سرگذشت زندگی امام کاظم: تفاوت میان نسخهها
←منابع
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
(←منابع) |
||
خط ۳۰۲: | خط ۳۰۲: | ||
پس خطاب به حضرتش میگوییم: [[درود]] بر تو ای فرزند [[رسول خدا]]، آن روز که زاده شدی و آن روز که به [[شهادت]] رسیدی و آن روز که برانگیخته خواهی شد. بنا به نقل مشهور، [[شهادت امام کاظم]]{{ع}} در [[روز جمعه]]، ۲۵ [[ماه رجب]] [[سال ۱۸۳ ق]]<ref>عمدة الطالب، ص۸۵؛ طبرى، ج۱۰، ص۷۰؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۵۴؛ تاریخ بغداد، ج۳، ص۳۲؛ تاریخ أبى الفداء، ج۲، ص۷۷؛ وفیات الاعیان، ج۲، ص۱۷۳؛ میزان الاعتدال، ج۳، ص۲۰۹؛ تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۳۴۰.</ref>. بوده است. [[روایت]] دیگر، [[شهادت امام]]{{ع}} را در [[سال ۱۸۶ ق]]<ref>مروج الذهب، ج۳، ص۳۵۵.</ref>. میداند. | پس خطاب به حضرتش میگوییم: [[درود]] بر تو ای فرزند [[رسول خدا]]، آن روز که زاده شدی و آن روز که به [[شهادت]] رسیدی و آن روز که برانگیخته خواهی شد. بنا به نقل مشهور، [[شهادت امام کاظم]]{{ع}} در [[روز جمعه]]، ۲۵ [[ماه رجب]] [[سال ۱۸۳ ق]]<ref>عمدة الطالب، ص۸۵؛ طبرى، ج۱۰، ص۷۰؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۵۴؛ تاریخ بغداد، ج۳، ص۳۲؛ تاریخ أبى الفداء، ج۲، ص۷۷؛ وفیات الاعیان، ج۲، ص۱۷۳؛ میزان الاعتدال، ج۳، ص۲۰۹؛ تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۳۴۰.</ref>. بوده است. [[روایت]] دیگر، [[شهادت امام]]{{ع}} را در [[سال ۱۸۶ ق]]<ref>مروج الذهب، ج۳، ص۳۵۵.</ref>. میداند. | ||
[[امام کاظم]]{{ع}} در ۵۵ سالگی<ref>الفصول المهمه، ص۲۵۵.</ref> و به [[نقلی]] در ۵۴ سالگی<ref>المناقب، ج۴، ص۳۴۹.</ref>[[چشم]] از جهان فرو بست.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۲۲۷.</ref> | [[امام کاظم]]{{ع}} در ۵۵ سالگی<ref>الفصول المهمه، ص۲۵۵.</ref> و به [[نقلی]] در ۵۴ سالگی<ref>المناقب، ج۴، ص۳۴۹.</ref>[[چشم]] از جهان فرو بست.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۲۲۷.</ref> | ||
===تحقیق درباره کشته شدن امام=== | |||
پس از به شهادت رسیدن [[امام کاظم]]{{ع}} [[هارون الرشید]] به منظور سلب [[مسئولیت]] [[قتل امام]]{{ع}} و تبرئه خود و [[دستگاه خلافت]] از دخالت در به شهادت رسیدن [[امام]]{{ع}}، [[مرگ حضرت]] را طبیعی جلوه داد و آن را میان [[مردم]] پراکند. او برای نیل به این [[هدف]] و قبولاندن این [[نیرنگ]] به مردم دو راه در پیش گرفت. | |||
'''راه نخست''': [[سندی بن شاهک]] نخستین گام را در این راه برداشت تا زمینه را برای اعلام بیگناهی و عدم دخالت اربابش [[هارون]] در قتل امام{{ع}} فراهم کند و در نتیجه دامان خود را از این [[جنایت]] [[پاک]] سازد. «[[عمر بن واقد]]» درباره چگونگی شانه خالی کردن سندی از زیر بار این مسئولیت و تلاش بیامان او در این راه میگوید: «در یکی از شبها سندی در پی من فرستاد. در آن هنگام من در [[بغداد]] بودم. احضار من در آن وقت از شب مرا بیمناک کرد و پنداشتم که سندی قصد سوئی درباره من دارد. از اینرو آنچه را که باید [[وصیت]] کنم، به خانوادهام وصیت کرده، {{عربی|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}} را بر زبان آوردم، سپس نزد سندی رفتم. | |||
چون سندی مرا دید، گفت: ای [[ابو حفص]]، انگار تو را ترسانیدهام؟ | |||
