پرش به محتوا

بحث:پیامبر خاتم (پرسش): تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - ']] صفحه' به ']]، ص'
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - ']] صفحه' به ']]، ص')
خط ۱۵: خط ۱۵:
#در [[قرآن]] هیچ جا، خطابی به‌صورت یَا أَیُّهَا الْعَرَبُ یا یَا أَیُّهَا الْقُرَشِیون پیدا نمی‌کنید. گاهی خطاب یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هست که مطلب مربوط به خصوص مؤمنان است و در این جهت هم فرق نمی‌کند، مؤمن از هر قوم و ملتی باشد داخل خطاب هست، وگرنه در موارد دیگر که پای عموم در میان بوده، عنوان یَا أَیُّهَا النَّاسُ آمده است.
#در [[قرآن]] هیچ جا، خطابی به‌صورت یَا أَیُّهَا الْعَرَبُ یا یَا أَیُّهَا الْقُرَشِیون پیدا نمی‌کنید. گاهی خطاب یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هست که مطلب مربوط به خصوص مؤمنان است و در این جهت هم فرق نمی‌کند، مؤمن از هر قوم و ملتی باشد داخل خطاب هست، وگرنه در موارد دیگر که پای عموم در میان بوده، عنوان یَا أَیُّهَا النَّاسُ آمده است.
#آیاتی در قرآن هست که از مفاد آنها یک نوع تعزز و اظهار بی‌اعتنایی به مردم عرب از نظر قبول دین اسلام استنباط می‌شود، که مؤید جهانی بودن تعلیمات اسلامی و وسعت نظر این دین است. مفاد آن آیات این است که اسلام به شما نیازی ندارد؛ فرضاً شما اسلام را نپذیرید، اقوام دیگری در جهان هستند که آنها از دل و جان اسلام را خواهند پذیرفت. بلکه از مجموع این آیات استنباط می‌شود که قرآن کریم روحیه آن اقوام دیگر را از قوم عرب برای اسلام مناسب‌تر و آماده‌تر می‌داند. این آیات به‌خوبی جهانی بودن اسلام را می‌رساند: {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|فَإِن يَكْفُرْ بِهَا هَؤُلاء فَقَدْ وَكَّلْنَا بِهَا قَوْمًا لَّيْسُواْ بِهَا بِكَافِرِينَ}}﴾}}؛<ref>انعام، آیه ۸۹</ref> اگر اینان (اعراب) به قرآن کافر شوند، همانا ما کسانی را خواهیم گمارد که قدر آن را بدانند و به آن مؤمن باشند. {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَيَأْتِ بِآخَرِينَ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى ذَلِكَ قَدِيرًا}}﴾}}؛<ref>نساء، آیه ۱۳۳.</ref> اگر خدا بخواهد شما را می‌برد و دیگران را به‌جای شما می‌آورد، خداوند بر هر چیزی توانا است. {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|...وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ}}﴾}}؛<ref>محمد، آیه ۳۸.</ref> اگر شما به قرآن پشت کنید، گروهی دیگر جای شما را خواهند گرفت که مانند شما نباشند.  در ذیل این آیه، حضرت [[امام باقر]] {{ع}} می‌فرماید: منظور از قوم دیگر، موالی (ایرانیان) هستند. اسلام می‌خواهد به اعراب بفهماند که آنها چه ایمان بیاورند و چه نیاورند، این دین پیشرفت خواهد کرد؛ زیرا اسلام دینی نیست که تنها برای قوم مخصوصی آمده باشد.
#آیاتی در قرآن هست که از مفاد آنها یک نوع تعزز و اظهار بی‌اعتنایی به مردم عرب از نظر قبول دین اسلام استنباط می‌شود، که مؤید جهانی بودن تعلیمات اسلامی و وسعت نظر این دین است. مفاد آن آیات این است که اسلام به شما نیازی ندارد؛ فرضاً شما اسلام را نپذیرید، اقوام دیگری در جهان هستند که آنها از دل و جان اسلام را خواهند پذیرفت. بلکه از مجموع این آیات استنباط می‌شود که قرآن کریم روحیه آن اقوام دیگر را از قوم عرب برای اسلام مناسب‌تر و آماده‌تر می‌داند. این آیات به‌خوبی جهانی بودن اسلام را می‌رساند: {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|فَإِن يَكْفُرْ بِهَا هَؤُلاء فَقَدْ وَكَّلْنَا بِهَا قَوْمًا لَّيْسُواْ بِهَا بِكَافِرِينَ}}﴾}}؛<ref>انعام، آیه ۸۹</ref> اگر اینان (اعراب) به قرآن کافر شوند، همانا ما کسانی را خواهیم گمارد که قدر آن را بدانند و به آن مؤمن باشند. {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَيَأْتِ بِآخَرِينَ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى ذَلِكَ قَدِيرًا}}﴾}}؛<ref>نساء، آیه ۱۳۳.</ref> اگر خدا بخواهد شما را می‌برد و دیگران را به‌جای شما می‌آورد، خداوند بر هر چیزی توانا است. {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|...وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ}}﴾}}؛<ref>محمد، آیه ۳۸.</ref> اگر شما به قرآن پشت کنید، گروهی دیگر جای شما را خواهند گرفت که مانند شما نباشند.  در ذیل این آیه، حضرت [[امام باقر]] {{ع}} می‌فرماید: منظور از قوم دیگر، موالی (ایرانیان) هستند. اسلام می‌خواهد به اعراب بفهماند که آنها چه ایمان بیاورند و چه نیاورند، این دین پیشرفت خواهد کرد؛ زیرا اسلام دینی نیست که تنها برای قوم مخصوصی آمده باشد.
