سقیفه بنی ساعده: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'خودداری' به 'خودداری'
جز (جایگزینی متن - 'رحلت پیامبر' به 'رحلت پیامبر') |
جز (جایگزینی متن - 'خودداری' به 'خودداری') |
||
خط ۳۱: | خط ۳۱: | ||
*'''سخن [[امام علی]]{{ع}} پس از [[آگاهی]] از ماجرای سقیفه''': [[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]]: چون ماجرای [[بیعت]] [[ابو بکر]] پایان گرفت و بیعتکنندگان، با وی [[بیعت]] کردند، مردی نزد [[امیر مؤمنان]]، که [[قبر]] [[پیامبر خدا]] را با بیل صاف میکرد، آمد و به او گفت: [[مردم]] با [[ابو بکر]] [[بیعت]] کردند و [[انصار]]، به سبب [[اختلاف]] داخلیشان [[خوار]] شدند و [[آزادشدگان]] [[فتح]] مکه<ref>منظور، آن دسته از قریش هستند که در فتح مکه هنوز مسلمان نشده بودند و پیامبر{{صل}} فرمان داد کهکسی آنان را به اسارت نگیرد تا بلکه مسلمان شوند.</ref> به [[بیعت]] با آن [[مرد ]]([[ابوبکر]])، مبادرت ورزیدند که مبادا [خلافت] به شما برسد. [[امام]]{{ع}} سرِ بیل را بر [[زمین]] زد و دستش را بر آن نهاد و گفت: "الف، لام، میم. آیا [[مردم]] [[گمان]] میبرند که رها میشوند تا [تنها به زبان] بگویند: [[ایمان]] آوردیم، و [آیا [[گمان]] میبرند که] [[آزمایش]] نمیشوند؟ و بیگمان، پیشینیانِ آنان را آزمودهایم و بیشک، [[خداوند]]، [[راستگویان]] و [[دروغگویان]] را معلوم میدارد. آیا آنان که کارهای [[زشت]] میکنند، [[گمان]] میبرند که بر ما پیشی میگیرند؟ چه بد [[حکم]] میرانند!"<ref>عنکبوت: آیات ۱- ۴.</ref><ref>[[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]]، ج ۱، ص ۱۸۹.</ref>. | *'''سخن [[امام علی]]{{ع}} پس از [[آگاهی]] از ماجرای سقیفه''': [[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]]: چون ماجرای [[بیعت]] [[ابو بکر]] پایان گرفت و بیعتکنندگان، با وی [[بیعت]] کردند، مردی نزد [[امیر مؤمنان]]، که [[قبر]] [[پیامبر خدا]] را با بیل صاف میکرد، آمد و به او گفت: [[مردم]] با [[ابو بکر]] [[بیعت]] کردند و [[انصار]]، به سبب [[اختلاف]] داخلیشان [[خوار]] شدند و [[آزادشدگان]] [[فتح]] مکه<ref>منظور، آن دسته از قریش هستند که در فتح مکه هنوز مسلمان نشده بودند و پیامبر{{صل}} فرمان داد کهکسی آنان را به اسارت نگیرد تا بلکه مسلمان شوند.</ref> به [[بیعت]] با آن [[مرد ]]([[ابوبکر]])، مبادرت ورزیدند که مبادا [خلافت] به شما برسد. [[امام]]{{ع}} سرِ بیل را بر [[زمین]] زد و دستش را بر آن نهاد و گفت: "الف، لام، میم. آیا [[مردم]] [[گمان]] میبرند که رها میشوند تا [تنها به زبان] بگویند: [[ایمان]] آوردیم، و [آیا [[گمان]] میبرند که] [[آزمایش]] نمیشوند؟ و بیگمان، پیشینیانِ آنان را آزمودهایم و بیشک، [[خداوند]]، [[راستگویان]] و [[دروغگویان]] را معلوم میدارد. آیا آنان که کارهای [[زشت]] میکنند، [[گمان]] میبرند که بر ما پیشی میگیرند؟ چه بد [[حکم]] میرانند!"<ref>عنکبوت: آیات ۱- ۴.</ref><ref>[[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]]، ج ۱، ص ۱۸۹.</ref>. | ||
