پرش به محتوا

بجیله در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{در دست ویرایش ۲|ماه=[[بهمن]]|روز=[[21]]|سال=[[۱۴۰۰]]|کاربر=Msadeq  }}
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[بجیله]]''' است. "'''[[بجیله]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[بجیله]]''' است. "'''[[بجیله]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[بجیله در تاریخ اسلامی]]</div>
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[بجیله در تاریخ اسلامی]]</div>


== [[نسب]] [[قبیله]] ==
== [[نسب]] [[قبیله]] ==
سلسله‌ نسب‌ بجيله‌ به‌ درستى‌ معلوم‌ نيست‌، برخی ایشان را اصالتاً [[عدنانی]] خوانده و نیای بزرگ ایشان –أنمار- را پسر [[نِزار بن مَعَدّ بن عدنان]] معرفی کرده‌اند.<ref> ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج ۱، ص۲۷۹، ذیل «جریر بن عبداللّه»؛ ابن دُرَیْد، الاشتقاق، ص۱۰۱.</ref> بسیاری نیز آنها را قحطانى و از [[فرزندان]] [[مالک بن زید بن کهلان]] گفته‌اند<ref> قاسم بن سلام، کتاب النسب، ص۳۰۱؛ هشام بن محمدبن سائب كلبى، جمهرة النسب، ج۱، ص۳۷۵.</ref> و بمانند قبيله خثعم‌ از منشعبات قبیله [[انمار بن‌ اراش‌ بن‌ عمرو بن‌ غوث بن نَبْت بن زيدبن كهلان بن سبأ]] به شمار آورده‌اند.<ref> ابن قتیبه، المعارف، ۶۴؛ ابن درید، الاشتقاق، ۵۱۵؛ قاسم بن سلام، کتاب النسب، ص۳۰۱.</ref> آنان در وجه تسمیه این قبیله به [[بجیله]]، این نام را مأخوذ از نام‌ بجيله‌، دختر [[صعب‌ بن‌ سعد عشيره‌]] دانسته‌اند.‌ این [[زن]] پس از [[ازدواج]] با انمار، فرزندانی برای او به [[دنیا]] آورد که همگی نام و نسب از مادرشان گرفته، آنان را به جهت نام مادرشان [[بجلی]] خوانده‌اند.<ref> سمعانی، الانساب، ج۲، ص۹۱؛ قلقشندی، صبح الاعشی، ج۱، ص۳۲۹؛ هشام بن محمدبن سائب كلبى، جمهرة النسب، ج۱، ص۳۷۵.</ref>
سلسله‌ نسب‌ بجيله‌ به‌ درستى‌ معلوم‌ نيست‌، برخی ایشان را اصالتاً [[عدنانی]] خوانده و نیای بزرگ ایشان –أنمار- را پسر [[نِزار بن مَعَدّ بن عدنان]] معرفی کرده‌اند.<ref> ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج ۱، ص۲۷۹، ذیل «جریر بن عبداللّه»؛ ابن دُرَیْد، الاشتقاق، ص۱۰۱.</ref> بسیاری نیز آنها را قحطانى و از [[فرزندان]] [[مالک بن زید بن کهلان]] گفته‌اند<ref> قاسم بن سلام، کتاب النسب، ص۳۰۱؛ هشام بن محمدبن سائب کلبى، جمهرة النسب، ج۱، ص۳۷۵.</ref> و بمانند قبيله خثعم‌ از منشعبات قبیله [[انمار بن‌ اراش‌ بن‌ عمرو بن‌ غوث بن نَبْت بن زيدبن کهلان بن سبأ]] به شمار آورده‌اند.<ref> ابن قتیبه، المعارف، ۶۴؛ ابن درید، الاشتقاق، ۵۱۵؛ قاسم بن سلام، کتاب النسب، ص۳۰۱.</ref> آنان در وجه تسمیه این قبیله به [[بجیله]]، این نام را مأخوذ از نام‌ بجيله‌، دختر [[صعب‌ بن‌ سعد عشيره‌]] دانسته‌اند.‌ این [[زن]] پس از [[ازدواج]] با انمار، فرزندانی برای او به [[دنیا]] آورد که همگی نام و نسب از مادرشان گرفته، آنان را به جهت نام مادرشان [[بجلی]] خوانده‌اند.<ref> سمعانی، الانساب، ج۲، ص۹۱؛ قلقشندی، صبح الاعشی، ج۱، ص۳۲۹؛ هشام بن محمدبن سائب کلبى، جمهرة النسب، ج۱، ص۳۷۵.</ref>


برخی از نسابیان هم بجیله را زنی [[حبشی]] دانستند که چون حضانت فرزندان [[انمار]] را به عهده گرفت، فرزندان انمار جملگی به نام وی خوانده شده‌اند.<ref> ابوالفرج الاصفهانی، الاغانی، ج۲۲، ص۲۷۱.</ref> برخی نیز بجیله را نام کنیزی دانسته‌اند که نزار بن معد به فرزند خود «انمار» بخشید. بواسطه [[حمله]] [[بخت النصر]] بر [[مکه]] و ستمگری‌های او بر [[مردم]] آن [[سرزمین]]، انمار به همراه بسیاری از [[عدنانیان]] به [[یمن]] گریخت. چون بجیله [[کنیز]] نزار، که در یمن به ازدواج انمار درآمد، یک [[عرب]] [[قحطانی]] و [[اهل یمن]] به شمار می‌رفت، فرزندانش را نیز به نام او خواندند<ref>یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۳.</ref> این قبیله چون سالیان دراز در یمن زیست، نام قحطانی گرفت و به عرب جنوبی [[شهرت]] یافت. لیکن در اصل [[عدنانی]] بود. در هر روی، روشن نبودن [[نسب]] [[قوم]] [[بجیله]]، برای این [[قبیله]] مشکلاتی را پدید آورد و آنان را گاه در معرض [[طعن]] دیگران قرار داده است.<ref> مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر ج ۶، ص۱۴۳.</ref>  