#خروج یک عقیده، یک فکر، یک دین و یک مسلک از مرزهای محدود، و نفوذ در مرزها و مردم دور دست به اسلام اختصاص ندارد. همه ادیان بزرگ جهان، بلکه مسلک‌های بزرگ جهان، آن اندازه که در سرزمین‌های دیگر مورد استقبال قرار گرفته‌اند در سرزمین اصلی که از آنجا ظهور کرده‌اند مورد استقبال قرار نگرفته‌اند. مثلاً [[حضرت مسیح]] {{ع}} در فلسطین، منطقه‌ای از مشرق زمین، به دنیا آمد و اکنون در مغرب زمین بیش از مشرق، مسیحی وجود دارد. برعکس خود مردم فلسطین که یا مسلمان‌اند یا یهودی، اگر مسیحی وجود داشته باشد بسیار کم است. آیا مردم اروپا و آمریکا نسبت به دین مسیح احساس بیگانگی می‌کنند؟ چرا خود اروپاییان که القا کننده این افکار تفرقه‌انداز هستند، هرگز درباره خودشان این‌گونه فکر نمی‌کنند و فقط به ابزارهای استعماریشان این افکار را تلقین می‌کنند؟ اگر اسلام برای ایرانی بیگانه است، مسیحیت نیز برای اروپایی و آمریکایی بیگانه است. علت روشن است، آنها احساس کرده‌اند که در سرزمین‌های شرقی و اسلامی فقط اسلام است که به‌صورت یک فلسفه مستقل زندگی، به مردم آنجا روح استقلال و مقاومت می‌دهد. اگر اسلام نباشد چیز دیگری که بتواند با اندیشه‌های استعماری سیاه و سرخ مبارزه کند، وجود ندارد.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[خدمات متقابل اسلام و ایران (کتاب)|خدمات متقابل اسلام و ایران]] مجموعه آثار، ج ۱۴، صص ۶۸-۷۲.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۹۷ تا ۱۱۰.</ref>
#خروج یک عقیده، یک فکر، یک دین و یک مسلک از مرزهای محدود، و نفوذ در مرزها و مردم دور دست به اسلام اختصاص ندارد. همه ادیان بزرگ جهان، بلکه مسلک‌های بزرگ جهان، آن اندازه که در سرزمین‌های دیگر مورد استقبال قرار گرفته‌اند در سرزمین اصلی که از آنجا ظهور کرده‌اند مورد استقبال قرار نگرفته‌اند. مثلاً [[حضرت مسیح]] {{ع}} در فلسطین، منطقه‌ای از مشرق زمین، به دنیا آمد و اکنون در مغرب زمین بیش از مشرق، مسیحی وجود دارد. برعکس خود مردم فلسطین که یا مسلمان‌اند یا یهودی، اگر مسیحی وجود داشته باشد بسیار کم است. آیا مردم اروپا و آمریکا نسبت به دین مسیح احساس بیگانگی می‌کنند؟ چرا خود اروپاییان که القا کننده این افکار تفرقه‌انداز هستند، هرگز درباره خودشان این‌گونه فکر نمی‌کنند و فقط به ابزارهای استعماریشان این افکار را تلقین می‌کنند؟ اگر اسلام برای ایرانی بیگانه است، مسیحیت نیز برای اروپایی و آمریکایی بیگانه است. علت روشن است، آنها احساس کرده‌اند که در سرزمین‌های شرقی و اسلامی فقط اسلام است که به‌صورت یک فلسفه مستقل زندگی، به مردم آنجا روح استقلال و مقاومت می‌دهد. اگر اسلام نباشد چیز دیگری که بتواند با اندیشه‌های استعماری سیاه و سرخ مبارزه کند، وجود ندارد.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[خدمات متقابل اسلام و ایران (کتاب)|خدمات متقابل اسلام و ایران]] مجموعه آثار، ج ۱۴، صص ۶۸-۷۲.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']]، ص ۹۷ تا ۱۱۰.</ref>


==وحدت روش از مکه تا مدینه==
==وحدت روش از مکه تا مدینه==
*عده‌ای از مستشرقان (و بیشتر مستشرقان یهودی) همچون گلدزیهر و نولدکه، گفته‌اند که [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} - العیاذ بالله - در مکه یک شخصیت داشت و در مدینه شخصیت دیگری شد و به کلی روش خودش را عوض کرد. در مکه در چهره مسیح بود و مانند مسیح فقط دعوت می‌کرد، حرف محبت‌آمیز می‌زد (و ناچار باید بگویند مانند مسیح می‌گفت: اگر به طرف راست صورتت سیلی زدند طرف چپ آن را بیاور، کار خدا را به خدا واگذار و کار قیصر را به قیصر)، راهش همانند راه مسیح بود و بنابراین در مکه می‌بینید که پیامبر اجازه جنگیدن و جهاد نداد. به مدینه که می‌آید یک گردش صدوهشتاد درجه‌ای می‌کند، به شکل یک امپراتور و یک فرد مقتدر درمی‌آید و فرمان جهاد می‌دهد. دیگر آن روش گذشته خودش را به کلی کنار می‌گذارد. [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]] {{صل}} نه در مکه مسیح محض بود - آن مسیحی که آنها می‌شناسند - و نه در مدینه روشش روش امپراتور بود - آن‌طور که آنها تصور کرده‌اند. روش عیناً یک روش است. سیزده سال دعوت کرد، پس از سیزده سال اجازه دفاع داد؛ آن هم تا جنگ از ناحیه دشمن شروع نشد، اجازه دفاع نداد. اگر [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} از روز اول شروع به جهاد می‌کرد، آن وقت شما بیشتر اعتراض می‌کردید که آخر یک مدتی مردم را دعوت کن، اگر زیر بار نرفتند و تکبر و عناد ورزیدند، آن وقت جهاد کن؛ نه از روز اول. در مدینه هم پیامبر {{صل}} همان چهره انسان کامل و جامع را داشت؛ یعنی قرآن، هم تکیه دارد روی کتاب و دعوت، و هم روی عدالت، و هم می‌گوید در آنجا که کتاب و دعوت، عدالت را برقرار نمی‌کند، باید دست به شمشیر برد: {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ}}﴾}}.