حضرت موسی علیه السلام: تفاوت میان نسخهها
←مخالفان و دشمنان
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
|||
خط ۲۶۵: | خط ۲۶۵: | ||
== مخالفان و دشمنان == | == مخالفان و دشمنان == | ||
==[[موسی]] و [[قارون]]== | |||
درباره داستان قارون و انتساب او با [[حضرت موسی]]{{ع}} و موضوعات دیگر مربوط به او در [[تواریخ]] و [[اخبار]] اختلافاتی وجود دارد که ما اگر بخواهیم تمامی آنها را نقل کنیم، از شیوه [[نگارش]] این کتاب خارج خواهیم شد، از این رو نخست [[ترجمه]] آیاتی را که [[خدای متعال]] در [[قرآن کریم]] درباره داستان او بیان فرموده ذکر میکنیم و سپس خلاصهای از گفتار [[مفسران]]، [[روایات]] و تواریخ را - به طوری که دربردارنده تمامی آنچه در کتابهای معروف نقل شده باشد - برای شما ذکر خواهیم کرد. | |||
اما آنچه در قرآن کریم بیان شده چنین است: «همانا قارون از [[قوم موسی]] بود که بر آنها [[طغیان]] و [[سرکشی]] کرد و آن قدر گنجها بدو دادیم که حمل کلیدهای آن مردهای نیرومند را خسته میکرد. قومش بدو گفتند: آن قدر [[مغرور]] و شادمان مباش که [[خدا]] [[مردم]] مغرور را [[دوست]] ندارد و بدان چه [[خداوند]] به تو داده سرای [[آخرت]] را بجوی و نصیب و بهره خود را از [[دنیا]] (نیز) فراموش نکن و چنانکه خدا به تو [[نیکی]] کرده، تو هم نیکی کن و [[فساد]] جویی مکن (و در صدد فساد) در روی [[زمین]] (مباش) که به [[راستی]] خداوند [[مفسدان]] را دوست نمیدارد. قارون گفت: این [[مالی]] را که پیدا کردهام روی [[علم]] و [[تدبیر]] خودم بوده (ولی سخن او سخن نابهجایی بود) مگر ندانست که خدا از [[مردمان]] پیش از وی کسانی را هلاک کرد که از او نیرومندتر و ثروتمندتر بودند و (هنگام [[نزول عذاب]]) از [[گناه]] [[مجرمان]] [[پرسش]] نمیشود. قارون (روزی) با [[زیور]] و [[تجمل]] بر [[قوم]] خویش در آمد. مردمی که [[زندگی دنیا]] میخواستند (و دنیا پرست بودند) گفتند: ای کاش ما هم مانند آنچه به قارون دادهاند داشتیم، به راستی که او [[نصیبی]] بزرگ دارد، ولی آن کسانی که دانشمند بودند بدانها گفتند: وای بر شما [[پاداش نیک]] خدا برای کسی که [[ایمان]] دارد و کار [[شایسته]] (و [[عمل صالح]]) کرده بهتر است و جز [[مردمان]] [[صابر]] (که در برابر [[سختیها]] و در انجام [[دستورهای الهی]] [[صبر]] پیشه میکنند) بدان [[پاداش]] نخواهند رسید. ما [[قارون]] را با [[خانه]] (و گنج و [[دارایی]])اش به [[زمین]] فرو بردیم و در آن وقت گروهی نداشت که در قبال [[خدا]] (و [[عذاب الهی]]) یاریاش کنند و [[یاری]] نشد. کسانی که [[روز]] گذشته آرزوی [[مقام]] او را داشتند، گفتند: ای وای! گویی [[خداوند]] هر یک از [[بندگان]] خود را که خواهد روزیاش را فراخ گرداند یا تنگ سازد. به [[راستی]] اگر خدا بر ما [[منت]] نگذاشته بود، ما نیز به زمین فرو رفته بودیم. ای وای که گویی [[کافران]] هیچگاه [[رستگار]] نمیشوند.»..<ref>قصص (۲۸) آیات ۷۶ - ۸۲.</ref>. | |||
