پرش به محتوا

خلافت امام حسن مجتبی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{نبوت}}
{{مدخل مرتبط
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[خلافت امام حسن مجتبی در حدیث]] - [[خلافت امام حسن مجتبی در اخلاق اسلامی]] - [[خلافت امام حسن مجتبی در فقه سیاسی]]| پرسش مرتبط  = خلافت امام حسن مجتبی (پرسش)}}
| موضوع مرتبط = امام حسن مجتبی
| عنوان مدخل  =  
| مداخل مرتبط =  
| پرسش مرتبط  =
}}


== مقدمه ==
== مقدمه ==
در مورد [[خلافت امام حسن]] {{ع}}، بین [[مورخان]]، [[اختلاف]] نظر وجود دارد؛ بدین ترتیب که برخی دوران خلافت ایشان را نه از [[عهد]] [[خلفای راشدین]] می‌دانند و نه از زمره دوران ملوکی به حساب می‌آورند؛ ولی دیگران، با توجه به اقبالی که باقی‌مانده [[مهاجرین]] و [[انصار]] و نیز مردم [[عراق]] و [[نواحی شرقی]] [[سرزمین اسلام]]، به آن [[حضرت]] نشان دادند، دوره [[شش ماهه]] حکومت آن جناب را در عداد خلافت خلفای راشدین به حساب می‌آورند؛ چنانچه برخی نیز بنابر [[روایت]] منسوب به [[پیامبر]] که پس از سی سال خلافت، [[امارت]] شکل می‌گیرد خود را موظف دانسته که این شش ماه را نیز از دوران خلافت بدانند<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳.</ref>، یعنی تنها با [[محاسبه]] آن، {{متن حدیث|الْخِلَافَةُ بَعْدِي‏ ثَلَاثُونَ‏ سَنَةً}}، درست می‌شود.
در مورد [[خلافت امام حسن]] {{ع}}، بین [[مورخان]]، [[اختلاف]] نظر وجود دارد؛ بدین ترتیب که برخی دوران خلافت ایشان را نه از [[عهد]] [[خلفای راشدین]] می‌دانند و نه از زمره دوران ملوکی به حساب می‌آورند؛ ولی دیگران، با توجه به اقبالی که باقی‌مانده [[مهاجرین]] و [[انصار]] و نیز مردم [[عراق]] و [[نواحی شرقی]] [[سرزمین اسلام]]، به آن حضرت نشان دادند، دوره [[شش ماهه]] حکومت آن جناب را در عداد خلافت خلفای راشدین به حساب می‌آورند؛ چنانچه برخی نیز بنابر [[روایت]] منسوب به [[پیامبر]] که پس از سی سال خلافت، [[امارت]] شکل می‌گیرد خود را موظف دانسته که این شش ماه را نیز از دوران خلافت بدانند<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳.</ref>، یعنی تنها با [[محاسبه]] آن، {{متن حدیث|الْخِلَافَةُ بَعْدِي‏ ثَلَاثُونَ‏ سَنَةً}}، درست می‌شود.


در هر صورت با وجود کسانی از صحابه در میان [[مهاجر]] و انصار و حتی [[قریشیان]] موجود در [[کوفه]]، همچون [[عبدالله بن عباس]]، کوچک‌ترین تردیدی در مردم، نسبت به [[بیعت با امام]] [[مجتبی]] {{ع}} پیش نیامد و از فرد دیگری نام برده نشد. در [[تفکر شیعی]] و [[علوی]] {{متن حدیث|الْحَسَنُ‏ وَ الْحُسَيْنُ‏ إِمَامَانِ‏ قَامَا أَوْ قَعَدَا}}، پذیرفته شده است و [[دلیل]] روشنی است بر اینکه [[امامت]] این دو [[برادر]] [[منصوص]] بوده است<ref>رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، ج۲، ص۳۵۴- ۳۵۶.</ref>. [[امام علی]] نیز وی را به عنوان [[جانشین]] خود مطرح کرده است<ref>سید جعفر مرتضی، الحیاة السیاسیة للامام الحسن {{ع}}، ص۴۸ - ۴۹.</ref> و چنانچه آن حضرت در یکی از [[خطبه‌ها]] فرموده است:
در هر صورت با وجود کسانی از صحابه در میان [[مهاجر]] و انصار و حتی [[قریشیان]] موجود در [[کوفه]]، همچون [[عبدالله بن عباس]]، کوچک‌ترین تردیدی در مردم، نسبت به [[بیعت با امام]] [[مجتبی]] {{ع}} پیش نیامد و از فرد دیگری نام برده نشد. در [[تفکر شیعی]] و [[علوی]] {{متن حدیث|الْحَسَنُ‏ وَ الْحُسَيْنُ‏ إِمَامَانِ‏ قَامَا أَوْ قَعَدَا}}، پذیرفته شده است و [[دلیل]] روشنی است بر اینکه [[امامت]] این دو [[برادر]] [[منصوص]] بوده است<ref>رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، ج۲، ص۳۵۴- ۳۵۶.</ref>. [[امام علی]] نیز وی را به عنوان [[جانشین]] خود مطرح کرده است<ref>سید جعفر مرتضی، الحیاة السیاسیة للامام الحسن {{ع}}، ص۴۸ - ۴۹.</ref> و چنانچه آن حضرت در یکی از [[خطبه‌ها]] فرموده است:
“... از ما [[اطاعت]] کنید که اطاعت ما [[واجب]] است، زیرا ملحق به [[اطاعت از خدا]] و [[رسول]]، [[پیروی]] از [[اولی الامر]] است که اگر در چیزی [[نزاع]] کردید آن را نزد [[خدا]] و رسول [[برید]]... و اگر نزد رسول و اولی الامر برده شود به تحقیق آنان که [[اهل]] [[استنباط]] [[علم]] هستند، آن را خواهند فهمید”<ref>مروج الذهب، ج۲، ص۴۳۲.</ref>.
“... از ما [[اطاعت]] کنید که اطاعت ما [[واجب]] است، زیرا ملحق به [[اطاعت از خدا]] و [[رسول]]، [[پیروی]] از [[اولی الامر]] است که اگر در چیزی [[نزاع]] کردید آن را نزد [[خدا]] و رسول [[برید]]... و اگر نزد رسول و اولی الامر برده شود به تحقیق آنان که [[اهل]] [[استنباط]] [[علم]] هستند، آن را خواهند فهمید”<ref>مروج الذهب، ج۲، ص۴۳۲.</ref>.