<ref>حدید، آیه ۲۵: و آهن را که در آن برای مردم خطری سخت و سودهایی است، پدید آوردیم.</ref> اینها اعجاز قرآن است که قرآن چگونه همیشه پیشاپیش طوری حرف می‌زند که جواب این حرف‌ها داده شود. می‌فهمد که در آینده دست به‌سوی قدرت و شمشیر بردن وجود دارد؛ یعنی این‌طور نیست که پیامبر {{صل}} در مکه یک راه را می‌رفت، بعد به مدینه آمد، راهش را عوض کرد. نشان می‌دهد همان راهی را که در مدینه رفت، در مکه بیان می‌کند. در مکه می‌گوید: {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ}}﴾}}؛<ref>قلم، آیه ۱۶.</ref> چاره‌ای نیست جز اینکه باید این دماغ‌های مانند خرطوم اینها، به خاک مالیده شود. در سوره طور هم که آن نیز مکی است، آیاتی است که چنین اشاره‌هایی در آن هست. از همه صریح‌تر سوره مبارکه والعادیات است. این سوره از سوره‌های کوچک مکی است و آهنگ مکی هم دارد. سوره‌های مکی همه با آیات کوتاه و حماسی است. مسلم در همان زمان که این سوره در مکه نازل شده بسیاری از مسلمین بوده‌اند که می‌دانسته‌اند رو به چه جهتی می‌روند و شاید از کفار قریش هم فهمیدند. قرآن در این سوره می‌گوید: سوگند به اسبان دونده (مجاهدان) در حالی که نفس زنان به پیش می‌روند. سوگند به افروزندگان جرقه آتش (در برخورد سم‌هایشان با سنگ‌های بیابان)، سوگند به هجوم آوران سپیده‌دم که گرد و غبار به هر سو پراکندند و ناگهان در میان دشمن ظاهر شدند.<ref>آشنایی با قرآن، ج ۸، صص ۲۷۷-۲۷۹.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۹۷ تا ۱۱۰.</ref>
*عده‌ای از مستشرقان (و بیشتر مستشرقان یهودی) همچون گلدزیهر و نولدکه، گفته‌اند که [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} - العیاذ بالله - در مکه یک شخصیت داشت و در مدینه شخصیت دیگری شد و به کلی روش خودش را عوض کرد. در مکه در چهره مسیح بود و مانند مسیح فقط دعوت می‌کرد، حرف محبت‌آمیز می‌زد (و ناچار باید بگویند مانند مسیح می‌گفت: اگر به طرف راست صورتت سیلی زدند طرف چپ آن را بیاور، کار خدا را به خدا واگذار و کار قیصر را به قیصر)، راهش همانند راه مسیح بود و بنابراین در مکه می‌بینید که پیامبر اجازه جنگیدن و جهاد نداد. به مدینه که می‌آید یک گردش صدوهشتاد درجه‌ای می‌کند، به شکل یک امپراتور و یک فرد مقتدر درمی‌آید و فرمان جهاد می‌دهد. دیگر آن روش گذشته خودش را به کلی کنار می‌گذارد. [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]] {{صل}} نه در مکه مسیح محض بود - آن مسیحی که آنها می‌شناسند - و نه در مدینه روشش روش امپراتور بود - آن‌طور که آنها تصور کرده‌اند. روش عیناً یک روش است. سیزده سال دعوت کرد، پس از سیزده سال اجازه دفاع داد؛ آن هم تا جنگ از ناحیه دشمن شروع نشد، اجازه دفاع نداد. اگر [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} از روز اول شروع به جهاد می‌کرد، آن وقت شما بیشتر اعتراض می‌کردید که آخر یک مدتی مردم را دعوت کن، اگر زیر بار نرفتند و تکبر و عناد ورزیدند، آن وقت جهاد کن؛ نه از روز اول. در مدینه هم پیامبر {{صل}} همان چهره انسان کامل و جامع را داشت؛ یعنی قرآن، هم تکیه دارد روی کتاب و دعوت، و هم روی عدالت، و هم می‌گوید در آنجا که کتاب و دعوت، عدالت را برقرار نمی‌کند، باید دست به شمشیر برد: {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ}}﴾}}.<ref>حدید، آیه ۲۵: و آهن را که در آن برای مردم خطری سخت و سودهایی است، پدید آوردیم.</ref> اینها اعجاز قرآن است که قرآن چگونه همیشه پیشاپیش طوری حرف می‌زند که جواب این حرف‌ها داده شود. می‌فهمد که در آینده دست به‌سوی قدرت و شمشیر بردن وجود دارد؛ یعنی این‌طور نیست که پیامبر {{صل}} در مکه یک راه را می‌رفت، بعد به مدینه آمد، راهش را عوض کرد. نشان می‌دهد همان راهی را که در مدینه رفت، در مکه بیان می‌کند. در مکه می‌گوید: {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ}}﴾}}؛<ref>قلم، آیه ۱۶.