پرش به محتوا

عبیدالله بن عمر بن خطاب در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
خط ۶: خط ۶:
}}
}}


==مقدمه==
== مقدمه ==
او فرزند [[عمر بن خطاب]]، [[خلیفۀ دوم]] و مادرش، [[ام کلثوم]]، دختر [[جرول خزاعی]] است<ref>الاصابه، ابن حجر، ص۵۲.</ref>. در بسیاری از [[منابع اهل سنت]] درباره [[مادر]] او این گونه آمده است که او [[پس از ظهور]] [[اسلام]]، اسلام نیاورد و بر [[شرک]] خود باقی بود لذا از [[عمر]] که [[مسلمان]] شده بود، جدا شده و با [[عبدالرحمن بن ابی بکر]] [[ازدواج]] کرد<ref>البدایة والنهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۳۹. چون او هنوز مسلمان نشده بود.</ref>. در برخی منابع دیگری [[اهل سنت]] نیز آمده است که مادر او جزء شش زنی بود که بعد از درگذشت [[رسول خدا]]{{صل}} از [[دین اسلام]] [[دست]] کشیدند<ref>الجامع لأحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، قرطبی، ج۱۸، ص۷۰؛ تفسیر غرائب القرآن ورغائب الفرقان، نیشابوری، ج۶، ص۲۹۳؛ تخریج الأحادیث و الآثار الواقعة فی تفسیر الکشاف للزمخشری، زیلعی، ج۳، ص۴۶۱؛ تنویر المقباس من تفسیر ابن عباس، فیروزآبادی، ج۱، ص۴۶۸؛ عمدة القاری شرح صحیح البخاری، عینی، ج۱۳، ص۲۹۲.</ref>. از این نقل‌ها، این نکته به دست می‌آید که مادرش قبل از درگذشت رسول خدا{{صل}} (احتمالا در [[زمان]] [[فتح مکه]] و [[اسلام آوردن]] [[بنی امیه]]) اسلام آورده و بعد از [[درگذشت پیامبر اکرم]]{{صل}} همانند بسیاری از دین اسلام دست کشیده است. عبیدالله [[زمان رسول خدا]]{{صل}} را [[درک]] کرده<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۰۱۰.</ref> و روایتی نیز از آن [[حضرت]] [[نقل]] نکرده<ref>معرفة الصحابه، ابو نعیم اصفهانی، ج۴، ص۱۸۷۶؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۱۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۵۲.</ref> و آنچه نقل کرده یا با واسطه پدرش و یا به واسطه [[عثمان]]<ref>تنقیح تحقیق أحادیث التعلیق، عبدالهادی حنبلی، ج۳، ص۷۳؛ التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینة الشریفه، سخاوی، ج۲، ص۲۳۲؛ معرفة الصحابه، ابی نعیم اصفهانی، ج۴، ص۱۸۷۶.</ref> و دیگران است و کسانی مثل [[عبدالرحمن بن ابی‌بکر]] و [[سعید بن المسیب]] هم [[روایات]] را با واسطه از او [[روایت]] کرده‌اند<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳۸، ص۵۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۵۲؛ الأعلام، زرگلی، ج۴، ص۱۹۵.</ref>. او در [[فتوحات]] [[عمر]]، از جمله در [[فتح]] [[عراق]] و [[آفریقا]] حضور داشت<ref>المعارف، ابن قتیبه، ص۱۸۷؛ أنساب الأشراف، بلاذری، ج۳، ص۴۴۶؛ البدء و التاریخ، ابن طاهر مقدسی، ج۵، ص۹۲.</ref>.<ref>[[محمد کرمانی کجور|کرمانی کجور، محمد]]، [[عبیدالله بن عمر (مقاله)|مقاله «عبیدالله بن عمر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۲۱۰-۲۱۱.</ref>
او فرزند [[عمر بن خطاب]]، [[خلیفۀ دوم]] و مادرش، [[ام کلثوم]]، دختر [[جرول خزاعی]] است<ref>الاصابه، ابن حجر، ص۵۲.</ref>. در بسیاری از [[منابع اهل سنت]] درباره [[مادر]] او این گونه آمده است که او [[پس از ظهور]] [[اسلام]]، اسلام نیاورد و بر [[شرک]] خود باقی بود لذا از [[عمر]] که [[مسلمان]] شده بود، جدا شده و با [[عبدالرحمن بن ابی بکر]] [[ازدواج]] کرد<ref>البدایة والنهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۳۹. چون او هنوز مسلمان نشده بود.</ref>. در برخی منابع دیگری [[اهل سنت]] نیز آمده است که مادر او جزء شش زنی بود که بعد از درگذشت [[رسول خدا]] {{صل}} از [[دین اسلام]] [[دست]] کشیدند<ref>الجامع لأحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، قرطبی، ج۱۸، ص۷۰؛ تفسیر غرائب القرآن ورغائب الفرقان، نیشابوری، ج۶، ص۲۹۳؛ تخریج الأحادیث و الآثار الواقعة فی تفسیر الکشاف للزمخشری، زیلعی، ج۳، ص۴۶۱؛ تنویر المقباس من تفسیر ابن عباس، فیروزآبادی، ج۱، ص۴۶۸؛ عمدة القاری شرح صحیح البخاری، عینی، ج۱۳، ص۲۹۲.</ref>. از این نقل‌ها، این نکته به دست می‌آید که مادرش قبل از درگذشت رسول خدا {{صل}} (احتمالا در [[زمان]] [[فتح مکه]] و [[اسلام آوردن]] [[بنی امیه]]) اسلام آورده و بعد از [[درگذشت پیامبر اکرم]] {{صل}} همانند بسیاری از دین اسلام دست کشیده است. عبیدالله [[زمان رسول خدا]] {{صل}} را [[درک]] کرده<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۰۱۰.</ref> و روایتی نیز از آن [[حضرت]] [[نقل]] نکرده<ref>معرفة الصحابه، ابو نعیم اصفهانی، ج۴، ص۱۸۷۶؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۱۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۵۲.</ref> و آنچه نقل کرده یا با واسطه پدرش و یا به واسطه [[عثمان]]<ref>تنقیح تحقیق أحادیث التعلیق، عبدالهادی حنبلی، ج۳، ص۷۳؛ التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینة الشریفه، سخاوی، ج۲، ص۲۳۲؛ معرفة الصحابه، ابی نعیم اصفهانی، ج۴، ص۱۸۷۶.</ref> و دیگران است و کسانی مثل [[عبدالرحمن بن ابی‌بکر]] و [[سعید بن المسیب]] هم [[روایات]] را با واسطه از او [[روایت]] کرده‌اند<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳۸، ص۵۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۵۲؛ الأعلام، زرگلی، ج۴، ص۱۹۵.</ref>. او در [[فتوحات]] [[عمر]]، از جمله در [[فتح]] [[عراق]] و [[آفریقا]] حضور داشت<ref>المعارف، ابن قتیبه، ص۱۸۷؛ أنساب الأشراف، بلاذری، ج۳، ص۴۴۶؛ البدء و التاریخ، ابن طاهر مقدسی، ج۵، ص۹۲.</ref>.<ref>[[محمد کرمانی کجور|کرمانی کجور، محمد]]، [[عبیدالله بن عمر (مقاله)|مقاله «عبیدالله بن عمر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۲۱۰-۲۱۱.</ref>


==ویژگی‌های فردی [[عبیدالله بن عمر]]==
== ویژگی‌های فردی [[عبیدالله بن عمر]] ==
#'''[[تندخویی]] و [[خشونت]]:''' او تند خو و [[خشن]] بود<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳۸، ص۵۹.</ref> و همسرش را به سبب همین اخلاقش [[آزار]] می‌داد تا جایی که همسرش از عمر خواست تا او را از دست پسرش خلاص کند <ref>الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۵۳.</ref>.
