ابوسفیان بن حرب در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'تجدید' به 'تجدید'
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
جز (جایگزینی متن - 'تجدید' به 'تجدید') |
||
خط ۶۶: | خط ۶۶: | ||
روزی [[عتبه]] و [[شیبه]]، دو پسر [[ربیعه]]، ابوسفیان، پسر [[حرب]]، مردی از [[قبیله]] [[بنی عبد الدار]]، ابوالبختری [[برادر]] [[بنی اسد]]، [[اسود بن مطلب]]، [[ربیعة بن اسود]]، [[ولید بن مغیره]]، [[ابوجهل بن هشام]]، [[عبدالله بن ابی امیه]]، [[امیة بن خلف]]، [[عاص بن وائل]] و نبیه و منبه سهمی، دو پسر [[حجاج]] بعد از غروب [[آفتاب]] پشت [[خانه کعبه]] جمع شده و شورایی تشکیل دادند و درباره رسول خدا {{صل}} به بحث پرداخته، سرانجام چنین [[رأی]] دادند که شخصی را نزد آن [[حضرت]] بفرستند و او را [[دعوت]] کرده، با وی [[گفتگو]] کنند، و عذری برایش باقی نگذارند. | روزی [[عتبه]] و [[شیبه]]، دو پسر [[ربیعه]]، ابوسفیان، پسر [[حرب]]، مردی از [[قبیله]] [[بنی عبد الدار]]، ابوالبختری [[برادر]] [[بنی اسد]]، [[اسود بن مطلب]]، [[ربیعة بن اسود]]، [[ولید بن مغیره]]، [[ابوجهل بن هشام]]، [[عبدالله بن ابی امیه]]، [[امیة بن خلف]]، [[عاص بن وائل]] و نبیه و منبه سهمی، دو پسر [[حجاج]] بعد از غروب [[آفتاب]] پشت [[خانه کعبه]] جمع شده و شورایی تشکیل دادند و درباره رسول خدا {{صل}} به بحث پرداخته، سرانجام چنین [[رأی]] دادند که شخصی را نزد آن [[حضرت]] بفرستند و او را [[دعوت]] کرده، با وی [[گفتگو]] کنند، و عذری برایش باقی نگذارند. | ||
آنها شخصی را نزد آن حضرت فرستادند که اشراف [[قوم]] تو برای گفتگوی با تو یک جا جمع شده، [[منتظر]] شمایند. [[رسول خدا]] {{صل}} به [[گمان]] اینکه [[دشمنان]] در [[رفتار]] خصمانه خود | آنها شخصی را نزد آن حضرت فرستادند که اشراف [[قوم]] تو برای گفتگوی با تو یک جا جمع شده، [[منتظر]] شمایند. [[رسول خدا]] {{صل}} به [[گمان]] اینکه [[دشمنان]] در [[رفتار]] خصمانه خود تجدید نظر کردهاند و میخواهند به [[اسلام]] بگروند، به [[شتاب]] نزد ایشان آمد؛ چون به [[ارشاد]] آنان بسیار حریص و علاقهمند و از [[دشمنی]] و [[گمراهی]] ایشان بسیار ناراحت و نگران بود. پس از آمدن [[پیامبر]] {{صل}} آنها گفتند: ای [[محمد]] {{صل}} ما تو را خواستیم تا عذر و بهانهای برای تو باقی نگذاریم. و ما به [[خدا]] قسم، هیچ [[مرد]] [[عربی]] را سراغ نداریم که با [[قوم]] خود [[رفتاری]] چون رفتار تو کرده باشد؛ آری، تو از [[پدران]] قوم خود [[بدگویی]] کردی و [[دین]] ایشان را [[نکوهیده]] و آرای آنها را سفیهانه خواندی و به [[خدایان]] بد گفتی و پیوند [[اجتماع]] را گسستی و خلاصه هیچ کار [[زشتی]] نماند مگر آنکه با ما کردی، حال ما آخرین حرف خود را به تو میگوییم تا عذری برایت باقی نماند و آن این است که اگر منظورت از این [[کارها]] [[پول]] است، بگو تا از [[اموال]] خود آن [[قدر]] برایت جمع کنیم که تو از همه ما توانگرتر باشی و اگر منظورت، [[ریاست]] و آقایی است، بگو تا تو را به آقایی و ریاست خود برگزینیم و اگر منظورت، [[سلطنت]] است، بگو تا تو را [[سلطان]] خود کنیم و اگر هم زاد جنی خود را میبینی و او است که بر [[عقل]] و [[فکر]] تو چیره گشته و به این روزت افکنده، بگو تا چون ریگ، پول [[خرج]] کنیم و معالجه ات کنیم و خلاصه درباره تو از هیچ [[فداکاری]] مضایقه نمیکنیم. | ||
