حدیث دوات و قلم در معارف و سیره نبوی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'ه. ق)' به 'ﻫ.ق)') |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۵: | خط ۱۵: | ||
پیامبر اکرم در آن جلسه عیادت [[اصحاب]] [[تصمیم]] گرفت باز هم در [[تأیید]] واقعه غدیر، منشوری صادر کند و به [[صراحت]] علی {{ع}} را مطرح نماید که با اجرای آن منشور [[سعادت]] آینده امت تضمین گردد و در کابوس وحشتناک آیندهای تاریک نلغزند. موضوع آن محفل را از قول [[ابن عباس]] دنبال کنیم: ابن عباس میگوید: در حالی که در اتاق و گرداگرد بستر آن حضرت مردان سرشناس و مختلفی حضور داشتند و عمر نیز در میان ایشان بود پیامبر اکرم {{صل}} فرمود: {{متن حدیث|هلم أكتب لكم كتاباً لن تضلوا بعدي}} کاغذی حاضر کنید تا چیزی برایتان بنویسم که هرگز [[گمراه]] نشوید. در [[منابع اهل سنت]] مثل [[صحیح بخاری]] آمده: {{متن حدیث|لما فات رسول الله قال قبل وفاته ايتولي بدوات و بياض لأزيل عنكم اشكال الامر و اذكر لكم من المستحق لها بعدي. قال عمر: دعوا الرجل فانه ليهجر}}<ref>صحیح بخاری، ج۲، ص۸۴۶؛ ابن اثیر، ج۱۱، ص۳۸۷؛ طبقات ابن سعد، ج۲، ص۲۴۴.</ref>. | پیامبر اکرم در آن جلسه عیادت [[اصحاب]] [[تصمیم]] گرفت باز هم در [[تأیید]] واقعه غدیر، منشوری صادر کند و به [[صراحت]] علی {{ع}} را مطرح نماید که با اجرای آن منشور [[سعادت]] آینده امت تضمین گردد و در کابوس وحشتناک آیندهای تاریک نلغزند. موضوع آن محفل را از قول [[ابن عباس]] دنبال کنیم: ابن عباس میگوید: در حالی که در اتاق و گرداگرد بستر آن حضرت مردان سرشناس و مختلفی حضور داشتند و عمر نیز در میان ایشان بود پیامبر اکرم {{صل}} فرمود: {{متن حدیث|هلم أكتب لكم كتاباً لن تضلوا بعدي}} کاغذی حاضر کنید تا چیزی برایتان بنویسم که هرگز [[گمراه]] نشوید. در [[منابع اهل سنت]] مثل [[صحیح بخاری]] آمده: {{متن حدیث|لما فات رسول الله قال قبل وفاته ايتولي بدوات و بياض لأزيل عنكم اشكال الامر و اذكر لكم من المستحق لها بعدي. قال عمر: دعوا الرجل فانه ليهجر}}<ref>صحیح بخاری، ج۲، ص۸۴۶؛ ابن اثیر، ج۱۱، ص۳۸۷؛ طبقات ابن سعد، ج۲، ص۲۴۴.</ref>. | ||
چون [[پیامبر]] {{صل}} خواست از [[دنیا]] برود فرمود: دوات و کاغذ برای من بیاورید تا مشکل کار را حل کنم و بیان کنم چه کسی بعد از من مستحق این امر «[[خلافت]]» است و عمر گفت: این مرد را رها کنید زیرا او [[هذیان]] میگوید. | چون [[پیامبر]] {{صل}} خواست از [[دنیا]] برود فرمود: دوات و کاغذ برای من بیاورید تا مشکل کار را حل کنم و بیان کنم چه کسی بعد از من مستحق این امر «[[خلافت]]» است و عمر گفت: این مرد را رها کنید زیرا او [[هذیان]] میگوید. در نقل دیگری آمده که عمر در آن جلسه گفت: {{عربی|إِنَّ النَّبِيَّ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَکُمْ كِتَابُ اللَّهِ فَحَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ}}؛ درد بر پیامبر [[غلبه]] کرده و [[کتاب خدا]] «[[قرآن]]» نزد شماست «با وجود قرآن دیگر نیازی به [[کلام]] امروز پیامبر نیست» قرآن ما را بس است. | ||
در نقل دیگری آمده که عمر در آن جلسه گفت: {{عربی|إِنَّ النَّبِيَّ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَکُمْ كِتَابُ اللَّهِ فَحَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ}}؛ درد بر پیامبر [[غلبه]] کرده و [[کتاب خدا]] «[[قرآن]]» نزد شماست «با وجود قرآن دیگر نیازی به [[کلام]] امروز پیامبر نیست» قرآن ما را بس است. | |||
فرصتی طلایی و نعمتی [[ارزشمند]] برای [[امت]] پیش آمد که پیامبر {{صل}} برای [[آینده]] امت چیزی بنویسد که از [[گمراهی]] [[نجات]] پیدا کنند. آیا جز این است که [[کلام پیامبر]] {{صل}} در روزهای آخر حیاتش، عصاره عمر اوست که به امت اهداء میکند و چکیده رسالتی سنگین و خطیر و محصول ۲۳ سال [[رنج]] و [[مجاهدت]] و [[تجربهاندوزی]] و اتصال به منبع لایزال [[وحی]] است که میخواهد در قالب [[کلامی]] مختصر به [[مردم]] عرضه نماید؟ ولی باند [[نفاق]] نخواستند از چنان [[فرصت]] استثنایی کسی بهره گیرد و خود و آیندگان را از گمراهی برهانند. [[اختلاف]] و گفتگویی سخت در گرفت و در حضور پیامبر {{صل}} صداها بلند شد. جمعی خواهان اجرای دستور [[رسول خدا]] بودند و بعضی هم سخن عمر را تکرار نمودند، عدهای میگفتند: جلوتر بیایید تا رسول خدا نامهای بنویسد که پس از آن [[گمراه]] نگردید و عدهای حرف عمر را تکرار میکردند. | فرصتی طلایی و نعمتی [[ارزشمند]] برای [[امت]] پیش آمد که پیامبر {{صل}} برای [[آینده]] امت چیزی بنویسد که از [[گمراهی]] [[نجات]] پیدا کنند. آیا جز این است که [[کلام پیامبر]] {{صل}} در روزهای آخر حیاتش، عصاره عمر اوست که به امت اهداء میکند و چکیده رسالتی سنگین و خطیر و محصول ۲۳ سال [[رنج]] و [[مجاهدت]] و [[تجربهاندوزی]] و اتصال به منبع لایزال [[وحی]] است که میخواهد در قالب [[کلامی]] مختصر به [[مردم]] عرضه نماید؟ ولی باند [[نفاق]] نخواستند از چنان [[فرصت]] استثنایی کسی بهره گیرد و خود و آیندگان را از گمراهی برهانند. [[اختلاف]] و گفتگویی سخت در گرفت و در حضور پیامبر {{صل}} صداها بلند شد. جمعی خواهان اجرای دستور [[رسول خدا]] بودند و بعضی هم سخن عمر را تکرار نمودند، عدهای میگفتند: جلوتر بیایید تا رسول خدا نامهای بنویسد که پس از آن [[گمراه]] نگردید و عدهای حرف عمر را تکرار میکردند. | ||
اختلاف و پرخاش به یکدیگر به حدی شدت یافت که [[پیامبر اکرم]] از نسبت ناروای هذیانی که به او دادند رنجیده خاطر گشت و دانست که اگر هم [[دستوری]] دهد [[اجرا]] نخواهد شد و لذا خطاب به آنها فرمود: {{متن حدیث|قُومُوا عَنِّي لَا يَنْبَغِي عِنْدِي التَّنَازُعُ}}<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۳۰.</ref>. | اختلاف و پرخاش به یکدیگر به حدی شدت یافت که [[پیامبر اکرم]] از نسبت ناروای هذیانی که به او دادند رنجیده خاطر گشت و دانست که اگر هم [[دستوری]] دهد [[اجرا]] نخواهد شد و لذا خطاب به آنها فرمود: {{متن حدیث|قُومُوا عَنِّي لَا يَنْبَغِي عِنْدِي التَّنَازُعُ}}<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۳۰.</ref>. یعنی برخیزید بیرون بروید و دعوا و [[ستیزه]] نزد من درست نیست. [[صحیح بخاری]] و [[صحیح مسلم]] نقل کردهاند که [[پیامبر اکرم]] {{صل}} فرمود: {{متن حدیث|ذَرُونِي دَعُونِي فَالَّذِي أَنَا فِيهِ خَيْرٌ مِمَّا تَدْعُونَنِي إِلَيْهِ}}<ref>صحیح بخاری، ج۱، ص۲۲؛ صحیح مسلم، ج۵، ص۷۶.</ref>. | ||
یعنی برخیزید بیرون بروید و دعوا و [[ستیزه]] نزد من درست نیست. [[صحیح بخاری]] و [[صحیح مسلم]] نقل کردهاند که [[پیامبر اکرم]] {{صل}} فرمود: {{متن حدیث|ذَرُونِي دَعُونِي فَالَّذِي أَنَا فِيهِ خَيْرٌ مِمَّا تَدْعُونَنِي إِلَيْهِ}}<ref>صحیح بخاری، ج۱، ص۲۲؛ صحیح مسلم، ج۵، ص۷۶.</ref>. | |||
مرا رها کنید، مرا واگذارید! آنچه من در آن هستم و در آن [[فکر]] میکنم بهتر است از آنچه مرا به آن نسبت میدهید. در آن فضای جسارتآمیز که [[هتک حرمت]] به ساحت [[مقدس]] [[نبی اکرم]] {{صل}} صورت گرفت حتی [[زنان]] پشت پرده هم [[اعتراض]] کردند. | مرا رها کنید، مرا واگذارید! آنچه من در آن هستم و در آن [[فکر]] میکنم بهتر است از آنچه مرا به آن نسبت میدهید. در آن فضای جسارتآمیز که [[هتک حرمت]] به ساحت [[مقدس]] [[نبی اکرم]] {{صل}} صورت گرفت حتی [[زنان]] پشت پرده هم [[اعتراض]] کردند. | ||
[[طبرانی]] در اوسط، از عمر نقل میکند: موقعی که [[پیامبر]] {{صل}} مریض شد فرمود: کاغذ و دواتی بیاورید تا نامهای برای شما بنویسم که پس از آن ابداً [[گمراه]] نشوید، زنان از پشت پرده گفتند: مگر نمیشنوید [[رسول خدا]] چه میگوید؟ عمر میگوید: من گفتم شما زنان مانند زنان یوسف هستید وقتی پیامبر {{صل}} مریض میشود چشمهای خود را فشار میدهید و وقتی سالم شد برگردن او سوار میشوید. عمر میگوید: رسول خدا {{صل}} فرمود: [[زنها]] را رها کن زیر آنها بهتر از شما هستند<ref> | [[طبرانی]] در اوسط، از عمر نقل میکند: موقعی که [[پیامبر]] {{صل}} مریض شد فرمود: کاغذ و دواتی بیاورید تا نامهای برای شما بنویسم که پس از آن ابداً [[گمراه]] نشوید، زنان از پشت پرده گفتند: مگر نمیشنوید [[رسول خدا]] چه میگوید؟ عمر میگوید: من گفتم شما زنان مانند زنان یوسف هستید وقتی پیامبر {{صل}} مریض میشود چشمهای خود را فشار میدهید و وقتی سالم شد برگردن او سوار میشوید. عمر میگوید: رسول خدا {{صل}} فرمود: [[زنها]] را رها کن زیر آنها بهتر از شما هستند<ref>کنزالعمال، ج۳، ص۱۳۷؛ مراجعات، ص۴۱۸.</ref>. | ||
در آخرین [[دفاع]] پیامبر {{صل}} از [[امیرالمؤمنین]]، عمر تلاشهای [[نفسانی]] خود را به کار گرفت و به رسول خدا آن توهین را روا داشت و پیامبر {{صل}} را به [[هجر]]{{عربی|و الرجل ليهجر}} نسبت داد. این کلمه از [[عمر بسیار]] بزرگ و دشوار است. این کلمه هموزن و همسنگ همان کلمه [[مشرکین]] در اول امر [[رسالت پیامبر]] {{صل}} میباشد، منتها مشرکین میگفتند: {{عربی|ذروه انه لمجنون}} ولش کنید او دیوانه است. [[خلیفه دوم]] هم گفت: {{عربی|دعوه انه ليهجر}} ولش کنید او [[هذیان]] میگوید. | در آخرین [[دفاع]] پیامبر {{صل}} از [[امیرالمؤمنین]]، عمر تلاشهای [[نفسانی]] خود را به کار گرفت و به رسول خدا آن توهین را روا داشت و پیامبر {{صل}} را به [[هجر]]{{عربی|و الرجل ليهجر}} نسبت داد. این کلمه از [[عمر بسیار]] بزرگ و دشوار است. این کلمه هموزن و همسنگ همان کلمه [[مشرکین]] در اول امر [[رسالت پیامبر]] {{صل}} میباشد، منتها مشرکین میگفتند: {{عربی|ذروه انه لمجنون}} ولش کنید او دیوانه است. [[خلیفه دوم]] هم گفت: {{عربی|دعوه انه ليهجر}} ولش کنید او [[هذیان]] میگوید. | ||
