پرش به محتوا

سواد بن قارب دوسی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'غالب' به 'غالب'
جز (جایگزینی متن - '\<div\sstyle\=\"background\-color\:\srgb\(252\,\s252\,\s233\)\;\stext\-align\:center\;\sfont\-size\:\s85\%\;\sfont\-weight\:\snormal\;\"\>(.*)\[\[(.*)\]\](.*)\"\'\'\'(.*)\'\'\'\"(.*)\<\/div\>\n\<div\sstyle\=\"background\-color\:\srgb\(255\,\s245\,\s227\)\;\stext\-align\:center\;\sfont\-size\:\s85\%\;\sfont\-weight\:\snormal\;\"\>(.*)\<\/div\>\n\n' به '{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = $2 | عنوان مدخل = $4 | مداخل مرتبط = $6 | پرسش مرتبط = }} ')
جز (جایگزینی متن - 'غالب' به 'غالب')
خط ۱۶: خط ۱۶:


==[[اسلام]] سواد==
==[[اسلام]] سواد==
[[روز]] جمعه‌ای، عده‌ای از [[اصحاب]] با [[امام علی]]{{ع}} نشسته بودند که مردی بلند بالا وارد شد و [[سلام]] کرد. [[امام]]{{ع}} بعد از جواب سلام، فرمودند: "جن‌هایی که با آنها [[ارتباط]] داشتی چه شدند؟" آن مرد گفت: "آنها تا همین زمانی که در حضور شما هستم، با من بودند". [[علی]]{{ع}} به او فرمود: "می‌خواستم درباره چگونگی آغاز [[اسلام آوردن]] خود برای ما صحبت کنی". سواد گفت: من [[مرتاض]] و ساکن کوه‌های بلقاء در [[یمن]] بودم و با [[جن]] [[ارتباط]] داشتم. شبی در [[خواب]]، جنی که با او مرتبط بودم، به نزد من آمد و گفت: "اگر [[عاقل]] هستی، برخیز و ادرا کت را به کار بینداز؛ زیرا [[پیامبری]] از [[فرزندان]] لوی بن [[غالب]] برانگیخته شده است"<ref>دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۲-۳۰.</ref> و آن گاه بدون هیچ حرف دیگری، این اشعار را خواند: در شگفتم از [[جنیان]] و [[سرگردانی]] ایشان و این که بر چار پایان خود پالان نهاده‌اند! گویی قصد [[مکه]] دارند و در جستجوی هدایتند! آری [[مؤمنان]] جن همچون پلیدهای ایشان نیستند! تو هم برخیز و به سوی گزیده‌هاشمیان برو و چشمهای خود را روشن ساز! آن گاه به من تأکید کرد و گفت: ای [[سواد بن قارب]]! [[خداوند]] عز و جل پیامبری را برانگیخته است به سوی او برو تا [[راه هدایت]] را بیابی<ref>{{عربی|عجبت للجن و تحساسها وشدها العیس بأحلاسها تهوی إلی مکة تبغی الهدی ماخیر الجن کأنحاسها فانهض إلی الصفوة من هاشم و اسم بعینیک إلی رأسها عجبت للجن وتطلابها وشدها العیس بأقتابها تهوی إلی مکة تبغی الهدی لیس قدماها کأذنابها فانهض إلی الصفوة من هاشم و اسم بعینیک إلی قابها عجبت للجن وتخبارها و شدها العیس بأکوارها تهوی إلی مکة تبغی الهدی لیس ذوو الشر کأخیارها فانهض إلی الصفوة من هاشم مامؤمنو الجن ککفارها}}؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج۷، ص۲۷۶.</ref>.
[[روز]] جمعه‌ای، عده‌ای از [[اصحاب]] با [[امام علی]]{{ع}} نشسته بودند که مردی بلند بالا وارد شد و [[سلام]] کرد. [[امام]]{{ع}} بعد از جواب سلام، فرمودند: "جن‌هایی که با آنها [[ارتباط]] داشتی چه شدند؟" آن مرد گفت: "آنها تا همین زمانی که در حضور شما هستم، با من بودند". [[علی]]{{ع}} به او فرمود: "می‌خواستم درباره چگونگی آغاز [[اسلام آوردن]] خود برای ما صحبت کنی". سواد گفت: من [[مرتاض]] و ساکن کوه‌های بلقاء در [[یمن]] بودم و با [[جن]] [[ارتباط]] داشتم. شبی در [[خواب]]، جنی که با او مرتبط بودم، به نزد من آمد و گفت: "اگر [[عاقل]] هستی، برخیز و ادرا کت را به کار بینداز؛ زیرا [[پیامبری]] از [[فرزندان]] لوی بن غالب برانگیخته شده است"<ref>دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۲-۳۰.</ref> و آن گاه بدون هیچ حرف دیگری، این اشعار را خواند: در شگفتم از [[جنیان]] و [[سرگردانی]] ایشان و این که بر چار پایان خود پالان نهاده‌اند! گویی قصد [[مکه]] دارند و در جستجوی هدایتند! آری [[مؤمنان]] جن همچون پلیدهای ایشان نیستند! تو هم برخیز و به سوی گزیده‌هاشمیان برو و چشمهای خود را روشن ساز! آن گاه به من تأکید کرد و گفت: ای [[سواد بن قارب]]! [[خداوند]] عز و جل پیامبری را برانگیخته است به سوی او برو تا [[راه هدایت]] را بیابی<ref>{{عربی|عجبت للجن و تحساسها وشدها العیس بأحلاسها تهوی إلی مکة تبغی الهدی ماخیر الجن کأنحاسها فانهض إلی الصفوة من هاشم و اسم بعینیک إلی رأسها عجبت للجن وتطلابها وشدها العیس بأقتابها تهوی إلی مکة تبغی الهدی لیس قدماها کأذنابها فانهض إلی الصفوة من هاشم و اسم بعینیک إلی قابها عجبت للجن وتخبارها و شدها العیس بأکوارها تهوی إلی مکة تبغی الهدی لیس ذوو الشر کأخیارها فانهض إلی الصفوة من هاشم مامؤمنو الجن ککفارها}}؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج۷، ص۲۷۶.</ref>.