*'''[[هجوم]] به [[خانه]] [[فاطمه]]{{س}}، [[دختر پیامبر]]{{صل}}''': [[أنساب الأشراف (کتاب)|أنساب الأشراف]]- به [[نقل]] از [[سلیمان تَیمی]] و ابن [[عون]]-: [[ابو بکر]] به دنبال [[علی]]{{ع}} فرستاد و از او [[بیعت]] خواست؛ [اما] او [[بیعت]] نکرد. پس [[عمر]] آمد و همراه او شعلهای از [[آتش]] بود. [[فاطمه]]{{س}} او را در آستانه در دید و فرمود: "ای پسر خطاب! آیا درِ خانهام را بر روی من [[آتش]] میزنی؟". گفت: آری، و این، آنچه را پدرت آورْد، استوارتر میکند<ref>أنساب الأشراف، ج ۲، ص ۲۶۸.</ref>. [[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]- به [[نقل]] از [[زیاد بن کلیب]]-: [[عمر بن خطاب]] به [[خانه علی]]{{ع}} که در آن، [[طلحه]] و [[زبیر]] و مردانی از [[مهاجران]] بودند، آمد و گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، یا [[[خانه]] را] با شما [[آتش]] میزنم، یا برای بیعتْ بیرون آیید. [[زبیر]] با [[شمشیر]] آخته، به سوی او بیرون دوید؛ اما [پایش] لغزید و [[شمشیر]] از دستش به [[زمین]] افتاد. پس بر او ریختند و دستگیرش نمودند<ref>تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۲۰۲.</ref>. | *'''[[هجوم]] به [[خانه]] [[فاطمه]]{{س}}، [[دختر پیامبر]]{{صل}}''': [[أنساب الأشراف (کتاب)|أنساب الأشراف]]- به [[نقل]] از [[سلیمان تَیمی]] و ابن [[عون]]-: [[ابو بکر]] به دنبال [[علی]]{{ع}} فرستاد و از او [[بیعت]] خواست؛ [اما] او [[بیعت]] نکرد. پس [[عمر]] آمد و همراه او شعلهای از [[آتش]] بود. [[فاطمه]]{{س}} او را در آستانه در دید و فرمود: "ای پسر خطاب! آیا درِ خانهام را بر روی من [[آتش]] میزنی؟". گفت: آری، و این، آنچه را پدرت آورْد، استوارتر میکند<ref>أنساب الأشراف، ج ۲، ص ۲۶۸.</ref>. [[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]- به [[نقل]] از [[زیاد بن کلیب]]-: [[عمر بن خطاب]] به [[خانه علی]]{{ع}} که در آن، [[طلحه]] و [[زبیر]] و مردانی از [[مهاجران]] بودند، آمد و گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، یا [[[خانه]] را] با شما [[آتش]] میزنم، یا برای بیعتْ بیرون آیید. [[زبیر]] با [[شمشیر]] آخته، به سوی او بیرون دوید؛ اما [پایش] لغزید و [[شمشیر]] از دستش به [[زمین]] افتاد. پس بر او ریختند و دستگیرش نمودند<ref>تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۲۰۲.</ref>. | ||
*''' | *'''خودداری [[امام]]{{ع}} از بیعت''': [[الردة (کتاب)|الردة]]: [[ابو بکر]] به دنبال [[علی]]{{ع}} فرستاد و او را فرا خواند. پس آمد و در حالی که مردمْ حاضر بودند، [[سلام]] داد و نشست. سپس روی به [[مردم]] کرد و گفت: "چرا مرا فرا خواندهای؟". [[عمر]] به او گفت: تو را برای بیعتی فرا خواندهایم که [[مسلمانان]]، بر آن [[اجتماع]] کردهاند. [[علی]]{{ع}} فرمود: "ای گروه! شما [[حکومت]] را از دست [[انصار]] گرفتید، با این [[استدلال]] که [[ابو بکر]] [با [[پیامبر]]{{صل}}] [[خویشاوند]] است؛ چون میپنداشتید که [[محمد]]{{صل}} از میان شماست. پس، آنان زمام امور را به شما سپردند و کار را به شما وا نهادند. من، با همان استدلالی که بر [[انصار]] [[احتجاج]] کردید، بر