پرش به محتوا

شب عاشورا: تفاوت میان نسخه‌ها

۶۷٬۸۲۹ بایت اضافه‌شده ،  ۱۷ اکتبر
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۷۰: خط ۷۰:


بریر به او گفت: «ای [[فاسق]]! تو را خدا از پاکان قرار می‌دهد؟!» پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «من بریر بن حضیرم» گفت: «{{عربی|إِنَّا لِلَّهِ}}. بر من دشوار است! به خدا سوگند هلاک شدی! به خدا سوگند ای بریر هلاک شدی!» بریر گفت: «ای ابا حرب! آیا می‌خواهی از [[گناهان]] بزرگت به‌سوی خدا بازگردی و [[توبه]] کنی؟! به [[خدا]] [[سوگند]] که آن [[پاکان]] ما هستیم و آن پلیدان شما هستید، شما!» او گفت: «من نیز بدان [[گواهی]] می‌دهم!» ضحاک گوید: من به او گفتم: «وای بر تو! آیا این [[شناخت]] تو سودت نرساند؟! گفت: فدایت گردم، پس چه کسی ندیم «یزید بن عذره عنزی» باشد، او که اکنون با من است؟ بریر گفت: «خدا در هر حال رأیت را [[زشت]] و تیره گرداند. تو [[سفیه]] و بی‌خردی!» و او از ما روی‌گردان شد. فرمانده کسانی که در آن شب پیرامون ما پاس می‌دادند «[[عزرة بن قیس احمسی]]» بود<ref>[[سید مرتضی عسکری|عسکری، سید مرتضی]]، [[ترجمه معالم المدرستین ج۳ (کتاب)| ترجمه معالم المدرستین ج۳]]، ص ۱۱۹.</ref>.
بریر به او گفت: «ای [[فاسق]]! تو را خدا از پاکان قرار می‌دهد؟!» پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «من بریر بن حضیرم» گفت: «{{عربی|إِنَّا لِلَّهِ}}. بر من دشوار است! به خدا سوگند هلاک شدی! به خدا سوگند ای بریر هلاک شدی!» بریر گفت: «ای ابا حرب! آیا می‌خواهی از [[گناهان]] بزرگت به‌سوی خدا بازگردی و [[توبه]] کنی؟! به [[خدا]] [[سوگند]] که آن [[پاکان]] ما هستیم و آن پلیدان شما هستید، شما!» او گفت: «من نیز بدان [[گواهی]] می‌دهم!» ضحاک گوید: من به او گفتم: «وای بر تو! آیا این [[شناخت]] تو سودت نرساند؟! گفت: فدایت گردم، پس چه کسی ندیم «یزید بن عذره عنزی» باشد، او که اکنون با من است؟ بریر گفت: «خدا در هر حال رأیت را [[زشت]] و تیره گرداند. تو [[سفیه]] و بی‌خردی!» و او از ما روی‌گردان شد. فرمانده کسانی که در آن شب پیرامون ما پاس می‌دادند «[[عزرة بن قیس احمسی]]» بود<ref>[[سید مرتضی عسکری|عسکری، سید مرتضی]]، [[ترجمه معالم المدرستین ج۳ (کتاب)| ترجمه معالم المدرستین ج۳]]، ص ۱۱۹.</ref>.
==[[تصفیه]] [[سپاه]] شب عاشورا==
[[غربال]] کردن و تصفیه [[سپاهیان]] در کمتر [[جنگی]] دیده شده و در دستور کار کمتر [[فرماندهی]] به چشم می‌خورد. ارتش‌های مختلف [[دنیا]] از گذشته تا به [[حال]] به کمیت نیرو [[عنایت]] داشته‌اند، در عین حال که از کیفیت هم [[غافل]] نبوده‌اند.
[[سیدالشهدا]] از [[مکه]] که [[حرکت]] می‌کند [[ظواهر]] امر را به طور طبیعی پیش می‌برد، ولی از [[عاقبت]] کار که [[باطن]] و پشت پرده ماجراست کاملاً واقف و [[آگاه]] است. در مدت چهار ماهی که [[امام]] در مکه تشریف داشتند به [[روشنگری]] پرداخت، [[مواضع سیاسی]] و [[اعتقادی]] خود را در مقابل [[حکومت]] [[فاسق]] [[اموی]] تبیین کرد و بر [[افشاگری]] نقاط [[ضعف]] یزید نالایق و [[هوسران]] پافشاری نمود. با سران [[قبایل]] و عموم [[مسلمین]] وارد [[مذاکره]] شد، از [[فرصت]] [[کنگره حج]] و حضور مسلمین از اقصی نقاط [[جهان اسلام]] استفاده کرد.
طبیعتاً افرادی به [[دعوت امام]] پاسخ مثبت دادند و با کاروان [[امامت]] همراه شدند، در بین همراهان امام واضح است که دیدگاه [[معرفتی]] متفاوتی وجود داشته باشد، بعضی با انگیزه‌های کاملاً [[الهی]] به کانون [[عشق حسینی]] جذب شده‌اند و بعضی با انگیزه‌های مادی و و سودای [[دنیایی]] با سیدالشهدا همراه شده باشند، همان‌گونه که در سپاه [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} این انگیزه‌های متفاوت به چشم می‌خورد.
شاید اولین تصفیه و غربالی که سیدالشهدا از [[اصحاب]] خود صورت داد زمانی بود که امام از ثعلبیه به زباله رسید، پیکی از [[کوفه]] که نامه‌ای را توسط [[محمد بن اشعث]] و [[عمر سعد]] به درخواست مسلم نوشته شده بود آورد، محمد بن اشعث [[مأمور]] [[دستگیری]] مسلم بود، مسلم از او درخواست کرد که جریان [[گرفتاری]] و سرانجام کار او را به امام برساند که موافقت شد. مضمون [[نامه]] همان خبری بود که امام در ثعلبیه از دو [[مرد]] [[قبیله بنی‌اسد]] شنیده بود یعنی [[شهادت مسلم]]، ضمناً خود آن نامه‌رسان به امام گفت: پیک شما [[قیس بن مسهر]] هم [[اعدام]] شده، امام مکتوبی نوشت و دستور داد برای تمامی همراهانش بخوانند، مکتوب این بود: خبر ناراحت کننده‌ای به ما رسیده که مسلم و هانی و پیک مخصوص من [[قیس بن مسهر]] کشته شده‌اند {{متن حدیث|أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ خَذَلَتْنَا شِيعَتُنَا فَمَنْ أَرَادَ مِنْكُمُ الِانْصِرَافَ فَلْيَنْصَرِفْ‌}}؛ «‌ای [[مردم]]، [[شیعیان]] ما، ما را تنها گذاشتند اینک هرکس میل دارد می‌تواند بدون هیچ مسئولیتی برگردد»<ref>ارشاد، ص۲۰۴؛ بلاذری، ص۱۶۹؛ طبری، ج۲، ص۳۰۰.</ref>.
[[امام]] می‌دانست که جمعی از [[اعراب]] که در راه به حضرتش ملحق شده‌اند به [[فکر]] [[پول]] و [[غنایم]] آمده‌اند، وضع را روشن کرد تا با [[بصیرت]] [[انتخاب]] کنند و با این خبر همان افراد برگشتند. پس از این فرمایش امام، افرادی که در بین راه به امام پیوسته بودند و انگیزه‌ای غیر از [[تکلیف شرعی]] و [[تبعیت]] از [[امامت]] بود ریزش کردند و [[یاران خاص]] امام باقی ماندند.
[[امام عسکری]]{{ع}} فرمود: [[سیدالشهدا]] از باب [[امتحان]] و [[تصفیه]] [[اصحاب]] به [[لشکر]] خود فرمود: من [[بیعت]] خود را از شما برداشتم. به [[قبیله]] و [[دوستان]] خویشتن ملحق شوید. نیز به [[اهل بیت]] خود: فرمود: من بیعت خود را از شما هم برداشتم، شما [[حق]] دارید که از من جدا شوید.
لشکر امام{{ع}} از آن حضرت مفارقت کردند، ولی اهل بیت و اقرباء آن [[بزرگوار]] نپذیرفتند، بلکه گفتند: ما از تو جدا نخواهیم شد تا اینکه آنچه تو را محزون می‌کند ما را هم محزون کند. هر مصیبتی دچار تو می‌شود دچار ما هم بشود اگر ما با تو باشیم خیلی به [[خدا]] نزدیک‌تریم<ref>امام عسکری فرمود: {{متن حدیث|فَأَمَّا عَسْكَرُهُ فَفَارَقُوهُ وَ أَمَّا أَهْلُهُ الْأَدْنَوْنَ مِنْ أَقْرِبَائِهِ فَأَبَوْا وَ قَالُوا لَا نُفَارِقُكَ وَ يَحْزُنُنَا مَا يَحْزُنُكَ وَ يُصِيبُنَا مَا يُصِيبُكَ وَ إِنَّا أَقْرَبُ مَا نَكُونُ إِلَى اللَّهِ إِذَا كُنَّا مَعَكَ}}. بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱.</ref>.
