سهل بن حنیف اوسی: تفاوت میان نسخهها
←سهل و شرکت در سریه فُلس
خط ۴۶: | خط ۴۶: | ||
==سهل و شرکت در سریه فُلس== | ==سهل و شرکت در سریه فُلس== | ||
پیامبر{{صل}} [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} را همراه صد و پنجاه نفر از [[انصار]] برای ویران کردن [[بت]] و بتکده فُلس در [[قبیله طی]] فرستاد. حتی یک نفر هم از [[مهاجران]] همراه ایشان نبود و آنها پنجاه اسب و شتر نیز همراه داشتند. آنها از شترها استفاده کرده، از [[سوار شدن]] بر اسبها خودداری کردند. پیامبر{{صل}} به آنها [[دستور]] داده بود تا بر قبائل غیر [[مسلمان]] حمله کنند. [[علی]]{{ع}} با [[اصحاب]] خود حرکت کرد. آنها پرچمی سیاه و پرچمی سفید داشتند نیزه و سلاحهای دیگر به همراه داشتند و آشکارا [[اسلحه]] حمل میکردند. علی{{ع}} [[پرچم]] خود را به [[سهل بن حنیف]] و پرچم دیگر را به [[جبار بن صخر]] سُلمی داد و [[راهنمایی]] از [[بنی اسد]] را، که نامش حریث بود، همراه خود برد و [[راه]] فَید را پیش گرفت و چون نزدیک سرزمین [[دشمن]] رسید، به همراهانش فرمود: "میان شما و قبیلهای که قصد آن را دارید، یک [[روز]] کامل راه است؛ اگر در روز حرکت کنیم ممکن است به چوپانها و دیدهبانهای ایشان برخوریم و آنها به [[قبیله]] خبر دهند و در نتیجه پراکنده شوند و شما نتوانید به خواسته خود برسید، بنابراین امروز را همینجا میمانیم و شبانه با اسب راه میپیماییم تا سپیده دم به آنها برسیم و بتوانیم غنیمتی به دست آوریم". آنها گفتند: این [[رأی]] [[درستی]] است و همانجا اردوی موقت زدند و شتران را برای چرا رها کردند. | [[پیامبر]]{{صل}} [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} را همراه صد و پنجاه نفر از [[انصار]] برای ویران کردن [[بت]] و بتکده فُلس در [[قبیله طی]] فرستاد. حتی یک نفر هم از [[مهاجران]] همراه ایشان نبود و آنها پنجاه اسب و شتر نیز همراه داشتند. آنها از شترها استفاده کرده، از [[سوار شدن]] بر اسبها خودداری کردند. پیامبر{{صل}} به آنها [[دستور]] داده بود تا بر قبائل غیر [[مسلمان]] حمله کنند. [[علی]]{{ع}} با [[اصحاب]] خود حرکت کرد. آنها پرچمی سیاه و پرچمی سفید داشتند نیزه و سلاحهای دیگر به همراه داشتند و آشکارا [[اسلحه]] حمل میکردند. علی{{ع}} [[پرچم]] خود را به [[سهل بن حنیف]] و پرچم دیگر را به [[جبار بن صخر]] سُلمی داد و [[راهنمایی]] از [[بنی اسد]] را، که نامش حریث بود، همراه خود برد و [[راه]] فَید را پیش گرفت و چون نزدیک [[سرزمین]] [[دشمن]] رسید، به همراهانش فرمود: "میان شما و قبیلهای که قصد آن را دارید، یک [[روز]] کامل راه است؛ اگر در روز حرکت کنیم ممکن است به چوپانها و دیدهبانهای ایشان برخوریم و آنها به [[قبیله]] خبر دهند و در نتیجه پراکنده شوند و شما نتوانید به خواسته خود برسید، بنابراین امروز را همینجا میمانیم و شبانه با اسب راه میپیماییم تا سپیده دم به آنها برسیم و بتوانیم غنیمتی به دست آوریم". آنها گفتند: این [[رأی]] [[درستی]] است و همانجا اردوی موقت زدند و شتران را برای چرا رها کردند. | ||
