبقات، ص۱۷۷ – ۱۷۹.</ref>. در [[نقلی]] آمده است: مروان که این [[زمان]] معزول شده بود، با این [[اقدام]] خود قصد داشت تا [[معاویه]] را از خود راضی کند<ref>ابنسعد، ترجمة الامام الحسن{{ع}} من الطبقات، ص۱۸۰، ۱۸۷.</ref>. مروان پس از آنکه از دفن امام در بقیع جلوگیری کرد، این خبر را با آب و تاب برای معاویه نوشت<ref>ابنسعد، ترجمة الامام الحسن{{ع}} من الطبقات، ص۱۸۸.</ref>. او میگفت: چگونه فرزند [[قاتل]] عثمان، در کنار [[پیغمبر]]{{صل}} دفن شود، اما عثمان در بقیع؟<ref>ابنسعد، ترجمة الامام الحسن{{ع}} من الطبقات، ص۱۸۳، عثمان حتی در بقیع نیز دفن نشد چون مردم اجازه ندادند.</ref> بیشبهه مروان از کثیفترین چهرههای [[بنیامیه]] است که در تمام مدت [[حاکمیت]] بر [[مدینه]]، با زبان تند خود، [[امام علی]]{{ع}} و بنیهاشم را [[دشنام]] میداد. [[شهادت امام]] در یک [[روایت]]، که به نظر درست میآید، در [[ربیع الاول]] [[سال]] ۴۹، و در نقلی دیگر، [[ربیعالاول]] سال پنجاه [[هجری]] دانسته شده است<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۶۶؛ ابنسعد، ترجمة الامام الحسن{{ع}} من طبقات، ص۱۸۳، ۱۸۹ و ۱۹۰.</ref>. | |||
زمانی که امام به [[شهادت]] رسید، بنیهاشم کسانی را به نقاط مختلف مدینه و اطراف فرستادند تا این خبر را به [[گوش]] [[انصار]] برسانند. گفته شده که هیچ کس در [[خانه]] خود نماند<ref>ابنسعد، ترجمة الامام الحسن{{ع}} من طبقات، ص۱۸۱؛ ابن عساکر، ترجمة الامام الحسن{{ع}} من تاریخ دمشق، ش۳۷۱.</ref>. [[زنان]] [[بنیهاشم]] تا یک ماه، هر [[روز]] برای وی [[مجلس عزا]] داشتند<ref>ابنسعد، ترجمة الامام الحسن{{ع}} من طبقات، ص۱۸۲؛ ابنعساکر، ترجمة الامام الحسن{{ع}} من تاریخ دمشق، ش۳۳۸.</ref>. [[طبری]] به نقل از [[امام باقر]]{{ع}} آورده است که [[مردم مدینه]] هفت روز به مناسبت [[شهادت]] [[فرزند پیامبر]]{{صل}} در [[ماتم]] نشسته و بازار را بستند<ref>ابنسعد، ترجمة الامام الحسن{{ع}} من طبقات، ص۱۸۲.</ref>. او میگوید: در [[مراسم]] [[دفن]] [[امام]] در [[بقیع]]، به قدری [[جمعیت]] بود که جای انداختن سوزن نبود<ref>طبری، المنتخب من ذیل المذیل، ص۵۱۴.</ref>. نیز [[شیعیان]] آن [[شهر]] را به [[عزا]] نشاند<ref>ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۵، ص۲۲۴.</ref>. پس از [[وفات]] [[امام مجتبی]]{{ع}} [[شیعیان کوفه]]، [[نامه]] تسلیتی به [[امام حسین]]{{ع}} نوشتند. در آن نامه آمده بود که درگذشت امام از یک سوی برای «تمامی [[امت]]» و از سوی دیگر برای تو و {{عربی|هذه الشیعة خاصة}} [[مصیبت]] است. این تعبیر نشان شکلگیری «[[شیعه]]» و حتی کاربرد کلمه شیعه به عنوان یک اصطلاح در حوالی پنجاه [[هجری]] است. آنان در این نامه با این [[القاب]] از امام مجتبی{{ع}} یاد کردند: {{عربی|عَلَمُ الهُدی و نُورُ البِلاد}} کسی که به او [[امید]] [[اقامه دین]] و اعاده [[سیره]] [[صالحان]] بود. آنان اظهار [[امیدواری]] کردند که [[خداوند]] [[حق]] امام حسین{{ع}} را به او بازگرداند<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲ ص۲۲۸.</ref>. این نامه باید یکی از اسناد [[تشکل]] شیعه [[اعتقادی]] و امامتی در [[کوفه]] تلقی شود. [[عمرو بن بعجه]] گوید: نخستین ذلّتی که بر [[عرب]] وارد شد، وفات امام مجتبی{{ع}} بود<ref>ابنسعد، ترجمة الامام الحسن{{ع}} من طبقات، ص۱۸۳.