پرش به محتوا

سرگذشت زندگی امام سجاد در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۵۴: خط ۵۴:
در این هنگام [[عمر بن سعد]] پیش آمد زنان شیون کرده و [[گریه]] سر دادند [[عمر سعد]] خطاب به [[سپاهیان]] گفت: کسی از شما به [[خیمه]] این زنان داخل نشود و معترض این [[جوان]] مریض نشوید... هرکه از آنان متاعی برده است به آنان بازگرداند، ولی به [[خدا]] قسم کسی چیزی بازنگرداند<ref>ارشاد، ج۲، ص۱۱۲؛ ابی مخنف، وقعة الطف، ص۲۵۶، ۲۵۷.</ref>.
در این هنگام [[عمر بن سعد]] پیش آمد زنان شیون کرده و [[گریه]] سر دادند [[عمر سعد]] خطاب به [[سپاهیان]] گفت: کسی از شما به [[خیمه]] این زنان داخل نشود و معترض این [[جوان]] مریض نشوید... هرکه از آنان متاعی برده است به آنان بازگرداند، ولی به [[خدا]] قسم کسی چیزی بازنگرداند<ref>ارشاد، ج۲، ص۱۱۲؛ ابی مخنف، وقعة الطف، ص۲۵۶، ۲۵۷.</ref>.
بدین‌سان [[امام سجاد]]{{ع}} با پدرش [[امام حسین]]{{ع}} در [[جهاد]] با [[طاغوت]] مشارکت داشت ولی [[خداوند]] شهادت به همراه پدر، [[برادران]]، اهلبیت و [[اصحاب]] [[پاک]] او را روزی وی نساخت و [[خداوند متعال]] او را برای عهده‌داری [[رهبری]] [[امت]] بعد از پدر حفظ کرد تا به [[وظیفه]] خطیر [[حراست]] از [[سنت]] جدش از دست گستاخان [[شرور]] و [[غصب]] [[گمراهان]] یاوه‌سرا و جریاناتی که بر [[تمدن]] [[اسلام]] داخل شده و در [[حال]] گسترش و انتشار سریع بودند بپردازد.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۶ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۶، ص ۶۶.</ref>.
بدین‌سان [[امام سجاد]]{{ع}} با پدرش [[امام حسین]]{{ع}} در [[جهاد]] با [[طاغوت]] مشارکت داشت ولی [[خداوند]] شهادت به همراه پدر، [[برادران]]، اهلبیت و [[اصحاب]] [[پاک]] او را روزی وی نساخت و [[خداوند متعال]] او را برای عهده‌داری [[رهبری]] [[امت]] بعد از پدر حفظ کرد تا به [[وظیفه]] خطیر [[حراست]] از [[سنت]] جدش از دست گستاخان [[شرور]] و [[غصب]] [[گمراهان]] یاوه‌سرا و جریاناتی که بر [[تمدن]] [[اسلام]] داخل شده و در [[حال]] گسترش و انتشار سریع بودند بپردازد.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۶ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۶، ص ۶۶.</ref>.
==[[حضرت امام سجاد]]{{ع}} از [[کربلا]] تا مدینه‌==
===[[امام زین العابدین]] بعد از [[واقعه عاشورا]]===
[[تاریخ‌نویسان]] از یک [[شاهد]] عینی نقل می‌کنند که گفت: در [[ماه محرم]] سال شصت و یک [[هجری]] به [[کوفه]] آمدم همان وقت بود که [[علی بن الحسین]]{{ع}} و [[زنان اهل بیت]]{{عم}} را در محاصره [[سپاهیان]] از کربلا به کوفه آورده بودند، [[مردم]] برای تماشای آنان از [[خانه‌ها]] خارج شده بودند و چون [[زنان]] [[کوفی]] [[اهل بیت]]{{عم}} را سوار بر شتران بی‌جهاز دیدند گریسته و بر سروسینه زدند. [[راوی]] گوید:
شنیدم که علی بن الحسین{{ع}} با صدای لرزان و [[ضعیف]] در حالی‌که [[بیماری]] توان از وی ربوده بود، گردن او در [[جامعه]] و دستانش با [[غل و زنجیر]] بسته بود می‌فرمود: این [[زن‌ها]] که می‌گریند؛ پس چه‌کسی ما را به [[قتل]] رسانید<ref>امالی طوسی، ص۹۱.</ref>.
و هنگامی که [[امام سجاد]]{{ع}} را بر [[ابن زیاد]] وارد کردند از او پرسید: کیستی؟
جواب داد: «من علی بن الحسین هستم» ابن زیاد گفت: آیا [[خدا]] علی بن الحسین را نکشت؟ [[امام]]{{ع}} فرمود: «من [[برادری]] به نام علی بن الحسین داشتم که مردم او را کشتند» ابن زیاد گفت: خیر خدا او را کشت. امام{{ع}} در جواب او این [[آیه قرآن]] را خواند: {{متن قرآن|اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا}}<ref>«خداوند، جان‌ها را هنگام مرگشان می‌گیرد» سوره زمر، آیه ۴۲.</ref>.