</ref> چاره‌ای نیست جز اینکه باید این دماغ‌های مانند خرطوم اینها، به خاک مالیده شود. در سوره طور هم که آن نیز مکی است، آیاتی است که چنین اشاره‌هایی در آن هست. از همه صریح‌تر سوره مبارکه والعادیات است. این سوره از سوره‌های کوچک مکی است و آهنگ مکی هم دارد. سوره‌های مکی همه با آیات کوتاه و حماسی است. مسلم در همان زمان که این سوره در مکه نازل شده بسیاری از مسلمین بوده‌اند که می‌دانسته‌اند رو به چه جهتی می‌روند و شاید از کفار قریش هم فهمیدند. قرآن در این سوره می‌گوید: سوگند به اسبان دونده (مجاهدان) در حالی که نفس زنان به پیش می‌روند. سوگند به افروزندگان جرقه آتش (در برخورد سم‌هایشان با سنگ‌های بیابان)، سوگند به هجوم آوران سپیده‌دم که گرد و غبار به هر سو پراکندند و ناگهان در میان دشمن ظاهر شدند.<ref>آشنایی با قرآن، ج ۸، صص ۲۷۷-۲۷۹.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']]، ص ۹۷ تا ۱۱۰.</ref>


==جهاد و جنگ‌های صدر اسلام==
==جهاد و جنگ‌های صدر اسلام==
خط ۲۵: خط ۲۵:
#در سال دوم هجرت برای اولین بار آیات جهاد نازل شد: خدا از اهل ایمان دفاع می‌کند، خدا خیانتکارهای کافر پیشه را دوست نمی‌دارد (اشاره به اینکه اینها به شما خیانت کردند، اینها کفران نعمت کردند)، آن وقت می‌فرماید: {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا}}﴾}}؛ اجازه داده شد به این مردم که دیگران به جنگ‌شان آمده‌اند، که بجنگند. یعنی ای مسلمانان، حالا که کافران به جنگ شما آمده‌اند، پس بجنگید. این درست حالت دفاع است؛ چرا که مظلوم باید از خودش دفاع کند. بعد هم وعده یاری می‌دهد: {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|... وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ * الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ}}﴾}}؛ ما به این مردم که آنها را از شهر و دیار خودشان به ناحق بیرون کردند و جرمی نداشتند جز اینکه می‌گفتند پروردگار ما خدا است اجازه جهاد می‌دهیم. جرمشان این بود که گفتند: رَبُّنَا اللَّهُ. لحن آیه لحن دفاع است. بعد فلسفه کلی جهاد را ذکر می‌کند؛ گویا قرآن با همین پرسش‌ها و اشکال‌هایی که مسیحی‌ها می‌کنند مواجه شده است که می‌گویند: ای قرآن، تو کتاب آسمانی هستی، تو یک کتاب دینی‌ای، چگونه اجازه جنگ می‌دهی؟ جنگ چیز بدی است، تو همه‌اش بگو صلح، بگو صفا، بگو عبادت! قرآن می‌گوید: نه، اگر در مواقعی که تهاجم از نقطه مقابل شروع می‌شود این طرف دفاع نکند، سنگ روی سنگ بند نمی‌شود، تمام مراکز عبادت هم از میان می‌رود: {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|وَلَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ}}﴾}}؛<ref>حج، آیه ۴۰.</ref> اگر خدا به‌وسیله بعضی جلوی تهاجم بعضی دیگر را نگیرد تمام این صومعه‌ها و مراکز عبادت، خراب می‌شود، مراکز یهودی‌ها از بین می‌رود، مساجد عبادت مسلمان‌ها از بین می‌رود. یعنی هیچ‌کس آزادی پیدا نمی‌کند خدا را به این شکل عبادت کند. قرآن بعد هم وعده نصرت می‌دهد: {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ}}﴾}}؛ خدا هرکسی که او را یاری کند، یعنی حقیقت را یاری کند. یاری می‌کند، خداوند نیرومند و غالب است.<ref>جهاد، صص ۱۹-۲۲.</ref>
#در سال دوم هجرت برای اولین بار آیات جهاد نازل شد: خدا از اهل ایمان دفاع می‌کند، خدا خیانتکارهای کافر پیشه را دوست نمی‌دارد (اشاره به اینکه اینها به شما خیانت کردند، اینها کفران نعمت کردند)، آن وقت می‌فرماید: {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا}}﴾}}؛ اجازه داده شد به این مردم که دیگران به جنگ‌شان آمده‌اند، که بجنگند. یعنی ای مسلمانان، حالا که کافران به جنگ شما آمده‌اند، پس بجنگید. این درست حالت دفاع است؛ چرا که مظلوم باید از خودش دفاع کند. بعد هم وعده یاری می‌دهد: {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|... وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ * الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ}}﴾}}؛ ما به این مردم که آنها را از شهر و دیار خودشان به ناحق بیرون کردند و جرمی نداشتند جز اینکه می‌گفتند پروردگار ما خدا است اجازه جهاد می‌دهیم. جرمشان این بود که گفتند: رَبُّنَا اللَّهُ. لحن آیه لحن دفاع است. بعد فلسفه کلی جهاد را ذکر می‌کند؛ گویا قرآن با همین پرسش‌ها و اشکال‌هایی که مسیحی‌ها می‌کنند مواجه شده است که می‌گویند: ای قرآن، تو کتاب آسمانی هستی، تو یک کتاب دینی‌ای، چگونه اجازه جنگ می‌دهی؟ جنگ چیز بدی است، تو همه‌اش بگو صلح، بگو صفا، بگو عبادت! قرآن می‌گوید: نه، اگر در مواقعی که تهاجم از نقطه مقابل شروع می‌شود این طرف دفاع نکند، سنگ روی سنگ بند نمی‌شود، تمام مراکز عبادت هم از میان می‌رود: {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|وَلَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ}}﴾}}؛<ref>حج، آیه ۴۰.</ref> اگر خدا به‌وسیله بعضی جلوی تهاجم بعضی دیگر را نگیرد تمام این صومعه‌ها و مراکز عبادت، خراب می‌شود، مراکز یهودی‌ها از بین می‌رود، مساجد عبادت مسلمان‌ها از بین می‌رود. یعنی هیچ‌کس آزادی پیدا نمی‌کند خدا را به این شکل عبادت کند. قرآن بعد هم وعده نصرت می‌دهد: {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ}}﴾}}؛ خدا هرکسی که او را یاری کند، یعنی حقیقت را یاری کند. یاری می‌کند، خداوند نیرومند و غالب است.<ref>جهاد، صص ۱۹-۲۲.</ref>
#اسلام دین شمشیر است، اما شمشیرش همیشه آماده دفاع است؛ یا از جان مسلمانان، یا از مال مسلمانان، یا از سرزمین آنها و یا از توحید، اگر به خطر افتاده باشد. اسلام هرجا که توحید به خطر بیفتد برای نجات آن می‌کوشد؛ چون توحید عزیزترین حقیقت انسانی است.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار، ج ۱۶، ص ۱۸۳.</ref>
#اسلام دین شمشیر است، اما شمشیرش همیشه آماده دفاع است؛ یا از جان مسلمانان، یا از مال مسلمانان، یا از سرزمین آنها و یا از توحید، اگر به خطر افتاده باشد. اسلام هرجا که توحید به خطر بیفتد برای نجات آن می‌کوشد؛ چون توحید عزیزترین حقیقت انسانی است.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار، ج ۱۶، ص ۱۸۳.</ref>
#جهاد یعنی سربازی، یعنی جنگ. آن دینی که به پند و اندرز قناعت نکرده است بلکه بر سراسر زندگی بشر چنگ انداخته و آمده اجتماع بسازد، دینی که تشکیل دولت جزء دستوراتش است، آیا می‌تواند دستور جهاد نداشته باشد؟ یک دین در دنیا اعلام بکند که من می‌خواهم دولت تشکیل بدهم و تعلیمات من مکتبی است که یکی از شئون آن زندگی اجتماعی است و می‌خواهد مسلمانان را به‌صورت یک واحد اجتماعی مستقل درآورد؛ آیا این دین می‌تواند دولت داشته باشد، ولی ارتش و سرباز نداشته باشد، دستور جهاد و دفاع نداشته باشد؟ اسلام را نباید با ادیانی که همه محتوایشان چهار کلمه اندرز است مقایسه کرد. اسلام خودش را در مقابل همه بدبختی‌های اجتماع مسئول می‌داند. همیشه در دنیا زور وجود دارد؛ یا باید در مقابل زور تسلیم بود، یا باید در مقابلش ایستاد. کسی که می‌گوید من جهاد ندارم، معنایش این است که در مقابل زورهای دنیا تسلیمم. زور در مقابل زور یکی از سنن خلقت است. قرآن دستور به جهاد می‌دهد و هدف جهاد را هم مشخص می‌کند: {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ}}﴾}} برای اینکه زمینه فتنه را از میان ببرید، آشوبی در میان نباشد. {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|...وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّه...}}﴾}}<ref>انفال، آیه ۳۹.</ref> و دین تنها از آن خدا باشد، یعنی بشر تسلیم خدا باشد، تسلیم حقیقت باشد.<ref>آشنایی با قرآن، ج ۳، صص ۵۴-۵۷.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۹۷ تا ۱۱۰.</ref>
#جهاد یعنی سربازی، یعنی جنگ. آن دینی که به پند و اندرز قناعت نکرده است بلکه بر سراسر زندگی بشر چنگ انداخته و آمده اجتماع بسازد، دینی که تشکیل دولت جزء دستوراتش است، آیا می‌تواند دستور جهاد نداشته باشد؟ یک دین در دنیا اعلام بکند که من می‌خواهم دولت تشکیل بدهم و تعلیمات من مکتبی است که یکی از شئون آن زندگی اجتماعی است و می‌خواهد مسلمانان را به‌صورت یک واحد اجتماعی مستقل درآورد؛ آیا این دین می‌تواند دولت داشته باشد، ولی ارتش و سرباز نداشته باشد، دستور جهاد و دفاع نداشته باشد؟ اسلام را نباید با ادیانی که همه محتوایشان چهار کلمه اندرز است مقایسه کرد. اسلام خودش را در مقابل همه بدبختی‌های اجتماع مسئول می‌داند. همیشه در دنیا زور وجود دارد؛ یا باید در مقابل زور تسلیم بود، یا باید در مقابلش ایستاد. کسی که می‌گوید من جهاد ندارم، معنایش این است که در مقابل زورهای دنیا تسلیمم. زور در مقابل زور یکی از سنن خلقت است. قرآن دستور به جهاد می‌دهد و هدف جهاد را هم مشخص می‌کند: {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ}}﴾}} برای اینکه زمینه فتنه را از میان ببرید، آشوبی در میان نباشد. {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|...وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّه...}}﴾}}<ref>انفال، آیه ۳۹.</ref> و دین تنها از آن خدا باشد، یعنی بشر تسلیم خدا باشد، تسلیم حقیقت باشد.<ref>آشنایی با قرآن، ج ۳، صص ۵۴-۵۷.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']]، ص ۹۷ تا ۱۱۰.</ref>


