پرش به محتوا

سقیفه بنی ساعده: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'نداری' به 'نداری'
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'نداری' به 'نداری')
خط ۳۲: خط ۳۲:
*'''[[هجوم]] به [[خانه]] [[فاطمه]]{{س}}، [[دختر پیامبر]]{{صل}}‌''': [[أنساب الأشراف‌ (کتاب)|أنساب الأشراف‌]]- به [[نقل]] از [[سلیمان تَیمی]] و ابن [[عون]]-: [[ابو بکر]] به دنبال [[علی]]{{ع}} فرستاد و از او [[بیعت]] خواست؛ [اما] او [[بیعت]] نکرد. پس [[عمر]] آمد و همراه او شعله‌ای از [[آتش]] بود. [[فاطمه]]{{س}} او را در آستانه در دید و فرمود: "ای پسر خطاب! آیا درِ خانه‌ام را بر روی من [[آتش]] می‌زنی؟". گفت: آری، و این، آنچه را پدرت آورْد، استوارتر می‌کند<ref>أنساب الأشراف، ج ۲، ص ۲۶۸.</ref>. [[تاریخ الطبری‌ (کتاب)|تاریخ الطبری‌]]- به [[نقل]] از [[زیاد بن کلیب]]-: [[عمر بن خطاب]] به [[خانه علی]]{{ع}} که در آن، [[طلحه]] و [[زبیر]] و مردانی از [[مهاجران]] بودند، آمد و گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، یا [[[خانه]] را] با شما [[آتش]] می‌زنم، یا برای بیعتْ بیرون آیید. [[زبیر]] با [[شمشیر]] آخته، به سوی او بیرون دوید؛ اما [پایش‌] لغزید و [[شمشیر]] از دستش به [[زمین]] افتاد. پس بر او ریختند و دستگیرش نمودند<ref>تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۲۰۲.</ref>.
*'''[[هجوم]] به [[خانه]] [[فاطمه]]{{س}}، [[دختر پیامبر]]{{صل}}‌''': [[أنساب الأشراف‌ (کتاب)|أنساب الأشراف‌]]- به [[نقل]] از [[سلیمان تَیمی]] و ابن [[عون]]-: [[ابو بکر]] به دنبال [[علی]]{{ع}} فرستاد و از او [[بیعت]] خواست؛ [اما] او [[بیعت]] نکرد. پس [[عمر]] آمد و همراه او شعله‌ای از [[آتش]] بود. [[فاطمه]]{{س}} او را در آستانه در دید و فرمود: "ای پسر خطاب! آیا درِ خانه‌ام را بر روی من [[آتش]] می‌زنی؟". گفت: آری، و این، آنچه را پدرت آورْد، استوارتر می‌کند<ref>أنساب الأشراف، ج ۲، ص ۲۶۸.</ref>. [[تاریخ الطبری‌ (کتاب)|تاریخ الطبری‌]]- به [[نقل]] از [[زیاد بن کلیب]]-: [[عمر بن خطاب]] به [[خانه علی]]{{ع}} که در آن، [[طلحه]] و [[زبیر]] و مردانی از [[مهاجران]] بودند، آمد و گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، یا [[[خانه]] را] با شما [[آتش]] می‌زنم، یا برای بیعتْ بیرون آیید. [[زبیر]] با [[شمشیر]] آخته، به سوی او بیرون دوید؛ اما [پایش‌] لغزید و [[شمشیر]] از دستش به [[زمین]] افتاد. پس بر او ریختند و دستگیرش نمودند<ref>تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۲۰۲.</ref>.
