پرش به محتوا

هجرت امام علی به یمن: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'اهل یمن' به 'اهل یمن')
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = امام علی
| موضوع مرتبط = امام علی
| عنوان مدخل  = هجرت امام علی به یمن
| عنوان مدخل  =  
| مداخل مرتبط = [[هجرت امام علی به یمن در تاریخ اسلامی]]
| مداخل مرتبط =  
| پرسش مرتبط  = امام علی (پرسش)
| پرسش مرتبط  = امام علی (پرسش)
}}
}}


== مقدمه ==
== مقدمه ==
* [[رسول خدا]] {{صل}} در [[سال دهم هجرت]] [[امام علی]] {{ع}} را به [[یمن]] فرستاد. [[پیامبر]] {{صل}} قبل از فرستادن [[امام علی]] {{ع}}، [[خالد بن ولید]] را برای [[دعوت]] [[مردم]] آنجا به [[اسلام]] به آنجا فرستاده بود، اما آنان نپذیرفته بودند.
[[رسول خدا]] {{صل}} در [[سال دهم هجرت]] [[امام علی]] {{ع}} را به [[یمن]] فرستاد. [[پیامبر]] {{صل}} قبل از فرستادن [[امام علی]] {{ع}}، [[خالد بن ولید]] را برای [[دعوت]] [[مردم]] آنجا به [[اسلام]] به آنجا فرستاده بود، اما آنان نپذیرفته بودند.
* [[امام علی]] {{ع}} با [[نامه]] [[رسول خدا]] {{صل}} به آنجا رفت و [[نامه]] را برای [[مردم]] آن [[سرزمین]] خواند و تمام [[قبیله]] [[همدان]] در یک روز، [[اسلام]] آوردند. [[اسحاق بن براء]] می‌گوید: [[رسول خدا]] {{صل}} [[خالد بن ولید]] را به [[یمن]] فرستاد تا آنها را به [[اسلام]] [[دعوت]] کند و من از کسانی بودم که همراه او بودم. ما شش ماه آنان را به [[اسلام]] [[دعوت]] کردیم اما [[ایمان]] نیاوردند. سپس [[رسول خدا]] {{صل}} [[علی]] {{ع}} را به [[یمن]] فرستاد و [[دستور]] داد که [[خالد بن ولید]] برگردد و افراد او اگر [[دوست]] دارند برگردند و اگر [[دوست]] دارند با [[علی]] {{ع}} بمانند و من از کسانی بودم که نزد [[علی]] {{ع}} ماندم. زمانی که به [[شهر]] نزدیک شدیم، [[مردم]] نزد ما آمدند و روبروی ما نشستند و ما در یک صف با [[علی]] {{ع}} [[نماز]] خواندیم. سپس [[علی]] {{ع}} [[نامه]] [[رسول خدا]] {{صل}} را برای آنان خواند و همه [[قبیله]] [[همدان]] [[مسلمان]] شدند. [[علی]] {{ع}} نامه‌ای به [[رسول خدا]] {{صل}} نوشت و خبر [[اسلام آوردن]] [[قبیله]] [[همدان]] را به آن [[حضرت]] خبر داد و [[رسول خدا]] {{صل}} با شنیدن خبر [[اسلام آوردن]] [[قبیله]] هَمدان به [[سجده]] افتادند و [[شکر]] کردند؛ سپس سر از [[سجده]] برداشتند و فرمودند: "[[سلام]] بر [[قبله]] [[همدان]]؛ [[سلام]] بر [[قبیله]] [[همدان]]"<ref>{{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَى هَمْدَانَ السَّلَامُ عَلَى هَمْدَانَ}}؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۶۲، مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۱۳، ص۹۳؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۲، ص۳۶۹؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۲۰.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۷۹-۱۸۰.</ref>
 