امام علاوه بر [[عوام]]، [[خواص]] را هم مخیر کرد تا برای [[نجات]] خود بین رفتن و خطر را به [[جان]] خریدن یکی را انتخاب کنند و بیعت را از آنها برداشت. امام شب عاشورا به همراهان خود روی آورد و فرمود: {{متن حدیث|ان القوم ليسوا يقصدون غيري و قد قضيتم ما عليكم فانصرفوا فانتم في حل}}؛ این [[سپاه]] جز با من کاری ندارند، و شما [[وظیفه]] خود را به انجام رساندید، پس بازگردید چون شما [[آزاد]] هستید. [[اصحاب]] گفتند: نه به [[خدا]] [[سوگند]]، ای پسر [[پیامبر خدا]]، ما جانمان را فدای تو می‌کنیم. پس [[امام]] برای ایشان از «خدا» [[پاداش نیک]] [[طلب]] کرد<ref>یعقوبی، ج۲، ص۱۸۱.</ref>.
[[مسعودی]] در [[تاریخ]] مروج الذهب می‌نویسد: {{عربی|فعدل إلى كربلا و هو في مقدار خمسماة فارس من اهل بيته و اصحابه}}؛ یعنی امام{{ع}} به [[کربلا]] رسید در حالتی که با او در حدود پانصد سوار از [[اهل بیت]] و یارانش بودند و آن‌گاه گوید کسانی که در رکاب امام [[شهید]] شدند هشتاد و یک تن و این مقدار که مسعودی متعرض شده کسانی‌اند که در شب عاشورا به کنار رفتند، یعنی تا شب عاشورا ۵۰۰ نفر همراه امام بوده‌اند و در [[تصفیه]] آن شب برگشته‌اند و امام را تنها گذاشته‌اند، گر چه بعضی از [[مورخین]] [[اصحاب امام]] را در بین راه از [[مکه]] تا کربلا ۱۱۰۰ و ۱۴۰۰ نفر نوشته‌اند<ref>مروج الذهب، ج۲، ص۶۱.</ref>.
[[سکینه]] می‌گوید: شب عاشورا شبی مهتابی بود و من در [[خیمه]] نشسته بودم و از پشت سر صدای [[گریه]] به گوشم رسید، چنان سوز آن صدا در من اثر گذاشت که من هم بی‌اختیار اشکم جاری شد و [[بغض]] راه گلویم را گرفت و سعی کردم خودم را [[حفظ]] کرده تا با صدای بلند گریه نکنم، اشک‌هایم را [[پاک]] کرده تا [[خواهران]] و سایر [[زن‌ها]] متوجه نشوند، با خاطری افسرده از خیمه بیرون آمدم به دنبال آن صدا به راه افتادم تا به جایی رسیدم که پدرم در میان اصحاب و [[یاران]] نشسته بود و صدای گریه از پدر بزرگوارم بود.
از پشت خیمه بابا شنیدم که می‌فرمود: ای یاران و ای اصحاب من! بدانید که من می‌دانم شما برای چه با من در این [[سفر]] [[همراهی]] کردید، شما می‌دانستید که من به سوی قومی می‌روم که با [[دل]] و زبان با من [[بیعت]] کرده و مرا به امیری خود [[دعوت]] کردند، اما طولی نکشید که این [[دوستی]] آنها به [[دشمنی]] تبدیل شد و [[شیطان]] سینه پر [[کینه]] ایشان را شکافت، چیزی جز [[مکر]] و [[غدر]] نیافت پس بر ایشان مسلط شد و [[پیمان]] سابق را از بین برد و [[خدا]] را از خاطرشان محو کرد.
ای [[یاران]]! بدانید این [[مردم]] الان هیچ قصدی جز کشتن من ندارند و هر کس از من [[حمایت]] کند [[خون]] او را هم می‌ریزند. پس از کشتن من قصدشان [[اسیر]] کردن [[اهل بیت]] من است. می‌ترسم شما این مطلب را ندانید و اگر هم بدانید [[حیا]] و [[خجالت]] مانع از رفتن شما شود. {{عربی|يحرم المكر و الخدعة عندنا اهل البيت فكل من يكره نصرتنا فليذهب في هذه الليلة الساترة}}؛ مکر نزد ما [[حرام]] است؛ لذا کسی که [[یاری]] ما را خوش ندارد در این شب تا [[فرصت]] از دست نرفته راه خود را گرفته و برود و کسی که ما را همراهی کند فردا در [[بهشت]] همراه ما بوده و از [[غضب خدا]] [[آسوده]] می‌باشد.
{{عربی|فقد أخبرني جدي أن ولدي الحسين يقتل بطف كربلا غريبا وحيدا عطشانا فمن نصره فقد نصرني و نصر ولده القائم و من نصرنا بلسانه فانه في حزبنا في القيامة}}؛ «جدم [[رسول خدا]] خبر داده که حسین من [[غریب]] و [[وحید]] و عطشان در [[زمین]] گرم [[کربلا]] [[شهید]] می‌شود و هر کس او را یاری کند ما را یاری کرده و یاری پسرم [[قائم آل محمد]] را نموده است».
[[سکینه]] می‌گوید: {{عربی|ما أتم أبي كلامه إلا و تفرق القوم من نحو عشرة و عشرين فلم يبق معه الا ما ينقص عن الثمانين و يزيد عن السبعين فنظرت إلى أبي فوجدته قد نكس رأسه في حزن و كرب فلما رايت ذالك فخنقتني العبرة فرددتها}}؛ هنوز سخن پدرم تمام نشده بود که دیدم بی‌وفایان ده تا ده تا و بیست تا بیست تا از [[خیمه]] پدرم خارج می‌شدند و متفرق می‌گشتند تا جایی که تعداد قلیلی باقی ماندند، بعد از [[تفرق]] افراد، نگاهی به پدر [[مظلوم]] خود کردم دیدم سر را به زیر انداخته مبادا [[مردم]] در رفتن [[خجالت]] بکشند، از آن همه [[بی‌وفایی]] و [[بی‌حیایی]] مردم و آن [[غربت]] غیر قابل وصف پدر، بی‌اختیار [[گریه]] راه گلویم را فشرد و دلم به [[درد]] آمد، عرض کردم: {{عربی|اللهم انهم خذلونا فاخذلهم و لا تجب دعائهم و لا تجعل لهم في الأرض مسكنا و سلط عليهم الفقر و لا تنلهم شفاعة جدي}}؛ سپس به خیمه خود برگشتم ولی آرام و قرار نداشتم! [[اشک]] بی‌اختیار به صورتم می‌ریخت. در این اثناء عمه‌ام [[ام کلثوم]] نظرش به من افتاد و با آن [[حال]] مرا دید از جا پرید و جلو آمد و گفت: دخترم تو را چه می‌شود، چرا اشک می‌ریزی؟ حالم بدتر شد ولی از اول تا آخر آنچه دیده و شنیده بودم برای عمه‌ام بیان کردم از شنیدن این خبر ناله از [[دل]] بر کشید و فریاد زد: {{عربی|واجداه واعلياه واحسناه واحسيناه واقلة ناصراه اين الخلاص من الاعداء}}.
ای جد [[بزرگوار]] و ای [[علی بن ابی طالب]] و ای [[حسن بن علی]] و ای [[حسین بن علی]] [[امان]] از کم [[یاوری]]، کجا ما از چنگال این [[دشمنان]] [[جان]] سالم به در می‌بریم؟ گفت: {{عربی|ليت الاعادي يرضون ان يقتلونا بدلا عن أخي}}؛ کاش این دشمنان [[راضی]] می‌شدند که ماها را عوض برادرم بکشند. ای کاش این [[قوم]] از ما [[قربانی]] قبول می‌کردند و ما [[زن]] و بچه را مثل گوسفند سر می‌بریدند و دست از حسین مظلوم و [[غریب]] و بی‌یاور بر می‌داشتند. تمام [[زنان]] و [[بانوان]] [[حرم]] به ناله و [[افغان]] درآمدند، غلغله‌ای به پا شد.