رسول خدا {{صل}} فرمود: "هیچ یک از اینها که گفتید، در من نیست؛ من آنچه را که آوردهام و شما را بدان [[دعوت]] میکنم، به [[طمع]] [[مال]] شما و [[خراج]] گرفتن از شما و سلطنت بر شما نیست، بلکه [[خدای تعالی]] مرا به سوی شما [[مبعوث]] فرمود و کتابی بر من نازل کرده و به من [[دستور]] داده تا شما را [[بشارت]] داده، [[انذار]] کنم و من هم [[رسالت]] [[پروردگار]] خود را به شما [[ابلاغ]] کردم و [[خیرخواهی]] تان را خواستم. اگر از من پذیرفتید و [[دین]] مرا قبول کردید، بهره خود را در [[دنیا]] و [[آخرت]] گرفتهاید و اگر آن را رد کرده و از پذیرفتنش سر باز زدید، [[صبر]] میکنم و [[دشواری]] [[امر]] خدای را [[تحمل]] میکنم تا [[خدا]] میان من و شما [[حکم]] کند". | رسول خدا {{صل}} فرمود: "هیچ یک از اینها که گفتید، در من نیست؛ من آنچه را که آوردهام و شما را بدان [[دعوت]] میکنم، به [[طمع]] [[مال]] شما و [[خراج]] گرفتن از شما و سلطنت بر شما نیست، بلکه [[خدای تعالی]] مرا به سوی شما [[مبعوث]] فرمود و کتابی بر من نازل کرده و به من [[دستور]] داده تا شما را [[بشارت]] داده، [[انذار]] کنم و من هم [[رسالت]] [[پروردگار]] خود را به شما [[ابلاغ]] کردم و [[خیرخواهی]] تان را خواستم. اگر از من پذیرفتید و [[دین]] مرا قبول کردید، بهره خود را در [[دنیا]] و [[آخرت]] گرفتهاید و اگر آن را رد کرده و از پذیرفتنش سر باز زدید، [[صبر]] میکنم و [[دشواری]] [[امر]] خدای را [[تحمل]] میکنم تا [[خدا]] میان من و شما [[حکم]] کند". | ||
خط ۱۴۳: | خط ۱۴۳: | ||
سپس [[نعیم بن مسعود]] به طرف [[لشکر]] قریش روانه شد و نزد [[ابوسفیان]] و [[اشراف قریش]] رفت و گفت: "ای گروه قریش! شما میدانید من [[دوستدار]] شمایم و دوری مرا از محمد و [[دین]] او میدانید. اینک آمدهام درباره شما [[خیرخواهی]] کنم، به شرط آنکه به کسی نگویید". گفتند: مطمئن باش به کسی نمیگوییم و تو نزد ما متهم نیستی. او آرام گفت: "هیچ میدانید بنی قریظه از اینکه [[پیمان]] خود را با محمد شکسته و به شما پیوستهاند، پشیمان شدهاند؟ و نزد محمد {{صل}} [[پیام]] فرستادهاند برای اینکه تو از ما [[راضی]] شوی، میخواهیم بزرگان لشکر قریش را گرفته، به دست تو دهیم تا گردنهای ایشان را بزنی و بعد از آن همواره با تو باشیم تا لشکر دشمن را از این [[سرزمین]] بیرون برانیم و او قبول کرده است؟ پس هوشیار باشید! اگر بنی قریظه نزد شما آمدند و چند نفر از شما را به عنوان گروگان خواستند، قبول نکنید؛ حتی یک نفر هم به ایشان ندهید، و بسیار مراقب باشید". نعیم بن مسعود از نزد قریش برخاسته، نزد [[بنی غطفان]] رفت و به آنها گفت: "ای [[مردم]]، من یکی از شمایم و همان حرفهایی را که به [[قریش]] زده بود به ایشان زد. | سپس [[نعیم بن مسعود]] به طرف [[لشکر]] قریش روانه شد و نزد [[ابوسفیان]] و [[اشراف قریش]] رفت و گفت: "ای گروه قریش! شما میدانید من [[دوستدار]] شمایم و دوری مرا از محمد و [[دین]] او میدانید. اینک آمدهام درباره شما [[خیرخواهی]] کنم، به شرط آنکه به کسی نگویید". گفتند: مطمئن باش به کسی نمیگوییم و تو نزد ما متهم نیستی. او آرام گفت: "هیچ میدانید بنی قریظه از اینکه [[پیمان]] خود را با محمد شکسته و به شما پیوستهاند، پشیمان شدهاند؟ و نزد محمد {{صل}} [[پیام]] فرستادهاند برای اینکه تو از ما [[راضی]] شوی، میخواهیم بزرگان لشکر قریش را گرفته، به دست تو دهیم تا گردنهای ایشان را بزنی و بعد از آن همواره با تو باشیم تا لشکر دشمن را از این [[سرزمین]] بیرون برانیم و او قبول کرده است؟ پس هوشیار باشید! اگر بنی قریظه نزد شما آمدند و چند نفر از شما را به عنوان گروگان خواستند، قبول نکنید؛ حتی یک نفر هم به ایشان ندهید، و بسیار مراقب باشید". نعیم بن مسعود از نزد قریش برخاسته، نزد [[بنی غطفان]] رفت و به آنها گفت: "ای [[مردم]]، من یکی از شمایم و همان حرفهایی را که به [[قریش]] زده بود به ایشان زد. | ||
صبح فردا که [[روز]] [[شنبه]] در ماه [[شوال]] [[سال پنجم هجرت]] بود، [[ابوسفیان]]، [[عکرمة بن ابوجهل]] را با چند نفر دیگر از قریش نزد [[بنی قریظه]] فرستاد تا به آنان بگویند ابوسفیان میگوید: ای گروه [[یهود]]! آذوقه گوشتی ما تمام شده و ما در این جا از [[خانه]] و [[زندگی]] خود دور هستیم و نمیتوانیم | صبح فردا که [[روز]] [[شنبه]] در ماه [[شوال]] [[سال پنجم هجرت]] بود، [[ابوسفیان]]، [[عکرمة بن ابوجهل]] را با چند نفر دیگر از قریش نزد [[بنی قریظه]] فرستاد تا به آنان بگویند ابوسفیان میگوید: ای گروه [[یهود]]! آذوقه گوشتی ما تمام شده و ما در این جا از [[خانه]] و [[زندگی]] خود دور هستیم و نمیتوانیم تجدید قوا کنیم؛ پس از قلعهها بیرون بیایید تا با [[محمد]] بجنگیم. | ||
[[یهودیان]] گفتند امروز روز شنبه است و ما یهودیان هیچ کاری را در این روز جایز نمیدانیم و گذشته از این اصلاً ما حاضر نیستیم در [[جنگ]] با محمد با شما شرکت کنیم، مگر آنکه از مردان سرشناس خود چند نفر را بهعنوان گروگان به ما دهید و [[عهد]] کنید که از این [[شهر]] نمیروید و ما را تنها نمیگذارید، تا اینکه کار محمد را یکسره کنید. | [[یهودیان]] گفتند امروز روز شنبه است و ما یهودیان هیچ کاری را در این روز جایز نمیدانیم و گذشته از این اصلاً ما حاضر نیستیم در [[جنگ]] با محمد با شما شرکت کنیم، مگر آنکه از مردان سرشناس خود چند نفر را بهعنوان گروگان به ما دهید و [[عهد]] کنید که از این [[شهر]] نمیروید و ما را تنها نمیگذارید، تا اینکه کار محمد را یکسره کنید. | ||
خط ۲۸۲: | خط ۲۸۲: | ||