ابن زیاد گفت: آیا تو هنوز این مقدار [[جرأت]] و توان داری که جواب مرا بدهی و حرف مرا رد کنی؟! او را ببرید و گردنش را بزنید<ref>ارشاد مفید، ص۲۲۴؛ وقعة الطف، ص۲۶۲، ۲۶۳.</ref>.
در این وقت عمه‌اش [[زینب]] در دامن برادرزاده درآویخت و گفت: ای پسر زیاد خون‌هایی که از ما ریختی تو را بس است سپس دست در گردن امام سجاد{{ع}} افکند و گفت به خدا قسم از او جدا نمی‌شوم اگر می‌خواهی او را بکشی باید مرا هم با او بکشی. آن‌گاه علی بن الحسین فرمود: «ای عمه آرام گیر تا من با او سخنی بگویم» سپس رو به [[ابن زیاد]] نموده و فرمود: ای پسر زیاد آیا مرا از [[مرگ]] می‌ترسانی؟ آیا ندانسته‌ای که مرگ در [[راه خدا]] [[عادت]] ما و [[شهادت]] در راه او [[کرامت]] ما [[خاندان]] است؟». سپس ابن زیاد دستور داد تا [[اهل بیت]]{{عم}} را به خانه‌ای در کنار [[مسجد جامع کوفه]] ببرند، فردای آن [[روز]] نیز دستور داد تا [[سر مقدس امام حسین]]{{ع}} را در کوچه و محله‌ها و قبیله‌های [[شهر کوفه]] بگردانند و بعد از آن سر را به درب [[دار الاماره]] بازگردانند<ref>مقتل خوارزمی، ج۲، ص۴۳ به صورت مرسل، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص۱۴۵.</ref>.
سپس ابن زیاد دستور داد تا تمام سرها را بر روی تیرهای چوبی [[نصب]] کنند کما اینکه خود قبلا نیز با سر [[مسلم بن عقیل]] هم‌چنین عملی را انجام داده بود.
ابن زیاد خبر [[قتل امام حسین]]{{ع}} و [[اسارت]] خانواده‌اش را توسط نامه‌ای به اطلاع یزید رساند<ref>جزری، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۳، او در آنجا می‌نویسد که اولین سر بریده‌ای که در اسلام حمل شد سر بریده [[عمرو بن حمق خزاعی]] بود که به دربار معاویه برده شد.</ref>.
او همین خبر را با [[نامه]] دیگری به [[عمرو بن سعید بن عاص]] [[والی مدینه]] که او هم از [[بنی امیه]] بود نیز فرستاد.
چون [[نامه ابن زیاد]] در [[شام]] به یزید رسید، دستور داد تا سر بریده [[امام حسین]]{{ع}} و سایر کشته‌شدگان را به نزد او بفرستند. او همچنین دستور داد تا [[زنان]] و [[کودکان]] [[اسیر]] را مهیای این [[سفر]] کرده و [[علی بن الحسین]]{{ع}} را نیز تا گردن با [[غل]] ببندند، آنان اهل بیت{{عم}} را به دنبال قافله سرهای بریده همچون [[اسیران]] [[کفار]] بدون عماری و محمل بر [[جهاز شتران]] سوار نموده و به همراه [[مجفر بن ثعلبه عائذی]] و [[شمر بن ذی الجوشن]] به سوی شام روانه کردند و پس از چندی قافله اسیران به سرها رسیدند و در طول این سفر تا رسیدن به شام علی بن الحسین{{ع}} با هیچ‌کدام از آن مأموران سخن نگفت<ref>ذیل تاریخ دمشق در شرح حال امام حسین{{ع}}، ص۱۳۱ به نقل از طبقات ابن سعد، انساب الاشراف، ص۲۱۴، طبری، ج۵، ص۴۶۰ و ۴۶۳، ارشاد، ج۲، ص۱۱۹ که عبارت متن به نقل از آن است.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۶ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۶، ص ۷۱.</ref>.
===[[اسیران اهل بیت]]{{عم}} در شام‌===
[[شام]] از ابتدای فتح آن به دست [[مسلمانان]] با افرادی چون [[خالد بن ولید]] و [[معاویة بن ابی‌سفیان]] به‌عنوان فاتح و [[نماینده]] [[دین اسلام]] مواجه بوده و [[شامیان]] هرگز [[پیامبر]] را ندیده، [[احادیث]] او را مستقیما از خود آن حضرت نشنیده و حتی از نزدیک بر [[سیره]] [[اصحاب پیامبر]] مطلع نشده بودند. تعداد کمی از [[صحابه پیامبر]] هم که به شام [[مهاجرت]] نموده و مدتی در شام اقامت کرده بودند. نیز تأثیر چندانی در [[مردم]] نداشتند، در نتیجه، شامیان [[اعمال]] امثال [[معاویه ابن ابی سفیان]] و اطرافیان او را به‌عنوان [[سنت]] [[راستین]] [[مسلمانی]] پذیرفته بودند چون این [[حکومت اسلامی]] (ولو از نوع [[اموی]]) نسبت به حکومت‌های سابق که در طول قرون متمادی زیر [[سلطه]] [[امپراتوری روم]] بر شامیان [[حکومت]] کرده بودند، [[برتری]] داشت.