# '''[[تندخویی]] و [[خشونت]]:''' او تند خو و [[خشن]] بود<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳۸، ص۵۹.</ref> و همسرش را به سبب همین اخلاقش [[آزار]] می‌داد تا جایی که همسرش از عمر خواست تا او را از دست پسرش خلاص کند <ref>الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۵۳.</ref>.
#'''می‌گساری:''' در [[منابع شیعه]] و [[سنی]] به شراب‌خواری او و همچنین به [[اجرای حد]] شراب‌خواری بر او اشاره شده است. از [[امام صادق]]{{ع}} [[نقل]] شده که فرمودند: "عبیدالله بن عمر شراب‌خواری کرد و عمر [[دستور]] داد تا شلاقش بزنند اما احدی برای اجرای حد او پیش‌قدم نشد تا اینکه امیرالمؤمنین علی{{ع}} برخاسته، او را حد زدند <ref>فروع کافی، کلینی، ج۷، ص۲۱۴؛ تهذیب الأحکام، شیخ طوسی، ج۱۰، ص۹۰؛ وسائل الشیعه، حر عاملی، ج۲۸، ص۲۲۱؛ الاختصاص، شیخ مفید، ص۱۵۹. درباره شراب خواری و اجرای حد او در منابع اهل سنت ر.ک: الأسماء المبهمة فی الأنباء المحکمه، خطیب بغدادی، ج۳، ص۲۳۰؛ تلقیح فهوم أهل الأثر فی عیون التاریخ والسیر، ابن جوزی، ج۱، ص۴۸۵؛ نهایة الأرب فی فنون الأدب، نویری، ج۴، ص۸۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۵۳.</ref>.
# '''می‌گساری:''' در [[منابع شیعه]] و [[سنی]] به شراب‌خواری او و همچنین به [[اجرای حد]] شراب‌خواری بر او اشاره شده است. از [[امام صادق]] {{ع}} [[نقل]] شده که فرمودند: "عبیدالله بن عمر شراب‌خواری کرد و عمر [[دستور]] داد تا شلاقش بزنند اما احدی برای اجرای حد او پیش‌قدم نشد تا اینکه امیرالمؤمنین علی {{ع}} برخاسته، او را حد زدند <ref>فروع کافی، کلینی، ج۷، ص۲۱۴؛ تهذیب الأحکام، شیخ طوسی، ج۱۰، ص۹۰؛ وسائل الشیعه، حر عاملی، ج۲۸، ص۲۲۱؛ الاختصاص، شیخ مفید، ص۱۵۹. درباره شراب خواری و اجرای حد او در منابع اهل سنت ر. ک: الأسماء المبهمة فی الأنباء المحکمه، خطیب بغدادی، ج۳، ص۲۳۰؛ تلقیح فهوم أهل الأثر فی عیون التاریخ والسیر، ابن جوزی، ج۱، ص۴۸۵؛ نهایة الأرب فی فنون الأدب، نویری، ج۴، ص۸۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۵۳.</ref>.