در این جا داستان قارون پایان مییابد. به دنبال آن [[خدای تعالی]] به صورت نتیجهگیری از سرگذشت او میفرماید: «این سرای [[آخرت]] را ما برای کسانی (مخصوص) مقرر میداریم که [[اراده]] [[سرکشی]] و [[فساد در زمین]] نداشته باشند و [[عاقبت]] (و سرانجام [[نیک]]) مخصوص [[پرهیزکاران]] است. هر کس که [[عمل نیک]] آرد (و [[کار نیک]] انجام دهد) بهتر از آن پاداش یابد (و بهره گیرد) و هر کس کار بد آرد و (عمل [[زشت]] انجام دهد) جز آنچه کرده است سزا نبیند»<ref>قصص (۲۸)، آیات ۸۳ و ۸۴.</ref>. | |||
اما خلاصه آنچه درباره قارون در [[تواریخ]]، [[روایات]] و سخنان [[مفسران]] آمده، این است: | |||
قارون پسر عموی [[موسی]]<ref>برخی او را عموی موسی و برخی دیگر او را خاله زاده آن حضرت دانستهاند.</ref> و از [[بنیاسرائیل]] بود و پس از موسی و [[هارون]] کسی در [[دانش]] و [[زیبایی]] همانند او نبود و [[تورات]] را از همه بهتر میخواند و صدای گرم و گیرایی داشت. [[ابنعباس]] گفته است: پیش از آمدن موسی، هنگامی که بنیاسرائیل در [[مصر]] بودند، [[فرعون]] او را فرمانروای بنیاسرائیل کرده بود. همچنین نقل کردهاند که او در همان [[زمان]] نسبت به بنیاسرائیل سرکشی و [[تکبر]] داشت. | |||
از نظر [[مال]] و [[ثروت]] هم در [[زمان]] خود بینظیر بود و کسی پایه ثروتش بدو نمیرسید. انبارهای طلا و [[نقره]] و اندوختهاش به قدری زیاد بود که برای آنها کلیدهای چرمی ساخته بود؛ زیرا حمل و نقل کلیدهای آهنی برای [[انبار]] داران کار [[دشواری]] بود و با این حال میبایستی هنگام نقل و انتقال چندین نفر آن کلیدهای چرمی را با خود حمل کنند. | |||
برخی از [[مفسران]] گفتهاند: وی به [[علم]] کیمیا دست یافته بود و بدین وسیله هر [[روز]] به ثروت سرشار و اندوخته طلا و نقره خویش میافزود و همین زیادی ثروت، موجب [[طغیان]] بیشتر او گردید تا جایی که در برابر تذکرات دوستانه و [[نصایح]] خیرخواهانه [[مؤمنان]] [[قوم]] بر طغیان خود افزود و همه آن مال و ثروت را مرهون علم و [[تدبیر]] خود دانست و در [[حقیقت]] خود را یکسره [[بینیاز]] از [[حق تعالی]] پنداشت. | |||
روزی برای آنکه [[قدرت]] خود را به [[مردم]] نشان دهد و [[دارایی]] بیکران خود را به رخشان بکشد، خود را به بهترین [[لباس]] و نفیسترین جواهرات بیاراست و در میان جمع زیاد از [[نزدیکان]] و طرفداران خود با کبکبه و جلال به راه افتاد و چشم مردم را [[خیره]] کرد تا جایی که مردم ظاهربین و [[دنیاپرست]] آرزوی چنان [[مقام]] و شوکتی را کرده، اظهار داشتند که ای کاش ما همچنین مال و شوکتی داشتیم، ولی افراد حقیقت بین و [[دانشمندان]] روشن [[دل]] مرعوب آن [[ظواهر]] [[فریبنده]] نشده و چنانکه [[خدای تعالی]] در [[قرآن]] بیان فرموده، با آنها به بحث و [[گفتوگو]] پرداختند. | |||