این کلمه بار ضدارزشی و اهانتش به پیامبر {{صل}} قطعاً از بار [[جسارت]] مشرکین بیشتر است و بیش از [[اهانت]] و جسارت مشرکین، [[قلب]] [[مطهر]] رسول خدا را به درد آورده است. چون که [[کفار]] و [[مشرکین]] در [[لباس]] [[دشمن]] برخورد میکردند و عمر در لباس [[دوست]] و [[صحابه]] و سوابق [[مصاحبت]] با [[رسول]] را با خود یدک میکشید. عجیب است که تمام [[امت اسلامی]] در طی این ۱۴ قرن دم آخر عمرشان هر کلمهای که نصفه و نیمه به عنوان [[وصیت]] گفته یا نوشتهاند، آن کلمات به عنوان عالیترین و زندهترین کلمات نگهداری و به کار برده شده و طبق آنها عمل گردیده است، ولی [[پیغمبر اسلام]] را نگذاشتند وصیتنامه بنویسد و آن [[جسارت]] را به وی روا داشته و از آوردن کاغذ و [[نوشتن]] وصیتنامه مانع گردیدند و اکنون هم ۱۴ قرن است با کمال [[بیانصافی]] از این جلوگیری طرفداری کرده و برایش عذرها میتراشند و توجیه میکنند. | این کلمه بار ضدارزشی و اهانتش به پیامبر {{صل}} قطعاً از بار [[جسارت]] مشرکین بیشتر است و بیش از [[اهانت]] و جسارت مشرکین، [[قلب]] [[مطهر]] رسول خدا را به درد آورده است. چون که [[کفار]] و [[مشرکین]] در [[لباس]] [[دشمن]] برخورد میکردند و عمر در لباس [[دوست]] و [[صحابه]] و سوابق [[مصاحبت]] با [[رسول]] را با خود یدک میکشید. عجیب است که تمام [[امت اسلامی]] در طی این ۱۴ قرن دم آخر عمرشان هر کلمهای که نصفه و نیمه به عنوان [[وصیت]] گفته یا نوشتهاند، آن کلمات به عنوان عالیترین و زندهترین کلمات نگهداری و به کار برده شده و طبق آنها عمل گردیده است، ولی [[پیغمبر اسلام]] را نگذاشتند وصیتنامه بنویسد و آن [[جسارت]] را به وی روا داشته و از آوردن کاغذ و [[نوشتن]] وصیتنامه مانع گردیدند و اکنون هم ۱۴ قرن است با کمال [[بیانصافی]] از این جلوگیری طرفداری کرده و برایش عذرها میتراشند و توجیه میکنند. | ||
عمر به دنبال جمله {{عربی|دعوه ان الرجل ليهجر}} گفت: {{عربی|حسبنا كتاب الله}} بگذارید او را که [[هذیان]] میگوید، [[کتاب خدا]] برای ما کافی است؛ یعنی گفت: به همان [[کتاب عمل]] میکنیم و دیگر احتیاجی به نوشته و وصیت مکتوب [[پیامبر]] {{صل}} نداریم. بعداً در [[زمان]] خلافتشان هر سه نفری ثابت کردند که از [[قرآن]] چیزی نمیدانند هر کدام در [[فهم قرآن]] از دیگری عاجزترند. | عمر به دنبال جمله {{عربی|دعوه ان الرجل ليهجر}} گفت: {{عربی|حسبنا كتاب الله}} بگذارید او را که [[هذیان]] میگوید، [[کتاب خدا]] برای ما کافی است؛ یعنی گفت: به همان [[کتاب عمل]] میکنیم و دیگر احتیاجی به نوشته و وصیت مکتوب [[پیامبر]] {{صل}} نداریم. بعداً در [[زمان]] خلافتشان هر سه نفری ثابت کردند که از [[قرآن]] چیزی نمیدانند هر کدام در [[فهم قرآن]] از دیگری عاجزترند. | ||
پیامبر {{صل}} میفرمود: اینها دو چیزند و از هم جدا شدنی نیستند و هر کس آنها را از هم جدا کند [[گمراه]] و هلاک است، یکی قرآن و دیگری [[عترت]] است؛ اما عمر آمد و عترت را از قرآن و فرمایش پیامبر {{صل}} حذف کرد. آن هم در چه وقتی؟ وقتی که هنوز پیامبر زنده است. | پیامبر {{صل}} میفرمود: اینها دو چیزند و از هم جدا شدنی نیستند و هر کس آنها را از هم جدا کند [[گمراه]] و هلاک است، یکی قرآن و دیگری [[عترت]] است؛ اما عمر آمد و عترت را از قرآن و فرمایش پیامبر {{صل}} حذف کرد. آن هم در چه وقتی؟ وقتی که هنوز پیامبر زنده است. [[امام باقر]] {{ع}} فرمود: آری، در قرآن کلیات حدود و مقررات مندرج است و [[تفسیر]] آنها در نزد [[حجت]] وقت و [[امام]] [[معصوم]] است. [[الیاس]] عرض کرد: [[خدا]] [[امتناع]] دارد که بندهای به مصیبتی نسبت به [[دین]] یا [[جان]] و یا مالش گرفتار شود و در روی زمینش حاکمی که نسبت به آن [[مصیبت]] به [[درستی]] [[قضاوت]] کند، وجود نداشته باشد<ref>اصول کافی، ج۲، ص۲۵۵.</ref>. | ||
[[امام باقر]] {{ع}} فرمود: آری، در قرآن کلیات حدود و مقررات مندرج است و [[تفسیر]] آنها در نزد [[حجت]] وقت و [[امام]] [[معصوم]] است. [[الیاس]] عرض کرد: [[خدا]] [[امتناع]] دارد که بندهای به مصیبتی نسبت به [[دین]] یا [[جان]] و یا مالش گرفتار شود و در روی زمینش حاکمی که نسبت به آن [[مصیبت]] به [[درستی]] [[قضاوت]] کند، وجود نداشته باشد<ref>اصول کافی، ج۲، ص۲۵۵.</ref>. | |||
لازمه [[اجرای احکام دین]] فقط وجود [[قرآن]] نیست تا عمر بگوید: {{عربی|حسبنا كتاب الله}}، بلکه [[جامعه]] به [[امام]] [[معصوم]] به عنوان [[مفسر]] و کاشف از [[رأی]] [[پروردگار]] نیاز دارد. | لازمه [[اجرای احکام دین]] فقط وجود [[قرآن]] نیست تا عمر بگوید: {{عربی|حسبنا كتاب الله}}، بلکه [[جامعه]] به [[امام]] [[معصوم]] به عنوان [[مفسر]] و کاشف از [[رأی]] [[پروردگار]] نیاز دارد. بعد از ممانعت از آوردن قلم و کاغذ همه رفتند و جز عباس و [[فضل بن عباس]] و [[علی بن ابیطالب]] و خاصان [[خانواده]] [[پیامبر]] {{صل}} کسی باقی نماند. عباس گفت: ای [[رسول خدا]] اگر این امر «[[حکومت]]» پس از شما در میان ما خواهد بود بشارتمان دهید و اگر چنین نخواهد شد ما را [[راهنمایی]] کنید. [[حضرت]] فرمود: پس از من به [[استضعاف]] کشیده خواهید شد و دیگر سخنی نگفت<ref>ارشاد، ص۸۷.</ref>. | ||
بعد از ممانعت از آوردن قلم و کاغذ همه رفتند و جز عباس و [[فضل بن عباس]] و [[علی بن ابیطالب]] و خاصان [[خانواده]] [[پیامبر]] {{صل}} کسی باقی نماند. عباس گفت: ای [[رسول خدا]] اگر این امر «[[حکومت]]» پس از شما در میان ما خواهد بود بشارتمان دهید و اگر چنین نخواهد شد ما را [[راهنمایی]] کنید. [[حضرت]] فرمود: پس از من به [[استضعاف]] کشیده خواهید شد و دیگر سخنی نگفت<ref>ارشاد، ص۸۷.</ref>. | |||
[[شهرستانی]] در [[ملل و نحل]] گوید: عمر در این اجتهادش که گفت: {{عربی|دعوه انه ليهجر كفانا كتاب الله}} با [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى}}<ref>«و از سر هوا و هوس سخن نمیگوید * آن (قرآن) جز وحیی نیست که بر او وحی میشود» سوره نجم، آیه ۳-۴.</ref> [[مخالفت]] نمود وای بر او و به [[اجتهاد]] او. | [[شهرستانی]] در [[ملل و نحل]] گوید: عمر در این اجتهادش که گفت: {{عربی|دعوه انه ليهجر كفانا كتاب الله}} با [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى}}<ref>«و از سر هوا و هوس سخن نمیگوید * آن (قرآن) جز وحیی نیست که بر او وحی میشود» سوره نجم، آیه ۳-۴.</ref> [[مخالفت]] نمود وای بر او و به [[اجتهاد]] او. | ||
خط ۴۲: | خط ۳۹: | ||
[[ابن ابی الحدید]] میگوید: [[اهانت]] و [[جسارت]] عمر ارادی نبود، بلکه او طبعاً [[خشن]] و تندخو و غلیظ القلب بوده است. عمر با مهجور خواندن پیامبر {{صل}} مرتکب کبیرهای شد و پیامبر {{صل}} را [[آزار]] رسانید و خود را مصداق [[آیه]] {{متن قرآن|إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا}}<ref>«خداوند آنان را که خداوند و فرستاده او را میآزارند در این جهان و جهان بازپسین لعنت میکند و برای آنها عذابی خوارساز آماده کرده است» سوره احزاب، آیه ۵۷.</ref> قرار داد و به [[عذاب]] دردناک دچار نمود. | [[ابن ابی الحدید]] میگوید: [[اهانت]] و [[جسارت]] عمر ارادی نبود، بلکه او طبعاً [[خشن]] و تندخو و غلیظ القلب بوده است. عمر با مهجور خواندن پیامبر {{صل}} مرتکب کبیرهای شد و پیامبر {{صل}} را [[آزار]] رسانید و خود را مصداق [[آیه]] {{متن قرآن|إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا}}<ref>«خداوند آنان را که خداوند و فرستاده او را میآزارند در این جهان و جهان بازپسین لعنت میکند و برای آنها عذابی خوارساز آماده کرده است» سوره احزاب، آیه ۵۷.</ref> قرار داد و به [[عذاب]] دردناک دچار نمود. | ||
هر [[مسلمانی]] [[حق]] دارد پیش از [[مرگ]] خود هر چه میخواهد [[وصیت]] کند و به اطرافیان و بازماندگان و [[دوستان]] خود بگوید. کسانی که وصیت او را میشنوند نیز آزادند که به آن عمل کنند یا عمل نکنند، بر فرض که پیامبر {{صل}} یک [[مسلمان]] عادی بود و نه پیامبر و [[رهبر]] [[امت]]، حق داشت [[وصیت]] کند؟ چرا عمر سخن او را در حضورش رد کرد و با [[اهانت]] به [[حضرت]] گفت: درد بر او [[غلبه]] کرده [[قرآن]] نزد شماست و همان ما را کفایت میکند؟ | هر [[مسلمانی]] [[حق]] دارد پیش از [[مرگ]] خود هر چه میخواهد [[وصیت]] کند و به اطرافیان و بازماندگان و [[دوستان]] خود بگوید. کسانی که وصیت او را میشنوند نیز آزادند که به آن عمل کنند یا عمل نکنند، بر فرض که پیامبر {{صل}} یک [[مسلمان]] عادی بود و نه پیامبر و [[رهبر]] [[امت]]، حق داشت [[وصیت]] کند؟ چرا عمر سخن او را در حضورش رد کرد و با [[اهانت]] به [[حضرت]] گفت: درد بر او [[غلبه]] کرده [[قرآن]] نزد شماست و همان ما را کفایت میکند؟ آیا جز این است که عمر با [[مأموریت]] ویژه، به عنوان مجری و سخنگوی یک باند، [[کلام]] [[رسول اکرم]] {{صل}} را قطع کرده و به محضر ایشان [[جسارت]] میکند؟ آنها میدانستند رسول اکرم {{صل}} در [[مقام]] روشن کردن چه حقیقتی است و آنها در مقام حذف آن [[حقیقت]] بودند. | ||
آیا جز این است که عمر با [[مأموریت]] ویژه، به عنوان مجری و سخنگوی یک باند، [[کلام]] [[رسول اکرم]] {{صل}} را قطع کرده و به محضر ایشان [[جسارت]] میکند؟ آنها میدانستند رسول اکرم {{صل}} در [[مقام]] روشن کردن چه حقیقتی است و آنها در مقام حذف آن [[حقیقت]] بودند. | |||