صدای شیون [[زن‌ها]] به [[گوش]] [[امام حسین]]{{ع}} رسید، رو به [[خیمه]] آورده و از شدت [[اندوه]] و [[ناراحتی]] [[لباس]] آن حضرت روی [[زمین]] کشیده می‌شد، به در خیمه که رسید فرمود: {{متن حدیث|فبما هذا البكا؟}}؛ «این [[گریه]] شما از چیست؟» عمه‌ام پیش رفت و دامن [[امام]] را گرفت و عرض کرد: {{عربی|يا اخي ردنا إلى حرم جدنا الرسول}}؛ «[[برادر]] [[جان]] ما را به [[حرم]] جدمان [[رسول خدا]] برگردان و از این [[غم]] و اندوه [[نجات]] ده». امام فرمود: {{متن حدیث|لَيْسَ لِي إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ‌}}؛ این کار برای من ممکن نیست! «عمه‌ام عرض کرد: برادر شاید این [[بی‌حیایی]] [[دشمن]] به خاطر آن است که شما و پدر و جدتان را نمی‌شناسند، از این رو به نظر می‌رسد که جد و پدر و مادر خود را معرفی کنی.
حضرت فرمود: [[خواهر]] جان از حسب و [[نسب]] خود آنها را [[آگاه]] کرده‌ام ولی مؤثر نبوده، تنها قصد و غرضی که دارند کشتن من است {{متن حدیث|و لا بد أن تراني على الثرى طريحا جديلا}}؛ ای خواهر [[ناچاری]] از اینکه ببینی بدنم روی خاک افتاده و لباس‌هایم را برده و بدنم را از ضرب تیر و نیزه و [[شمشیر]] پاره پاره کرده‌اند. خواهرم این خبر را جدم و پدرم به من داده‌اند و لذا: {{متن حدیث|اوصيكم بتقوا الله رب البرية و الصبر على البرية و كظم نزول الرزية}}؛ «خواهرم شما را به [[تقوا]] و [[صبر بر بلا]] و [[حلم]] در [[مقام]] [[ابتلاء]] سفارش می‌کنم»<ref>فوائد المشاهد شیخ شوشتری، ص۲۱۶.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۸.</ref>
==شب عاشورا==
شب عاشورا یا شب [[شور]] و غوغا، شب [[باران]] [[صبر]]، شب [[طوفان]] [[عشق]]، شب ترنم ذکر، شب [[خنده]] بر [[مرگ]]، شب بی‌پناهی [[زن‌ها]]، شب چهره‌های [[معصوم]] [[کودکان]]، شب دلواپسی و [[اضطراب]] [[زنان]]. شب بی‌خوابی و [[بی‌قراری]] از ابهام فردا، شب وصال ۷۲ داماد، شب نجوای حسین{{ع}} در [[کوه طور]] [[کربلا]] و دشت سینای [[نینوا]]، شب کاروان سالاری [[زینب]]، شبی که فردای آن، زینب باید نقش همه [[انبیا]] را ایفا کند. شبی که زینب [[بدیل]] [[وصی]] [[خدا]] می‌شود، شبی که [[مصائب]] فردایش را [[کوه]] [[طاقت]] کشیدن ندارد.
شب عاشورا آخرین شبی است که [[شهیدان]] هستند، شب [[وداع]] است، شب وصال است، شب [[رهایی]] از قفس [[غربت]] دنیاست، شب آذین‌بندی [[بهشت]] است، شب استقبال [[فرشتگان]] و [[انبیا]] و [[اوصیاء]] آنان از [[وصی]] [[رسول خاتم]] و [[یاران]] اوست. شبی است که حسین{{ع}} برای [[شهادت]] آماده می‌شود و [[زینب]] برای [[هجرت]].
شبی است که [[اصحاب]] در میان خیمه‌ها [[سجاده]] پهن کرده، مشغول [[نماز]] و نیاز و [[تضرع]] و [[استغفار]] و [[تلاوت]] قرآنند. دقیقه‌ای از [[گریه]] و [[مناجات]] و تضرع و [[زاری]] کوتاهی نکردند، ناله عاشقانه از [[دل]] برآوردند. دل از [[جهان]] کنده با [[محبوب]] خود حالی داشتند. مرحوم [[سید]] در [[لهوف]] می‌نویسد: {{متن حدیث|بَاتَ الْحُسَيْنُ{{ع}} تِلْكَ اللَّيْلَةَ لَهُمْ دَوِيٌّ كَدَوِيِّ النَّحْلِ‌}}؛ «آن شب را [[امام]] و اصحابش به [[عبادت خدا]] به سر بردند. مثل [[زنبور عسل]] زمزمه [[قرآن]] و مناجاتشان می‌پیچید».
سید در لهوف می‌نویسد: [[سیدالشهدا]] با اصحاب خودش تمام این شب را به [[عبادت]] و [[قیام]] و [[رکوع]] و [[سجود]] و [[تلاوت قرآن]] گذرانیدند. عقدالفرید [[نقل روایت]] کرده: از [[امام سجاد]]{{ع}} سؤال کردند چرا پدرت این قدر کم [[اولاد]] بود؟ امام فرمود: [[عجب]] این است که چگونه او دارای اولاد شده؛ زیرا که پدرم در شبانه [[روز]] هزار رکعت نماز می‌خواند و با این وصف چه وقت [[فراغت]] که بخواهد به [[زنان]] بپردازد.
شبی است که هیچ [[نسیم]] امیدی برای ترک [[جنگ]] و [[مخاصمه]] از صحرای سوزان [[لشکر]] [[عمر سعد]] نمی‌وزد و زن‌های [[حرم حسینی]] به هم که می‌رسند حتی یک خبر تازه برای نقل کردن ندارند. فقط حرفشان این است «ما [[تسلیم]] خداییم تا او چه بخواهد» [[کودکان]] [[معصوم]] غمی غیر قابل وصف در چهره دارند، نگاهشان سخن می‌گوید، افسردگی‌شان حرف‌ها دارد، گاهی گریه‌شان [[بغض]] ترکیده‌ای است از ابهام فردا، خدایا چه خواهد شد؟ با ما چه خواهند کرد؟ چرا این‌گونه با ما [[معامله]] می‌کنند؟
سیدالشهدا باید همه چیز را به زنان [[حرم]] بگوید، ترسیم صحنه فردا گاهی با نگاه است، گاهی در قالب لفظ و بیان است و لذا حضرت همه را در شب عاشورا جمع کرد و فرمود: [[زن‌ها]] بیایند! زن‌ها آمدند در زیر آن [[خیمه]] که جز [[اهل بیت]] دیگری نبود! اصل [[حدیث]] دو کلمه است: {{متن حدیث|فَنَظَرَ إِلَيْهِمْ‌...}}. یعنی آن حضرت در این [[حال]] که جمع شدند شروع کرد به نگاه کردن به آنها. یعنی اول نگاه کرد {{متن حدیث|وَ بَكَى سَاعَةً}} بعد مدتی [[گریه]] کرد<ref>مجالس المواعظ، شیخ شوشتری، ص۷۳.</ref>.
و این گویاترین پیامی بود که حسین{{ع}} به [[پیامبران]] [[خون شهدا]] در مسیر [[اسارت]] ارائه داد. زن‌ها و [[کودکان]] همه چیز را گرفتند و خود را برای فردایی پر از [[رنج]] و تلخ آماده کردند. [[زینب]] فردا باید به صحنه آید، همه زن‌ها باید در [[جنگ]] حضور فعال داشته باشند، فقط مردانند که با تیر و نیزه می‌جنگند ولی زن‌ها با [[شمشیر]] بیان و تحریک [[عواطف]].
آن شب گویا هیچ چشمی به [[خواب]] نرفت، زن‌ها پیوسته به خیمه‌های یکدیگر سر کشیده و از چگونگی اوضاع جویا می‌شدند، ولی هیچ خبری که از [[نگرانی‌ها]] بکاهد به دست نمی‌آمد. از این رو هر ساعتی که از شب می‌گذشت و به صبح نزدیک‌تر می‌شد اضطراب‌ها و نگرانی‌ها افزون‌تر می‌گردید. بچه‌ها نیز افسرده و بهت‌زده بودند و اندوهی مبهم [[قلب]] لطیف آنها را می‌فشرد. آنها نمی‌دانستند چه حادثه‌ای رخ داده و یا چه مصائبی در پیش است، اما چون بزرگ‌ترها را در [[هول و هراس]] و گاهی در حال گریه می‌دیدند، قلب‌شان می‌گرفت و با بهت و [[سرگردانی]] از این سوی به آن سوی می‌رفتند.
مردها نیز از پیر و [[جوان]] یا در اطراف خیمه‌ها کشیک می‌دادند و گشت می‌زدند و یا [[سلاح]] خود را [[صیقل]] می‌زدند و آماده می‌کردند و یا اینکه در میان خیمه‌ها به [[نماز]] و [[تلاوت قرآن]] و [[تسبیح]] و [[مناجات]] [[اشتغال]] داشتند.