برخی از نسابیان هم بجیله را زنی [[حبشی]] دانستند که چون حضانت فرزندان [[انمار]] را به عهده گرفت، فرزندان انمار جملگی به نام وی خوانده شده‌اند.<ref> ابوالفرج الاصفهانی، الاغانی، ج۲۲، ص۲۷۱.</ref> برخی نیز بجیله را نام کنیزی دانسته‌اند که نزار بن معد به فرزند خود «انمار» بخشید. بواسطه [[حمله]] [[بخت النصر]] بر [[مکه]] و ستمگری‌های او بر [[مردم]] آن [[سرزمین]]، انمار به همراه بسیاری از [[عدنانیان]] به [[یمن]] گریخت. چون بجیله [[کنیز]] نزار، که در یمن به ازدواج انمار درآمد، یک [[عرب]] [[قحطانی]] و [[اهل یمن]] به شمار می‌رفت، فرزندانش را نیز به نام او خواندند<ref>یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۳.</ref> این قبیله چون سالیان دراز در یمن زیست، نام قحطانی گرفت و به عرب جنوبی [[شهرت]] یافت. لیکن در اصل [[عدنانی]] بود. در هر روی، روشن نبودن [[نسب]] [[قوم]] [[بجیله]]، برای این [[قبیله]] مشکلاتی را پدید آورد و آنان را گاه در معرض [[طعن]] دیگران قرار داده است.<ref> مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر ج ۶، ص۱۴۳.</ref>  


قبیله انمار نیز همچون دیگر [[قبایل عرب]] به شاخه‌های متعدد منشعب گردیده که از مهمترین آنان می‌‌توان به اسامی [[قسر بن عبقر]]، [[أحمس بن غوث]] و [[فتیان بن زید بن غوث]]، [[بنی افریک بن نذیر]]، [[عرینه]]، [[بنی دهن]]، [[فتیان]] و.... اشاره کرد.<ref> هشام بن محمدبن سائب كلبى، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۴۴-۳۵۵؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۸۸-۳۸۹.</ref>  
قبیله انمار نیز همچون دیگر [[قبایل عرب]] به شاخه‌های متعدد منشعب گردیده که از مهمترین آنان می‌‌توان به اسامی [[قسر بن عبقر]]، [[أحمس بن غوث]] و [[فتیان بن زید بن غوث]]، [[بنی افریک بن نذیر]]، [[عرینه]]، [[بنی دهن]]، [[فتیان]] و.... اشاره کرد.<ref> هشام بن محمدبن سائب کلبى، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۴۴-۳۵۵؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۸۸-۳۸۹.</ref>  
   
   
== مواطن بجیله در [[جاهلیت]] ==
== مواطن بجیله در [[جاهلیت]] ==
این قبیله که اصالتی [[یمنی]] داشتند،<ref> همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۷۱، ۱۱۶، ۱۱۹، ۱۲۰-۱۲۲؛ کوسن دوپرسؤال، II/۴۸..I/۱۹۰.</ref> پس از اقامتی کوتاه در تهامه، به کوه‌های سراة وسطى – که بین نجد و تهامه قرار داشت - کوچ کرده در آنجا ساکن شدند.<ref> همدانى، صفة جزیرة العرب، ص۲۳۵ - ۲۳۳ و ياقوت حموى، معجم البلدان، ج۳، ص۲۰۵ ذيل كلمه سراة.</ref> اما بر اساس نقل برخی دیگر، آنان بر [[سلسله]] جبال سراوات که از [[یمن]] و [[حجاز]] تا تباله از جمله حلیه، أسالم و حقال امتداد داشت، ساکن شدند.<ref>ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۰۴؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۶۳-۶۴.</ref> آنان همچنان در این منازل بودند تا این که در جریان [[نزاع]] میان طایفه‌ای، بسیاری از آنان کشته شدند و این قبیله از هم پاشید. پس بالاجبار منازل خود را ترک گفته در [[پناه]] [[قبایل]] دیگر قرار گرفتند. قبایل [[بنو جعفر بن کلاب]]، [[کلب بن وبره]]، [[بنو سلیم]]، [[سعد بن تمیم]] و [[ذهل بن شیبان]] از جمله قبایلی هستند که [[مردم]] بجیله در جوار آنان قرار گرفتند.<ref>عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۶۳-۶۴.</ref>.<ref> إحسان النص، مقاله "[قبیلة] بجیلة"، الموسوعة العربیه.</ref> برخی نیز، از [[بحرین]] هم در شمار مواضع و مواطن این قوم یاد کرده،<ref>زرکلی، الاعلام، ج۲، ص۴۳.</ref> از "البشراء" در شمار کوه‌های این [[قبیله]] و از "عرادات" در عداد آبادی‌های آنان نام برده‌اند.<ref> عمررضا كحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۶۴.