سپس تنی چند و از جمله [[ابو قتاده]] و [[حباب بن منذر]] و ابونائله را برای [[سرکشی]] و کسب خبر به اطراف فرستادند. آنها بر اسب سوار شده، اطراف اردوگاه را میگشتند که به [[غلام]] سیاهی برخوردند و از او پرسیدند: کیستی و اینجا چه میکنی؟ او گفت: "در پی کار خودم هستم". او را به حضور علی{{ع}} آوردند. علی{{ع}} فرمود: "کیستی و اینجا چه کار داری؟" او گفت: "در جستجوی چیزی بودم". علی{{ع}} فرمود: "او را در بند کنید". غلام گفت: "من غلام مردی از [[خاندان]] بنی نبهان از [[قبیله طی]] هستم. به من دستور دادهاند که اینجا باشم و گفتند اگر سواران [[محمد]] را دیدی، به سرعت پیش ما بیا و خبر بده. من به گروهی بر نخورده بودم و همین که شما را دیدم خواستم پیش آنها بروم، بعد به خود گفتم، [[عجله]] نکنم بلکه [[دوستان]] دیگرم خبر بیشتری بیاورند و شمار افراد و اسبان و سواران و پیادگانتان را به دست آورده باشند. حالا هم از آنچه به سرم آمده، ترسی ندارم و در واقع [[اسیر]] بودم تا این که افراد شما مرا گرفتند”. علی{{ع}} به او فرمود: "راست بگو که درباره [[قبیله]] چه خبری داری؟” او گفت: "قبیله به فاصله حرکت یک [[شب]] بلند با شما فاصله دارند و سواران شما میتوانند صبح زود به آنها برسند و فردا صبح میتوانند بر آنها حمله کنند”. [[مسلمانان]] حرکت کرده، همین که صبح شد بر آن قبیله حمله بردند و گروهی را کشته، و گروهی را اسیر کردند و [[زنان]] و بچهها را یک طرف و شتران و بز و میشها را هم یک طرف جمع کردند و هیچ کس از افراد قبیله نگریخت مگر این که جای او برایشان پوشیده نماند، و [[غنائم]] فراوانی به دست آوردند. مسلمانان، مردان را یک طرف و زنان و بچهها را طرف دیگر جمع کردند و از | سپس تنی چند و از جمله [[ابو قتاده]] و [[حباب بن منذر]] و ابونائله را برای [[سرکشی]] و کسب خبر به اطراف فرستادند. آنها بر اسب سوار شده، اطراف اردوگاه را میگشتند که به [[غلام]] سیاهی برخوردند و از او پرسیدند: کیستی و اینجا چه میکنی؟ او گفت: "در پی کار خودم هستم". او را به حضور علی{{ع}} آوردند. علی{{ع}} فرمود: "کیستی و اینجا چه کار داری؟" او گفت: "در جستجوی چیزی بودم". [[علی]]{{ع}} فرمود: "او را در بند کنید". [[غلام]] گفت: "من غلام مردی از [[خاندان]] بنی نبهان از [[قبیله طی]] هستم. به من [[دستور]] دادهاند که اینجا باشم و گفتند اگر سواران [[محمد]] را دیدی، به سرعت پیش ما بیا و خبر بده. من به گروهی بر نخورده بودم و همین که شما را دیدم خواستم پیش آنها بروم، بعد به خود گفتم، [[عجله]] نکنم بلکه [[دوستان]] دیگرم خبر بیشتری بیاورند و شمار افراد و اسبان و سواران و پیادگانتان را به دست آورده باشند. حالا هم از آنچه به سرم آمده، ترسی ندارم و در واقع [[اسیر]] بودم تا این که افراد شما مرا گرفتند”. علی{{ع}} به او فرمود: "راست بگو که درباره [[قبیله]] چه خبری داری؟” او گفت: "قبیله به فاصله حرکت یک [[شب]] بلند با شما فاصله دارند و سواران شما میتوانند صبح زود به آنها برسند و فردا صبح میتوانند بر آنها حمله کنند”. [[مسلمانان]] حرکت کرده، همین که صبح شد بر آن قبیله حمله بردند و گروهی را کشته، و گروهی را اسیر کردند و [[زنان]] و