*'''خودداری [[امام]]{{ع}} از بیعت‌''': [[الردة (کتاب)|الردة]]: [[ابو بکر]] به دنبال [[علی]]{{ع}} فرستاد و او را فرا خواند. پس آمد و در حالی که مردمْ حاضر بودند، [[سلام]] داد و نشست. سپس روی به [[مردم]] کرد و گفت: "چرا مرا فرا خوانده‌ای؟". [[عمر]] به او گفت: تو را برای بیعتی فرا خوانده‌ایم که [[مسلمانان]]، بر آن [[اجتماع]] کرده‌اند. [[علی]]{{ع}} فرمود: "ای گروه! شما [[حکومت]] را از دست [[انصار]] گرفتید، با این [[استدلال]] که [[ابو بکر]] [با [[پیامبر]]{{صل}}‌] [[خویشاوند]] است؛ چون می‌پنداشتید که [[محمد]]{{صل}} از میان شماست. پس، آنان زمام امور را به شما سپردند و کار را به شما وا نهادند. من، با همان استدلالی که بر [[انصار]] [[احتجاج]] کردید، بر شما [[احتجاج]] می‌کنم. ما در [[زندگی]] و [[مرگ]]، به [[محمد]]{{صل}} نزدیک‌تریم؛ چرا که ما، [[اهل بیت]] او و نزدیک‌ترینِ [[مردم]] به او هستیم. پس اگر از [[خدا]] می‌ترسید، با ما [[انصاف]] بورزید و در این امر، آنچه را [[انصار]] برای شما شناختند، شما نیز برای ما بشناسید". پس، [[عمر]] به او گفت: ای مرد! تو رها نمی‌شوی، مگر آنکه همان گونه که دیگران [[بیعت]] کردند، [[بیعت]] کنی. [[علی]]{{ع}} فرمود: "من هم از تو نمی‌پذیرم و با کسی که از او برای [[بیعت گرفتن]] سزاوارترم، [[بیعت]] نمی‌کنم". پس، [[ابو عبیدة بن جراح]] به او گفت: ای [[ابو الحسن]]! به [[خدا]] [[سوگند]]، تو به این امر به خاطر [[فضل]] و سابقه و خویشاوندی‌ات سزاواری؛ اما [[مردمان]] [[بیعت]] کردند و به این پیرمرد، [[راضی]] شدند. پس تو هم به آنچه [[مسلمانان]] [[راضی]] شدند، [[راضی]] شو.
*'''خودداری [[امام]]{{ع}} از بیعت‌''': [[الردة (کتاب)|الردة]]: [[ابو بکر]] به دنبال [[علی]]{{ع}} فرستاد و او را فرا خواند. پس آمد و در حالی که مردمْ حاضر بودند، [[سلام]] داد و نشست. سپس روی به [[مردم]] کرد و گفت: "چرا مرا فرا خوانده‌ای؟". [[عمر]] به او گفت: تو را برای بیعتی فرا خوانده‌ایم که [[مسلمانان]]، بر آن [[اجتماع]] کرده‌اند. [[علی]]{{ع}} فرمود: "ای گروه! شما [[حکومت]] را از دست [[انصار]] گرفتید، با این [[استدلال]] که [[ابو بکر]] [با [[پیامبر]]{{صل}}‌] [[خویشاوند]] است؛ چون می‌پنداشتید که [[محمد]]{{صل}} از میان شماست. پس، آنان زمام امور را به شما سپردند و کار را به شما وا نهادند. من، با همان استدلالی که بر [[انصار]] [[احتجاج]] کردید، بر شما [[احتجاج]] می‌کنم. ما در [[زندگی]] و [[مرگ]]، به [[محمد]]{{صل}} نزدیک‌تریم؛ چرا که ما، [[اهل بیت]] او و نزدیک‌ترینِ [[مردم]] به او هستیم. پس اگر از [[خدا]] می‌ترسید، با ما [[انصاف]] بورزید و در این امر، آنچه را [[انصار]] برای شما شناختند، شما نیز برای ما بشناسید". پس، [[عمر]] به او گفت: ای مرد! تو رها نمی‌شوی، مگر آنکه همان گونه که دیگران [[بیعت]] کردند، [[بیعت]] کنی. [[علی]]{{ع}} فرمود: "من هم از تو نمی‌پذیرم و با کسی که از او برای [[بیعت گرفتن]] سزاوارترم، [[بیعت]] نمی‌کنم". پس، [[ابو عبیدة بن جراح]] به او گفت: ای [[ابو الحسن]]! به [[خدا]] [[سوگند]]، تو به این امر به خاطر [[فضل]] و سابقه و خویشاوندی‌ات سزاواری؛ اما [[مردمان]] [[بیعت]] کردند و به این پیرمرد، [[راضی]] شدند. پس تو هم به آنچه [[مسلمانان]] [[راضی]] شدند، [[راضی]] شو.