</ref> در ایام مقارن با [[ظهور اسلام]]، عده‌ای از بجلیان در بخشی از [[سلسله]] جبال سَراة موسوم به سراة وسطی - نزدیک [[طائف]] که به اندک فاصله‌ای در جنوب [[مکه]] واقع است - [[سکونت]] داشتند.<ref> رجوع کنید به مفضل ضبی، مفضّلیّات،ج۱، ص۱۱۵ و بعد.</ref> با [[فراگیر شدن اسلام]] و با آغاز فتوح [[اسلامی]]، اكثر آنان جز معدودى از آنان که در مساكن نخستين خود باقى ماندند، بقیه، پراکنده شده بیشتر آنها در شهرهاى [[عراق]] و عده كمى هم در [[شام]] ساکن شدند.<ref> ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۰۴؛ عمررضا كحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۶۳ ذيل كلمه بجيله.</ref> برخی نیز پس از [[فتح اندلس]] در [[شهر]] اربونه ساکن شدند. <ref> ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۹۰.</ref>
این قبیله که اصالتی [[یمنی]] داشتند،<ref> همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۷۱، ۱۱۶، ۱۱۹، ۱۲۰-۱۲۲؛ کوسن دوپرسؤال، II/۴۸..I/۱۹۰.</ref> پس از اقامتی کوتاه در تهامه، به کوه‌های سراة وسطى – که بین نجد و تهامه قرار داشت - کوچ کرده در آنجا ساکن شدند.<ref> همدانى، صفة جزیرة العرب، ص۲۳۵ - ۲۳۳ و ياقوت حموى، معجم البلدان، ج۳، ص۲۰۵ ذيل کلمه سراة.</ref> اما بر اساس نقل برخی دیگر، آنان بر [[سلسله]] جبال سراوات که از [[یمن]] و [[حجاز]] تا تباله از جمله حلیه، أسالم و حقال امتداد داشت، ساکن شدند.<ref>ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۰۴؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۶۳-۶۴.</ref> آنان همچنان در این منازل بودند تا این که در جریان [[نزاع]] میان طایفه‌ای، بسیاری از آنان کشته شدند و این قبیله از هم پاشید. پس بالاجبار منازل خود را ترک گفته در [[پناه]] [[قبایل]] دیگر قرار گرفتند. قبایل [[بنو جعفر بن کلاب]]، [[کلب بن وبره]]، [[بنو سلیم]]، [[سعد بن تمیم]] و [[ذهل بن شیبان]] از جمله قبایلی هستند که [[مردم]] بجیله در جوار آنان قرار گرفتند.<ref>عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۶۳-۶۴.</ref>.<ref> إحسان النص، مقاله "[قبیلة] بجیلة"، الموسوعة العربیه.</ref> برخی نیز، از [[بحرین]] هم در شمار مواضع و مواطن این قوم یاد کرده،<ref>زرکلی، الاعلام، ج۲، ص۴۳.</ref> از "البشراء" در شمار کوه‌های این [[قبیله]] و از "عرادات" در عداد آبادی‌های آنان نام برده‌اند.<ref> عمررضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۶۴.</ref> در ایام مقارن با [[ظهور اسلام]]، عده‌ای از بجلیان در بخشی از [[سلسله]] جبال سَراة موسوم به سراة وسطی - نزدیک [[طائف]] که به اندک فاصله‌ای در جنوب [[مکه]] واقع است - [[سکونت]] داشتند.<ref> رجوع کنید به مفضل ضبی، مفضّلیّات،ج۱، ص۱۱۵ و بعد.</ref> با [[فراگیر شدن اسلام]] و با آغاز فتوح [[اسلامی]]، اکثر آنان جز معدودى از آنان که در مساکن نخستين خود باقى ماندند، بقیه، پراکنده شده بیشتر آنها در شهرهاى [[عراق]] و عده کمى هم در [[شام]] ساکن شدند.<ref> ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۰۴؛ عمررضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۶۳ ذيل کلمه بجيله.</ref> برخی نیز پس از [[فتح اندلس]] در [[شهر]] اربونه ساکن شدند. <ref> ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۹۰.</ref>


== [[تاریخ]] [[بجیله]] در [[دوران جاهلیت]] ==
== [[تاریخ]] [[بجیله]] در [[دوران جاهلیت]] ==
یکی از مهم‌ترین نبردهایی که این قبیله در آن شرکت داشت، واقعه [[جبله]] میان [[ایرانیان]] و [[اعراب]] در [[عام الفیل]] بود<ref> ابوعبيد، معجم مااستعجم،ج ۱، ص۶۲؛ نولدكه‌، تاريخ‌ ايرانيان‌ و عربها در زمان‌ ساسانيان‌، ص۳۷۳.</ref> در [[زمان]] شاپور دوم بجلیان همراه با [[قبایل]] [[خثعم]]، [[تَمیم]]، [[بَکر]] و [[عبدالقیس]] به [[خاک]] عراق [[حمله]] بردند، اما با حمله متقابل شاپور، [[شکست]] خورده، با دادن تلفات بسیار سنگین عقب نشستند. <ref> رجوع کنید به مفضل ضبی، مفضّلیّات،ج۱، ص۱۱۵ و بعد.</ref> بَجيله پيوسته با همسايگان خود در چالش بودند<ref> ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۸۷.