از این‌رو عجیب نخواهد بود که چنین قضیه‌ای را در کتب [[تاریخ]] بخوانیم:
در هنگام ورود [[اسیران]] [[کربلا]] به شام پیرمردی شامی به [[امام سجاد]]{{ع}} نزدیک شد و به او گفت: خدای را [[شکر]] که شما را هلاک کرد و [[امیر]] را بر شما [[پیروز]] گردانید.
امام سجاد{{ع}} در جواب وی فرمودند: «ای پیرمرد آیا [[قرآن]] خوانده‌ای؟»
پیرمرد پاسخ داد: آری.
[[امام]]{{ع}} فرمود: آیا این [[آیه]] را نیز خوانده‌ای:
{{متن قرآن|قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى}}<ref>«بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمی‌خواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را» سوره شوری، آیه ۲۳.</ref>.
پیرمرد پاسخ داد: آری خوانده‌ام.
امام{{ع}} فرمودند: «ای پیرمرد مراد از ([[قربی]]) در این آیه ما هستیم».
سپس فرمودند: آیا این آیه را خوانده‌ای:
{{متن قرآن|وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ}}<ref>«و حقّ خویشاوند را به او برسان» سوره اسراء، آیه ۲۶.</ref>.
پیرمرد پاسخ داد: آری خوانده‌ام.
امام{{ع}} فرمودند: «ای پیرمرد در این آیه هم مراد از ([[قربی]]) ما هستیم».
سپس فرمودند: آیا این [[آیه]] را خوانده‌ای:
{{متن قرآن|وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى}}<ref>«بدانید که آنچه غنیمت گرفته‌اید از هرچه باشد یک پنجم آن از آن خداوند و فرستاده او و خویشاوند (وی)... است» سوره انفال، آیه ۴۱.</ref>.
گفت: آری.
[[امام]]{{ع}} فرمودند: «ما همان قربی و [[نزدیکان پیامبر]] هستیم».
باز امام{{ع}} پرسیدند: ای پیرمرد آیا این آیه از [[قرآن]] را خوانده‌ای: {{متن قرآن|إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}}<ref>«جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.</ref>.
پاسخ داد: آری.
امام{{ع}} فرمودند: «ما همان [[اهل بیتی]] هستیم که [[خداوند]] ما را به [[نزول آیه]] [[طهارت]] در [[حق]] آنان ممتاز کرد».
شیخ گفت: تو را به [[خدا]] قسم می‌دهم که آیا شما خود آنان هستید؟!
امام{{ع}} فرمودند: «به خدا [[سوگند]] که ما بدون [[شک]] همان‌ها هستیم، قسم به [[حقّ]] جدّ ما [[پیامبر]]{{صل}} که ما همان‌ها هستیم».
پیرمرد شامی گریست، [[عمامه]] از سر بر [[زمین]] کوفت، سر بر [[آسمان]] برداشت و گفت: خداوندا من از [[دشمنان]] [[آل محمد]] بیزارم<ref>مقتل خوارزمی، ج۲، ص۶۱؛ اللهوف علی قتلی الطفوف، ص۱۰۰؛ مقتل مقرم، ص۴۴۹ به نقل از تفسیر ابن کثیر و آلوسی.</ref>.
[[مورخان]] آورده‌اند که پس از [[شهادت امام حسین]]{{ع}} چون [[امام سجاد]]{{ع}} را به [[شام]] وارد کردند [[ابراهیم بن طلحة بن عبیدالله]] به سوی او رفت و در حالی‌که با سر و روی بسته در محمل نشسته بود از روی [[شماتت]] گفت: ای [[علی بن الحسین]] چه‌کسی [[پیروز]] شد؟ امام سجاد{{ع}} در پاسخ وی فرمودند: اگر می‌خواهی بدانی که چه‌کسی پیروز شد؟ در وقت [[نماز]] [[اذان]] و اقامه بگو<ref>امالی طوسی، ص۹۷۷.</ref>.
در این پاسخ امام{{ع}} به این نکته حساس اشاره داشتند که [[جدال]] [[امویان]] بر سر [[ریاست]] بر [[بنی هاشم]] نیست بلکه [[نزاع]] بر سر اذان و [[تکبیر]] و [[اقرار]] به [[وحدانیت خداوند]] [[متعال]] بوده و شهادت امام حسین{{ع}} و [[یاران]] [[پاک]] او سبب بقاء [[اسلام ناب محمدی]] و تثبیت آن در برابر جاهلیتی است که [[بنی امیه]] و [[پیروان]] آن سردمدار آن هستند همانها که هیچ‌گاه طعم شیرین [[ایمان]] و [[اسلام]] را نچشیده‌اند.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۶ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۶، ص ۷۳.</ref>.