این خواب، سه [[روز]] پیاپی تکرار شد. این گونه بود که عزمم را جزم کردم که به حضور [[پیامبر]]{{صل}} برسم و او را از نزدیک ببینم. بار [[سفر]] را بستم و بر مرکب خود سوار شدم و بدون درنگ و با سرعت حرکت کردم تا به حضور پیامبر{{صل}} رسیدم. در آن [[زمان]]، آن [[حضرت]] در [[مدینه]] بودند. وقتی به مدینه رسیدم، [[مردم]] برگرد او حلقه زده بودند، به گونه‌ای که در میان جمعیت دیده نمی‌شد. لحظه‌ای جمعیت به کناری رفت و [[پیامبر]]{{صل}} مرا دید. در این موقع پیامبر{{صل}} فرمود: "ای [[سواد بن قارب]]! خوش [[آمدی]]! از آنچه که برای تو پیش آمده است، آگاهیم<ref>دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۲-۳۰.</ref>.
این خواب، سه [[روز]] پیاپی تکرار شد. این گونه بود که عزمم را جزم کردم که به حضور [[پیامبر]]{{صل}} برسم و او را از نزدیک ببینم. بار [[سفر]] را بستم و بر مرکب خود سوار شدم و بدون درنگ و با سرعت حرکت کردم تا به حضور پیامبر{{صل}} رسیدم. در آن [[زمان]]، آن [[حضرت]] در [[مدینه]] بودند. وقتی به مدینه رسیدم، [[مردم]] برگرد او حلقه زده بودند، به گونه‌ای که در میان جمعیت دیده نمی‌شد. لحظه‌ای جمعیت به کناری رفت و [[پیامبر]]{{صل}} مرا دید. در این موقع پیامبر{{صل}} فرمود: "ای [[سواد بن قارب]]! خوش [[آمدی]]! از آنچه که برای تو پیش آمده است، آگاهیم<ref>دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۲-۳۰.</ref>.
خط ۲۴: خط ۲۴:
هم زاد من شبی به [[خواب]] من آمد؛ تا آنجا که آزموده‌ام هیچ گاه [[دروغگو]] نبوده است.
هم زاد من شبی به [[خواب]] من آمد؛ تا آنجا که آزموده‌ام هیچ گاه [[دروغگو]] نبوده است.


سه [[شب]] پیاپی آمد و در هر سه شب، گفتارش این بود که [[پیامبری]] از [[خاندان]] لوی بن [[غالب]] برای تو آمده است.
سه [[شب]] پیاپی آمد و در هر سه شب، گفتارش این بود که [[پیامبری]] از [[خاندان]] لوی بن غالب برای تو آمده است.


[[جامه]] بر کمر زدم و ماده شتر تندرو من [[کوه]] و کمر را درنوردید.
[[جامه]] بر کمر زدم و ماده شتر تندرو من [[کوه]] و کمر را درنوردید.
۲۱۸٬۲۲۶

ویرایش