</ref> آنان در سده شش میلادی سرات جنوبی را برای ازدیان دوس که زمانی ساکنان آن به شمار می‌‌آمدند، ناآرام کرده، عرصه را بر آنان تنگ کرده بودند.<ref> قلقشندی، صبح الاعشی، ج۱، ص۳۳۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۳۲۰.</ref> از سویی وجود [[بت]] "ذوالخَلَصه" [[معبود]] مشترک ازدیان (به ویژه دوس)، [[خثعم]] و بجیله، خود عاملی برای [[استحکام]] [[دوستی]] بین این دو قبیله با تیره‌هایی از ازدیان شده بود.<ref> هشام بن محمد کلبی، الاصنام، ص۳۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۷۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۳۲۲.</ref> [[نزاع]] با [[قبایل]] [[همسایه]] و نیز [[اختلافات]] درون قبیله‌ای [[طوایف]] مختلف آن با یکدیگر (مانند أَحْمَس، قَسْر، زید بن الغَوث، عُرَینه) <ref> رجوع کنید به مفضل ضبی، مفضّلیّات، ج۱، ص۱۱۵ و بعد.</ref> در [[عهد]] [[جاهلی]]، به ویژه پس از [[شکست]] آنان در [[جنگ]] با قبیله [[کلب بن وبره وضاعی]] که در موضعی به نام [[فجار]]، بنیان این قبیله را از هم پاشید و موجب پراکندگی آنان گردید<ref>ر. ک. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۹۰.</ref> تا جایی که عده کثیری از بجلیان ناچار شدند که از قبایل قویتر [[طلب]] [[پشتیبانی]] (جِوار) کنند.<ref> رجوع کنید به مفضل ضبی، مفضّلیّات، ج۱، ص۱۱۵ و بعد.</ref> این وضع ادامه یافت تا این که جرير بن عبدالله بَجَلىّ توانست در [[زمان]] [[خلافت]] [[عمر بن خطاب]] این [[ملت]] متفرق را مجدداً [[متحد]] كرده، [[وحدت]] و [[یکپارچگی]] قبیله را بدان بازگرداند.<ref> ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۸۷</ref>  
یکی از مهم‌ترین نبردهایی که این قبیله در آن شرکت داشت، واقعه [[جبله]] میان [[ایرانیان]] و [[اعراب]] در [[عام الفیل]] بود<ref> ابوعبيد، معجم مااستعجم،ج ۱، ص۶۲؛ نولدکه‌، تاريخ‌ ايرانيان‌ و عربها در زمان‌ ساسانيان‌، ص۳۷۳.</ref> در [[زمان]] شاپور دوم بجلیان همراه با [[قبایل]] [[خثعم]]، [[تَمیم]]، [[بَکر]] و [[عبدالقیس]] به [[خاک]] عراق [[حمله]] بردند، اما با حمله متقابل شاپور، [[شکست]] خورده، با دادن تلفات بسیار سنگین عقب نشستند. <ref> رجوع کنید به مفضل ضبی، مفضّلیّات،ج۱، ص۱۱۵ و بعد.</ref> بَجيله پيوسته با همسايگان خود در چالش بودند<ref> ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۸۷.</ref> آنان در سده شش میلادی سرات جنوبی را برای ازدیان دوس که زمانی ساکنان آن به شمار می‌‌آمدند، ناآرام کرده، عرصه را بر آنان تنگ کرده بودند.<ref> قلقشندی، صبح الاعشی، ج۱، ص۳۳۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۳۲۰.</ref> از سویی وجود [[بت]] "ذوالخَلَصه" [[معبود]] مشترک ازدیان (به ویژه دوس)، [[خثعم]] و بجیله، خود عاملی برای [[استحکام]] [[دوستی]] بین این دو قبیله با تیره‌هایی از ازدیان شده بود.<ref> هشام بن محمد کلبی، الاصنام، ص۳۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۷۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۳۲۲.</ref> [[نزاع]] با [[قبایل]] [[همسایه]] و نیز [[اختلافات]] درون قبیله‌ای [[طوایف]] مختلف آن با یکدیگر (مانند أَحْمَس، قَسْر، زید بن الغَوث، عُرَینه) <ref> رجوع کنید به مفضل ضبی، مفضّلیّات، ج۱، ص۱۱۵ و بعد.</ref> در [[عهد]] [[جاهلی]]، به ویژه پس از [[شکست]] آنان در [[جنگ]] با قبیله [[کلب بن وبره وضاعی]] که در موضعی به نام [[فجار]]، بنیان این قبیله را از هم پاشید و موجب پراکندگی آنان گردید<ref>ر. ک. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۹۰.</ref> تا جایی که عده کثیری از بجلیان ناچار شدند که از قبایل قویتر [[طلب]] [[پشتیبانی]] (جِوار) کنند.<ref> رجوع کنید به مفضل ضبی، مفضّلیّات، ج۱، ص۱۱۵ و بعد.</ref> این وضع ادامه یافت تا این که جرير بن عبدالله بَجَلىّ توانست در [[زمان]] [[خلافت]] [[عمر بن خطاب]] این [[ملت]] متفرق را مجدداً [[متحد]] کرده، [[وحدت]] و [[یکپارچگی]] قبیله را بدان بازگرداند.<ref> ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۸۷</ref>  