قدرت و ثروت روز افزون [[قارون]] سبب شد تا اندک اندک به [[فکر]] مقابله با [[موسی]]{{ع}} برآید و سران [[بنیاسرائیل]] را علیه او تحریک کند و بر [[ضد]] آن حضرت به دستهبندی پرداخت و به همین منظور [[خانه]] وسیعی بنا کرد که خوراکی و طعام برای [[پذیرایی]] افراد در آن خانه وجود داشت و بزرگان بنیاسرائیل [[صبح و شام]] به [[خانه]] او میرفتند و [[غذا]] میخوردند و به [[گفتوگو]] و [[مذاکره]] با او میپرداختند و به طور خلاصه [[فرعون]] جدیدی در برابر [[موسی]]{{ع}} پدیدار گشته بود. | |||
موسی{{ع}} نیز به دلیل [[خویشی]] که با [[قارون]] داشت، با او [[مدارا]] میکرد و آزارهای او را بر خود هموار میساخت، تا این که دستور [[زکات]] بر موسی نازل گردید و موسی کسی را برای [[گرفتن زکات]] نزد قارون فرستاد. قارون هر چه حساب کرد نتوانست خود را به [[پرداخت زکات]] [[راضی]] سازد، از این رو در صدد برآمد تا [[مخالفت]] خود را با موسی آشکار نموده و [[مردم]] را از اطراف آن حضرت پراکنده سازد. | |||
قارون گروه زیادی از [[بنیاسرائیل]] را در خانه خود جمع کرد و به ایشان گفت: موسی به هر چیز شما را [[فرمان]] داد و شما هم پیرویاش کردید، اکنون میخواهد [[اموال]] شما را بگیرد. | |||
حاضران گفتند: هر چه بگویی انجام دهیم. قارون گفت: فلان [[زن]] [[بدکار]] را پیش من آرید تا من ترتیب کار را بدهم. وقتی آن زن را - که صورت [[زیبایی]] داشت - نزد وی آوردند، قراری برای او گذاشت و پولی به او داد - و برخی گفتهاند طشتی از طلا به او [[هدیه]] کرد- تا در [[اجتماع]] بنیاسرائیل برخیزد و موسی را به زنای با خود متهم سازد. | |||
[[روز]] دیگر بنیاسرائیل را جمع کرد و سپس به نزد موسی آمد و گفت: مردم جمع شده و [[انتظار]] آمدن تو را میکشند تا در میان آنان حاضر شوی و [[دستورهای الهی]] و [[احکام]] دینشان را برای آنها بیان کنی. موسی{{ع}} نزد آنان آمد و میانشان ایستاد و آنها را [[موعظه]] کرد و از آن جمله فرمود: «ای بنیاسرائیل هر کس دزدی کند دستش را قطع میکنیم. کسی که به دیگری [[افترا]] بزند، هشتاد تازیانهاش میزنیم. هر کس [[زنا]] کند و دارای همسری نباشد صد تازیانهاش میزنیم و هر کس زنای محصنه کند سنگسارش میکنیم. | |||
در این وقت قارون برخاست و گفت: اگر چه خودت باشی؟ | |||
آری اگر چه من باشم. پس [[بنیاسرائیل]] میگویند که تو با فلان [[زن]] [[زنا]] کردهای؟ من؟ آری. آن زن را بیاورید. وقتی او را آوردند، [[موسی]] از وی پرسید: ای زن! آیا من چنین عملی با تو انجام دادهام؟ و سپس او را [[سوگند]] داد که [[حقیقت]] را بگوید. | |||
آن زن تأملی کرد و گفت: «نه! اینان [[دروغ]] میگویند، ولی حقیقت این است که [[قارون]] پولی و وعدهای به من داده است تا چنین تهمتی به تو بزنم». | |||