[[امام علی]] {{ع}} با [[نامه]] [[رسول خدا]] {{صل}} به آنجا رفت و [[نامه]] را برای [[مردم]] آن [[سرزمین]] خواند و تمام [[قبیله]] [[همدان]] در یک روز، [[اسلام]] آوردند. [[اسحاق بن براء]] می‌گوید: [[رسول خدا]] {{صل}} [[خالد بن ولید]] را به [[یمن]] فرستاد تا آنها را به [[اسلام]] [[دعوت]] کند و من از کسانی بودم که همراه او بودم. ما شش ماه آنان را به [[اسلام]] [[دعوت]] کردیم اما [[ایمان]] نیاوردند. سپس [[رسول خدا]] {{صل}} [[علی]] {{ع}} را به [[یمن]] فرستاد و [[دستور]] داد که [[خالد بن ولید]] برگردد و افراد او اگر [[دوست]] دارند برگردند و اگر [[دوست]] دارند با [[علی]] {{ع}} بمانند و من از کسانی بودم که نزد [[علی]] {{ع}} ماندم. زمانی که به [[شهر]] نزدیک شدیم، [[مردم]] نزد ما آمدند و روبروی ما نشستند و ما در یک صف با [[علی]] {{ع}} [[نماز]] خواندیم. سپس [[علی]] {{ع}} [[نامه]] [[رسول خدا]] {{صل}} را برای آنان خواند و همه [[قبیله]] [[همدان]] [[مسلمان]] شدند. [[علی]] {{ع}} نامه‌ای به [[رسول خدا]] {{صل}} نوشت و خبر [[اسلام آوردن]] [[قبیله]] [[همدان]] را به آن [[حضرت]] خبر داد و [[رسول خدا]] {{صل}} با شنیدن خبر [[اسلام آوردن]] [[قبیله]] هَمدان به [[سجده]] افتادند و [[شکر]] کردند؛ سپس سر از [[سجده]] برداشتند و فرمودند: "[[سلام]] بر [[قبله]] [[همدان]]؛ [[سلام]] بر [[قبیله]] [[همدان]]"<ref>{{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَى هَمْدَانَ السَّلَامُ عَلَى هَمْدَانَ}}؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۶۲، مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۱۳، ص۹۳؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۲، ص۳۶۹؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۲۰.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۷۹-۱۸۰.</ref>


== قضاوت‌های [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} در [[یمن]] ==
== قضاوت‌های [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} در [[یمن]] ==
* [[نقل]] شده، پس از آنکه [[علی]] {{ع}} در [[یمن]] ماند و به [[دستور پیامبر]] {{صل}} به [[اصلاح]] امور و [[قضاوت]] در میان [[مردم]] پرداخت، روزی دو مرد به ایشان مراجعه کردند. این دو، کنیزی داشتند که باهم خریده بودند و از آنجا که تازه [[مسلمان]] شده بودند و از [[احکام اسلام]] [[آگاهی]] نداشتند، [[گمان]] می‌کردند که نزدیکی کردن چند مرد با یک [[کنیز]]، جایز است، از این‌رو هر دو در یک طهر با این [[کنیز]] هم‌بستر شده بودند و این [[کنیز]] حامله شده، غلامی به [[دنیا]] آورده بود. و آنگاه آن دو بر سر [[مالکیت]] این [[غلام]] با هم درگیر شده بودند. [[علی]] {{ع}} به آنها فرمود: "اگر می‌دانستم که شما بعد از [[آگاهی]] از ممنوعیت این عمل، آن را انجام داده‌اید، به شدت شما را [[کیفر]] می‌کردم!" سپس بین آن دو درباره [[مالکیت]] این [[غلام]]، قرعه‌کشی کرد که قرعه به اسم یکی از آن دو درآمد و [[امام]] {{ع}} [[غلام]] را به او داد و او را مجبور کرد که نصف قیمت [[غلام]] را به [[شریک]] خود بپردازد؛ زیرا این [[غلام]] [[مال]] او هم بوده است. وقتی که خبر این [[قضاوت]] به [[رسول خدا]] {{صل}} رسید، فرمود: "[[سپاس]] خدایی را که در میان ما [[اهل بیت]] کسی را قرار داد که به روش [[داود]] در میان [[مردم]] [[قضاوت]] می‌کند"؛ یعنی با [[الهام الهی]] [[قضاوت]] می‌کند<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۵.</ref>.
[[نقل]] شده، پس از آنکه [[علی]] {{ع}} در [[یمن]] ماند و به [[دستور پیامبر]] {{صل}} به [[اصلاح]] امور و [[قضاوت]] در میان [[مردم]] پرداخت، روزی دو مرد به ایشان مراجعه کردند. این دو، کنیزی داشتند که باهم خریده بودند و از آنجا که تازه [[مسلمان]] شده بودند و از [[احکام اسلام]] [[آگاهی]] نداشتند، [[گمان]] می‌کردند که نزدیکی کردن چند مرد با یک [[کنیز]]، جایز است، از این‌رو هر دو در یک طهر با این [[کنیز]] هم‌بستر شده بودند و این [[کنیز]] حامله شده، غلامی به [[دنیا]] آورده بود. و آنگاه آن دو بر سر [[مالکیت]] این [[غلام]] با هم درگیر شده بودند. [[علی]] {{ع}} به آنها فرمود: "اگر می‌دانستم که شما بعد از [[آگاهی]] از ممنوعیت این عمل، آن را انجام داده‌اید، به شدت شما را [[کیفر]] می‌کردم!" سپس بین آن دو درباره [[مالکیت]] این [[غلام]]، قرعه‌کشی کرد که قرعه به اسم یکی از آن دو درآمد و [[امام]] {{ع}} [[غلام]] را به او داد و او را مجبور کرد که نصف قیمت [[غلام]] را به [[شریک]] خود بپردازد؛ زیرا این [[غلام]] [[مال]] او هم بوده است. وقتی که خبر این [[قضاوت]] به [[رسول خدا]] {{صل}} رسید، فرمود: "[[سپاس]] خدایی را که در میان ما [[اهل بیت]] کسی را قرار داد که به روش [[داود]] در میان [[مردم]] [[قضاوت]] می‌کند"؛ یعنی با [[الهام الهی]] [[قضاوت]] می‌کند<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۵.</ref>.
* همچنین در روایتی از [[امام باقر]] {{ع}} آمده است: روزی اسب یکی از اهالی [[یمن]] فرار کرد و در حین فرار که از کنار مردی عبور می‌کرد لگدپرانی کرده و او را کشت. اولیای مقتول، اسب را گرفته و آن را برای [[قضاوت]] درباره او، پیش [[علی]] {{ع}} بردند. صاحب اسب نزد [[امام علی]] {{ع}} [[دلیل]] آورد که اسب او از خانه‌اش فرار کرده و در مسیر به این [[فرد]] لگدپرانی کرده است. پس آن [[حضرت]] {{ع}} [[خون]] مقتول را هدر شده دانست و فرمود که چیزی بر عهده صاحب اسب نیست. اولیای مقتول از [[یمن]] نزد [[رسول خدا]] {{صل}} رفتند و گفتند: "ای [[رسول خدا]]، [[علی]] {{ع}} به ما [[ظلم]] کرده و [[خون]] مقتول ما را هدر شده دانسته است". [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "[[علی]] هیچ‌گاه [[ظلم]] نمی‌کند و برای [[ظلم]] کردن [[آفریده]] نشده است. بعد از من، [[ولایت]] بر عهده [[علی]] است و [[حکم]]، [[حکم]] او و حرف، حرف اوست و اگر کسی [[ولایت]] و [[حکم]] و حرف او را نپذیرد، [[کافر]] است و بدانید که جز [[مؤمن]]، به [[ولایت]] و حرف و [[حکم]] او [[راضی]] نمی‌شود". یمنی‌ها پس از شنیدن سخن [[رسول خدا]] {{صل}} درباره [[علی]] {{ع}} گفتند: "ای [[رسول خدا]]، ما به [[حکم]] [[علی]] {{ع}} [[راضی]] شدیم". و آن [[حضرت]] {{صل}} فرمود: "این [[توبه]] شماست از آنچه که گفتید"<ref>فروع کافی، کلینی، ج۷، ص۳۵۲.</ref>.
 
* همچنین [[نقل]] شده، روزی عده‌ای از [[اهل یمن]] نزد آن [[حضرت]] {{ع}} آمدند و گفتند: "کنیزی در هنگام [[بازی]]، [[کنیز]] دیگری را بر شانه‌های خود سوار کرده بود. در این هنگام [[کنیز]] دیگری این [[کنیز]] را نیشگون گرفت و این [[کنیز]] ناگهان از جا پرید و در نتیجه، کنیزی که بر دوش او سوار بود، از دوش او پرت شد و گردنش [[شکست]] و از [[دنیا]] رفت. حال دیه او را چه کسی باید بپردازد؟" [[علی]] {{ع}} فرمود: "کنیزی که نیشگون گرفته، باید یک سوم دیه و کنیزی که او را از دوش پرت کرده، باید یک سوم دیگر را بدهد و یک سوم دیگر، به عهده کسی نیست، زیرا کنیزی که مرده، [[بیهوده]] سوار دیگری شده بود و یک سوم دیه به گردن خود او است". وقتی که خبر این [[قضاوت]] به [[رسول خدا]] {{صل}} رسید، آن را [[تأیید]] کرد و [[شهادت]] داد که ایشان به [[درستی]] [[قضاوت]] کرده است<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۶.</ref>.
همچنین در روایتی از [[امام باقر]] {{ع}} آمده است: روزی اسب یکی از اهالی [[یمن]] فرار کرد و در حین فرار که از کنار مردی عبور می‌کرد لگدپرانی کرده و او را کشت. اولیای مقتول، اسب را گرفته و آن را برای [[قضاوت]] درباره او، پیش [[علی]] {{ع}} بردند. صاحب اسب نزد [[امام علی]] {{ع}} [[دلیل]] آورد که اسب او از خانه‌اش فرار کرده و در مسیر به این [[فرد]] لگدپرانی کرده است. پس آن [[حضرت]] {{ع}} [[خون]] مقتول را هدر شده دانست و فرمود که چیزی بر عهده صاحب اسب نیست. اولیای مقتول از [[یمن]] نزد [[رسول خدا]] {{صل}} رفتند و گفتند: "ای [[رسول خدا]]، [[علی]] {{ع}} به ما [[ظلم]] کرده و [[خون]] مقتول ما را هدر شده دانسته است". [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "[[علی]] هیچ‌گاه [[ظلم]] نمی‌کند و برای [[ظلم]] کردن [[آفریده]] نشده است. بعد از من، [[ولایت]] بر عهده [[علی]] است و [[حکم]]، [[حکم]] او و حرف، حرف اوست و اگر کسی [[ولایت]] و [[حکم]] و حرف او را نپذیرد، [[کافر]] است و بدانید که جز [[مؤمن]]، به [[ولایت]] و حرف و [[حکم]] او [[راضی]] نمی‌شود". یمنی‌ها پس از شنیدن سخن [[رسول خدا]] {{صل}} درباره [[علی]] {{ع}} گفتند: "ای [[رسول خدا]]، ما به [[حکم]] [[علی]] {{ع}} [[راضی]] شدیم". و آن [[حضرت]] {{صل}} فرمود: "این [[توبه]] شماست از آنچه که گفتید"<ref>فروع کافی، کلینی، ج۷، ص۳۵۲.</ref>.
* [[نقل]] شده، به سبب خراب شدن دیواری، عده‌ای کشته شده بودند و در میان آنان زنی بود که شوهرش، [[آزاد]] بود و آن [[زن]] از او طفلی داشت. همچنین در میان کشته‌شدگان کنیزی بود که از غلامی، بچه داشت. پس از کشته شدن [[مادران]] این دو طفل، [[مردم]] نمی‌دانستند که کدام طفل، از آن [[فرد]] [[آزاد]] و کدام یک از آن [[غلام]] است. بنابراین برای [[قضاوت]] نزد آن [[حضرت]] {{ع}} آمدند و ایشان فرمود که قرعه کشی کنند و براساس قرعه، مملوک را از [[آزاد]] مشخص کنند و درباره [[میراث]] آنها هم بر اساس همین [[قرعه]] [[قضاوت]] کرد. [[رسول خدا]] {{صل}} این [[قضاوت]] را نیز درست دانست<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۷.</ref>.
 
* همچنین در ایامی که آن [[حضرت]] {{ع}} در [[یمن]] حضور داشت، عده‌ای برای [[قضاوت]] ایشان درباره حادثه زبیه نزد آن [[حضرت]] آمدند. زبیه، گودالی بود که در مکانی بلند برای به دام انداختن شیر کنده شده بود. پس از مدتی شیری در این گودال افتاد و [[مردم]] برای تماشای شیر در اطراف گودال گرد آمده بودند. در این حال پای مردی لغزید و او در حال افتادن به گودال، برای [[نجات]] خود [[فرد]] دیگری را گرفت و این [[فرد]] هم [[فرد]] سومی را و او هم [[فرد]] چهارمی را گرفت و آنگاه همگی باهم به داخل گودال افتادند و همگی کشته شدند. [[امام علی]] {{ع}} درباره آنها فرمود: "نفر اول، شکار شیر بوده و یک سوم دیه [[فرد]] دوم بر گردن او بوده است و دو سوم دیه بر گردن [[فرد]] دوم و دیه کامل [[فرد]] چهارم بر گردن [[فرد]] سوم است که باید پرداخت شود. وقتی [[رسول خدا]] {{صل}} از این [[قضاوت]] [[آگاه]] شد، فرمود: "هر آینه [[ابوالحسن]] به [[قضاوت]] [[خداوند متعال]] در [[عرش]]، در میان آنها [[قضاوت]] کرده است"<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۸۰-۱۸۳.</ref>
همچنین [[نقل]] شده، روزی عده‌ای از [[اهل یمن]] نزد آن [[حضرت]] {{ع}} آمدند و گفتند: "کنیزی در هنگام [[بازی]]، [[کنیز]] دیگری را بر شانه‌های خود سوار کرده بود. در این هنگام [[کنیز]] دیگری این [[کنیز]] را نیشگون گرفت و این [[کنیز]] ناگهان از جا پرید و در نتیجه، کنیزی که بر دوش او سوار بود، از دوش او پرت شد و گردنش [[شکست]] و از [[دنیا]] رفت. حال دیه او را چه کسی باید بپردازد؟" [[علی]] {{ع}} فرمود: "کنیزی که نیشگون گرفته، باید یک سوم دیه و کنیزی که او را از دوش پرت کرده، باید یک سوم دیگر را بدهد و یک سوم دیگر، به عهده کسی نیست، زیرا کنیزی که مرده، [[بیهوده]] سوار دیگری شده بود و یک سوم دیه به گردن خود او است". وقتی که خبر این [[قضاوت]] به [[رسول خدا]] {{صل}} رسید، آن را [[تأیید]] کرد و [[شهادت]] داد که ایشان به [[درستی]] [[قضاوت]] کرده است<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۶.</ref>.
 
[[نقل]] شده، به سبب خراب شدن دیواری، عده‌ای کشته شده بودند و در میان آنان زنی بود که شوهرش، [[آزاد]] بود و آن [[زن]] از او طفلی داشت. همچنین در میان کشته‌شدگان کنیزی بود که از غلامی، بچه داشت. پس از کشته شدن [[مادران]] این دو طفل، [[مردم]] نمی‌دانستند که کدام طفل، از آن [[فرد]] [[آزاد]] و کدام یک از آن [[غلام]] است. بنابراین برای [[قضاوت]] نزد آن [[حضرت]] {{ع}} آمدند و ایشان فرمود که قرعه کشی کنند و براساس قرعه، مملوک را از [[آزاد]] مشخص کنند و درباره [[میراث]] آنها هم بر اساس همین [[قرعه]] [[قضاوت]] کرد. [[رسول خدا]] {{صل}} این [[قضاوت]] را نیز درست دانست<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۷.</ref>.
 
همچنین در ایامی که آن [[حضرت]] {{ع}} در [[یمن]] حضور داشت، عده‌ای برای [[قضاوت]] ایشان درباره حادثه زبیه نزد آن [[حضرت]] آمدند. زبیه، گودالی بود که در مکانی بلند برای به دام انداختن شیر کنده شده بود. پس از مدتی شیری در این گودال افتاد و [[مردم]] برای تماشای شیر در اطراف گودال گرد آمده بودند. در این حال پای مردی لغزید و او در حال افتادن به گودال، برای [[نجات]] خود [[فرد]] دیگری را گرفت و این [[فرد]] هم [[فرد]] سومی را و او هم [[فرد]] چهارمی را گرفت و آنگاه همگی باهم به داخل گودال افتادند و همگی کشته شدند. [[امام علی]] {{ع}} درباره آنها فرمود: "نفر اول، شکار شیر بوده و یک سوم دیه [[فرد]] دوم بر گردن او بوده است و دو سوم دیه بر گردن [[فرد]] دوم و دیه کامل [[فرد]] چهارم بر گردن [[فرد]] سوم است که باید پرداخت شود. وقتی [[رسول خدا]] {{صل}} از این [[قضاوت]] [[آگاه]] شد، فرمود: "هر آینه [[ابوالحسن]] به [[قضاوت]] [[خداوند متعال]] در [[عرش]]، در میان آنها [[قضاوت]] کرده است"<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۸۰-۱۸۳.</ref>


== علی {{ع}} در [[یمن]] ==
== علی {{ع}} در [[یمن]] ==
خط ۲۴: خط ۲۹:
[[روایت]] شده که [[پیامبر اکرم]] {{صل}} علی {{ع}} را به [[فرماندهی]] ۳۰۰ [[جنگجو]] برای انجام [[مأموریت]] دیگری به [[یمن]] اعزام نمود تا [[قبیله]] «[[مذحج]]» را به [[اسلام]] [[دعوت]] کند و [[پرچم]] را برای علی {{ع}} پیچید و با دست خود [[عمامه]] بر سرش نهاد و به او سفارش فرمود تا زمانی که با او نجنگیده‌اند، با آنان [[نبرد]] نکند. وقتی [[امام]] وارد منطقه مذحجیان شد آنان را به اسلام فرا خواند، ولی از پذیرش آن سر بر تافتند و [[حضرت]] را آماج تیر و سنگ قرار دادند. علی {{ع}} یارانش را مهیای نبرد ساخت و بر آنها [[یورش]] برد ۲۰ تن از آنها را به [[هلاکت]] رساند بقیه پراکنده شده و [[شکست]] خوردند. حضرت درنگی کرد و برای بار دوم آنان را به اسلام دعوت کرد این بار پاسخ مثبت دادند و عده‌ای از سران آنها با حضرت [[بیعت]] کرده و عرضه داشتند ما موافقت سایر افراد قبیله خود را تضمین خواهیم کرد؛ اکنون [[صدقات]] ما در [[اختیار]] شماست، [[حق خدا]] را از آنها بردارید.
[[روایت]] شده که [[پیامبر اکرم]] {{صل}} علی {{ع}} را به [[فرماندهی]] ۳۰۰ [[جنگجو]] برای انجام [[مأموریت]] دیگری به [[یمن]] اعزام نمود تا [[قبیله]] «[[مذحج]]» را به [[اسلام]] [[دعوت]] کند و [[پرچم]] را برای علی {{ع}} پیچید و با دست خود [[عمامه]] بر سرش نهاد و به او سفارش فرمود تا زمانی که با او نجنگیده‌اند، با آنان [[نبرد]] نکند. وقتی [[امام]] وارد منطقه مذحجیان شد آنان را به اسلام فرا خواند، ولی از پذیرش آن سر بر تافتند و [[حضرت]] را آماج تیر و سنگ قرار دادند. علی {{ع}} یارانش را مهیای نبرد ساخت و بر آنها [[یورش]] برد ۲۰ تن از آنها را به [[هلاکت]] رساند بقیه پراکنده شده و [[شکست]] خوردند. حضرت درنگی کرد و برای بار دوم آنان را به اسلام دعوت کرد این بار پاسخ مثبت دادند و عده‌ای از سران آنها با حضرت [[بیعت]] کرده و عرضه داشتند ما موافقت سایر افراد قبیله خود را تضمین خواهیم کرد؛ اکنون [[صدقات]] ما در [[اختیار]] شماست، [[حق خدا]] را از آنها بردارید.


هم‌چنین روایت شده علی {{ع}} فرمود:
هم‌چنین روایت شده علی {{ع}} فرمود: زمانی که [[رسول خدا]] {{صل}} مرا به یمن اعزام نمود، عرض کردم: ای رسول خدا! مرا به سوی این [[مردم]] اعزام می‌کنی ولی من جوانم و به فن [[قضاوت]] و [[داوری]] آشنا نیستم، حضرت دست [[مبارک]] خویش را بر سینه‌ام نهاد و فرمود: خدایا! زبانش را از [[لغزش]] مصون دار و قلبش را رهنمون باش و سپس رسول خدا به علی {{ع}} سفارش کرد هرگاه دو تن برای [[شکایت]] نزدت آمدند تا زمانی که سخنان طرفین را نشنیده‌ای میان آنان داوری نکن؛ زیرا اگر به سخنان آنان گوش فرا دهی، پی می‌بری چگونه قضاوت کنی، علی {{ع}} فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]! از آن پس هیچ‌گاه در قضاوت میان دو تن تردیدی به خود راه ندادم<ref>سیره نبوی ابن کثیر، ج۴، ص۲۰۷.</ref>.
زمانی که [[رسول خدا]] {{صل}} مرا به یمن اعزام نمود، عرض کردم: ای رسول خدا! مرا به سوی این [[مردم]] اعزام می‌کنی ولی من جوانم و به فن [[قضاوت]] و [[داوری]] آشنا نیستم، حضرت دست [[مبارک]] خویش را بر سینه‌ام نهاد و فرمود: خدایا! زبانش را از [[لغزش]] مصون دار و قلبش را رهنمون باش و سپس رسول خدا به علی {{ع}} سفارش کرد هرگاه دو تن برای [[شکایت]] نزدت آمدند تا زمانی که سخنان طرفین را نشنیده‌ای میان آنان داوری نکن؛ زیرا اگر به سخنان آنان گوش فرا دهی، پی می‌بری چگونه قضاوت کنی، علی {{ع}} فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]! از آن پس هیچ‌گاه در قضاوت میان دو تن تردیدی به خود راه ندادم<ref>سیره نبوی ابن کثیر، ج۴، ص۲۰۷.</ref>.


سپس علی {{ع}} [[غنایم]] را جمع‌آوری و [[خمس]] آنها را جدا کرد و بقیه را میان یارانش تقسیم نمود. پس از آن اطلاع حاصل کرد که [[رسول خدا]] {{صل}} برای [[مناسک حج]] رهسپار [[مکه]] شده، به سرعت راه افتاد تا در مکه به [[پیامبر]] بپیوندد. [[روایت]] شده: برخی از کسانی که در گردان اعزامی [[امام علی]] {{ع}} حضور داشتند در زمینه پرداخت سهمیه، از او [[شکوه]] داشتند وقتی این خبر به [[پیامبر اکرم]] {{صل}} رسید فرمود: [[مردم]]! از علی شکوه نکنید به [[خدا]] [[سوگند]]! او در [[راه خدا]] سختگیرتر از آن است که از وی [[شکایت]] گردد<ref>سیره ابن هشام، ج۴، ص۶۰۳، در سیره نبوی ابن اثیر ۴، ص۲۰۵ نظیر این روایت آمده است‌.</ref>.
سپس علی {{ع}} [[غنایم]] را جمع‌آوری و [[خمس]] آنها را جدا کرد و بقیه را میان یارانش تقسیم نمود. پس از آن اطلاع حاصل کرد که [[رسول خدا]] {{صل}} برای [[مناسک حج]] رهسپار [[مکه]] شده، به سرعت راه افتاد تا در مکه به [[پیامبر]] بپیوندد. [[روایت]] شده: برخی از کسانی که در گردان اعزامی [[امام علی]] {{ع}} حضور داشتند در زمینه پرداخت سهمیه، از او [[شکوه]] داشتند وقتی این خبر به [[پیامبر اکرم]] {{صل}} رسید فرمود: [[مردم]]! از علی شکوه نکنید به [[خدا]] [[سوگند]]! او در [[راه خدا]] سختگیرتر از آن است که از وی [[شکایت]] گردد<ref>سیره ابن هشام، ج۴، ص۶۰۳، در سیره نبوی ابن اثیر ۴، ص۲۰۵ نظیر این روایت آمده است‌.</ref>.


از [[عمرو بن شاس اسلمی]] نقل شده که گفت: من از جمله جنگجویانی بودم که رسول خدا {{صل}} ما را همراه با علی {{ع}} به [[یمن]] اعزام نمود، من در آن [[سفر]] نسبت به علی {{ع}} در [[دل]] اندکی [[احساس]] [[بدبینی]] داشتم<ref>المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۴.</ref>، وقتی به [[مدینه]] آمدم در مجالس و محافل مدینه و به هرکس برمی‌خوردم از علی شکوه می‌کردم، روزی به [[مسجد]] آمدم و رسول خدا {{صل}} در مسجد نشسته بود، زمانی دید من به چشمانش می‌نگرم، او نیز به من نگریست تا نزدیک او نشستم، فرمود:
از [[عمرو بن شاس اسلمی]] نقل شده که گفت: من از جمله جنگجویانی بودم که رسول خدا {{صل}} ما را همراه با علی {{ع}} به [[یمن]] اعزام نمود، من در آن [[سفر]] نسبت به علی {{ع}} در [[دل]] اندکی [[احساس]] [[بدبینی]] داشتم<ref>المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۴.</ref>، وقتی به [[مدینه]] آمدم در مجالس و محافل مدینه و به هرکس برمی‌خوردم از علی شکوه می‌کردم، روزی به [[مسجد]] آمدم و رسول خدا {{صل}} در مسجد نشسته بود، زمانی دید من به چشمانش می‌نگرم، او نیز به من نگریست تا نزدیک او نشستم، فرمود: ای [[عمرو]]! دست از این کار بردار، به [[راستی]] تو مرا آزرده‌ای، عرض کردم: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«همان کسان که چون بدیشان مصیبتی رسد می‌گویند: «انّا للّه و انّا الیه راجعون» (ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم)» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref> به خدا و [[اسلام]] [[پناه]] می‌برم از اینکه رسول خدا را آزرده باشم، فرمود: {{متن حدیث|مَنْ آذَى عَلِيّاً فَقَدْ آذَانِي‌}}<ref>سیره نبوی ابن کثیر، ج۴، ص۲۰۲</ref>؛ کسی که علی را بیازارد مرا آزرده است.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[‌پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|‌پیشوایان هدایت ج۲]] ص ۱۳۴.</ref>
ای [[عمرو]]! دست از این کار بردار، به [[راستی]] تو مرا آزرده‌ای، عرض کردم: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«همان کسان که چون بدیشان مصیبتی رسد می‌گویند: «انّا للّه و انّا الیه راجعون» (ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم)» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref> به خدا و [[اسلام]] [[پناه]] می‌برم از اینکه رسول خدا را آزرده باشم، فرمود: {{متن حدیث|مَنْ آذَى عَلِيّاً فَقَدْ آذَانِي‌}}<ref>سیره نبوی ابن کثیر، ج۴، ص۲۰۲</ref>؛ کسی که علی را بیازارد مرا آزرده است.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[‌پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|‌پیشوایان هدایت ج۲]] ص ۱۳۴.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
خط ۴۲: خط ۴۵:


[[رده:امام علی]]
[[رده:امام علی]]
[[رده:هجرت امام علی]]
۱۰۸٬۵۱۱

ویرایش