===[[امام سجاد]]{{ع}} در [[مجلس یزید]]===
[[سر مقدس امام حسین]]{{ع}} و [[زنان]] [[اسیر]] [[اهل بیت]]{{عم}} را در حالی به مجلس یزید آوردند که همه آنان را با طناب بسته و [[غل]] در گردن و دست و پای [[زین العابدین]]{{ع}} بود، هنگامی که آنان را در برابر یزید نگاه داشتند. یزید از سر [[غرور]] این [[بیت]] از [[شعر]] [[حصین بن حمام]] مرّی را خواند که:
«ما آنانیم که سر مردانی را از هم می‌شکافیم که خود یلانی بوده و سرها شکافته بودند»<ref>{{عربی|نُفَلِّقُ هَاماً مِنْ رِجَالٍ أَعِزَّةٍ *** عَلَيْنَا وَ هُمْ كَانُوا أَعَقَّ وَ أَظْلَمَا}}؛ ارشاد، ج۲، ص۱۱۹؛ ابی مخنف، وقعة الطف، ص۱۹۸ و ۲۷۱؛ العقد الفرید، ج۵، ص۱۲۴.</ref>.
امام سجاد{{ع}} پاسخ شعر او را با این [[آیه]] از [[قرآن کریم]] دادند:
{{متن قرآن|مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ * لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ}}<ref>«هیچ گزندی در زمین و به جان‌هایتان نمی‌رسد مگر پیش از آنکه آن را پدید آوریم، در کتابی (آمده) است؛ این بر خداوند آسان است * تا بر آنچه از دست شما رفت دریغ نخورید و بر آنچه به شما دهد شادی نکنید و خداوند هیچ خود پسند خویشتن ستایی را دوست نمی‌دارد» سوره حدید، آیه ۲۲-۲۳.</ref>.
ناگاه [[خشم]] در چهره یزید نمودار شد پس [[امام]] این آیه را [[تلاوت]] فرمودند:
{{متن قرآن|وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ}}<ref>«و هر گزندی به شما برسد از کردار خود شماست و او از بسیاری (از گناهان شما نیز) در می‌گذرد» سوره شوری، آیه ۳۰.</ref>.
[[مورخان]] از [[فاطمه بنت الحسین]]{{ع}} نقل کرده‌اند که گفت: چون در برابر یزید نشستیم دلش به [[حال]] ما سوخت. در این هنگام مردی سرخگون از [[اهل شام]] برخاست و با اشاره به من به یزید گفت: یا [[امیر المؤمنین]] این [[کنیز]] را به من ببخش، من [[گمان]] داشتم که آنان این کار را برای خود جایز می‌دانند لذا بدنم از [[ترس]] شروع به لرزیدن کرد و به دامان عمه‌ام [[زینب]] چنگ زدم، ولی عمه‌ام می‌دانست که چنین چیزی امکان ندارد، بنابراین‌رو به مرد شامی کرد و فرمود:
به [[خدا]] [[سوگند]] که [[دروغ]] گفتی و [[پست]] شدی، نه تو [[قادر]] بر انجام چنین کاری هستی و نه یزید!
یزید در [[خشم]] شد و بانگ برآورد که: دروغ گفتی، اگر بخواهم می‌توانم چنین کاری را انجام دهم!
زینب گفت: نه به خدا قسم، هرگز [[خداوند]] چنین اجازه‌ای به تو نداده است مگر اینکه از [[دین]] ما خارج شده دین دیگری [[اختیار]] نمایی، یزید از خشم به [[جوش]] آمد و گفت: آیا با من چنین درشت سخن می‌گویی؟ همانا که پدر و [[برادر]] تو از دین خارج شده‌اند!
زینب پاسخ داد: اگر خود را [[مسلمان]] می‌دانی بدان‌که تو و پدر و جدت با [[دین خدا]] که دین پدر و برادر من می‌باشد [[هدایت]] شدید، یزید [[درمانده]] از جواب گفت: ای [[دشمن خدا]] دروغ گفتی!
زینب گفت: اکنون تو [[حاکم]] هستی و به واسطه قدرتی که داری به [[ستم]] و ناروا خشم می‌گیری و [[ناسزا]] می‌گویی، گویا یزید از شنیدن این [[کلام]] [[خجالت]] کشید و [[سکوت]] کرد.
ناگاه دوباره مرد شامی به او گفت: این کنیز را به من بده، اینجا بود که یزید به او گفت: از جلو چشمم دور شو که خدا تو را [[مرگ]] دهد<ref>ارشاد، ج۲، ص۱۲۱؛ ابی مخنف، ص۲۷۱- ۲۷۲.</ref>.