[[ابو مخنف]] از [[حارث بن کعب]] از [[علی بن الحسین]]{{ع}} [[روایت]] کرده که فرمود: به [[خدا]] که من در آن شب [[بیمار]] و با پدرم نشسته بودم و [[امام]] مشغول [[اصلاح]] تیرهای خود بود و جون [[غلام]] و [[آزاد شده]] [[ابوذر]] نیز پیش رویش نشسته بود، عمه‌ام [[زینب]] مرا [[پرستاری]] می‌کرد که ناگاه پدرم مشغول خواندن این اشعار شد:
{{متن حدیث|يَا دَهْرُ أُفٍ لَكَ مِنْ خَلِيلِ *** كَمْ لَكَ بِالْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِيلِ‌
مِنْ صَاحِبٍ أَوْ طَالِبٍ قَتِيلِ *** وَ الدَّهْرُ لَا يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ‌
وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِيلِ *** وَ كُلُّ حَيٍّ سَالِكٌ سَبِيلِي‌}}
«اف بر تو ای [[روزگار]] که چه بد [[دوستی]] هستی و چه اندازه در بامداد و [[شام]] [[یاران]] خود و بزرگان را کشته‌ای و روزگار به [[جانشین]] و بدل هم [[قناعت]] نمی‌کند و سررشته کار در این باره به دست [[خدای بزرگ]] است و هر شخص زنده‌ای سرانجام به راهی که من می‌روم خواهد رفت.
[[علی بن الحسین]]{{ع}} فرمود: پدرم این اشعار را دو یا سه مرتبه تکرار کرد تا من کاملاً آنها را شنیدم و دریافتم که منظور پدرم چیست. [[گریه]] راه گلوی مرا مسدود نمود، از گریه خودداری کردم و ساکت شدم و دانستم که [[بلا]] مقدر شده است! عمه‌ام زینب نیز آنچه را که من شنیدم او هم شنید. او [[زن]] بود، [[شأن]] [[زنان]] این است که [[رقیق القلب]] و کم [[طاقت]] هستند و نتوانست خودداری کند؛ لذا از جای برجست و در حالی که دامن لباسش به [[زمین]] کشیده می‌شد و پا برهنه خود را به امام رسانید و فریاد زد: {{عربی|واثكلاه واحزناه ليت الموت اعدمني الحياة! اليوم ماتت أمي فاطمة و أبي علي و أخي الحسن. يا خليفة الماضين و ثمال الباقين!!}}؛ با شیون گفت: ای کاش [[مرگ]] [[زندگی]] مرا نابود می‌کرد! گویا: امروز مادرم [[فاطمه]] از [[دنیا]] رفته است و پدرم علی [[شهید]] شده است و برادرم حسن{{ع}} از دست رفته است! تویی باقیمانده گذشتگان و [[پناهگاه]] بازماندگان مایی.
[[امام حسین]]{{ع}} متوجه [[حضرت زینب]] شد و به وی فرمود: {{متن حدیث|يَا أُخْتِي لَا يَذْهَبَنَّ حِلْمَكِ الشَّيْطَانُ‌}}؛ «یعنی ای خواهرم! مبادا [[شیطان]] [[صبر]] تو را برباید» {{متن حدیث|يا اختي اتقي الله فان الموت نازل لا محاله}}؛ «خواهرم [[خدا]] را [[پرهیزگار]] باش که [[مرگ]] ناچاراً می‌رسد». سپس چشمان [[مبارک]] [[امام]]{{ع}} پر از [[اشک]] شد و فرمود: {{متن حدیث|لَوْ تُرِكَ الْقَطَا لَيْلًا لَنَامَ‌}}؛ یعنی اگر پرنده [[قطا]] را یک شب [[آزاد]] می‌گذاشتند می‌خوابید. [[زینب کبری]] گفت: واویلاه آیا تو خویشتن را [[مظلوم]] [[مقهور]] می‌دانی! این خبر بیشتر [[قلب]] مرا جریحه‌دار می‌کند و بر من ناگوارتر است.
سپس لطمه به صورت خود زد و به [[حال]] غشوه افتاد! [[امام حسین]]{{ع}} برخاست و به وی فرمود: {{متن حدیث|يا اختاي تعزي بعزاء الله لِي وَ لِكُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ اللَّهِ‌{{صل}}}}؛ ای خواهرم! به [[شکیبایی]] خدا [[شکیبا]] باش و هر [[مسلمانی]] را باید به [[پیامبر خدا]] [[اقتدا]] کند بعد فرمود: نسبت به خدا [[پرهیزکاری]] را پیشه کن و به شکیبایی که خدا به تو عطا کند [[صبور]] باش، بدان که [[اهل]] [[زمین]] خواهند مرد و [[اهل آسمان]] باقی نمی‌مانند، هر چیزی غیر از [[ذات مقدس]] [[پروردگار]] هلاک خواهد شد. همان خدایی که [[خلق]] را به [[قدرت]] خود [[آفریده]] است و خلق را خواهد بر انگیخت و یکه و تنها است.
پدرم از من بهتر بود، مادرم از من نیکوتر بود، برادرم از من بهتر بود، [[وظیفه]] من و هر مسلمانی این است که بر [[رسول خدا]]{{صل}} [[تأسی]] نماییم. امام حسین{{ع}}، [[زینب]] را به این قبیل سخنان امر به صبر می‌کرد و می‌فرمود: ای [[خواهر]]! من تو را قسم می‌دهم و باید قسم مرا قبول کنی: {{متن حدیث|اني اقسم عليك فابري قسمي لا تشقي علي جيبا و لا تخمشي علي وجها}} یعنی مبادا گریبان خود را برای من چاک بزنی! مبادا صورت خود را در عزای من بخراشی، مبادا وقتی من [[شهید]] شدم برای من صدا به واویلاه بلند کنی، سپس پدرم عمه‌ام زینب را آورد و نزد من نشانید<ref>ترجمه مقاتل الطالبین، ص۱۱۵؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۱؛ ارشاد، ج۲، ص۹۳.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۱۳.</ref>
==[[غربال خواص]]==
شب عاشورا [[سیدالشهدا]] همه [[اصحاب]] را جمع کرد و سخنی کوتاه ولی به عمق [[تاریخ]] بیان فرمود: {{متن حدیث|أُثْنِي عَلَى اللَّهِ أَحْسَنَ الثَّنَاءِ وَ أَحْمَدُهُ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَحْمَدُكَ عَلَى أَنْ أَكْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ وَ فَقَّهْتَنَا فِي الدِّينِ وَ جَعَلْتَ لَنَا أَسْمَاعاً وَ أَبْصَاراً وَ أَفْئِدَةً فَاجْعَلْنَا مِنَ الشَّاكِرِينَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَجَزَاكُمُ اللَّهُ عَنِّي خَيْراً و قد اخبرني جدي رسول الله{{صل}} باني ساساق الى [[العراق]] فانزل ارضا يقال لها [[عمورا]] و كربلا و فيها استشهد و قد [[قرب]] الموعد.
أَلَا وَ إِنِّي لَأَظُنُّ أَنَّهُ آخِرُ يَوْمٍ لَنَا مِنْ هَؤُلَاءِ أَلَا وَ إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِيعاً فِي حِلٍّ لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّي ذِمَامٌ هَذَا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلًا وَ لْيَأْخُذْ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِيَدِ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فجزاكم [[الله]] جميعا خيرا و تفرقوا في سوادكم و مدائنكم فان القوم انما يطلبونني و لو اصابوني لذهلوا عن [[طلب]] غيري}}<ref>الإرشاد، ج۲، ص۹۱؛ بحار، ج۴۴، ص۳۹۲؛ مقتل مقرم، ص۳۳۹؛ طبری، ج۷، ص۳۲۱؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۲۴۷؛ کامل، ج۴، ص۲۴.</ref>.
هنگامی که [[تاریکی]] شب بر دامن صحرا [[سایه]] افکند، [[امام]] در جمع با [[صفا]] و با وفای اصحاب که بوی [[عطر]] صداقت‌شان هنوز در مشام تاریخ فرحبخش و [[روح]] نواز است به [[یاران]] خود فرمود: [[خدا]] را به بهترین وجه [[ستایش]] می‌کنم و او را در [[شدائد]] و [[آسایش]] و [[سختی]] و [[رفاه]]، [[سپاس]] می‌گزارم. خدایا تو را می‌ستایم که ما را با [[نبوت]] گرامی داشتی و [[قرآن]] را به ما آموختی و به [[احکام دین]] آشنا ساختی و برای ما گوش شنوا و چشم [[حق]] بین و [[دل]] [[بیدار]] قرار دادی و از [[مشرکان]] «کوردل» قرار ندادی.
اما بعد، من اصحاب و یارانی بهتر از یاران خود ندیده‌ام و خاندانی باوفاتر از [[اهل بیت]] خود سراغ ندارم، [[خداوند]] به همه شما جزای خیر دهد. جدم [[رسول خدا]] به من خبر داده بود که من به [[سرزمین عراق]] فرا خوانده می‌شوم و در محلی به نام «[[عمورا]]» و [[کربلا]] فرود می‌آیم و در همان جا [[شهید]] می‌شوم و اینک وقت آن [[شهادت]] فرا رسیده است.