[[علی]]- که [[خداوند]] گرامی‌اش بدارد- فرمود: "ای [[ابو عبیده]]! تو [[امین]] این امتی. پس، از [[خدا]] درباره خودت [[پروا]] کن، که این روز، روزهایی در پشت سر دارد و برای شما [[شایسته]] نیست که [[حاکمیت]] و [[قدرت]] [[محمد]]{{صل}} را از [[خانه]] و درون اتاقش بیرون بکشید و به [[خانه‌ها]] و درون اتاق‌هایتان ببرید؛ زیرا [[قرآن]]، در اتاق‌های ما نازل شد و ما، معدن و منشأ [[علم]] و [[حکمت]] و [[دین]] و [[سنت]] و واجباتیم و ما از شما به کارهای [[مردم]]، آگاه‌تریم. پس، از [[هوا و هوس]] [[پیروی]] نکنید، که بی‌ارزش‌ترین سهم، نصیب شما می‌شود". [[بشیر بن سعد انصاری]] به سخن در آمد و گفت: ای [[ابو الحسن]]! به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر [[مردم]]، این سخن را پیش از [[بیعت]] از تو شنیده بودند، دو نفر هم بر سر تو [[اختلاف]] نمی‌کردند و همه [[مردم]] با تو [[بیعت]] می‌نمودند؛ اما تو در خانه‌ات نشستی و در این کار، حاضر نشدی و [[مردم]] پنداشتند که تو نیازی به [[خلافت]] [[نداری]]. اکنون هم [[بیعت]] با این پیرمرد، رخ داده [و به انجام رسیده است‌] و تو، [[اختیار]] کار خود را داری.
[[علی]]- که [[خداوند]] گرامی‌اش بدارد- فرمود: "ای [[ابو عبیده]]! تو [[امین]] این امتی. پس، از [[خدا]] درباره خودت [[پروا]] کن، که این روز، روزهایی در پشت سر دارد و برای شما [[شایسته]] نیست که [[حاکمیت]] و [[قدرت]] [[محمد]]{{صل}} را از [[خانه]] و درون اتاقش بیرون بکشید و به [[خانه‌ها]] و درون اتاق‌هایتان ببرید؛ زیرا [[قرآن]]، در اتاق‌های ما نازل شد و ما، معدن و منشأ [[علم]] و [[حکمت]] و [[دین]] و [[سنت]] و واجباتیم و ما از شما به کارهای [[مردم]]، آگاه‌تریم. پس، از [[هوا و هوس]] [[پیروی]] نکنید، که بی‌ارزش‌ترین سهم، نصیب شما می‌شود". [[بشیر بن سعد انصاری]] به سخن در آمد و گفت: ای [[ابو الحسن]]! به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر [[مردم]]، این سخن را پیش از [[بیعت]] از تو شنیده بودند، دو نفر هم بر سر تو [[اختلاف]] نمی‌کردند و همه [[مردم]] با تو [[بیعت]] می‌نمودند؛ اما تو در خانه‌ات نشستی و در این کار، حاضر نشدی و [[مردم]] پنداشتند که تو نیازی به [[خلافت]] نداری. اکنون هم [[بیعت]] با این پیرمرد، رخ داده [و به انجام رسیده است‌] و تو، [[اختیار]] کار خود را داری.
[[علی]]{{ع}} به او فرمود: "ای [[بشیر]]، وای بر تو! آیا [[وظیفه]] این بود که [جنازه‌] [[پیامبر خدا]] را در خانه‌اش رها سازم و [هنوز] او را به مدفنش نبرده، بیرون بیایم و بر سر [[خلافت]]، با مردمْ [[کشمکش]] کنم؟!"<ref>[[الردة (کتاب)|الردة]]، ص ۴۶.</ref>.
[[علی]]{{ع}} به او فرمود: "ای [[بشیر]]، وای بر تو! آیا [[وظیفه]] این بود که [جنازه‌] [[پیامبر خدا]] را در خانه‌اش رها سازم و [هنوز] او را به مدفنش نبرده، بیرون بیایم و بر سر [[خلافت]]، با مردمْ [[کشمکش]] کنم؟!"<ref>[[الردة (کتاب)|الردة]]، ص ۴۶.</ref>.