#'''استفاده شخصی از [[بیت المال]]:''' [[ابن حجر عسقلانی]]، از استوانه‌های رجالی و [[حدیثی]] [[اهل سنت]]، در این باره داستانی را نقل می‌کند و [[سند]] آن را درست می‌داند، وی می‌نویسد: [[مالک بن انس]] ([[امام]] مالکی‌ها) در کتاب موطأ خود نقل می‌کند: [[عبدالله]] و [[عبیدالله]]، دو پسر عمر، با [[لشکر]] عمر به عراق رفتند. در مسیر برگشت، به [[ابوموسی اشعری]] که عمر او را [[امیر]] [[بصره]] کرده بود، سری زدند. [[ابوموسی]] به آنان خوش آمد گفت و به آنان پیشنهاد کرد که مقداری از بیت المال را که در نزد او است و او می‌خواهد به عمر در [[مدینه]] برساند، به آن دو بدهد تا در عراق با آن اجناسی را خریده و در [[مدینه]] به فروش برسانند و اصل [[سرمایه]] را به [[عمر]] داده و سودش از آن دو باشد و آن دو این کار را کردند و [[ابوموسی]] به عمر [[نامه]] نوشت که اصل [[مال]] را از آنان بگیرد". وقتی آن دو به نزد عمر رسیدند، عمر گفت: "ابوموسی هزینه مخارج [[لشکر]] را به شما داده؟" آنها گفتند: نه؛ عمر گفت: "اصل سرمایه را با سودش به من بدهید". عبیدالله گفت: این کار در [[شأن]] شما نیست؛ اگر این مال از دست می‌رفت یا کم می‌شد ما ضامن بودیم (اما اگر سود داشته باشد، به ما نمی‌رسد؟)" عمر گفت: "کل مال را برگردانید (اصل و سود را)". در آن حال یکی از [[نزدیکان]] عمر گفت: "اگر اصل مال را به عنوان [[قرض]] قرار دهی، دیگر حرفی نخواهد بود". عمر هم پذیرفت و گفت: "آن را قرض قرار دادم و اصل مال را به همراه نصف سودش برداشت و نصف دیگر سود را به آن دو داد"<ref>الاصابه، ج۵، ص۵۲.</ref>.<ref>[[محمد کرمانی کجور|کرمانی کجور، محمد]]، [[عبیدالله بن عمر (مقاله)|مقاله «عبیدالله بن عمر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۲۱۱-۲۱۲.</ref>
# '''استفاده شخصی از [[بیت المال]]:''' [[ابن حجر عسقلانی]]، از استوانه‌های رجالی و [[حدیثی]] [[اهل سنت]]، در این باره داستانی را نقل می‌کند و [[سند]] آن را درست می‌داند، وی می‌نویسد: [[مالک بن انس]] ([[امام]] مالکی‌ها) در کتاب موطأ خود نقل می‌کند: [[عبدالله]] و [[عبیدالله]]، دو پسر عمر، با [[لشکر]] عمر به عراق رفتند. در مسیر برگشت، به [[ابوموسی اشعری]] که عمر او را [[امیر]] [[بصره]] کرده بود، سری زدند. [[ابوموسی]] به آنان خوش آمد گفت و به آنان پیشنهاد کرد که مقداری از بیت المال را که در نزد او است و او می‌خواهد به عمر در [[مدینه]] برساند، به آن دو بدهد تا در عراق با آن اجناسی را خریده و در [[مدینه]] به فروش برسانند و اصل [[سرمایه]] را به [[عمر]] داده و سودش از آن دو باشد و آن دو این کار را کردند و [[ابوموسی]] به عمر [[نامه]] نوشت که اصل [[مال]] را از آنان بگیرد". وقتی آن دو به نزد عمر رسیدند، عمر گفت: "ابوموسی هزینه مخارج [[لشکر]] را به شما داده؟" آنها گفتند: نه؛ عمر گفت: "اصل سرمایه را با سودش به من بدهید". عبیدالله گفت: این کار در [[شأن]] شما نیست؛ اگر این مال از دست می‌رفت یا کم می‌شد ما ضامن بودیم (اما اگر سود داشته باشد، به ما نمی‌رسد؟)" عمر گفت: "کل مال را برگردانید (اصل و سود را)". در آن حال یکی از [[نزدیکان]] عمر گفت: "اگر اصل مال را به عنوان [[قرض]] قرار دهی، دیگر حرفی نخواهد بود". عمر هم پذیرفت و گفت: "آن را قرض قرار دادم و اصل مال را به همراه نصف سودش برداشت و نصف دیگر سود را به آن دو داد"<ref>الاصابه، ج۵، ص۵۲.</ref>.<ref>[[محمد کرمانی کجور|کرمانی کجور، محمد]]، [[عبیدالله بن عمر (مقاله)|مقاله «عبیدالله بن عمر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۲۱۱-۲۱۲.</ref>


==[[عبیدالله بن عمر]] و [[عثمان]]==
== [[عبیدالله بن عمر]] و [[عثمان]] ==
عبید الله بعد از [[مرگ]] پدرش کارهای [[زشتی]] کرد که به چند نمونه از آنها اشاره می‌کنیم: هرمزان فردی [[ایرانی]] بود که در [[حمله]] لشکر عمر به [[ایران]]، [[اسیر]] و به عنوان برده به مدینه آورده شد. در ایران [[ابولؤلؤ]] [[غلام]] او بود و وقتی در مدینه ابولؤلؤ عمر را کشت، عبید الله او را کشته، به سراغ هرمزان آمد و او را نیز که [[بیمار]] بود، کشت<ref>التاریخ الصغیر، بخاری، ج۱، ص۸۰؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۱، ص۳۲۵؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۷۶.</ref>. سپس به سراغ جفینه رفت. وی [[اهل]] [[حیره]] بود که سعد او را برای یاد دادن [[نوشتن]] و حساب به فرزندانش، به مدینه آورده بود و از [[دوستان]] ابولؤلؤ بود<ref>انساب الأشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۳۳.</ref>. عبید الله بعد از کشتن ابولؤلؤ و هرمزان او را نیز کشت<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۳۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۵۴.</ref>. در ادامه عبیدالله به سراغ دختر خردسال [[ابولؤلؤ]] رفت و این [[کودک]] خردسال را نیز کشت<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۳۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۵۴.</ref>. او به این [[کارها]] بسنده نکرد و به [[ایرانیان]] ساکن [[مدینه]] حمله‌ور می‌شد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۱۶ ({{عربی| ما کان عبید الله یومئذ إلا کهیئة السبع الحرب یعترض العجم بالسیف حتی س فی السجن}}).