مسلماً عمر میدانست که [[پیامبر]] {{صل}} در راستای [[تأیید]] [[جریان غدیر]] خم در مورد [[خلافت علی]] {{ع}} میخواهد مطلبی بنویسد و لذا خود عمر به این امر اعتراف میکند. [[ابن عباس]] [[روایت]] کرده که عمر در ایام خلافتش اعتراف نمود که پیامبر {{صل}} در [[مرض]] [[موت]] خواست که تصریح کند به اسم علی که او [[خلیفه]] باشد و من مانع شدم از جهت [[حفظ]] و [[حمایت]] [[اسلام]]. به [[حق]] [[پروردگار]]، [[قریش]] جمع نخواهد شد بر [[خلافت]] او و اگر او متصدی خلافت شود [[عرب]] از اطراف بر او [[شورش]] کنند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۱.</ref>. | مسلماً عمر میدانست که [[پیامبر]] {{صل}} در راستای [[تأیید]] [[جریان غدیر]] خم در مورد [[خلافت علی]] {{ع}} میخواهد مطلبی بنویسد و لذا خود عمر به این امر اعتراف میکند. [[ابن عباس]] [[روایت]] کرده که عمر در ایام خلافتش اعتراف نمود که پیامبر {{صل}} در [[مرض]] [[موت]] خواست که تصریح کند به اسم علی که او [[خلیفه]] باشد و من مانع شدم از جهت [[حفظ]] و [[حمایت]] [[اسلام]]. به [[حق]] [[پروردگار]]، [[قریش]] جمع نخواهد شد بر [[خلافت]] او و اگر او متصدی خلافت شود [[عرب]] از اطراف بر او [[شورش]] کنند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۱.</ref>. | ||
خط ۵۵: | خط ۵۱: | ||
[[صحیح مسلم]] در کتاب [[وصیت]] از ابن عباس همین [[روایت]] را نقل کرده که: روز پنجشنبه اما چه پنجشنبهای! سپس [[اشک]] از چشمش جاری شد و دانههای آن مثل دانههای لولو به بند کشیده از گونههایش سرازیر گردید و گفت: پیامبر {{صل}} فرمود: دوات و کتف گوسفندی یا لوحی بیاورید تا برایتان نامهای بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید اما آنها گفتند: {{عربی|ان رسول الله يهجر}} [[رسول خدا]] [[هذیان]] میگوید. | [[صحیح مسلم]] در کتاب [[وصیت]] از ابن عباس همین [[روایت]] را نقل کرده که: روز پنجشنبه اما چه پنجشنبهای! سپس [[اشک]] از چشمش جاری شد و دانههای آن مثل دانههای لولو به بند کشیده از گونههایش سرازیر گردید و گفت: پیامبر {{صل}} فرمود: دوات و کتف گوسفندی یا لوحی بیاورید تا برایتان نامهای بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید اما آنها گفتند: {{عربی|ان رسول الله يهجر}} [[رسول خدا]] [[هذیان]] میگوید. | ||
صحیح مسلم و [[بخاری]] نوشتهاند که ابن عباس میفرمود: {{متن حدیث|إِنَّ الرَّزِيَّةَ كَّلَّ الرَّزِيَّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ بَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لَهُمْ ذَلِكَ الْكِتَابَ مِنِ اخْتِلَافِهِمْ وَ لَغَطِهِمْ}}<ref>صحیح بخاری، ج۲، ص۸۴۶؛ مسلم، ج۵، ص۷۶؛ مسند احمد، ج۱، ص۳۲۵.</ref>؛ | صحیح مسلم و [[بخاری]] نوشتهاند که ابن عباس میفرمود: {{متن حدیث|إِنَّ الرَّزِيَّةَ كَّلَّ الرَّزِيَّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ بَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لَهُمْ ذَلِكَ الْكِتَابَ مِنِ اخْتِلَافِهِمْ وَ لَغَطِهِمْ}}<ref>صحیح بخاری، ج۲، ص۸۴۶؛ مسلم، ج۵، ص۷۶؛ مسند احمد، ج۱، ص۳۲۵.</ref>؛ [[مصیبت]] بزرگ و تمام [[مصائب]] و [[بدبختیها]] از آن وقتی شروع شد که در اثر نزاع و [[اختلاف]] بین ایشان، میان پیامبر {{صل}} و [[نوشتن]] [[نامه]] رسمی آن [[حضرت]] مانع شدند. | ||
[[مصیبت]] بزرگ و تمام [[مصائب]] و [[بدبختیها]] از آن وقتی شروع شد که در اثر نزاع و [[اختلاف]] بین ایشان، میان پیامبر {{صل}} و [[نوشتن]] [[نامه]] رسمی آن [[حضرت]] مانع شدند. | |||
عمر مریض شد چون پزشک معالج به او گفت: [[گمان]] نکنم تا شب زنده بمانی! هر چه میخواهی انجام ده؟ به پسرش عبدالله گفت: استخوان شانه را به من بده آن را [[پاک]] کرد و از شدت درد گفت: به [[خدا]] [[سوگند]] اگر من مالک آنچه [[خورشید]] بر آن تابیده بودم، تمام آن را به خاطر [[ترس]] از «مطلع» [[قیامت]]، فدیه میدادم<ref>عدالت صحابه، ص۲۹۲.</ref>. | عمر مریض شد چون پزشک معالج به او گفت: [[گمان]] نکنم تا شب زنده بمانی! هر چه میخواهی انجام ده؟ به پسرش عبدالله گفت: استخوان شانه را به من بده آن را [[پاک]] کرد و از شدت درد گفت: به [[خدا]] [[سوگند]] اگر من مالک آنچه [[خورشید]] بر آن تابیده بودم، تمام آن را به خاطر [[ترس]] از «مطلع» [[قیامت]]، فدیه میدادم<ref>عدالت صحابه، ص۲۹۲.</ref>. | ||
خط ۷۴: | خط ۶۹: | ||
اگر [[جبهه]] [[نفاق]] اجازه میداد که [[پیامبر]] {{صل}}، علی {{ع}} را به عنوان [[جانشین]] خود کتباً مرقوم بدارد، به طور قطع [[رهبری]] بعد از پیامبر {{صل}} مسیر دیگری را طی میکرد. قطعاً [[اندیشه]] [[خوارج]] پیش نمیآمد، مسئله [[صفین]] رخ نمیداد، [[معاویه]] به [[حکومت]] نمیرسید. یزید به [[جانشینی]] او نمیرسید. [[کربلا]] پیش نمیآمد و صدها حادثه خونبار دیگر مثل [[حادثه کربلا]] و [[کشتار]] [[حره]] در نتیجه نبودن وصیتنامه پیامبر {{صل}} بود. | اگر [[جبهه]] [[نفاق]] اجازه میداد که [[پیامبر]] {{صل}}، علی {{ع}} را به عنوان [[جانشین]] خود کتباً مرقوم بدارد، به طور قطع [[رهبری]] بعد از پیامبر {{صل}} مسیر دیگری را طی میکرد. قطعاً [[اندیشه]] [[خوارج]] پیش نمیآمد، مسئله [[صفین]] رخ نمیداد، [[معاویه]] به [[حکومت]] نمیرسید. یزید به [[جانشینی]] او نمیرسید. [[کربلا]] پیش نمیآمد و صدها حادثه خونبار دیگر مثل [[حادثه کربلا]] و [[کشتار]] [[حره]] در نتیجه نبودن وصیتنامه پیامبر {{صل}} بود. | ||
ابن ابی الحدید در [[تفسیر]] [[نهج البلاغه]] نقل کرده از کتاب [[تاریخ]] [[بغداد]] به نقل از [[ابن عباس]] که او گفت: یک [[روز]] در اول [[خلافت عمر]] رفتم.... عمر گفت: [[پیامبر خدا]] گاهی سخنان والایی و بزرگی بر زبان میراند که هیچ [[حجت]] و برهانی آن را ثابت نمیکند و عذری را از میان بر نمیدارد! گاهی این مسأله را گوشزد مینمود و میخواست در بستر [[مرگ]] صریحاً نام او (علی) را عنوان نماید، من از آنجایی که بر [[اسلام]] بیمناک بودم و به آن [[دلسوزی]] داشتم که نکند در این مسیر، خطری آن را [[تهدید]] نماید! از تصریح به اسم او ممانعت نمودم! | ابن ابی الحدید در [[تفسیر]] [[نهج البلاغه]] نقل کرده از کتاب [[تاریخ]] [[بغداد]] به نقل از [[ابن عباس]] که او گفت: یک [[روز]] در اول [[خلافت عمر]] رفتم.... عمر گفت: [[پیامبر خدا]] گاهی سخنان والایی و بزرگی بر زبان میراند که هیچ [[حجت]] و برهانی آن را ثابت نمیکند و عذری را از میان بر نمیدارد! گاهی این مسأله را گوشزد مینمود و میخواست در بستر [[مرگ]] صریحاً نام او (علی) را عنوان نماید، من از آنجایی که بر [[اسلام]] بیمناک بودم و به آن [[دلسوزی]] داشتم که نکند در این مسیر، خطری آن را [[تهدید]] نماید! از تصریح به اسم او ممانعت نمودم! | ||
[[سوگند]] به خدای این [[خانه]] ([[کعبه]] معظمه) [[قریش]] بر این امر ([[خلافت علی]]) هرگز [[اجتماع]] نمیکردند و اتفاق آراء در بین آنها صورت نمیگرفت و اگر او متصدی این امر میشد، [[عربها]] از اطراف [[مدینه]] طبل [[مخالفت]] میزدند و [[بیعت]] او را میشکستند و چون [[رسول خدا]] {{صل}} متوجه شد که از قصد او آگاهم، دست نگه داشت و در این مورد چیزی نگفت و [[خدا]] هم قضای حتمیاش را جاری نمود و آن چه را که [[صلاح]] اسلام و [[مسلمین]] در آن بود به [[اجرا]] گذارد!! | [[سوگند]] به خدای این [[خانه]] ([[کعبه]] معظمه) [[قریش]] بر این امر ([[خلافت علی]]) هرگز [[اجتماع]] نمیکردند و اتفاق آراء در بین آنها صورت نمیگرفت و اگر او متصدی این امر میشد، [[عربها]] از اطراف [[مدینه]] طبل [[مخالفت]] میزدند و [[بیعت]] او را میشکستند و چون [[رسول خدا]] {{صل}} متوجه شد که از قصد او آگاهم، دست نگه داشت و در این مورد چیزی نگفت و [[خدا]] هم قضای حتمیاش را جاری نمود و آن چه را که [[صلاح]] اسلام و [[مسلمین]] در آن بود به [[اجرا]] گذارد!! | ||
مؤلف گوید: این گفته عمر، اشاره به مسأله دوات، قلم و کاغذ است که [[پیامبر]] دستور داد بیاورند، اما عمر مانع شد و گفت: این مرد بر اثر شدت درد، [[هذیان]] میگوید {{عربی|ان الرجل ليهجر}} و «[[کتاب خدا]] ما را کافی است»<ref>{{متن حدیث|عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فِي أَوَّلِ خِلَافَتِهِ... فَقَالَ عُمَرُ لَقَدْ كَانَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ فِي أَمْرِهِ ذَرْوٌ مِنْ قَوْلٍ لَا يُثْبِتُ حُجَّةً وَ لَا يَقْطَعُ عُذْراً وَ قَدْ كَانَ يَزِيغُ فِي أَمْرِهِ وَقْتاً مَا وَ لَقَدْ أَرَادَ فِي مَرَضِهِ أَنْ يُصَرِّحَ بِاسْمِهِ فَمَنَعْتُ مِنْ ذَلِكَ إِشْفَاقاً وَ حَفِيظَةً عَلَى الْإِسْلَامِ لَا وَ رَبِّ هَذِهِ الْبَنِيَّةِ لَا تَجْتَمِعُ عَلَيْهِ قُرَيْشٌ أَبَداً وَ لَوْ وَلِيَهَا لَانْتَقَضَتْ عَلَيْهِ الْعَرَبُ مِنْ أَقْطَارِهَا فَعَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ أَنِّي عَلِمْتُ مَا فِي نَفْسِهِ فَأَمْسَكَ وَ أَبَى اللَّهُ إِلَّا إِمْضَاءَ مَا حَتَمَ}}؛ کشف الغمة، ج۱، ص۵۰۳.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۳۷۵.</ref> | |||
مؤلف گوید: این گفته عمر، اشاره به مسأله دوات، قلم و کاغذ است که [[پیامبر]] دستور داد بیاورند، اما عمر مانع شد و گفت: این مرد بر اثر شدت درد، [[هذیان]] میگوید {{عربی|ان الرجل ليهجر}} و «[[کتاب خدا]] ما را کافی است»<ref>{{متن حدیث|عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فِي أَوَّلِ خِلَافَتِهِ... فَقَالَ عُمَرُ لَقَدْ كَانَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ فِي أَمْرِهِ ذَرْوٌ مِنْ قَوْلٍ لَا يُثْبِتُ حُجَّةً وَ لَا يَقْطَعُ عُذْراً وَ قَدْ كَانَ يَزِيغُ فِي أَمْرِهِ وَقْتاً مَا وَ لَقَدْ أَرَادَ فِي مَرَضِهِ أَنْ يُصَرِّحَ بِاسْمِهِ فَمَنَعْتُ مِنْ ذَلِكَ إِشْفَاقاً وَ حَفِيظَةً عَلَى الْإِسْلَامِ لَا وَ رَبِّ هَذِهِ الْبَنِيَّةِ لَا تَجْتَمِعُ عَلَيْهِ قُرَيْشٌ أَبَداً وَ لَوْ وَلِيَهَا لَانْتَقَضَتْ عَلَيْهِ الْعَرَبُ مِنْ أَقْطَارِهَا فَعَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ أَنِّي عَلِمْتُ مَا فِي نَفْسِهِ فَأَمْسَكَ وَ أَبَى اللَّهُ إِلَّا إِمْضَاءَ مَا حَتَمَ}}؛ کشف الغمة، ج۱، ص۵۰۳.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۳۷۵.</ref> | |||
