پرش به محتوا

استرحام: تفاوت میان نسخه‌ها

۱ بایت اضافه‌شده ،  ‏۷ نوامبر ۲۰۲۲
جز
جایگزینی متن - 'ابن شهر آشوب' به 'ابن‌شهرآشوب'
جز (جایگزینی متن - 'داود' به 'داوود')
جز (جایگزینی متن - 'ابن شهر آشوب' به 'ابن‌شهرآشوب')
 
خط ۳۳: خط ۳۳:
[[رشد]] و تعالی [[آدمی]] در بستر [[ارجمندی]] حاصل می‌شود و هر جا استرحام [[ظهور]] نماید تنزل و [[تباهی]] به بار می‌آورد؛ و پیشوایان حق به گونه‌ای با [[مردم]] رفتار می‌کردند که آنان خود را به [[خواری]] و [[زبونی]] نکشند، بلکه در هر حال و در برابر هر کس [[عزت نفس]] و مناعت خود را [[حفظ]] کنند و به خود [[اعتماد]] و اتکا نمایند و در برابر غیر [[خدا]] سر [[خم]] نکنند. این جهت‌گیری تا بدانجا بود که آنان کمترین عمل استرحامی را نیز [[تأیید]] نمی‌کردند و بدان میدان نمی‌دادند. [[احمد بن محمد بن ابی نصر]]<ref>احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی از بزرگان علما و فقهای شیعه و از اصحاب امام کاظم {{ع}} بود و در خدمت حضرت رضا {{ع}} و جواد {{ع}} مرتبتی بلند داشت و مورد اعتماد بود. وی دارای آثاری ارزشمند بوده است از جمله کتاب‌هایی به نام الجامع و السائل. درگذشت او به سال ۲۲۱ هجری بوده است. ر. ک: رجال البرقی، ص۵۴؛ رجال النجاشی، ص۷۵؛ رجال الکشی، ص۵۵۶؛ رجال ابن داوود، ص۳۸-۳۹؛ جامع الرواة، ج۱، ص۵۹.</ref> از [[حضرت رضا]] {{ع}} تقاضا کرد که برایش توصیه‌ای به [[اسماعیل بن داوود]] کاتب بنویسد تا شاید از او بهره‌ای ببرد و [[امام]] {{ع}} به او فرمود: {{متن حدیث|أَنَا أَضَنُ‏ بِكَ‏ أَنْ‏ تَطْلُبَ‏ مِثْلَ هَذَا وَ شِبْهَهُ وَ لَكِنْ عَوِّلْ عَلَى مَالِي}}. (دریغم می‌آید که مانند تویی چنین چیزی [[طلب]] کند. تو بر [[مال]] من تکیه کن و خود را [[بی‌نیاز]] ساز)<ref>الکافی، ج۲، ص۱۴۹؛ وسائل الشیعة، ج۶، ص۳۱۴.</ref>.
[[رشد]] و تعالی [[آدمی]] در بستر [[ارجمندی]] حاصل می‌شود و هر جا استرحام [[ظهور]] نماید تنزل و [[تباهی]] به بار می‌آورد؛ و پیشوایان حق به گونه‌ای با [[مردم]] رفتار می‌کردند که آنان خود را به [[خواری]] و [[زبونی]] نکشند، بلکه در هر حال و در برابر هر کس [[عزت نفس]] و مناعت خود را [[حفظ]] کنند و به خود [[اعتماد]] و اتکا نمایند و در برابر غیر [[خدا]] سر [[خم]] نکنند. این جهت‌گیری تا بدانجا بود که آنان کمترین عمل استرحامی را نیز [[تأیید]] نمی‌کردند و بدان میدان نمی‌دادند. [[احمد بن محمد بن ابی نصر]]<ref>احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی از بزرگان علما و فقهای شیعه و از اصحاب امام کاظم {{ع}} بود و در خدمت حضرت رضا {{ع}} و جواد {{ع}} مرتبتی بلند داشت و مورد اعتماد بود. وی دارای آثاری ارزشمند بوده است از جمله کتاب‌هایی به نام الجامع و السائل. درگذشت او به سال ۲۲۱ هجری بوده است. ر. ک: رجال البرقی، ص۵۴؛ رجال النجاشی، ص۷۵؛ رجال الکشی، ص۵۵۶؛ رجال ابن داوود، ص۳۸-۳۹؛ جامع الرواة، ج۱، ص۵۹.</ref> از [[حضرت رضا]] {{ع}} تقاضا کرد که برایش توصیه‌ای به [[اسماعیل بن داوود]] کاتب بنویسد تا شاید از او بهره‌ای ببرد و [[امام]] {{ع}} به او فرمود: {{متن حدیث|أَنَا أَضَنُ‏ بِكَ‏ أَنْ‏ تَطْلُبَ‏ مِثْلَ هَذَا وَ شِبْهَهُ وَ لَكِنْ عَوِّلْ عَلَى مَالِي}}. (دریغم می‌آید که مانند تویی چنین چیزی [[طلب]] کند. تو بر [[مال]] من تکیه کن و خود را [[بی‌نیاز]] ساز)<ref>الکافی، ج۲، ص۱۴۹؛ وسائل الشیعة، ج۶، ص۳۱۴.</ref>.