</ref> و می‌گفت: هر [[ایرانی]] را که در مدینه و بیرون آن ببینم، خواهم کشت<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۱، ص۳۲۵.</ref> و [[صحابه رسول خدا]]{{صل}} را نیز [[تهدید]] می‌کرد که اگر بفهمد که کسی در کشتن پدرش دست داشته، او را نیز خواهد کشت<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۷۶.</ref>. بالاخره [[شمشیر]] را از او گرفته و حبسش نمودند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۱۶.</ref> تا ببینند نظر [[جانشین]] [[عمر]] دربارۀ او چه خواهد بود. وقتی شورای [[خلافت عثمان]] را برگزید و کار [[بیعت مردم]] با او پایان یافت، [[عثمان]] بر [[منبر]] رفت و عبید الله بن عمر را بخشید، [[امیر المؤمنین]]{{ع}} به عثمان [[اعتراض]] کرده و فرمودند: "فاسقی چون او را می‌بخشی، در حالی که جنایت‌های بزرگی صورت داده و [[مسلمان]] بی‌گناهی را کشته است. اگر دستم به او برسد او را در برابر [[خون]] هرمزان خواهم کشت<ref>الاستغانه، ابوالقاسم کوفی، ج۱، ۵۹؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۷۱۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۵۴؛ وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج۱، ص۳۰.</ref>. و اما تو ای عثمان! در [[روز]] [[محاسبه اعمال]]، در برابر خون هرمزان، پاسخگو خواهی بود و اما من، به [[خداوند]] [[سوگند]] یاد می‌کنم که اگر چشمم به عبیدالله بن عمر بیفتد، [[حق خدا]] را از او خواهم گرفت گرچه روزهایی هم سپری شود"<ref>الجمل، شیخ مفید، ص۹۶.</ref>. [[مقداد]] نیز به عثمان اعتراض کرد و گفت: "آنچه ([[حکم]] [[قصاص]] [[قاتل]]) که خداوند [[مالک]] آن است، خود نیز از تو به آن سزوارتر است لذا تو [[حق]] نداری آنچه را که خداوند مالک آن است، ببخشی <ref>الامالی، شیخ طوسی، ص۷۱۰.</ref>. پس از [[تهدید]] [[امیر المؤمنین علی]]{{ع}}، [[عثمان]] شبانه عبیدالله را فراخواند و به او پیشنهاد کرد که از [[مدینه]] فرار کند و روستایی را در حوالی [[کوفه]] که بعدها به کویفة ابن عمر (کوفه کوچک پسر عمر) مشهور شد، به او بخشید و او هم شبانه از مدینه به سمت کوفه گریخت<ref>الجمل، شیخ مفید، ص۹۶.</ref>.<ref>[[محمد کرمانی کجور|کرمانی کجور، محمد]]، [[عبیدالله بن عمر (مقاله)|مقاله «عبیدالله بن عمر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۲۱۲-۲۱۴.</ref>
عبید الله بعد از [[مرگ]] پدرش کارهای [[زشتی]] کرد که به چند نمونه از آنها اشاره می‌کنیم: هرمزان فردی [[ایرانی]] بود که در [[حمله]] لشکر عمر به [[ایران]]، [[اسیر]] و به عنوان برده به مدینه آورده شد. در ایران [[ابولؤلؤ]] [[غلام]] او بود و وقتی در مدینه ابولؤلؤ عمر را کشت، عبید الله او را کشته، به سراغ هرمزان آمد و او را نیز که [[بیمار]] بود، کشت<ref>التاریخ الصغیر، بخاری، ج۱، ص۸۰؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۱، ص۳۲۵؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۷۶.</ref>. سپس به سراغ جفینه رفت. وی [[اهل]] [[حیره]] بود که سعد او را برای یاد دادن [[نوشتن]] و حساب به فرزندانش، به مدینه آورده بود و از [[دوستان]] ابولؤلؤ بود<ref>انساب الأشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۳۳.</ref>. عبید الله بعد از کشتن ابولؤلؤ و هرمزان او را نیز کشت<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۳۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۵۴.</ref>. در ادامه عبیدالله به سراغ دختر خردسال [[ابولؤلؤ]] رفت و این [[کودک]] خردسال را نیز کشت<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۳۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۵۴.</ref>. او به این [[کارها]] بسنده نکرد و به [[ایرانیان]] ساکن [[مدینه]] حمله‌ور می‌شد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۱۶ ({{عربی| ما کان عبید الله یومئذ إلا کهیئة السبع الحرب یعترض العجم بالسیف حتی س فی السجن}}).</ref> و می‌گفت: هر [[ایرانی]] را که در مدینه و بیرون آن ببینم، خواهم کشت<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۱، ص۳۲۵.</ref> و [[صحابه رسول خدا]] {{صل}} را نیز [[تهدید]] می‌کرد که اگر بفهمد که کسی در کشتن پدرش دست داشته، او را نیز خواهد کشت<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۷۶.</ref>. بالاخره [[شمشیر]] را از او گرفته و حبسش نمودند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۱۶.</ref> تا ببینند نظر [[جانشین]] [[عمر]] دربارۀ او چه خواهد بود. وقتی شورای [[خلافت عثمان]] را برگزید و کار [[بیعت مردم]] با او پایان یافت، [[عثمان]] بر [[منبر]] رفت و عبید الله بن عمر را بخشید، [[امیر المؤمنین]] {{ع}} به عثمان [[اعتراض]] کرده و فرمودند: "فاسقی چون او را می‌بخشی، در حالی که جنایت‌های بزرگی صورت داده و [[مسلمان]] بی‌گناهی را کشته است. اگر دستم به او برسد او را در برابر [[خون]] هرمزان خواهم کشت<ref>الاستغانه، ابوالقاسم کوفی، ج۱، ۵۹؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۷۱۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۵۴؛ وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج۱، ص۳۰.