چنین به نظر می‌رسد که لحن کلام یزید آرامتر از لحن کلام [[ابن زیاد]] در [[کوفه]] است و شاید دلیل آن این باشد که ابن زیاد قصد داشت با این کار خود را به [[سرور]] خود یزید نزدیکتر کرده و خودشیرینی کند ولی یزید نیازی به این کار نداشته است، شاید هم یزید این نکته را دریافته بود که با [[کشتن امام حسین]]{{ع}} و [[اسیر]] کردن خاندانش مرتکب چه [[اشتباه]] بزرگی شده است از این رو می‌خواست با این کار از [[احساسات]] خشمگینانه [[افکار عمومی]] نسبت به خود کم کند.
در همان روزها یزید [[خطیب]] [[دمشق]] را واداشت تا بر [[منبر]] رفته و درمذمت و [[بدگویی]] نسبت به [[امام حسین]] و پدرش{{عم}} بسیار داد سخن بدهد و چون چنین کرد، [[امام سجاد]]{{ع}} به وی [[اعتراض]] نموده فریاد برآورد که:
وای بر تو ای خطیب که به قیمت [[خشم]] و [[غضب]] [[پروردگار]] [[رضایت]] مخلوقی را خریده‌ای، پس جایگاه خود را در [[آتش]] بدان.
سپس رو به یزید کرده فرمودند: ای یزید آیا [[اجازه]] می‌دهی تا بر فراز این چوب‌ها رفته کلماتی بگویم تا موجب [[رضایت خداوند]] شده و برای حاضران [[اجر]] و [[پاداش]] در بر داشته باشد...
حاضران از [[شجاعت]] این [[جوان]] اسیر و [[بیمار]] که بر خطیب رسمی [[حکومت]] و شخص [[خلیفه]] اعتراض کرده بود متعجب و مبهوت شده بودند؛ لذا چون یزید به خواسته [[امام]]{{ع}} جواب رد داد حاضران با [[اصرار]] از وی خواستند تا به امام سجاد{{ع}} اجازه [[سخن گفتن]] دهد، یزید که در برابر فشار افکار عمومی قرار گرفته بود چاره‌ای جز اجازه دادن به امام سجاد{{ع}} نداشت، امام{{ع}} از پله‌های منبر بالا رفت و قسمتی از سخنانی که فرمود این است: ای [[مردمان]] به ما شش [[خصلت]] و هفت [[فضیلت]] داده شده است، آن شش خصلت عبارتند از [[علم]]، [[بردباری]]، [[جوانمردی]]، [[فصاحت]]، شجاعت، و [[محبت]] در دل‌های [[مؤمنان]]، و هفت فضیلت آن است که [[پیغمبر]] از [[دودمان]] ماست، [[صدیق]] [[حضرت علی]]{{ع}} از ماست، [[جعفر طیار]] و [[حمزه]] که [[شیر خدا]] و [[پیامبر خدا]] بود از ما هستند، [[سرور زنان عالم]] [[فاطمه]] [[بتول]] و حسن و حسین دو [[سبط]] پیغمبر و دو [[سرور]] جوآنان [[اهل بهشت]] از ما هستند<ref>{{متن حدیث|أَيُّهَا النَّاسُ أُعْطِينَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ أُعْطِينَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّمَاحَةَ وَ الْفَصَاحَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ الْمَحَبَّةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ وَ فُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِيَّ الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً{{صل}} وَ مِنَّا الصِّدِّيقُ وَ مِنَّا الطَّيَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنَّا سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ فَاطِمَةُ الْبَتُولُ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ}}</ref>.