مشی [[پیشوایان حق]] این‌گونه بود و آنان تلاش می‌کردند تا ریشه‌های [[استرحام]] را از درون و بیرون بخشکانند تا [[آدمیان]] با [[ارجمندی]] و [[سربلندی]] [[زندگی]] کنند؛ و خود [[برترین]] نمونه در این عرصه بوده‌اند. آنان در سخت‌ترین شرایط نیز ذره‌ای استرحام نکردند، حتی در کنج [[زندان]] و زیر فشار و [[شکنجه]] [[حاکمان ستمگر]]. زمانی که [[حضرت موسی بن جعفر]] {{ع}} در زندان [[سندی بن شاهک]] در [[اسارت]] بود<ref>دوره امامت امام کاظم {{ع}} (۱۴۸ تا ۱۸۳ هجری) با سال‌های آخر خلافت منصور، و خلافت مهدی و هادی و ۱۳ سال از خلافت هارون مقارن بود. امام کاظم {{ع}} در دوران امامت خویش در تدارک یک حماسه انقلابی دیگر چون حماسه حسینی بود و زمامداران خودسر و جباران از ناحیه آن حضرت سخت در وحشت بودند، چنان که مهدی عباسی از خروج آن حضرت خود را در ایمنی نمی‌دید. از این‌رو امام کاظم {{ع}} مدت‌های مدید را تحت نظر و در حبس‌های سخت و زندان‌های مجرد و جانفرسا گذراند. زندان سندی بن شاهک آخرین زندان آن حضرت بود. ر. ک: تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۳۱؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، صص ۳۲۶-۳۲۸؛ صفة الصفوة، ج۲، ص۱۸۵؛ وفیات الاعیان، ج۵، ص۳۰۸؛ علی بن محمد المالکی الشهیر بابن الصباغ، الفصول المهمة فی معرفة احوال الائمة {{عم}}، منشورات الاعلمی، طهران، ص۲۳۸-۲۴۱.</ref>، [[هارون]]، [[فضل بن ربیع]]<ref>فضل بن ربیع بن یونس حاجب هارون و محمد امین بود و پدرش نیز حاجب منصور و مهدی بود. در سال ۱۷۳ هجری هارون الرشید او را منصب وزارت داد که تا سال ۱۷۸ در این مقام ماند. پس از مرگ هارون و درگیری میان امین و مأمون و پیروزی مأمون بر برادر، فضل در اختفا می‌زیست تا آنکه با وساطت طاهر ذو الیمینین از خشم مأمون نجات یافت. ر. ک: تاریخ بغداد، ج۱۲، ص۳۴۳-۳۴۴؛ وفیات الاعیان، ج۴، ص۳۷-۴۰.</ref> را برای رساندن پیامی به نزد [[حضرت]] فرستاد و هدفش آن بود که با عنوان کردن مسائلی [[امام]] {{ع}} را از موضع [[عزّت]] خویش دور کند و او را به [[استرحام]] کشد. فضل گوید من داخل [[محبس]] شدم و دیدم که آن حضرت پیوسته [[نماز]] می‌گزارد و اعتنایی به من ندارد و در هر دو رکعت نماز که [[سلام]] می‌دهد بلافاصله برای نماز دیگر [[تکبیر]] می‌گوید و وارد نماز می‌شود. پس چون توقف من طولانی شد، ترسیدم که مورد [[مؤاخذه]] هارون قرار گیرم، پس همین که آن حضرت خواست سلام بدهد من شروع کردم به سخن و دیگر آن حضرت وارد نماز نشد و به سخن من گوش فرا داد. من [[پیام]] [[رشید]] را