==حمله به کاروان تجاری قریش==
==حمله به کاروان تجاری قریش==
*چرا پیامبر {{صل}} اجازه داد مسلمانان جلوی قافله مال‌التجاره کفار قریش را وقتی از نزدیک مدینه عبور می‌کرد بگیرند و کالای آن را تصاحب کنند که اروپایی‌ها حتى تعبیر زشت راهزنی را به کار برده‌اند؟ آیا غیر از این بود که این کار برای هدف مقدسی بود؟
*چرا پیامبر {{صل}} اجازه داد مسلمانان جلوی قافله مال‌التجاره کفار قریش را وقتی از نزدیک مدینه عبور می‌کرد بگیرند و کالای آن را تصاحب کنند که اروپایی‌ها حتى تعبیر زشت راهزنی را به کار برده‌اند؟ آیا غیر از این بود که این کار برای هدف مقدسی بود؟
من این سؤال را توسعه می‌دهم. ممکن است کسی بگوید جهاد هم از همین قبیل است. چون جهاد هم در نهایت امر یعنی کشتن انسان‌ها. بدیهی است کشتن انسان‌ها کار درستی نیست. کاری که درست نیست، چرا اسلام اجازه می‌دهد؟ می‌گویید برای هدفی مقدس. پس اجازه جهاد در اسلام اجازه استفاده از وسایل نامشروع برای هدف مشروع است. کفار قریش کسانی بودند که سیزده سال کاری نداشته‌اند جز اینکه حلقوم [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} را بگیرند که ندای حقیقت به مردم نرسد. مسلمین را تعذیب بکنند، در زیر شکنجه‌ها بکشند و از هیچ جنایتی خودداری نکنند؛ در حالی که می‌فهمند او دارد حق را می‌گوید، باز ما بگوییم مال اینها محترم است، مال‌التجاره‌شان محترم است؟ ثانیاً آن مال‌التجاره را از کجا به دست آورده‌اند؟ به نص قرآن یک عده رباخوار بودند در مکه و مالی هم که به دست آورده بودند، از دزدی و رباخواری به دست آورده بودند. آیا مال اینها محترم است؟ پس این‌طور نیست که در عین اینکه این مال‌ها محترم است، [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} به آن دلیل اجازه تصاحب آنها را داده است که هدفش مقدس است؛ بلکه اگر هدف مقدسی هم نبود، این مال احترام نداشت.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار، ج ۱۶، صص ۱۲۷-۱۲۹.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۹۷ تا ۱۱۰.</ref>
من این سؤال را توسعه می‌دهم. ممکن است کسی بگوید جهاد هم از همین قبیل است. چون جهاد هم در نهایت امر یعنی کشتن انسان‌ها. بدیهی است کشتن انسان‌ها کار درستی نیست. کاری که درست نیست، چرا اسلام اجازه می‌دهد؟ می‌گویید برای هدفی مقدس. پس اجازه جهاد در اسلام اجازه استفاده از وسایل نامشروع برای هدف مشروع است. کفار قریش کسانی بودند که سیزده سال کاری نداشته‌اند جز اینکه حلقوم [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} را بگیرند که ندای حقیقت به مردم نرسد. مسلمین را تعذیب بکنند، در زیر شکنجه‌ها بکشند و از هیچ جنایتی خودداری نکنند؛ در حالی که می‌فهمند او دارد حق را می‌گوید، باز ما بگوییم مال اینها محترم است، مال‌التجاره‌شان محترم است؟ ثانیاً آن مال‌التجاره را از کجا به دست آورده‌اند؟ به نص قرآن یک عده رباخوار بودند در مکه و مالی هم که به دست آورده بودند، از دزدی و رباخواری به دست آورده بودند. آیا مال اینها محترم است؟ پس این‌طور نیست که در عین اینکه این مال‌ها محترم است، [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} به آن دلیل اجازه تصاحب آنها را داده است که هدفش مقدس است؛ بلکه اگر هدف مقدسی هم نبود، این مال احترام نداشت.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار، ج ۱۶، صص ۱۲۷-۱۲۹.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']]، ص ۹۷ تا ۱۱۰.</ref>


==ازدواج‌های متعدد==
==ازدواج‌های متعدد==