در یک [[نقل]] [[تاریخی]] وقتی [[مردم]] از [[امام علی]] {{ع}} در واپسین روزهای [[عمر]] شریفشان پرسیدند که، آیا پس از شما با [[حسن]] {{ع}} [[بیعت]] کنیم؟ فرمود: بر این کار نه شما را [[فرمان]] می‌دهم و نه شما را از آن باز می‌دارم، خود بهتر می‌دانید که چگونه عمل کنید<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۴۳۳.</ref>. عبارت {{متن حدیث|أَبْصَرْ}} که آن [[حضرت]] به کار برده‌اند، می‌تواند حامل این معنا باشد که شما طعم [[حکومت]]. عدل‌محور [[علوی]] را چشیده‌اید و پرورش ولایی یافته‌اید. [[انتظار]] می‌رود که [[راه]] را به خوبی یافته و تشخیص دهید که فرزندم حسن [[شایسته‌ترین]] مردم به [[امامت]] [[جامعه اسلامی]] پس از من است. [[طبری]] می‌گوید: نخستین کسی که با [[امام حسن]] {{ع}} بیعت کرد [[قیس بن سعد]] بود که گفت: دست بیاور تا بر [[کتاب خداوند]] عز و جل و [[سنت پیامبر]] و [[جنگ]] با [[منحرفان]] با تو بیعت کنم. [[امام]] در جواب فرمود: بر [[کتاب خدا]] و سنت پیامبر وی که همه شرط‌ها در آنهاست؛ ولی با هر کس، من [[نبرد]] کردم، شما نیز بجنگید و با هر کس به [[صلح]] [[رفتار]] کردم شما نیز چنین کنید<ref>واضح است که این سخن به معنای آن نیست که امام، ابتدا قصد جنگ نداشته است؛ بلکه به عنوان امام و پیشوای جامعه لازم است، این حق را برای خود محفوظ دارد، امر، فرمان، اختیار جنگ، صلح با خود او باشد شرطی را نپذیرد که اقتدار و اختیار او را محدود سازد؛ هر چند آن شرط: جهاد در راه خدا، مبارزه با دشمنان خدا و رسول او باشد. اقدامات بعدی آن حضرت و پافشاری آن بزرگوار بر از میان بردن فتنه معاویه، گویای این حقیقت است.</ref>. [[قیس]] خاموش شد و [[بیعت]] کرد و [[مردم]] نیز بیعت کردند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۱۵۸.</ref>.
مردم طی دو [[روز]] پس از [[شهادت امام]] علی‌{{ع}} با [[امام حسن]] {{ع}} به عنوان [[خلیفه پیامبر]] بیعت کردند و آن [[حضرت]] کارگزارانش را برای [[اداره امور]] [[کشور]] پهناور [[اسلامی]] به سوی نقاط دور و نزدیک گسیل داشت<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۵.</ref>.<ref>[[علی اصغر نصرتی|نصرتی، علی اصغر]]، [[نظام سیاسی اسلام (کتاب)|نظام سیاسی اسلام]]، ص ۲۰۰.</ref>


==[[مردم بصره]] در [[زمان]] [[خلافت امام حسن]]{{ع}}==
در یک [[نقل]] [[تاریخی]] وقتی [[مردم]] از [[امام علی]] {{ع}} در واپسین روزهای [[عمر]] شریفشان پرسیدند که، آیا پس از شما با [[حسن]] {{ع}} [[بیعت]] کنیم؟ فرمود: بر این کار نه شما را [[فرمان]] می‌دهم و نه شما را از آن باز می‌دارم، خود بهتر می‌دانید که چگونه عمل کنید<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۴۳۳.</ref>. عبارت {{متن حدیث|أَبْصَرْ}} که آن حضرت به کار برده‌اند، می‌تواند حامل این معنا باشد که شما طعم [[حکومت]]. عدل‌محور [[علوی]] را چشیده‌اید و پرورش ولایی یافته‌اید. [[انتظار]] می‌رود که [[راه]] را به خوبی یافته و تشخیص دهید که فرزندم حسن [[شایسته‌ترین]] مردم به [[امامت]] [[جامعه اسلامی]] پس از من است. [[طبری]] می‌گوید: نخستین کسی که با [[امام حسن]] {{ع}} بیعت کرد [[قیس بن سعد]] بود که گفت: دست بیاور تا بر [[کتاب خداوند]] عز و جل و [[سنت پیامبر]] و [[جنگ]] با [[منحرفان]] با تو بیعت کنم. [[امام]] در جواب فرمود: بر [[کتاب خدا]] و سنت پیامبر وی که همه شرط‌ها در آنهاست؛ ولی با هر کس، من [[نبرد]] کردم، شما نیز بجنگید و با هر کس به [[صلح]] [[رفتار]] کردم شما نیز چنین کنید<ref>واضح است که این سخن به معنای آن نیست که امام، ابتدا قصد جنگ نداشته است؛ بلکه به عنوان امام و پیشوای جامعه لازم است، این حق را برای خود محفوظ دارد، امر، فرمان، اختیار جنگ، صلح با خود او باشد شرطی را نپذیرد که اقتدار و اختیار او را محدود سازد؛ هر چند آن شرط: جهاد در راه خدا، مبارزه با دشمنان خدا و رسول او باشد. اقدامات بعدی آن حضرت و پافشاری آن بزرگوار بر از میان بردن فتنه معاویه، گویای این حقیقت است.</ref>. [[قیس]] خاموش شد و [[بیعت]] کرد و [[مردم]] نیز بیعت کردند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۱۵۸.</ref>.
