پرش به محتوا

طلحه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'عکس العمل' به 'عکس‌العمل'
جز (جایگزینی متن - 'اهل بصره' به 'اهل بصره')
جز (جایگزینی متن - 'عکس العمل' به 'عکس‌العمل')
خط ۱۳۰: خط ۱۳۰:
عثمان، بعد از [[عزل]] [[ولید]] از [[حکومت]] [[کوفه]]، [[سعید بن عاص]] را [[حاکم کوفه]] کرد و چون [[سعید]] به عنوان [[نماینده]] [[حکومت]] به [[کوفه]] وارد شد، پیش از آنکه به [[منبر]] برود، [[دستور]] داد منبری را که [[ولید]] بر روی آن می‌رفته، بشویند. او می‌گفت: ولید، [[نجس]] و [[پلید]] بوده است.
عثمان، بعد از [[عزل]] [[ولید]] از [[حکومت]] [[کوفه]]، [[سعید بن عاص]] را [[حاکم کوفه]] کرد و چون [[سعید]] به عنوان [[نماینده]] [[حکومت]] به [[کوفه]] وارد شد، پیش از آنکه به [[منبر]] برود، [[دستور]] داد منبری را که [[ولید]] بر روی آن می‌رفته، بشویند. او می‌گفت: ولید، [[نجس]] و [[پلید]] بوده است.


چون مدتی از حکومت سعید در کوفه گذشت، کارهای ناپسندی از او دیده شد و در [[مصرف اموال]]، دخالت خود سرانه کرد. روزی گفت: "این [[سرزمین]] تفرجگاه [[قریش]] است". [[مالک اشتر]] به او گفت: "چیزی را که [[خدا]] در سایه [[شمشیر]] و سرنیزه به ما داده، بستان خود و قومت می‌شماری؟" آن گاه با هفتاد سوار از [[اهل کوفه]] پیش [[عثمان]] رفتند و [[بدرفتاری]] [[سعید بن عاص]] را به عثمان خبر دادند، و خواستار [[عزل]] او شدند. مالک اشتر و [[یاران]] او روزها در [[مدینه]] ماندند اما از عثمان عکس العملی درباره عزل سعید ندیدند. در این مدت [[حکام]] عثمان، از جمله، [[عبدالله بن سعد بن ابی سرح]] از [[مصر]]، [[معاویه]] از [[شام]]، [[عبدالله بن عامر]] از [[بصره]] و سعید بن عاص از کوفه پیش وی آمدند و مدتی در مدینه ماندند، اما عثمان آنها را به شهرشان باز نمی‌گردانید؛ زیرا نمی‌خواست سعید را به کوفه بفرستد و نیز عزل او را خوش نداشت تا این که از [[شهرها]] نامه‌هایی رسید که از زیادی [[خراج]] و [[آشفتگی]] [[کارها]] [[شکایت]] کرده بودند. عثمان با همه [[حاکمان]] صحبت کرد و نظر آنها را جویا شد. معاویه گفت: "[[سپاه]] من که از من [[راضی]] است". [[عبدالله بن عامر بن کریز]] گفت: "هر کس [[ولایت]] خود را سامان دهد؛ من ولایت خود را سامان می‌دهم". عبدالله بن سعد بن ابی سرح گفت: "عزل یک [[حاکم]] به خاطر [[مردم]] و [[نصب حاکم]] دیگر چندان مشکل نیست". سعید بن عاص گفت: "اگر چنین کنی، کار عزل و نصب حاکم به دست [[مردم کوفه]] خواهد بود که در [[مسجد]]، حلقه حلقه نشسته‌اند و جز [[گفتگو]] و تحریک کاری ندارند. آنها را به منطقه [[جنگ]] بفرست تا همه [[فکر]] آنها [[جنگیدن]] روی اسب باشد". [[عمرو بن عاص]] [[سخن]] او را شنید و به [[مسجد]] آمد و [[طلحه]] و [[زبیر]] را دید که در گوشه‌ای نشسته‌اند. آنها گفتند: پیش ما بیا و پرسیدند: چه خبری داری؟ [[عمرو عاص]] گفت: "خبر بد؛ کار [[بدی]] نبود که [[عثمان]] به اجرای آن [[فرمان]] نداد". و چون اشتر آمد، طلحه و زبیر به او گفتند: [[حاکم]] شما که با [[خواندن]] [[خطابه]] در مقابل او [[ایستاده]] بودید، برگشت و [[مأمور]] است که شما را به منطقه جنگ بفرستد". اشتر گفت: "به [[خدا]] ما از [[بدرفتاری]] او [[شکایت]] داشتیم ولی حالا دیگر ایستاده‌ایم. به خدا اگر هزینه ام تمام نشده بود و اسبم [[قدرت]] داشت، زودتر از او به [[کوفه]] می‌رفتم تا نگذارم به آنجا وارد شود". طلحه و زبیر به او گفتند: ما وسائل رفتن تو را فراهم می‌کنیم و هر یک از آنها پنجاه هزار [[درهم]] به او [[قرض]] دادند که آنها را میان [[یاران]] خود تقسیم کرد و به سوی کوفه حرکت کرد و زودتر از [[سعید]] به آنجا رسید و در حالی که [[شمشیر]] خود را به گردن آویخته بود، بالای [[منبر]] رفت و گفت: "حاکم شما که از بد [[رفتاری]] وی شکایت داشتید، باز می‌گردد و او را مأمور کرده‌اند که شما را به منطقه جنگ بفرستد. با من [[بیعت]] کنید که نگذاریم به کوفه باز گردد". ده هزار نفر از [[مردم کوفه]] با او بیعت کردند و او پنهانی از [[شهر]] بیرون رفت و [[راه]] [[مدینه]] و [[مکه]] را در پیش گرفت و در واقصه به سعید رسید و قضیه را به او گفت و او نیز به سوی مدینه بازگشت و اشتر به عثمان نوشت: "جلوگیری ما از ورود حاکم تو برای این نبود که کار [[حکومت]] تو را تباه کنیم، بلکه به سبب بدرفتاری او بود و [[زحمت]] هائی که برای ما فراهم می‌کرد؛ هر که را می‌خواهی به [[حکومت]] بفرست". [[عثمان]] به آنها نوشت: ببینید در ایام [[عمر بن خطاب]] [[حاکم]] شما چه کسی بوده، هم او را حاکم کنید. آنها نیز [[ابو موسی اشعری]] را حاکم خود کردند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۶۵؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۳۷؛ الغدیر، علامه امینی، ج۸، ص۱۲۱.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۳۱-۵۳۳.</ref>
چون مدتی از حکومت سعید در کوفه گذشت، کارهای ناپسندی از او دیده شد و در [[مصرف اموال]]، دخالت خود سرانه کرد. روزی گفت: "این [[سرزمین]] تفرجگاه [[قریش]] است". [[مالک اشتر]] به او گفت: "چیزی را که [[خدا]] در سایه [[شمشیر]] و سرنیزه به ما داده، بستان خود و قومت می‌شماری؟" آن گاه با هفتاد سوار از [[اهل کوفه]] پیش [[عثمان]] رفتند و [[بدرفتاری]] [[سعید بن عاص]] را به عثمان خبر دادند، و خواستار [[عزل]] او شدند. مالک اشتر و [[یاران]] او روزها در [[مدینه]] ماندند اما از عثمان عکس‌العملی درباره عزل سعید ندیدند. در این مدت [[حکام]] عثمان، از جمله، [[عبدالله بن سعد بن ابی سرح]] از [[مصر]]، [[معاویه]] از [[شام]]، [[عبدالله بن عامر]] از [[بصره]] و سعید بن عاص از کوفه پیش وی آمدند و مدتی در مدینه ماندند، اما عثمان آنها را به شهرشان باز نمی‌گردانید؛ زیرا نمی‌خواست سعید را به کوفه بفرستد و نیز عزل او را خوش نداشت تا این که از [[شهرها]] نامه‌هایی رسید که از زیادی [[خراج]] و [[آشفتگی]] [[کارها]] [[شکایت]] کرده بودند. عثمان با همه [[حاکمان]] صحبت کرد و نظر آنها را جویا شد. معاویه گفت: "[[سپاه]] من که از من [[راضی]] است". [[عبدالله بن عامر بن کریز]] گفت: "هر کس [[ولایت]] خود را سامان دهد؛ من ولایت خود را سامان می‌دهم". عبدالله بن سعد بن ابی سرح گفت: "عزل یک [[حاکم]] به خاطر [[مردم]] و [[نصب حاکم]] دیگر چندان مشکل نیست". سعید بن عاص گفت: "اگر چنین کنی، کار عزل و نصب حاکم به دست [[مردم کوفه]] خواهد بود که در [[مسجد]]، حلقه حلقه نشسته‌اند و جز [[گفتگو]] و تحریک کاری ندارند. آنها را به منطقه [[جنگ]] بفرست تا همه [[فکر]] آنها [[جنگیدن]] روی اسب باشد". [[عمرو بن عاص]] [[سخن]] او را شنید و به [[مسجد]] آمد و [[طلحه]] و [[زبیر]] را دید که در گوشه‌ای نشسته‌اند. آنها گفتند: پیش ما بیا و پرسیدند: چه خبری داری؟ [[عمرو عاص]] گفت: "خبر بد؛ کار [[بدی]] نبود که [[عثمان]] به اجرای آن [[فرمان]] نداد". و چون اشتر آمد، طلحه و زبیر به او گفتند: [[حاکم]] شما که با [[خواندن]] [[خطابه]] در مقابل او [[ایستاده]] بودید، برگشت و [[مأمور]] است که شما را به منطقه جنگ بفرستد". اشتر گفت: "به [[خدا]] ما از [[بدرفتاری]] او [[شکایت]] داشتیم ولی حالا دیگر ایستاده‌ایم. به خدا اگر هزینه ام تمام نشده بود و اسبم [[قدرت]] داشت، زودتر از او به [[کوفه]] می‌رفتم تا نگذارم به آنجا وارد شود". طلحه و زبیر به او گفتند: ما وسائل رفتن تو را فراهم می‌کنیم و هر یک از آنها پنجاه هزار [[درهم]] به او [[قرض]] دادند که آنها را میان [[یاران]] خود تقسیم کرد و به سوی کوفه حرکت کرد و زودتر از [[سعید]] به آنجا رسید و در حالی که [[شمشیر]] خود را به گردن آویخته بود، بالای [[منبر]] رفت و گفت: "حاکم شما که از بد [[رفتاری]] وی شکایت داشتید، باز می‌گردد و او را مأمور کرده‌اند که شما را به منطقه جنگ بفرستد. با من [[بیعت]] کنید که نگذاریم به کوفه باز گردد". ده هزار نفر از [[مردم کوفه]] با او بیعت کردند و او پنهانی از [[شهر]] بیرون رفت و [[راه]] [[مدینه]] و [[مکه]] را در پیش گرفت و در واقصه به سعید رسید و قضیه را به او گفت و او نیز به سوی مدینه بازگشت و اشتر به عثمان نوشت: "جلوگیری ما از ورود حاکم تو برای این نبود که کار [[حکومت]] تو را تباه کنیم، بلکه به سبب بدرفتاری او بود و [[زحمت]] هائی که برای ما فراهم می‌کرد؛ هر که را می‌خواهی به [[حکومت]] بفرست". [[عثمان]] به آنها نوشت: ببینید در ایام [[عمر بن خطاب]] [[حاکم]] شما چه کسی بوده، هم او را حاکم کنید. آنها نیز [[ابو موسی اشعری]] را حاکم خود کردند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۶۵؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۳۷؛ الغدیر، علامه امینی، ج۸، ص۱۲۱.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۳۱-۵۳۳.</ref>


== [[طلحه]] از [[مخالفان]] عثمان ==
== [[طلحه]] از [[مخالفان]] عثمان ==
۲۱۸٬۲۲۷

ویرایش