من [[یقین]] دارم [[دشمن]] از همین فردا [[جنگ]] خود را با ما آغاز خواهد کرد و از هم اکنون همه شما را به [[اختیار]] خود گذاشتم، من [[بیعت]] خود را از شما برداشتم و اینک که سیاهی شب همه را فرا گرفته، چون مرکبی از آن استفاده کنید و هر یک از شما دست یکی از افراد [[خانواده]] مرا بگیرید و به سوی [[آبادی]] و [[شهر]] خویش [[حرکت]] کنید؛ زیرا این [[مردم]] مرا تعقیب می‌کنند و اگر به من دسترسی پیدا کنند از دیگران صرف نظر خواهند کرد. خداوند به همه جزای خیر [[عنایت]] فرماید.
[[امام]] در این سخن به یاد ماندنی بر چند محور مهم تأکید دارد. بعد از [[حمد]] ثناء و بیان نعمت‌های [[معنوی]] «[[نبوت]] و [[فقاهت]] و [[قرآن]] و [[هدایت]]» اولین اشاره‌اش اینست که: اصحابی بهتر از شما ندیده‌ام، یارانی به [[وفا]] و [[صداقت]] و تلاش مثل شما وجود نداشته است و امام به داشتن این [[اصحاب]] [[افتخار]] می‌کند، آن‌گونه که [[اهل]] بیتش را هم نمونه می‌داند و در خوبی و [[ارزش‌ها]] و تقید به [[آراستگی]] کسی به پای آنها نمی‌رسد. نکته دوم که در [[سخنان امام]] به چشم می‌خورد خبر از شهادت خود در [[پیشگویی]] سخن [[رسول اکرم]] می‌دهد که من فردا شهید خواهم شد.
نکته سوم [[تصفیه]] نهایی اصحاب است و مخیر نمودنشان در یک [[انتخاب]] بزرگ و سرنوشت‌ساز، امام به همه اصحاب و اهل بیتش پیشنهاد می‌کند که بیعتم را از شما برداشتم، [[جان]] خود را [[نجات]] داده به شهر و روستای خود برگردید فقط من در تعقیب [[حکومت اموی]] هستم، فقط به من کار دارند، با [[شهادت]] من به شما کاری ندارند.
[[امام]] غیرت‌ها را محک می‌زد، امام [[درد]] [[دین]] و [[دیانت]] و [[تعهد]] انقلابی افراد را به بوته [[آزمایش]] گذاشت. امام [[انتخاب]] [[زندگی]] و شهادت را به دست آنها سپرد. امام آنها را به بزرگ‌ترین انتخابی که یک [[مؤمن]] ممکن است برایش پیش آید [[امتحان]] نمود. یا با حسین بمانید تا [[جاودانه]] بمانید و اگر بروید برای همیشه می‌روید.
یا حسین را بگیرید که تا [[بهشت]] و [[رضوان الهی]] با حسین خواهید بود یا [[دنیا]] را و زندگی روزمره را بگیرید که هرگز با حسین نخواهید بود و حسین را نخواهید دید. یا بهشت را برگزینید و یا [[دوزخ]] را که حسین{{ع}} در اینجا [[مظهر]] بهشت است و یزید مظهر دوزخ و [[آتش]] سوزنده و ذلتی واضح، یا [[نفس اماره]] را برگزینید و یا [[نفس مطمئنه]] را که [[راحت‌طلبی]] و عافیت‌جویی و ادامه زندگی چند [[روزه]] این سرای و [[بی‌تفاوتی]] نسبت به دین و [[اوامر]] [[امام زمان]] یعنی نفس اماره و [[اطاعت]] از [[امامت]] و آغوش باز برای شهادت یعنی نفس مطمئنه و نفس مطمئنه یعنی حسین.
اینجاست که [[امام صادق]]{{ع}} در [[تفسیر آیات]] آخر [[سورة فجر]] {{متن قرآن|يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً}}<ref>«ای روان آرمیده! * به سوی پروردگارت خرسند و پسندیده بازگرد!» سوره فجر، آیه ۲۷-۲۸.</ref> فرمود: «{{متن قرآن|النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ}} یعنی حسین{{ع}}» نفس مطمئنه در این [[آیه]] یعنی حسین{{ع}} و بعد فرمود: [[سوره فجر]] [[سوره]] جدم حسین{{ع}} است<ref>تأویل الایات الظاهره، ج۲، ص۷۹۶.</ref>.
البته بودند افرادی که در [[روز تاسوعا]] به اردوگاه [[سیدالشهدا]] پیوستند ولی با امام شرط کردند که [[حق]] خروج از [[کربلا]] را داشته باشند. گویا می‌خواستند با [[حفظ]] تعلقات [[دنیایی]] به [[آخرت]] هم سرکی بکشند، [[غافل]] از اینکه [[تکلیف شرعی]] [[الهی]] یعنی تا پای [[جان]] با امام بودن و بر نگشتن. از آن جمله مردی است به نام [[ضحاک بن عبدالله مشرقی]] به محضر [[امام حسین]]{{ع}} آمد و عرض کرد من به اردوگاه شما می‌آیم و می‌جنگم اما تا زمانی که جنگجویی از شما باقی باشد «امیدی به [[پیروزی]] باشد» وقتی ببینم که تنها شدی و کسی نمانده من نیز شما را رها کرده و می‌روم! حضرت فرمود: مانعی نیست و [[روز عاشورا]] اسبش را از [[خیمه]] بیرون آورد و سوار شد و رفت<ref>طبری، ج۴، ص۳۱۷.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۱۷.</ref>
==[[وفاداری اصحاب]]==
[[اصحاب]] برای ابراز [[صداقت]] و بیان حسن انتخابشان هیچ تأملی نکردند و نیاز به [[تفکر]] و مشورتی نداشتند، بی‌هیچ تعارفی حرف دلشان را بر زبان جاری کردند.
اولین سخن را [[برادر]] باوفایش حضرت [[ابوالفضل العباس]] فرمود: {{متن حدیث|لِمَ نَفْعَلُ ذَلِكَ لِنَبْقَى بَعْدَكَ لَا أَرَانَا اللَّهُ ذَلِكَ أَبَداً}}؛ ما هرگز تو را تنها نمی‌گذاریم تا بعد از تو زنده بمانیم؟ [[خداوند]] هرگز چنین روزی را نصیب ما نکند. [[امام]] به [[فرزندان عقیل]] یعنی [[برادران]] [[شهید]] [[مسلم بن عقیل]] روی آورده فرمود: برای شما [[شهادت مسلم]] کافی است، من به شما [[اجازه]] می‌دهم که بروید. فرزندان عقیل گفتند: اگر شما را تنها گذاشته و برویم در این صورت اگر [[مردم]] از ما بپرسند چگونه مولا و آقای خود را تنها گذاشتید در جواب آنها چه بگوییم؟ بگوییم مولای خود را تنها گذاشتیم و کمترین حمایتی از او نکردیم؟ نه به [[خدا]] هرگز چنین کاری نخواهیم کرد، بلکه [[جان]] و [[مال]] و [[فرزندان]] خود را در راه تو [[فدا]] خواهیم کرد و تا آخرین لحظه [[حیات]] در رکاب تو می‌جنگیم و با تو وارد [[بهشت]] می‌شویم {{متن حدیث|فَقَبَّحَ اللَّهُ الْعَيْشَ بَعْدَكَ‌}}؛ «[[زشت]] باد [[زندگی]] بعد از تو»<ref>تاریخ طبری، ج۷، ص۳۴۲؛ کامل، ابن اثیر، ج۴، ص۲۴؛ ارشاد مفید، ص۲۳۱.</ref>.
نوبت به اصحاب شد، ابتدا [[مسلم بن عوسجه]] برخاست و چنین گفت: ای حسین{{ع}} و ای [[سرور جوانان اهل بهشت]]، اکنون که تو را چون حلقه انگشتری محاصره، نموده، بر ما فرض است که از تو [[حمایت]] کرده و حقت ادا کنیم، آیا سزاوار است که رهایت سازیم آنگاه در پیشگاه [[عدل الهی]] چه عذری توانیم آورد؟ به [[خدا]] [[سوگند]] تا [[شمشیر]] در دست داریم و می‌توانیم نیزه در سینه [[دشمنان]] جای دهیم از [[یاری]] تو دست برنخواهیم داشت و چنانچه [[سلاح]] برای [[جنگیدن]] نداشته باشیم با سنگ به مقابله آنان می‌شتابیم تا در رکابت [[جان]] به جان آفرین [[تسلیم]] کنیم.
