چه کراماتی از مسجد جمکران دیده شده است؟ (پرسش): تفاوت میان نسخهها
چه کراماتی از مسجد جمکران دیده شده است؟ (پرسش) (نمایش مبدأ)
نسخهٔ ۲۴ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۴:۵۶
، ۲۴ دسامبر ۲۰۲۱جایگزینی متن - '\. \:\:\:\:\:\:(.*)\s' به '. $1 '
جز (جایگزینی متن - '\ه\s=\s(.*)\]\]\]\] \:\:\:\:\:\:' به 'ه = $1 | پاسخ = ') |
جز (جایگزینی متن - '\. \:\:\:\:\:\:(.*)\s' به '. $1 ') |
||
خط ۲۴: | خط ۲۴: | ||
:::::*'''شفای سرطانی:''' پیرمردی میگفت: [[بیماری]] من از یک سرماخوردگی ساده شروع شد و در عرض ۲۵ روز به قدری حالم بد شد که در بیمارستان [[شهید]] مصطفی خمینی بستری شدم. قادر به غذا خوردن نبودم و پزشکان به وسیله سرم و دارو مرا زنده نگاه داشته بودند. روزی در بیمارستان یکی از فامیلها به عیادتم آمد و بعد از آنکه رفت، دیدم سیدی بزرگوار وارد اتاق ما شد. اتاق ما سه تخته بود. آقا روبهروی تختم ایستادند و فرمودند: چرا خوابیدهای؟ گفتم: بیمارم، قبلا مریض نبودهام، مدت کمی است اینطوری شدهام. آقا فرمودند: فردا بیا [[جمکران]]. صبح دکتر آمد معاینه کند و درجه بگذارد گفتم نمیخواهم، گفت: [[مسئولیت]] دارد، گفتم: خودم [[مسئول]] آن هستم، اگر بیمارم خودم [[مسئول]] میباشم، من خوب شدهام، [[امام زمان]] {{ع}} مرا شفا دادهاند، دکتر خندید و گفت: [[امام زمان]] در [[چاه]] است. (البته او قصد [[بدی]] نداشت، جهت شوخی این حرف را گفت.) پرستار خواست تا سرم وصل کند، نگذاشتم. وقتی بچههایم به دیدنم آمدند، گفتم: مرا حمام ببرید تا آماده شوم به [[جمکران]] مشرف گردم. به حمام رفتم، [[قربانی]] تهیه کردم و با اینکه مدتی بود میل به غذا نداشتم و مثل اینکه یک تکه سنگ در شکم داشته باشم، اشتهایم خوب شده بود و سنگ از بین رفته بود، البته در غذا خوردن هنوز کمی مشکل دارم، که امیدوارم [[امام زمان]] {{ع}} این را هم شفا دهد. سپس به [[جمکران]] مشرف شدم، بین راه مرتب توی سرم میزدم و آقا [[امام زمان]] {{ع}} را صدا میکردم، و از [[الطاف]] او سپاسگزاری میکردم. | :::::*'''شفای سرطانی:''' پیرمردی میگفت: [[بیماری]] من از یک سرماخوردگی ساده شروع شد و در عرض ۲۵ روز به قدری حالم بد شد که در بیمارستان [[شهید]] مصطفی خمینی بستری شدم. قادر به غذا خوردن نبودم و پزشکان به وسیله سرم و دارو مرا زنده نگاه داشته بودند. روزی در بیمارستان یکی از فامیلها به عیادتم آمد و بعد از آنکه رفت، دیدم سیدی بزرگوار وارد اتاق ما شد. اتاق ما سه تخته بود. آقا روبهروی تختم ایستادند و فرمودند: چرا خوابیدهای؟ گفتم: بیمارم، قبلا مریض نبودهام، مدت کمی است اینطوری شدهام. آقا فرمودند: فردا بیا [[جمکران]]. صبح دکتر آمد معاینه کند و درجه بگذارد گفتم نمیخواهم، گفت: [[مسئولیت]] دارد، گفتم: خودم [[مسئول]] آن هستم، اگر بیمارم خودم [[مسئول]] میباشم، من خوب شدهام، [[امام زمان]] {{ع}} مرا شفا دادهاند، دکتر خندید و گفت: [[امام زمان]] در [[چاه]] است. (البته او قصد [[بدی]] نداشت، جهت شوخی این حرف را گفت.) پرستار خواست تا سرم وصل کند، نگذاشتم. وقتی بچههایم به دیدنم آمدند، گفتم: مرا حمام ببرید تا آماده شوم به [[جمکران]] مشرف گردم. به حمام رفتم، [[قربانی]] تهیه کردم و با اینکه مدتی بود میل به غذا نداشتم و مثل اینکه یک تکه سنگ در شکم داشته باشم، اشتهایم خوب شده بود و سنگ از بین رفته بود، البته در غذا خوردن هنوز کمی مشکل دارم، که امیدوارم [[امام زمان]] {{ع}} این را هم شفا دهد. سپس به [[جمکران]] مشرف شدم، بین راه مرتب توی سرم میزدم و آقا [[امام زمان]] {{ع}} را صدا میکردم، و از [[الطاف]] او سپاسگزاری میکردم. | ||