مردم طی دو [[روز]] پس از [[شهادت امام]] علی‌{{ع}} با [[امام حسن]] {{ع}} به عنوان [[خلیفه پیامبر]] بیعت کردند و آن حضرت کارگزارانش را برای [[اداره امور]] [[کشور]] پهناور [[اسلامی]] به سوی نقاط دور و نزدیک گسیل داشت<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۵.</ref>.<ref>[[علی اصغر نصرتی|نصرتی، علی اصغر]]، [[نظام سیاسی اسلام (کتاب)|نظام سیاسی اسلام]]، ص ۲۰۰.</ref>
 
== [[مردم بصره]] در [[زمان]] [[خلافت امام حسن]]{{ع}} ==
از [[شهادت امیرالمؤمنین]] علی{{ع}} در [[ماه رمضان]] سال چهل [[هجری]]، [[امام حسن]]{{ع}} درحالی‌که [[اشک]] از دیدگانش فرومی‌ریخت و [[بغض]] گلویش را می‌فشرد، برای [[مردم]] [[خطبه]] خواند. [[مردم کوفه]] با امام حسن{{ع}} به‌عنوان [[خلیفه]] [[بیعت]] کردند. به [[پیروی]] از آنان، مردم بصره و [[مدائن]] و سراسر [[عراق]] با [[امام]] بیعت کردند. [[حجاز]] و [[یمن]] به دستِ [[جاریه بن قدامه]] و مردم [[فارس]] نیز از طریق استاندارش، [[زیاد بن عبید]] بیعت کردند. اما [[معاویه]] و مردم [[شام]] از [[بیعت با امام]] سرباز زدند و راه [[انکار]] را در پیش گرفتند. و مردم شام با معاویه به عنوان خلیفه بیعت کردند. امام حسن{{ع}} دو ماه هیچ‌گونه اقدامی برضد معاویه انجام نداد. این [[اقدام]] نکردن امام{{ع}} سبب [[نوشتن]] نامه‌ای از طرف [[عبدالله بن عباس]]<ref>عبدالله بن عباس پس از برداشتن بیت‌المال بصره به حجاز فرار کرد و به‌صورت غیرمستقیم مورد سرزنش امیرالمؤمنین{{ع}} قرار گرفت. پس از شهادت حضرت پشیمان شد و خدمت امام حسن{{ع}} رسید و دوباره به مقام سابق خود منصوب شد. (کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۲۸۳).</ref> شد که در آن زمان از طرف امام [[والی بصره]] بود. در این [[نامه]] عبدالله به چند نکته مهم اشاره می‌کند و می‌نویسد: مردم بعد از پدرت با شما به‌عنوان خلیفه بیعت کردند؛ اما اقدام نکردن مناسب برضد معاویه باعث رنجش شده است. از امام می‌خواهد برای گرفتن [[حق]] خود از معاویه اقدامی انجام دهد. او متذکر می‌شود که یکی از دلیل پراکندگی مردم از اطراف [[امیرالمؤمنین]] این بود که [[غنائم]] و [[بیت‌المال]] را بین مردم به‌تساوی تقسیم می‌کرد و برای [[اصحاب خاص]] و [[سابقین]] چیزی فراتر از حقشان قرار نمی‌داد که این موضوع سبب رفتن آنها به سمت معاویه و تنهاشدن او شد و به امام سفارش می‌کند که تو آن کار را انجام نده؛ بلکه بسیار ببخش و از این طریق [[دل]] [[خواص]] و [[عوام]] را به دست آور و با خود همراه گردان و [[یقین]] بدان برای [[غلبه]] بر [[معاویه]] باید همراهانت از دانایان و [[شجاعان]] و [[عالمان]] باشند. این را بدان با طایفه‌ای [[نبرد]] خواهی کرد که پس از آن‌که از [[جنگ‌ها]] و برخوردها با [[پیامبر اسلام]]{{صل}} نتیجه‌ای نگرفتند [[اسلام]] آوردند که این اسلام فقط زبانی بود؛ ولی در [[دل]] آنها هیچ اثری از آن وجود نداشت. از روی [[اجبار]] و بااکراه [[نماز]] را به پا داشتند و خود را جزء [[دوستان]] و محبین قرار داده بودند؛ پس با عزمی جدی و دلی پرامید به نبرد با آنان [[اقدام]] کن و به [[مکر]] و [[حیله]] آنان فریفته نشو که اینها افرادی هستند که [[امیرالمؤمنین]] را به [[نصب]] حکمین مجبور کردند<ref>«[[بسم الله الرحمن الرحیم]]. این نامه‌ای است می‌نویسد [[عبدالله بن عباس]] به امیرالمؤمنین [[حسن بن علی]]{{ع}}. اما بعد، ای [[پسر رسول خدا]]، بدان که [[مسلمانان]] بعد از پدر تو با تو به [[خلافت]] و [[امامت]] [[بیعت]] کردند و به [[اطاعت]] تو [[راضی]] گشتند؛ لیکن در آنچه نوشته و [[حق]] خویش از معاویه نمی‌کنی، بر تو انکارها دارند. می‌باید که در [[طلب]] حق خویش از معاویه جِدّوجهد نماید و [[جنگ]] او را آماده شود. جانب [[اصحاب]] و [[اتباع]] خویش مرعی دارد. در استمالت [[دل‌ها]] مبالغت نماید. ارباب کفایت و اصحاب‌شرف و [[اهل]] بیوتات [[نیکو]] دارد و اشغال و اعمالی که لایق ایشان باشد، بدیشان [[تفویض]] کرده بدان سبب ایشان را [[دوستدار]] خویش گرداند و دل‌های ایشان را به دست آرد؛ چه او را معلوم است که پدر او امیرالمؤمنین علی{{ع}} در [[غنایم]] طریق [[راستی]] فرمودی و طمعی که ارباب کفایت و اصحاب [[شهامت]] و اهالی بیوتات را بودی، برنیاوردی و ایشان را در [[عطایا]] با دیگران برابر داشتی. لاجرم از آن حضرت برگشته و موجب رفتن ایشان را نزد او و پیوستن به معاویه این بود. تو آن طریق مسپر و عنان عطا بر همگان فراخ‌گیر و در [[اصلاح ذات‌البین]] مبالغت نمای و به [[بذل مال]] و [[احسان]] دل‌های [[خواص]] و [[عوام]] به دست آر و [[یقین]] شناس که جز به ملازمت کافیان [[خردمند]] و داهیان هنرمند و اصطناع [[اصحاب]] [[شهامت]] و [[حمایت]] ارباب [[دین]] و [[دیانت]] تو را این کار میسر نگردد و با چون [[معاویه]] خصمی جز به تقدیم این شیوه، این مهم [[انتظام]] نپذیرد.