[[سعید بن عبدالله حنفی]] در پاسخ [[امام]] گفت: به خدا قسم دست از یاری تو برنخواهیم داشت تا خدا بداند که ما [[حق]] پیغمبرش را درباره تو رعایت کردیم، همه بدانند! به خدا سوگند اگر بدانم کشته می‌شوم و زنده می‌گردم و و زنده مرا [[آتش]] می‌زنند و خاکسترم را به باد می‌دهند و ۷۰ بار این عمل را با من انجام دهند، باز هم هرگز دست از یاری تو برنخواهم داشت و پس از هر بار زنده شدن به یاریت می‌شتابم و چگونه تو را یاری نکنم در صورتی که می‌دانم این [[مرگ]] یک بار بیش نیست و پس از آن [[کرامت]] و [[لطف]] بی‌پایان خدا خواهد بود<ref>مقتل مقرم، ص۳۴۱.</ref>.
پس از [[سعید بن عبدالله]]، [[زهیر بن القین]] چنین گفت: ای [[فرزند پیامبر]] خدا، آرزویم آن است که هزار بار کشته گردیده و بار دگر زنده شوم و در رکابت [[جنگ]] نمایم، شاید بدین وسیله [[خداوند]] تو را و [[فرزندان]] و خویشانت را از مرگ [[رهایی]] بخشد. به [[محمد بن بشیر حضرمی]] خبر رسید که پسرت در [[مرز]] [[ری]] به [[اسارت]] افتاده. {{متن حدیث|فَقَالَ عِنْدَ اللَّهِ أَحْتَسِبُهُ وَ نَفْسِي مَا كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ يُؤْسَرَ وَ أَنَا أَبْقَى بَعْدَهُ}}؛ گفت: پاداشش را از خدا می‌گیرم، [[دوست]] نداشتم در حیاتم به اسارت گرفتار گردد.
[[امام حسین]]{{ع}} سخن وی را شنید و فرمود: خدایت [[رحمت]] فرماید: [[بیعت]] را از تو باز گرفتم {{متن حدیث|فَاعْمَلْ فِي فَكَاكِ ابْنِكَ‌}} برای [[آزاد]] کردن پسرت برو دست به کار شو. عرض کرد: {{متن حدیث|فَقَالَ أَكَلَتْنِي السِّبَاعُ حَيّاً إِنْ فَارَقْتُكَ‌}} درندگان مرا زنده بخورند اگر از ساحت تو جدا شوم. [[امام]]{{ع}} فرمود: این لباس‌ها و پرده‌ها «که قیمتش به هزار دینار می‌رسید» به پسرت بده تا به وسیله آنها برادرش را [[نجات]] دهد<ref>تاریخ ابن عساکر، ج۱۴، ص۱۸۲؛ اللهوف علی قتلی الطفوف، ص۹۳؛ ناسخ التواریخ، ج۲، ص۲۰۸.</ref>.
[[جون غلام ابوذر]] و شخصی سیاه چهره بود، برای [[وفاداری]] [[قیام]] کرد، امام به وی فرمود: من تو را مرخص کردم زیرا تو تابع ما شدی که در [[رفاه]] و [[عافیت]] باشی خود را در راه ما [[مبتلا]] نکن! جون گفت یابن [[رسول الله]] من در [[زمان]] [[خوشی]] کاسه لیس شما بودم آیا جا دارد اکنون که شما گرفتار شده‌اید دست از شما بردارم؟ به [[خدا]] قسم بوی من نامطلوب است، حسب و [[نسب]] من [[پست]] است، رنگ من سیاه است، تو بر من [[منت]] بگذار تا لایق [[بهشت]] گردم و بوی بدنم [[نیکو]]، حسب و نسبم عالی و صورتم سفید گردد، نه به خدا من از شما دور نخواهم شد تا اینکه این [[خون]] سیاه من با خون‌های [[پاکیزه]] شما مخلوط شود.
وقتی امام دید در وجود هر یک از این عزیزان دریای متلاطم [[اخلاص]] موج می‌زند و طول موجش از قله [[تاریخ]] فراتر رفته است، در میان آن نگاه‌های جذاب و به یاد ماندنی، در میان آن عزم‌های [[راسخ]] و فراموش نشدنی، در میان آن چهره‌های [[محبوب]] و [[دوست]] داشتنی، جمله آخر را بیان فرمود: {{متن حدیث|إِنَّكُمْ تُقْتَلُونَ غَداً كُلُّكُمْ لَا يُفْلِتُ مِنْكُمْ رَجُلاً}} فردا همه شما [[شهید]] خواهید شد، فردا در کاروان [[عشق]] همگی به [[عروسی]] [[شهادت]] حجله وصل خواهید آراست. فردا همه خواهید رفت و [[جاودانه]] تاریخ خواهید شد. فردا برای [[بشریت]] [[آزاد]] الگوی چگونه زیستن خواهید شد. [[اصحاب امام]] همه با لبخند [[رضایتمندی]] از صمیم [[دل]] به [[سپاس]] [[الهی]] ترنم [[محبت]] و محمدت سرودند و گفتند: {{عربی|قالوا الحمد لله الذي شرفنا بالقتل معك ثم دعا لهم}}؛ خدایا [[شکر]] و سپاست باد که ما را به [[شهادت]] نائل کردی و [[جان]] ناقابلمان را در رکاب مولایمان حسین{{ع}} [[فدا]] نمودی.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۱۹.</ref>
==[[مشاهده]] [[بهشت]] با [[تصرف امام]]==
[[امام]] ضمن [[دعا]] برای آنها سری از [[اسرار]] را به [[اصحاب]] سر خود آن شب بیان فرمود و حقیقتی [[مکتوم]] را به آنها آشکارا نشان داد {{متن حدیث|فَقَالَ لَهُمُ ارْفَعُوا رُءُوسَكُمْ وَ انْظُرُوا فَجَعَلُوا يَنْظُرُونَ إِلَى مَوَاضِعِهِمْ وَ مَنَازِلِهِمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَ هُوَ يَقُولُ لَهُمْ هَذَا مَنْزِلُكَ يَا فُلَانُ وَ هَذَا قَصْرُكَ يَا فُلَانُ وَ هَذِهِ دَرَجَتُكَ يَا فُلَانُ فَكَانَ الرَّجُلُ يَسْتَقْبِلُ الرِّمَاحَ وَ السُّيُوفَ بِصَدْرِهِ وَ وَجْهِهِ لِيَصِلَ إِلَى مَنْزِلِهِ مِنَ الْجَنَّةِ}}<ref>الخرائج، ج۲، ص۸۴۸؛ بحار، ج۴۴، ص۲۹۸؛ اسرار الشهاده، ص۲۶۸؛ فرسان الهیجا، ج۲، ص۱۵۸.</ref>.
امام به [[یاران]] با وفایش فرمود: اکنون سرتان را بالا بیاورید و بنگرید، آنها سر بلند کردند و امام پرده‌ها را از جلو چشمشان برداشت و منازلشان را به آنها نشان داد، «تا نعمت‌هایی را که [[خداوند]] در بهشت برایشان تهیه دیده است ببینند» [[امام حسین]]{{ع}} به هر یک از آنان می‌فرمود: ای فلان این [[منزل]] توست در بهشت، این [[قصر]] [[بهشتی]] توست، این درجه بهشتی توست، ای فلان این [[همسر]] توست؛ لذا ایشان [[روز عاشورا]] با سینه و صورت خود از نیزه و شمشیرها استقبال می‌کردند تا به منزلگاه بهشتی خود وارد شوند.
[[جعفر بن محمد بن عماره]]، از پدرش، از [[حضرت صادق]]{{ع}} چنین نقل کرده: وی می‌گوید [[محضر امام]]{{ع}} عرض کردم: مرا از [[اصحاب حضرت امام حسین]]{{ع}} خبر دهید که سر آن چه بود که در روز عاشورا خود را بی‌مهابا به [[مرگ]] زدند؟ حضرت فرمودند: با [[تصرف]] [[امامت]] پرده از جلو دیدگان آنها کنار زده شد و منازل خود را در بهشت دیدند؛ لذا هر کدام از آنها اقدام بر کشته شدن می‌نمودند تا به سرعت هر چه تمام‌تر به حوریان بهشتی رسیده و به منزل خود در بهشت وارد گردند<ref>علل الشرائع، ج۱، ص۲۲۹.</ref>.
در خاتمه این مجلس عرشی و گفتمان بهشتی، [[سیدالشهدا]] فرمود: تا چادرها و خیام را نزدیک هم به پا دارند و بند خیمه‌ها را به هم وصل کنند که موقع [[جنگ]] مقابل چادرها بایستند و [[زنان]] و [[کودکان]] در پشت سر محفوظ باشند. سپس دستور داد اطراف خیمه‌ها را کنده از چوب و نی و چیزهای دیگر قابل اشتعال پر نمایند که چون [[آتش]] جنگ روشن گردد [[دشمن]] از پشت نتواند آنها را مورد [[حمله]] قرار دهد.