گفتم: آری. | |||
گفت: جز خیر چیزی نیست نترس. | |||
گفتم: خوب است پیکی به [[منزل]] من بفرستی تا آنان را از حال من باخبر سازد. | |||
سندی پذیرفت، سپس گفت: ای ابو حفص، میدانی برای چه تو را احضار کردم؟ | |||
گفتم: نه. | |||
پرسید: آیا [[موسی بن جعفر]] را میشناسی؟ | |||
گفتم: آری به [[خدا]]، او را میشناسم و روزگاری است که میان من و او رابطه [[دوستی]] برقرار است. | |||
گفت: چه کسانی در بغداد هستند که گفتارشان مورد قبول همگان است؟ | |||
کسانی را نام بردم و آنان را همانند من فرا خواند، سپس گفت: کسانی را میشناسید که موسی بن جعفر را بشناسند؟ | |||
حاضران کسانی را نام بردند و سندی آنان را احضار کرد. شمار کسانی که آن شب به دستور سندی احضار شده بودند به بیش از پنجاه تن رسید و همگی [[موسی بن جعفر]]{{ع}} را میشناختند و با او سابقه [[همنشینی]] داشتند. | |||
[[عمر بن واقد]] میگوید: سندی به اندرون رفت و ما مشغول [[نماز]] شدیم. | |||
کاتب او طوماری آورد و نام، محل سکونت و کار ما را در آن نوشت، سپس سندی نزد کاتب بازگشت. عمر ادامه میدهد: سندی بیرون آمده، مرا خواند. من و عدّهای از دوستانم برخاسته، داخل شدیم. سندی رو به من کرد و گفت: ای [[ابو حفص]]، پارچه را از روی موسی بن جعفر برگیر و چون پارچه را برگرفتم او را مرده یافتم. از دیدن او گریستم و کلمه [[استرجاع]] بر زبان آوردم. | |||
سپس به حاضران گفت: او را بنگرید. یکایک حاضران نزدیک شده، او را نگریستند. | |||
آنگاه گفت: همگی [[گواهی]] میدهید که این مرده [[موسی بن جعفر بن محمد]] است؟ گفتیم: آری، گواهی میدهیم که او موسی بن جعفر بن محمد است. | |||
سندی به یکی از [[غلامان]] گفت: عورت (شرمگاه) او را با پارچهای بپوشان و بدن او را در معرض دید قرار ده و [[غلام]] چنان کرد. | |||
آنگاه سندی گفت: آیا چیزی و اثری [[غیرطبیعی]] در او میبینید؟ | |||
گفتیم: نه. چیزی غیرطبیعی در او نمیبینیم، جز اینکه او مرده است. | |||
در این هنگام گواهی حاضران را ثبت کرد و آنان راه [[خانه]] خویش در پیش گرفتند»<ref>کمال الدین، ص۳۷؛ عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۹۷، حدیث ۳؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۲۵، حدیث ۳۷ (به نقل از کمال الدین، ص۳۷؛ عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۵۷، حدیث ۳).</ref>. | |||
'''راه دوم''': در این بخش از برنامه عوامفریبانه و [[منحرف]] کردن [[افکار]] [[مردم]]، [[هارون الرشید]] خود به میدان آمده بود تا در برابر جمع بزرگان [[شیعه]]، چنین وانمود کند که [[امام]]{{ع}} به [[مرگ طبیعی]] مرده و او هیچگونه دخالتی در [[وفات]] امام{{ع}} نداشته، خود را بیگناه بخواند. | |||
«[[محمد بن صدفه عنبری]]» میگوید: چون [[ابو ابراهیم]]، موسی بن جعفر{{ع}} درگذشت، هارون الرشید بزرگان [[خاندان]] [[ابو طالب]] و [[بنی عباس]]، [[حاکمان]] و دیگر [[مردمان]] را فراخواند، سپس پیکر [[ابو ابراهیم]]، [[موسی بن جعفر]]{{ع}} را حاضر کرد و به حاضران گفت: این موسی بن جعفر است که به [[مرگ طبیعی]] در گذشته و اگرچه میان من و او چالشهایی بود، اما در مورد کشتن او به [[خدا]] [[پناه]] میبرم و به درگاه [[خداوند]] [[استغفار]] میکنم که چنین کاری از من سر زده باشد. در او بنگرید آیا اثری از [[شکنجه]] و کشتن مییابید؟. | |||