از [[شهادت امیرالمؤمنین]] علی{{ع}} در [[ماه رمضان]] سال چهل [[هجری]]، [[امام حسن]]{{ع}} درحالی‌که [[اشک]] از دیدگانش فرومی‌ریخت و [[بغض]] گلویش را می‌فشرد، برای [[مردم]] [[خطبه]] خواند. [[مردم کوفه]] با امام حسن{{ع}} به‌عنوان [[خلیفه]] [[بیعت]] کردند. به [[پیروی]] از آنان، مردم بصره و [[مدائن]] و سراسر [[عراق]] با [[امام]] بیعت کردند. [[حجاز]] و [[یمن]] به دستِ [[جاریه بن قدامه]] و مردم [[فارس]] نیز از طریق استاندارش، [[زیاد بن عبید]] بیعت کردند. اما [[معاویه]] و مردم [[شام]] از [[بیعت با امام]] سرباز زدند و راه [[انکار]] را در پیش گرفتند. و مردم شام با معاویه به عنوان خلیفه بیعت کردند. امام حسن{{ع}} دو ماه هیچ‌گونه اقدامی برضد معاویه انجام نداد. این [[اقدام]] نکردن امام{{ع}} سبب [[نوشتن]] نامه‌ای از طرف [[عبدالله بن عباس]]<ref>عبدالله بن عباس پس از برداشتن بیت‌المال بصره به حجاز فرار کرد و به‌صورت غیرمستقیم مورد سرزنش امیرالمؤمنین{{ع}} قرار گرفت. پس از شهادت حضرت پشیمان شد و خدمت امام حسن{{ع}} رسید و دوباره به مقام سابق خود منصوب شد. (کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۲۸۳).</ref> شد که در آن زمان از طرف امام [[والی بصره]] بود. در این [[نامه]] عبدالله به چند نکته مهم اشاره می‌کند و می‌نویسد: مردم بعد از پدرت با شما به‌عنوان خلیفه بیعت کردند؛ اما اقدام نکردن مناسب برضد معاویه باعث رنجش شده است. از امام می‌خواهد برای گرفتن [[حق]] خود از معاویه اقدامی انجام دهد. او متذکر می‌شود که یکی از دلیل پراکندگی مردم از اطراف [[امیرالمؤمنین]] این بود که [[غنائم]] و [[بیت‌المال]] را بین مردم به‌تساوی تقسیم می‌کرد و برای [[اصحاب خاص]] و [[سابقین]] چیزی فراتر از حقشان قرار نمی‌داد که این موضوع سبب رفتن آنها به سمت معاویه و تنهاشدن او شد و به امام سفارش می‌کند که تو آن کار را انجام نده؛ بلکه بسیار ببخش و از این طریق [[دل]] [[خواص]] و [[عوام]] را به دست آور و با خود همراه گردان و [[یقین]] بدان برای [[غلبه]] بر [[معاویه]] باید همراهانت از دانایان و [[شجاعان]] و [[عالمان]] باشند. این را بدان با طایفه‌ای [[نبرد]] خواهی کرد که پس از آن‌که از [[جنگ‌ها]] و برخوردها با [[پیامبر اسلام]]{{صل}} نتیجه‌ای نگرفتند [[اسلام]] آوردند که این اسلام فقط زبانی بود؛ ولی در [[دل]] آنها هیچ اثری از آن وجود نداشت. از روی [[اجبار]] و بااکراه [[نماز]] را به پا داشتند و خود را جزء [[دوستان]] و محبین قرار داده بودند؛ پس با عزمی جدی و دلی پرامید به نبرد با آنان [[اقدام]] کن و به [[مکر]] و [[حیله]] آنان فریفته نشو که اینها افرادی هستند که [[امیرالمؤمنین]] را به [[نصب]] حکمین مجبور کردند<ref>«[[بسم الله الرحمن الرحیم]]. این نامه‌ای است می‌نویسد [[عبدالله بن عباس]] به امیرالمؤمنین [[حسن بن علی]]{{ع}}. اما بعد، ای [[پسر رسول خدا]]، بدان که [[مسلمانان]] بعد از پدر تو با تو به [[خلافت]] و [[امامت]] [[بیعت]] کردند و به [[اطاعت]] تو [[راضی]] گشتند؛ لیکن در آنچه نوشته و [[حق]] خویش از معاویه نمی‌کنی، بر تو انکارها دارند. می‌باید که در [[طلب]] حق خویش از معاویه جِدّوجهد نماید و [[جنگ]] او را آماده شود. جانب [[اصحاب]] و [[اتباع]] خویش مرعی دارد. در استمالت [[دل‌ها]] مبالغت نماید. ارباب کفایت و اصحاب‌شرف و [[اهل]] بیوتات [[نیکو]] دارد و اشغال و اعمالی که لایق ایشان باشد، بدیشان [[تفویض]] کرده بدان سبب ایشان را [[دوستدار]] خویش گرداند و دل‌های ایشان را به دست آرد؛ چه او را معلوم است که پدر او امیرالمؤمنین علی{{ع}} در [[غنایم]] طریق [[راستی]] فرمودی و طمعی که ارباب کفایت و اصحاب [[شهامت]] و اهالی بیوتات را بودی، برنیاوردی و ایشان را در [[عطایا]] با دیگران برابر داشتی. لاجرم از آن حضرت برگشته و موجب رفتن ایشان را نزد او و پیوستن به معاویه این بود. تو آن طریق مسپر و عنان عطا بر همگان فراخ‌گیر و در [[اصلاح ذات‌البین]] مبالغت نمای و به [[بذل مال]] و [[احسان]] دل‌های [[خواص]] و [[عوام]] به دست آر و [[یقین]] شناس که جز به ملازمت کافیان [[خردمند]] و داهیان هنرمند و اصطناع [[اصحاب]] [[شهامت]] و [[حمایت]] ارباب [[دین]] و [[دیانت]] تو را این کار میسر نگردد و با چون [[معاویه]] خصمی جز به تقدیم این شیوه، این مهم [[انتظام]] نپذیرد.
