پرش به محتوا

خالد بن ولید: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۵٬۶۶۷ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۳ دسامبر ۲۰۲۱
خط ۱۸: خط ۱۸:


==کارهای خالد در [[زمان]] رسول خدا{{صل}}==
==کارهای خالد در [[زمان]] رسول خدا{{صل}}==
===[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در [[خیانت]] خالد بعد از [[فتح مکه]]===
پیامبر{{صل}} با [[ارتش]] صد هزار نفری خود با تاکتیک ایجاد [[رعب]] و [[وحشت]] در [[دل]] [[کفار]] [[قریش]] بدون [[جنگ]] و [[خونریزی]] وارد [[مکه معظمه]] شد و پایگاه جرائت و [[جسارت]] را از دل [[مشرکین]] [[تسخیر]] کرد و خائنانی که سال‌ها پیامبر{{صل}} و [[مسلمانان]] را به [[جرم]] [[موحد]] بودن [[شکنجه]] می‌دادند، ذلیلانه خود را آماده [[قصاص]] و تاوان دادن نمودند. پیامبر{{صل}} که دریای بیکران [[رحمت الهی]] بود به همراه سپاهیانش بعد از ورود به [[مکه]] وارد [[مسجدالحرام]] شدند و [[طواف]] نموده و سپس داخل [[کعبه]] را از تصاویر خیالی [[فرشتگان]] و... [[پاک]] نمود.
پیامبر{{صل}} در فتح مکه [[اصرار]] داشت که خونی ریخته نشود و [[حرمت]] [[خانه کعبه]] نگه داشته شود و لذا در بدو [[تصمیم‌گیری]] به فتح مکه، به مسلمانان دستور داد [[لباس]] رزم بپوشید ولی مقصد را به کسی نگفت. وقتی همه آماده شدند مقصد را فتح مکه بیان فرمود؛ ولی اصرار داشت بدون [[تأمل]] بلکه با [[عجله]] باید مسیر [[مدینه]] تا مکه را طی کنیم تا [[دشمن]] را غافل‌گیر کرده و قبل از آنکه آماده [[نبرد]] شوند و خونی ریخته شود آنجا را [[فتح]] کنیم.
وقتی پیامبر{{صل}} در آستانه فتح مکه قرار گرفت، [[ابوسفیان]] که ورود [[سربازان]] [[اسلام]] را به مکه [[احساس]] می‌کرد مخفیانه نزد عباس [[عموی پیامبر]] آمد و [[امان]] خواست او هم امان داد. [[عباس بن عبدالمطلب]]، ابوسفیان را ردیف مرکب خود نشانده، نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آورد؛ زیرا عباس [[رفیق]] و هم صحبت او در [[جاهلیت]] بود. وقتی بر رسول خدا{{صل}} وارد شد و خواهش کرد او را امان دهد، پیامبر{{صل}} که او را دید به او گفت: وای بر تو ای اباسفیان! آیا وقت آن نرسیده است که بدانی معبودی جز [[خدای یکتا]] نیست؟ ابوسفیان گفت: [[پدر]] و مادرم فدای تو باد تا چه اندازه [[مهربان]]، خوش‌رفتار و [[جوان‌مردی]]! به [[خدا]] [[سوگند]] به گمانم می‌رسد اگر غیر از خدا، دیگری در [[کارها]] مؤثر بود او مرا [[یاری]] می‌کرد، اما این مطلب یعنی [[پیامبری]] و [[نبوت]] تو چیزی است که در [[دل]] از آن شبهه‌ای است. عباس به او گفت: وای بر تو! [[شهادت حق]] را [[گواهی]] بده تا گردنت را نزده‌اند، آنگاه [[ابوسفیان]] از [[ترس]] [[شمشیر]] عباس به [[رسالت پیامبر]]{{صل}} [[شهادت]] داد و [[اسلام]] آورد<ref>ترجمه الغدیر، ج۶، ص۷۷.</ref>.