</ref>. با [[به شهادت رسیدن]] [[امام حسن]]{{ع}}، [[رهبری جامعه]] شیعه، در [[اختیار]] امام حسین{{ع}} قرار گرفت. امام{{ع}} در دوره [[امامت]] برادرش، به طور کامل از [[سیاست]] وی [[دفاع]] میکرد. آن [[حضرت]] در برابر درخواستهای مکرر [[مردم]] [[عراق]]، برای آمدن آن حضرت به کوفه، حتی پس از شهادت برادرش، حاضر به قبول [[رأی]] آنها نشد و فرمود: تا وقتی [[معاویه]] زنده است، نباید دست به اقدامی زد. معنای این سخن آن بود که [[امام]] در فاصله ده سال به [[اجبار]] [[حکومت معاویه]] را [[تحمّل]] کرده است. | |||
[[شیعیان]] انقلابی [[کوفه]] استقبال کرده، [[وفاداری]] خود را به عنوان یک [[شیعه]] به ایشان اعلام کردند. متن [[نامه]] آنان این بود: | |||
[[به نام خدای بخشنده مهربان]]. | |||
به [[حسین بن علی]][{{ع}}] | |||
از شیعیانش و شیعیان پدرش [[امیرمؤمنان]][{{ع}}]. | |||
[[سلام]] بر تو، | |||
ما در حضور تو ستایشگر خدایی هستیم که جز او خدایی نیست. اما بعد، خبر [[وفات]] [[حسن بن علی]][{{ع}}] به ما رسید، [[درود]] [[خداوند]] بر او. روزی که به [[دنیا]] آمد و روزی که [[جان]] سپرد و روزی که زنده برانگیخته خواهد شد. خداوند از گناهش درگذرد و حسناتش را بپذیرد و او را به پیامبرش ملحق سازد. همچنین به تو هم در این [[مصیبت]] پاداشی مضاعف داده و آن مصیبت را با وجود تو جبران سازد. ما این [[پاداش]] را به پای خدای میگذاریم؛ (و میگوییم) {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«(ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم)» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref>. چه بزرگ است این مصیبت برای همه [[امت]] به طور عام و برای شیعیان به طور خاص؛ مصیبت درگذشت پسر [[وصی]] [امامعلی{{ع}}] و نواده دختری [[پیامبر]]{{صل}}. وی نشان [[هدایت]] و [[نور]] [[سرزمینها]] بود که [[امید]] آن میرفت تا [[دین]] را اقامه کرده و [[سیرت]] [[صالحان]] را (به میان امت) بازگرداند. خدای تو را [[رحمت]] کند. در این مصیبت [[صبر]] پیشهساز که چنین صبری از کارهای نیازمند [[تصمیم]] و [[اراده]] ([[عزم]] الامور) است. اکنون تو [[جانشین]] پیشینیان خود هستی و خداوند هدایتش را نصیب کسی سازد که از هدایت تو بهره گیرد. ما هم شیعیان تو هستیم، به سوگواریت سوگوار، به اندوهت [[اندوهگین]]، به شادمانیت شادمان و رهسپار [[سیره]] تو و [[منتظر]] فرمانت هستیم. خداوند سینهات را گشاده سازد، نامت را بلند گرداند، پاداشت را بزرگ دهد، از گناهت درگذرد و حقت را به تو بازگرداند<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۲۸.</ref>. | |||
[[معاویه]] که پنهانی در پی [[کشتن امام حسین]]{{ع}} بود، در ظاهر از به کار بردن روشهای فریبکارانه هم [[غافل]] نبود. اصمعی گوید: برای معاویه [[کنیز]] [[زیبایی]] آوردند. | |||
وی آن کنیز را همراه [[اموال]] فراوانی به رسم [[هدیه]] برای [[امام حسین]]{{ع}} در [[مدینه]] فرستاد. اما [[امام]]، اموال دیگری هم به آن کنیز بخشید و وی را [[آزاد]] کرد و به این ترتیب، به معاویه فهماند که [[اهل]] [[سازش]] نیست<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، تراجم النساء، ص۴۷۰ - ۴۶۹.</ref>. | |||
