حجر بن عدی کندی: تفاوت میان نسخهها
←قیام حجر
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
|||
خط ۶۷: | خط ۶۷: | ||
و در جای دیگری نقل شده است که فرزندش نیز با او بود و گفت: اول فرزندم را بکشید، مبادا پس از من بترسد و [[تسلیم]] شود؛ پس او و فرزندش و یارانش را کشتند<ref>اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۶۹.</ref>. | و در جای دیگری نقل شده است که فرزندش نیز با او بود و گفت: اول فرزندم را بکشید، مبادا پس از من بترسد و [[تسلیم]] شود؛ پس او و فرزندش و یارانش را کشتند<ref>اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۶۹.</ref>. | ||
قتل حجر بن عدی و یارانش [[مسلمانها]] را به شدت متأثر و [[اندوهگین]] کرد.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۷.</ref> | قتل حجر بن عدی و یارانش [[مسلمانها]] را به شدت متأثر و [[اندوهگین]] کرد.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۷.</ref> | ||
==شهادت حجر بن عدی== | |||
حجر بن عدی کندی و [[عمرو بن حمق خزاعی]] و همراهان آن دو از [[شیعیان امیرالمؤمنین]] هر گاه میشنیدند که [[مغیره]] و جز او از [[یاران]] معاویه، [[امام علی]]{{ع}} را روی [[منبر]] [[لعن]] میکنند، به پا میخاستند و لعن را به خودشان باز میگفتند و در این باره به سخن میآمدند. پس وقتی زیاد به [[کوفه]] آمد [[سخنرانی]] مشهور خود را ایراد نمود و [[خدا]] را در آن [[ستایش]] نکرد و بر محمد{{صل}} [[درود]] نفرستاد و رعد و [[برقی]] به راه انداخت و [[تهدید]] کرد و به هر کس که خواست سخن بگوید، [[اجازه]] [[سخن گفتن]] نداد و آنان را ترسانید و گفت: [[دروغ]] بالای منبر را [[بلا]] نامیدهاند. | |||
میان زیاد و حجر بن عدی [[دوستی]] بود، کسی را فرستاد و او را فراخواند و سپس به او گفت: ای [[حجر]] دوستی و [[پیوستگی]] مرا با علی دیده بودی؟: گفت: آری. گفت: همانا خدا آن را به [[کینه]] و [[دشمنی]] تبدیل کرده است، آیا دیده بودی که با معاویه چه کینه و دشمنی داشتم؟ گفت: آری. گفت: همانا خدا آن را به دوستی و طرفداری تبدیل کرده است، پس مبادا بدانم که علی را به [[نیکی]] و [[امیرمؤمنان]] معاویه را به [[بدی]] نام بری! | |||
سپس خبر یافت که اینان جمع میشوند و سخن میگویند و علیه او و معاویه نقشه میکشند و بدیهای آن دو را یادآوری میکنند و [[مردم]] را تحریک مینمایند<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۴.</ref>. | |||
زیاد اطرافیان [[مطیع]] و سر به راه خود را که [[سرسپردگی]] و [[خدمت]] را در دستگاه او به قیمت [[از دست دادن آخرت]] مسجل کرده بودند از قبیل: [[عمر بن سعد]] [[قاتل]] [[امام حسین]]{{ع}} و [[منذر بن زبیر]]، [[شمر بن ذی الجوشن]]، اسماعیل و اسحق دو پسر [[طلحه بن عبدالله]]، [[خالد بن عرفطه]]، [[شبث بن ربعی]]، [[حجار بن ابجر]]، [[عمرو بن حجاج]]، زجر بن قیس و دیگرانی از این ردیف که [[مروت]] و [[جوانمردی]] را سه طلاقه کرده بودند، گرد آورد و اینان هفتاد تن بودند، [[طبری]] در تاریخش یکایک آنها را نام برده است. | |||
زیاد از میان آنان [[ابوبرده پسر ابوموسی]] [[اشعری]] را که به نظر او از همه ضعیفتر یا در نزد معاویه از همه مقربتر بود [[انتخاب]] کرد و به او گفت بنویس: {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}، این [[گواهی]] [[ابوبرده بن ابی موسی اشعری]] است، نزد [[خداوند]] عالمیان گواهی میدهم که [[حجر بن عدی]] از [[اطاعت]] سر باز زده و از [[جماعت]] [[مسلمانان]] بیرون رفته و [[خلیفه]] را [[لعنت]] کرده و [[مردم]] را به [[جنگ]] فراخوانده و گروههایی نزد خود گرد آورده و آنان را به [[بیعت]] وادار ساخته و به [[خدای عزوجل]] [[کفر]] آشکار ورزیده است. | |||
به همه آن هفتاد تن نیز گفت: همه به همین صورت، [[شهادت]] دهید سپس گفت: به [[خدا]] قسم میکوشم تا رگ این [[خائن]] [[احمق]] را قطع کنم... هفتاد نفر از [[اشراف کوفه]] و وابستگان به فامیلهای بزرگ این نوشته خائنانه را [[امضا]] کردند. آنگاه خود او نیز درباره [[حجر]] به معاویه نامهای نوشت و از او سخن فراوان گفت. معاویه در پاسخ نوشت: او را با زنجیر ببند و نزد من بفرست!<ref>صلح امام حسن{{ع}} از آل یاسین، ص۴۵۱.</ref>. | |||