== ریشه [[تاریخی]] ماجرا == | == ریشه [[تاریخی]] ماجرا == | ||
خط ۸۳: | خط ۸۰: | ||
در [[بیماری پیامبر]] {{صل}} بعد از واقعه [[حجة الوداع]]، قریش میدانست که پیامبر اکرم در این [[مرض]] از [[دنیا]] میرود، چون خود حضرت به آنان خبر داده بود که اجلش نزدیک است و آنان [[پیامبر]] {{صل}} را صادق میدانستند. آنان نیز به خوبی میدانستند که اگر امور به طور عادی و طبیعی پیش برود، حتماً به [[خلافت علی]] {{ع}} منتهی میشود و [[بنیهاشم]] [[نبوت]] و [[خلافت]] را به خود اختصاص میدهند، از این رو دست به تحرکات پنهانی زدند تا از وقوع این امر جلوگیری کنند. | در [[بیماری پیامبر]] {{صل}} بعد از واقعه [[حجة الوداع]]، قریش میدانست که پیامبر اکرم در این [[مرض]] از [[دنیا]] میرود، چون خود حضرت به آنان خبر داده بود که اجلش نزدیک است و آنان [[پیامبر]] {{صل}} را صادق میدانستند. آنان نیز به خوبی میدانستند که اگر امور به طور عادی و طبیعی پیش برود، حتماً به [[خلافت علی]] {{ع}} منتهی میشود و [[بنیهاشم]] [[نبوت]] و [[خلافت]] را به خود اختصاص میدهند، از این رو دست به تحرکات پنهانی زدند تا از وقوع این امر جلوگیری کنند. | ||
به طور قطع آنها تصادفاً در حضور پیامبر {{صل}} جمع نشدند! بلکه با نقشه طراحی شده آمدند و باندی عمل کردند. آنان قبلاً از مفاد [[وصیت نامه]] [[رسول خدا]] [[آگاهی]] داشتند که با هم [[متحد]] و متفق شده بودند تا نگذارند پیامبر {{صل}} آن [[نامه]] را بنویسد. هر چند این کار موجب برخورد و [[رویارویی]] با شخص پیامبر {{صل}} گردد و هر چند موجب شود که بگویند: رسول خدا [[هذیان]] میگوید. میان [[آحاد]] آن گروه [[منافق]] رابطه و توافقی بوده که [[وحدت]] آنها را [[حفظ]] میکرده، هر چند به درگیری و برخورد با شخص پیامبر {{صل}} منتهی گردد. | به طور قطع آنها تصادفاً در حضور پیامبر {{صل}} جمع نشدند! بلکه با نقشه طراحی شده آمدند و باندی عمل کردند. آنان قبلاً از مفاد [[وصیت نامه]] [[رسول خدا]] [[آگاهی]] داشتند که با هم [[متحد]] و متفق شده بودند تا نگذارند پیامبر {{صل}} آن [[نامه]] را بنویسد. هر چند این کار موجب برخورد و [[رویارویی]] با شخص پیامبر {{صل}} گردد و هر چند موجب شود که بگویند: رسول خدا [[هذیان]] میگوید. میان [[آحاد]] آن گروه [[منافق]] رابطه و توافقی بوده که [[وحدت]] آنها را [[حفظ]] میکرده، هر چند به درگیری و برخورد با شخص پیامبر {{صل}} منتهی گردد. | ||
این گروه توانستند [[پیامبر اکرم]] را از [[نوشتن]] نامه باز دارند و عمر در میان این گروه به عنوان نیرومندترین فرد درخشید. فرض کنیم رسول خدا بر نظر [[مبارک]] خود [[اصرار]] میفرمود و جریان را فشرده و خلاصه بیان کرده و میفرمود: فراموش نکنید که [[خلیفه]] بعد از من علی است. آن گاه این سخن مشکل مهم [[اهل سنت]] را به وجود میآورد و [[منافقین]] را وادار میکرد تا بعد از آن هذیان گفتن را [[اثبات]] کنند و این خطری بسیار بزرگتر بود و خسارتهای فراوانی را برای [[دین]] به دنبال داشت و اگر بعد از آن [[شعار]] هذیان را بلند میکردند، [[اصل دین]] در خطر بود<ref>عدالت صحابه، ص۴۶۸.</ref>. | این گروه توانستند [[پیامبر اکرم]] را از [[نوشتن]] نامه باز دارند و عمر در میان این گروه به عنوان نیرومندترین فرد درخشید. فرض کنیم رسول خدا بر نظر [[مبارک]] خود [[اصرار]] میفرمود و جریان را فشرده و خلاصه بیان کرده و میفرمود: فراموش نکنید که [[خلیفه]] بعد از من علی است. آن گاه این سخن مشکل مهم [[اهل سنت]] را به وجود میآورد و [[منافقین]] را وادار میکرد تا بعد از آن هذیان گفتن را [[اثبات]] کنند و این خطری بسیار بزرگتر بود و خسارتهای فراوانی را برای [[دین]] به دنبال داشت و اگر بعد از آن [[شعار]] هذیان را بلند میکردند، [[اصل دین]] در خطر بود<ref>عدالت صحابه، ص۴۶۸.</ref>. | ||
[[امام صادق]] {{ع}} فرمود: پیامبر اکرم در مشربه ام ابراهیم بود و [[مردم]] به [[عیادت]] ایشان آمده بودند و علی {{ع}} آمد که نزدیک رسول خدا جای گیرد جایش ندادند وقتی [[پیغمبر]] [[خدا]] [[مشاهده]] فرمود مردم به علی {{ع}} راه نمیدهند فرمود: ای گروه [[مردمان]] اینهایی را که سبک میشمارید [[اهل بیت]] مناند، من [[رفعت]] و [[عظمت]] ایشان را میخواهم، به [[خدا]] [[سوگند]] اگر من از شما پنهان شوم [[خداوند]] از شما [[نهان]] نخواهد ماند. [[روح]] و راحت و [[رضوان]] و [[بشارت]] و [[محبت]] برای کسی است که علی را [[پیروی]] نماید و ایشان را [[دوست]] داشته و به او و جانشینانش [[سرسپرده]] باشد. بر من است که آنها را در [[شفاعت]] خود داخل کنم برای اینکه ایشان [[پیروان]] مناند و کسی که مرا پیروی کند از من است همان طور که درباره ابراهیم {{ع}} وارد شده، چون من از ابراهیم و ابراهیم از من است و [[دین]] من دین اوست، روش من روش وی و [[برتری]] او برتری من است و من از او برترم و برتری من بر او به [[گواه]] فرمایش [[پروردگار]] است که میفرماید: {{متن قرآن|ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ}}<ref>«در حالی که برخی از فرزندزادگان برخی دیگرند و خداوند شنوایی داناست» سوره آل عمران، آیه ۳۴.</ref><ref>{{متن حدیث|عَنْ مُحَمَّدٍ الْقِبْطِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ {{ع}} يَقُولُ لِلنَّاسِ أَغْفَلُوا قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ {{صل}} فِي عَلِيٍّ فِي يَوْمِ غَدِيرِ خُمٍّ كَمَا أَغْفَلُوا قَوْلَهُ يَوْمَ مَشْرَبَةِ أُمِّ إِبْرَاهِيمَ أَتَى النَّاسُ يَعُودُونَهُ فَجَاءَ عَلِيٌّ {{ع}} لِيَدْنُوَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ {{صل}} فَلَمْ يَجِدْ مَكَاناً فَلَمَّا رَأَى رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} أَنَّهُمْ لَا يُفْرِجُونَ لِعَلِيٍّ {{ع}} قَالَ يَا مَعْشَرَ النَّاسِ هَذَا أَهْلُ بَيْتِي تَسْتَخِفُّونَ بِهِمْ وَ أَنَا حَيٌّ بَيْنَ ظَهْرَانَيْكُمْ أَمَا وَ اللَّهِ لَئِنْ غِبْتُ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَغِيبُ عَنْكُمْ إِنَّ الرَّوْحَ وَ الرَّاحَةَ وَ الرِّضْوَانَ وَ الْبُشْرَى وَ الْحُبَّ وَ الْمَحَبَّةَ لِمَنِ ائْتَمَّ بِعَلِيٍّ وَ تَوَلَّاهُ وَ سَلَّمَ لَهُ وَ لِلْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِهِ حَقٌّ عَلَيَّ أَنْ أُدْخِلَهُمْ فِي شَفَاعَتِي لِأَنَّهُمْ أَتْبَاعِي- {{متن قرآن|فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي}} مَثَلٌ جَرَى فِي إِبْرَاهِيمَ لِأَنِّي مِنْ إِبْرَاهِيمَ وَ إِبْرَاهِيمُ مِنِّي وَ دِينِي دِينُهُ وَ سُنَّتِي سُنَّتُهُ وَ فَضْلُهُ فَضْلِي وَ أَنَا أَفْضَلُ مِنْهُ وَ فَضْلِي لَهُ فَضْلٌ تَصْدِيقُ قَوْلِ رَبِّي- {{متن قرآن|ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ}} وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} قَدْ أَثْبَتَ رِجْلَهُ فِي مَشْرَبَةِ أُمِّ إِبْرَاهِيمَ حِينَ عَادَهُ النَّاسُ}}؛ فضائل الشیعة، ص۳۴؛کفایة الخصام، ص۱۵۸.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۳۸۴.</ref> | [[امام صادق]] {{ع}} فرمود: پیامبر اکرم در مشربه ام ابراهیم بود و [[مردم]] به [[عیادت]] ایشان آمده بودند و علی {{ع}} آمد که نزدیک رسول خدا جای گیرد جایش ندادند وقتی [[پیغمبر]] [[خدا]] [[مشاهده]] فرمود مردم به علی {{ع}} راه نمیدهند فرمود: ای گروه [[مردمان]] اینهایی را که سبک میشمارید [[اهل بیت]] مناند، من [[رفعت]] و [[عظمت]] ایشان را میخواهم، به [[خدا]] [[سوگند]] اگر من از شما پنهان شوم [[خداوند]] از شما [[نهان]] نخواهد ماند. [[روح]] و راحت و [[رضوان]] و [[بشارت]] و [[محبت]] برای کسی است که علی را [[پیروی]] نماید و ایشان را [[دوست]] داشته و به او و جانشینانش [[سرسپرده]] باشد. بر من است که آنها را در [[شفاعت]] خود داخل کنم برای اینکه ایشان [[پیروان]] مناند و کسی که مرا پیروی کند از من است همان طور که درباره ابراهیم {{ع}} وارد شده، چون من از ابراهیم و ابراهیم از من است و [[دین]] من دین اوست، روش من روش وی و [[برتری]] او برتری من است و من از او برترم و برتری من بر او به [[گواه]] فرمایش [[پروردگار]] است که میفرماید: {{متن قرآن|ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ}}<ref>«در حالی که برخی از فرزندزادگان برخی دیگرند و خداوند شنوایی داناست» سوره آل عمران، آیه ۳۴.</ref><ref>{{متن حدیث|عَنْ مُحَمَّدٍ الْقِبْطِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ {{ع}} يَقُولُ لِلنَّاسِ أَغْفَلُوا قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ {{صل}} فِي عَلِيٍّ فِي يَوْمِ غَدِيرِ خُمٍّ كَمَا أَغْفَلُوا قَوْلَهُ يَوْمَ مَشْرَبَةِ أُمِّ إِبْرَاهِيمَ أَتَى النَّاسُ يَعُودُونَهُ فَجَاءَ عَلِيٌّ {{ع}} لِيَدْنُوَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ {{صل}} فَلَمْ يَجِدْ مَكَاناً فَلَمَّا رَأَى رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} أَنَّهُمْ لَا يُفْرِجُونَ لِعَلِيٍّ {{ع}} قَالَ يَا مَعْشَرَ النَّاسِ هَذَا أَهْلُ بَيْتِي تَسْتَخِفُّونَ بِهِمْ وَ أَنَا حَيٌّ بَيْنَ ظَهْرَانَيْكُمْ أَمَا وَ اللَّهِ لَئِنْ غِبْتُ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَغِيبُ عَنْكُمْ إِنَّ الرَّوْحَ وَ الرَّاحَةَ وَ الرِّضْوَانَ وَ الْبُشْرَى وَ الْحُبَّ وَ الْمَحَبَّةَ لِمَنِ ائْتَمَّ بِعَلِيٍّ وَ تَوَلَّاهُ وَ سَلَّمَ لَهُ وَ لِلْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِهِ حَقٌّ عَلَيَّ أَنْ أُدْخِلَهُمْ فِي شَفَاعَتِي لِأَنَّهُمْ أَتْبَاعِي- {{متن قرآن|فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي}} مَثَلٌ جَرَى فِي إِبْرَاهِيمَ لِأَنِّي مِنْ إِبْرَاهِيمَ وَ إِبْرَاهِيمُ مِنِّي وَ دِينِي دِينُهُ وَ سُنَّتِي سُنَّتُهُ وَ فَضْلُهُ فَضْلِي وَ أَنَا أَفْضَلُ مِنْهُ وَ فَضْلِي لَهُ فَضْلٌ تَصْدِيقُ قَوْلِ رَبِّي- {{متن قرآن|ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ}} وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} قَدْ أَثْبَتَ رِجْلَهُ فِي مَشْرَبَةِ أُمِّ إِبْرَاهِيمَ حِينَ عَادَهُ النَّاسُ}}؛ فضائل الشیعة، ص۳۴؛کفایة الخصام، ص۱۵۸.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۳۸۴.</ref> | ||