[[عباس بن عبدالمطلب]] در پی مأموریتی [[ابوسفیان]] را [[شناخت]]، او را بر استر سوار کرد و نزد رسول خدا {{صل}} آورد. [[عمر]] (سالار نگهبانان در آن شب) خواستار [[قتل]] ابوسفیان ولی [[عباس]] امان او را میخواست. درگیری آنان، [[تصمیمگیری]] درباره ابوسفیان را به فردای آن [[روز]] موکول کرد. جنب و [[جوش]] [[مسلمانان]] برای برگزاری [[نماز صبح]]، ابوسفیان را به [[وحشت]] انداخت و [[تصور]] کرد برای کشتن وی آماده میشوند. اما با دیدن [[نماز جماعت]] و [[اطاعت]] [[صحابه]] در [[رکوع]] و [[سجود]] رسول خدا {{صل}}، [[پیروی]] تیرههای مختلف را از حضرت بیسابقه خواند<ref>بلاذری، فتوح، ج۱، ص۴۳؛ طبرانی، ج۸، ص۷.</ref>. رسول خدا {{صل}} از او خواست [[ایمان]] بیاورد، ولی او با اظهار [[ایمان به خدا]]، در پذیرش [[رسالت]] تردید کرد که با هشدار عباس مبنی بر کشته شدنش، [[ایمان]] آورد. آنگاه به [[فرمان]] حضرت، در تنگنای وادی بالای [[کوه]] قرار گرفت تا نیروهای رزمی [[مسلمان]] را یک جا ببیند و با دریافت [[عظمت]] [[اسلام]]<ref>ر. ک: مبارک بن اثیر، ج۱، ص۳۸۸.</ref> [[فکر]] بازگشت به [[افکار]] [[جاهلی]] را از خود دور کند. عبور [[قبایل]] از رو به روی او و [[تکبیر]] هر یک، به [[ترس]] وی میافزود تا اینکه گردانی که رسول خدا {{صل}} میانشان بود، [[غرق]] در آهن و پولاد و مردان [[جنگی]]، از کنار او گذشتند و او از [[نبوت]] به [[پادشاهی]] تعبیر کرد. [[سعد بن عباده]] در برابر او، [[شعار]] [[یوم]] الملحمة ([[انتقام]]) سر داد که با درخواست ابوسفیان و [[اعتراض]] [[مهاجران]]، به شعار یوم المرحمه [[تغییر]] یافت. آنگاه ابوسفیان [[مأموریت]] یافت برای هشدار قریش از برخورد مسلحانه با مسلمانان، اعلام کند حضور در [[خانه]] وی، [[مسجد الحرام]] یا در خانه ماندن، سبب [[امان]] و [[حفظ مال]] و [[جان]] است، [[قریش]] با او [[مخالفت]] کرد و [[هند]] با گرفتن ریش وی و تعبیر شیخ احمق، قریش را بر [[ضد]] وی تحریک کرد و خواستار [[مرگ]] شوهرش شد <ref>ابن هشام، ج۴، ص۸۶۴-۸۵۹؛ واقدی، ج۲، ص۸۲۳-۸۱۴؛ طبرانی، ج۸، ص۹-۸.</ref>. [[رسول خدا]] {{صل}} پس از ورود به [[مکه]]، کسانی مانند [[ابوسفیان]] را فراخواند و [[عمر]] در آن جلسه، خواستار [[مجازات]] [[قریش]] شد، ولی [[حضرت]] آنان را بخشید<ref>ابن سعد، ج۲، ص۱۴۱-۱۴۲.</ref> و در شمار [[طلقا]] و [[مؤلفة قلوبهم]] قرار داد<ref> طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۸.</ref> و [[شفاعت]] وی را درباره لغو [[فرمان]] [[قتل]] برخی از مکیان پذیرفت<ref>واقدی، ج۲، ص۶۲.</ref>. | [[عباس بن عبدالمطلب]] در پی مأموریتی [[ابوسفیان]] را [[شناخت]]، او را بر استر سوار کرد و نزد رسول خدا {{صل}} آورد. [[عمر]] (سالار نگهبانان در آن شب) خواستار [[قتل]] ابوسفیان ولی [[عباس]] امان او را میخواست. درگیری آنان، [[تصمیمگیری]] درباره ابوسفیان را به فردای آن [[روز]] موکول کرد. جنب و [[جوش]] [[مسلمانان]] برای برگزاری [[نماز صبح]]، ابوسفیان را به [[وحشت]] انداخت و [[تصور]] کرد برای کشتن وی آماده میشوند. اما با دیدن [[نماز جماعت]] و [[اطاعت]] [[صحابه]] در [[رکوع]] و [[سجود]] رسول خدا {{صل}}، [[پیروی]] تیرههای مختلف را از حضرت بیسابقه خواند<ref>بلاذری، فتوح، ج۱، ص۴۳؛ طبرانی، ج۸، ص۷.