:::::*'''شفای ضایعه نخاع کمر:''' یکی از برادران قریه [[جمکران]] میگوید: سالها پیش که به [[جمکران]] مشرف میشدم از حاجی [[خلیل]] قهوهچی، که آن زمان خادم [[مسجد جمکران]] بود، شنیده بودم که فردی به نام [[حسین]] آقا، مهندس برنامه و بودجه، با [[هدایت]] آقای حاجی خلج قزوینی، به [[جمکران]] مشرف شده و شفا گرفته است. سالها در صدد بودم که از نزدیک حاجی خلج قزوینی را دیده و جریان شفای آن مهندس که ضایعه نخاع کمر داشته و شفا گرفته را بپرسم. تا اینکه بهعنوان معلم به قریه [[جمکران]] آمدم و ظهرها برای [[نماز خواندن]] به [[مسجد]] میرفتم، یکی از روزها شنیدم که حاجی خلج به [[مسجد]] تشریف آوردند، [[خدمت]] ایشان رسیدم و خواستم که جریان را تعریف کنند. ایشان گفتند: روزی جلو قهوهخانه حاجی [[خلیل]] در [[جمکران]] نشسته بودم، قبلا شنیده بودم شخصی به نام [[حسین]] آقا از [[ناحیه]] نخاع دچار ضایعه شده و برای معالجه، حتی به خارج هم مراجعه نموده، ولی همه دکترها ایشان را جواب کرده بودند و بهبودی حاصل نشده بود. آن روز او را دیدم و از او خواستم که چند روزی را با هم باشیم و به [[جمکران]] مشرّف شویم. [[حسین]] آقا گفت: هیچ فایدهای ندارد، من به [[بهترین]] دکترها مراجعه کردهام، ولی جواب نشنیدهام. امّا من [[اصرار]] زیاد کردم، پذیرفت. | :::::*'''شفای ضایعه نخاع کمر:''' یکی از برادران قریه [[جمکران]] میگوید: سالها پیش که به [[جمکران]] مشرف میشدم از حاجی [[خلیل]] قهوهچی، که آن زمان خادم [[مسجد جمکران]] بود، شنیده بودم که فردی به نام [[حسین]] آقا، مهندس برنامه و بودجه، با [[هدایت]] آقای حاجی خلج قزوینی، به [[جمکران]] مشرف شده و شفا گرفته است. سالها در صدد بودم که از نزدیک حاجی خلج قزوینی را دیده و جریان شفای آن مهندس که ضایعه نخاع کمر داشته و شفا گرفته را بپرسم. تا اینکه بهعنوان معلم به قریه [[جمکران]] آمدم و ظهرها برای [[نماز خواندن]] به [[مسجد]] میرفتم، یکی از روزها شنیدم که حاجی خلج به [[مسجد]] تشریف آوردند، [[خدمت]] ایشان رسیدم و خواستم که جریان را تعریف کنند. ایشان گفتند: روزی جلو قهوهخانه حاجی [[خلیل]] در [[جمکران]] نشسته بودم، قبلا شنیده بودم شخصی به نام [[حسین]] آقا از [[ناحیه]] نخاع دچار ضایعه شده و برای معالجه، حتی به خارج هم مراجعه نموده، ولی همه دکترها ایشان را جواب کرده بودند و بهبودی حاصل نشده بود. آن روز او را دیدم و از او خواستم که چند روزی را با هم باشیم و به [[جمکران]] مشرّف شویم. [[حسین]] آقا گفت: هیچ فایدهای ندارد، من به [[بهترین]] دکترها مراجعه کردهام، ولی جواب نشنیدهام. امّا من [[اصرار]] زیاد کردم، پذیرفت. | ||