== [[ادیان]] [[بجیله]] در [[جاهلیت]] ==
== [[ادیان]] [[بجیله]] در [[جاهلیت]] ==
بجلیان نیز همچون اغلب [[اعراب پیش از اسلام]]، [[بت]] می‌‌پرستیدند. آنان بتی به نام‌ ذوالخلصه‌ داشتند كه‌ در [[تقدیس]] آن با دوس‌، خثعم‌، [[باهله]] و [[ازد]] سراة و دیگر قبایل مشارکت داشتند.<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۵۸؛ ابن هشام، السیرة ا لنبویة، ج۱، ص۸۸ -۸۹.</ref> موضع این بت تباله – ناحیه ای بین [[مکه]] و [[یمن]] - بود و پرستندگان آن سرایی را برای این بت ساخته بودند و از آنجا [[مناسک حج]] خود را آغاز می‌‌کردند. تا این که [[پس از ظهور]] [[اسلام]] [[جریر بن عبدالله بجلی]] و جماعتی از قومش به دستور [[رسول خدا]]{{صل}} بدان مکان رفته ضمن کشتن بسیاری از [[مردم]] [[باهله]] و [[خثعم]] که در [[پاسداری]] از بت [[ذوالخلصه]] با [[جریر]] و قومش احمس جنگیدند، بت ذو الخلصه را در هم شکستند و [[خانه]] ای را هم که در آن این [[بت]] نگهداری می‌‌شد به [[آتش]] کشیدند. <ref>ابن کلبی، الاصنام، ص۱۳۱-۱۳۲. و با اختلاف اندک ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۱-۲۶۲.</ref>.<ref> إحسان النص، مقاله "[قبیلة] بجیلة"، الموسوعة العربیه.</ref>
بجلیان نیز همچون اغلب [[اعراب پیش از اسلام]]، [[بت]] می‌‌پرستیدند. آنان بتی به نام‌ ذوالخلصه‌ داشتند که‌ در [[تقدیس]] آن با دوس‌، خثعم‌، [[باهله]] و [[ازد]] سراة و دیگر قبایل مشارکت داشتند.<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۵۸؛ ابن هشام، السیرة ا لنبویة، ج۱، ص۸۸ -۸۹.</ref> موضع این بت تباله – ناحیه ای بین [[مکه]] و [[یمن]] - بود و پرستندگان آن سرایی را برای این بت ساخته بودند و از آنجا [[مناسک حج]] خود را آغاز می‌‌کردند. تا این که [[پس از ظهور]] [[اسلام]] [[جریر بن عبدالله بجلی]] و جماعتی از قومش به دستور [[رسول خدا]]{{صل}} بدان مکان رفته ضمن کشتن بسیاری از [[مردم]] [[باهله]] و [[خثعم]] که در [[پاسداری]] از بت [[ذوالخلصه]] با [[جریر]] و قومش احمس جنگیدند، بت ذو الخلصه را در هم شکستند و [[خانه]] ای را هم که در آن این [[بت]] نگهداری می‌‌شد به [[آتش]] کشیدند. <ref>ابن کلبی، الاصنام، ص۱۳۱-۱۳۲. و با اختلاف اندک ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۱-۲۶۲.</ref>.<ref> إحسان النص، مقاله "[قبیلة] بجیلة"، الموسوعة العربیه.</ref>


== [[اسلام]] بجلیه ==
== [[اسلام]] بجلیه ==
خط ۲۹: خط ۳۰:


== بجلیان و [[فتوحات اسلامی]] ==
== بجلیان و [[فتوحات اسلامی]] ==
در جریان فتوحات اسلامی و در ایام [[خلافت]] [[عمر بن خطاب]]، زمانی که یک سال از [[شکست]] [[مسلمانان]] در [[نبرد جسر]] می‌‌گذشت و آنان رغبتی به انجام [[فتوحات]] در [[عراق]] و [[نبرد]] با قوای ساسانی نداشتند، [[جریر بن عبدالله بجلی]] و قبیله‌اش جهت امر فتوحات از سراة نزد [[عمر]] رفتند. وی شرط حضور خود و قبیله‌اش در فتوحات را بازگرداندن شاخه‌های پراکنده آن از میان دیگر [[قبایل]] قرار داد و عمر نیز با شرط او موافقت کرد و از قبایل مختلف خواست تا بجلیان حاضر در قبایل خود را نزد او بفرستند. <ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۴۶۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۴۱.</ref> با جمع شدن بجلیان، عمر [[ریاست]] آنان را به [[جریر]] سپرد و از آنها خواست تا جهت امر فتوحات به عراق بروند. اما آنان نپذیرفتند و خواستند برای فتوحات به [[شام]] بروند. عمر ناچار با این امتیاز که یک چهارم [[خمس]] اموالی که از مناطق [[فتح]] شده عراق از آن این [[قبیله]] باشد،<ref> منابع تاریخی اشاره دارد که یک چهارم سپاه اسلام را در جنگ قادسیه، نیروهای قبیله بجیله تشکیل می‌دادند. هنگام توزیع غنایم، شرط یک چهارمی که این قبیله نهاده بود مشکل‌ساز شد و در حالی که سپاهیان بجلی توقع یک چهارم خمس غنایم را داشتند، سعد بن ابی وقاص (فرمانده جنگ قادسیه) این شرط را محدود به جنگ قادسیه دانست. پس از دخالت عمر برای حل این اختلاف، سپاهیان بجلی به سهم مساوی با دیگر سپاهیان رضایت دادند. با این حال شرط مذکور همواره مایه افتخار بجیله بوده است.