قارون که این سخن را شنید، به [[سختی]] شرمنده شد و در برابر [[مردم]] [[رسوا]] گردید. موسی{{ع}} نیز سر به [[سجده]] گذارد و گریست و به درگاه [[خدا]] عرض کرد: پروردگارا! [[دشمن]] تو مرا آزرد و [[رسوایی]] مرا میخواست. اگر من [[پیامبر]] تو هستم [[انتقام]] مرا از او بگیر و مرا بر او مسلط گردان. | |||
[[خدای سبحان]] به موسی [[وحی]] فرمود که [[زمین]] را در [[فرمان]] تو قرار دادم هر فرمانی خواستی بده که زمین فرمان بردار تو خواهد بود. موسی{{ع}} رو به بنیاسرائیل کرد و فرمود: هم چنانکه [[خدای تعالی]] مرا به سوی [[فرعون]] فرستاد، اکنون به سوی قارون [[مبعوث]] فرموده، پس هر که با اوست در جای خود بایستد و هر که با من است از وی کناره جوید. بنیاسرائیل که آن سخن را شنیدند، از نزد قارون دور شدند جز دو نفر که ایستادند. در این وقت موسی به زمین فرمان داد و گفت: ای زمین! آنها را در کام خود گیر. | |||
زمین از هم باز شد و آنها را تا زانو در خود فرو برد. | |||
برای بار دوم و سوم موسی به زمین گفت: آنها را برگیر. بار دوم تا کمر و بار سوم تا گردن در زمین رفتند و برای بار چهارم قارون با [[خانه]] و هر چه داشت در زمین فرو رفت. در هر بار قارون از موسی میخواست تا او را ببخشد و او را به [[خویشاوندی]] [[سوگند]] میداد، ولی [[موسی]] توجهی نکرده و [[زمین]] را [[فرمان]] داد تا آنها را در کام خود ببرد<ref>مجمع البیان، ج۷، ص۲۶۷ و ۲۶۸.</ref>. | |||
در [[تفسیر]] [[علی بن ابراهیم]] آمده است که سبب [[خشم]] موسی بر [[قارون]] آن شد که چون [[بنیاسرائیل]] در [[وادی تیه]] گرفتار شدند و دانستند که چهل سال باید در آن بیابان [[سرگردان]] باشند، به [[تضرع]] و [[زاری]] به درگاه [[خدا]] مشغول شده و شبها را به [[دعا]] و [[گریه]] و خواندن [[تورات]] میگذراندند. قارون تورات را از همه بهتر میخواند، ولی حاضر نشد با آنها در [[توبه]] شرکت کند. موسی او را [[دوست]] میداشت و هنگامی که به نزد وی آمد فرمود: ای قارون! [[قوم]] تو مشغول توبه هستند و تو این جا نشستهای. برخیز و در توبه آنها شرکت کن وگرنه [[عذاب]] بر تو فرود آید. قارون اعتنایی به سخن موسی{{ع}} ننمود و او را مسخره کرد. موسی [[غمگین]] از نزد او خارج شد و در پشت قصر او بنشست. قارون دستور داد مقداری خاکستر که با [[خاک]] مخلوط بود از بالای بام بر سر آن حضرت بریزند. هنگامی که این کار را کردند، موسی به [[سختی]] [[خشمگین]] شد و نابودی او را از خدا خواست و چنان که در نقل دیگران بود، [[خدای تعالی]] زمین را در فرمان او قرار داد و موسی نیز به زمین فرمان داد تا او را در کام خود فرو برد<ref>تفسیر قمی، ص۴۹۱ – ۴۹۲.</ref>. | |||
از این نقل مشخص میشود که جریان مزبور و داستان [[هلاکت]] قارون در وادی تیه اتفاق افتاده ولی معلوم نیست آن گنجهای بیحساب و اندوختهها نیز همراهش بوده یا در جای دیگر بوده و به زمین فرو رفته است و البته احتمال اول بعید است.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۴۶۲.</ref> | |||
== رحلت و محل دفن == | == رحلت و محل دفن == |