مدّت [[چهل]] روز باهم بودیم و به [[مسجد جمکران]] مشرّف میشدیم، روز چهلم من به [[حسین]] آقا گفتم: مواظب باش، که امروز روز چهلم است. با [[حسین]] آقا به صحرا رفتیم، مدتی قدم زدیم و به [[مسجد]] برگشتیم. داخل [[مسجد]] من به [[حسین]] آقا گفتم: خستهام، میروم اطاق بغل [[مسجد]] بخوابم. [[حسین]] آقا گفت: من میروم [[نماز]] بخوانم. مدتی در اتاق خوابیدم، ناگهان سروصدای زیادی در [[مسجد]] پیچید و من از [[خواب]] بیدار شدم، بیرون آمدم، دیدم [[حسین]] آقا که قبلا کمرش ناراحت بود، سنگ بزرگی از لب [[چاه]] برداشت و پرتاب کرد و هیچ دردی را از [[ناحیه]] کمر احساس نکرد. به او گفتم: ه شده؟ گفت: در [[مسجد]] مشغول [[نماز امام زمان]] {{ع}} بودم، وقتی که تمام شد، نشستم، آقا سیدی را در پهلوی خود احساس کردم، ایشان فرمود: [[حسین]] آقا اینجا چکار داری؟ گفتم: کمرم درد میکند. ایشان دست خود را به پشت من کشید و فرمود: دردی در پشت تو نیست. سپس فرمود: [[نماز امام زمان]] {{ع}} را خواندی، [[صلوات]] هم فرستادی؟ گفتم: خیر. گفت: بفرست. من پیشانیام را به مهر گذاشتم و شروع به [[صلوات]] فرستادن کردم، ناگهان به فکرم رسید که ایشان مرا از کجا میشناخت، و ناراحتیام را میدانست؟ بلند شدم دیدم هیچ [[ناراحتی]] ندارم <ref> این قسمت به نقل از کتاب: مسجد مقدّس جمکران، تجلیگاه صاحب الزمان، اثر سید جعفر میر عظیمی</ref>؛ <ref> رجالی تهرانی، علیرضا، یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان {{ع}}، ۱جلد، بلوغ - قم (ایران)، چاپ: ۱۶، ۱۳۸۷ ه.ش</ref>»<ref>[[یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان (کتاب)|یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان]]، ص ۲۷۵ تا ۲۷۸.</ref>. | |||
== پاسخها و دیدگاههای متفرقه == | == پاسخها و دیدگاههای متفرقه == | ||
{{پاسخ پرسش | {{پاسخ پرسش | ||
خط ۳۲: | خط ۳۳: | ||
| پاسخ = '''[[پژوهشگران مؤسسه آینده روشن]]'''، در کتاب ''«[[مهدویت پرسشها و پاسخها (کتاب)|مهدویت پرسشها و پاسخها]]»'' در اینباره گفتهاند: | | پاسخ = '''[[پژوهشگران مؤسسه آینده روشن]]'''، در کتاب ''«[[مهدویت پرسشها و پاسخها (کتاب)|مهدویت پرسشها و پاسخها]]»'' در اینباره گفتهاند: | ||
::::::«[[کرامات]] زیادی دیده شده است؛ مثلاً [[حضرت]] [[آیت اللّه]] [[فاضل]] فرمودند: در دوران طلبگی، خیلی به [[مسجد جمکران]] میرفتم. شاید بیشتر از پانصد مرتبه باشد و [[کرامات]] زیادی در این [[مسجد]] [[مقدس]] دیده و شنیدهام. | ::::::«[[کرامات]] زیادی دیده شده است؛ مثلاً [[حضرت]] [[آیت اللّه]] [[فاضل]] فرمودند: در دوران طلبگی، خیلی به [[مسجد جمکران]] میرفتم. شاید بیشتر از پانصد مرتبه باشد و [[کرامات]] زیادی در این [[مسجد]] [[مقدس]] دیده و شنیدهام. | ||
شخصی در اثر عمل جراحی لال شده بود و دکترها جوابش کرده بودند. آقای [[علوی]] فرمود: [[چهل]] شب چهارشنبه به [[مسجد جمکران]] برو. اگر شفایی هست در آنجاست. او نیز تصمیم جدی میگیرد تا برای [[چهل]] هفته با هواپیما از [[مشهد]] [[مقدس]] به [[تهران]] رفته و شب چهارشنبه به [[مسجد جمکران]] بیاید. در هفته سی و هشتم در حال [[سجده]]، یک وقت میفهمد که همهجا [[نورانی]] شده است و آقایی وارد شد و [[مردم]] به دنبالش میگویند [[حضرت حجت]] {{ع}} است. خیلی ناراحت میشود که نمیتواند [[سلام]] کند، لذا کنار رفته، [[ولیعصر]] {{ع}} نزدیک او میآید و میفرماید: [[سلام]] کن! اشاره به زبان میکند که من لال هستم وگرنه بیادب نیستم. [[حضرت]] بار دوم میفرماید: [[سلام]] کن! بلافاصله زبانش باز میشود و [[سلام]] میکند و به [[برکات]] [[مسجد جمکران]]، [[حضرت]] او را شفا میدهد<ref>عباس عزیزی، نماز و عبادت امام زمان، ص ۶۴- ۶۳</ref>»<ref>[[مهدویت پرسشها و پاسخها (کتاب)|مهدویت پرسشها و پاسخها]]، ص ۱۳۷.</ref>. | |||
}} | }} | ||