</ref> آنها را روانه عراق کرد.<ref> بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۴۹.</ref> عمر پس از جمع شدن نیروها و [[تجهیز]] آنان، [[رایت]] فرماندهى به [[جریر بن عبدالله]] بجلى سپرد و از او خواست تا با قبیله خود به کمک [[مثنی بن حارثه]] بشتابد.<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۴۶۳.</ref> [[جریر]] با [[سپاه]] تحت فرمانش حرکت کرد و خود را به [[حیره]] رساند. [[مثنی]] که میان [[قادسیه]] و خفان اردو زده بود از جریر و دیگر مددکاران تازه نفسی که تازه از راه رسیده بودند خواست تا همگی در بویب –نزدیک [[کوفه]] کنونی- [[اجتماع]] کنند. با اجتماع [[مسلمین]] در کنار پل بویب، دیری نگذشت که نبردی سخت بین [[ایرانیان]] و مسلمین در گرفت. جریر سوى پل رفت و با مهران پسر [[باذان]] که از بزرگان پارسى بود و پل را [[بریده]] بود، رو به رو شد. این [[نبرد]] سخت با کشته شدن مهران به دست منذر بن [[حسان]] بن [[ضرار]] ضبى و جریر<ref> ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۴۱-۴۴۲.</ref> در سال چهاردهم، خاتمه یافت<ref>یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۴۳.</ref> گفته شده که در برخی [[فتوحات]] [[عراق]] دو هزار تن از بجلیان در رکاب [[مثنی بن حارثه]] جنگیدند.<ref>عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۶۵.</ref> [[عمر]] همچنین [[یزید بن اسد]] [[بجلی]] را همراه سپاهی از مسلمین به [[شام]] فرستاد. او پس از انجام [[مأموریت]] خود در همان بلاد ساکن شد. وی همان شخصیتی است که به هنگام محاصره [[عثمان]] از سوی معترضین، از سوی [[معاویه]] به [[یاری]] عثمان فرستاد شد. لکن او بعد از [[قتل عثمان]] به [[مدینه]] رسید. وی در [[زمان]] [[خلافت علی]]{{ع}} جانب معاویه را گرفت و در [[جنگ]] علیه علی{{ع}} و یارانش در [[صفین]] شرکت کرد. <ref> ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج۶، ص۵۰۷.</ref> به علاوه این که عزرة بن قیس احمسی یا [[عروة بن قیس]] هم از کسانی بود که همراه با [[خالد بن ولید]] در فتوح شام حضور داشت.<ref>ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۳۹. </ref>  
در جریان فتوحات اسلامی و در ایام [[خلافت]] [[عمر بن خطاب]]، زمانی که یک سال از [[شکست]] [[مسلمانان]] در [[نبرد جسر]] می‌‌گذشت و آنان رغبتی به انجام [[فتوحات]] در [[عراق]] و [[نبرد]] با قوای ساسانی نداشتند، [[جریر بن عبدالله بجلی]] و قبیله‌اش جهت امر فتوحات از سراة نزد [[عمر]] رفتند. وی شرط حضور خود و قبیله‌اش در فتوحات را بازگرداندن شاخه‌های پراکنده آن از میان دیگر [[قبایل]] قرار داد و عمر نیز با شرط او موافقت کرد و از قبایل مختلف خواست تا بجلیان حاضر در قبایل خود را نزد او بفرستند. <ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۴۶۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۴۱.</ref> با جمع شدن بجلیان، عمر [[ریاست]] آنان را به [[جریر]] سپرد و از آنها خواست تا جهت امر فتوحات به عراق بروند. اما آنان نپذیرفتند و خواستند برای فتوحات به [[شام]] بروند. عمر ناچار با این امتیاز که یک چهارم [[خمس]] اموالی که از مناطق [[فتح]] شده عراق از آن این [[قبیله]] باشد،<ref> منابع تاریخی اشاره دارد که یک چهارم سپاه اسلام را در جنگ قادسیه، نیروهای قبیله بجیله تشکیل می‌دادند. هنگام توزیع غنایم، شرط یک چهارمی که این قبیله نهاده بود مشکل‌ساز شد و در حالی که سپاهیان بجلی توقع یک چهارم خمس غنایم را داشتند، سعد بن ابی وقاص (فرمانده جنگ قادسیه) این شرط را محدود به جنگ قادسیه دانست. پس از دخالت عمر برای حل این اختلاف، سپاهیان بجلی به سهم مساوی با دیگر سپاهیان رضایت دادند. با این حال شرط مذکور همواره مایه افتخار بجیله بوده است.</ref> آنها را روانه عراق کرد.<ref> بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۴۹.</ref>
 