در این هنگام هفتاد تن از [[شیعیان]] [[امام]]{{ع}} وارد شده، پیکر حضرت را وارسی کرده، اثری از زخم و خفگی در آن ندیدند. در پای امام{{ع}} رنگ [[حنا]] دیده میشد»<ref>کمال الدین، ص۳۹؛ عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۰۵، حدیث ۸؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۲۸، حدیث ۳۱ (به نقل از کمال الدین، ص۳۹؛ عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۰۵، حدیث ۸).</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۲۲۹.</ref> | |||
===[[پیکر امام]]{{ع}} بر روی پل=== | |||
بنا به قراین و شواهد موجود، طبق برنامه از پیش تعیین شده که [[هارون]] آن را ساخته و پرداخته بود، نباید [[مسئولیت]] به [[شهادت]] رساندن [[امام کاظم]]{{ع}} پیشوای تمام [[مسلمانان]] متوجه هارون شود. از دیگر سو میبایست به هر صورتی که ممکن بود امام{{ع}} را فردی عادی و فاقد جایگاهی ارجمند جلوه داد که در نتیجه، دیگر جایی برای [[گزافهگویی]] و بزرگ شمردن فقدان او و تشکیک در مرگش باقی نماند. [[سندی بن شاهک]] به منظور تحقق بخشیدن به [[هدف]] [[پلید]] اربابش دست به [[ابتکار]] زده، دستور داد پیکر بیجان امام کاظم{{ع}} را بر روی پل «رصافه» قرار دهند و درحالیکه شرطههای هارون [[سرکش]] گرد پیکر امام{{ع}} جمع شده، چهره حضرت را باز کرده بودند، [[مردم]] از آنجا میگذشتند و به جنازه امام{{ع}} مینگریستند. هدف از این کار، [[شکستن حرمت]] امام{{ع}} و کوچک و [[خوار]] کردن آن حضرت بود. سندی پا را فراتر نهاده، به مأموران خود دستور داد تا در کنار پیکر [[پاک]] امام{{ع}} ندا در دهند: {{عربی|هَذَا إِمَامُ الرَّافِضَةِ فَاعْرِفُوهُ}}؛ این امام و پیشوای [[رافضه]] ([[شیعه]]) است، بشناسیدش. و این گفتاری اندوهافزا بود که [[جان]] [[مؤمنان]] را از شدت [[غم]] میگداخت. | |||
آنان همچنین به [[فرمان]] سندی درصدد بدنام کردن [[شیعیان]] برآمده، میگفتند: این، [[موسی بن جعفر]] است، همو که رافضیها (شیعیان) میگویند: او نمیمیرد، پس او را بنگرید که مرده است. | |||
این مطلب به منظور بدنام و متهم کردن [[شیعه]] بیان میشد، درحالیکه [[روح]] شیعه از این گفتهها و ادعاها بیزار بوده، آن را نمیپذیرفت، بلکه «[[واقفیه]]» مدعی بودند که موسی بن جعفر نمرده و مانند [[حضرت مسیح]]{{ع}} به [[آسمان]] برده شده است. این [[حقیقت]] بر [[هارون]] و جلادان او پوشیده نبود، اما باید از این [[فرصت]] بهرهای دو سویه، برده میشد: یکی بیگناه جلوه دادن [[هارون الرشید]] و دیگری کوچک کردن [[امام کاظم]]{{ع}} و بدنام کردن شیعیان بود تا از این رهگذر، هر فشار و ستمی را که بر آنان روا میداشتند، توجیه کنند. این [[دین]] به دنیافروختگان پا را فراتر نهاده، گفتاری بس شنیع و [[آلوده]]، به جمله {{عربی|هَذَا إِمَامُ الرَّافِضَةِ}} افزوده، بانگ میدادند: [[آگاه]] باشید، هرکس بخواهد [[پلید]] و پلیدزاده العیاذ بالله، موسی بن جعفر را ببیند بیاید<ref>کمال الدین، ص۳۸؛ عیون الاخبار، ج۱، ص۹۹، حدیث ۵؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۲۷، حدیث ۲۹ (به نقل از کمال الدین، ص۳۸؛ عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۹۹، حدیث ۵)؛ الفصول المهمه، ص۵۴.