</ref>. و اما تو ای عثمان! در [[روز]] [[محاسبه اعمال]]، در برابر خون هرمزان، پاسخگو خواهی بود و اما من، به [[خداوند]] [[سوگند]] یاد می‌کنم که اگر چشمم به عبیدالله بن عمر بیفتد، [[حق خدا]] را از او خواهم گرفت گرچه روزهایی هم سپری شود"<ref>الجمل، شیخ مفید، ص۹۶.</ref>. [[مقداد]] نیز به عثمان اعتراض کرد و گفت: "آنچه ([[حکم]] [[قصاص]] [[قاتل]]) که خداوند [[مالک]] آن است، خود نیز از تو به آن سزوارتر است لذا تو [[حق]] نداری آنچه را که خداوند مالک آن است، ببخشی <ref>الامالی، شیخ طوسی، ص۷۱۰.</ref>. پس از [[تهدید]] [[امیر المؤمنین علی]] {{ع}}، [[عثمان]] شبانه عبیدالله را فراخواند و به او پیشنهاد کرد که از [[مدینه]] فرار کند و روستایی را در حوالی [[کوفه]] که بعدها به کویفة ابن عمر (کوفه کوچک پسر عمر) مشهور شد، به او بخشید و او هم شبانه از مدینه به سمت کوفه گریخت<ref>الجمل، شیخ مفید، ص۹۶.</ref>.<ref>[[محمد کرمانی کجور|کرمانی کجور، محمد]]، [[عبیدالله بن عمر (مقاله)|مقاله «عبیدالله بن عمر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۲۱۲-۲۱۴.</ref>


==[[عبیدالله بن عمر]] و [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}}==
== [[عبیدالله بن عمر]] و [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} ==
او تا پایان [[حکومت]] عثمان، یعنی حدود ده سال در کوفه ماند<ref>الجمل، شیخ مفید، ص۹۶.</ref> و از [[هدیه]] او (روستای کویفه) بهره‌مند بود. بعد از آنکه [[مردم]] علیه ظلم‌های عثمان [[قیام]] کردند و او را کشتند، و با امیرالمؤمنین علی{{ع}} در مدینه [[بیعت]] کردند و [[حضرت]] نیز [[مرکز حکومت]] را به کوفه منتقل کردند، عبید الله از حضرت [[امان]] خواست و حتی [[مالک اشتر]] را واسطه قرار داد ولی حضرت نپذیرفت و فرمود: "اگر دستم به او برسد او را به بند کشیده و [[قصاص]] خواهم کرد". وقتی مالک اشتر این [[کلام امام]] را به او رساند، او بلافاصله به سوی [[معاویه]] گریخت<ref>أنساب الأشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۲.</ref>.<ref>[[محمد کرمانی کجور|کرمانی کجور، محمد]]، [[عبیدالله بن عمر (مقاله)|مقاله «عبیدالله بن عمر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۲۱۴.</ref>
او تا پایان [[حکومت]] عثمان، یعنی حدود ده سال در کوفه ماند<ref>الجمل، شیخ مفید، ص۹۶.</ref> و از [[هدیه]] او (روستای کویفه) بهره‌مند بود. بعد از آنکه [[مردم]] علیه ظلم‌های عثمان [[قیام]] کردند و او را کشتند، و با امیرالمؤمنین علی {{ع}} در مدینه [[بیعت]] کردند و [[حضرت]] نیز [[مرکز حکومت]] را به کوفه منتقل کردند، عبید الله از حضرت [[امان]] خواست و حتی [[مالک اشتر]] را واسطه قرار داد ولی حضرت نپذیرفت و فرمود: "اگر دستم به او برسد او را به بند کشیده و [[قصاص]] خواهم کرد". وقتی مالک اشتر این [[کلام امام]] را به او رساند، او بلافاصله به سوی [[معاویه]] گریخت<ref>أنساب الأشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۲.</ref>.<ref>[[محمد کرمانی کجور|کرمانی کجور، محمد]]، [[عبیدالله بن عمر (مقاله)|مقاله «عبیدالله بن عمر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۲۱۴.</ref>


==[[عبیدالله بن عمر]] و [[معاویه]]==
== [[عبیدالله بن عمر]] و [[معاویه]] ==
با ورود او به [[شام]]، معاویه بسیار شادمان شد، زیرا می‌توانست از او علیه [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} استفاده ابزاری کرده و ضمن موجه نمایاندن [[مخالفت]] خود با آن حضرت، نیروی بیشتری را علیه ایشان [[بسیج]] کند. لذا در نامه‌ای به [[یار]] دیرین خود [[عمرو بن عاص]] چنین نوشت: ای [[عمرو]]! [[خداوند]] عمر را برای تو در شام زنده کرده ست؛ نظرم این است که او را به بالای [[منبر]] بفرستم تا [[شهادت]] دهد که [[علی]] عثمان را کشته است. عمرو بن عاص هم در جواب گفت که نظر خوبی است<ref>وقعه صفین، نصر بن مزاحم، ص۸۲.</ref>. پس عمرو بن عاص به نزد معاویه آمد و معاویه به دنبال عبید الله فرستاد و وقتی که او آمد، به او گفت: پسر برادرم! اسم پدرت عمر روی اسم تو است؛ چشمانت را باز کن که کاملا [[امان]] هستی. پس از [[منبر]] بالا برو و به [[علی]] [[دشنام]] بده و [[شهادت]] بده که او [[عثمان]] را کشته است". عبیدالله در جواب گفت: "ای [[امیر المؤمنین]]! اینکه گفتی به او دشنام بدهم، او علی پسر [[ابی طالب]] و [[مادر]] او [[فاطمه بنت اسد بن هاشم]] است؛ چه می‌شود درباره حسب او گفت؟ درباره ویژگی‌های شخصی نیز او شخصی [[شجاع]] و بی‌باک است و گذشته او را نیز که خود می‌دانی، ولی [[خون عثمان]] را به پای او می‌گذارم". [[عمرو بن عاص]] گفت: "همین مقدار کافی است". وقتی عبید الله از نزد آن دو خارج شد، [[معاویه]] رو به عمرو بن عاص کرد و گفت: "اگر هرمزان را نکشته بود و از علی نمی‌ترسید هرگز پیش ما نمی‌آمد. ندیدی که چگونه از علی تعریف می‌کرد؟" عمرو بن عاص گفت: "هر [[قدر]] که می‌توانی از او استفاده کن".