می‌باید دانست که تو را با طایفه‌ای محاربت خواهد افتاد که ایشان در بدو [[ظهور اسلام]] بعد از کثرت منازعت، محاربت‌ها کردند و هر تیر که در جعبه خلاف داشتند، در روی [[سیدالمرسلین]] و [[صحابه]] او که [[مفاتیح جنت]] بودند، انداختند. بعدها که سینه‌ها از کینه‌های دیرینه بپرداختند و ایشان را [[حقیقت نبوت]] و [[صدق]] [[رسالت]] او{{صل}} معلوم و محقق گشت، [[اسلام]] آوردند و به‌واسطه گفتار کلمه [[شهادت]] که به سر زفان می‌گفتند و نیات ایشان از آن خبر نداشت و {{متن قرآن|يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ}} [«چیزی به زبان می‌آورند که در [[دل]] ندارند» [[سوره آل عمران]]، [[آیه]] ۱۶۷] صفت ایشان به [[استخفاف]] و [[استهزا]] بودی. چون وقت [[نماز]] آمدی، برخاستند و از سر کراهیت و ملالت نماز گزاردندی. خویش را در زیّ [[ابرار]] و [[اخیار]] آورده بودند. در [[لباس]] [[عفت]] و [[صلاح]] به خلایق می‌نمودند {{متن قرآن|وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ}} [«و آنان از نشانه‌های آن رو گردانند» [[سوره انبیاء]]، آیه ۳۲] تو را ای [[امیرالمؤمنین]]، با چنین [[طایفه]] در معرض محاربت باید آمد. دل [[قوی]] دار و به سریقینی صادق و عزمی ثاقب روی به محاربت ایشان آر و به [[مکر]] و [[کید]] ایشان فریفته مشو که اینها همه جماعتی‌اند که امیرالمؤمنین علی{{ع}} را بر [[نصب]] حکمین مجبور کردند و گفتند که ما جز [[ابوموسی اشعری]] را در مقابل [[عمروعاص]] نخواهیم و در این کار [[اصرار]] نمودند تا آن حضرت ازروی‌اکراه [[رضا]] داد بر آن شرط که [[حکم]] حکمین از مکر و [[خدعه]] دور باشد. چون [[عمروعاص]] [[ابوموسی]] را بفریفت و بر آن جمله که معلوم است [[حکم]] کردند، آن حضرت بدان [[رضا]] نداد و به سرچنگ خواست شدن. چون محاربت آن [[قوم]] مصمم کرد و خواست متوجه [[تأدیب]] [[گمراهان]] [[شام]] شود، به درجه رفیع [[شهادت]] رسید و به جوار [[پروردگار]] انتقال فرمود.
می‌باید دانست که تو را با طایفه‌ای محاربت خواهد افتاد که ایشان در بدو [[ظهور اسلام]] بعد از کثرت منازعت، محاربت‌ها کردند و هر تیر که در جعبه خلاف داشتند، در روی [[سیدالمرسلین]] و [[صحابه]] او که [[مفاتیح جنت]] بودند، انداختند. بعدها که سینه‌ها از کینه‌های دیرینه بپرداختند و ایشان را [[حقیقت نبوت]] و [[صدق]] [[رسالت]] او{{صل}} معلوم و محقق گشت، [[اسلام]] آوردند و به‌واسطه گفتار کلمه [[شهادت]] که به سر زفان می‌گفتند و نیات ایشان از آن خبر نداشت و {{متن قرآن|يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ}} [«چیزی به زبان می‌آورند که در [[دل]] ندارند» [[سوره آل عمران]]، [[آیه]] ۱۶۷] صفت ایشان به [[استخفاف]] و [[استهزا]] بودی. چون وقت [[نماز]] آمدی، برخاستند و از سر کراهیت و ملالت نماز گزاردندی. خویش را در زیّ [[ابرار]] و [[اخیار]] آورده بودند. در [[لباس]] [[عفت]] و [[صلاح]] به خلایق می‌نمودند {{متن قرآن|وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ}} [«و آنان از نشانه‌های آن رو گردانند» [[سوره انبیاء]]، آیه ۳۲] تو را ای [[امیرالمؤمنین]]، با چنین [[طایفه]] در معرض محاربت باید آمد. دل [[قوی]] دار و به سریقینی صادق و عزمی ثاقب روی به محاربت ایشان آر و به [[مکر]] و [[کید]] ایشان فریفته مشو که اینها همه جماعتی‌اند که امیرالمؤمنین علی{{ع}} را بر [[نصب]] حکمین مجبور کردند و گفتند که ما جز [[ابوموسی اشعری]] را در مقابل [[عمروعاص]] نخواهیم و در این کار [[اصرار]] نمودند تا آن حضرت ازروی‌اکراه [[رضا]] داد بر آن شرط که [[حکم]] حکمین از مکر و [[خدعه]] دور باشد. چون [[عمروعاص]] [[ابوموسی]] را بفریفت و بر آن جمله که معلوم است [[حکم]] کردند، آن حضرت بدان [[رضا]] نداد و به سرچنگ خواست شدن. چون محاربت آن [[قوم]] مصمم کرد و خواست متوجه [[تأدیب]] [[گمراهان]] [[شام]] شود، به درجه رفیع [[شهادت]] رسید و به جوار [[پروردگار]] انتقال فرمود.
ای [[امیرالمؤمنین]]، امروز [[دل]] در کار [[خلافت]] بند و تمهید اساس [[امامت]] که به حسب [[ارث]] و [[استحقاق]] از آن تو است می‌کن و مهمات [[دین]] و [[دولت]] و [[مصالح]] [[ملک]] و [[امت]] را در قبضه [[تصرف]] خود آر و در ازالت خلل‌هایی که بعد از [[وفات]] امیرالمؤمنین به اطراف و حواشی خلافت و امامت راه یافته است، سعی کن و اطماع فاسده را از خویش و از مهم خلافت که [[حق]] تو است [[بریده]] گردان. والسلام». ([[الفتوح]]، ص۷۵۷-۷۵۸).</ref>.
ای [[امیرالمؤمنین]]، امروز [[دل]] در کار [[خلافت]] بند و تمهید اساس [[امامت]] که به حسب [[ارث]] و [[استحقاق]] از آن تو است می‌کن و مهمات [[دین]] و [[دولت]] و [[مصالح]] [[ملک]] و [[امت]] را در قبضه [[تصرف]] خود آر و در ازالت خلل‌هایی که بعد از [[وفات]] امیرالمؤمنین به اطراف و حواشی خلافت و امامت راه یافته است، سعی کن و اطماع فاسده را از خویش و از مهم خلافت که [[حق]] تو است [[بریده]] گردان. والسلام». ([[الفتوح]]، ص۷۵۷-۷۵۸).</ref>.
[[معاویه]] که [[بیعت]] [[جهان اسلام]] با امام‌{{ع}} را برنمی‌تابید، [[توطئه]] برضد [[امام]] را آغاز کرد. مفید می‌نویسد:
 
چون خبر [[شهادت امیرالمؤمنین]] و [[بیعت مردم با امام حسن]]{{ع}} به معاویه رسید، پنهانی مردی از [[قبیله حمیر]] را به [[کوفه]] و مردی از [[بنی‌القین]] را به [[بصره]] فرستاد تا [[اخبار]] را برای او بنویسد و در کارهای [[حسن بن علی]]{{ع}} اختلال ایجاد نماید. امام{{ع}} چون از این موضوع [[آگاهی]] یافت، دستور داد تا جاسوس [[حمیری]] را در کوفه و جاسوس قینی را در بصره گرفته و [[اعدام]] نمایند<ref>صلح امام حسن{{ع}}، ص۱۱۱.</ref>.