بچهها را یک طرف و شتران و بز و میشها را هم یک طرف جمع کردند و هیچ کس از افراد قبیله نگریخت مگر این که جای او برایشان پوشیده نماند، و [[غنائم]] فراوانی به دست آوردند. مسلمانان، مردان را یک طرف و زنان و بچهها را طرف دیگر جمع کردند و از خاندان حاتم، [[خواهر]] عدیّ و چند دختر بچه را اسیر کردند و آنها را جداگانه نگه داشتند. هر کس که [[مسلمان]] شد، او را [[آزاد]] کردند و هر کس [[اسلام]] را نپذیرفت، گردن او را زدند تا اینکه غلام سیاه [[اسلم]] را پیش آوردند و از او خواستند اسلام را بپذیرد، او گفت: "[[سوگند]] به [[خدا]] [[ترس]] از [[شمشیر]] [[پستی]] است و [[زندگی]]، جاودان نیست؛ پس مسلمان شد و مسلمانان او را آزاد کردند. علی{{ع}} نیز به [[بتخانه]] [[فلس]] رفت و آن را ویران کرد <ref>المغازی، واقدی، ج۳، ۹۸۴-۹۸۷؛ واقدی در ادامه آورده است: علی{{ع}} در خزانه آنجا سه شمشیر یافت به نامهای رسوب، مخذم و یمانی، و سه زره و پارچهها و لباسهایی که به آنها میپوشاندند. مسلمانان اسیران را هم جمع کردند و ابو قتاده را به مراقبت از آنها گماشتند و عبدالله بن عتیک سلمی مأمور حفظ دامها و اثاثیه شد، و مسلمانان به طرف مدینه حرکت کردند. چون به رکک رسیدند، فرود آمدند و غنایم و اسیران را تقسیم کردند؛ دو شمشیر رسوب و مخذم را به رسول خدا{{صل}} اختصاص دادند و شمشیر دیگر هم بعد در سهم آن حضرت قرار گرفت. خمس غنایم را هم قبلا جدا کرده بودند. همچنین اسیران خاندان حاتم را تقسیم نکردند و آنها را به مدینه آوردند. خواهر عدی بن حاتم هم جزء اسیران بود که او را تقسیم نکردند و در خانه رمله، دختر حارث از او نگهداری میشد. عدی بن حاتم پس از اطلاع بر حرکت علی{{ع}} به سمت قبیله آنها از آنجا گریخت، چون او در مدینه جاسوسی داشت که حمله مسلمانان را به او خبر داده بود و او به شام رفت. هرگاه که رسول خدا{{صل}} از مقابل اسیران عبور میکرد، خواهر عدی میگفت: ای رسول خدا، پدرم مرده و نان آورم گریخته است؛ بر من منت گذار که خدا بر تو منت گذارد. در هر مرتبه پیامبر{{صل}} از او میپرسید: نان آورت کیست؟ او میگفت: عدی بن حاتم. پیامبر{{صل}} میفرمود: همان که از خدا و رسول او گریزان است؟ خواهر عدی ناامید شد و در روز چهارم پس از اینکه پیامبر{{صل}} از مقابل اسیران عبور کردند، دیگر صحبتی نکرد. مردی به او اشاره کرد که برخیز و با رسول خدا{{صل}} صحبت کن! او برخاست و همان سخنان را تکرار کرد. پیامبر او را آزاد و نسبت به او مهربانی کرد. آن زن پرسید: این مردی که برای صحبت کردن به من اشاره کرد، کیست؟ گفتند: علی{{ع}} است و او شما را اسیر کرده است، مگر او را نمیشناسی؟ گفت: نه، به خدا سوگند که من از روز اسارت تا هنگام ورود به این خانه کنار جامه خود را بر چهرهام کشیدم و گوشه چادرم را بر روبندم افکندم و چهره او و چهره هیچ یک از یارانش را ندیدهام (المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۸۸).</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۲۹۶-۲۹۷.</ref> | ||
==سهل و [[همراهی]] [[پیامبر]]{{صل}} در مهمانی== | ==سهل و [[همراهی]] [[پیامبر]]{{صل}} در مهمانی== |