با ورود او به [[شام]]، معاویه بسیار شادمان شد، زیرا می‌توانست از او علیه [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} استفاده ابزاری کرده و ضمن موجه نمایاندن [[مخالفت]] خود با آن حضرت، نیروی بیشتری را علیه ایشان [[بسیج]] کند. لذا در نامه‌ای به [[یار]] دیرین خود [[عمرو بن عاص]] چنین نوشت: ای [[عمرو]]! [[خداوند]] عمر را برای تو در شام زنده کرده ست؛ نظرم این است که او را به بالای [[منبر]] بفرستم تا [[شهادت]] دهد که [[علی]] عثمان را کشته است. عمرو بن عاص هم در جواب گفت که نظر خوبی است<ref>وقعه صفین، نصر بن مزاحم، ص۸۲.</ref>. پس عمرو بن عاص به نزد معاویه آمد و معاویه به دنبال عبید الله فرستاد و وقتی که او آمد، به او گفت: پسر برادرم! اسم پدرت عمر روی اسم تو است؛ چشمانت را باز کن که کاملا [[امان]] هستی. پس از [[منبر]] بالا برو و به [[علی]] [[دشنام]] بده و [[شهادت]] بده که او [[عثمان]] را کشته است". عبیدالله در جواب گفت: "ای [[امیر المؤمنین]]! اینکه گفتی به او دشنام بدهم، او علی پسر [[ابی طالب]] و [[مادر]] او [[فاطمه بنت اسد بن هاشم]] است؛ چه می‌شود درباره حسب او گفت؟ درباره ویژگی‌های شخصی نیز او شخصی [[شجاع]] و بی‌باک است و گذشته او را نیز که خود می‌دانی، ولی [[خون عثمان]] را به پای او می‌گذارم". [[عمرو بن عاص]] گفت: "همین مقدار کافی است". وقتی عبید الله از نزد آن دو خارج شد، [[معاویه]] رو به عمرو بن عاص کرد و گفت: "اگر هرمزان را نکشته بود و از علی نمی‌ترسید هرگز پیش ما نمی‌آمد. ندیدی که چگونه از علی تعریف می‌کرد؟" عمرو بن عاص گفت: "هر [[قدر]] که می‌توانی از او استفاده کن".


پس عبید الله در [[مسجد]] به منبر رفت و صحبت‌هایی کرد اما کشتن عثمان را که قرار بود به علی{{ع}} نسبت دهد، نگفت. معاویه به او [[اعتراض]] کرد. او در جواب گفت: "تو می‌دانی که [[مردم]] حرف مرا می‌پذیرند، لذا نمی‌خواهم علیه کسی شهادت دهم که عثمان را نکشته است". (البته او این کار را بعدها کرد). معاویه به سبب این کار او ناراحت شد و به او توجه نمی‌کرد تا اینکه عبید الله اشعاری در [[مدح]] و [[مظلومیت]] عثمان سرود وقتی این اشعار به معاویه رسید، عبیدالله را خواست و رضایتش را به دست آورده، او را از نزدیکانش قرار داد و به او گفت: "از تو همین مقدار کافی است"<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ج۱، ص۸۲-۸۵؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۲، ص۵۲۲.</ref>.
پس عبید الله در [[مسجد]] به منبر رفت و صحبت‌هایی کرد اما کشتن عثمان را که قرار بود به علی {{ع}} نسبت دهد، نگفت. معاویه به او [[اعتراض]] کرد. او در جواب گفت: "تو می‌دانی که [[مردم]] حرف مرا می‌پذیرند، لذا نمی‌خواهم علیه کسی شهادت دهم که عثمان را نکشته است". (البته او این کار را بعدها کرد). معاویه به سبب این کار او ناراحت شد و به او توجه نمی‌کرد تا اینکه عبید الله اشعاری در [[مدح]] و [[مظلومیت]] عثمان سرود وقتی این اشعار به معاویه رسید، عبیدالله را خواست و رضایتش را به دست آورده، او را از نزدیکانش قرار داد و به او گفت: "از تو همین مقدار کافی است"<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ج۱، ص۸۲-۸۵؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۲، ص۵۲۲.</ref>.


عبید الله بعد از پناهندگی‌اش به معاویه کارهای دیگری نیز کرد، از جمله:
عبید الله بعد از پناهندگی‌اش به معاویه کارهای دیگری نیز کرد، از جمله:
#او در [[جنگ صفین]] علیه [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} جنگید و به [[دستور]] معاویه [[فرماندهی]] سواره [[نظام]] شد<ref>تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط، ص۱۹۵؛ وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۵۷ و ج۱، ص۲۰۶؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۵۶ و ج۳۸، ص۳۸۰؛ تاریخ الإسلام، ذهبی، ج۳، ص۵۴۲.</ref>.
# او در [[جنگ صفین]] علیه [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} جنگید و به [[دستور]] معاویه [[فرماندهی]] سواره [[نظام]] شد<ref>تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط، ص۱۹۵؛ وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۵۷ و ج۱، ص۲۰۶؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۵۶ و ج۳۸، ص۳۸۰؛ تاریخ الإسلام، ذهبی، ج۳، ص۵۴۲.</ref>.
# [[تطمیع]] [[نزدیکان]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}: او به [[خیال]] خود می‌خواست با ایجاد شکاف در هسته مرکزی نیروهای امیرالمؤمنین{{ع}} با کم‌ترین هزینه شرط [[پیروزی]] [[معاویه]] را در [[صفین]] فراهم کند، لذا [[تصمیم]] گرفت تا به نزدیک‌ترین افراد [[حضرت]]، یعنی [[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{ع}} پیشنهاد [[خلافت]] دهد. پس در صفین جداگانه با هر دو [[امام]] دیدارهایی خصوصی داشت؛
# [[تطمیع]] [[نزدیکان]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}}: او به [[خیال]] خود می‌خواست با ایجاد شکاف در هسته مرکزی نیروهای امیرالمؤمنین {{ع}} با کم‌ترین هزینه شرط [[پیروزی]] [[معاویه]] را در [[صفین]] فراهم کند، لذا [[تصمیم]] گرفت تا به نزدیک‌ترین افراد [[حضرت]]، یعنی [[امام حسن]] و [[امام حسین]] {{ع}} پیشنهاد [[خلافت]] دهد. پس در صفین جداگانه با هر دو [[امام]] دیدارهایی خصوصی داشت؛
## [[دیدار]] عبید الله با [[امام حسن مجتبی]]{{ع}}: عبید الله به امام حسن{{ع}} پیغام فرستاد که با تو کاری دارم و درخواست [[ملاقات]] کرد. امام هم با او ملاقات کرد. او به امام حسن{{ع}} گفت: " پدرت باعث [[تفرقه]] بین کوچک و بزرگ [[قریش]] شده است و قریش کارهای او را نمی‌پسندد. آیا می‌خواهی که به جایش بنشینی و خلافت را به تو واگذار کنیم؟" امام حسن{{ع}} فرمودند: "هرگز، به [[خدا]] قسم چنین چیزی نخواهد شد و تو ای عبید الله امروز و فردا کشته خواهم دید. [[شیطان]] این [[فریب]] کاری‌ات را برایت [[زیبا]] جلوه داده که در پی آن هستی"<ref>الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۳، ص۴۰.</ref>.