شما [[احتجاج]] میکنم. ما در [[زندگی]] و [[مرگ]]، به [[محمد]]{{صل}} نزدیکتریم؛ چرا که ما، [[اهل بیت]] او و نزدیکترینِ [[مردم]] به او هستیم. پس اگر از [[خدا]] میترسید، با ما [[انصاف]] بورزید و در این امر، آنچه را [[انصار]] برای شما شناختند، شما نیز برای ما بشناسید". پس، [[عمر]] به او گفت: ای مرد! تو رها نمیشوی، مگر آنکه همان گونه که دیگران [[بیعت]] کردند، [[بیعت]] کنی. [[علی]]{{ع}} فرمود: "من هم از تو نمیپذیرم و با کسی که از او برای [[بیعت گرفتن]] سزاوارترم، [[بیعت]] نمیکنم". پس، [[ابو عبیدة بن جراح]] به او گفت: ای [[ابو الحسن]]! به [[خدا]] [[سوگند]]، تو به این امر به خاطر [[فضل]] و سابقه و خویشاوندیات سزاواری؛ اما [[مردمان]] [[بیعت]] کردند و به این پیرمرد، [[راضی]] شدند. پس تو هم به آنچه [[مسلمانان]] [[راضی]] شدند، [[راضی]] شو. | ||
[[علی]]- که [[خداوند]] گرامیاش بدارد- فرمود: "ای [[ابو عبیده]]! تو [[امین]] این امتی. پس، از [[خدا]] درباره خودت [[پروا]] کن، که این روز، روزهایی در پشت سر دارد و برای شما [[شایسته]] نیست که [[حاکمیت]] و [[قدرت]] [[محمد]]{{صل}} را از [[خانه]] و درون اتاقش بیرون بکشید و به [[خانهها]] و درون اتاقهایتان ببرید؛ زیرا [[قرآن]]، در اتاقهای ما نازل شد و ما، معدن و منشأ [[علم]] و [[حکمت]] و [[دین]] و [[سنت]] و واجباتیم و ما از شما به کارهای [[مردم]]، آگاهتریم. پس، از [[هوا و هوس]] [[پیروی]] نکنید، که بیارزشترین سهم، نصیب شما میشود". [[بشیر بن سعد انصاری]] به سخن در آمد و گفت: ای [[ابو الحسن]]! به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر [[مردم]]، این سخن را پیش از [[بیعت]] از تو شنیده بودند، دو نفر هم بر سر تو [[اختلاف]] نمیکردند و همه [[مردم]] با تو [[بیعت]] مینمودند؛ اما تو در خانهات نشستی و در این کار، حاضر نشدی و [[مردم]] پنداشتند که تو نیازی به [[خلافت]] [[نداری]]. اکنون هم [[بیعت]] با این پیرمرد، رخ داده [و به انجام رسیده است] و تو، [[اختیار]] کار خود را داری. | [[علی]]- که [[خداوند]] گرامیاش بدارد- فرمود: "ای [[ابو عبیده]]! تو [[امین]] این امتی. پس، از [[خدا]] درباره خودت [[پروا]] کن، که این روز، روزهایی در پشت سر دارد و برای شما [[شایسته]] نیست که [[حاکمیت]] و [[قدرت]] [[محمد]]{{صل}} را از [[خانه]] و درون اتاقش بیرون بکشید و به [[خانهها]] و درون اتاقهایتان ببرید؛ زیرا [[قرآن]]، در اتاقهای ما نازل شد و ما، معدن و منشأ [[علم]] و [[حکمت]] و [[دین]] و [[سنت]] و واجباتیم و ما از شما به کارهای [[مردم]]، آگاهتریم. پس، از [[هوا و هوس]] [[پیروی]] نکنید، که بیارزشترین سهم، نصیب شما میشود". [[بشیر بن سعد انصاری]] به سخن در آمد و گفت: ای [[ابو الحسن]]! به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر [[مردم]]، این سخن را پیش از [[بیعت]] از تو شنیده بودند، دو نفر هم بر سر تو [[اختلاف]] نمیکردند و همه [[مردم]] با تو [[بیعت]] مینمودند؛ اما تو در خانهات نشستی و در این کار، حاضر نشدی و [[مردم]] پنداشتند که تو نیازی به [[خلافت]] [[نداری]]. اکنون هم [[بیعت]] با این پیرمرد، رخ داده [و به انجام رسیده است] و تو، [[اختیار]] کار خود را داری. | ||