</ref>. رسول خدا {{صل}} از او خواست [[ایمان]] بیاورد، ولی او با اظهار [[ایمان به خدا]]، در پذیرش [[رسالت]] تردید کرد که با هشدار عباس مبنی بر کشته شدنش، [[ایمان]] آورد. آنگاه به [[فرمان]] حضرت، در تنگنای وادی بالای [[کوه]] قرار گرفت تا نیروهای رزمی [[مسلمان]] را یک جا ببیند و با دریافت [[عظمت]] [[اسلام]]<ref>ر. ک: مبارک بن اثیر، ج۱، ص۳۸۸.</ref> [[فکر]] بازگشت به [[افکار]] [[جاهلی]] را از خود دور کند. عبور [[قبایل]] از رو به روی او و [[تکبیر]] هر یک، به [[ترس]] وی میافزود تا اینکه گردانی که رسول خدا {{صل}} میانشان بود، [[غرق]] در آهن و پولاد و مردان [[جنگی]]، از کنار او گذشتند و او از [[نبوت]] به [[پادشاهی]] تعبیر کرد. [[سعد بن عباده]] در برابر او، [[شعار]] [[یوم]] الملحمة ([[انتقام]]) سر داد که با درخواست ابوسفیان و [[اعتراض]] [[مهاجران]]، به شعار یوم المرحمه [[تغییر]] یافت. آنگاه ابوسفیان [[مأموریت]] یافت برای هشدار قریش از برخورد مسلحانه با مسلمانان، اعلام کند حضور در [[خانه]] وی، [[مسجد الحرام]] یا در خانه ماندن، سبب [[امان]] و [[حفظ مال]] و [[جان]] است، [[قریش]] با او [[مخالفت]] کرد و [[هند]] با گرفتن ریش وی و تعبیر شیخ احمق، قریش را بر [[ضد]] وی تحریک کرد و خواستار [[مرگ]] شوهرش شد <ref>ابن هشام، ج۴، ص۸۶۴-۸۵۹؛ واقدی، ج۲، ص۸۲۳-۸۱۴؛ طبرانی، ج۸، ص۹-۸.</ref>. [[رسول خدا]] {{صل}} پس از ورود به [[مکه]]، کسانی مانند [[ابوسفیان]] را فراخواند و [[عمر]] در آن جلسه، خواستار [[مجازات]] [[قریش]] شد، ولی [[حضرت]] آنان را بخشید<ref>ابن سعد، ج۲، ص۱۴۱-۱۴۲.</ref> و در شمار [[طلقا]] و [[مؤلفة قلوبهم]] قرار داد<ref> طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۸.</ref> و [[شفاعت]] وی را درباره لغو [[فرمان]] [[قتل]] برخی از مکیان پذیرفت<ref>واقدی، ج۲، ص۶۲.</ref>. | ||
گزارشهایی بیان میدارد که رسول خدا {{صل}} امتیازهایی به ابوسفیان داده است: نخستین امتیاز آنکه [[خانه]] وی را واقع در بالای [[شهر]] و معروف به دارریطه<ref>ازرقی، ج۲، ص۲۳۵.</ref>، محل [[امن]] قرار داد که این امتیاز به درخواست [[عباس]] و به دلیل موقعیت ابوسفیان در مکه بود<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۴۷ و ۴۵۶.</ref>، [[زمخشری]]<ref>ربیع الابرار، ج۱، ص۴۲۳.</ref> این امتیاز را از باب [[تألیف قلوب]] یا پیشینه جواردادن ابوسفیان دانسته است. [[امتیاز]] دیگری که صحیح به نظر نمیرسد، [[پذیرفتن]] پیش شرطهای او برای [[مسلمان]] شدن بود. به گفته [[یزید رقاشی]]، [[سوار شدن]] بر مرکب و [[پوشیدن لباس]] رسول خدا {{صل}} و [[نویسندگی]] [[معاویه]] برای آن حضرت، از پیش شرطهای وی بود<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۶.