</ref>. هارون با این روش فرصتطلبانه آشکار و نیز دستاندازی به [[حریم]] [[حرمت]] [[امام]]{{ع}}، میخواست افزون بر [[تحقیر]] شیعیان، عناصر فعال و دامنه فعالیت و [[تعصب]] [[دینی]] آنان را شناخته، از این شیوه فریبکارانه برای دربند کشیدن و در نهایت به کام [[مرگ]] فرستادن شیعیان استفاده کرده، از خطر آنان [[رهایی]] یابد. «شیخ [[باقر شریف القرشی]]» میگوید: «[[گمان]] [[قوی]] این است که شیعیان پی به این انگیزه هارون برده بودند و از همین رو به هیچ اقدامی علیه هارون و دستگاه او دست نزدند»<ref>حیاة الإمام موسى بن جعفر، ج۲، ص۵۲۳.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۲۳۲.</ref> | |||
===اقدام سلیمان=== | |||
کارهایی که هارون الرشید بدان دست زده بود، لکه ننگی پاکنشدنی بر دامان [[عباسیان]] گذارد و کارنامهای سیاه، بر دیگر سیاهکاریهای این [[خاندان]] میافزود،؛ چراکه [[هارون]] به [[کشتن امام]] کاظم{{ع}} بسنده نکرده، بلکه [[اعمال]] [[زشتی]] در [[حق]] آن حضرت روا داشت که نشان میدهد هارون هیچ بهرهای از [[بزرگواری]]، [[هوشمندی]]، خوبی و [[انسانیت]] نبرده است. | |||
«[[سلیمان بن ابی جعفر منصور]]» از این [[روحیه]] هارون [[آگاه]] بود. از همینرو زمانی که از بیرون آوردن [[پیکر امام]]{{ع}} از [[زندان]] و قرار دادن آن بر روی پل و سر دادن آن جملههای دردآور آگاه گردید، بر آن شد تا آن [[رفتار]] [[زشت]] را به بهترین صورت جبران کند. ماجرای اقدام سلیمان از این قرار است: | |||
«[[قصر]] سلیمان بر دجله مشرف بود. زمانی که هیاهوی [[مردم]] را شنید و [[بغداد]] را دستخوش [[آشوب]] و [[آشفتگی]] دید، دلیل آن را از [[فرزندان]] پرسید، گفتند: [[سندی بن شاهک]] [[وفات]] [[موسی بن جعفر]] را اعلام میکند. آنگاه آن جمله نفرتانگیز را به اطلاع سلیمان رساندند. | |||
سلیمان بر فرزندان خود بانگ زده، گفت: همراه [[غلامان]] خود بروید و جنازه امام را از آنان بگیرید و اگر ممانعت کردند، آنان را زده، [[جامه]] سیاهی ([[لباس]] [[سپاه]] و [[شرطه]]) که بر تن دارند بر بدنشان پاره کنید. | |||
فرزندان سلیمان و غلامان او روانه شدند و پیکر امام{{ع}} را از [[شرطهها]] گرفتند و آنان هیچ واکنشی نشان نداند،؛ چراکه سلیمان عموی [[خلیفه]] و مهمترین [[شخصیت]] خاندان [[بنی عباس]] به شمار میرفت و همگی از او [[فرمانبرداری]] داشتند. غلامان، پیکر [[امام کاظم]]{{ع}} را نزد سلیمان بردند. در همان هنگام دستور دارد تا در گذرگاههای بغداد ندا در دهند: آگاه باشید، هرکس بخواهد بر جنازه [[پاکیزه]] و پاکیزهزاده، موسی بن جعفر حضور یابد، حاضر شود»<ref>کمال الدین، ص۳۸؛ عیون الاخبار، ج۱، ص۹۹، حدیث ۵؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۲۷، حدیث ۲۹ (به نقل از کمال الدین، ص۳۸؛ عیون الاخبار الرضا، ج۱، ص۹۹، حدیث ۵).</ref>. | |||
مردم از هرصنف و طبقهای در [[تشییع پیکر]] امام کاظم{{ع}} حضور یافتند. | |||
[[شیعیان]] نیز با شرکت در [[تشییع پیکر]] [[پاک]] [[امام]]{{ع}} به [[سوگواری]] پرداخته، [[غرق]] [[اندوه]] و [[ماتم]] شدند. | |||
شیخ [[باقر شریف قرشی]] بر این [[اعتقاد]] است که: سلیمان از [[ترس]] بروز [[قیام]] مردمی یا [[شورش]] [[سپاهیان]] دست به چنین اقدامی زد،؛ چراکه [[شیعیان]] در آن [[زمان]] در [[اقلیت]] و دور از مقامهای دولتی نبودند، بلکه در میان [[دولت]] مردان، [[سرداران سپاه]]، متصدیان طراز اول امور دولتی کم نبودند کسانی که از [[مذهب تشیع]] [[پیروی]] میکردند. از همینرو سلیمان آن موضعگیری را از خود نشان داد و بدان وسیله توانست [[حکومت]] [[هارون الرشید]] را از گزند [[آشوبها]] و [[انقلاب]] وا رهاند<ref>کمال الدین، ص۳۸؛ عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۹۹، حدیث ۵.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۲۳۴.</ref> | |||