عمر پس از جمع شدن نیروها و [[تجهیز]] آنان، [[رایت]] فرماندهى به [[جریر بن عبدالله بجلى]] سپرد و از او خواست تا با قبیله خود به کمک [[مثنی بن حارثه]] بشتابد.<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۴۶۳.</ref> [[جریر]] با [[سپاه]] تحت فرمانش حرکت کرد و خود را به [[حیره]] رساند. [[مثنی]] که میان [[قادسیه]] و خفان اردو زده بود از جریر و دیگر مددکاران تازه نفسی که تازه از راه رسیده بودند خواست تا همگی در بویب – نزدیک [[کوفه]] کنونی - [[اجتماع]] کنند. با اجتماع [[مسلمین]] در کنار پل بویب، دیری نگذشت که نبردی سخت بین [[ایرانیان]] و مسلمین در گرفت. جریر سوى پل رفت و با مهران پسر [[باذان]] که از بزرگان پارسى بود و پل را [[بریده]] بود، رو به رو شد. این [[نبرد]] سخت با کشته شدن مهران به دست [[منذر بن حسان بن ضرار ضبى]] و جریر<ref> ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۴۱-۴۴۲.</ref> در سال چهاردهم، خاتمه یافت<ref>یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۴۳.</ref> گفته شده که در برخی [[فتوحات]] [[عراق]] دو هزار تن از بجلیان در رکاب [[مثنی بن حارثه]] جنگیدند.<ref>عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۶۵.</ref> [[عمر]] همچنین [[یزید بن اسد بجلی]] را همراه سپاهی از مسلمین به [[شام]] فرستاد. او پس از انجام [[مأموریت]] خود در همان بلاد ساکن شد. وی همان شخصیتی است که به هنگام محاصره [[عثمان]] از سوی معترضین، از سوی [[معاویه]] به [[یاری]] عثمان فرستاد شد. لکن او بعد از [[قتل عثمان]] به [[مدینه]] رسید. وی در [[زمان]] [[خلافت علی]]{{ع}} جانب معاویه را گرفت و در [[جنگ]] علیه علی{{ع}} و یارانش در [[صفین]] شرکت کرد. <ref> ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج۶، ص۵۰۷.</ref> به علاوه این که [[عزرة بن قیس احمسی]] یا [[عروة بن قیس]] هم از کسانی بود که همراه با [[خالد بن ولید]] در فتوح شام حضور داشت.<ref>ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۳۹. </ref>  
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
[[قبیله]] [[بجیله]] همراه با جریر بجلی در نبرد [[ایران]] نیز حضوری پررنگ داشتند. در نبرد قادسيه‌، که بجلیان یک چهارم سپاه مسلمین را تشکیل می‌‌دادند،<ref> بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۳.</ref> دو هزار تن از بجلیان تحت فرماندهى‌ جریر حضور بسیار فعالی داشتند.<ref> دینوری، اخبار الطوال، ص۱۲۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۲۷۹؛ نیز نک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۴۸۶.</ref> هزار نفر از این بجلیان را [[زنان]] [[بجلی]] تشکیل می‌‌دادند که از حیث تعداد در مقایسه با دیگر [[قبایل]] بیشترین تعداد زنان حاضر را به خود اختصاص داده بودند. آنان در کنار هزار مرد جنگاور خود از این [[قوم]] حضور داشتند و پس از تأسیس [[کوفه]] در این [[شهر]] سکونت گزیدند.<ref> عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۶۵.</ref> بجلیان در [[فتح]] [[تستر]](شوشتر) نیز نقش آفرین برخی حوادث بودند. در یکی از برهه‌های این [[جنگ]]، وی در حالی که [[فرمانده]] [[میمنه]] [[سپاه]] بود.<ref> ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، ص۲۱۷.</ref> از طرف [[عمار]] [[مأموریت]] یافت تا به کمک سپاه [[ابوموسی]] رود. وی نیز پس از فتح آن به ابوموسی پیوست<ref> حسن بن محمد بن حسن قمی، تاریخ قم، ترجمه حسن بن علی بن حسن عبدالملک قمی، ص۲۹۹.</ref> از جمله [[فتوحات]] وی در [[زمان عمر]]، فتح بواریج [[انبار]] بود که به [[فرماندهی]] وی گشوده شد و [[مردم]] آن شهر در قبال ادای چهارصد هزار درهم و هزار [[عبای قطوانی]] در هر سال با [[جریر]] [[صلح]] کردند<ref> بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، ص۳۵۲.</ref> او در [[جنگ نهاوند]] در رکاب نعمان جنگید.<ref> ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج۹، ص۹.</ref> بعد از فتح [[جلولاء]]، [[عمرو بن مالک]] وی را همراه با چهار هزار سوار در جلولاء باقی گذاشت تا پایگاهی باشد که از [[نفوذ]] [[ایرانیان]] به نواحی [[عراق]] جلوگیری کند.<ref> دینوری، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ص۱۶۳.</ref>  