[[معاویه]] که [[بیعت]] [[جهان اسلام]] با امام‌{{ع}} را برنمی‌تابید، [[توطئه]] برضد [[امام]] را آغاز کرد. مفید می‌نویسد: چون خبر [[شهادت امیرالمؤمنین]] و [[بیعت مردم با امام حسن]]{{ع}} به معاویه رسید، پنهانی مردی از [[قبیله حمیر]] را به [[کوفه]] و مردی از [[بنی‌القین]] را به [[بصره]] فرستاد تا [[اخبار]] را برای او بنویسد و در کارهای [[حسن بن علی]]{{ع}} اختلال ایجاد نماید. امام{{ع}} چون از این موضوع [[آگاهی]] یافت، دستور داد تا جاسوس [[حمیری]] را در کوفه و جاسوس قینی را در بصره گرفته و [[اعدام]] نمایند<ref>صلح امام حسن{{ع}}، ص۱۱۱.</ref>.
امام{{ع}} برای معاویه نوشت: ای معاویه، همانا تو پنهانی، مردانی را برای [[جاسوسی]] به سوی من می‌فرستی. گویا تو سر [[ستیز]] و [[جنگ]] داری، و من نیز در آن تردیدی ندارم و [[چشم به راه]] آن باش که به جنگ تو خواهم آمد. ان‌شاءالله<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۴.</ref>.
امام{{ع}} برای معاویه نوشت: ای معاویه، همانا تو پنهانی، مردانی را برای [[جاسوسی]] به سوی من می‌فرستی. گویا تو سر [[ستیز]] و [[جنگ]] داری، و من نیز در آن تردیدی ندارم و [[چشم به راه]] آن باش که به جنگ تو خواهم آمد. ان‌شاءالله<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۴.</ref>.
امام و معاویه مکاتباتی را با یکدیگر انجام دادند؛ ولی به سرانجامی نرسیدند؛ بنابراین با وجود اینکه معاویه در آخرین [[نامه]] خود (قبل از جنگ)، سخن از [[صلح]] و [[سازش]] زده بود، پس از [[نوشتن]] نامه به دو [[نماینده امام]]{{ع}} گفت: «بازگردید که بین من و شما جز [[شمشیر]]، چیزی [[حکم]] نخواهد کرد». در واقع [[معاویه]] با این سخن، به طور رسمی به [[امام حسن]]{{ع}} اعلام [[جنگ]] داد. معاویه ۶۰ هزارتن از [[اهل شام]] را گردآورد و [[ضحاک بن قیس فهری]] را [[جانشین]] خود در [[شام]] قرار داد و با [[سپاه]] به سوی [[عراق]] حرکت کرد. معاویه پیش آمد تا به پل مَنبِج<ref>منبج شهری بود در سه فرسخی رود فرات و ده فرسخی شهر حلب که به دست ساسانیان ساخته شده بود. (تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۵۲)</ref> رسید و آنجا توقف کرد.
امام و معاویه مکاتباتی را با یکدیگر انجام دادند؛ ولی به سرانجامی نرسیدند؛ بنابراین با وجود اینکه معاویه در آخرین [[نامه]] خود (قبل از جنگ)، سخن از [[صلح]] و [[سازش]] زده بود، پس از [[نوشتن]] نامه به دو [[نماینده امام]]{{ع}} گفت: «بازگردید که بین من و شما جز [[شمشیر]]، چیزی [[حکم]] نخواهد کرد». در واقع [[معاویه]] با این سخن، به طور رسمی به [[امام حسن]]{{ع}} اعلام [[جنگ]] داد. معاویه ۶۰ هزارتن از [[اهل شام]] را گردآورد و [[ضحاک بن قیس فهری]] را [[جانشین]] خود در [[شام]] قرار داد و با [[سپاه]] به سوی [[عراق]] حرکت کرد. معاویه پیش آمد تا به پل مَنبِج<ref>منبج شهری بود در سه فرسخی رود فرات و ده فرسخی شهر حلب که به دست ساسانیان ساخته شده بود. (تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۵۲)</ref> رسید و آنجا توقف کرد.
هنگامی که خبر [[لشکرکشی]] معاویه و رسیدن او به پل منبج به اطلاع [[امام]]{{ع}} رسید، امام با ۴۰ هزار سوار و پیاده به سمت معاویه راه افتاد و [[مغیرة بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب]] را در [[کوفه]] به جای خود گذاشت. در راه، امام ۱۲ هزارتن را [[انتخاب]] کرد تا به عنوان پیش‌قراولان سپاه در برابر معاویه قرار گیرند تا امام{{ع}} با بقیه سپاه به آنها بپیوندد. امام [[عبیدالله بن عباس]] پسرعموی خود را به‌عنوان [[فرمانده سپاه]] تعیین کرد و [[قیس بن سعد بن عباده]] و [[سعید بن قیس همدانی]] را نیز [[مشاور]] او قرار داد و فرمود اگر حادثه‌ای برای عبیدالله پیش آمد، قیس [[فرمانده]] است و اگر برای او پیش آمد، سعید جانشین قیس خواهد بود. عبیدالله بن عباس به‌همراه سپاه در [[مَسکِن]] به [[لشکریان معاویه]] برخوردند. معاویه سپاهی را به جنگ فرستاد. عبیدالله با نیروهای خود به [[نبرد]] با آنها پرداخت و [[لشکر]] معاویه را مجبور به [[عقب‌نشینی]] کرد. شب‌هنگام معاویه، پیکی را نزد عبیدالله فرستاد و پیغام داد که امام به من پیشنهاد [[صلح]] کرد و کار [[خلافت]] را به من [[تسلیم]] خواهد کرد. اگر هم‌اکنون تحت [[فرمان]] من قرار گیری، مبلغ هزار هزار درهم به تو خواهم داد؛ نیمی را [[نقد]] و نیمی دیگر را هنگام [[تصرف]] کوفه خواهم داد. عبیدالله بن عباس به [[طمع]] [[رشوه]] معاویه، شبانه و پنهانی از میان [[سپاه]] خود فرار کرد و به [[معاویه]] پیوست. [[امام]] همین‌که به [[ساباط]] (یکی از هفت [[شهر]] تشکیل‌دهنده [[مدائن]]) رسید، با وضع ناگوار و بسیار [[دشواری]] روبه‌رو شد. جمعی از [[لشکریان]] برضد آن حضرت [[طغیان]] و [[شورش]] کردند، خیمه‌اش را [[غارت]] کردند و به قصد قتلش بر او [[هجوم]] آوردند. پس از این واقعه برای آن [[حضرت مسلم]] شد که [[مردم]] او را مانند پدرش تنها گذارده‌اند و خونش را [[مباح]] می‌دانند و غیر از اندکی از [[یاران]] بااخلاص او و پدرش، بقیه خواهان مقابله با معاویه و [[اهل شام]] نیستند و چون [[توده]] سپاه، خواهان [[صلح با معاویه]] شدند، [[امام حسن]]{{ع}} به ناچار پیشنهاد [[صلح]] را پذیرفت.