== چرا [[حسبنا کتاب الله]]؟ == | == چرا [[حسبنا کتاب الله]]؟ == | ||
از کنار هم گذاشتن حوادث و رخدادهای [[تاریخی]] در مییابیم آنها که چشم دیدن [[رشد]] و [[فضایل علی]] {{ع}} را نداشتند و در [[آتش]] [[حسادت]] میسوختند همدیگر را پیدا کردند و کنار [[کعبه]] [[پیمان]] بستند که اجازه ندهند [[خلافت]] بعد از [[پیامبر]] به علی {{ع}} برسد. این باند قسم خورده [[ضد]] [[ولایت]] از قبل از [[وفات پیامبر]] {{صل}} برنامه ناکام گذاشتن اهداف [[غدیر]] را در دستور کار خود داشتند و مصمم بودند علی را [[خانهنشین]] کنند و خلافت را از [[بیت]] [[امامت]] خارج نمایند. در محضر پیامبر {{صل}} اگر از آوردن قلم و کاغذ ممانعت کردند، برای توجیه آن از [[شعار]] {{عربی|حسبنا كتاب الله}} استفاده کردند. خودشان هم میدانستند این یک شعار است ولی از این شعار، سوژهای برای حذف [[خلافت علی]] استفاده کردند و بعدها با سوژه قرار دادن همین شعار تمام روایاتی را که از پیامبر {{صل}} در [[فضیلت علی]] و [[اهل بیت]] صادر شده بود حذف کردند و گفتند: وقتی [[قرآن]] هست از [[روایات پیامبر]] {{صل}} مستغنی هستیم. | از کنار هم گذاشتن حوادث و رخدادهای [[تاریخی]] در مییابیم آنها که چشم دیدن [[رشد]] و [[فضایل علی]] {{ع}} را نداشتند و در [[آتش]] [[حسادت]] میسوختند همدیگر را پیدا کردند و کنار [[کعبه]] [[پیمان]] بستند که اجازه ندهند [[خلافت]] بعد از [[پیامبر]] به علی {{ع}} برسد. این باند قسم خورده [[ضد]] [[ولایت]] از قبل از [[وفات پیامبر]] {{صل}} برنامه ناکام گذاشتن اهداف [[غدیر]] را در دستور کار خود داشتند و مصمم بودند علی را [[خانهنشین]] کنند و خلافت را از [[بیت]] [[امامت]] خارج نمایند. در محضر پیامبر {{صل}} اگر از آوردن قلم و کاغذ ممانعت کردند، برای توجیه آن از [[شعار]] {{عربی|حسبنا كتاب الله}} استفاده کردند. خودشان هم میدانستند این یک شعار است ولی از این شعار، سوژهای برای حذف [[خلافت علی]] استفاده کردند و بعدها با سوژه قرار دادن همین شعار تمام روایاتی را که از پیامبر {{صل}} در [[فضیلت علی]] و [[اهل بیت]] صادر شده بود حذف کردند و گفتند: وقتی [[قرآن]] هست از [[روایات پیامبر]] {{صل}} مستغنی هستیم. | ||
قرائن تاریخی نشان میدهد که این برخوردها [[خلق]] [[الساعه]] نیست، بلکه حلقات یک زنجیر [[توطئه]] است که یکی پس از دیگری باید به [[اجرا]] درآید تا خلافت را قبضه کنند. اگر قرآن برای [[هدایت امت]] کافی بود، پس چرا [[بدن]] [[مبارک]] پیامبر {{صل}} را هنوز [[دفن]] نکرده به [[سقیفه]] شتافتند و کار خلافت را ساختند؟ | قرائن تاریخی نشان میدهد که این برخوردها [[خلق]] [[الساعه]] نیست، بلکه حلقات یک زنجیر [[توطئه]] است که یکی پس از دیگری باید به [[اجرا]] درآید تا خلافت را قبضه کنند. اگر قرآن برای [[هدایت امت]] کافی بود، پس چرا [[بدن]] [[مبارک]] پیامبر {{صل}} را هنوز [[دفن]] نکرده به [[سقیفه]] شتافتند و کار خلافت را ساختند؟ اگر اطرافیان [[رسول خدا]] به دستور [[حضرت]] عمل کرده بودند از [[گمراهی]] در [[امان]] بودند ولی ای کاش به عمل نکردن [[قناعت]] کرده و فرموده آن حضرت را منکر نمیشدند که بگویند [[کتاب خدا]] برای ما کافی است! و گویا رسول خدا موقعیت کتاب خدا را در بین آنان نمیداند و یا اینکه آنان از [[خواص]] کتاب خدا و فوائد آن آگاهترند! و ای کاش به این [[کارها]] اکتفا کرده بودند و رسول خدا را در مقابل چشم خود، در آن حال که در بستر [[مرگ]] افتاده بود متهم به [[هذیان]] گفتن نمیکردند! و با این جمله از آن [[حضرت]] خداحافظی نمینمودند. | ||
اگر اطرافیان [[رسول خدا]] به دستور [[حضرت]] عمل کرده بودند از [[گمراهی]] در [[امان]] بودند ولی ای کاش به عمل نکردن [[قناعت]] کرده و فرموده آن حضرت را منکر نمیشدند که بگویند [[کتاب خدا]] برای ما کافی است! و گویا رسول خدا موقعیت کتاب خدا را در بین آنان نمیداند و یا اینکه آنان از [[خواص]] کتاب خدا و فوائد آن آگاهترند! و ای کاش به این [[کارها]] اکتفا کرده بودند و رسول خدا را در مقابل چشم خود، در آن حال که در بستر [[مرگ]] افتاده بود متهم به [[هذیان]] گفتن نمیکردند! و با این جمله از آن [[حضرت]] خداحافظی نمینمودند. | |||
گویا این عده که به [[عقیده]] خود به [[کتاب خدا]] اکتفا میکنند، فریاد [[قرآن]] را در شب و [[روز]] در مجالس خود نشنیدهاند که میگوید: {{متن قرآن|مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ...}}<ref>«آنچه پیامبر به شما میدهد بگیرید و از آنچه شما را از آن باز میدارد دست بکشید» سوره حشر، آیه ۷.</ref> و از آن صرف نظر نمایید. | گویا این عده که به [[عقیده]] خود به [[کتاب خدا]] اکتفا میکنند، فریاد [[قرآن]] را در شب و [[روز]] در مجالس خود نشنیدهاند که میگوید: {{متن قرآن|مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ...}}<ref>«آنچه پیامبر به شما میدهد بگیرید و از آنچه شما را از آن باز میدارد دست بکشید» سوره حشر، آیه ۷.</ref> و از آن صرف نظر نمایید. گویا این عده که میگویند: [[رسول خدا]] هذیان میگوید گفته [[خدا]] را نخواندهاند که میفرماید: {{متن قرآن|إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ * ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ * مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ * وَمَا صَاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ}}<ref>«که این (قرآن) بازخوانده فرستادهای گرامی است * توانمندی که نزد آن دارنده اورنگ (فرمانفرمایی جهان)، جایگاهی بلند دارد، * آنجا فرمانگزاری امین است * و همنشین شما، دیوانه نیست» سوره تکویر، آیه ۱۹- ۲۲.</ref>. | ||
گویا این عده که میگویند: [[رسول خدا]] هذیان میگوید گفته [[خدا]] را نخواندهاند که میفرماید: {{متن قرآن|إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ * ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ * مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ * وَمَا صَاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ}}<ref>«که این (قرآن) بازخوانده فرستادهای گرامی است * توانمندی که نزد آن دارنده اورنگ (فرمانفرمایی جهان)، جایگاهی بلند دارد، * آنجا فرمانگزاری امین است * و همنشین شما، دیوانه نیست» سوره تکویر، آیه ۱۹- ۲۲.</ref>. | |||
گویا این عده فرمود: خدا را نخواندهاند که میگویند {{متن قرآن|إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ * وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ}}<ref>«که این (قرآن) بازخوانده فرستادهای گرامی است * و گفتار شاعر نیست» سوره حاقه، آیه ۴۰-۴۱.</ref>، کمی [[باور]] میکنید و قرآن گفته [[کاهن]] نیست اندکی [[اندرز]] مییابید. قرآن از طرف خدا نازل گردیده است. | گویا این عده فرمود: خدا را نخواندهاند که میگویند {{متن قرآن|إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ * وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ}}<ref>«که این (قرآن) بازخوانده فرستادهای گرامی است * و گفتار شاعر نیست» سوره حاقه، آیه ۴۰-۴۱.</ref>، کمی [[باور]] میکنید و قرآن گفته [[کاهن]] نیست اندکی [[اندرز]] مییابید. قرآن از طرف خدا نازل گردیده است. گویا سخن خدا را نشنیدهاند که میفرماید: {{متن قرآن|مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى * وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى}}<ref>«که همنشین شما گمراه و بیراه نیست * و از سر هوا و هوس سخن نمیگوید» سوره نجم، آیه ۲-۳.</ref>. [[صاحب شما]] [[گمراه]] نشد و گول نخورده است از روی [[هوس]] سخن نمیگوید. گفتار او فقط [[وحی]] است که صاحب [[قدرت]] به او [[تعلیم]] داده است. | ||
گویا سخن خدا را نشنیدهاند که میفرماید: {{متن قرآن|مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى * وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى}}<ref>«که همنشین شما گمراه و بیراه نیست * و از سر هوا و هوس سخن نمیگوید» سوره نجم، آیه ۲-۳.</ref>. [[صاحب شما]] [[گمراه]] نشد و گول نخورده است از روی [[هوس]] سخن نمیگوید. گفتار او فقط [[وحی]] است که صاحب [[قدرت]] به او [[تعلیم]] داده است. | |||
