پرش به محتوا

ثعلبة بن عبدالرحمن انصاری: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'غالب' به 'غالب'
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{امامت}} {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = اصحاب پیامبر | عنوان مدخل = ثعلبة بن عبدالرحمن انصاری | مداخل مرتبط = | پرسش مرتبط = }} == آشنایی اجمالی == وی جوانی بود که خدمتگزاری پیامبر می‌کرد. روزی رسول خدا{{صل}} او را برای کاری فرستاد. در راه چشمش به...» ایجاد کرد)
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
جز (جایگزینی متن - 'غالب' به 'غالب')
خط ۷: خط ۷:
}}
}}
== آشنایی اجمالی ==
== آشنایی اجمالی ==
وی [[جوانی]] بود که [[خدمتگزاری]] [[پیامبر]] می‌کرد. روزی [[رسول خدا]]{{صل}} او را برای کاری فرستاد. در راه چشمش به درون [[خانه]] یکی از [[انصار]] افتاد و دید [[زن]] [[انصاری]] مشغول شستشوی خود است. [[هوای نفس]] بر او [[غالب]] آمد و ثعلبه چندی به تماشای او ایستاد و زمانی که به خود آمد، از [[ترس]] اینکه آیه‌ای درباره او نازل شود، به کوه‌های میان [[مدینه]] و [[مکه]] گریزان و به [[استغفار]] و [[توبه]] مشغول شد. رسول خدا{{صل}} چهل [[روز]] از او خبری نداشت تا اینکه [[جبرئیل]] بر [[حضرت]] نازل گردید و جای آن [[جوان]] انصاری را به حضرت خبر داد. رسول خدا{{صل}} [[سلمان]] و [[عمر]] را به دنبال او فرستاد. آن دو وقتی از مدینه بیرون آمدند، از [[چوپانی]] به نام «ذفافه»، سراغ ثعلبه را گرفتند. [[چوپان]] گفت: شاید منظورتان آن جوانی است که از [[دوزخ]] گریزان شده است. [[عمر]] گفت: مگر تو از او خبری داری؟ گفت: جوانی در نیمه‌های شب در حالی که دست‌هایش را (به علامت توبه) بر سر گذاشته، از میان این کوه‌ها بیرون می‌آید، در حالی که پیوسته می‌گوید: خدایا، ای کاش قبض روحم می‌‌کردی و جسمم در میان [[مردگان]] می‌بود. ذفافه، محل ثعلبه را نشان داد و چون شب شد، همان گونه که چوپان گفته بود، او را با آن حال دیدند. بامداد نزد ثعلبه رفتند و او را به مدینه آوردند. او از عمر پرسید: آیا رسول خدا{{صل}} از موضوع [[آگاه]] است؟ گفت: نمی‌دانم، ولی ما را به دنبال تو فرستاد. ثعلبه از عمر خواست زمانی او را نزد رسول خدا{{صل}} حاضر کند که آن حضرت مشغول [[نماز]] باشد. سلمان و عمر او را از صفوف [[نمازگزاران]] عبور دادند و به جلو بردند. همین که ثعلبه قرائت حضرت را شنید، بیهوش بر [[زمین]] افتاد. نماز که تمام شد، رسول خدا{{صل}} بر بالین او رفت و او را به هوش آورد و فرمود: چرا پنهان شدی؟ گفت: به دلیل گناهی که مرتکب شده بودم. فرمود: آیا [[کلامی]] که تو را از خطاها [[پاک]] می‌کند بیاموزم؟ گفت: آری، ای [[رسول خدا]]{{صل}}! فرمود: بگو {{متن قرآن|وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ}}<ref>«و از ایشان کسانی هستند که می‌گویند: پروردگارا! در این جهان به ما نکویی بخش و در جهان واپسین هم نکویی ده و ما را از عذاب آتش نگاه دار» سوره بقره، آیه ۲۰۱.</ref>. [[ثعلبه]] گفت: اما ای رسول خدا، گناهم بزرگ است. [[پیامبر]] فرمود: ولی [[کلام خدا]] بزرگ‌تر است. آنگاه به او فرمود تا به خانه‌اش بازگردد. ثعلبه چون به [[خانه]] بازگشت، [[بیمار]] شد و هشت [[روز]] در بستر [[بیماری]] افتاد. [[سلمان]] خبرش را به پیامبر رساند و [[حضرت]] به همراه برخی [[صحابه]] به [[عیادت]] او رفتند. آن حضرت سر ثعلبه را بر دامن خود گذاشت، ولی او سر خود را بر [[زمین]] نهاد. آن حضرت فرمود: چرا چنین کردی؟ گفت: بدان دلیل که [[آلوده]] به [[گناه]] شده است! فرمود: حالت چگونه است؟ گفت: استخوان و گوشت و پوستم لانه مورچگان شده است (کنایه که در حال مرگم). فرمود: چه می‌خواهی؟ گفت: [[مغفرت]] و [[آمرزش]] پروردگارم. در این حال [[جبرئیل]] نزد پیامبر آمد و گفت: خدایت [[سلام]] می‌رساند و می‌گوید: اگر این [[بنده]] به اندازه زمین گناه کرده باشد، او را خواهم بخشید. رسول خدا{{صل}} چون این موضوع را به ثعلبه فرمود، ثعلبه چنان صیحه‌ای زد که در دم [[جان]] سپرد. حضرت دستور داد ثعلبه را [[غسل]] و [[کفن]] کنند و خود بر او [[نماز]] خواند و به همراه [[اصحاب]] جنازه را [[تشییع]] کردند، ولی حضرت روی انگشتان پا راه می‌رفت. پس از [[دفن]] ثعلبه از آن حضرت در این باره پرسیدند، فرمود: «به آن خدایی که مرا [[مبعوث]] کرد، [[فرشتگان]] چنان در این [[تشییع جنازه]] آمده بودند که نمی‌توانستم به [[درستی]] پا روی زمین بگذارم»<ref>ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۱، ص۵۰۰-۴۹۸؛ ابن قدامه، کتاب التوابین، ص۱۰۶-۱۰۸؛ ابن حبان، الثقات، ج۳ف ص۴۷؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۷۱؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۵۲۰ و ۵۲۱؛ شامی، ج۱۱، ص۴۱۵.</ref>. [[ابن اثیر]] و [[ابن حجر]] افزون بر [[ضعف سند]]، از نظر متن نیز بر این [[روایت]] ایراد کرده‌اند؛ بدین معنا که در متن روایت آمده است که این داستان در [[زمان]] [[نزول آیه]] {{متن قرآن|مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى}}<ref>«که پروردگارت تو را رها نکرده و (از تو) آزرده نشده است» سوره ضحی، آیه ۳.</ref>. یعنی در زمان [[مکه]] و [[فترت وحی]] بوده، در حالی که این داستان مربوط به [[مدینه]] است و این دو قابل جمع نیست. [[ذهبی]]<ref>ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۱، ص۶۸.</ref> نیز داستان یاد شده را [[شبیه]] [[روایات]] ساختگی دانسته است. این خبر در [[منابع شیعه]] نیز یافت نشد.<ref>[[محمد رضا هدایت‌پناه|هدایت‌پناه، محمد رضا]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|مقاله «ثعلبة بن عبدالرحمن انصاری»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۲، ص ۳۱۸.</ref>
وی [[جوانی]] بود که [[خدمتگزاری]] [[پیامبر]] می‌کرد. روزی [[رسول خدا]]{{صل}} او را برای کاری فرستاد. در راه چشمش به درون [[خانه]] یکی از [[انصار]] افتاد و دید [[زن]] [[انصاری]] مشغول شستشوی خود است. [[هوای نفس]] بر او غالب آمد و ثعلبه چندی به تماشای او ایستاد و زمانی که به خود آمد، از [[ترس]] اینکه آیه‌ای درباره او نازل شود، به کوه‌های میان [[مدینه]] و [[مکه]] گریزان و به [[استغفار]] و [[توبه]] مشغول شد. رسول خدا{{صل}} چهل [[روز]] از او خبری نداشت تا اینکه [[جبرئیل]] بر [[حضرت]] نازل گردید و جای آن [[جوان]] انصاری را به حضرت خبر داد. رسول خدا{{صل}} [[سلمان]] و [[عمر]] را به دنبال او فرستاد. آن دو وقتی از مدینه بیرون آمدند، از [[چوپانی]] به نام «ذفافه»، سراغ ثعلبه را گرفتند. [[چوپان]] گفت: شاید منظورتان آن جوانی است که از [[دوزخ]] گریزان شده است. [[عمر]] گفت: مگر تو از او خبری داری؟ گفت: جوانی در نیمه‌های شب در حالی که دست‌هایش را (به علامت توبه) بر سر گذاشته، از میان این کوه‌ها بیرون می‌آید، در حالی که پیوسته می‌گوید: خدایا، ای کاش قبض روحم می‌‌کردی و جسمم در میان [[مردگان]] می‌بود. ذفافه، محل ثعلبه را نشان داد و چون شب شد، همان گونه که چوپان گفته بود، او را با آن حال دیدند. بامداد نزد ثعلبه رفتند و او را به مدینه آوردند. او از عمر پرسید: آیا رسول خدا{{صل}} از موضوع [[آگاه]] است؟ گفت: نمی‌دانم، ولی ما را به دنبال تو فرستاد. ثعلبه از عمر خواست زمانی او را نزد رسول خدا{{صل}} حاضر کند که آن حضرت مشغول [[نماز]] باشد. سلمان و عمر او را از صفوف [[نمازگزاران]] عبور دادند و به جلو بردند. همین که ثعلبه قرائت حضرت را شنید، بیهوش بر [[زمین]] افتاد. نماز که تمام شد، رسول خدا{{صل}} بر بالین او رفت و او را به هوش آورد و فرمود: چرا پنهان شدی؟ گفت: به دلیل گناهی که مرتکب شده بودم. فرمود: آیا [[کلامی]] که تو را از خطاها [[پاک]] می‌کند بیاموزم؟ گفت: آری، ای [[رسول خدا]]{{صل}}! فرمود: بگو {{متن قرآن|وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ}}<ref>«و از ایشان کسانی هستند که می‌گویند: پروردگارا! در این جهان به ما نکویی بخش و در جهان واپسین هم نکویی ده و ما را از عذاب آتش نگاه دار» سوره بقره، آیه ۲۰۱.</ref>. [[ثعلبه]] گفت: اما ای رسول خدا، گناهم بزرگ است. [[پیامبر]] فرمود: ولی [[کلام خدا]] بزرگ‌تر است. آنگاه به او فرمود تا به خانه‌اش بازگردد. ثعلبه چون به [[خانه]] بازگشت، [[بیمار]] شد و هشت [[روز]] در بستر [[بیماری]] افتاد. [[سلمان]] خبرش را به پیامبر رساند و [[حضرت]] به همراه برخی [[صحابه]] به [[عیادت]] او رفتند. آن حضرت سر ثعلبه را بر دامن خود گذاشت، ولی او سر خود را بر [[زمین]] نهاد. آن حضرت فرمود: چرا چنین کردی؟ گفت: بدان دلیل که [[آلوده]] به [[گناه]] شده است! فرمود: حالت چگونه است؟ گفت: استخوان و گوشت و پوستم لانه مورچگان شده است (کنایه که در حال مرگم). فرمود: چه می‌خواهی؟ گفت: [[مغفرت]] و [[آمرزش]] پروردگارم. در این حال [[جبرئیل]] نزد پیامبر آمد و گفت: خدایت [[سلام]] می‌رساند و می‌گوید: اگر این [[بنده]] به اندازه زمین گناه کرده باشد، او را خواهم بخشید. رسول خدا{{صل}} چون این موضوع را به ثعلبه فرمود، ثعلبه چنان صیحه‌ای زد که در دم [[جان]] سپرد. حضرت دستور داد ثعلبه را [[غسل]] و [[کفن]] کنند و خود بر او [[نماز]] خواند و به همراه [[اصحاب]] جنازه را [[تشییع]] کردند، ولی حضرت روی انگشتان پا راه می‌رفت. پس از [[دفن]] ثعلبه از آن حضرت در این باره پرسیدند، فرمود: «به آن خدایی که مرا [[مبعوث]] کرد، [[فرشتگان]] چنان در این [[تشییع جنازه]] آمده بودند که نمی‌توانستم به [[درستی]] پا روی زمین بگذارم»<ref>ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۱، ص۵۰۰-۴۹۸؛ ابن قدامه، کتاب التوابین، ص۱۰۶-۱۰۸؛ ابن حبان، الثقات، ج۳ف ص۴۷؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۷۱؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۵۲۰ و ۵۲۱؛ شامی، ج۱۱، ص۴۱۵.</ref>. [[ابن اثیر]] و [[ابن حجر]] افزون بر [[ضعف سند]]، از نظر متن نیز بر این [[روایت]] ایراد کرده‌اند؛ بدین معنا که در متن روایت آمده است که این داستان در [[زمان]] [[نزول آیه]] {{متن قرآن|مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى}}<ref>«که پروردگارت تو را رها نکرده و (از تو) آزرده نشده است» سوره ضحی، آیه ۳.</ref>. یعنی در زمان [[مکه]] و [[فترت وحی]] بوده، در حالی که این داستان مربوط به [[مدینه]] است و این دو قابل جمع نیست. [[ذهبی]]<ref>ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۱، ص۶۸.</ref> نیز داستان یاد شده را [[شبیه]] [[روایات]] ساختگی دانسته است. این خبر در [[منابع شیعه]] نیز یافت نشد.<ref>[[محمد رضا هدایت‌پناه|هدایت‌پناه، محمد رضا]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|مقاله «ثعلبة بن عبدالرحمن انصاری»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۲، ص ۳۱۸.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
۲۱۸٬۲۲۷

ویرایش