پس [[رئیس پلیس]] را نزد حجر بن عدی و یارانش فرستاد و گروهی از ایشان را دستگیر کرد و به شهادت رساند و [[عمرو بن حمق خزاعی]] و چند نفر همراه وی به [[موصل]] گریختند و زیاد، حجر بن عدی و سیزده تن از همراهانش را دستگیر و آنها را نزد معاویه فرستاد. پس از فرستادن حجر، پیکی به سوی معاویه فرستاد و به او گفت: نزد معاویه بشتاب و به او بگو: اگر به [[حکومت]] خود علاقمندی کار حجر را یکسره کن! ولی این [[رهبر]] [[شیعی]] که درس [[فدا]] شدن به خاطر [[حفظ]] [[جانها]] را در [[مکتب]] [[امام حسن]]{{ع}} فرا گرفته بود صریحاً [[قوم]] خود را از جنگ بازداشت. | |||
مأموران زیاد تا به دروازه [[شام]] که محلی به نام [[مرج]] [[عذراء]] بود رسیدند، یک نفر را پیش معاویه فرستادند تا جریان را به او اطلاع دهد. بعد از اینکه معاویه از ورود آنها باخبر شد به کسی [[مأموریت]] داد که آنها باید از علی [[بیزاری]] بجویند و الا همه را کشته و به دار آویزد. این [[مأمور]] که یک چشم داشت وقتی که به آنها رسید، یکی از آنها گفت: که نصف ما کشته میشویم! پرسیدند که از کجا معلوم است؟ گفت: که چون مأمور و جلاد ما یک چشمش کورا است. | |||
[[سید]] علیخان در درجات الرفیعه نقل کرده: که [[حجر بن عدی]] به حاضرین از آشنایان و دوستانش فرمود: که بعد از [[قتل]] و شهادتش این [[غل و زنجیر]] را از پای من در نیاورید و [[خون]] از بدن من نشویید، مرا با همین [[حال]] [[دفن]] کنید که میخواهم فردای [[قیامت]] کنار [[صراط]] با معاویه [[مخاصمه]] کنم<ref>مستدرک، ج۱، ص۱۵۰.</ref>. | |||
معاویه، هدبه قضاعی را همراه دو نفر دیگر به نزد [[حجر]] و سایر یارانش فرستاد، مأموران معاویه گفتند: ما مأموریت داریم که [[تبری]] و بیزاری از علی و [[لعنت]] فرستادن بر او را بر شما عرضه کنیم، اگر چنین کردید ما شما را [[آزاد]] میکنیم و اگر [[امتناع]] کردید شما را خواهیم کشت، ولی حجر و یارانش از این کار سر باز زدند و آنها هم قبرهایی برای حجر و یارانش کندند و کفنهایی آماده ساختند، حجر موقعی که چنین دید گفت: اگر مأموریت دارید پسرم را نیز به قتل برسانید او را زودتر از من بکشید! مأموران معاویه فوراً سر پسرش را زدند. در آنجا کسی به حجر گفت: در کشتن پسرت [[تعجیل]] کردی و زود داغ فرزند را نصیب خود کردی! حجر گفت: ترسیدم وضع هولانگیز [[شمشیر]] را بر گردن من ببیند و پس از من از علی{{ع}} تبری جوید، حجر از او درخواست کرد که دو رکعت [[نماز]] بگزارد، مشغول [[نماز]] شد! دژخیمان گفتند: ای [[حجر]] از [[ترس]] جانت نماز را به درازا میکشی؟ در خاتمه نمازش گفت: والله در عمرم از این سبکتر نماز نخواندهام! دژخیمان حجر و یارانش را به [[شهادت]] رساندند و بدن آنها را در دروازه [[دمشق]] به دار آویختند<ref>مروج الذهب، ج۳، ص۱۲؛ اعیان الشیعه، ج۱، ص۶۱.</ref>. | |||
هنگامی که معاویه [[حج]] به جای آورد و بر [[عایشه]] وارد شد، عایشه به او گفت: ای معاویه، آیا حجر و همراهان او را کشتی؟ معاویه گفت: ای [[ام المؤمنین]] من دیدم کشتن آنها صلاح است. و ماندنشان [[فساد]] برای [[امت]] است. عایشه گفت: پس بردباریت کجا رفت که ایشان را شامل نگشت؟ بدان که من از [[پیامبر خدا]] شنیدم که میگفت: {{متن حدیث|يُقتَلُ بِمَرجِ عَذرَاءَ نَفَرٌ يَغضَبُ لَهُم أهلُ السَّماواتِ}} در [[مرج]] [[عذراء]] کسانی کشته میشوند که [[آسمانیان]] برای ایشان به [[خشم]] میآیند. معاویه گفت: ای ام المؤمنین [[مرد]] [[خردمندی]] نزد من نبود<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۴؛ الکنی والالقاب، ج۴، ص۹۱.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۱ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۱، ص ۲۹.</ref> | |||
==قیام حجر== | ==قیام حجر== |