پرش به محتوا

طلحه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'روز خندق' به 'روز خندق'
جز (جایگزینی متن - 'سیره نویسان' به 'سیره‌نویسان')
جز (جایگزینی متن - 'روز خندق' به 'روز خندق')
خط ۱۱۷: خط ۱۱۷:
گفت: "به خدا [[سوگند]] که او چنان است که گفتی و اگر بر مردم [[حکومت]] یابد، آنان را به [[راه راست]] ببرد و [[راه]] روشن را در پیش گیرد؛ جز این که در او خصلت‌هایی است: [[شوخی]] کردن در انجمن، [[استبداد]] [[رأی]]، و بی اعتنایی به مردم در عین [[جوانی]]".
گفت: "به خدا [[سوگند]] که او چنان است که گفتی و اگر بر مردم [[حکومت]] یابد، آنان را به [[راه راست]] ببرد و [[راه]] روشن را در پیش گیرد؛ جز این که در او خصلت‌هایی است: [[شوخی]] کردن در انجمن، [[استبداد]] [[رأی]]، و بی اعتنایی به مردم در عین [[جوانی]]".


گفتم: ای [[عمر]]، چرا [[روز]] [[خندق]] او را کم سن نشمردید، هنگامی که [[عمرو بن عبدود]] بیرون تاخت و دلاوران ترسیدند و [[پیران]] از برابر او عقب نشینی کردند، و نیز روز [[بدر]] هنگامی که سر از تن حریفان بر می‌گرفت؟ و چرا در [[قبول اسلام]] از او پیش نیفتادید؟ گفت: "بس کن ای پسر عباس! مگر می‌خواهی با من چنان کنی که پدرت و علی {{ع}} با [[ابو بکر]] کردند، روزی که هر دو نزد وی رفتند؟" پس نخواستم که او را به [[خشم]] آورم و ساکت شدم.  
گفتم: ای [[عمر]]، چرا [[روز خندق]] او را کم سن نشمردید، هنگامی که [[عمرو بن عبدود]] بیرون تاخت و دلاوران ترسیدند و [[پیران]] از برابر او عقب نشینی کردند، و نیز روز [[بدر]] هنگامی که سر از تن حریفان بر می‌گرفت؟ و چرا در [[قبول اسلام]] از او پیش نیفتادید؟ گفت: "بس کن ای پسر عباس! مگر می‌خواهی با من چنان کنی که پدرت و علی {{ع}} با [[ابو بکر]] کردند، روزی که هر دو نزد وی رفتند؟" پس نخواستم که او را به [[خشم]] آورم و ساکت شدم.  


گفت: "ای پسر [[عباس]]، به [[خدا]] [[سوگند]] که پسر عمویت [[علی]] {{ع}} از همه [[مردم]] به [[خلافت]] سزاوارتر است لکن [[قریش]] زیر بار او نمی‌رود و اگر بر مردم [[حکومت]] یابد. البته ایشان را به [[صراط مستقیم]] [[هدایت]] کند، چنان که راهی جز آن نیابند"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۵۸.</ref>. اما [[طلحه]] با همه این [[تفاسیر]] در اغلب موارد با [[عمر]] موافق بود. به عنوان نمونه وقتی خبر کشته شدن [[مظهر بن رافع]]<ref>نقل شده، مظهر بن رافع حارثی ده کارگر نیرومند از شام آورده بود که روی زمین‌های او کار کنند. مظهر آنها را به خیبر آورد و سه روز آنجا ماند. مردی از یهودیان نزد کارگران آمد و گفت: "شما مسیحی هستید و ما یهودی و مالکان این زمین‌ها عرب‌هایی هستند که به زور شمشیر بر ما چیره شده‌اند. شما ده نفرید و یک نفر عرب، شما را از سرزمین خودتان که سرزمین شراب و برکت است، در حال بردگی به اینجا آورده است؟ چون از دهکده ما بیرون رفتید او را بکشید". آنها گفتند: ما اسلحه نداریم. یهودیان هم تعدادی خنجر به آنها دادند. سپس مظهر همراه آنها حرکت کرد و چون آنها به منطقه ثبار رسیدند، به یکی از ایشان که کارهای او را می‌کرد، گفت: "پیش من بیا. در این موقع همه در حالی که خنجرها را کشیده بودند، به او حمله کردند. مظهر به سرعت برای برداشتن شمشیر خود که میان بارش بود، دوید، ولی پیش از آنکه به آن برسد آنها شکمش را دریدند و با شتاب، خودشان را به خیبر رساندند. یهودیان نیز به آنها را پناه و زاد و توشه دادند و آنها را یاری کردند تا به شام باز گردند.</ref> به عمر رسید. عمر برای مردم خطبه‌ای خواند. او نخست [[حمد]] و [[ستایش خدا]] را به جا آورد و سپس گفت: "ای مردم، [[یهودیان]]، مظهر بن رافع را کشتند و آنها در [[زمان]] [[رسول خدا]] {{صل}} هم بر [[عبدالله بن سهل]] تاختند و او را کشتند. بدون تردید [[یهودیان خیبر]] [[دشمن]] ما هستند. هر کس آنجا [[مالی]] دارد، تحویل بگیرد، زیرا به زودی به آنها [[حمله]] خواهیم کرد. در این هنگام [[طلحه]] از میان جمعیت برخاست و گفت: "[[تصمیم]] [[درستی]] گرفته‌ای و انشاء [[الله]] موفق باشی. [[عمر]] به طلحه گفت: "آیا کسانی هم که با تو هستند، چنین عقیده‌ای دارند؟" پس همه [[مهاجران]] و [[انصار]] گفتند: آری، این چنین است. و عمر از این جهت شادمان شد<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۱۷.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۲۸-۵۳۰.</ref>
گفت: "ای پسر [[عباس]]، به [[خدا]] [[سوگند]] که پسر عمویت [[علی]] {{ع}} از همه [[مردم]] به [[خلافت]] سزاوارتر است لکن [[قریش]] زیر بار او نمی‌رود و اگر بر مردم [[حکومت]] یابد. البته ایشان را به [[صراط مستقیم]] [[هدایت]] کند، چنان که راهی جز آن نیابند"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۵۸.</ref>. اما [[طلحه]] با همه این [[تفاسیر]] در اغلب موارد با [[عمر]] موافق بود. به عنوان نمونه وقتی خبر کشته شدن [[مظهر بن رافع]]<ref>نقل شده، مظهر بن رافع حارثی ده کارگر نیرومند از شام آورده بود که روی زمین‌های او کار کنند. مظهر آنها را به خیبر آورد و سه روز آنجا ماند. مردی از یهودیان نزد کارگران آمد و گفت: "شما مسیحی هستید و ما یهودی و مالکان این زمین‌ها عرب‌هایی هستند که به زور شمشیر بر ما چیره شده‌اند. شما ده نفرید و یک نفر عرب، شما را از سرزمین خودتان که سرزمین شراب و برکت است، در حال بردگی به اینجا آورده است؟ چون از دهکده ما بیرون رفتید او را بکشید". آنها گفتند: ما اسلحه نداریم. یهودیان هم تعدادی خنجر به آنها دادند. سپس مظهر همراه آنها حرکت کرد و چون آنها به منطقه ثبار رسیدند، به یکی از ایشان که کارهای او را می‌کرد، گفت: "پیش من بیا. در این موقع همه در حالی که خنجرها را کشیده بودند، به او حمله کردند. مظهر به سرعت برای برداشتن شمشیر خود که میان بارش بود، دوید، ولی پیش از آنکه به آن برسد آنها شکمش را دریدند و با شتاب، خودشان را به خیبر رساندند. یهودیان نیز به آنها را پناه و زاد و توشه دادند و آنها را یاری کردند تا به شام باز گردند.</ref> به عمر رسید. عمر برای مردم خطبه‌ای خواند. او نخست [[حمد]] و [[ستایش خدا]] را به جا آورد و سپس گفت: "ای مردم، [[یهودیان]]، مظهر بن رافع را کشتند و آنها در [[زمان]] [[رسول خدا]] {{صل}} هم بر [[عبدالله بن سهل]] تاختند و او را کشتند. بدون تردید [[یهودیان خیبر]] [[دشمن]] ما هستند. هر کس آنجا [[مالی]] دارد، تحویل بگیرد، زیرا به زودی به آنها [[حمله]] خواهیم کرد. در این هنگام [[طلحه]] از میان جمعیت برخاست و گفت: "[[تصمیم]] [[درستی]] گرفته‌ای و انشاء [[الله]] موفق باشی. [[عمر]] به طلحه گفت: "آیا کسانی هم که با تو هستند، چنین عقیده‌ای دارند؟" پس همه [[مهاجران]] و [[انصار]] گفتند: آری، این چنین است. و عمر از این جهت شادمان شد<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۱۷.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۲۸-۵۳۰.</ref>
۲۱۸٬۲۲۷

ویرایش