[[سیدالشهدا]] نیمه‌های شب از [[خیمه]] بیرون آمد و پشت خیام در اطراف بیابان تمام پستی‌ها و بلندی‌ها و راه‌ها و گردنه‌ها را جستجو و بررسی کرد. در تمام این موارد [[نافع بن هلال]] پشت سر حضرت از او [[حفاظت]] می‌کرد. [[ابی عبدالله]]{{ع}} از او سؤال کرد: چرا او را [[همراهی]] می‌کند؟ نافع در جواب گفت: یابن [[رسول الله]] همین که دیدم شما تنها بیرون آمده و به طرف اردوگاه این [[طاغی]] [[سرکش]] پیش می‌روید [[وحشت]] کردم.
[[امام]] فرمود: من آمدم این پشته‌ها و تپه‌ها و پناهگاه‌ها را بررسی کنم تا مبادا هنگامی که آتش جنگ شعله می‌کشد کسی از دشمن در این جاها کمین کرده باشد، از سوی دیگر [[نفوذ]] کنند و حمله نمایند. پس از آنکه از همه جاهای احتمالی [[بازرسی]] به عمل آورد به سوی خیمه‌ها برگشت. هنگام برگشتن در حالی که دست نافع را در دست خود گرفته بود می‌فرمود: {{متن حدیث|هي هي والله وعد لا خلف فيه}}. به [[خدا]] قسم امشب همان شب [[موعود]] است و هیچ تخلفی در آن راه ندارد.
آنگاه امام کوه‌هایی را که از دور [[مشاهده]] می‌شد به نافع نشان داد و گفت: آیا دلت نمی‌خواهد به طرف این دو [[کوه]] بروی و خودت را از [[مرگ]] [[نجات]] بدهی؟ {{متن حدیث|الا تسلك بين هذين الجبلين في جوف الليل و تنجو بنفسك}}؛ نافع بن هلال با شنیدن این سخن، خود را روی پای امام انداخت و در حالی که بوسه بر پای امام می‌زد می‌گفت: مادرم به عزایم بنشیند، من این [[شمشیر]] را هزار در هم خریده‌ام و به همین قیمت اسبم را تهیه کرده‌ام تا در [[خدمت]] شما باشم و از شما [[دفاع]] کنم، به خدایی که با [[محبت]] تو بر من [[منت]] گذاشته هرگز از تو جدا نمی‌شوم مگر وقتی که این [[شمشیر]] کند و اسبم [[ناتوان]] گردد. {{عربی|ثكلتني امي، ان سيفي بألف و فرسي مثله، فوالله الذي من بك على لا فارقتك حتى يكلا عن قري و جري}}.
[[امام حسین]]{{ع}} پس از بررسی [[زمین]] و مسیرها وارد [[خیمه]] [[زینب]] شد و نافع بیرون خیمه کشیک می‌داد. در همین بین شنید که زینب به برادرش می‌گفت: [[برادر]]! آیا [[یاران]] خود را خوب آزموده‌ای؟ و به [[پایداری]] آنها مطمئنی؟ مبادا هنگام [[دشواری]] دست از تو بردارند و تو را تنها بگذارند!
[[امام]]{{ع}} در پاسخ خواهرش زینب گفت: {{متن حدیث|والله لقد بلوتهم فما وجدت فيهم الا الاشوس الأقعس، يستأنسون بالمنية دوني استيناس الطفل إلى محالب أمه}}؛ «آری به [[خدا]] [[سوگند]] آنها را آزموده‌ام، آنها را مردانی [[دلاور]] و غرنده و سینه سپر یافتم، به کشته شدن در پیش روی من، پیش از طفل به پستان مادر مشتاقند»<ref>مقتل مقرم، ص۲۶۵.</ref>.
نافع گفت: وقتی که سخنان ناآرام زینب را شنیدم [[بغض]] گلویم را فشرد، به سرعت نزد [[حبیب بن مظاهر]] آمدم و آنچه را که از امام و خواهرش زینب شنیده بودم برایش بازگو کردم. حبیب گفت: به خدا قسم اگر [[منتظر]] [[دستور امام]] نبودیم همین امشب به [[دشمن]] [[حمله]] می‌کردیم. گفتم: حبیب! اینک امام در خیمه خواهرش زینب است و احتمالاً افرادی از [[زنان]] و اطفال نیز در آنجا باشند و آنها هم در این [[نگرانی]] به سر می‌برند، خوب است تو با گروهی از یارانت به کنار خیمه آنها بروید و مجدداً اظهار [[وفاداری]] نمایید تا مایه دلگرمی بیشتر آنها بشود.
حبیب بی‌درنگ بپا خاست و با صدای بلند [[یاران امام]] را که در خیمه‌ها بودند صدا کرد، همه بسان شیر غرنده از خیمه‌ها بیرون پریدند، حبیب نخست به مردان [[بنی‌هاشم]] گفت: شما به جایگاه خود برگردید و به [[استراحت]] بپردازید، آنگاه سخنان نافع را به بقیه [[اصحاب]] گفت. هیچ می‌دانید [[زینب]] [[دختر امیرالمؤمنین]] خیالش از ناحیه ما راحت نیست؟ هیچ می‌دانید [[اهل بیت]] [[سیدالشهدا]] در تشویش و [[نگرانی]] از [[وفاداری]] ما اصحاب به سر می‌برند که آیا فردا [[وفا]] را نمایش می‌دهیم یا نه؟...
آنان در جواب گفتند: به خدایی که ما [[منت]] گذاشته و ما را چنین افتخاری داده [[سوگند]]، اگر در [[انتظار]] فرمانش نبودیم از همین لحظه با شمشیرهای خود برد [[دشمن]] [[حمله]] می‌کردیم. آفرین بر تو ای حبیب، دلت آرام و چشمت روشن باد.
حبیب ضمن [[دعای خیر]] به همه، پیشنهاد داد: بیایید با هم کنار [[خیمه]] [[بانوان]] برویم و به آنان نیز [[اطمینان]] خاطر بدهیم، وقتی کنار خیمه بانوان رسیدند، حبیب رو به بانوان بنی‌هاشم کرد و خطاب به آنها گفت: ای [[دختران]] [[رسول الله]] و ای [[حرم]] [[پیغمبر]] [[خدا]]! اینان [[جوانان]] [[فداکار]] شما و این شمشیرهای بران آنها است، همه قسم خورده‌اند آنها را در غلافی جای ندهند مگر در گردن [[دشمنان]] شما و این نیزه‌های تیز و بلند [[غلامان]] شما است که هم قسم شده‌اند آنها را فرو نبرند مگر در سینه‌های [[مخالفین]] شما.
در این هنگام بانوان حرم با [[گریه]] و شیون از خیمه بیرون آمدند و به آنان گفتند: {{عربی|ايها الطيبون حاموا عن بنات رسول الله و حرائر امير المؤمنين}}؛ ای پاک‌مردان، از [[دختران پیامبر]] خدا و بانوان [[خاندان]] [[امیرالمؤمنین]] [[دفاع]] کنید. چون سخن بانوان به گوش این رادمردان رسید با صدای بلند گریه کردند آن چنان که گویی [[زمین]] می‌لرزد<ref>الدمعه الساکیه، ص۳۲۵.</ref>.
یکی از زیبایی‌های شب عاشورا جلوه قشنگی از [[ایثارگری]] بود که بنی‌هاشم از طرفی و اصحاب سیدالشهدا از طرف دیگر به نمایش در آوردند، ماجرا را [[زینب کبری]] نقل کرده که فرمود: شب عاشورا از خیمه خود خارج شدم تا به خیمه برادرم [[امام حسین]]{{ع}} رفته و جویای [[حال]] ایشان باشم، وقتی به [[خیمه]] [[امام]] رسیدم آن حضرت مشغول [[مناجات]] بود با خود [[فکر]] کردم در چنین شبی سزاوار نیست برادرم حسین در خیمه تنها بماند، به دنبال این فکر به سوی خیمه [[برادران]] و پسر عموهایم رفتم، به خیمه برادرم آقا ابوالفضل نزدیک شدم صدای همهمه‌ای به گوشم رسید، وقتی گوش کردم دیدم آقا ابوالفضل [[جوانان]] [[بنی‌هاشم]] را دور خود جمع کرده و خود در جمع آنها نشسته در حالی که با [[اقتدار]] نیم‌خیز زانوها را به [[زمین]] زده آنها را مخاطب قرار داده مشغول [[سخن گفتن]] است. ابتدا خطبه‌ای فرمود که مانندش را جز از برادرم حسین{{ع}} از کس دیگری نشنیده بودم. پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] و [[درود بر پیامبر]] جوانان بنی‌هاشم را مخاطب قرار داد و فرمود: {{عربی|يا اخوتي و يا بني اخوتي و بني عمومتي اذا كان الصباح فما تقولون؟}}؛ ای برادران و برادرزاده‌ها و عموزاده‌ها فردا صبح که شد چه تصمیمی دارید؟ همه گفتند: [[اختیار]] با توست هرچه شما بفرمایید!