به آن حضرت رساندم و آن پیام این بود که به من گفته بود به آن [[حضرت]] مگو که [[امیر مؤمنان]] مرا به سوی تو فرستاده بلکه بگو برادرت مرا به سوی تو فرستاده و [[سلام]] رسانده و گفته است می‌دانم که شما هیچ تقصیری ندارید اما [[سوء]] تفاهمی شده است و به سبب خبرهایی که به من رسیده بود شما را از [[مدینه]] آوردم و پس از بررسی و پیگیری بر من روشن شد که شما هیچ گناهی ندارید، با وجود این [[مصلحت]] در آن است که اینجا باشید. و شما از لحاظ برنامه غذایی، هر نوع غذایی را که میل دارید سفارش بدهید و هرچه را می‌پسندید [[دستور]] بدهید، و من [[فضل بن ربیع]] را [[مأمور]] این کار کرده‌ام. [[راوی]] گوید حضرت بدون آنکه به من التفاتی کند در دو کلمه جواب داده فرمود: {{متن حدیث|لَا حَاضِرُ لِي مَالي فَیِنْفَعُنِي، وَ لَمْ أُخْلَقْ سَؤُلاً: اللهُ أَکْبَرُ}}. (از [[مال]] خودم اینجا چیزی ندارم که بهره ببرم و استفاده کنم، و [[خداوند]] مرا [[اهل]] خواهش و تقاضا نیافریده است: اللهُ أَکْبَرُ) و وارد [[نماز]] شد<ref>ر. ک: منتهی الآمال، ج۲، ص۲۴۴-۲۴۵.</ref>. حضرت نشان داد که [[زندان]]، [[شکنجه]] و فشار نیز نمی‌تواند اندکی از [[عزت نفس]] او بکاهد و کاری کند که مرهون [[دشمن]] شود و زیر بار منّت او رود.
مشی [[پیشوایان حق]] این‌گونه بود و آنان تلاش می‌کردند تا ریشه‌های [[استرحام]] را از درون و بیرون بخشکانند تا [[آدمیان]] با [[ارجمندی]] و [[سربلندی]] [[زندگی]] کنند؛ و خود [[برترین]] نمونه در این عرصه بوده‌اند. آنان در سخت‌ترین شرایط نیز ذره‌ای استرحام نکردند، حتی در کنج [[زندان]] و زیر فشار و [[شکنجه]] [[حاکمان ستمگر]]. زمانی که [[حضرت موسی بن جعفر]] {{ع}} در زندان [[سندی بن شاهک]] در [[اسارت]] بود<ref>دوره امامت امام کاظم {{ع}} (۱۴۸ تا ۱۸۳ هجری) با سال‌های آخر خلافت منصور، و خلافت مهدی و هادی و ۱۳ سال از خلافت هارون مقارن بود. امام کاظم {{ع}} در دوران امامت خویش در تدارک یک حماسه انقلابی دیگر چون حماسه حسینی بود و زمامداران خودسر و جباران از ناحیه آن حضرت سخت در وحشت بودند، چنان که مهدی عباسی از خروج آن حضرت خود را در ایمنی نمی‌دید. از این‌رو امام کاظم {{ع}} مدت‌های مدید را تحت نظر و در حبس‌های سخت و زندان‌های مجرد و جانفرسا گذراند. زندان سندی بن شاهک آخرین زندان آن حضرت بود. ر. ک: تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۳۱؛ مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۴، صص ۳۲۶-۳۲۸؛ صفة الصفوة، ج۲، ص۱۸۵؛ وفیات الاعیان، ج۵، ص۳۰۸؛ علی بن محمد المالکی الشهیر بابن الصباغ، الفصول المهمة فی معرفة احوال الائمة {{عم}}، منشورات الاعلمی، طهران، ص۲۳۸-۲۴۱.</ref>، [[هارون]]، [[فضل بن ربیع]]<ref>فضل بن ربیع بن یونس حاجب هارون و محمد امین بود و پدرش نیز حاجب منصور و مهدی بود. در سال ۱۷۳ هجری هارون الرشید او را منصب وزارت داد که تا سال ۱۷۸ در این مقام ماند. پس از مرگ هارون و درگیری میان امین و مأمون و پیروزی مأمون بر برادر، فضل در اختفا می‌زیست تا آنکه با وساطت طاهر ذو الیمینین از خشم مأمون نجات یافت. ر. ک: تاریخ بغداد، ج۱۲، ص۳۴۳-۳۴۴؛ وفیات الاعیان، ج۴، ص۳۷-۴۰.</ref> را برای رساندن پیامی به نزد [[حضرت]] فرستاد و هدفش آن بود که با عنوان کردن مسائلی [[امام]] {{ع}} را از موضع [[عزّت]] خویش دور کند و او را به [[استرحام]] کشد. فضل گوید من داخل [[محبس]] شدم و دیدم که آن حضرت پیوسته [[نماز]] می‌گزارد و اعتنایی به من ندارد و در هر دو رکعت نماز که [[سلام]] می‌دهد بلافاصله برای نماز دیگر [[تکبیر]] می‌گوید و وارد نماز می‌شود. پس چون توقف من طولانی شد، ترسیدم که مورد [[مؤاخذه]] هارون قرار گیرم، پس همین که آن حضرت خواست سلام بدهد من شروع کردم به سخن و دیگر آن حضرت وارد نماز نشد و به سخن من گوش فرا داد. من [[پیام]] [[رشید]] را به آن حضرت رساندم و آن پیام این بود که به من گفته بود به آن [[حضرت]] مگو که [[امیر مؤمنان]] مرا به سوی تو فرستاده بلکه بگو برادرت مرا به سوی تو فرستاده و [[سلام]] رسانده و گفته است می‌دانم که شما هیچ تقصیری ندارید اما [[سوء]] تفاهمی شده است و به سبب خبرهایی که به من رسیده بود شما را از [[مدینه]] آوردم و پس از بررسی و پیگیری بر من روشن شد که شما هیچ گناهی ندارید، با وجود این [[مصلحت]] در آن است که اینجا باشید. و شما از لحاظ برنامه غذایی، هر نوع غذایی را که میل دارید سفارش بدهید و هرچه را می‌پسندید [[دستور]] بدهید، و من [[فضل بن ربیع]] را [[مأمور]] این کار کرده‌ام. [[راوی]] گوید حضرت بدون آنکه به من التفاتی کند در دو کلمه جواب داده فرمود: {{متن حدیث|لَا حَاضِرُ لِي مَالي فَیِنْفَعُنِي، وَ لَمْ أُخْلَقْ سَؤُلاً: اللهُ أَکْبَرُ}}. (از [[مال]] خودم اینجا چیزی ندارم که بهره ببرم و استفاده کنم، و [[خداوند]] مرا [[اهل]] خواهش و تقاضا نیافریده است: اللهُ أَکْبَرُ) و وارد [[نماز]] شد<ref>ر. ک: منتهی الآمال، ج۲، ص۲۴۴-۲۴۵.</ref>. حضرت نشان داد که [[زندان]]، [[شکنجه]] و فشار نیز نمی‌تواند اندکی از [[عزت نفس]] او بکاهد و کاری کند که مرهون [[دشمن]] شود و زیر بار منّت او رود.


در اینجا لازم است به خبری که در [[تعارض]] با این اصل بنیادی است پرداخته شود، و آن خبری است درباره [[امام سجّاد]] {{ع}}. ابتدا اصل خبر نقل می‌گردد و سپس نکاتی که نشانه‌های [[ضعف]] خبر و بی‌اساس بودن آن است بیان می‌شود. {{متن حدیث|ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ {{ع}} يَقُولُ‏ إِنَّ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ وَ هُوَ يُرِيدُ الْحَجَّ فَبَعَثَ‏ إِلَى رَجُلٍ مِنْ‏ قُرَيْشٍ فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ أَ تُقِرُّ لِي أَنَّكَ عَبْدٌ لِي إِنْ شِئْتُ بِعْتُكَ وَ إِنْ شِئْتُ اسْتَرْقَيْتُكَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ وَ اللَّهِ يَا يَزِيدُ مَا أَنْتَ بِأَكْرَمَ مِنِّي فِي قُرَيْشٍ حَسَباً وَ لَا كَانَ أَبُوكَ أَفْضَلَ مِنْ أَبِي فِي الْجَاهِلِيَّةِ وَ الْإِسْلَامِ وَ مَا أَنْتَ بِأَفْضَلَ مِنِّي فِي الدِّينِ وَ لَا بِخَيْرٍ مِنِّي فَكَيْفَ أُقِرُّ لَكَ بِمَا سَأَلْتَ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ إِنْ لَمْ تُقِرَّ لِي وَ اللَّهِ قَتَلْتُكَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ لَيْسَ قَتْلُكَ إِيَّايَ بِأَعْظَمَ مِنْ قَتْلِكَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ {{ع}} ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ {{صل}} فَأَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ حَدِيثُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ {{ع}}مَعَ يَزِيدَ لَعَنَهُ اللَّهُ ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ {{ع}}فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَقَالَتِهِ لِلْقُرَشِيِّ فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ {{ع}} أَ رَأَيْتَ إِنْ لَمْ أُقِرَّ لَكَ أَ لَيْسَ تَقْتُلُنِي كَمَا قَتَلْتَ الرَّجُلَ بِالْأَمْسِ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ بَلَى فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ {{ع}}قَدْ أَقْرَرْتُ لَكَ بِمَا سَأَلْتَ أَنَا عَبْدٌ مُكْرَهٌ فَإِنْ شِئْتَ فَأَمْسِكْ وَ إِنْ شِئْتَ فَبِعْ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ أَوْلَى لَكَ‏ حَقَنْتَ دَمَكَ وَ لَمْ يَنْقُصْكَ ذَلِكَ مِنْ شَرَفِكَ}}<ref>«ابن محبوب از ابو ایوب از برید بن معاویه نقل کرده است که گفت: از امام باقر {{ع}} شنیدم که فرمود: یزید بن معاویه برای رفتن به حج وارد مدینه شد و مردی از قریش را خواست، چون به نزدش آمد به او گفت: آیا اقرار می‌کنی که بنده منی که اگر بخواهم تو را بفروشم و اگر بخواهم به بردگی خویش کشم؟ مرد گفت: به خدا سوگند ای یزید، نه تو در میان قریش از نظر خانوادگی از من گرامی‌تری و نه پدرت در زمان جاهلیت و نه در اسلام از پدر من برتر بوده است، و نه تو خود در دین از من برتر و بهتری. پس چگونه به آن چه خواسته‌ای اقرار کنم؟ مرد گفت: کشته شدن من به دست تو بالاتر از کشته شدن حسین بن علی {{ع}} فرزند رسول خدا {{صل}} نیست. یزید فرمان داد آن مرد را کشتند. سپس علی بن حسین {{ع}} را احضار کرد و مانند همان سخنی را که به مرد قریشی گفته بود، به آن حضرت گفت. علی بن حسین {{ع}} گفت: مگر نه این است که اگر اقرار نکنم مثل آن مرد دیروزی مرا هم می‌کشی؟ یزید - لعنت خدا بر او باد - گفت: آری. علی بن حسین {{ع}} گفت: اقرار می‌کنم به آن چه خواستی. من بنده ناخواسته توام [و از ترس جان چنین اقراری می‌کنم]، پس اگر خواهی نگهم دار، و اگر خواهی مرا بفروش! یزید - لعنت خدا بر او باد - گفت: این برایت بهتر است که خونت را حفظ کردی و از شرف و مقامت نکاستی». الکافی، ج۸، ص۲۳۴-۲۳۵.</ref><ref>[[م‍ص‍طف‍ی‌ دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌|دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌، م‍ص‍طف‍ی‌]]، [[سیره نبوی ج۲ (کتاب)|سیره نبوی]]، ج۲ ص ۱۶۲-۱۶۶.</ref>
در اینجا لازم است به خبری که در [[تعارض]] با این اصل بنیادی است پرداخته شود، و آن خبری است درباره [[امام سجّاد]] {{ع}}. ابتدا اصل خبر نقل می‌گردد و سپس نکاتی که نشانه‌های [[ضعف]] خبر و بی‌اساس بودن آن است بیان می‌شود. {{متن حدیث|ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ {{ع}} يَقُولُ‏ إِنَّ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ وَ هُوَ يُرِيدُ الْحَجَّ فَبَعَثَ‏ إِلَى رَجُلٍ مِنْ‏ قُرَيْشٍ فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ أَ تُقِرُّ لِي أَنَّكَ عَبْدٌ لِي إِنْ شِئْتُ بِعْتُكَ وَ إِنْ شِئْتُ اسْتَرْقَيْتُكَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ وَ اللَّهِ يَا يَزِيدُ مَا أَنْتَ بِأَكْرَمَ مِنِّي فِي قُرَيْشٍ حَسَباً وَ لَا كَانَ أَبُوكَ أَفْضَلَ مِنْ أَبِي فِي الْجَاهِلِيَّةِ وَ الْإِسْلَامِ وَ مَا أَنْتَ بِأَفْضَلَ مِنِّي فِي الدِّينِ وَ لَا بِخَيْرٍ مِنِّي فَكَيْفَ أُقِرُّ لَكَ بِمَا سَأَلْتَ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ إِنْ لَمْ تُقِرَّ لِي وَ اللَّهِ قَتَلْتُكَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ لَيْسَ قَتْلُكَ إِيَّايَ بِأَعْظَمَ مِنْ قَتْلِكَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ {{ع}} ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ {{صل}} فَأَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ حَدِيثُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ {{ع}}مَعَ يَزِيدَ لَعَنَهُ اللَّهُ ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ {{ع}}فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَقَالَتِهِ لِلْقُرَشِيِّ فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ {{ع}} أَ رَأَيْتَ إِنْ لَمْ أُقِرَّ لَكَ أَ لَيْسَ تَقْتُلُنِي كَمَا قَتَلْتَ الرَّجُلَ بِالْأَمْسِ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ بَلَى فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ {{ع}}قَدْ أَقْرَرْتُ لَكَ بِمَا سَأَلْتَ أَنَا عَبْدٌ مُكْرَهٌ فَإِنْ شِئْتَ فَأَمْسِكْ وَ إِنْ شِئْتَ فَبِعْ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ أَوْلَى لَكَ‏ حَقَنْتَ دَمَكَ وَ لَمْ يَنْقُصْكَ ذَلِكَ مِنْ شَرَفِكَ}}<ref>«ابن محبوب از ابو ایوب از برید بن معاویه نقل کرده است که گفت: از امام باقر {{ع}} شنیدم که فرمود: یزید بن معاویه برای رفتن به حج وارد مدینه شد و مردی از قریش را خواست، چون به نزدش آمد به او گفت: آیا اقرار می‌کنی که بنده منی که اگر بخواهم تو را بفروشم و اگر بخواهم به بردگی خویش کشم؟ مرد گفت: به خدا سوگند ای یزید، نه تو در میان قریش از نظر خانوادگی از من گرامی‌تری و نه پدرت در زمان جاهلیت و نه در اسلام از پدر من برتر بوده است، و نه تو خود در دین از من برتر و بهتری. پس چگونه به آن چه خواسته‌ای اقرار کنم؟ مرد گفت: کشته شدن من به دست تو بالاتر از کشته شدن حسین بن علی {{ع}} فرزند رسول خدا {{صل}} نیست. یزید فرمان داد آن مرد را کشتند. سپس علی بن حسین {{ع}} را احضار کرد و مانند همان سخنی را که به مرد قریشی گفته بود، به آن حضرت گفت. علی بن حسین {{ع}} گفت: مگر نه این است که اگر اقرار نکنم مثل آن مرد دیروزی مرا هم می‌کشی؟ یزید - لعنت خدا بر او باد - گفت: آری. علی بن حسین {{ع}} گفت: اقرار می‌کنم به آن چه خواستی. من بنده ناخواسته توام [و از ترس جان چنین اقراری می‌کنم]، پس اگر خواهی نگهم دار، و اگر خواهی مرا بفروش! یزید - لعنت خدا بر او باد - گفت: این برایت بهتر است که خونت را حفظ کردی و از شرف و مقامت نکاستی». الکافی، ج۸، ص۲۳۴-۲۳۵.</ref><ref>[[م‍ص‍طف‍ی‌ دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌|دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌، م‍ص‍طف‍ی‌]]، [[سیره نبوی ج۲ (کتاب)|سیره نبوی]]، ج۲ ص ۱۶۲-۱۶۶.</ref>
۲۱۸٬۱۹۱

ویرایش