ولی [[مخالفین]] و گویندگان این سخن فهمیدند که [[پیامبر]] {{صل}} میخواهد [[پیمان]] [[خلافت]] را محکم گرداند و درباره [[دوازده امام]] و خصوصاً علی سفارشات خود را تأکید کند؛ لذا رسول خدا را از این عمل باز داشتند، چنانچه عمر به همین مطلب در صحبت خود با [[ابن عباس]] اعتراف کرد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۱۴؛ مراجعات، ص۴۲۰.</ref>. | ولی [[مخالفین]] و گویندگان این سخن فهمیدند که [[پیامبر]] {{صل}} میخواهد [[پیمان]] [[خلافت]] را محکم گرداند و درباره [[دوازده امام]] و خصوصاً علی سفارشات خود را تأکید کند؛ لذا رسول خدا را از این عمل باز داشتند، چنانچه عمر به همین مطلب در صحبت خود با [[ابن عباس]] اعتراف کرد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۱۴؛ مراجعات، ص۴۲۰.</ref>. | ||
خط ۱۰۹: | خط ۱۰۴: | ||
آن طیفی که گفتند: {{عربی|حسبنا كتاب الله}}، این جمله را در ضدیت {{متن حدیث|كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي}} طرح کردند. روشن است که آنها قرآن را به ظاهر قبول دارند ولی چه چیزی را تعقیب میکردند؟ آنها با این جمله، حذف [[رجال]] [[دین]] را تعقیب میکردند و حذف رجال دین مقدمهای است برای تعطیل [[احکام]] [[الله]]. | آن طیفی که گفتند: {{عربی|حسبنا كتاب الله}}، این جمله را در ضدیت {{متن حدیث|كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي}} طرح کردند. روشن است که آنها قرآن را به ظاهر قبول دارند ولی چه چیزی را تعقیب میکردند؟ آنها با این جمله، حذف [[رجال]] [[دین]] را تعقیب میکردند و حذف رجال دین مقدمهای است برای تعطیل [[احکام]] [[الله]]. | ||
در طول [[خلافت]] سه [[خلیفه اول]] و [[بنیامیه]] و [[بنیعباس]] این مسئله نهادینه شد و رجال دین که در [[یوم الغدیر]] اولین آنها معرفی شد و بقیه را [[پیامبر اکرم]] مکرر نام میبرد از مدار خلافت حذف شدند و تا سال ۶۵۶ (ﻫ.ق) که [[عباسیان]] [[سقوط]] کردند، به این [[ائمه]] که رجال دین بودند مبغوضانه نگریستند و با [[بغض]] یادشان کردند. پس {{عربی|حسبنا كتاب الله}} معنا داشت، یعنی قرآن بیاهل [[بیت]] و حال آنکه [[پیامبر]] {{صل}} [[اصرار]] داشت {{متن حدیث|كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي}}. | در طول [[خلافت]] سه [[خلیفه اول]] و [[بنیامیه]] و [[بنیعباس]] این مسئله نهادینه شد و رجال دین که در [[یوم الغدیر]] اولین آنها معرفی شد و بقیه را [[پیامبر اکرم]] مکرر نام میبرد از مدار خلافت حذف شدند و تا سال ۶۵۶ (ﻫ.ق) که [[عباسیان]] [[سقوط]] کردند، به این [[ائمه]] که رجال دین بودند مبغوضانه نگریستند و با [[بغض]] یادشان کردند. پس {{عربی|حسبنا كتاب الله}} معنا داشت، یعنی قرآن بیاهل [[بیت]] و حال آنکه [[پیامبر]] {{صل}} [[اصرار]] داشت {{متن حدیث|كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي}}. [[حدیث ثقلین]] در چهار موضع توسط پیامبر {{صل}} بیان گردید: ۱- [[روز عرفه]] ۲- در [[مسجد]] خیف ۳- در [[غدیر خم]] ۴- در پایان حیاتش، هنگامی که بر [[منبر]] [[خطبه]] میخواند. | ||
[[حدیث ثقلین]] در چهار موضع توسط پیامبر {{صل}} بیان گردید: ۱- [[روز عرفه]] ۲- در [[مسجد]] خیف ۳- در [[غدیر خم]] ۴- در پایان حیاتش، هنگامی که بر [[منبر]] [[خطبه]] میخواند. | |||
[[امیرالمؤمنین]] فرمود: آن چیزی که پیامبر اکرم در چهار جا، روز عرفه بر مرکب خود و در مسجد خیف و [[روز غدیر]] و [[روز]] آخر عمرش در خطبهاش بر منبر فرمود این بود که: ای مردم من در بین شما دو وزنه گرانبها را به جا میگذارم. مادامی که به آن دو [[تمسک]] داشته باشید هرگز [[گمراه]] نمیشوید، [[ثقل اکبر]] کتاب خداست و [[ثقل اصغر]] عترتم، [[اهل]] بیتم است و خداوند لطیف و [[آگاه]] با من [[پیمان]] بسته که این دو از هم جدا نشوند تا بر [[حوض کوثر]] بر من وارد شوند. مثل این دو انگشت، (اشاره فرمود به دو انگشت سبابهاش که کنار هم گذاشته بود) نه اینکه یکی از آن دو مقدم باشد بر دیگری، پس [[تمسک]] جویید به آن دو [[گمراه]] نمیشوید<ref>{{متن حدیث|في المناقب في كتاب سليم بن قيس قال علي {{ع}}: «ان الذي قال رسول الله يوم عرفة على ناقته القصوى و في مسجد خيف و يوم الغدير و يوم قبض في خطبة على المنبر: ايها الناس اني تركت فيكم الثقلين لن تضلوا ما تمسكتم بهما، الاكبر منها كتاب الله و الاصغر عترتي اهل بيتي و ان اللطيف الخبير عهد إلَيّ انهما لن يفترقا حتى يردا عَلَيّ الحوض كھاتين اشار بالسبابتين و لا ان احدهما اقدم من الاخر فتمسكوا بهما لن تضلوا}}؛ احقاق الحق، ج۹، ص۳۵۳. </ref>. | [[امیرالمؤمنین]] فرمود: آن چیزی که پیامبر اکرم در چهار جا، روز عرفه بر مرکب خود و در مسجد خیف و [[روز غدیر]] و [[روز]] آخر عمرش در خطبهاش بر منبر فرمود این بود که: ای مردم من در بین شما دو وزنه گرانبها را به جا میگذارم. مادامی که به آن دو [[تمسک]] داشته باشید هرگز [[گمراه]] نمیشوید، [[ثقل اکبر]] کتاب خداست و [[ثقل اصغر]] عترتم، [[اهل]] بیتم است و خداوند لطیف و [[آگاه]] با من [[پیمان]] بسته که این دو از هم جدا نشوند تا بر [[حوض کوثر]] بر من وارد شوند. مثل این دو انگشت، (اشاره فرمود به دو انگشت سبابهاش که کنار هم گذاشته بود) نه اینکه یکی از آن دو مقدم باشد بر دیگری، پس [[تمسک]] جویید به آن دو [[گمراه]] نمیشوید<ref>{{متن حدیث|في المناقب في كتاب سليم بن قيس قال علي {{ع}}: «ان الذي قال رسول الله يوم عرفة على ناقته القصوى و في مسجد خيف و يوم الغدير و يوم قبض في خطبة على المنبر: ايها الناس اني تركت فيكم الثقلين لن تضلوا ما تمسكتم بهما، الاكبر منها كتاب الله و الاصغر عترتي اهل بيتي و ان اللطيف الخبير عهد إلَيّ انهما لن يفترقا حتى يردا عَلَيّ الحوض كھاتين اشار بالسبابتين و لا ان احدهما اقدم من الاخر فتمسكوا بهما لن تضلوا}}؛ احقاق الحق، ج۹، ص۳۵۳. </ref>. | ||
خط ۱۲۲: | خط ۱۱۶: | ||
پس [[کلام پیامبر]] {{صل}} مؤید قرآن است، مکمل قرآن است. آنچه را [[پیامبر]] {{صل}} و [[عترت پیامبر]] {{صل}} میفرمایند: گویا توضیحات و پاورقیهای قرآن است که اعتبار اجرایی آنها [[عدل]] قرآن میباشد و لذا عمر نمیتواند بگوید {{عربی|حسبنا كتاب الله}}. آیا داخل شدن بدون اجازه به [[خانه]] [[یهودیان]] در قرآن بود؟ کلام پیامبر {{صل}} که [[نهی]] از ورود [[مسلمانان]] باشد گویا [[کلام]] خداست و هیچ کس نمیتواند ادعا کند که [[کلام خدا]] ما را کافی است. | پس [[کلام پیامبر]] {{صل}} مؤید قرآن است، مکمل قرآن است. آنچه را [[پیامبر]] {{صل}} و [[عترت پیامبر]] {{صل}} میفرمایند: گویا توضیحات و پاورقیهای قرآن است که اعتبار اجرایی آنها [[عدل]] قرآن میباشد و لذا عمر نمیتواند بگوید {{عربی|حسبنا كتاب الله}}. آیا داخل شدن بدون اجازه به [[خانه]] [[یهودیان]] در قرآن بود؟ کلام پیامبر {{صل}} که [[نهی]] از ورود [[مسلمانان]] باشد گویا [[کلام]] خداست و هیچ کس نمیتواند ادعا کند که [[کلام خدا]] ما را کافی است. | ||
علی {{ع}} به [[ابن عباس]] فرمود: تو که میروی با [[خوارج نهروان]] بحث کنی با قرآن با آنها بحث نکن {{متن حدیث|لا تحتج بالقران فان القران حمال ذو وجوه}} با قرآن با آنها سخن نگو؛ زیرا قرآن خصوصیتی دارد که هر [[تفسیری]] را میپذیرد! معنایش این است که قرآن را اگر یک استادی بالای سرش نباشد به همه طرف میتواند [[تفسیر]] شود و [[تحریف]] گردد. خود آن تحریف کننده میفهمد که تحریف است، اما [[عامه]] [[مردم]] مخصوصاً اگر سطح [[اندیشه]] بالا نباشد از کجا خواهند فهمید؟ | علی {{ع}} به [[ابن عباس]] فرمود: تو که میروی با [[خوارج نهروان]] بحث کنی با قرآن با آنها بحث نکن {{متن حدیث|لا تحتج بالقران فان القران حمال ذو وجوه}} با قرآن با آنها سخن نگو؛ زیرا قرآن خصوصیتی دارد که هر [[تفسیری]] را میپذیرد! معنایش این است که قرآن را اگر یک استادی بالای سرش نباشد به همه طرف میتواند [[تفسیر]] شود و [[تحریف]] گردد. خود آن تحریف کننده میفهمد که تحریف است، اما [[عامه]] [[مردم]] مخصوصاً اگر سطح [[اندیشه]] بالا نباشد از کجا خواهند فهمید؟ [[خوارج]] هم با علی میجنگیدند به استناد [[آیه قرآن]]، پس معلوم میشود که قرآن میتواند محمل هر تفسیری واقع شود؛ لذا قرآن، به [[تنهایی]] نمیتواند هادی باشد نه اینکه به خودی خود نمیتواند، بلکه آماده برای هر نوع برداشتی است؛ زیرا جهالتها، غرضها، حمل بر قرآن میشوند. | ||
[[خوارج]] هم با علی میجنگیدند به استناد [[آیه قرآن]]، پس معلوم میشود که قرآن میتواند محمل هر تفسیری واقع شود؛ لذا قرآن، به [[تنهایی]] نمیتواند هادی باشد نه اینکه به خودی خود نمیتواند، بلکه آماده برای هر نوع برداشتی است؛ زیرا جهالتها، غرضها، حمل بر قرآن میشوند. | |||
باید توجه داشت که [[قرآن کریم]] [[ناسخ و منسوخ]] دارد، در [[سنت]] است که بیان میشود کدام [[آیه]] [[ناسخ]] و کدام [[منسوخ]] است. اگر کسی نخواهد از سنت استفاده کند، نمیداند کدام آیه ناسخ و کدام منسوخ است. [[قرآن کریم]] دارای [[محکم و متشابه]] است. بر فرض آنکه بتوانیم از [[محکمات]] کتاب مستقیماً استفاده کنیم، از [[متشابهات]] [[قرآن]] بدون [[استمداد]] از [[راسخین در علم]] نمیتوان بهره گرفت. قرآن دارای [[تأویل]] و [[تنزیل]] است. تأویل کتاب در سنت ذکر میشود. اگر بخواهیم از سنت استفاده نکنیم به مراد و مقصود و بطن و تأویل کتاب دسترسی نداریم | باید توجه داشت که [[قرآن کریم]] [[ناسخ و منسوخ]] دارد، در [[سنت]] است که بیان میشود کدام [[آیه]] [[ناسخ]] و کدام [[منسوخ]] است. اگر کسی نخواهد از سنت استفاده کند، نمیداند کدام آیه ناسخ و کدام منسوخ است. [[قرآن کریم]] دارای [[محکم و متشابه]] است. بر فرض آنکه بتوانیم از [[محکمات]] کتاب مستقیماً استفاده کنیم، از [[متشابهات]] [[قرآن]] بدون [[استمداد]] از [[راسخین در علم]] نمیتوان بهره گرفت. قرآن دارای [[تأویل]] و [[تنزیل]] است. تأویل کتاب در سنت ذکر میشود. اگر بخواهیم از سنت استفاده نکنیم به مراد و مقصود و بطن و تأویل کتاب دسترسی نداریم<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۳۸۶.</ref>. | ||