در [[فتح مکه]] [[پیامبر]]{{صل}}، ابوسفیان را که از اول [[بعثت]] به [[رسول خدا]] [[شکنجه]] و [[عذاب]] داده بود بخشید و او از ترس اسلام آورد. پیامبر{{صل}} او را [[آزاد]] کرد و [[خانه]] او را مأمن [[کفار]] [[قریش]] قرار داد. وقتی به حضور پیامبر{{صل}} آمد دید، قدر زیادی سکه طلا و نقره پیش روی [[حضرت]] انباشته شده و مقداری زیادی گاو و گوسفند و شتر در [[اختیار]] اوست. گفت: یا محمد! کارت بالا گرفته، از این پول‌ها به ما هم بده! حضرت فرمود: هر مقدار می‌توانی بردار! دامن‌ها را پر از [[پول]] کرد. در محل احشام، پیامبر{{صل}} فرمود: هر قدر بتواند شتر و گوسفند و گاو بردارد و برداشت.
[[مردم]] [[سخاوت]] پیامبر{{صل}} را به [[دشمن]] خود دیدند، گفتند: یا [[رسول الله]] این همان است که خون‌هایی به ناحق ریخت و در [[جنگ‌ها]] به شما سنگ انداخت و دندانت [[شکست]]. فرمود: این مرد دنیاست و این هم [[مال]] دنیاست. مال [[دنیا]] برای [[اهل]] دنیاست<ref>عمادزاده، زندگانی امام هادی، ص۴۲.</ref>.
[[عبدالله بن سعد بن ابی‌بکر]]، [[قرآن]] را هجو کرده، [[عبدالله بن زبعری]] حضرت را مسخره کرده، [[غلام]] [[وحشی]] [[حمزه]] را [[شهید]] کرده. [[هند]] [[زن]] ابوسفیان به پیامبر{{صل}} جسارت‌ها کرده و جگر [[عموی پیامبر]]{{صل}} را دریده و از [[بریده]] اعضای او گردنبند به گردن آویخته. این پیامبر{{صل}} طبق [[مصالح اسلام]] در فتح مکه وقتی این خائنین را دستگیر کرد، در حالی که آنها [[منتظر]] بودند که از لبان [[مبارک]] پیامبر{{صل}} چه [[دستوری]] صادر می‌شود و با آنها چه معامله‌ای می‌شود، حضرت چشمان مبارکش پر از [[اشک]] شد و فرمود: گفته برادرم یوسف [[شعار]] من است! {{متن قرآن|لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ}}<ref>«(یوسف) گفت: امروز (دیگر) بر شما سرزنشی نیست، خداوند شما را ببخشاید و او مهربان‌ترین مهربانان است» سوره یوسف، آیه ۹۲.</ref>.
[[مکه]] بدون [[خونریزی]] [[فتح]] شد و چهره‌های [[زبون]] [[کفار]] [[قریش]] هم با جمله [[پیامبر]]{{صل}} که فرمود: {{متن حدیث|فَاذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ}}؛ بروید که همه شما آزادید، [[احساس]] کردند مرده‌ای بودند که از [[قبر]] بیرون آمدند.
[[پیامبر اکرم]] برای ویران کردن بت‌خانه‌ها و [[مسلمانان]] کردن [[قبایل]] اطراف مکه، هیئت‌هایی را به نقاط مختلف [[مأموریت]] دادند، تا ضمن محو [[بت‌ها]]، [[مردم]] را به [[اسلام]] [[دعوت]] کنند. تنها در میان فرستادگان، [[خالد بن ولید]] دست به [[کشتار]] بی‌رحمانه و [[جنایت]] هول‌انگیزی زد که سبب شد پیامبر اکرم برای [[تلافی]] جنایت او، علی{{ع}} را بفرستد و خون‌های مقتولین و سایر خسارت‌های وارده را بپردازد.
ماجرا از این قرار بود: در اطراف مکه بت‌خانه معروفی بود به نام «[[عزی]]» که در [[سرزمین]] «نخله» واقع بود. پیامبر{{صل}} برای ویران کردنش، خالد بن ولید را [[مأمور]] کرد و در ضمن به او دستور داد نزد [[قبیله]] [[بنی‌جذیمه]] برود و آنها را به اسلام دعوت کند و تأکید نمود که مبادا در این راه خونی ریخته شود.
