کرامات امام هادی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

کرامات مختلفی برای امام هادی (ع) نقل شده است که هرکدام بیانگر مقام رفیع و منزلت آن حضرت نزد خداوند است، مانند آگاهی از درون افراد، تکلم به سایر زبان‌ها و... .

مقدمه

برای امام هادی (ع) کرامات و امور خارق العاده‌ای نقل شده[۱] که هر یک نشانه مقام رفیع و منزلت آن حضرت نزد خداوند تعالی است در اینجا به ذکر چند مورد بسنده می‌شود:

  1. آگاهی از نهان: ابوهاشم جعفری گفت: مبتلا به یک تنگدستی شدید شدم خدمت امام ابوالحسن حضرت علی بن محمد (ع) رسیدم مرا اجازه داد همین که نشستم فرمود: کدامیک از نعمت‌های خدا را می‌خواهی شکرگزاری کنی. من زبانم بند شد و ندانستم چه در جواب بگویم. قبل از اینکه سخنی بگویم خودش فرمود: خداوند ترا به نعمت ایمان آراسته که با این نعمت بدنت بر آتش جهنم حرام شده است و به تو سلامتی ارزانی داشته که توفیقی است برای عبادت و بندگی و به تو قناعت روزی فرموده که با این صفت از خواری و بی‌ارزش شدن نگهداریت نموده؛ «إِنَّمَا ابْتَدَأْتُكَ بِهَذَا لِأَنِّي ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُرِيدُ أَنْ تَشْكُوَ إِلَيَّ مَنْ فَعَلَ بِكَ هَذَا»[۲].
  2. تکلم به سایر زبان‌ها: محمد بن حسین از علی بن مهزیار نقل کرده که گفت خدمت حضرت هادی (ع) رسیدم قبل از اینکه من سخنی بگویم آن جناب به فارسی با من صحبت کرد. همچنین می‌گوید: غلام خود را که از اهالی سقلاب بود خدمت امام علی النقی (ع) فرستادم. پس از مراجعت دیدم غلام در تعجب است گفتم: چه شده؟ پسر گفت: چطور تعجب نکنم پیوسته با من به زبان سقلابی صحبت می‌کرد مثل اینکه اهل سقلاب است چنین خیال کردم که با آنها رفت آمد داشته[۳].
  3. دعای مستجاب: گروهی از اهالی اصفهان از آن جمله: احمد بن نضر و ابوجعفر محمد بن علویه گفتند که در اصفهان مردی به‌نام عبدالرحمن بود که مذهب شیعه داشت سبب شیعه شدنش را پرسیدند. گفت من چیزی مشاهده کردم که موجب این اعتقادم شد، من مردی فقیر بودم ولی زبان‌آور و با جرأت. یک سال اهالی اصفهان مرا با چند نفر دیگر برای شکایت به دربار متوکل فرستادند. روزی جلو خانه متوکل ایستاده بودیم دستور داد علی بن محمد ابن الرضا را بیاورند. من به یکی از اشخاصی که پهلویم ایستاده بود گفتم: این مرد کیست؟ گفت: او مردی از اولاد علی است که شیعیان معتقد به امامتش هستند و ممکن است متوکل دستور داده او را بیاورند برای کشتن. همین که چشم من به آن جناب افتاد محبتش در دلم قرار گرفت، در دل دعایش کردم که خداوند شر متوکل را از سر او رفع نماید. همین که به من رسید رو به جانب من نموده فرمود: «اسْتَجَابَ اللَّهُ دُعَاءَكَ وَ طَوَّلَ عُمُرَكَ وَ كَثَّرَ مَالَكَ وَ وَلَدَكَ». خدا دعایت را مستجاب کرد، خداوند به تو عمر طولانی و کثرت مال و فرزند عنایت کند. لرزه بر پیکرم افتاد، از شنیدن این سخنان به طوری که نتوانستم خود را نگه دارم، روی زمین افتادم، دوستانم پرسیدند ترا چه شد؟ گفتم چیزی نبود، به آنها اطلاع ندادم. بعد برگشتیم به اصفهان خداوند مرا ثروتمند نمود و دارای ۱۰ فرزند شدم، اکنون عمرم بیش از هفتاد و چند سال است و معتقد به امامت همان شخصی هستم که از اسرار دلم مرا مطلع نمود و خداوند دعایش را درباره‌ام مستجاب نمود[۴].[۵]

پرسش‌های وابسته

منابع

پانویس

  1. ر.ک: إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج ۴، ص ۴۱۹ و بحار الأنوار، ج ۵۰، ص ۱۲۴، باب ۳ معجزاته و بعض مکارم أخلاقه و معالی أموره صلوات الله علیه. إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج ۱۲، ص ۴۵۱.
  2. الأمالی (للصدوق)، ص ۴۱۲؛ بحار الأنوار، ج ۵۰، ص ۱۲۹. من جلوتر این سخنان را برایت توضیح دادم چون می‌دانستم می‌خواهی شکایت کنی از خدائی که چنین نعمت‌ها را بتو ارزانی داشته اینک دستور دادم بتو صد دینار طلا بدهند آن را بگیر.
  3. ر.ک: بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی الله علیهم، ج ۱، ص ۳۳۳، باب ۱۱ باب فی الأئمة (ع) أنهم یتکلمون الألسن کلها و بحار الأنوار، ج۵۰، ص۱۳۰.
  4. ر.ک: الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۳۹۲ و الثاقب فی المناقب، ص۵۴۹ و بحار الأنوار، ج۵۰، ص۱۴۱.
  5. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵، ج۲، ص۸۸.