</ref>. به گفته [[ابن عباس]]، او پس از [[مسلمانان]] شدن هیچ اعتباری نزد مسلمانان نداشت؛ نه به او نگاه میکردند و نه با وی نشست و برخاستی داشتند. از اینرو برای به دست آوردن منزلتی، از رسول خدا {{صل}} خواست با [[ام حبیبه]] [[ازدواج]] کند، معاویه را در شمار کاتبان خود قرار دهد و مانند دیگر مسلمانان [[حق]] شرکت در [[نبرد]] با [[کفار]] داشته باشد<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۹-۴۶۰.</ref>. گفتنی است ام حبیبه در سال هفتم به هنگام [[پیروزی]] رسول خدا {{صل}} بر [[خیبر]]، به [[مدینه]] آمد <ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۲.</ref> و پیش از [[اسلام]] پدرش با آن حضرت [[عروسی]] کرد<ref>منقری، ص۵۱۸.</ref>؛ از اینرو، حتی فرض نوعی | گزارشهایی بیان میدارد که رسول خدا {{صل}} امتیازهایی به ابوسفیان داده است: نخستین امتیاز آنکه [[خانه]] وی را واقع در بالای [[شهر]] و معروف به دارریطه<ref>ازرقی، ج۲، ص۲۳۵.</ref>، محل [[امن]] قرار داد که این امتیاز به درخواست [[عباس]] و به دلیل موقعیت ابوسفیان در مکه بود<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۴۷ و ۴۵۶.</ref>، [[زمخشری]]<ref>ربیع الابرار، ج۱، ص۴۲۳.</ref> این امتیاز را از باب [[تألیف قلوب]] یا پیشینه جواردادن ابوسفیان دانسته است. [[امتیاز]] دیگری که صحیح به نظر نمیرسد، [[پذیرفتن]] پیش شرطهای او برای [[مسلمان]] شدن بود. به گفته [[یزید رقاشی]]، [[سوار شدن]] بر مرکب و [[پوشیدن لباس]] رسول خدا {{صل}} و [[نویسندگی]] [[معاویه]] برای آن حضرت، از پیش شرطهای وی بود<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۶.</ref>. به گفته [[ابن عباس]]، او پس از [[مسلمانان]] شدن هیچ اعتباری نزد مسلمانان نداشت؛ نه به او نگاه میکردند و نه با وی نشست و برخاستی داشتند. از اینرو برای به دست آوردن منزلتی، از رسول خدا {{صل}} خواست با [[ام حبیبه]] [[ازدواج]] کند، معاویه را در شمار کاتبان خود قرار دهد و مانند دیگر مسلمانان [[حق]] شرکت در [[نبرد]] با [[کفار]] داشته باشد<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۹-۴۶۰.</ref>. گفتنی است ام حبیبه در سال هفتم به هنگام [[پیروزی]] رسول خدا {{صل}} بر [[خیبر]]، به [[مدینه]] آمد <ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۲.</ref> و پیش از [[اسلام]] پدرش با آن حضرت [[عروسی]] کرد<ref>منقری، ص۵۱۸.</ref>؛ از اینرو، حتی فرض نوعی تجدید [[عقد]]<ref>ر. ک: ذهبی، سیر، ج۲، ص۲۲۲.</ref> نیز صحیح نیست. | ||
با اینکه برخی<ref>ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۴۱.</ref> تلاش کردهاند مَثالِب ابوسفیان را نگویند، گزارشهایی چند، نشان از باقی ماندن وی بر [[کفر]] دارد. او شب پس از [[فتح مکه]] در گفتگویی با [[هند]]، [[یاری خدا]] را در [[پیروزی]] [[مسلمانان]] [[انکار]] کرد. [[رسول خدا]] {{صل}} او را از آن [[گفتگو]] خبر داد و آن را خدایی خواند<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۷.