خالد با ۳۵۰ [[رزمنده]] که ترکیبی از [[مهاجران]] و [[انصار]] و دیگر [[قبایل عرب]] بود و [[عبدالرحمن بن عرف]] و [[عبدالله عمر]] نیز در میان آنها حضور داشتند حرکت کرد تا اینکه در کنار آبی متعلق به [[بنی‌جذیمه]] به نام «الغمیصاء» رسید. خالد از آنان پرسید: شما که هستید؟ گفتند: مسلمانیم! [[نماز]] می‌خوانیم و محمد را [[تصدیق]] می‌کنیم و در قبیله خود مساجدی بنا کرده‌ایم و در آن [[اذان]] می‌گوییم. خالد گفت: چرا با خود [[سلاح]] حمل می‌کنید؟ گفتند: میان ما و برخی قبایل [[دشمنی]] وجود دارد، ترسیدیم آنها باشند و سلاح برگرفتیم! خالد گفت: سلاح‌ها را از خود دور کنید.
مردی به نام جحدم در میان مردان قبیله بود که وقتی خالد به آنها نزدیک می‌شد وی را [[شناخت]] و دانست که او قصد [[جنگ]] دارد لذا به [[قوم]] خود گفت: ای [[فرزندان]] جذیمه این خالد است، به [[خدا]] قسم [[سلاح]] را بر [[زمین]] گذاشتن همان و [[اسارت]] و کشته شدن همان، به خدا قسم سلاح خود را بر زمین نخواهیم گذاشت و اما قوم او [[اعتراض]] کنان گفتند: ای جحدم می‌خواهی ما را به کشتن بدهی؟ [[مردم]] [[اسلام]] آورده و سلاح‌ها را بر زمین گذاشته‌اند و [[صلح]] و [[امنیت]] بر همه جا سایه انداخته است. آنها آن‌قدر [[اصرار]] ورزیدند تا اینکه سلاح جحدم را گرفتند و خود نیز سلاح‌های‌شان را بر زمین گذاشتند، اما با کمال [[تعجب]] خالد دستور داد آنها را دستگیر کنند و دست‌های آنها را ببندند تا صبح تکلیف‌شان روشن شود.
صبح که شد خالد به همراهان خود دستور داد هر که اسیری نزد خود دارد او را به [[قتل]] برساند. مردان [[قبیله]] [[بنی‌سلیم]] دستور خالد را [[اطاعت]] کردند و اسرای خود را کشتند. لکن [[مهاجران]] و [[انصار]] از این کار سرباز زدند. [[عبدالرحمن بن عوف]] در مقابل خالد [[ایستادگی]] کرد و گفت: خالد [[رفتار]] تو رفتار [[دوران جاهلیت]] بود. خالد گفت: [[انتقام]] پدرت را گرفتم. [[عبدالرحمن]] گفت: [[دروغ]] می‌گویی! من [[قاتل]] پدرم را کشتم! تو انتقام عمویت [[فاکه بن مغیره]] را گرفتی.
مهاجران و انصار از دستور خالد [[سرپیچی]] کردند و [[دستور پیامبر]]{{صل}} را که آنها را برای جنگ نفرستاده بود اطاعت کردند؛ زیرا آن [[جماعت]] [[اسیر]] بودند و قتل اسیر شرعاً [[حرام]] است. علاوه بر آن، این مردان همه مدعی اسلام بودند و خود را مسلم معرفی کرده بودند و دیگر [[دشمن]] به حساب نمی‌آمدند. بنابراین جنگ با آنها هیچ توجیهی نمی‌توانست داشته باشد. علت [[اقدام]] خالد به کشتن آنان، ریشه در گذشته داشت. به زمانی که کاروانی [[تجاری]] متعلق به [[مکه]] از [[یمن]] باز می‌گشت و عموی خالد، فاکه بن مغیره و [[عوف بن عبد عوف]] و پسرش [[عبدالرحمن بن عوف]] در میان آن بودند، این [[جماعت]] [[اموال]] مردی از [[بنی‌جذیمه]] را با خود آورده بودند که در [[یمن]] مرده بود و می‌خواستند این اموال را به خانواده‌اش تحویل دهند، اما مردی از بنی‌جذیمه به نام خالد هشام راه را بر آنها گرفت و برای تصاحب اموال به مساعدت مردانی که همراه داشت با آنان جنگید و در نتیجه [[فاکه بن مغیره]] و عوف بن عوف کشته شدند.