## [[دیدار]] عبید الله با [[امام حسن مجتبی]] {{ع}}: عبید الله به امام حسن {{ع}} پیغام فرستاد که با تو کاری دارم و درخواست [[ملاقات]] کرد. امام هم با او ملاقات کرد. او به امام حسن {{ع}} گفت: " پدرت باعث [[تفرقه]] بین کوچک و بزرگ [[قریش]] شده است و قریش کارهای او را نمی‌پسندد. آیا می‌خواهی که به جایش بنشینی و خلافت را به تو واگذار کنیم؟" امام حسن {{ع}} فرمودند: "هرگز، به [[خدا]] قسم چنین چیزی نخواهد شد و تو ای عبید الله امروز و فردا کشته خواهم دید. [[شیطان]] این [[فریب]] کاری‌ات را برایت [[زیبا]] جلوه داده که در پی آن هستی"<ref>الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۳، ص۴۰.</ref>.
## [[دیدار با امام]] [[حسین]]{{ع}}: عبید الله به امام حسین{{ع}} نیز پیغام داد که با تو کاری دارم و به سمت حضرت حرکت کرد. امام به او [[فرمان]] ایست داد و او [[گمان]] کرد که امام{{ع}} می‌خواهند با او بجنگند. لذا گفت: "من برای [[جنگ]] نیامده‌ام؛ به حرف‌هایم که از سر [[دلسوزی]] به تو می‌گویم گوش کن". امام فرمودند: "بگو". او گفت: بدان که پدرت قریش را پراکنده کرده و [[مردم]] با او دشمن‌اند و او را کشنده [[عثمان]] می‌دانند. آیا [[دوست]] داری با او به [[مخالفت]] برخاسته و او را برکنار کنی تا خلافت را به تو واگذار کنیم؟" امام{{ع}} فرمودند: "هرگز! به خدا [[سوگند]] به خدا و [[رسول]] او و [[وصی]] [[رسول]] او، [[کافر]] نمی‌شوم؛ دورشو! وای به حالت از ([[پیروی]]) [[شیطان]] نافرمان؛ شیطان عمل زشتت را برایت [[زیبا]] جلوه داده لذا با پیروی از [[قاسطین]] و [[یاری]] این خارج شدۀ از [[دین]] ([[معاویه]]) که همیشه او و پدرش ([[ابوسفیان]]) در حال [[جنگ]] و [[دشمنی با خدا]] و رسولش و [[مؤمنین]] بوده‌اند، از دین خارج شده‌ای؛ به [[خدا]] [[سوگند]]، این دو [[اسلام]] نیاوردند و فقط به خاطر [[ترس]] (از کشته شدن) و [[طمع]] (به دست یابی به [[قدرت]]) [[تظاهر]] به اسلام کردند. تو مقدار کمی از این [[دنیا]] بهره خواهی برد امیدوارم که به زودی [[خداوند]] تو را بکشد. عبیدالله خندید و به سمت معاویه برگشت و به او گفت: "می‌خواستم [[حسین]] را [[فریب]] دهم ولی او فریبم را نخورد. معاویه گفت: [[حسین بن علی]] فریب نمی‌خورد، او پسر پدرش ([[علی]]) است"<ref>الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۳، ص۴۰.</ref>.
## [[دیدار با امام]] [[حسین]] {{ع}}: عبید الله به امام حسین {{ع}} نیز پیغام داد که با تو کاری دارم و به سمت حضرت حرکت کرد. امام به او [[فرمان]] ایست داد و او [[گمان]] کرد که امام {{ع}} می‌خواهند با او بجنگند. لذا گفت: "من برای [[جنگ]] نیامده‌ام؛ به حرف‌هایم که از سر [[دلسوزی]] به تو می‌گویم گوش کن". امام فرمودند: "بگو". او گفت: بدان که پدرت قریش را پراکنده کرده و [[مردم]] با او دشمن‌اند و او را کشنده [[عثمان]] می‌دانند. آیا [[دوست]] داری با او به [[مخالفت]] برخاسته و او را برکنار کنی تا خلافت را به تو واگذار کنیم؟" امام {{ع}} فرمودند: "هرگز! به خدا [[سوگند]] به خدا و [[رسول]] او و [[وصی]] [[رسول]] او، [[کافر]] نمی‌شوم؛ دورشو! وای به حالت از ([[پیروی]]) [[شیطان]] نافرمان؛ شیطان عمل زشتت را برایت [[زیبا]] جلوه داده لذا با پیروی از [[قاسطین]] و [[یاری]] این خارج شدۀ از [[دین]] ([[معاویه]]) که همیشه او و پدرش ([[ابوسفیان]]) در حال [[جنگ]] و [[دشمنی با خدا]] و رسولش و [[مؤمنین]] بوده‌اند، از دین خارج شده‌ای؛ به [[خدا]] [[سوگند]]، این دو [[اسلام]] نیاوردند و فقط به خاطر [[ترس]] (از کشته شدن) و [[طمع]] (به دست یابی به [[قدرت]]) [[تظاهر]] به اسلام کردند. تو مقدار کمی از این [[دنیا]] بهره خواهی برد امیدوارم که به زودی [[خداوند]] تو را بکشد. عبیدالله خندید و به سمت معاویه برگشت و به او گفت: "می‌خواستم [[حسین]] را [[فریب]] دهم ولی او فریبم را نخورد. معاویه گفت: [[حسین بن علی]] فریب نمی‌خورد، او پسر پدرش ([[علی]]) است"<ref>الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۳، ص۴۰.</ref>.


