ضامن آهو: تفاوت میان نسخهها
جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵، قسمت دوم
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[ضامن آهو در تاریخ اسلامی]] - [[ضامن آهو در معارف و سیره رضوی]]| پرسش مرتبط = }} | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[ضامن آهو در تاریخ اسلامی]] - [[ضامن آهو در معارف و سیره رضوی]]| پرسش مرتبط = }} | ||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
از [[القاب امام رضا]]{{ع}} میباشد و پیرامون آن داستانی بیان شده است که بنا به روایتی عامیانه، چنین نقل کردهاند: «صیادی در بیابانی قصد شکار آهویی میکند و [[آهو]] شکارچی را مسافت زیادی به دنبال خود میدواند و [[عاقبت]] خود را به دامن [[حضرت]] [[علی بن موسی الرضا]]{{ع}} که اتفاقاً در آن حوالی تشریف فرما بوده است، میاندازد. صیاد که قصد شکار آهو را دارد، با ممانعت [[حضرت رضا]]{{ع}} مواجه میشود؛ [[ولی]] چون آهو را صید و [[حق]] [[شرعی]] خود میداند، در مطالبه و استرداد آهو [[مبالغه]] و پافشاری میکند. [[امام]]{{ع}} حاضر میشود مبلغی بیشتر از بهای آهو، به شکارچی بپردازد تا او آهو را [[آزاد]] کند. شکارچی نمیپذیرد و به عرض میرساند: الا و بالله، من همین آهو را که حق خودم است، میخواهم و لاغیر. آن وقت آهو به زبان میآید و [[سخن گفتن]] آغاز میکند و به عرض [[امام]]{{ع}} میرساند که من دو بچه آهوی شیرخوار دارم که گرسنهاند و چشم به راهند، بروم و شیرشان بدهم و سیرشان کنم. حالا شما ضمانت مرا نزد این [[ظالم]] بفرمایید که اجازه دهد بروم و بچگانم را شیر دهم و برگردم و [[تسلیم]] صیاد شوم... | از [[القاب امام رضا]] {{ع}} میباشد و پیرامون آن داستانی بیان شده است که بنا به روایتی عامیانه، چنین نقل کردهاند: «صیادی در بیابانی قصد شکار آهویی میکند و [[آهو]] شکارچی را مسافت زیادی به دنبال خود میدواند و [[عاقبت]] خود را به دامن [[حضرت]] [[علی بن موسی الرضا]] {{ع}} که اتفاقاً در آن حوالی تشریف فرما بوده است، میاندازد. صیاد که قصد شکار آهو را دارد، با ممانعت [[حضرت رضا]] {{ع}} مواجه میشود؛ [[ولی]] چون آهو را صید و [[حق]] [[شرعی]] خود میداند، در مطالبه و استرداد آهو [[مبالغه]] و پافشاری میکند. [[امام]] {{ع}} حاضر میشود مبلغی بیشتر از بهای آهو، به شکارچی بپردازد تا او آهو را [[آزاد]] کند. شکارچی نمیپذیرد و به عرض میرساند: الا و بالله، من همین آهو را که حق خودم است، میخواهم و لاغیر. آن وقت آهو به زبان میآید و [[سخن گفتن]] آغاز میکند و به عرض [[امام]] {{ع}} میرساند که من دو بچه آهوی شیرخوار دارم که گرسنهاند و چشم به راهند، بروم و شیرشان بدهم و سیرشان کنم. حالا شما ضمانت مرا نزد این [[ظالم]] بفرمایید که اجازه دهد بروم و بچگانم را شیر دهم و برگردم و [[تسلیم]] صیاد شوم... | ||
حضرت رضا{{ع}} هم ضمانت آهو را نزد شکارچی میفرماید و خود را به صورت گروگانی در تحت [[تسلط]] شکارچی قرار میدهد. آهو میرود و به سرعت باز میگردد و خود را تسلیم شکارچی میکند. شکارچی که این [[وفای به عهد]] را میبیند، منقلب میگردد و آنگاه که متوجه میشود گروگان او، حضرت [[علی بن موسی الرضا]]{{ع}} است، فوراً آهو را آزاد میکند و خود را به دست و پای حضرت میاندازد و عذر میخواهد و [[پوزش]] میطلبد. حضرت نیز مبلغی به او [[مرحمت]] میفرماید و به علاوه، [[تعهد]] [[شفاعت]] او را در [[قیامت]] نزد جدش میکند و صیاد را خوشدل روانه