[[قبیله]] [[بجیله]] همراه با جریر بجلی در نبرد [[ایران]] نیز حضوری پررنگ داشتند. در نبرد قادسيه‌، که بجلیان یک چهارم سپاه مسلمین را تشکیل می‌‌دادند،<ref> بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۳.</ref> دو هزار تن از بجلیان تحت فرماندهى‌ جریر حضور بسیار فعالی داشتند.<ref> دینوری، اخبار الطوال، ص۱۲۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۲۷۹؛ نیز نک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۴۸۶.</ref> هزار نفر از این بجلیان را [[زنان]] [[بجلی]] تشکیل می‌‌دادند که از حیث تعداد در مقایسه با دیگر [[قبایل]] بیشترین تعداد زنان حاضر را به خود اختصاص داده بودند. آنان در کنار هزار مرد جنگاور خود از این [[قوم]] حضور داشتند و پس از تأسیس [[کوفه]] در این [[شهر]] سکونت گزیدند.<ref> عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۶۵.</ref> بجلیان در [[فتح]] [[تستر]](شوشتر) نیز نقش آفرین برخی حوادث بودند. در یکی از برهه‌های این [[جنگ]]، وی در حالی که [[فرمانده]] [[میمنه]] [[سپاه]] بود.<ref> ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، ص۲۱۷.</ref> از طرف [[عمار]] [[مأموریت]] یافت تا به کمک سپاه [[ابوموسی]] رود. وی نیز پس از فتح آن به ابوموسی پیوست<ref> حسن بن محمد بن حسن قمی، تاریخ قم، ترجمه حسن بن علی بن حسن عبدالملک قمی، ص۲۹۹.</ref> از جمله [[فتوحات]] وی در [[زمان عمر]]، فتح بواریج [[انبار]] بود که به [[فرماندهی]] وی گشوده شد و [[مردم]] آن شهر در قبال ادای چهارصد هزار درهم و هزار [[عبای قطوانی]] در هر سال با [[جریر]] [[صلح]] کردند<ref> بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، ص۳۵۲.</ref> او در [[جنگ نهاوند]] در رکاب نعمان جنگید.<ref> ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج۹، ص۹.</ref> بعد از فتح [[جلولاء]]، [[عمرو بن مالک]] وی را همراه با چهار هزار سوار در جلولاء باقی گذاشت تا پایگاهی باشد که از [[نفوذ]] [[ایرانیان]] به نواحی [[عراق]] جلوگیری کند.<ref> دینوری، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ص۱۶۳.</ref>  
در [[زمان]] [[خلافت عثمان]] هم وی به کار خود ادامه داد و در این دوره در ادامه [[فتح ایران]] به اروینیه رفت و آنجا را نیز فتح نمود<ref> مقدسی، البدء و التاریخ (آفرینش و تاریخ)، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، ج۲، ص۸۶۸.</ref> در سال بیست و سوم [[هجری]]، [[مغیرة بن شعبه]] که عامل [[کوفه]] شده بود، [[جریر]] را به [[همدان]] فرستاد و این [[شهر]] نیز به دست وی [[فتح]] گردید. در این [[جنگ]]، تیری به چشم جریر برخورد کرد و او یکی از چشمانش را از دست داد. <ref> ابن فقیه همدانی؛ ترجمه مختصر البلدان، ترجمه ح. مسعود، ص۳۵ـ ۳۶.</ref> جریر، در ایام [[خلافت عثمان]] به [[فرمانداری]] [[همدان]] [[انتخاب]] شد<ref> یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۷۴.</ref> و تا آخر خلافت عثمان بر این [[مقام]] باقی بود<ref> ثقفی کوفی، الغارات، ترجمه عزیزالله عطاردی، ص۳۹۷.</ref>  
در [[زمان]] [[خلافت عثمان]] هم وی به کار خود ادامه داد و در این دوره در ادامه [[فتح ایران]] به اروینیه رفت و آنجا را نیز فتح نمود<ref> مقدسی، البدء و التاریخ (آفرینش و تاریخ)، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، ج۲، ص۸۶۸.</ref> در سال بیست و سوم [[هجری]]، [[مغیرة بن شعبه]] که عامل [[کوفه]] شده بود، [[جریر]] را به [[همدان]] فرستاد و این [[شهر]] نیز به دست وی [[فتح]] گردید. در این [[جنگ]]، تیری به چشم جریر برخورد کرد و او یکی از چشمانش را از دست داد. <ref> ابن فقیه همدانی؛ ترجمه مختصر البلدان، ترجمه ح. مسعود، ص۳۵ـ ۳۶.</ref> جریر، در ایام [[خلافت عثمان]] به [[فرمانداری]] [[همدان]] [[انتخاب]] شد<ref> یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۷۴.</ref> و تا آخر خلافت عثمان بر این [[مقام]] باقی بود<ref> ثقفی کوفی، الغارات، ترجمه عزیزالله عطاردی، ص۳۹۷.</ref>  
۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش