رحلت یا شهادت پیامبر خاتم در معارف و سیره فاطمی: تفاوت میان نسخهها
رحلت یا شهادت پیامبر خاتم در معارف و سیره فاطمی (نمایش مبدأ)
نسخهٔ ۷ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۵:۰۹
، ۷ نوامبر ۲۰۲۲جایگزینی متن - 'ابن شهر آشوب' به 'ابنشهرآشوب'
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (جایگزینی متن - 'ابن شهر آشوب' به 'ابنشهرآشوب') |
||
خط ۶۰: | خط ۶۰: | ||
== [[وداع]] با [[پدر]] == | == [[وداع]] با [[پدر]] == | ||
[[بریده اسلمی]] میگوید: [[پیامبر]] فرمود: هنگامی که [[ملک الموت]] نزد من آمد و در گرفتن جانم مرا مخیر کرد؛ به او گفتم: [[منتظر]] بمان تا [[جبرئیل]] نازل شود - پس دخترش [[فاطمه]] {{س}} [[غش]] کرد - [[رسول خدا]] به او فرمود: دخترم! خود را [[حفظ]] کن؛ زیرا تو و شوهر و فرزندانت همراه من در [[بهشت]] خواهید بود»<ref>{{متن حدیث|بُرَيْدَةُ قَالَ النَّبِيُّ {{صل}} إِنَّ مَلَكَ الْمَوْتِ خَيَّرَنِي فَاسْتَنْظَرْتُهُ إِلَى نُزُولِ جَبْرَئِيلَ فَتَجَلَّى ابْنَتَهُ فَاطِمَةَ الْغَشْيُ فَقَالَ لَهَا يَا ابْنَتِي احْفَظِي عَلَيْكِ فَإِنَّكِ وَ بَعْلَكِ وَ ابْنَيْكِ مَعِي فِي الْجَنَّةِ}}؛ مناقب آل أبی طالب، | [[بریده اسلمی]] میگوید: [[پیامبر]] فرمود: هنگامی که [[ملک الموت]] نزد من آمد و در گرفتن جانم مرا مخیر کرد؛ به او گفتم: [[منتظر]] بمان تا [[جبرئیل]] نازل شود - پس دخترش [[فاطمه]] {{س}} [[غش]] کرد - [[رسول خدا]] به او فرمود: دخترم! خود را [[حفظ]] کن؛ زیرا تو و شوهر و فرزندانت همراه من در [[بهشت]] خواهید بود»<ref>{{متن حدیث|بُرَيْدَةُ قَالَ النَّبِيُّ {{صل}} إِنَّ مَلَكَ الْمَوْتِ خَيَّرَنِي فَاسْتَنْظَرْتُهُ إِلَى نُزُولِ جَبْرَئِيلَ فَتَجَلَّى ابْنَتَهُ فَاطِمَةَ الْغَشْيُ فَقَالَ لَهَا يَا ابْنَتِي احْفَظِي عَلَيْكِ فَإِنَّكِ وَ بَعْلَكِ وَ ابْنَيْكِ مَعِي فِي الْجَنَّةِ}}؛ مناقب آل أبی طالب، ابنشهرآشوب مازندرانی، ج۳، ص۳۵۸.</ref>. | ||
همچنین [[حضرت فاطمه]] {{س}} بعد از [[حجة الوداع]] در [[خواب]] دید: [[قرآنی]] در دست دارد و میخواند؛ ناگاه [[قرآن]] از دستش افتاد و ناپدید شد. وحشتزده از خواب بیدار شد و خوابش را برای پدر نقل کرد. رسول خدا فرمود: [[نور]] دیدهام! من آن قرآنم که در خواب دیدی. به همین زودی از نظرها ناپدید میشوم<ref>ریاحین الشریعة، شیخ ذبیح الله محلاتی، ج۱، ص۲۳۹.</ref>. به تدریج آثار [[بیماری]] در [[رسول الله]] پدیدار و [[روز]] به روز حال ایشان بدتر شد. سرش را در دامن [[حضرت علی]] {{ع}} گذاشت و بیهوش شد. زهرا {{س}} به صورت نازنین پدر نگاه میکرد؛ [[اشک]] میریخت و میفرمود: [[آه]]، به [[برکت]] وجود پدرم [[باران]] [[رحمت]] نازل میشد و [[دادرس]] [[یتیمان]] و [[پناه]] بیوهزنان بود. صدای ناله زهرا {{س}} به [[گوش]] رسول خدا رسید. چشمش را باز کرد و با صدای [[ضعیف]] فرمود: دختر عزیزم این [[آیه]] را بخوان: {{متن قرآن|وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ}}<ref>«و محمد جز فرستادهای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشتهاند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز میگردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمیرساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref>. آنگاه فرمود: از [[مرگ]] چارهای نیست. چنان که [[پیغمبران]] پیشین مردند من نیز خواهم مرد، ولی چرا [[ملت]] [[هدف]] مرا تعقیب نمیکنند و قصد [[سقوط]] و عقبنشینی دارند؟ از شنیدن این سخن [[گریه حضرت زهرا]] {{س}} شدیدتر شد. [[رسول خدا]] از احوال پریشان و چشم گریان دختر عزیزش منقلب شد؛ خواست او را [[تسلی]] دهد ولی مگر میشد به آسانی او را آرام نمود! ناگاه [[فکری]] به خاطرش رسید؛ به [[فاطمه]] {{س}} اشاره کرد تا نزدیک بیاید؛ وقتی صورتش را نزدیک [[پدر]] برد، آن [[حضرت]] در گوش او رازی گفت. حاضرین دیدند صورت فاطمه {{س}} برافروخته شد و در همان حال [[ناراحتی]] [[تبسم]] کرد... از این تبسم نابهنگام [[تعجب]] نمودند. علت [[خنده]] را از خودش پرسیدند. فرمود: تا پدرم زنده است رازش را فاش نمیکنم، اما بعد از مرگ پدر آشکار ساخت و گفت: پدرم در گوش من فرمود: فاطمه [[جان]]! مرگ تو نیز نزدیک است. تو اولین فردی هستی که به من ملحق خواهی شد<ref>الکامل فی التاریخ، عزالدین علی بن أحمد بن أبی الکرام، ج۲، ص۲۱۹؛ صحیح مسلم، مسلم بن الحجاج قشیری نیشابوری، ج۴، ص۱۰۹۵.</ref>. | همچنین [[حضرت فاطمه]] {{س}} بعد از [[حجة الوداع]] در [[خواب]] دید: [[قرآنی]] در دست دارد و میخواند؛ ناگاه [[قرآن]] از دستش افتاد و ناپدید شد. وحشتزده از خواب بیدار شد و خوابش را برای پدر نقل کرد. رسول خدا فرمود: [[نور]] دیدهام! من آن قرآنم که در خواب دیدی. به همین زودی از نظرها ناپدید میشوم<ref>ریاحین الشریعة، شیخ ذبیح الله محلاتی، ج۱، ص۲۳۹.</ref>. به تدریج آثار [[بیماری]] در [[رسول الله]] پدیدار و [[روز]] به روز حال ایشان بدتر شد. سرش را در دامن [[حضرت علی]] {{ع}} گذاشت و بیهوش شد. زهرا {{س}} به صورت نازنین پدر نگاه میکرد؛ [[اشک]] میریخت و میفرمود: [[آه]]، به [[برکت]] وجود پدرم [[باران]] [[رحمت]] نازل میشد و [[دادرس]] [[یتیمان]] و [[پناه]] بیوهزنان بود. صدای ناله زهرا {{س}} به [[گوش]] رسول خدا رسید. چشمش را باز کرد و با صدای [[ضعیف]] فرمود: دختر عزیزم این [[آیه]] را بخوان: {{متن قرآن|وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ}}<ref>«و محمد جز فرستادهای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشتهاند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز میگردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمیرساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref>. آنگاه فرمود: از [[مرگ]] چارهای نیست. چنان که [[پیغمبران]] پیشین مردند من نیز خواهم مرد، ولی چرا [[ملت]] [[هدف]] مرا تعقیب نمیکنند و قصد [[سقوط]] و عقبنشینی دارند؟ از شنیدن این سخن [[گریه حضرت زهرا]] {{س}} شدیدتر شد. [[رسول خدا]] از احوال پریشان و چشم گریان دختر عزیزش منقلب شد؛ خواست او را [[تسلی]] دهد ولی مگر میشد به آسانی او را آرام نمود! ناگاه [[فکری]] به خاطرش رسید؛ به [[فاطمه]] {{س}} اشاره کرد تا نزدیک بیاید؛ وقتی صورتش را نزدیک [[پدر]] برد، آن [[حضرت]] در گوش او رازی گفت. حاضرین دیدند صورت فاطمه {{س}} برافروخته شد و در همان حال [[ناراحتی]] [[تبسم]] کرد... از این تبسم نابهنگام [[تعجب]] نمودند. علت [[خنده]] را از خودش پرسیدند. فرمود: تا پدرم زنده است رازش را فاش نمیکنم، اما بعد از مرگ پدر آشکار ساخت و گفت: پدرم در گوش من فرمود: فاطمه [[جان]]! مرگ تو نیز نزدیک است. تو اولین فردی هستی که به من ملحق خواهی شد<ref>الکامل فی التاریخ، عزالدین علی بن أحمد بن أبی الکرام، ج۲، ص۲۱۹؛ صحیح مسلم، مسلم بن الحجاج قشیری نیشابوری، ج۴، ص۱۰۹۵.</ref>. |