میسازد. | حضرت رضا {{ع}} هم ضمانت آهو را نزد شکارچی میفرماید و خود را به صورت گروگانی در تحت [[تسلط]] شکارچی قرار میدهد. آهو میرود و به سرعت باز میگردد و خود را تسلیم شکارچی میکند. شکارچی که این [[وفای به عهد]] را میبیند، منقلب میگردد و آنگاه که متوجه میشود گروگان او، حضرت [[علی بن موسی الرضا]] {{ع}} است، فوراً آهو را آزاد میکند و خود را به دست و پای حضرت میاندازد و عذر میخواهد و [[پوزش]] میطلبد. حضرت نیز مبلغی به او [[مرحمت]] میفرماید و به علاوه، [[تعهد]] [[شفاعت]] او را در [[قیامت]] نزد جدش میکند و صیاد را خوشدل روانه میسازد. | ||
آهو هم که خود را آزاد شده حضرت میداند، اجازه مرخصی میطلبد و به سراغ [[خانه]] و بچههایش میدود.»... | آهو هم که خود را آزاد شده حضرت میداند، اجازه مرخصی میطلبد و به سراغ [[خانه]] و بچههایش میدود.»... | ||
اما داستانی که [[حقیقت]] دارد در کتاب [[عیون]] الاخبار [[الرضا]]{{ع}} بدین شرح نقل شده است که [[شیخ صدوق]] آن را از شیخ [[ابوالفضل محمد بن احمد بن اسماعیل سلیطی]] و او از [[حاکم]] رازی، [[وزیر]] نامدار سامانیان و او از [[ابو منصور محمد بن عبدالرزاق طوسی]] [[روایت]] کرده است: | اما داستانی که [[حقیقت]] دارد در کتاب [[عیون]] الاخبار [[الرضا]] {{ع}} بدین شرح نقل شده است که [[شیخ صدوق]] آن را از شیخ [[ابوالفضل محمد بن احمد بن اسماعیل سلیطی]] و او از [[حاکم]] رازی، [[وزیر]] نامدار سامانیان و او از [[ابو منصور محمد بن عبدالرزاق طوسی]] [[روایت]] کرده است: | ||
«چون [[روز]] [[پنجشنبه]] برای [[زیارت امام رضا]]{{ع}} از او اجازه خواستم. گفت بشنو که درباره این [[مشهد]] (یعنی محل [[شهادت]]) با تو چه میگویم. در [[روزگار]] [[جوانی]]، نظر [[خوشی]] به طرفداران این مشهد نداشتم و در راه، معترض [[زائران]] میشدم و لباسها و خرجی و [[نامهها]] و حوالههایشان را به [[ستیزه]] میستاندم. | «چون [[روز]] [[پنجشنبه]] برای [[زیارت امام رضا]] {{ع}} از او اجازه خواستم. گفت بشنو که درباره این [[مشهد]] (یعنی محل [[شهادت]]) با تو چه میگویم. در [[روزگار]] [[جوانی]]، نظر [[خوشی]] به طرفداران این مشهد نداشتم و در راه، معترض [[زائران]] میشدم و لباسها و خرجی و [[نامهها]] و حوالههایشان را به [[ستیزه]] میستاندم. | ||
روزی به شکار بیرون رفتم و یوزی را به دنبال آهویی روانه کردم. یوز هم چنان به دنبال [[آهو]] میدوید تا به ناچار، آهو را به پای دیواری پناهید و آهو ایستاد. یوز هم رو به رویش ایستاد [[ولی]] به او نزدیک نمیشد. هر چه [[کوشش]] کردیم که یوز به آهو نزدیک شود، یوز نمیجست و از جای خود تکان نمیخورد؛ ولی هر وقت که آهو از کنار دیوار دور میشد، یوز هم او را دنبال میکرد. اما همین که به دیوار [[پناه]] میبرد، یوز باز میگشت تا آنکه آهو به سوراخ لانه مانندی در دیوار آن [[مزار]] داخل شد. من وارد رباط<ref>معنای اصلی آن جای نگهداری اسب برای مبارزه با دشمنان و مرزداری از حدود و ثغور مسلمانان است، و بعداً به معانی مختلفی از جمله کاروانسرا، خانقاه صوفیه، نقل شده است. در این داستان، رباط تعبیر از مزار حضرت رضا{{ع}} در آن عصر میباشد.</ref> شدم، و از ابی [[نصر]] مقری که لابد [[قاری قرآن]] بر [[قبر مطهر]] [[حضرت]] یا دیگر مقابر اطراف [[قبر]] و داخل رباط بوده است، پرسیدم: آهوینی که اکنون وارد رباط شد کو؟ گفت: ندیدمش. آن وقت، به همان جایی که آهو داخلش شده بود درآمدم و پشگلهای آهو و ردّ پیشابش را دیدم، [[ولی]] خود [[آهو]] را ندیدم. پس با [[خدای تعالی]] [[پیمان]] بستم که از آن پس [[زائران]] را نیازارم و جز از راه خوبی و [[خوشی]] با آنان در نیابم. از آن پس، هرگاه که کار [[دشواری]] به من روی میآورد و [[گرفتاری]] پیدا میکردم، بدین [[مشهد]] روی و [[پناه]] میآوردم، و آن را [[زیارت]] و از خدای تعالی در آنجا [[حاجت]] خویش را مسئلت میکردم و [[خداوند]] نیاز مرا بر میآورد. من از [[خدا]] خواستم که پسری به من [[عنایت]] فرماید. خدا پسری به من [[مرحمت]] فرمود، و چون آن پسر بچه به حدّ [[بلوغ]] رسید، کشته شد؛ من دوباره به مشهد برگشتم و از خدا مسئلت کردم که پسری به من عطا فرماید و خداوند پسر دیگری به من ارزانی فرمود. هیچگاه از [[خدای تبارک و تعالی]] در آنجا حاجتی نخواستم مگر آنکه [[حق تعالی]] آن حاجت را برآورد و این چیزی است از جمله [[برکات]] این مشهد [[سلام]] [[اللّه]] [[علی]] ساکنه که بر شخص من آشکار شد و برای خودم روی داد»<ref>عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۳۸۲.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۴۷۰.</ref> | روزی به شکار بیرون رفتم و یوزی را به دنبال آهویی روانه کردم. یوز هم چنان به دنبال [[آهو]] میدوید تا به ناچار، آهو را به پای دیواری پناهید و آهو ایستاد. یوز هم رو به رویش ایستاد [[ولی]] به او نزدیک نمیشد. هر چه [[کوشش]] کردیم که یوز به آهو نزدیک شود، یوز نمیجست و از جای خود تکان نمیخورد؛ ولی هر وقت که آهو از کنار دیوار دور میشد، یوز هم او را دنبال میکرد. اما همین که به دیوار [[پناه]] میبرد، یوز باز میگشت تا آنکه آهو به سوراخ لانه مانندی در دیوار آن [[مزار]] داخل شد. من وارد رباط<ref>معنای اصلی آن جای نگهداری اسب برای مبارزه با دشمنان و مرزداری از حدود و ثغور مسلمانان است، و بعداً به معانی مختلفی از جمله کاروانسرا، خانقاه صوفیه، نقل شده است. در این داستان، رباط تعبیر از مزار حضرت رضا {{ع}} در آن عصر میباشد.</ref> شدم، و از ابی [[نصر]] مقری که لابد [[قاری قرآن]] بر [[قبر مطهر]] [[حضرت]] یا دیگر مقابر اطراف [[قبر]] و داخل رباط بوده است، پرسیدم: آهوینی که اکنون وارد رباط شد کو؟ گفت: ندیدمش. آن وقت، به همان جایی که آهو داخلش شده بود درآمدم و پشگلهای آهو و ردّ پیشابش را دیدم، [[ولی]] خود [[آهو]] را ندیدم. پس با [[خدای تعالی]] [[پیمان]] بستم که از آن پس [[زائران]] را نیازارم و جز از راه خوبی و [[خوشی]] با آنان در نیابم. از آن پس، هرگاه که کار [[دشواری]] به من روی میآورد و [[گرفتاری]] پیدا میکردم، بدین [[مشهد]] روی و [[پناه]] میآوردم، و آن را [[زیارت]] و از خدای تعالی در آنجا [[حاجت]] خویش را مسئلت میکردم و [[خداوند]] نیاز مرا بر میآورد. من از [[خدا]] خواستم که پسری به من [[عنایت]] فرماید. خدا پسری به من [[مرحمت]] فرمود، و چون آن پسر بچه به حدّ [[بلوغ]] رسید، کشته شد؛ من دوباره به مشهد برگشتم و از خدا مسئلت کردم که پسری به من عطا فرماید و خداوند پسر دیگری به من ارزانی فرمود. هیچگاه از [[خدای تبارک و تعالی]] در آنجا حاجتی نخواستم مگر آنکه [[حق تعالی]] آن حاجت را برآورد و این چیزی است از جمله [[برکات]] این مشهد [[سلام]] [[اللّه]] [[علی]] ساکنه که بر شخص من آشکار شد و برای خودم روی داد»<ref>عیون اخبار الرضا {{ع}}، ج۲، ص۳۸۲.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۴۷۰.</ref> | ||
== منابع == | == منابع == |