هنگامی که خبر [[لشکرکشی]] معاویه و رسیدن او به پل منبج به اطلاع [[امام]]{{ع}} رسید، امام با ۴۰ هزار سوار و پیاده به سمت معاویه راه افتاد و [[مغیرة بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب]] را در [[کوفه]] به جای خود گذاشت. در راه، امام ۱۲ هزارتن را [[انتخاب]] کرد تا به عنوان پیش‌قراولان سپاه در برابر معاویه قرار گیرند تا امام{{ع}} با بقیه سپاه به آنها بپیوندد. امام [[عبیدالله بن عباس]] پسرعموی خود را به‌عنوان [[فرمانده سپاه]] تعیین کرد و [[قیس بن سعد بن عباده]] و [[سعید بن قیس همدانی]] را نیز [[مشاور]] او قرار داد و فرمود اگر حادثه‌ای برای عبیدالله پیش آمد، قیس [[فرمانده]] است و اگر برای او پیش آمد، سعید جانشین قیس خواهد بود. عبیدالله بن عباس به‌همراه سپاه در [[مَسکِن]] به [[لشکریان معاویه]] برخوردند. معاویه سپاهی را به جنگ فرستاد. عبیدالله با نیروهای خود به [[نبرد]] با آنها پرداخت و [[لشکر]] معاویه را مجبور به [[عقب‌نشینی]] کرد. شب‌هنگام معاویه، پیکی را نزد عبیدالله فرستاد و پیغام داد که امام به من پیشنهاد [[صلح]] کرد و کار [[خلافت]] را به من [[تسلیم]] خواهد کرد. اگر هم‌اکنون تحت [[فرمان]] من قرار گیری، مبلغ هزار هزار درهم به تو خواهم داد؛ نیمی را [[نقد]] و نیمی دیگر را هنگام [[تصرف]] کوفه خواهم داد. عبیدالله بن عباس به [[طمع]] [[رشوه]] معاویه، شبانه و پنهانی از میان [[سپاه]] خود فرار کرد و به [[معاویه]] پیوست. [[امام]] همین‌که به [[ساباط]] (یکی از هفت [[شهر]] تشکیل‌دهنده [[مدائن]]) رسید، با وضع ناگوار و بسیار [[دشواری]] روبه‌رو شد. جمعی از [[لشکریان]] برضد آن حضرت [[طغیان]] و [[شورش]] کردند، خیمه‌اش را [[غارت]] کردند و به قصد قتلش بر او [[هجوم]] آوردند. پس از این واقعه برای آن [[حضرت مسلم]] شد که [[مردم]] او را مانند پدرش تنها گذارده‌اند و خونش را [[مباح]] می‌دانند و غیر از اندکی از [[یاران]] بااخلاص او و پدرش، بقیه خواهان مقابله با معاویه و [[اهل شام]] نیستند و چون [[توده]] سپاه، خواهان [[صلح با معاویه]] شدند، [[امام حسن]]{{ع}} به ناچار پیشنهاد [[صلح]] را پذیرفت.
هنگامی که [[مردم بصره]] از صلح بین امام حسن{{ع}} و معاویه و واگذاری [[خلافت]] به او مطلع شدند، برایشان بسیار ناخوشایند بود؛ بنابراین مشوش شدند و گفتند: ما [[راضی]] نیستیم که معاویه، [[خلیفه]] ما باشد. [[حمران بن ابان]] که از [[معارف]] و بزرگان [[بصره]] بود، [[بصریان]] را آرام می‌کرد و به [[بیعت]] با آن حضرت می‌خواند؛ گروهی از بصریان او را [[پیروی]] کردند و هواخواه آن حضرت ماندند.
هنگامی که [[مردم بصره]] از صلح بین امام حسن{{ع}} و معاویه و واگذاری [[خلافت]] به او مطلع شدند، برایشان بسیار ناخوشایند بود؛ بنابراین مشوش شدند و گفتند: ما [[راضی]] نیستیم که معاویه، [[خلیفه]] ما باشد. [[حمران بن ابان]] که از [[معارف]] و بزرگان [[بصره]] بود، [[بصریان]] را آرام می‌کرد و به [[بیعت]] با آن حضرت می‌خواند؛ گروهی از بصریان او را [[پیروی]] کردند و هواخواه آن حضرت ماندند.
چون این خبر به معاویه رسید، [[عمرو بن ارطاه]]<ref>در نقل‌های دیگر بسر بن ابی‌ارطاه آمده است؛ اما ابن‌اعثم او را عمرو بن ارطاه آمده است.</ref> را بخواند و لشکری انبوه با او همراه کرد و به او [[فرمان]] داد که به بصره برود و آن [[فتنه]] را خاموش کند. چون عمرو به بصره رسید، جماعتی که به‌جهت پیروی از [[حمران]] جمع شده بودند، متفرق شدند. عمرو بن ارطاه در [[دارالاماره]] بصره فرود آمد. آن [[روز]] عمرو سخنی نگفت. فردای آن روز به [[مسجد]] آمد بر [[منبر]] رفت و به امیرالمؤمنین علی{{ع}} و [[فرزندان]] و [[اهل‌بیت]] [[رسالت]] دشنام‌ها داد و سخن‌های قبیحی درباره آنان به زبان آورد. سپس گفت:
 
ای [[اهل بصره]]، شما را [[سوگند]] می‌دهم، اگر راست می‌گویم، مرا [[تصدیق]] کنید و اگر [[دروغ]] می‌گویم، بگویید که [[دروغ]] می‌گویی. شخصی از [[اهل]] مجلس برخاست و گفت: دروغ گفتی! ای [[دشمن]] خدای، علی{{ع}} و [[اهل‌بیت]] [[رسالت]] از تو بهتر بودند. [[لعنت]] خدای بر تو و بر آن کس باد که تو را فرستاد تا بر [[منبر]] [[مسلمانان]] بالا روی و به [[خاندان نبوت]] [[دشنام]] دهی. [[عمرو]] به غلامانش گفت: او را بگیرید. [[غلامان]] و خدمتکاران عمرو خواستند که او را بگیرند. مردی از [[بنی‌ضبه]] خود را روی او انداخت و از دست غلامان عمرو بن ارطاه خارج کرد<ref>فتوح، ص۷۷۲.</ref>.