*ازدواج اول [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} با [[حضرت خدیجه|خدیجه]] {{س}} بود که پانزده سال از خودش بزرگ‌تر بود. ازدواج با خدیجه {{س}} در بیست‌وپنج سالگی پیامبر و چهل سالگی خدیجه صورت گرفت. خدیجه بیست‌وپنج سال به‌عنوان زن منحصر به فرد پیامبر {{صل}} در خانه پیامبر {{صل}} بود، و فرزندانی آورد و در شصت‌وپنج سالگی وفات کرد. پس از [[حضرت خدیجه|خدیجه]] {{س}}، [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} با یک بیوه دیگر به نام سوده ازدواج کرد. پس از او با عایشه که دختر خانه بود و قبلاً شوهر نکرده بود و مستقیماً از خانه پدر به خانه پیامبر {{صل}} می‌آمد، ازدواج کرد. پس از عایشه نیز با آنکه پیامبر {{صل}} زنان متعددی گرفت، هیچ کدام دختر خانه نبودند، همه بیوه و غالباً سالخورده و احیاناً صاحب فرزندان برومندی بودند. عایشه همواره در میان زنان پیامبر به خود می‌بالید، و می‌گفت: «من تنها زنی هستم که با غیر پیامبر آمیزش نکرده‌ام.» او به زیبایی خود نیز می‌بالید و این دو جهت او را مغرور کرده بود و احیاناً پیامبر را می‌آزرد. عایشه پیش خود انتظار داشت با بودن او پیامبر به زن دیگر التفات نکند، زیرا طبیعی است برای یک مرد با داشتن زنی جوان و زیبا، به‌سر بردن با زنانی سالخورده و بی‌بهره از زیبایی جز تحمل محرومیت و ناکامی چیز دیگر نیست؛ به‌خصوص اگر مانند پیامبر {{صل}} بخواهد رعایت حق و نوبت همه را در کمال دقت و عدالت بنماید. اما [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} که ازدواج‌های متعددش بر مبنای مصالح اجتماعی و سیاسی آن روز اسلام بود، نه بر مبانی دیگر، به این جهات التفاتی نمی‌کرد و از آن تاریخ تا آخر عمر که مجموعاً در حدود ده سال بود، زنان متعددی از میان زنان بی‌سرپرست، که شوهرهاشان کشته شده بودند، یا به علت دیگر بی‌سرپرست شده بودند، به همسری برگزید.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[داستان راستان (کتاب)|داستان راستان]] مجموعه آثار، ج ۱۸، صص ۴۳۸ و ۴۳۹.</ref> به عبارتی، علل ازدواج مختلف است: گاهی برای کسب نیرو و قوت و پیوند با اقویا بود که پیوند با عایشه و حفصه (دختران ابوبکر و عمر) روی این جهت بود؛ پیوند با ام‌حبیبه (دختر ابوسفیان) شاید جنبه استمالت قلب خویشاوندان را داشت، چون شوهرش مرتد شد و خودش در حبشه بود. یا بعضی فقط به‌خاطر تکفل مخارج و تحت حمایت گرفتن آنان را داشت که بعدها هم سنت باشد، مثل پیوند با ام‌سلمه. بعضی هم برای برای شکستن سنت انحرافی بود، مثل ازدواج با زینب بنت جحش، همسر پیشین پسر خوانده خود.<ref>یادداشت‌ها، ج ۹، ص ۱۰۱.</ref> این ازدواج برای اعراب جاهلیت مستنکر بود، اما قرآن زشتی ازدواج با زن پسر خوانده را نسخ کرد.<ref>خاتمیت، ص ۴۰.</ref> [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]] {{صل}} منتهای عدالت را درباره همه آنها رعایت می‌کرد و هیچ‌گونه تبعیضی میان آنها قائل نمی‌شد. عروة بن زبیر خواهرزاده عایشه است. درباره طرز رفتار [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]] {{صل}} با زنان خود از خاله خویش (عایشه) سؤالاتی کرده است. عایشه گفت: رسم [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} این بود که هیچ‌یک از ما را بر دیگری ترجیح نمی‌داد. با همه به عدالت و تساوی کامل رفتار می‌کرد. کمتر روزی اتفاق می‌افتاد که به همه زنان خود سر نزند و احوالپرسی و تفقد نکند؛ ولی نوبت هرکس بود نسبت به دیگران به احوالپرسی قناعت می‌کرد و شب را در خانه آن کس به‌سر می‌برد که نوبت او بود. اگر احیاناً در وقتی که نوبت زنی بود می‌خواست نزد زن دیگر برود، رسماً می‌آمد و اجازه می‌گرفت؛ اگر اجازه داده می‌شد می‌رفت و اگر اجازه داده نمی‌شد، نمی‌رفت. من شخصاً این‌طور بودم که هر وقت از من اجازه می‌خواست نمی‌دادم. [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]] {{صل}} حتی در بیماری‌ای که به فوت ایشان منجر شد که توانایی حرکت نداشت، عدالت را در کمال دقت اجرا کرد. برای اینکه عدالت و نوبت را رعایت کرده باشد، هر روز بسترش را از اتاقی به اتاق دیگر منتقل می‌کردند، تا آنکه یک روز همه را جمع کرد و اجازه خواست در یک اتاق بماند و همه اجازه دادند در خانه عایشه بماند.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، نظام حقوق زن در اسلام مجموعه آثار، ج ۱۹، ص ۳۶۰.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۹۷ تا ۱۱۰.</ref>