آقا ابوالفضل فرمود: {{عربی|ان هولاء اعني الاصحاب قوم غرباء و الحمل ثقيل لا يقوم الا باهلة فاذا كان الصباح فاول من يبرز إلى القتال انتم نحن نقدمهم للموت لئلا يقول الناس قدموا اصحابهم فلما قتلوا عالجوا الموت باسيافهم ساعة بعد ساعة}}؛ بدانید که [[اصحاب]] برادرم نسبت به ما که بنی‌هاشم هستیم غریبه‌اند و بار سنگین مرد همیشه بر دوش [[اهل]] خود قرار دارد و جز صاحب بار، کسی بار حمل نمی‌کند، صبح که شد ما پیش از آنان به [[جنگ]] برویم ما قبل از آنها از [[شهادت]] استقبال کنیم تا [[مردم]] نگویند یارانشان را به کام [[مرگ]] فرستادند بعد خود اقدام نمودند یا بگویند مرگ را با ضربت [[شمشیر]] دیگران از خود دفع می‌کردند.
[[حضرت زینب]] می‌فرماید: وقتی سخن برادرم عباس به اینجا رسید جوانان بنی‌هاشم که سراپا گوش بودند با [[عشق به شهادت]] شمشیرهای خود را از غلاف کشیدند و اعلام کردند {{عربی|نحن على ما انت عليه}} عباس [[جان]] ما همگی به راهی می‌رویم که تو می‌روی و ما به [[فرمان]] تو خواهیم بود. همه [[بنی‌هاشم]] با آقا ابوالفضل [[بیعت]] کردند که فردا ما قبل از [[اصحاب]] به استقبال [[شهادت]] خواهیم رفت.
[[زینب]] می‌گوید من با دیدن [[جمعیت]] آنان و [[استحکام]] [[اراده]] و شجاعتشان قلبم آرام شد، ولی [[بغض]] گلویم را گرفته بود به سمت [[خیمه]] برادرم حسین رفتم تا گفتگوی آقا ابوالفضل با بنی‌هاشم را به [[امام]] برسانم، بی‌اختیار [[اشک]] از چشمانم سرازیر بود. در مسیر راه سرو صدای دیگری از خیمه حبیب شنیدم، به طرف آن رفته و در پشت خیمه توقفی کردم. [[حبیب بن مظاهر]] بزرگ [[شیعیان کوفه]] و شاخص [[اصحاب امام]] با روحیه‌ای [[جوان]] و شاد، عاشقانه اصحاب را دور خود جمع کرد و به آنها فرمود: ای [[یاران]] برای چه اینجا آمده‌اید؟ [[درود خدا]] بر شما اصحاب! عرض کردند آمده‌ایم تا فرزند [[زهرا]] را [[یاری]] کنیم! حبیب گفت: فردا تصمیم شما در مورد [[جنگ]] فردا چیست؟ اصحاب عرضه داشتند نظر ما [[رأی]] و تصمیم شماست! ما [[گوش به فرمان]] شما هستیم. حبیب فرمود: فردا نخستین کسانی که به میدان جنگ می‌روند ما خواهیم بود، ما در جنگ فردا باید قبل از بنی‌هاشم به میدان برویم و جانمان را فدای پسر [[پیغمبر]] [[خدا]] کنیم! مبادا تا نبض رگ‌های یکی از ما می‌زند یک نفر از بنی‌هاشم به [[خون]] خویش در غلطد، اینها [[فرزندان]] پیامبرند و اینها عزیزان خدایند، ما اولی و سزاوار هستیم تا اول جانمان را فدای حسین{{ع}} کنیم! مبادا [[مردم]] بگویند اینها بزرگان و سروران خود را برای جنگ به میدان فرستادند و از [[فدا]] کردن جان خود برای آنها دریغ کردند.
اصحاب با سخنان آتشین و ایثارگرانه حبیب به وجد آمدند شمشیرها را از غلاف کشیدند و با حبیب بیعت کردند. آنها یک صدا فریاد زدند: {{عربی|نحن على ما انت عليه}} ما گوش به فرمان توایم هرچه بگویی [[اطاعت]] می‌کنیم. البته فردای آن [[روز]] در [[جنگ تن به تن]] [[پیمان]] [[اصحاب]] مبنی بر [[سبقت]] در [[شهادت]] به [[کرسی]] نشست و آنها پروانه‌وار دور شمع وجود عزیز [[زهرا]] ایثارگرانه به پرواز در آمدند.
[[زینب]] می‌فرماید: از [[قاطعیت]] اصحاب [[خشنود]] شدم، به سوی [[خیمه]] برادرم حسین [[حرکت]] کرده و بر [[امام]] وارد شدم و با [[آرامش]] خاطر لبخندی داشتم. امام فرمود: [[خواهر]] [[جان]] از آن هنگام که از [[مدینه]] بیرون آمدیم تا به اینجا تو را ندیدم که لبخند بر لب داشته باشی! علت لبخندت چیست؟ عرض کردم به خاطر آنچه که از عباس و [[بنی‌هاشم]] و حبیب و اصحاب [[مشاهده]] کردم خوشنود شدم. امام فرمود: ای خواهر بدان که اینها در [[عالم ذر]] اصحاب و همراه من بوده‌اند. جدم [[رسول خدا]] مرا به وجود چنین یارانی خبر داده است<ref>معالی السبطین، ج۱، ص۲۰۹.</ref>.
در شب عاشورا یک حادثه چشم‌گیر دیگری هم به وقوع پیوست و آن [[امان نامه]] [[شمر]] بود برای آقا [[اباالفضل]] و برادرانش، شمر چون از [[قبیله]] [[ام‌البنین]] بود، خواست بین حسین{{ع}} و [[فرزندان]] ام‌البنین جدایی بیاندازد و لذا از عبیدالله برای آنها امان نامه گرفت. در شب عاشورا شمر خود را به خیام [[امام حسین]]{{ع}} و یارانش نزدیک کرد و صدا زد: {{عربی|اين بنوا اختي عبدالله و جعفر و عباس و عثمان}}؛ خواهرزاده‌هایم، عبدالله، جعفر، عباس و عثمان کجایند؟ آقا ابوالفضل صدای شمر را می‌شنید و جواب نمی‌داد، امام حسین{{ع}} به عباس{{ع}} و برادرانش فرمود: {{عربی|اجيبوه و ان كان فاسقا}} جواب شمر را بدهید گر چه [[فاسق]] است.
عباس{{ع}} و برادرانش گفتند: به ما چه کار داری؟ شمر گفت: «{{عربی|يا بني اختي انتم آمنون...}}، ای خواهرزاده‌هایم شما در [[امان]] هستید، خود را همراه برادرتان حسین به کشتن ندهید و به اطاعت [[امیر مؤمنان]] [[یزید بن معاویه]] در آیید» [[حضرت عباس]]{{ع}} به او چنین پاسخ داد:
{{عربی|تبت يداك و لعن ما جئت به من امانك يا عدو الله، أتأمرنا ان نترك اخانا و سيدنا الحسين بن فاطمة و ندخل في طاعة اللعناء اولاد اللعناء}}؛ دست‌هایت بریده باد! و بر آنچه از [[امان]] را آورده‌ای [[لعنت]] باد بر تو ای [[دشمن خدا]]، آیا به ما امر می‌کنی برادرمان و آقایمان حسین{{ع}} پسر [[فاطمه]]{{س}} را رها کنیم و پیرو ملعون‌ها و [[ملعون]] زادگان شویم؟ [[شمر]] در حالی که [[خشمگین]] و سرافکنده بود، به سوی لشکرش بازگشت<ref>لهوف، ص۸۸.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۲۲.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
خط ۷۶: خط ۱۸۸:
# [[پرونده:1100846.jpg|22px]] [[سید مرتضی عسکری|عسکری، سید مرتضی]]، [[ترجمه معالم المدرستین ج۳ (کتاب)|'''معالم المدرستین ج۳''']]
# [[پرونده:1100846.jpg|22px]] [[سید مرتضی عسکری|عسکری، سید مرتضی]]، [[ترجمه معالم المدرستین ج۳ (کتاب)|'''معالم المدرستین ج۳''']]
# [[پرونده:13681024.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|'''فرهنگ عاشورا''']]
# [[پرونده:13681024.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|'''فرهنگ عاشورا''']]
# [[پرونده:IM010744.jpg|22px]] [[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|'''مظلومیت سیدالشهداء ج۲''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


۷۳٬۱۸۵

ویرایش