[[عبدالرحمن عوف]] توانست [[قاتل]] [[پدر]] خود یعنی خالد بن هشام را بکشد و چون [[قریش]] قصد کردند به جذیمه [[حمله]] کنند، مردانی از جذیمه نزد [[سران قریش]] آمدند و گفتند: ما از ماجرای حمله به مردان شما خبر نداشتیم، عده‌ای از مردان ما خودسرانه و از روی [[نادانی]] به این کار دست زده‌اند و ما [[راضی]] به عمل آنها نیستیم، ما حاضریم خسارات [[مالی]] شما را جبران کنیم و دیه کشتگان را بپردازیم. قریش نیز این پیشنهاد را پذیرفتند و مسئله تمام شد. اما گویا [[خالد بن ولید]] این ماجرا را فراموش نکرده بود و به رغم [[اسلام آوردن]]، در پی فرصتی می‌گشت تا [[انتقام]] عموی خود را بگیرد و چون این [[فرصت]] به دست آمد، دستور [[قتل]] اسرای بنی‌جذیمه را صادر کرد و با این کار از دستورهای [[رسول خدا]] [[سرپیچی]] کرد.
زیرا [[پیامبر]]{{صل}} او را به [[جنگ]] [[مأمور]] نکرده بود از این رو چون این خبر به پیامبر{{صل}} رسید دست‌ها را به [[آسمان]] برداشت و فرمود: {{متن حدیث|اللهم انی ابرء الیک مما صنع خالد}}؛ خدایا من از [[کردار]] خالد [[بیزاری]] می‌جویم. سپس پیامبر{{صل}}، علی{{ع}} را‌طلبید و به وی دستور داد تا به جذیمه برود و دیه کشتگان آنان را بپردازد و دیگر خسارات آنها را جبران کند و فرمود: ای علی نزد این [[قوم]] برو و در کارشان بنگر و [[افکار]] [[جاهلیت]] را زیر پای بگذار. علی{{ع}} با اموالی که پیامبر{{صل}} در [[اختیار]] او قرار داده بود به محل حادثه رفت و تمام خسارات آنها را جبران کرد و دیه کشتگان را پرداخت، سپس فرمود: آیا خون‌بها و خسارت دیگری مانده است که جبران نکرده باشم؟ گفتند: نه! فرمود: من بقیه این [[اموال]] را که در [[اختیار]] دارم به شما می‌دهم تا اگر چیزی باشد که [[پیامبر]]{{صل}} از آن بی‌خبر و شما [[آگاه]] باشید جبران کرده باشم.
سپس علی{{ع}} نزد پیامبر{{صل}} بازگشت و گزارش کار را عرضه داشت. پیامبر{{صل}} دست به [[آسمان]] برد و فرمود: خدایا از [[کردار]] خالد [[بیزاری]] می‌جویم و این [[کلام]] را سه بار تکرار کرد تا اندکی [[آرامش]] یابد؛ زیرا کار خالد او را بسیار [[اندوهگین]] ساخته بود<ref>سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۷، ص۲۲۵.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۲۳۶.</ref>.
===[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در قهرمان‌سازی از [[شخصیت]] خالد===
===[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در قهرمان‌سازی از [[شخصیت]] خالد===
[[تاریخ صدر اسلام]] مکرر نقش منفی خالد بن ولی را در جنگ‌های مختلف علیه [[پیامبر اسلام]] و [[مسلمانان]] در خود ثبت کرده است و به عنوان بازوی [[قدرتمند]] [[سپاه]] مشر کین در جنگ‌های [[بدر]] واحد و... مطرح بوده است. گرچه ایشان قبل از [[فتح مکه]] [[مسلمان]] شد؛ ولی از روزی که [[اسلام]] آورد باز هم نقش تروریستی و [[جنگ]] با شیوه ناجوانمردانه را چه در [[عصر پیامبر]]{{صل}} و چه بعد از [[وفات]] [[حضرت]] [[مشاهده]] می‌کنیم.
[[تاریخ صدر اسلام]] مکرر نقش منفی خالد بن ولی را در جنگ‌های مختلف علیه [[پیامبر اسلام]] و [[مسلمانان]] در خود ثبت کرده است و به عنوان بازوی [[قدرتمند]] [[سپاه]] مشر کین در جنگ‌های [[بدر]] واحد و... مطرح بوده است. گرچه ایشان قبل از [[فتح مکه]] [[مسلمان]] شد؛ ولی از روزی که [[اسلام]] آورد باز هم نقش تروریستی و [[جنگ]] با شیوه ناجوانمردانه را چه در [[عصر پیامبر]]{{صل}} و چه بعد از [[وفات]] [[حضرت]] [[مشاهده]] می‌کنیم.
۷۳٬۳۵۲

ویرایش