[[علی]]{{ع}} به او فرمود: "ای [[بشیر]]، وای بر تو! آیا [[وظیفه]] این بود که [جنازه] [[پیامبر خدا]] را در خانهاش رها سازم و [هنوز] او را به مدفنش نبرده، بیرون بیایم و بر سر [[خلافت]]، با مردمْ [[کشمکش]] کنم؟!"<ref>[[الردة (کتاب)|الردة]]، ص ۴۶.</ref>. | [[علی]]{{ع}} به او فرمود: "ای [[بشیر]]، وای بر تو! آیا [[وظیفه]] این بود که [جنازه] [[پیامبر خدا]] را در خانهاش رها سازم و [هنوز] او را به مدفنش نبرده، بیرون بیایم و بر سر [[خلافت]]، با مردمْ [[کشمکش]] کنم؟!"<ref>[[الردة (کتاب)|الردة]]، ص ۴۶.</ref>. | ||
خط ۳۸: | خط ۳۸: | ||
[[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]]: گروهی به گرد [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} جمع شدند و به او پیشنهاد دادند تا از آنان برای خود، [[بیعت]] بگیرد. پس به آنان فرمود: "برای این کار، صبح، سر تراشیده نزد من آیید". صبحهنگام، جز سه نفر، هیچ کس نیامد<ref>[[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]]، ج ۲، ص ۱۲۶.</ref>. | [[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]]: گروهی به گرد [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} جمع شدند و به او پیشنهاد دادند تا از آنان برای خود، [[بیعت]] بگیرد. پس به آنان فرمود: "برای این کار، صبح، سر تراشیده نزد من آیید". صبحهنگام، جز سه نفر، هیچ کس نیامد<ref>[[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]]، ج ۲، ص ۱۲۶.</ref>. | ||
*'''برخورد هشیارانه [[امام]]{{ع}} با فتنه''': [[أنساب الأشراف (کتاب)|أنساب الأشراف]]- به [[نقل]] از [[حسین]]، از پدرش-: [[ابو سفیان]] به نزد [[علی]]{{ع}} آمد و گفت: ای [[علی]]! با مردی از خوارترین تیره [[قریش]]، [[بیعت]] کردید! هان! به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر بخواهی، بر ضد او از همه سو [[آتش]] بر افروزم و [[مدینه]] را از سواره و پیاده پُر کنم. [[علی]]{{ع}} پاسخ داد: "دیر زمانی است که تو با [[خدا]] و پیامبرش و نیز [[اسلام]]، [[نیرنگ]] میکنی؛ [ولی کارگر نمیافتد] و [[نیرنگ]] تو از آن، نکاسته است"<ref>أنساب الأشراف، ج ۲، ص ۲۷۱.</ref>. | *'''برخورد هشیارانه [[امام]]{{ع}} با فتنه''': [[أنساب الأشراف (کتاب)|أنساب الأشراف]]- به [[نقل]] از [[حسین]]، از پدرش-: [[ابو سفیان]] به نزد [[علی]]{{ع}} آمد و گفت: ای [[علی]]! با مردی از خوارترین تیره [[قریش]]، [[بیعت]] کردید! هان! به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر بخواهی، بر ضد او از همه سو [[آتش]] بر افروزم و [[مدینه]] را از سواره و پیاده پُر کنم. [[علی]]{{ع}} پاسخ داد: "دیر زمانی است که تو با [[خدا]] و پیامبرش و نیز [[اسلام]]، [[نیرنگ]] میکنی؛ [ولی کارگر نمیافتد] و [[نیرنگ]] تو از آن، نکاسته است"<ref>أنساب الأشراف، ج ۲، ص ۲۷۱.</ref>. | ||