معاویه که خبر مخالفتهای امام حسین{{ع}} و مکاتبات [[مردم]] [[عراق]] را با وی شنید، خود نامهای به امام حسین{{ع}} نوشت و از او خواست تا دست از [[شقاق]] و [[اختلافافکنی]](!) بردارد و به مردم عراق [[اعتماد]] نکند. وی به امام نوشت: {{عربی|واتّق اللّه، و لا تردّنّ هذة الاُمّة فی فتنة}}<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسیة، ج۱، ص۱۵۴.</ref>. {{عربی|واتّق شقّ عصا الاُمّة و أن یرجعوا علی یدک الفتنة}}<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۵۳.</ref>. مراقب باش بار دیگر این [[امت]] را به [[فتنه]] باز نگردانی. از اختلافافکنی [[پرهیز]] کن و مراقب باش فتنه به دست تو برنگردد. | |||
امام حسین{{ع}} از [[نامه]] معاویه به [[خشم]] آمد و ضمن نامهای، پس از [[قتل]] [[حجر بن عدی]]، [[عمرو بن حمق خزاعی]] و [[ولایتعهدی]] یزید، سخت از معاویه [[انتقاد]] کرد و معاویه، نوشت: آیا تو [[قاتل]] [[حجر بن عدی]] و [[اصحاب]] [[نمازگزار]] و [[عابد]] او نبودی که با [[ظلم]] درافتادند، [[بدعتها]] را [[انکار]] کردند و در این راه از چیزی نهراسیدند؛ تو هم از روی [[ستم]] آنان را کشتی، بعد از آنکه با قسمهای محکم و [[عهد]] و [[پیمانها]] آنان را [[امان]] بخشیده بودی. آیا تو قاتل [[عمرو بن حمق خزاعی]] [[صحابی]] [[رسول الله]] نبودی که [[عبادت]] زیاد او را به [[سختی]] درافکنده، رنگ چهرهاش را عوض کرده و جسمش را نحیف و لاغر ساخته بود... آیا تو نبودی که زیاد بن سُمیّه را که در [[خانه]] [[عبید]] به [[دنیا]] آمده بود، به [[ابوسفیان]] منتسب کردی... و به این ترتیب [[سنّت]] [[رسولالله]] را ترک کرده، به طور عمدی [[فرمان]] او را رها ساختی و [[هوای نفس]] خود را بهرغم راه [[هدایت الهی]]، [[پیروی]] کردی. آنگاه وی را بر عراقَیْن - [[کوفه]] و [[بصره]] - مسلّط ساختی، آنچنان که دست [[مردم]] را قطع کرده، چشمانشان را [[کور]] ساخته و آنان را به شاخههای [[نخل]] میآویخت. آیا تو دو حضرمی را نکشتی، آن دو نفری که زیاد به تو نوشت: آنان بر [[دین علی]]{{ع}} هستند و تو پاسخ دادی که هر کسی را که بر [[دین]] و [[رأی]] علی{{ع}} بود بکش. او نیز به دستور تو آنان را کشت و [[مثله]] کرد؛ آیا جز آن است که دین علی{{ع}} همان دین محمد{{صل}} است؟... من برای خود چیزی را بهتر از [[جهاد]] با تو نمیبینم؛ اگر آن را انجام دهم، [[تقرب به خداوند]] جستهام و اگر جهاد با تو را ترک کنم، باید به خاطر تقصیری که کردهام، [[استغفار]] کنم... ای [[معاویه]]! تو را [[بشارت]] به [[قصاص]] میدهم، به حساب [[الهی]] [[یقین]] کن و بدان که [[خداوند]] کتابی دارد که هر [[گناه]] کوچک و بزرگی را در آن ثبت میکند. خداوند تو را فراموش نخواهد کرد که مردم را با [[ظن]] و [[گمان]] دستگیر میکنی، و با اندک [[شبهه]] و تهمتی آنان را به [[قتل]] میرسانی و مردم را وادار به [[بیعت]] با فرزندت یزید میکنی، بچه سفیهی که شراب میخورد سگ [[بازی]] میکند. بدان که بر خودت زیان وارد ساختی، دینت را خراب کردی، [[خیانت]] در [[امانت]] کردی، رعیّتت را [[فریب]] دادی و جایگاهت را پر [[آتش]] کردی. [[قوم]] [[ستمگر]] از [[رحمت خداوند]] به دورند<ref>متن نامه را بنگرید در بلاذری، أنساب الأشراف، ج۵، ص۱۲۸ - ۱۳۱؛ نیز در: ابنسعد، الطبقات الکبری، ترجمة الامام الحسین{{ع}} من طبقات، ص۵۴ - ۵۵؛ دینوری، الأخبار الطوال ص۲۲۴؛ محمد بن حبیب، المحبر، ص۴۷۹؛ ابنعساکر، ترجمة الامام الحسین{{ع}} من تاریخ دمشق، ص۱۹۷ - ۱۹۸.</ref>.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۵۴.</ref>. | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |