پرش به محتوا

بحث:نصب الهی امام: تفاوت میان نسخه‌ها

۲۹٬۷۵۹ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۳ ژوئیهٔ ۲۰۲۳
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
خط ۱۰۱: خط ۱۰۱:


در مجموع می‌توان گفت در کاربرد [[روایی]]، مصداق “خلیفه‌الله” و [[امامان]] [[منصوب]] از سوی [[خدا]] هستند و بر [[شأن]] [[حاکمیت]] و [[امامت]] سیاسی و همچنین [[مرجعیت دینی]] آنها دلالت دارد<ref>[[سید احمد حسینی|حسینی، سید احمد]]، [[نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه (کتاب)|نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه]]، ص ۵۵.</ref>.
در مجموع می‌توان گفت در کاربرد [[روایی]]، مصداق “خلیفه‌الله” و [[امامان]] [[منصوب]] از سوی [[خدا]] هستند و بر [[شأن]] [[حاکمیت]] و [[امامت]] سیاسی و همچنین [[مرجعیت دینی]] آنها دلالت دارد<ref>[[سید احمد حسینی|حسینی، سید احمد]]، [[نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه (کتاب)|نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه]]، ص ۵۵.</ref>.
==[[سیاست خارجی]] و داخلی [[اسلام]]، یا خطر مثلّث==
===سیاست خارجی و داخلی اسلام===
از عوامل تعیین کننده و سرنوشت‌ساز، بررسی سیاست خارجی و داخلی اسلام در [[عصر رسالت]] است. آیا [[سیاست]] همه جانبه اسلام، ایجاب می‌نمود که [[امام]] از جانب [[خدا]] معرفی گردد؟ به طوری که اگر معرفی نمی‌شد، و دست [[مردم]] را در [[انتخاب]] آن باز می‌گذارد، لطمه شدید از خارج و داخل، متوجه [[حکومت]] [[جوان]] و [[جامعه]] نو بنیاد اسلام می‌گردید و یا اینکه سیاست مثبت وقت، خلاف آن را ایجاب می‌نمود؟
با در نظر گرفتن اینکه حکومت نوبنیاد [[جامعه اسلامی]] پیوسته از جانب دشمن‌های نیرومند خارجی و داخلی ([[روم]]، [[ایران]]، و [[منافقان]]) به [[جنگ]] و [[نبرد]]، و [[ایجاد اختلاف]]، [[تهدید]] می‌شد لازم بود که [[پیامبر گرامی]] در دوران [[حیات]] خود [[رهبر]] جامعه را پس از خویش معرفی کند و با تعیین [[رهبر سیاسی]]، همه [[امت]] را در برابر [[دشمن خارجی]] در صف واحدی قرار دهد، و زمینه [[نفوذ]] [[دشمن]] و [[تسلط]] او را که مولود [[اختلافات]] درونی است، از بین ببرد؛ زیرا [[اختلاف]] در مسأله حساسی به نام [[رهبری]]، مایه [[ضعف]] قوای داخلی و [[برتری]] دشمن و تسلط او بر داخل است و هیچ عاملی برای انحلال جامعه‌ای و یا تسلط دشمن خارجی بر آن، بدتر از اختلاف داخلی نیست و جامعه در صورت دو دستگی از درون می‌پوسد و فرو می‌ریزد.
در سال‌های آخر [[عمر پیامبر]]، [[دشمنان]] سه‌گانه از خارج و داخل، موجودیت حکومت جوان اسلام را تهدید می‌کردند، و [[بیم]] آن می‌رفت که [[دشمنان اسلام]] دست به دست هم بدهند، و [[قدرت‌های بزرگ]] و کوچک بسان اضلاع مختلف یک مثلث، روی هم بریزند و بر محیط [[اسلامی]] بتازند.
در همین اوضاع، تعیین رهبر سیاسی، به [[وحدت کلمه]] کمک فراوانی می‌نماید، در صورتی که [[گزینش]] رهبر پس از [[درگذشت پیامبر]]{{صل}} به وسیله امتی که کانون اختلاف و احقاد دیرینه می‌باشد، مایه [[تشتت]] و [[تفرق]] و ایجاد ضعف و [[سستی]] در سنگر [[دفاعی]] و [[رهبری]] [[اسلام]] است.
اینک مشروح این قسمت:
یک ضلع از این مثلث خطر را، [[امپراطوری روم]] تشکیل می‌داد. این [[قدرت]] بزرگ که در شمال جزیره مستقر شده بود، پیوسته [[فکر]] [[پیامبر]] را به خود مشغول کرده و آن حضرت تا [[لحظه مرگ]] آنی از فکر [[روم]] بیرون نرفت.
نخستین برخورد نظامی [[مسلمانان]] با [[ارتش]] [[مسیحی]] روم در [[سال هشتم هجری]] در [[سرزمین فلسطین]] بود. این برخورد به [[قتل]] سه [[فرمانده]] ارتش اسلام، [[جعفر طیار]]، [[زید بن حارث]] و [[عبدالله رواحه]] و [[شکست]] ناگوار ارتش اسلام و بازگشت آنان به [[مدینه]] به رهبری [[خالد بن ولید]] منجر گردید.
[[عقب‌نشینی]] [[سپاه اسلام]] در برابر [[سپاه]] [[کفر]]، مایه [[جرأت]] ارتش [[قیصر]] بود و هر لحظه [[بیم]] آن می‌رفت که مرکز اسلام [[جوان]] را مورد تاخت و تاز خود قرار دهد. از این جهت [[پیامبر اکرم]] در [[سال نهم هجرت]] با ارتش گران و سنگینی به سوی کرانه‌های [[شام]] حرکت کرد، تا هر نوع برخورد نظامی را خود رهبری کند وی لااقل با برخی از قبائل، [[پیمان]] عدم تعرض و یا [[همکاری]] ببندد. در این [[مسافرت]] که سراسر [[رنج]] و [[زحمت]] بود، [[رسول خدا]]{{صل}} بدون برخورد نظامی به مدینه بازگشت، وارتش اسلام تا حدودی حیثیت دیرینه خود را بازیافت و [[حیات سیاسی]] خود را تجدید نمود.
این نوع از [[پیروزی]]، پیامبر را قانع نساخت و آنی از فکر جبران شکست بیرون نمی‌رفت و لذا چند [[روز]] پیش از [[بیماری]] خود، به [[یاران]] خود دستور داد که به [[فرماندهی]] [[اُسامة بن زید]] رهسپار کرانه‌های شام گردند و پیش از آنکه [[دشمن]]، آنان را غافل‌گیر کند، آنان آماده [[نبرد]] و [[دفاع]] شوند.
این جریان حاکی است که پیامبر تا آخرین لحظات [[زندگی]]، از جانب شمال سخت نگران بود و [[پیش‌بینی]] می‌کرد که ممکن است از طرف دست نشاندگان قیصر، حملات سنگینی متوجه اسلام گردد.
ضلع دوم این دشمن، [[امپراتوری]] [[ایران]] بود، تا آنجا که [[خسروپرویز]] از شدت [[ناراحتی]] [[نامه پیامبر]]{{صل}} را پاره نمود و [[سفیر]] [[رسول خدا]]{{صل}} را کشت، و به [[فرماندار]] خود در [[یمن]] نوشت که [[پیامبر]] نوظهور را بکشد و سر وی را برای او بفرستد.  
[[سرزمین حجاز]] و یمن مدت‌ها مستعمره [[دولت]] [[ایران]] بود، ولی در پرتو آئین [[اسلام]]، نه تنها به [[استقلال]] رسیده و بر [[سرنوشت]] خود [[حاکم]] گشته بود، بلکه [[بیم]] آن می‌رفت که ورق برگردد و [[ملت]] [[محروم]] و زجر کشیده، بر سراسر ایران مسلط گردند.
[[خسروپرویز]]، اگرچه در [[زمان رسول خدا]]{{صل}} درگذشت، اما موضوع استقلال ناحیه یمن و [[حجاز]] و کرانه‌های این دو [[سرزمین]]، از چشم‌انداز [[فکر]] [[سیاستمداران]] ایران دور نبود، و وجود چنین [[قدرت]] سنگینی که افراد آن با قدرت [[ایمان]] و [[اخلاص]] و [[فداکاری]] مجهز بودند، برای آنان قابل [[تحمل]] نبود.
آیا با وجود چنین [[دشمنان]] نیرومند و کمین‌گیر، [[صلاح]] است که [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[رحلت]] کند و برای ملت [[جوان]] خود، [[جانشین]] و [[رهبر]] [[فکری]] و [[سیاسی]] تعیین نکند؟
[[عقل]] و [[وجدان]] و محاسبات [[اجتماعی]] [[اجازه]] نمی‌دهد که چنین مسامحه‌ای را به ساحت [[پیامبر گرامی]]{{صل}} روا داریم و بگوئیم او همه این مسائل را نادیده گرفته و بدون پدید آوردن یک خط [[دفاعی]] محکم و [[استوار]]، با [[زعامت]] فردی لایق، دیده از [[جهان]] فروبست.
خطر سوم، خطر داخلی [[حزب]] [[منافق]] بود که کراراً قصد [[جان]] پیامبر را کرده بودند و در بازگشت از [[جنگ تبوک]]، با نقشه خاصی که کاملاً در [[تاریخ]] منعکس است، می‌خواستند شتر پیامبر را رم دهند و به [[زندگی]] وی در آنجا خاتمه بخشند.
چیزی که هست، [[آگاهی پیامبر]] از [[سوء نیت]] آنان، حضرت را بر آن داشت که تدابیری اخذ کند تا نقشه آنان نقش بر آب شود و برای [[حفظ]] [[مصالح عمومی]] اسلام، در دوران [[حیات]] خود از معرفی آنها به جز حُذیفه خودداری نمود<ref>به مغازی واقدی، ج۳، ص۱۰۴۲ و ۱۰۴۳ و سیره حلبی، ج۳، ص۱۶۲ مراجعه شود. مشروح سرگذشت سفر تبوک را در کتاب فروغ ابدیت ج۲، ص۷۷۱ تا ۷۹۹ مطالعه فرمائید.</ref>.
گروهی از [[دشمنان اسلام]] که در ظاهر، به [[لباس]] [[دوست]] درآمده بودند، [[انتظار مرگ]] [[رسول خدا]]{{صل}} را می‌کشیدند و در [[حقیقت]]، زمزمه کننده مضمون این [[آیه]] بودند که [[قرآن]] از [[کافران]] دوران [[رسالت]] نقل می‌کند، که می‌گویند:
{{متن قرآن|نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ}}<ref>«بلکه می‌گویند شاعری است که چشم به راه رویداد مرگ برای اوییم» سوره طور، آیه ۳۰.</ref>.
گروهی تصور می‌کردند که با [[مرگ]] رسول خدا، [[اسلام]] از گسترش باز می‌ماند، برخی دیگر می‌اندیشیدند که با [[رحلت]] وی اسلام به [[ضعف]] می‌گراید و آنان می‌توانند مجدداً به [[عقائد]] دوران [[جاهلی]] بازگردند.
پس از [[درگذشت پیامبر]] اسلام، [[ابوسفیان]] خواست از طریق [[ایجاد اختلاف]] و [[دودستگی]] میان [[قریش]] و [[بنی هاشم]]، ضربت شکننده‌ای بر پیکر [[وحدت]] اسلام وارد سازد، از این جهت با قیافه [[دوستی]] وارد [[خانه علی]]{{ع}} شد و به او گفت: دستت را بده تا با تو [[بیعت]] کنم، تا پس از بیعت من، [[فرزندان]] [[تیم]] و عدی نتوانند با تو از در [[مخالفت]] وارد شوند. [[امام]]{{ع}} با [[هوشیاری]] کامل دریافت که [[هدف]] وی جز ایجاد و تجدید صف‌آرائی دوران جاهلی و ریخته شدن [[خون]] [[مسلمانان]] چیز دیگری نیست؛ لذا فوراً دست رد بر سینه او زد و به [[مراسم]] [[غسل]] و [[تدفین]] [[پیامبر]]{{صل}}مشغول گشت<ref>الدرجات الرفیعه، ص۱۸۷. امیرمؤمنان{{ع}} درباره او جمله تاریخی خود را گفت: {{متن حدیث|ما زلت عدوا للاسلام و اهله}}.</ref>.
روزی که [[مردم]] در [[سقیفه]] با ابی [[بکر]] بیعت کردند، وی (ابوسفیان) گفت: طوفانی می‌بینم که جز خون چیزی آن را خاموش نمی‌سازد، سپس رو به فرزندان [[عبدمناف]] کرد گفت: [[ابوبکر]] چه [[حق]] دارد در امر شما [[مداخله]] کند؟ علی و عباس کجا هستند؟ چرا یک اقلیتی از قریش زمام کار را به دست بگیرند؟ علی دستت را بده بیعت کنم، من تو را با سوار و پیاده [[نظام]] کمک می‌نمایم علی{{ع}} دست نداد و او را ملامت نمود گفت:
{{متن حدیث|والله ما اردت بهذا الا الفتنة، انك طالماً بغيت للاسلام شرا. لا حاجة لنا في نصحك}}.
به [[خدا]] [[سوگند]] تو جز [[فتنه]] و [[فساد]]، [[هدف]] دیگری نداری، تنها امروز نیست که می‌خواهی [[آتش فتنه]] را بیفروزی، بلکه کراراً خواسته‌ای در [[اجتماع]] [[مسلمانان]] شری بر پا نمائی مرا به کمک تو نیازی نیست.
ولی او با کمال پرروئی دست از فتنه برنداشت و در کوچه‌های [[مدینه]] راه می‌رفت و این [[شعر]] را می‌خواند:
{{عربی|بني هاشم لا تطعموا [[الناس]] فيكم و لا سيما تيم بن [[مرة]] او عدي
فما الأمر الا فيكم و اليكم و ليس لها الا [[ابوحسن]] علي}}
[[بنی هاشم]]، [[مردم]] را در امر [[خلافت]] به [[طمع]] نیفکنید، خصوصاً [[فرزندان]] [[تیم]] و عدی (دو [[قبیله قریش]] بودند که [[ابوبکر]] و [[عمر]] نیز از آن دو [[قبیله]] بودند) کار [[زعامت]] مربوط به شماست، و برای آن جز [[ابوالحسن]]، علی کسی [[شایستگی]] ندارد<ref>کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۵؛ العقد الفرید، ج۲، ص۲۴۹.</ref>.
افراد [[زیرک]] و هوشیار، از لابه‌لای این [[دل]] سوزی‌ها و اشک‌های تمساحانه می‌توانند اهداف [[پلید]] این گبر [[قریش]] را [[درک]] کنند. او مردی است که پیوسته مورد [[لعن]] و [[نفرین پیامبر]] بود. روزی [[پیامبر]] او را دید که بر مرکبی سوار است و یکی از فرزندانش زمام مرکب را گرفته و می‌کشد، و دیگری آن را می‌راند. پیامبر این چنین فرمود:
{{متن حدیث|اللَّهُمَّ الْعَنِ الْقَائِدَ وَ السَّائِقَ وَ الرَّاكِبَ}}<ref>کتاب وقعة صفین، نصربن مزاحم منقری، ص۲۴۴ تا ۲۴۸.</ref>.
بار الها، کَشنده و راننده و سوار، هر سه را از رحمتت دور ساز.
وی مردی است که در [[جنگ خندق]] به پیامبر نامه‌ای به شرح زیر نوشت:
{{عربی|باسمك الله احلف باللات و العزى و اساف و نائلة و هبل، لقد سرت اليك اريد استئصالكم فاراك قد اعتصمت بالخندق، فكرهت لقائي، و لك مني كيوم احد}}.
بنام خدا به [[لات]] و [[عزی]] و اصاف و [[نائله]] و [[هبل]] سوگند، آمده‌ام ریشه تو را بکنم و اکنون تو را می‌بینم که به [[خندق]] [[پناه]] برده‌ای و [[ملاقات]] مرا خوش نداشتی، در [[انتظار]] روزی باش مانند [[روز]] [[احد]].
پیامبر در پاسخ او چنین نوشت:
{{متن حدیث|قد اتاني كتابك، و قديماً غرك يا احمق بني غالب و سفيههم بالله الغرور، و سيحول الله بينك و بين ما تريد و يجعل لنا العاقبة، و ليأتين عليك يوم اكسر فيه اللات و العزى و اساف و نائلة و هبل، يا سفيه بني غالب}}.
[[نامه]] تو رسید، ای [[سفیه]] و [[نادان]] [[طائفه]] بنی غالب، از قدیم الایام، [[شیطان]] تو را گرفتار [[غرور]] کرده بود، [[خدا]] میان تو و خواسته‌ات مانع می‌گردد و سرانجام از آن [[پرهیزگاران]] است. روزی فرا رسد که [[لات]] و [[عزی]] و [[اساف]] و [[نائله]] و [[هبل]] را می‌شکنم، ای سفیه بنی غالب<ref>النزاع و التخاصم فیما بین بنی امیة و بنی هاشم، ص۲۸؛ نگارش احمد بن علی مقریزی مصری که در سال ۷۶۴ دیده به جهان گشود و در سال ۸۴۵ و یا ۸۴۶ دیده فروبست.</ref>.
[[ابوسفیان]] و [[فرزندان]] [[بیت]] [[اموی]] در مواقع مناسب، پیوسته [[کفر]] و [[شرک]] خود را اظهار کرده و [[عداوت]] خود را نسبت به آئین [[اسلام]] بازگو نموده‌اند. در نخستین روزهای [[خلافت عثمانی]] در جلسه‌ای که در [[خانه]] [[خلیفه]] تشکیل یافته بود و جز اعضاء [[حزب]] اموی، در آنجا کسی نبود، وی رو به آنها کرد و چنین گفت:
اکنون [[خلافت]] پس از [[تیم]] و عدی (اشاره به طائفه [[دو خلیفه]] قبلی) به شما رسیده است، آن را مانند توپ زیر پای خود بگردانید و پایه‌های آن را از [[بنی امیه]] [[انتخاب]] نمائید، این خلافت همان [[حکومت]] و [[ریاست]] بشری است، و من هرگز به [[بهشت]] و دوزخی [[ایمان]] ندارم<ref>{{عربی|قد صارت اليكم بعد تيم و عدي قادرها كالكره و اجعل اوتادها بني امية، فانما هو الملك و لا ادري ماجنة و لا نار}}؛ (الاصابه ج۴، ص۸۸).</ref>.
در دوران حکومت [[عثمان]]، ابوسفیان از کنار [[قبر]] [[حمزه]] گذشت و لگدی بر آن زد و سپس گفت: ای [[ابو عماره]] ([[کنیه]] حمزه) [[حکومتی]] که دیروز ما بر ضد آن [[قیام]] کرده بودیم و برای نابودی آن [[شمشیر]] می‌کشیدیم اکنون در دست [[جوانان]] ماست و با آن مانند توپ، [[بازی]] می‌کنند<ref>قاموس الرجال، ج۱۰، ص۸۹، نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید.</ref>.
[[مسجد ضرار]] که در [[سال نهم هجرت]] ساخته شد و سپس به [[فرمان پیامبر]] و کلنگ [[عمار]] درهم کوبیده گردید، حاکی از فعالیت [[منافقان]] در اواخر [[حیات رسول خدا]] و ارتباط شدید آنان با ابن عامر [[دشمن خدا]] بوده است و ابن عامر مردی است که پس از [[فتح مکه]] به [[روم]] گریخت و از همانجا [[دستورات]] لازم را برای [[پیروان]] [[حزب]] خود صادر می‌نمود.
در سال نهم که [[پیامبر]]، [[مدینه]] را به [[عزم]] [[تبوک]] ترک گفت، از [[اغتشاش]] داخلی و کودتای منافقان سخت بیمناک بود و لذا علی{{ع}} را به عنوان [[جانشین]] خود در مدینه تعیین نمود و سخن [[تاریخی]] خویش را درباره او گفت، آنجا که فرمود:
{{متن حدیث|أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى‌}}<ref>اسناد این حدیث را در آینده خواهید خواند.</ref>.
تو نسبت به من مانند هارونی، نسبت به [[موسی]].
سپس یادآور شد که برای [[حفظ آرامش]] و [[امنیت]] داخلی باید در مدینه باشی تا جلو آشوب‌گران و [[اخلال‌گران]] را بگیری.
[[آیات]] مربوط به منافقان و نقشه‌های ویرانگرانه آنان در سوره‌های مختلف [[قرآن]] فراوان است<ref>آیات مربوط به منافقان را در سوره‌های آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنکبوت، احزاب، محمد، فتح، مجادله، حدید، منافقین، حشر و... مطالعه فرمائید، عنایت قرآن حاکی از قدرت تخریبی این حزب زیر زمینی می‌باشد.</ref> و همگی حاکی از [[عداوت]] ریشه‌دار آنان نسبت به [[اسلام]] است و هنوز عناصر اخلال‌گر در مدینه بودند، که [[رحلت]] [[پیامبر گرامی]] پیش آمد.
پس از [[درگذشت پیامبر]]، گروهی از قبائل [[عرب]] راه [[ارتداد]] را پیش گرفتند و با [[اخراج]] مأموران [[زکات]]، [[پرچم]] [[مخالفت]] برافراشتند. آنان اگرچه [[منافق]] نبودند، ولی از نظر [[ایمان]] جزء ضُعفاء و افراد [[ناتوانی]] بودند که به هر بادی می‌لرزیدند، اگر محیط، با [[کفر]] و [[شرک]] مناسب بود، از آئین [[توحید]] دست برداشته و به آن می‌گرویدند و از [[اسلام]] [[جوان]] دوری می‌گزیدند.
آیا با وجود چنین [[دشمنان]] خون‌خوار که در کمینگاه اسلام نشسته بودند و در صدد [[شورش]] و [[انقلاب]] و دگرگونی بر ضد اسلام بودند، ممکن بود [[پیامبر]] [[عاقل]] و [[خردمند]] و [[دوراندیش]] برای جلوگیری از حوادث بد و ناگوار، [[جانشینی]] برای خود تعیین نکند و [[امت]] را در میان دشمنان آن چنان [[سرگردان]] بگذارد که هر گروهی پس از درگذشت وی بگوید: {{متن حدیث|مِنَّا أَمِيرٌ، مِنَّا أَمِيرٌ}} و....
پاسخ یک سؤال: اگر به [[راستی]] یک چنین محاسبات صحیح و [[استوار]] است، پس چرا پس از [[پیامبر گرامی]] که از نظر [[مکتب]] دوم، [[وصی]] [[منصوص]] او از کار برکنار گردید، هیچ کدام از حادثه‌های [[ناگواری]] که در این بحث از آن سخن به میان آمد، واقع نشد؟ نه [[روم]] [[حمله]] کرد و نه [[ایران]] سپاهی فرستاد، و نه [[حزب]] [[منافق]] موفق به انقلاب گردید.
پاسخ این [[پرسش]] روشن است:
اولاً: باید معنی شرائط و امکانات و عوامل و زمینه‌ها را به دقت [[تفسیر]] کنیم، سپس این سئوال را مطرح نمائیم. مفاد زمینه، جز این نیست که سبب می‌گردد فرد انقلابی علاقمند به [[هدف]] تزی را بر تز دیگر ترجیح دهد؛ زیرا بقاء انقلاب و گسترش آن را در [[پیروی]] از تزی می‌بیند که شرائط آن فراهم شده است. مثلاً هر گاه شرائط [[وصایت]] فراهم باشد، و بقاء [[دین]] را در [[سایه]] آن تشخیص دهد، نه در [[پوشش]] [[دموکراسی]]، قهراً از [[فکر]] نخست پیروی می‌کند، ولی معنی زمینه، آن نیست که اگر خود [[رهبر]] به جهتی این زمینه‌ها را نادیده گرفت و یا [[پیروان]] وی به عللی از راه روشنی که او تعیین کرده بود، [[منحرف]] شدند، حتماً باید با حوادث تلخی روبه‌رو شوند، چه بسا ممکن است به عللی نتائج تلخی رخ ندهد.  
از باب نمونه: زمینه‌های انقلاب پرولتاریائی (انقلاب کارگری) در [[آلمان]] و [[انگلستان]]، پیش از روسیه تزاری فراهم بود و [[سیاستمداران]] [[جهان]] که از [[روشن‌بینی]] خاصی برخوردار بودند، [[انقلاب]] [[کمونیستی]] را در دو [[کشور]] یاد شده بیش از سومی [[پیش‌بینی]] می‌کردند، ولی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه خلاف آن را ثابت کرد و معلوم شد که زمینه‌های دیگری در روسیه تزاری، برای چنین انقلاب وجود داشته و با حوادث تابهنگامی دست به دست داده و انقلاب دهقانی و کارگری را در این منطقه وسیع جلو انداخته است.
ولی در عین حال هیچ انقلابی علاقمند به انقلاب خود، نمی‌تواند در [[تشریع]] و [[سازندگی]] خود، شرائط و زمینه‌ها را نادیده بگیرد و ملموسات و [[محسوسات]] را با شایدها عوض کند.
ثانیاً: چرا [[روم]] و [[ایران]]، به [[سرزمین‌های اسلامی]] [[لشکرکشی]] نکردند و دست روی دست گذاردند، علت آن را باید در [[تاریخ]] [[زندگی]] این [[اقوام]] به دست آورد. رخ ندادن چنین حوادثی [[گواه]] بر نبودن چنین زمینه‌های روشنی نیست.
گاهی جرقه کوچکی [[جهان]] را به [[آتش]] می‌کشد و یک حادثه جزئی موجب جنگ‌های بین‌المللی می‌گردد. [[قتل]] ارشیدک فرانسیس فریناند [[وارث]] تخت و تاج اطریش در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۴ به دست دولت‌های بزرگ بهانه داد که پس از یک ماه واندی، در سوم اوت [[جنگ]] جهانی اول با [[هجوم]] [[آلمان]] به بلژیک، آغاز گردد و سپس آتش جنگ، نیمی از جهان را فراگیرد و در نتیجه ۱۰ میلیون نفر کشته و ۸ میلیون نفر مجروح گردند.
گاهی برعکس، قتل کوچکی یا حادثه [[ناگواری]] در داخل کشور، [[سیاستمداران]] از اجراء یک برنامه بزرگ که از مدت‌ها پیش مقدمات آن را تهیه دیده بودند، باز می‌دارد.
خلاصه یک [[سیاستمدار]]، پیوسته از زمینه‌های موجود معدل‌گیری می‌کند و برنامه‌های خود را روی آن زمینه‌ها [[استوار]] می‌سازد، به اصطلاح [[فلسفی]]، شرائط و زمینه‌ها، پیوسته علل اعدادی یا علل ناقص هستند نه علل تام و عوامل حتمی و آن‌چنان نیست که اگر طبق زمینه عمل نشود، حتماً باید حوادث دیگر رخ بدهد.
اما چرا [[حزب]] [[نفاق]]، حرکت نکرده و از [[ایجاد اختلاف]] و [[دسیسه]] [[بازی]] عقب ماند؟
پاسخ آن از بررسی [[سخنان علی]]{{ع}} که قسمتی از آن را در بخش [[سکوت]] شکوهمند [[امام]] نقل خواهیم کرد، روشن می‌گردد.
{{متن حدیث|وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ لَا مَخَافَةُ الْفُرْقَةِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ، وَ أَنْ لَا يَعُودَ الْكُفْرُ، وَ يَبُورَ الدِّينُ، لَكُنَّا عَلَى غَيْرِ مَا كُنَّا لَهُمْ عَلَيْهِ}}<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۳۰۷.</ref>.
به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر [[ترس]] از پیدا شدن شکاف و [[اختلاف]] در میان [[مسلمانان]] نبود و اینکه بار دیگر [[کفر]] و [[بت‌پرستی]] به نقاط [[اسلامی]] باز نگردد، و [[اسلام]] محو و نابود نشود، وضع غیر این بود که هم اکنون مشاهد می‌کنید.
امام در [[نامه]] خود که آن را برای [[مردم مصر]] نوشت، و به وسیله مالک فرستاد، این چنین می‌فرماید:
{{متن حدیث|حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ{{صل}} فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ... حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ}}<ref>نهج البلاغه، نامه ۶۲، فیض الاسلام.</ref>؛
دریافتم که [[مردم]] از اسلام بر می‌گردند و مردم را به محو [[دین]] [[حضرت محمد]]{{صل}} [[دعوت]] می‌کنند، ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را [[یاری]] نکنم، در آن [[شکست]] و پراکندگی عجیبی [[مشاهده]] کنم که [[مصیبت]] آن بر من از فوت [[فرمانروائی]] چند [[روزه]] بالاتر است، برخاستم تا [[باطل]] زائل گردید....
اگر [[خردمندی]] امام و [[صبر]] و [[ثبات]] [[بیت]] [[هاشمی]] در میان نبود، و امام به یاری اسلام نمی‌شتافت، و یا برای اخذ [[حق]] خود با [[احزاب]] دیگر روی هم می‌ریخت، و [[حاکم]] تحمیلی را از میان بر می‌داشت، در آن وقت می‌دیدیم که چگونه [[انحراف]] از مسیر [[حقیقت]]، آثار شوم و مرگباری دارد.<ref>[[جعفر سبحانی|سبحانی، جعفر]]، [[پیشوائی از نظر اسلام (کتاب)|پیشوائی از نظر اسلام]] ص ۶۴-۷۵.</ref>.
== منابع ==
{{منابع}}
# [[پرونده:IM010595.jpg|22px]] [[جعفر سبحانی|سبحانی، جعفر]]، [[پیشوائی از نظر اسلام (کتاب)|'''پیشوائی از نظر اسلام''']]
{{پایان منابع}}


==پانویس==
==پانویس==
{{پانویس}}
{{پانویس}}
۷۳٬۳۶۴

ویرایش