</ref>. همچنین در [[دل]] آرزوی [[جنگ]] دیگری با رسول خدا {{صل}} داشت که آن [[حضرت]] همان دم به سینه وی کوفت و فرمود: "در این صورت [[شکست]] خواهی خورد". [[ابوسفیان]] [[آمرزش]] خواست و آن را [[حدیث]] نفس خواند<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۸؛ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۳.</ref>. بر پایه گزارش دیگری، رسول خدا {{صل}} با [[لباس]] خانگی به [[مسجد الحرام]] آمد، ابوسفیان با [[تعجب]] گفت: نمیدانم او با چه چیزی بر ما [[پیروز]] شد! [[پیامبر]] بر پشت او زد و [[خدا]] را عامل پیروزی دانست<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۸.</ref>. [[بلال]] در فتح مکه [[اذان]] میگفت که هر یک از [[طلقا]] به نوعی از شنیدن صدای وی ابراز [[ناراحتی]] کردند. در این میان ابوسفیان از [[ترس]] [[آگاهی]] پیامبر بر [[اخبار]] سری، مطلبی نگفت. پس رسول خدا {{صل}} بر آنان وارد شد و از گفتگوهایشان خبر داد<ref>ابن هشام، ج۴، ص۸۷۱؛ واقدی، ج۲، ص۴۷.</ref>. ابوسفیان بعدها در مزاحی با حضرت، [[کنارهگیری]] خود و [[عرب]] را از جنگ با مسلمانان، عامل پیروزی آن حضرت تحلیل کرد، که با [[خنده]] رسول خدا {{صل}} روبه رو شد<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۴.</ref>. | با اینکه برخی<ref>ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۴۱.</ref> تلاش کردهاند مَثالِب ابوسفیان را نگویند، گزارشهایی چند، نشان از باقی ماندن وی بر [[کفر]] دارد. او شب پس از [[فتح مکه]] در گفتگویی با [[هند]]، [[یاری خدا]] را در [[پیروزی]] [[مسلمانان]] [[انکار]] کرد. [[رسول خدا]] {{صل}} او را از آن [[گفتگو]] خبر داد و آن را خدایی خواند<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۷.</ref>. همچنین در [[دل]] آرزوی [[جنگ]] دیگری با رسول خدا {{صل}} داشت که آن [[حضرت]] همان دم به سینه وی کوفت و فرمود: "در این صورت [[شکست]] خواهی خورد". [[ابوسفیان]] [[آمرزش]] خواست و آن را [[حدیث]] نفس خواند<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۸؛ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۳.</ref>. بر پایه گزارش دیگری، رسول خدا {{صل}} با [[لباس]] خانگی به [[مسجد الحرام]] آمد، ابوسفیان با [[تعجب]] گفت: نمیدانم او با چه چیزی بر ما [[پیروز]] شد! [[پیامبر]] بر پشت او زد و [[خدا]] را عامل پیروزی دانست<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۸.</ref>. [[بلال]] در فتح مکه [[اذان]] میگفت که هر یک از [[طلقا]] به نوعی از شنیدن صدای وی ابراز [[ناراحتی]] کردند. در این میان ابوسفیان از [[ترس]] [[آگاهی]] پیامبر بر [[اخبار]] سری، مطلبی نگفت. پس رسول خدا {{صل}} بر آنان وارد شد و از گفتگوهایشان خبر داد<ref>ابن هشام، ج۴، ص۸۷۱؛ واقدی، ج۲، ص۴۷.</ref>. ابوسفیان بعدها در مزاحی با حضرت، [[کنارهگیری]] خود و [[عرب]] را از جنگ با مسلمانان، عامل پیروزی آن حضرت تحلیل کرد، که با [[خنده]] رسول خدا {{صل}} روبه رو شد<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۴.</ref>. |