===[[تجهیز]] امام{{ع}}=== | |||
سلیمان امر تجهیز [[امام کاظم]]{{ع}} را به عهده گرفت، امام{{ع}} را [[غسل]] داد و کفنی که تمام [[قرآن کریم]] بر آن نوشته شده بود و دو هزار و پانصد دینار برای سلیمان تمام شده بود، بر [[پیکر امام]]{{ع}} پوشاند<ref>کمال الدین، ص۳۸؛ عیون الاخبار، ج۲، ص۵۲۶.</ref>. | |||
[[مسیب بن زهره]] میگوید: «به [[خدا]] [[سوگند]]، [[مردم]] را میدیدم که میپنداشتند امام{{ع}} را غسل میدهند، اما دست آنان به او نمیرسید و میپنداشتند که او را [[حنوط]] و [[کفن]] میکنند، اما میدیدم که کاری نمیکردند. آن شخصی که هنگام [[وفات امام کاظم]]{{ع}} در کنار حضرت بود (یعنی [[حضرت رضا]]{{ع}}) امام را غسل میداد و حنوط و کفن میکرد، اما چنین وانمود میکرد که با جمع غسلدهنده و کفنکننده [[همکاری]] میکند و آن جمع او را نمیشناختند. هنگامی که از کار خود [[فراغت]] یافت رو به من کرده، فرمود: ای مسیب، در هرچه دچار [[شک و تردید]] میشوی، از شک و تردید درباره من بپرهیز،؛ چراکه من امام و مولای تو و پس از پدرم [[حجت خداوند]] بر تو هستم. ای مسیب، مثل من، مثل یوسف و مثل آنان، مثل [[برادران یوسف]] است، آنگاه که بر او وارد شدند، ولی او را نشناختند<ref>عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۰۰، حدیث ۱؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۲۲، حدیث ۲۹ (به نقل از عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۰۰، حدیث ۱).</ref>. | |||
پس از پایان یافتن [[غسل]] و [[حنوط]] و [[کفن]]، [[امام کاظم]]{{ع}} را به سوی آرامگاهش بردند.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۲۳۶.</ref> | |||
===[[تشییع]] و [[خاکسپاری]] [[پیکر امام]]{{ع}}=== | |||
پس از آنکه پیکر امام{{ع}} غسل داده شد، [[مردم]] [[بغداد]] از همه قشر و طبقه، نیکوکردار و [[بدکار]] برای [[تشییع پیکر]] [[پاک]] امام کاظم{{ع}} روان شدند تا از [[فیض]] بر دوش گرفتن جنازه آن [[بزرگوار]] بهرهمند گردند. دستههای سوگوار در گذرگاههای بغداد به [[حرکت]] درآمده، درحالیکه در رثای آن [[امام]] عزیز گلواژههای [[غم]] و [[مصیبت]] سر میدادند، راه «باب التین» را در پیش گرفتند. | |||
[[سلیمان بن ابی جعفر]] درحالیکه لباسهای فاخر از تن کنده بود، با پا و سر برهنه، [[لباس]] [[عزا]] بر تن و گریبان چاکشده پیشاپیش [[جمعیت]] [[عزادار]] در حرکت بود. سرانجام به گورستان [[قریش]] رسیدند و سلیمان پیکر پاک امام کاظم{{ع}} را در [[قبر]] گذارد. پس از پایان یافتن کار [[خاکسپاری]]، مردم عزادار پیش رفته، این مصیبت بزرگ را به سلیمان [[تسلیت]] میگفتند<ref>کمال الدین، ص۳۸؛ عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۹۹، حدیث ۵؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۲۸، حدیث ۲۹ (به نقل از کمال الدین، ص۳۸؛ عیون الاخبار، ج۱، ص۹۹، حدیث ۵).</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۲۳۷.</ref> | |||
== منابع == | == منابع == |