پس از این مقدمه که در آن به معرفی [[خاندان]] خود پرداخت شروع به ذکر [[فضایل]] و [[مناقب]] آن نمود: هرکس مرا می‌شناسد می‌شناسد و هرکس مرا نمی‌شناسد اکنون وی را از حسب و [[نسب]] خود [[آگاه]] می‌کنم، من فرزند [[مکه]] و [[منی]] هستم، من فرزند [[زمزم]] و [[صفا]] هستم، من فرزند آن کسی هستم، که [[زکات]] را در ردای خود نهاده و حمل می‌کرد، من فرزند آن کسی هستم، که بهترین کسی است که تاکنون [[جامه]] و ردا پوشیده است، من فرزند آن کسی هستم، که بهترین کسی است که تاکنون نعلین و [[کفش]] به‌پا کرده است، من فرزند آن کسی هستم، که بهترین حج‌گذاران و لبیک‌گویان بود، من فرزند آن کسی هستم، که بر [[براق]] سوار شد و [[آسمان‌ها]] را درنوردید، من فرزند آن کسی هستم، که او را از [[مسجد الحرام]] به [[مسجد الاقصی]] [[سیر]] دادند، من فرزند آن کسی هستم، که [[جبرئیل]] او را تا [[سدرة المنتهی]] رسانید، من فرزند آن کسی هستم که به [[مقام قاب قوسین]] یا نزدیکتر از آن نائل گردید، من فرزند آن کسی هستم، که [[فرشتگان]] [[آسمان]] به [[امامت]] او [[نماز]] گزاردند، من فرزند آن کسی هستم، که [[خداوند جلیل]] به او [[وحی]] فرستاد و [[اسرار]] نهانی با او بازگفت، من فرزند [[محمد مصطفی]]{{صل}} هستم، من [[فرزند علی]] [[مرتضی]] هستم، من فرزند آن کسی هستم، که به ضرب [[شمشیر]] بینی [[مشرکان]] را زد تا اینکه به [[وحدانیت خداوند]] [[شهادت]] دادند، من فرزند آن کسی هستم، که پیش روی [[رسول خدا]] با دو شمشیر [[جهاد]] کرد و با دو نیزه جنگید، من فرزند آن کسی هستم، که در [[راه خدا]] دو بار [[مهاجرت]] کرده و دو بار با [[رسول خدا]] [[بیعت]] نمود، کسی که در جنگ‌های [[بدر]] و حنین [[شمشیر]] زد و حتی چشم برهم زدنی به [[خدا]] [[کفر]] نورزید، من فرزند [[نیکوترین]] ایمان‌آورندگان، [[وارث پیامبران]]، نابودکننده [[ملحدان]]، [[سرور]] [[مسلمانان]]، فروغ [[مجاهدان]]، [[زینت]] عبادت‌پیشگان، [[زیور]] [[خداپرستان]]، سرآمد همه [[گریه‌کنندگان]] [از [[خوف]] خدا]، [[شکیباترین]] [[شکیبایان]]، بهترین [[نمازگزاران]] از [[آل یس]]، پیام‌آور خدای جهانیان هستم، من فرزند آن کسی هستم، که [[خداوند]] [[جبرئیل]] را [[پشتیبان]]، و [[میکائیل]] را [[یار]] و [[یاور]] او قرار داد، من فرزند آن کسی هستم، که پشتیبان مسلمانان، کشنده [[خوارج]] [[جنگ نهروان]]، [[پیمان‌شکنان]] [[جنگ جمل]] و [[بیدادگران]] [[جنگ صفین]] بود، کسی که با تمام [[دشمنان]] بدخواهش به [[مبارزه]] پرداخت، همو که از نظر [[افتخار]] از همه [[قریش]] [[برتر]] بود و نخستین کس از [[مؤمنان]] که [[دعوت]] رسول خدا را [[اجابت]] کرد، کسی که در قبول [[آیین اسلام]] از همه اقران خودگوی [[سبقت]] را درربود، [[سرکشان]] را درهم شکسته [[مشرکان]] را نابود ساخته، تیر زهرآگین خدا و بوستان [[حکمت]] [[پروردگار]] بود... این‌چنین کسی نیای من [[علی بن ابی طالب]] است. من فرزند [[بانوی بانوان عالم]] هستم، من [[فرزند فاطمه]] [[زهرا]] می‌باشم، فرزند [[بتول]] [[پاکیزه]]، من فرزند پاره تن رسول خدا{{صل}} می‌باشم، من فرزند آن کسی هستم که در [[خون]] خود غلطان شد، من فرزند سربریده [[کربلا]] هستم، من فرزند آن کسم که [[جنیان]] در تاریکی‌های [[زمین]] بر او گریسته و [[فرشتگان]] در [[آسمان]] برایش [[زاری]] کردند.<ref>{{متن حدیث|فَمَن عَرَفَني فَقَد عَرَفَني، و مَن لَم يَعرِفني أنبَأتُهُ بِحَسَبي و نَسَبي، أنَا ابنُ مَكَّةَ و مِنىً، أنَا ابنُ زَمزَمَ وَ الصَّفا، أنَا ابنُ مَن حَمَلَ الزَّكاةَ بِأَطرافِ الرِّدا، أنَا ابنُ خَيرِ مَنِ ائتَزَرَ وَ ارتَدى، أنَا ابنُ خَيرِ مَنِ انتَعَلَ وَ احتَفى، أنَا ابنُ خَيرِ مَن طافَ وَ سعى، أنَا ابنُ خَيرِ مَن حَجَّ و لَبّى، أنَا ابنُ مَن حُمِلَ عَلَى البُراقِ فِي الهَوا، أنَا ابنُ مَن اُسرِيَ بِهِ مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ إلَى المَسجِدِ الأَقصى، أنَا ابنُ مَن بَلَغَ بِهِ جَبرائيلُ إلى سِدرَةِ المُنتَهى، أنَا ابنُ مَن دَنى فَتَدَلّى فَكانَ قابَ قَوسَينِ أو أدنى، أنَا ابنُ مَن صَلّى بِمَلائِكَةِ السَّماء، أنَا ابنُ مَن أوحى إِلَيْهِ الجَليلُ ما أوحى، أنَا ابنُ مُحَمَّدٍ المُصطَفى، أنَا ابنُ عَلِيٍّ المُرتَضى، أنَا ابنُ مَن ضَرَبَ خَراطيمَ الخَلقِ حَتّى قالوا: لا إلهَ إلَا اللّهُ. أنَا ابنُ مَن ضَرَبَ بَينَ يَدَي رَسولِ اللّهِ بِسَيفَينِ، وَ طَعَنَ بِرُمحَينِ، وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَيْنِ، وَ بَايَعَ البَيْعَتَيْنِ، وَ قاتَلَ بِبَدرٍ وَ حُنَينٍ، وَ لَمْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ، أَنا ابْنُ صَالِحِ الْمُؤْمِنِينَ، وَ وارِثِ النَّبِيّينَ، وَ قامِعِ الْمُلْحِدينَ، وَ يَعسوبِ الْمُسْلِمِينَ، وَ نُورِ الْمُجاهِدينَ، وَ زَيْنِ الْعَابِدِينَ، وَ تَاجِ الْبَكّائِينَ، وَ أَصْبَرِ الصَّابِرينَ، وَ أَفْضَلِ الْقائِمِينَ مِنْ آلِ ياسِينَ، رَسولِ رَبِّ الْعالَمِينَ. أنَا ابْنُ الْمُؤَيَّدِ بِجَبْرائيلَ، الْمَنصورِ بِمِيكائِيلَ، أنَا ابْنُ الْمُحامِي عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِينَ، وَ قاتِلِ الْمارِقِينَ وَ النّاكِثينَ وَ الْقاسِطِينَ، وَ الْمُجاهِدِ أعداءَهُ النّاصِبِينَ، وَ أَفْخَرِ مَنْ مَشَى مِنْ قُرَيْشٍ أَجْمَعِينَ، وَ أَوَّلِ مَنْ أَجابَ وَ اسْتَجابَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، وَ أَقْدَمِ السَّابِقِينَ، وَ قاصِمِ الْمُعْتَدِينَ، وَ مُبِيدِ الْمُشْرِكِينَ، وَ سَهْمٍ مِنْ مَرامِي اللَّهِ، وَ بُسْتانِ حِكْمَةِ اللَّهِ... ذاكَ جَدّي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طالِبٍ.
أنَا ابْنُ فاطِمَةَ الزَّهراءِ، أنَا ابْنُ سَيِّدَةِ النِّساءِ، أنَا ابْنُ الطُّهْرِ الْبَتُولِ، أنَا ابْنُ بَضْعَةِ الرَّسولِ{{صل}}، أَنَا ابْنُ الْمُرَمَّلِ بِالدِّمَاءِ، أَنَا ابْنُ ذَبِيحِ كَرْبَلاَءَ، أَنَا ابْنُ مَنْ بَكَى عَلَيْهِ الْجِنُّ فِي الظَّلْمَاءِ، وَ نَاحَتْ عَلَيْهِ اَلطَّيْرُ فِي الْهَواءِ}}</ref>.
[[امام]] پیوسته از خود و [[خاندان]] خود می‌گفت و [[ضجه]] و شیون بود که از [[مردم]] برمی‌خاست، یزید ترسید که فتنه‌ای برپا شده و حوادثی پیش آید که برایش [[عاقبت]] [[خوشی]] نداشته باشد؛ چراکه [[سخنان امام]]{{ع}} در مردم [[انقلاب]] [[فکری]] ایجاد کرده بود او خود را به مردم [[شام]] شناسانده و آنان را به آنچه نمی‌دانستند [[آگاه]] کرده بود.
یزید به [[مؤذن]] اشاره کرد تا [[اذان]] بگوید و بدین وسیله [[کلام امام]]{{ع}} را قطع نماید، [[مؤذن]] بانگ برآورد: {{متن حدیث|اللَّهُ أَكْبَرُ}} [[امام]]{{ع}} رو به او کرده فرمود:
[[خداوند بزرگ]] است آن‌گونه که با چیزی نتوان قیاسش کرد و [[احساس]] آن را [[درک]] نتواند کرد، هیچ‌چیزی بزرگتر از [[خدا]] نیست.
و چون مؤذن بانگ زد: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ}} امام{{ع}} فرمود:
پوست و مو، گوشت و [[خون]]، و [[مغز]] و استخوانم به [[وحدانیت خدا]] [[گواهی]] می‌دهد.
و در زمانی که مؤذن گفت: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ}} امام{{ع}} به یزید رو کرده فرمود:
ای یزید! این محمد که نام او برده شد جد تو است یا جد من؟ اگر [[گمان]] داری که او جد تو است [[دروغ]] می‌گویی، و اگر [[اقرار]] می‌کنی که جد من است چرا [[عترت]] و خاندانش را کشتی؟<ref>نفس المهموم، ص۴۴۸- ۴۵۲ به نقل از مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۱۸۱ نقل از کتاب «الاحمر» نوشته اوزاعی (اصل خطبه بدون مقدمه)، مقدمه از کامل بهایی، ج۲، ص۲۹۹- ۳۰۲؛ ر.ک: حیات الامام زین العابدین، ص۱۷۵- ۱۷۷.</ref>.