*'''[[اعتراض]] [[امام]]{{ع}} به نتیجه [[اجتماع]] سقیفه‌''': [[امام علی]]{{ع}}‌- در خطبه‌ای که از امر [[خلافت]] شِکوه می‌کند-: هان! به [[خدا]] [[سوگند]]، فلان شخص، [[جامه]] [[خلافت]] به تن کرد و می‌دانست که من، محور گردش آسیاب خلافتم. سیلاب [فضائل‌] از ستیغ بلندم ریزان است و مرغ [اندیشه‌] از رسیدن به قله‌ام [[ناتوان]]. پس، دامن از [[خلافت]] بر کشیدم و پهلو از آن پیچیدم و [[نیک]] اندیشیدم که یا بی‌یاور بستیزم و یا بر این تیرگی و [[ظلمت]]، شکیب ورزم؛ ظلمتی که در آن، بزرگ‌سالانْ فرتوت و خردسالانْ پیر گردند و [[مؤمن]]، تا لحظه [[دیدار]] پروردگارش، در آن به [[رنج]] و زحمت باشد. دیدم که [[شکیبایی]] خردمندانه‌تر است. پس با خاری در چشم و استخوانی در گلو و با این که میراثم را به تاراج‌رفته می‌دیدم، شکیب ورزیدم<ref>{{متن حدیث|الإمام علی{{ع}}- فی خُطبَةٍ تَشتَمِلُ عَلَی الشکوی‌ مِن أمرِ الخِلافَةِ-: أما وَاللهِ لَقَد تَقَمصَها فُلانٌ وإنهُ لَیعلَمُ أن مَحَلی مِنها مَحَل القُطبِ مِنَ الرحا، ینحَدِرُ عَنی السیلُ ولا یرقی‌ إلَی الطیرُ، فَسَدَلتُ دونَها ثَوباً، وطَوَیتُ عَنها کشحاً، وطَفِقتُ أرتَئی بَینَ أن أصولَ بِیدٍ جَذاءَ، أو أصبِرَ عَلی‌ طَخیةٍ عَمیاءَ، یهرَمُ فیهَا الکبیرُ، وَیشیبُ فیهَا الصغِیرُ، ویکدَحُ فیها مُؤمِنٌ حتی‌ یلقی‌ رَبهُ! فَرَأَیتُ أن الصبرَ عَلی‌ هاتا أحجی‌، فَصَبَرتُ وفِی العَینِ قَذی، وفِی الحَلقِ شَجاً، أری‌ تُراثی نَهباً}} (نهج البلاغة، خطبه ۳).</ref>.
*'''[[اعتراض]] [[امام]]{{ع}} به نتیجه [[اجتماع]] سقیفه‌''': [[امام علی]]{{ع}}‌- در خطبه‌ای که از امر [[خلافت]] شِکوه می‌کند-: هان! به [[خدا]] [[سوگند]]، فلان شخص، [[جامه]] [[خلافت]] به تن کرد و می‌دانست که من، محور گردش آسیاب خلافتم. سیلاب [فضائل‌] از ستیغ بلندم ریزان است و مرغ [اندیشه‌] از رسیدن به قله‌ام [[ناتوان]]. پس، دامن از [[خلافت]] بر کشیدم و پهلو از آن پیچیدم و [[نیک]] اندیشیدم که یا بی‌یاور بستیزم و یا بر این تیرگی و [[ظلمت]]، شکیب ورزم؛ ظلمتی که در آن، بزرگ‌سالانْ فرتوت و خردسالانْ پیر گردند و [[مؤمن]]، تا لحظه [[دیدار]] پروردگارش، در آن به [[رنج]] و زحمت باشد. دیدم که [[شکیبایی]] خردمندانه‌تر است. پس با خاری در چشم و استخوانی در گلو و با این که میراثم را به تاراج‌رفته می‌دیدم، شکیب ورزیدم<ref>{{متن حدیث|الإمام علی{{ع}}- فی خُطبَةٍ تَشتَمِلُ عَلَی الشکوی‌ مِن أمرِ الخِلافَةِ-: أما وَاللهِ لَقَد تَقَمصَها فُلانٌ وإنهُ لَیعلَمُ أن مَحَلی مِنها مَحَل القُطبِ مِنَ الرحا، ینحَدِرُ عَنی السیلُ ولا یرقی‌ إلَی الطیرُ، فَسَدَلتُ دونَها ثَوباً، وطَوَیتُ عَنها کشحاً، وطَفِقتُ أرتَئی بَینَ أن أصولَ بِیدٍ جَذاءَ، أو أصبِرَ عَلی‌ طَخیةٍ عَمیاءَ، یهرَمُ فیهَا الکبیرُ، وَیشیبُ فیهَا الصغِیرُ، ویکدَحُ فیها مُؤمِنٌ حتی‌ یلقی‌ رَبهُ! فَرَأَیتُ أن الصبرَ عَلی‌ هاتا أحجی‌، فَصَبَرتُ وفِی العَینِ قَذی، وفِی الحَلقِ شَجاً، أری‌ تُراثی نَهباً}} (نهج البلاغة، خطبه ۳).</ref>.
۲۱۸٬۰۵۸

ویرایش