*ازدواج اول [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} با [[حضرت خدیجه|خدیجه]] {{س}} بود که پانزده سال از خودش بزرگ‌تر بود. ازدواج با خدیجه {{س}} در بیست‌وپنج سالگی پیامبر و چهل سالگی خدیجه صورت گرفت. خدیجه بیست‌وپنج سال به‌عنوان زن منحصر به فرد پیامبر {{صل}} در خانه پیامبر {{صل}} بود، و فرزندانی آورد و در شصت‌وپنج سالگی وفات کرد. پس از [[حضرت خدیجه|خدیجه]] {{س}}، [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} با یک بیوه دیگر به نام سوده ازدواج کرد. پس از او با عایشه که دختر خانه بود و قبلاً شوهر نکرده بود و مستقیماً از خانه پدر به خانه پیامبر {{صل}} می‌آمد، ازدواج کرد. پس از عایشه نیز با آنکه پیامبر {{صل}} زنان متعددی گرفت، هیچ کدام دختر خانه نبودند، همه بیوه و غالباً سالخورده و احیاناً صاحب فرزندان برومندی بودند. عایشه همواره در میان زنان پیامبر به خود می‌بالید، و می‌گفت: «من تنها زنی هستم که با غیر پیامبر آمیزش نکرده‌ام.» او به زیبایی خود نیز می‌بالید و این دو جهت او را مغرور کرده بود و احیاناً پیامبر را می‌آزرد. عایشه پیش خود انتظار داشت با بودن او پیامبر به زن دیگر التفات نکند، زیرا طبیعی است برای یک مرد با داشتن زنی جوان و زیبا، به‌سر بردن با زنانی سالخورده و بی‌بهره از زیبایی جز تحمل محرومیت و ناکامی چیز دیگر نیست؛ به‌خصوص اگر مانند پیامبر {{صل}} بخواهد رعایت حق و نوبت همه را در کمال دقت و عدالت بنماید. اما [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} که ازدواج‌های متعددش بر مبنای مصالح اجتماعی و سیاسی آن روز اسلام بود، نه بر مبانی دیگر، به این جهات التفاتی نمی‌کرد و از آن تاریخ تا آخر عمر که مجموعاً در حدود ده سال بود، زنان متعددی از میان زنان بی‌سرپرست، که شوهرهاشان کشته شده بودند، یا به علت دیگر بی‌سرپرست شده بودند، به همسری برگزید.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[داستان راستان (کتاب)|داستان راستان]] مجموعه آثار، ج ۱۸، صص ۴۳۸ و ۴۳۹.</ref> به عبارتی، علل ازدواج مختلف است: گاهی برای کسب نیرو و قوت و پیوند با اقویا بود که پیوند با عایشه و حفصه (دختران ابوبکر و عمر) روی این جهت بود؛ پیوند با ام‌حبیبه (دختر ابوسفیان) شاید جنبه استمالت قلب خویشاوندان را داشت، چون شوهرش مرتد شد و خودش در حبشه بود. یا بعضی فقط به‌خاطر تکفل مخارج و تحت حمایت گرفتن آنان را داشت که بعدها هم سنت باشد، مثل پیوند با ام‌سلمه. بعضی هم برای برای شکستن سنت انحرافی بود، مثل ازدواج با زینب بنت جحش، همسر پیشین پسر خوانده خود.<ref>یادداشت‌ها، ج ۹، ص ۱۰۱.</ref> این ازدواج برای اعراب جاهلیت مستنکر بود، اما قرآن زشتی ازدواج با زن پسر خوانده را نسخ کرد.<ref>خاتمیت، ص ۴۰.</ref> [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]] {{صل}} منتهای عدالت را درباره همه آنها رعایت می‌کرد و هیچ‌گونه تبعیضی میان آنها قائل نمی‌شد. عروة بن زبیر خواهرزاده عایشه است. درباره طرز رفتار [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]] {{صل}} با زنان خود از خاله خویش (عایشه) سؤالاتی کرده است. عایشه گفت: رسم [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} این بود که هیچ‌یک از ما را بر دیگری ترجیح نمی‌داد. با همه به عدالت و تساوی کامل رفتار می‌کرد. کمتر روزی اتفاق می‌افتاد که به همه زنان خود سر نزند و احوالپرسی و تفقد نکند؛ ولی نوبت هرکس بود نسبت به دیگران به احوالپرسی قناعت می‌کرد و شب را در خانه آن کس به‌سر می‌برد که نوبت او بود. اگر احیاناً در وقتی که نوبت زنی بود می‌خواست نزد زن دیگر برود، رسماً می‌آمد و اجازه می‌گرفت؛ اگر اجازه داده می‌شد می‌رفت و اگر اجازه داده نمی‌شد، نمی‌رفت. من شخصاً این‌طور بودم که هر وقت از من اجازه می‌خواست نمی‌دادم. [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]] {{صل}} حتی در بیماری‌ای که به فوت ایشان منجر شد که توانایی حرکت نداشت، عدالت را در کمال دقت اجرا کرد. برای اینکه عدالت و نوبت را رعایت کرده باشد، هر روز بسترش را از اتاقی به اتاق دیگر منتقل می‌کردند، تا آنکه یک روز همه را جمع کرد و اجازه خواست در یک اتاق بماند و همه اجازه دادند در خانه عایشه بماند.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، نظام حقوق زن در اسلام مجموعه آثار، ج ۱۹، ص ۳۶۰.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']]، ص ۹۷ تا ۱۱۰.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
۲۱۸٬۲۲۶

ویرایش