او در [[جنگ صفین]]، از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} هم اجازه [[ملاقات]] خواست و [[امام]]{{ع}} به او اجازه دادند. همین که او نزد امام{{ع}} آمد، [[حضرت]] به او فرمودند: "چرا ظالمانه هرمزان را کشتی در حالی که او به دست عمویم [[عباس]]، [[مسلمان]] شده بود و پدرت هم (از [[بیت المال]]) دو هزار ([[درهم]]) برایش در نظر گرفته بود. آیا [[امید]] داری که از دست من در [[امان]] باشی؟" [[عبید]] [[الله]] با گستاخی تمام گفت: "سپاس خدایی را که تو را برای من [[خونخواه]] هرمزان قرار داد؛ من نیز خونخواه امیرالمؤمنین [[عثمان]] هستم". [[امام علی]]{{ع}} فرمودند: "به زودی بین ما و تو جنگ خواهد بود و مسائل را خواهی فهمید"<ref>الاخبار الطوال، دینوری، ص۲۴۹.</ref>.<ref>[[محمد کرمانی کجور|کرمانی کجور، محمد]]، [[عبیدالله بن عمر (مقاله)|مقاله «عبیدالله بن عمر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۲۱۵-۲۱۷.</ref>
او در [[جنگ صفین]]، از [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} هم اجازه [[ملاقات]] خواست و [[امام]] {{ع}} به او اجازه دادند. همین که او نزد امام {{ع}} آمد، [[حضرت]] به او فرمودند: "چرا ظالمانه هرمزان را کشتی در حالی که او به دست عمویم [[عباس]]، [[مسلمان]] شده بود و پدرت هم (از [[بیت المال]]) دو هزار ([[درهم]]) برایش در نظر گرفته بود. آیا [[امید]] داری که از دست من در [[امان]] باشی؟" [[عبید]] [[الله]] با گستاخی تمام گفت: "سپاس خدایی را که تو را برای من [[خونخواه]] هرمزان قرار داد؛ من نیز خونخواه امیرالمؤمنین [[عثمان]] هستم". [[امام علی]] {{ع}} فرمودند: "به زودی بین ما و تو جنگ خواهد بود و مسائل را خواهی فهمید"<ref>الاخبار الطوال، دینوری، ص۲۴۹.</ref>.<ref>[[محمد کرمانی کجور|کرمانی کجور، محمد]]، [[عبیدالله بن عمر (مقاله)|مقاله «عبیدالله بن عمر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۲۱۵-۲۱۷.</ref>


==[[مرگ]] [[عبیدالله بن عمر]]==
== [[مرگ]] [[عبیدالله بن عمر]] ==
عبید الله قبل از آغاز جنگ صفین گاه گاهی از دور فریاد می‌کشید و حرف‌هایی می‌زد. از جمله به [[امیر المؤمنین]]{{ع}} خبر دادند که عبید الله بن عمر که لباسی از جنس خز به به تن دارد، می‌گوید: فردا که [[کارزار]] آغاز شد، علی{{ع}} خواهد فهمید با چه کسانی رو در رو شده است. [[حضرت]] به [[یاران]] خود فرمودند: "او را رها کنید که [[ارزش]] [[خون]] او به ارزش خون گنجشکی است"<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۱۱.</ref>. بعد از آغاز [[جنگ]]، وقتی که عبیدالله در [[لشکر]] [[معاویه]] برای جنگ نفر به نفر ظاهر شد، [[امیر المؤمنین]]{{ع}} با صدای رسا به او فرمودند: "وای به حالت ای پسر [[عمر]]! چرا با من می‌جنگی؟" او گفت: "برای [[خونخواهی]] عثمان". حضرت فرمودند: "تو [[خونخواه]] [[عثمانی]]! [[قسم به خدا]] من خونخواه هرمزانم". سپس به [[مالک اشتر]] [[دستور]] دادند تا برای [[مبارزه]] با او به میدان برود. [[مالک]] پیش رفت و [[رجز]] خوانی کرد. [[عبید]] [[الله]] تا او را دید برگشت و نجنگید<ref>الدر النظیم، إبن حاتم، ص۳۶۱؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۱، ص۳۲۵.</ref>.
عبید الله قبل از آغاز جنگ صفین گاه گاهی از دور فریاد می‌کشید و حرف‌هایی می‌زد. از جمله به [[امیر المؤمنین]] {{ع}} خبر دادند که عبید الله بن عمر که لباسی از جنس خز به به تن دارد، می‌گوید: فردا که [[کارزار]] آغاز شد، علی {{ع}} خواهد فهمید با چه کسانی رو در رو شده است. [[حضرت]] به [[یاران]] خود فرمودند: "او را رها کنید که [[ارزش]] [[خون]] او به ارزش خون گنجشکی است"<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۱۱.</ref>. بعد از آغاز [[جنگ]]، وقتی که عبیدالله در [[لشکر]] [[معاویه]] برای جنگ نفر به نفر ظاهر شد، [[امیر المؤمنین]] {{ع}} با صدای رسا به او فرمودند: "وای به حالت ای پسر [[عمر]]! چرا با من می‌جنگی؟" او گفت: "برای [[خونخواهی]] عثمان". حضرت فرمودند: "تو [[خونخواه]] [[عثمانی]]! [[قسم به خدا]] من خونخواه هرمزانم". سپس به [[مالک اشتر]] [[دستور]] دادند تا برای [[مبارزه]] با او به میدان برود. [[مالک]] پیش رفت و [[رجز]] خوانی کرد. [[عبید]] [[الله]] تا او را دید برگشت و نجنگید<ref>الدر النظیم، إبن حاتم، ص۳۶۱؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۱، ص۳۲۵.</ref>.


سرانجام او در [[جنگ صفین]] و در [[سال ۳۶ هجری]]، کشته شد<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۵۴.</ref>.<ref>[[محمد کرمانی کجور|کرمانی کجور، محمد]]، [[عبیدالله بن عمر (مقاله)|مقاله «عبیدالله بن عمر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۲۱۸.</ref>
سرانجام او در [[جنگ صفین]] و در [[سال ۳۶ هجری]]، کشته شد<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۵۴.</ref>.<ref>[[محمد کرمانی کجور|کرمانی کجور، محمد]]، [[عبیدالله بن عمر (مقاله)|مقاله «عبیدالله بن عمر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۲۱۸.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
۱۱۸٬۲۸۱

ویرایش