== یک بام و دو هوا در [[جنگ]] [[قدرت]] == | == یک بام و دو هوا در [[جنگ]] [[قدرت]] == | ||
خط ۱۳۲: | خط ۱۲۵: | ||
[[طلحه بن عبیدالله]] به [[طمع]] اینکه هم با ابوبکر [[قوم]] و [[خویشی]] و فامیلی دارد و هم شخصیتش برجستهتر از عمر بود، شاید ابوبکر او را [[خلافت]] دهد، در مجلس حاضر شده بود. عمر هم گوشه دیگری نشسته، در این وقت ابوبکر، عثمان را فراخواند و به او گفت: بنویس «اما بعد» این کلمه را گفت و از شدت درد بیهوش شد. عثمان خود بدون آنکه ابوبکر چیزی گفته باشد از [[ترس]] اینکه مبادا ابوبکر به هوش نیاید و امر [[جانشینی]] طبق قرار قبلی تثبیت نشود و لذا نوشت: این عهدی است که [[ابابکر]] با [[عمر بن الخطاب]] مینماید و او را بر [[مسلمانان]] [[خلافت]] میبخشد و در [[کار خیر]] نسبت به شما کوتاهی نکردم. | [[طلحه بن عبیدالله]] به [[طمع]] اینکه هم با ابوبکر [[قوم]] و [[خویشی]] و فامیلی دارد و هم شخصیتش برجستهتر از عمر بود، شاید ابوبکر او را [[خلافت]] دهد، در مجلس حاضر شده بود. عمر هم گوشه دیگری نشسته، در این وقت ابوبکر، عثمان را فراخواند و به او گفت: بنویس «اما بعد» این کلمه را گفت و از شدت درد بیهوش شد. عثمان خود بدون آنکه ابوبکر چیزی گفته باشد از [[ترس]] اینکه مبادا ابوبکر به هوش نیاید و امر [[جانشینی]] طبق قرار قبلی تثبیت نشود و لذا نوشت: این عهدی است که [[ابابکر]] با [[عمر بن الخطاب]] مینماید و او را بر [[مسلمانان]] [[خلافت]] میبخشد و در [[کار خیر]] نسبت به شما کوتاهی نکردم. | ||
[[ابوبکر]] از عشوه به هوش آمد گفت: بخوان ببینم چه نوشتی؟ عثمان آنچه را که خود نوشته بود خواند. ابوبکر گفت: احسن، آیا ترسیدی که اگر من در این بیهوشی از [[دنیا]] بروم، [[مردم]] دچار [[اختلاف]] گردند؟ عثمان گفت: آری. ابوبکر برای وی [[دعا]] کرد و گفت: [[خدا]] تو را از [[اسلام]] و [[اهل]] اسلام جزای خیر دهد<ref>ریاض النضره، ج۲، ص۷۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۶۵، چاپ قدیم.</ref>. | [[ابوبکر]] از عشوه به هوش آمد گفت: بخوان ببینم چه نوشتی؟ عثمان آنچه را که خود نوشته بود خواند. ابوبکر گفت: احسن، آیا ترسیدی که اگر من در این بیهوشی از [[دنیا]] بروم، [[مردم]] دچار [[اختلاف]] گردند؟ عثمان گفت: آری. ابوبکر برای وی [[دعا]] کرد و گفت: [[خدا]] تو را از [[اسلام]] و [[اهل]] اسلام جزای خیر دهد<ref>ریاض النضره، ج۲، ص۷۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۶۵، چاپ قدیم.</ref>. آنگاه آنچه را عثمان نوشته بود [[امضا]] کرد<ref>طبری، ج۳، ص۴۲۹؛ سیره عمر از ابن جوزی و تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۸۵.</ref>. | ||
آنگاه آنچه را عثمان نوشته بود [[امضا]] کرد<ref>طبری، ج۳، ص۴۲۹؛ سیره عمر از ابن جوزی و تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۸۵.</ref>. | |||
عمر که در موضوع قلم و دوات آوردن برای [[رسول خدا]] گفت: رهایش کنید، [[هذیان]] میگوید! با اینکه [[رسول الله]] بیهوش هم نشده بود و از زبان [[وحی]] و [[الهام]] سخن میگفت، عمر در آنجا نگذاشت [[پیغمبر]] منشور [[هدایت]] صادر فرماید، اما اینجا که ابوبکر یک فرد عادی مریض، بیهوش شده و شعورش را از دست داده، فقط روی تبانی قبلی خلافت را به عمر تقدیم میکند. چرا عمر اینجا به عثمان نگفت [[صبر]] کن! ابوبکر بیهوش شده و [[نوشتن]] تو بیاعتبار است؟ چرا عمر نگفت: ابابکر هذیان میگوید؟ چرا هیچ کس او را از نوشتن منع نکرد؟ چرا عمر آن [[روز]] نگفت: {{عربی|حسبنا كتاب الله}}، ما چه نیازی به [[عهدنامه]] ابابکر داریم! چون [[قرآن]] ما را کافی است. افراد [[بصیر]] و تیزبین میدانند وجود عثمان در کنار بستر ابوبکر تصادفی نیست، بلکه حضور پشت پرده [[بنیامیه]] را در [[توطئه]] [[غصب خلافت]] افشا میکند. | عمر که در موضوع قلم و دوات آوردن برای [[رسول خدا]] گفت: رهایش کنید، [[هذیان]] میگوید! با اینکه [[رسول الله]] بیهوش هم نشده بود و از زبان [[وحی]] و [[الهام]] سخن میگفت، عمر در آنجا نگذاشت [[پیغمبر]] منشور [[هدایت]] صادر فرماید، اما اینجا که ابوبکر یک فرد عادی مریض، بیهوش شده و شعورش را از دست داده، فقط روی تبانی قبلی خلافت را به عمر تقدیم میکند. چرا عمر اینجا به عثمان نگفت [[صبر]] کن! ابوبکر بیهوش شده و [[نوشتن]] تو بیاعتبار است؟ چرا عمر نگفت: ابابکر هذیان میگوید؟ چرا هیچ کس او را از نوشتن منع نکرد؟ چرا عمر آن [[روز]] نگفت: {{عربی|حسبنا كتاب الله}}، ما چه نیازی به [[عهدنامه]] ابابکر داریم! چون [[قرآن]] ما را کافی است. افراد [[بصیر]] و تیزبین میدانند وجود عثمان در کنار بستر ابوبکر تصادفی نیست، بلکه حضور پشت پرده [[بنیامیه]] را در [[توطئه]] [[غصب خلافت]] افشا میکند. | ||
خلاصه [[کلام]]: آن روز ممانعت عمر از آوردن قلم و کاغذ صرفاً یک نظر و [[مخالفت]] شخصی نبود، تصادفی به زبانش جاری نشده، بلکه دقیقاً مأموریتی عمل میکند. عمر به عنوان سخنگوی یک [[حزب]] که در نشست پشت پرده حزبشان تصمیمی گرفتهاند، امروز آن [[تصمیمها]] را اجرائی میکنند. [[مخالفت]] و ممانعت عمر نشان میدهد در آن نشست مخفی این [[تصمیم]] را گرفتهاند که در برابر هر گونه [[دفاع]] [[پیامبر]] از علی و [[تأیید]] خلافتش مقابله کنند تا زمینه برای انتقال [[خلافت]] به خودشان فراهم شود. در [[روز]] [[وفات پیامبر]] {{صل}} در جلسه [[سقیفه]] هم اگر [[ابابکر]] به [[سخنرانی]] میایستد و [[انصار]] را به [[سکوت]] وا میدارد، بعد دست عمر را گرفته و میگوید: دستت را بده تا با تو [[بیعت]] کنم! ولی عمر جوابش میدهد تو ریش سفید [[قوم]] هستی، سن تو بیشتر است تو دستت را بده تا بیعت کنم! | خلاصه [[کلام]]: آن روز ممانعت عمر از آوردن قلم و کاغذ صرفاً یک نظر و [[مخالفت]] شخصی نبود، تصادفی به زبانش جاری نشده، بلکه دقیقاً مأموریتی عمل میکند. عمر به عنوان سخنگوی یک [[حزب]] که در نشست پشت پرده حزبشان تصمیمی گرفتهاند، امروز آن [[تصمیمها]] را اجرائی میکنند. [[مخالفت]] و ممانعت عمر نشان میدهد در آن نشست مخفی این [[تصمیم]] را گرفتهاند که در برابر هر گونه [[دفاع]] [[پیامبر]] از علی و [[تأیید]] خلافتش مقابله کنند تا زمینه برای انتقال [[خلافت]] به خودشان فراهم شود. در [[روز]] [[وفات پیامبر]] {{صل}} در جلسه [[سقیفه]] هم اگر [[ابابکر]] به [[سخنرانی]] میایستد و [[انصار]] را به [[سکوت]] وا میدارد، بعد دست عمر را گرفته و میگوید: دستت را بده تا با تو [[بیعت]] کنم! ولی عمر جوابش میدهد تو ریش سفید [[قوم]] هستی، سن تو بیشتر است تو دستت را بده تا بیعت کنم! هر [[انسان]] عاقلی میفهمد این هم تصمیم پشت پرده است که آنجا به پیامبر {{صل}} اجازه ندهند چیزی بنویسد و اینجا هم نقشه تصاحب [[قدرت]] را اینگونه کشیدهاند که اول ابابکر سپس عمر و بعد از آن عثمان، یکی پس از دیگری به خلافت برسند<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۳۹۱.</ref>. | ||
هر [[انسان]] عاقلی میفهمد این هم تصمیم پشت پرده است که آنجا به پیامبر {{صل}} اجازه ندهند چیزی بنویسد و اینجا هم نقشه تصاحب [[قدرت]] را اینگونه کشیدهاند که اول ابابکر سپس عمر و بعد از آن عثمان، یکی پس از دیگری به خلافت برسند | |||
== [[مظلومیت پیامبر]] {{صل}} در نتایج تلخ ممانعت از کتابت == | == [[مظلومیت پیامبر]] {{صل}} در نتایج تلخ ممانعت از کتابت == | ||
عمر با [[روحیه]] [[جسارت]] و تهوری که داشت آن [[روز]] از [[خانه پیامبر]] [[اکرم]] به ظاهر پیروزمندانه خارج شد، چون یکی از اهداف بلند [[پیامبر]] {{صل}} را که معرفی علی به [[خلافت]] [[آینده]] در قالب سندی مکتوب بود ناکام گذاشت و [[حریم]] [[مخالفت]] با [[قول و فعل]] [[رسول خدا]] را [[شکست]] و [[منافقین]] به این حریم شکنی دلخوش بودند. | عمر با [[روحیه]] [[جسارت]] و تهوری که داشت آن [[روز]] از [[خانه پیامبر]] [[اکرم]] به ظاهر پیروزمندانه خارج شد، چون یکی از اهداف بلند [[پیامبر]] {{صل}} را که معرفی علی به [[خلافت]] [[آینده]] در قالب سندی مکتوب بود ناکام گذاشت و [[حریم]] [[مخالفت]] با [[قول و فعل]] [[رسول خدا]] را [[شکست]] و [[منافقین]] به این حریم شکنی دلخوش بودند. عمر خود اعتراف کرده که از [[نوشتن]] [[نامه]] پیامبر {{صل}} جلوگیری کرده است تا مبادا امر خلافت را برای علی قرار دهد<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۱۴ و ج۱۲، ص۷۹ و ج۳، ص۸۰۳ و ج۲، ص۶۷.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۳۹۳.</ref> | ||
عمر خود اعتراف کرده که از [[نوشتن]] [[نامه]] پیامبر {{صل}} جلوگیری کرده است تا مبادا امر خلافت را برای علی قرار دهد<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۱۴ و ج۱۲، ص۷۹ و ج۳، ص۸۰۳ و ج۲، ص۶۷.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۳۹۳.</ref> | |||
=== نتایج این ممانعت === | === نتایج این ممانعت === | ||
خط ۱۵۳: | خط ۱۴۲: | ||