یزید از جواب بازماند زیرا همگان می‌دانستند که [[پیامبر اکرم]]{{صل}} جد [[سید]] [[سجاد]]{{ع}} است و جد یزید، کسی جز [[دشمن]] شماره یک [[پیامبر]]{{صل}} [[ابو سفیان]] نیست، و [[اهل شام]] دانستند که در دریای [[گناه]] [[غرق]] شده و [[حکومت اموی]] تا کنون سعی در [[گمراهی]] آنان داشته است، به روشنی پیدا است که یزید به دلیل [[کینه]] شخصی و عدم [[بلوغ]] [[سیاسی]] از درک عمق [[قیام امام حسین]]{{ع}} عاجز بود و عواقب خطرناک آن را برای حکومتش جدی نمی‌گرفت.
شاید بزرگترین [[شاهد]] بر این [[خیال]] [[باطل]] یزید نامه‌ای باشد که در ابتدای [[خلافت]] به [[حاکم مدینه]] نوشت که از [[امام حسین]]{{ع}} [[بیعت]] بگیرد و در صورت [[امتناع]] امام حسین{{ع}} از بیعت او را به [[قتل]] رسانده و سرش را به [[شام]] نزد وی بفرستد.
در ادامه سخن از غلط بودن محاسبات یزید می‌توان به جریان انتقال [[کاروان اسیران]] از [[کربلا]] به [[کوفه]] و از آنجا به [[شام]] اشاره کرد که با انجام کارهای [[خشونت‌بار]] منعکس‌کننده [[تمایلات]] جنایتکارانه او بود، در حالی‌که یزید هنگامی از عمق خطر جنایتی که مرتکب آن گردیده بود [[آگاه]] شد که خبرهای ناگهانی از بازتاب‌های این حادثه بر او باریدن گرفت و [[افکار عمومی]] درباره [[قتل]] [[ریحانه]] [[رسول خدا]]{{صل}} او را زیر سؤال قرار داد، در اینجا بود که تلاش کرد تا [[مسئولیت]] این [[جنایت]] هولناک را به گردن [[ابن زیاد]] بیندازد و به [[امام سجاد]]{{ع}} عرض کرد: [[خدا]] [[پسر مرجانه]] را [[لعنت]] کند، به خدا قسم که اگر خود با پدرت روبرو شده بودم چیزی از من نمی‌خواست مگر اینکه به او می‌دادم و با تمام توان از کشته شدنش جلوگیری می‌کردم، ولی خواست خدا همان بود که دیدی، از [[مدینه]] با من مکاتبه کن و هردرخواستی داشتی مرا باخبر گردان<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۶۲؛ ارشاد، ج۲، ص۱۲۲.</ref>.
امام سجاد{{ع}} در [[زمان]] حضور در شام با [[منهال بن عمرو]] [[ملاقات]] کرد، منهال عرض کرد: یابن رسول الله{{صل}} حالتان چگونه است؟ [[امام]] رو به او کرده‌ فرمودند: «ما چون [[بنی اسرائیل]] در میان [[قوم فرعون]] شده‌ایم که پسران آن را سر می‌بریدند و [[زنان]] آن را زنده نگاه می‌داشتند، [[عرب]] بر [[عجم]] [[افتخار]] می‌کند که محمد{{صل}} از آنان است و در میان عرب [[قریش]] بر سایر [[قبایل]] افتخار می‌کند که محمد{{صل}} از آنان است ولی ما که [[اهل بیت]] او هستیم کشته و [[اسیر]] شده‌ایم {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref>»<ref>اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۸۵ به صورت مرسل، محمد بن سعد نیز در طبقات این‌روایت را به صورت مسند از منهال بن عمرو کوفی در کوفه (نه در شام) و با تفصیل بیشتری نقل می‌کند که این روایت مختصر آن است.</ref>.
در پایان، یزید از [[ترس]] [[فتنه]] و به‌هم خوردن اوضاع به [[نعمان بن بشیر]] [[فرمان]] داد تا زنان [[بیت]] [[رسالت]] و یادگارهای [[پیامبر]]{{صل}} را تا [[مدینه]] [[همراهی]] کرده و آنان را به [[وطن]] بازگرداند<ref>طبری، ج۲۵، ص۴۶؛ ارشاد، ج۲، ص۱۲۲ و به نقل از این دو در وقعة الطف ابو مخنف، ص۲۵۶، ۲۶۶.</ref> [[ترس]] او به حدی بود که دستور داد برگرداندن [[اهل بیت]]{{عم}} را شبانه انجام دهند<ref>به نقل از تفسیر المطالب فی امالی ابی طالب، ص۹۳، و الحدائق الوردیة، ج۱، ص۱۳۳.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۶ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۶، ص ۷۶.</ref>.


== منابع ==
== منابع ==
۷۲٬۸۳۱

ویرایش