چون این خبر به معاویه رسید، [[عمرو بن ارطاه]]<ref>در نقل‌های دیگر بسر بن ابی‌ارطاه آمده است؛ اما ابن‌اعثم او را عمرو بن ارطاه آمده است.</ref> را بخواند و لشکری انبوه با او همراه کرد و به او [[فرمان]] داد که به بصره برود و آن [[فتنه]] را خاموش کند. چون عمرو به بصره رسید، جماعتی که به‌جهت پیروی از [[حمران]] جمع شده بودند، متفرق شدند. عمرو بن ارطاه در [[دارالاماره]] بصره فرود آمد. آن [[روز]] عمرو سخنی نگفت. فردای آن روز به [[مسجد]] آمد بر [[منبر]] رفت و به امیرالمؤمنین علی{{ع}} و [[فرزندان]] و [[اهل‌بیت]] [[رسالت]] دشنام‌ها داد و سخن‌های قبیحی درباره آنان به زبان آورد. سپس گفت: ای [[اهل بصره]]، شما را [[سوگند]] می‌دهم، اگر راست می‌گویم، مرا [[تصدیق]] کنید و اگر [[دروغ]] می‌گویم، بگویید که [[دروغ]] می‌گویی. شخصی از [[اهل]] مجلس برخاست و گفت: دروغ گفتی! ای [[دشمن]] خدای، علی{{ع}} و [[اهل‌بیت]] [[رسالت]] از تو بهتر بودند. [[لعنت]] خدای بر تو و بر آن کس باد که تو را فرستاد تا بر [[منبر]] [[مسلمانان]] بالا روی و به [[خاندان نبوت]] [[دشنام]] دهی. [[عمرو]] به غلامانش گفت: او را بگیرید. [[غلامان]] و خدمتکاران عمرو خواستند که او را بگیرند. مردی از [[بنی‌ضبه]] خود را روی او انداخت و از دست غلامان عمرو بن ارطاه خارج کرد<ref>فتوح، ص۷۷۲.</ref>.
 
از [[طبری]] نقل است: در آغاز سال چهل و یکم که [[حسن بن علی]]{{ع}} با [[معاویه]] [[صلح]] کرد، [[حمران بن ابان]] در [[بصره]] به‌پا خاست و [[شهر]] را گرفت و بر آن [[تسلط]] یافت. معاویه، [[بسر بن ابی‌ارطاه]] را فرستاد و دستور کشتن پسران زیاد را به او داد. [[مسلمة بن محارب]] گوید: بسر، [[پسران]] زیاد<ref>در آن هنگام زیاد در فارس بود که علی{{ع}} او را سوی کردان یاغی آنجا فرستاده بود و بر آنها پیروز شده بود و در استخر اقامت کرده بود. در آن زمان زیاد، از مخالفان سرسخت معاویه بود و با معاویه بیعت نکرده بود. بسر فرزندان او را در بصره برای تحت فشار قرار دادن او به زندان انداخته بود. (نگارنده)</ref> را بگرفت و به [[زندان]] افکند. قرار بود آنها را بکشد. [[ابوبکره]] از بسر یک هفته مهلت خواست تا برای [[شفاعت]] از برادرزادگانش به [[کوفه]] نزد معاویه رفت و بازگردد. او هفت [[روز]] راه پیمود و دو مرکب زیر پای او سقط شد؛ تا با معاویه سخن گفت و نوشته‌ای گرفت تا بسر از پسران زیاد دست بدارد. بسر پسران زیاد را آورده بود و [[منتظر]] [[غروب]] [[آفتاب]] بود که مهلت به سر رود و خونشان را بریزد. [[مردم]] [[چشم‌به‌راه]] و منتظر ابوبکره بودند که بیامد. او بر اسب یا استری سوار بود و تکبیرگویان و شتابان آمد و پیش از آن‌که [[خون]] پسران زیاد ریخته شود، به بسر رسید و [[نامه معاویه]] را به او داد و برادرزادگانش را [[آزاد]] کرد<ref>تاریخ طبری، ص۲۷۲۲-۲۷۲۳.</ref>.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص ۱۶۸.</ref>
از [[طبری]] نقل است: در آغاز سال چهل و یکم که [[حسن بن علی]]{{ع}} با [[معاویه]] [[صلح]] کرد، [[حمران بن ابان]] در [[بصره]] به‌پا خاست و [[شهر]] را گرفت و بر آن [[تسلط]] یافت. معاویه، [[بسر بن ابی‌ارطاه]] را فرستاد و دستور کشتن پسران زیاد را به او داد. [[مسلمة بن محارب]] گوید: بسر، [[پسران]] زیاد<ref>در آن هنگام زیاد در فارس بود که علی{{ع}} او را سوی کردان یاغی آنجا فرستاده بود و بر آنها پیروز شده بود و در استخر اقامت کرده بود. در آن زمان زیاد، از مخالفان سرسخت معاویه بود و با معاویه بیعت نکرده بود. بسر فرزندان او را در بصره برای تحت فشار قرار دادن او به زندان انداخته بود. (نگارنده)</ref> را بگرفت و به [[زندان]] افکند. قرار بود آنها را بکشد. [[ابوبکره]] از بسر یک هفته مهلت خواست تا برای [[شفاعت]] از برادرزادگانش به [[کوفه]] نزد معاویه رفت و بازگردد. او هفت [[روز]] راه پیمود و دو مرکب زیر پای او سقط شد؛ تا با معاویه سخن گفت و نوشته‌ای گرفت تا بسر از پسران زیاد دست بدارد. بسر پسران زیاد را آورده بود و [[منتظر]] [[غروب]] [[آفتاب]] بود که مهلت به سر رود و خونشان را بریزد. [[مردم]] [[چشم‌به‌راه]] و منتظر ابوبکره بودند که بیامد. او بر اسب یا استری سوار بود و تکبیرگویان و شتابان آمد و پیش از آن‌که [[خون]] پسران زیاد ریخته شود، به بسر رسید و [[نامه معاویه]] را به او داد و برادرزادگانش را [[آزاد]] کرد<ref>تاریخ طبری، ص۲۷۲۲-۲۷۲۳.</ref>.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص ۱۶۸.</ref>


خط ۳۳: خط ۴۴:
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:خلافت امام حسن مجتبی]]
[[رده:امام حسن مجتبی]]
۱۱۱٬۷۲۲

ویرایش