*'''[[بیعت]] [[امام]]{{ع}} پس از درگذشت [[فاطمه]]{{س}}''': [[الکامل فی التاریخ (کتاب)|الکامل فی التاریخ]]- به [[نقل]] از زُهْری-: [[علی]]{{ع}} و [[بنی هاشم]] و [[زبیر]]، شش ماه [[پایداری]] نمودند و با [[ابو بکر]] [[بیعت]] نکردند، تا آنکه [[فاطمه]]- که [[خدا]] از او [[خشنود]] باد- در [[گذشت]]. آن گاه با او [[بیعت]] کردند<ref>الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۱۴.</ref>. [[صحیح البخاری (کتاب)|صحیح البخاری]]- به [[نقل]] از [[عایشه]]-: [[فاطمه]]، [[دختر پیامبر]]{{صل}}، به [[ابو بکر]] [[پیام]] داد که [[میراث]] خود از [[پیامبر خدا]] را میخواهد، که [میراثش] آنچه را [[خداوند]]، بی [[جنگ]] و [[خونریزی]] در [[مدینه]] نصیب [[پیامبر]]{{صل}} کرده بود و نیز [[فدک]] و باقیمانده [[خمس]] [[خیبر]]... را شامل میشد؛ اما [[ابو بکر]]، از این که چیزی از آنها را به [[فاطمه]] باز گردانَد، | *'''[[بیعت]] [[امام]]{{ع}} پس از درگذشت [[فاطمه]]{{س}}''': [[الکامل فی التاریخ (کتاب)|الکامل فی التاریخ]]- به [[نقل]] از زُهْری-: [[علی]]{{ع}} و [[بنی هاشم]] و [[زبیر]]، شش ماه [[پایداری]] نمودند و با [[ابو بکر]] [[بیعت]] نکردند، تا آنکه [[فاطمه]]- که [[خدا]] از او [[خشنود]] باد- در [[گذشت]]. آن گاه با او [[بیعت]] کردند<ref>الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۱۴.</ref>. [[صحیح البخاری (کتاب)|صحیح البخاری]]- به [[نقل]] از [[عایشه]]-: [[فاطمه]]، [[دختر پیامبر]]{{صل}}، به [[ابو بکر]] [[پیام]] داد که [[میراث]] خود از [[پیامبر خدا]] را میخواهد، که [میراثش] آنچه را [[خداوند]]، بی [[جنگ]] و [[خونریزی]] در [[مدینه]] نصیب [[پیامبر]]{{صل}} کرده بود و نیز [[فدک]] و باقیمانده [[خمس]] [[خیبر]]... را شامل میشد؛ اما [[ابو بکر]]، از این که چیزی از آنها را به [[فاطمه]] باز گردانَد، خودداری ورزید. از اینرو، [[فاطمه]] بر [[ابوبکر]] خشمناک شد و با او [[قهر]] کرد و تا هنگام [[مرگ]] با او سخن نگفت. | ||
[[فاطمه]] پس از [[پیامبر]]{{صل}} شش ماه زیست و چون [[وفات]] یافت، همسرش [[علی]] او را شبانه [[دفن]] کرد و [[ابو بکر]] را از آن [[آگاه]] نساخت و خود بر او [[نماز]] خواند. | [[فاطمه]] پس از [[پیامبر]]{{صل}} شش ماه زیست و چون [[وفات]] یافت، همسرش [[علی]] او را شبانه [[دفن]] کرد و [[ابو بکر]] را از آن [[آگاه]] نساخت و خود بر او [[نماز]] خواند. | ||
[[علی]] در زمان [[حیات]] [[فاطمه]]، نزد [[مردم]]، [[آبرویی]] داشت؛ ولی چون [[فاطمه]] در [[گذشت]]، [[مردم]]، با [[علی]] چنان [[رفتار]] نمودند که گویی او را نمیشناختند. پس با [[ابو بکر]] به [[مصالحه]] برخاست و با وی [[بیعت]] کرد؛ اما در آن چند ماه [که [[فاطمه]] زنده بود، هرگز] [[بیعت]] نکرد<ref>صحیح البخاری، ج ۴، ص ۱۵۴۹، ح ۳۹۹۸.</ref>. | [[علی]] در زمان [[حیات]] [[فاطمه]]، نزد [[مردم]]، [[آبرویی]] داشت؛ ولی چون [[فاطمه]] در [[گذشت]]، [[مردم]]، با [[علی]] چنان [[رفتار]] نمودند که گویی او را نمیشناختند. پس با [[ابو بکر]] به [[مصالحه]] برخاست و با وی [[بیعت]] کرد؛ اما در آن چند ماه [که [[فاطمه]] زنده بود، هرگز] [[بیعت]] نکرد<ref>صحیح البخاری، ج ۴، ص ۱۵۴۹، ح ۳۹۹۸.</ref>. |