پیامبر {{صل}} آن [[روز]] ورق را برگرداند، تشنگان [[قدرت]] و خلافت در رسیدن به [[آمال]] خود از [[جسارت]] به [[پیامبر اکرم]] ابایی نورزیدند و جسورانه [[حضرت]] را از [[کتابت]] سفارشی کلیدی و سرنوشتساز مانع شدند و پیامبر {{صل}} که عرشیان و کروبیان در نهایت [[ادب]] و [[احترام]] با حضرتش برخورد کردهاند، [[جبرئیل]] پیک [[وحی الهی]]، با [[اذن]] دخولش در [[خانه پیامبر]] {{صل}}، ادب را رعایت کرده و احترام نموده است، اکنون از [[منافقین]] چیزی را میبیند که سزاوارش نیست و لذا جز علی همه را از اطاق بیرون کرد. | پیامبر {{صل}} آن [[روز]] ورق را برگرداند، تشنگان [[قدرت]] و خلافت در رسیدن به [[آمال]] خود از [[جسارت]] به [[پیامبر اکرم]] ابایی نورزیدند و جسورانه [[حضرت]] را از [[کتابت]] سفارشی کلیدی و سرنوشتساز مانع شدند و پیامبر {{صل}} که عرشیان و کروبیان در نهایت [[ادب]] و [[احترام]] با حضرتش برخورد کردهاند، [[جبرئیل]] پیک [[وحی الهی]]، با [[اذن]] دخولش در [[خانه پیامبر]] {{صل}}، ادب را رعایت کرده و احترام نموده است، اکنون از [[منافقین]] چیزی را میبیند که سزاوارش نیست و لذا جز علی همه را از اطاق بیرون کرد. | ||
[[مخالفت]] علنی با [[نوشتن]] پیامبر {{صل}}، گرچه پیامبر {{صل}} را منصرف ساخت زیرا بعد از آن جسارت که حرف [[پیامبر]] {{صل}} را از [[سندیت]] انداختند اگر هم چیزی مینوشت دیگر اثر نداشت ولی پیامبر {{صل}} از طریق دیگر [[ابلاغ]] مقصود کرد. [[مجلسی]] در بحار مینویسد: در حالی که [[رنج]] [[بیماری]] [[حضرت]] را [[آزار]] میداد، یک دست بر شانه علی و دست دیگر بر شانه [[میمونه]] [[کنیز]] خود آهنگ [[مسجد]] نمود، خود را پای [[منبر]] رساند و بر روی آن قرار گرفت. [[اشک]] در دیدگان [[مردم]] حلقه زده و [[سکوت]] مطلق بر [[اهل]] مسجد [[حکم]] فرما بود مردم [[انتظار]] داشتند آخرین [[سخنان پیامبر]] {{صل}} را بشنوند! سکوت [[شکست]] و فرمود: «ای مردم من میروم و دو چیز گرانبها برایتان به جا میگذارم و حضرت لحظهای ساکت شد! مردی برخاست و گفت: یا [[رسول الله]] آن دو کدامند؟ پیامبر {{صل}} ناراحت شد آنگونه که چهرهاش قرمز شد، سپس آرام گرفت و فرمود: من خودم شرح میدهم [[صبر]] کنید نفسم تازه شود، جای [[پرسش]] نیست. آن دو سبب و وسیلهای است که یک طرف آن در دست خداست و طرف دیگر آن در دست شماست که باید به آن عمل کنید. یکی [[قرآن]] و دیگری [[عترت]] من است. به [[خدا]] قسم به شما میگویم من به مردانی که در صلب [[پدران]] [[مشرک]] خود هستند امیدوارترم تا بسیاری از شما. سپس فرمود: به [[خدا]] قسم کسی [[عترت]] مرا [[دوست]] نمیدارد مگر اینکه در [[روز قیامت]] [[خداوند]] او را در [[نور]] و [[روشنایی]] [[رحمت]] خود قرار میدهد تا کنار [[حوض کوثر]] بر من وارد شود و کسی [[دشمن]] نمیدارد [[خاندان]] مرا مگر اینکه خداوند او را روز قیامت از رحمت خود دور میدارد».<ref>{{متن حدیث|أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ وَ سَكَتَ فَقَامَ رَجُلٌ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذَانِ الثَّقَلَانِ فَغَضِبَ حَتَّى احْمَرَّ وَجْهُهُ ثُمَّ سَكَنَ وَ قَالَ مَا ذَكَرْتُهُمَا إِلَّا وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أُخْبِرَكُمْ بِهِمَا وَ لَكِنْ رَبَوْتُ فَلَمْ أَسْتَطِعْ سَبَبٌ طَرَفُهُ بِيَدِ اللَّهِ وَ طَرَفٌ بِأَيْدِيكُمْ تَعْمَلُونَ فِيهِ كَذَا أَلَا وَ هُوَ الْقُرْآنُ وَ الثَّقَلُ الْأَصْغَرُ أَهْلُ بَيْتِي ثُمَّ قَالَ وَ ايْمُ اللَّهِ إِنِّي لَأَقُولُ لَكُمْ هَذَا وَ رِجَالٌ فِي أَصْلَابِ أَهْلِ الشِّرْكِ أَرْجَى عِنْدِي مِنْ كَثِيرٍ مِنْكُمْ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ لَا يُحِبُّهُمْ عَبْدٌ إِلَّا أَعْطَاهُ اللَّهُ نُوراً يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَتَّى يَرِدَ عَلَيَّ الْحَوْضَ وَ لَا يُبْغِضُهُمْ عَبْدٌ إِلَّا احْتَجَبَ اللَّهُ عَنْهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ}} بحارالانوار، ج۲۲، ص۴۷۵.</ref> | [[مخالفت]] علنی با [[نوشتن]] پیامبر {{صل}}، گرچه پیامبر {{صل}} را منصرف ساخت زیرا بعد از آن جسارت که حرف [[پیامبر]] {{صل}} را از [[سندیت]] انداختند اگر هم چیزی مینوشت دیگر اثر نداشت ولی پیامبر {{صل}} از طریق دیگر [[ابلاغ]] مقصود کرد. [[مجلسی]] در بحار مینویسد: در حالی که [[رنج]] [[بیماری]] [[حضرت]] را [[آزار]] میداد، یک دست بر شانه علی و دست دیگر بر شانه [[میمونه]] [[کنیز]] خود آهنگ [[مسجد]] نمود، خود را پای [[منبر]] رساند و بر روی آن قرار گرفت. [[اشک]] در دیدگان [[مردم]] حلقه زده و [[سکوت]] مطلق بر [[اهل]] مسجد [[حکم]] فرما بود مردم [[انتظار]] داشتند آخرین [[سخنان پیامبر]] {{صل}} را بشنوند! سکوت [[شکست]] و فرمود: «ای مردم من میروم و دو چیز گرانبها برایتان به جا میگذارم و حضرت لحظهای ساکت شد! مردی برخاست و گفت: یا [[رسول الله]] آن دو کدامند؟ پیامبر {{صل}} ناراحت شد آنگونه که چهرهاش قرمز شد، سپس آرام گرفت و فرمود: من خودم شرح میدهم [[صبر]] کنید نفسم تازه شود، جای [[پرسش]] نیست. آن دو سبب و وسیلهای است که یک طرف آن در دست خداست و طرف دیگر آن در دست شماست که باید به آن عمل کنید. یکی [[قرآن]] و دیگری [[عترت]] من است. به [[خدا]] قسم به شما میگویم من به مردانی که در صلب [[پدران]] [[مشرک]] خود هستند امیدوارترم تا بسیاری از شما. سپس فرمود: به [[خدا]] قسم کسی [[عترت]] مرا [[دوست]] نمیدارد مگر اینکه در [[روز قیامت]] [[خداوند]] او را در [[نور]] و [[روشنایی]] [[رحمت]] خود قرار میدهد تا کنار [[حوض کوثر]] بر من وارد شود و کسی [[دشمن]] نمیدارد [[خاندان]] مرا مگر اینکه خداوند او را روز قیامت از رحمت خود دور میدارد».<ref>{{متن حدیث|أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ وَ سَكَتَ فَقَامَ رَجُلٌ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذَانِ الثَّقَلَانِ فَغَضِبَ حَتَّى احْمَرَّ وَجْهُهُ ثُمَّ سَكَنَ وَ قَالَ مَا ذَكَرْتُهُمَا إِلَّا وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أُخْبِرَكُمْ بِهِمَا وَ لَكِنْ رَبَوْتُ فَلَمْ أَسْتَطِعْ سَبَبٌ طَرَفُهُ بِيَدِ اللَّهِ وَ طَرَفٌ بِأَيْدِيكُمْ تَعْمَلُونَ فِيهِ كَذَا أَلَا وَ هُوَ الْقُرْآنُ وَ الثَّقَلُ الْأَصْغَرُ أَهْلُ بَيْتِي ثُمَّ قَالَ وَ ايْمُ اللَّهِ إِنِّي لَأَقُولُ لَكُمْ هَذَا وَ رِجَالٌ فِي أَصْلَابِ أَهْلِ الشِّرْكِ أَرْجَى عِنْدِي مِنْ كَثِيرٍ مِنْكُمْ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ لَا يُحِبُّهُمْ عَبْدٌ إِلَّا أَعْطَاهُ اللَّهُ نُوراً يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَتَّى يَرِدَ عَلَيَّ الْحَوْضَ وَ لَا يُبْغِضُهُمْ عَبْدٌ إِلَّا احْتَجَبَ اللَّهُ عَنْهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ}} بحارالانوار، ج۲۲، ص۴۷۵.</ref>. | ||
در این [[کلام]] [[مبارک]] در آن شرایط حساس چند نکته را اشاره فرمود: | در این [[کلام]] [[مبارک]] در آن شرایط حساس چند نکته را اشاره فرمود: | ||
خط ۱۶۱: | خط ۱۵۰: | ||
# [[پیامبر]] {{صل}} باز هم با [[نگرانی]] از [[آینده]] [[امت]] به مسئله [[انقیاد]] و [[تبعیت]] از عترت مینگرد و در یک [[توبیخ]] صریح از [[منافقین]] موجود رسماً فرود: به خدا قسم به افرادی که در صلب [[پدران]] [[مشرک]] خود میباشند امیدوارترم تا بسیاری از شما. یعنی فرزند مشرک، که هنوز متولد نشده و بعدها [[ایمان]] یا [[شرک]] را برمیگزیند خطرش خیلی کمتر از بسیاری از شماها میباشد که در زیر [[پوشش]] نفاق پنهان شدهاید. درونی [[کافر]] و کینهتوز دارید و ظاهری [[متدین]]. پیامبر {{صل}} از این [[جبهه]] نفاق [[خون]] [[دل]] میخورد. | # [[پیامبر]] {{صل}} باز هم با [[نگرانی]] از [[آینده]] [[امت]] به مسئله [[انقیاد]] و [[تبعیت]] از عترت مینگرد و در یک [[توبیخ]] صریح از [[منافقین]] موجود رسماً فرود: به خدا قسم به افرادی که در صلب [[پدران]] [[مشرک]] خود میباشند امیدوارترم تا بسیاری از شما. یعنی فرزند مشرک، که هنوز متولد نشده و بعدها [[ایمان]] یا [[شرک]] را برمیگزیند خطرش خیلی کمتر از بسیاری از شماها میباشد که در زیر [[پوشش]] نفاق پنهان شدهاید. درونی [[کافر]] و کینهتوز دارید و ظاهری [[متدین]]. پیامبر {{صل}} از این [[جبهه]] نفاق [[خون]] [[دل]] میخورد. | ||
# فضای موجود [[سخنرانی پیامبر]] {{صل}} نشان میدهد که [[پیامبر]] {{صل}} رنجور و [[دل]] آزرده است و از اینکه [[منافقین]] اجازه ندادند [[حضرت]] حرف دلش را مکتوب کند به [[سختی]] ناراحت است. به دلیل اینکه وقتی شخص سوال میکند و توضیح میخواهد، حضرت از بیشکیبی او ناراحت میشود و سرخ میگردد. | # فضای موجود [[سخنرانی پیامبر]] {{صل}} نشان میدهد که [[پیامبر]] {{صل}} رنجور و [[دل]] آزرده است و از اینکه [[منافقین]] اجازه ندادند [[حضرت]] حرف دلش را مکتوب کند به [[سختی]] ناراحت است. به دلیل اینکه وقتی شخص سوال میکند و توضیح میخواهد، حضرت از بیشکیبی او ناراحت میشود و سرخ میگردد. | ||
اگر در فرموده پیامبر {{صل}} که: «بیایید تا نامهای برای شما بنویسم که پس از آن [[گمراه]] نشوید» و فرموده آن حضرت در [[حدیث ثقلین]] «من در میان شما چیزی باقی میگذارم که مادام به آن [[تمسک]] کنید گمراه نمیگردید، [[کتاب خدا]] و [[عترت]] و [[اهل بیت]] من» دقت شود مییابیم: مقصود این دو مطلب یکی است و [[رسول خدا]] در [[مرض]] خود خواست، تفصیل مطلبی را که در حدیث ثقلین برای آنان [[واجب]] کرده بود بنویسد | اگر در فرموده پیامبر {{صل}} که: «بیایید تا نامهای برای شما بنویسم که پس از آن [[گمراه]] نشوید» و فرموده آن حضرت در [[حدیث ثقلین]] «من در میان شما چیزی باقی میگذارم که مادام به آن [[تمسک]] کنید گمراه نمیگردید، [[کتاب خدا]] و [[عترت]] و [[اهل بیت]] من» دقت شود مییابیم: مقصود این دو مطلب یکی است و [[رسول خدا]] در [[مرض]] خود خواست، تفصیل مطلبی را که در حدیث ثقلین برای آنان [[واجب]] کرده بود بنویسد<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۳۹۳.</ref>. | ||
== منابع == | == منابع == |