پرش به محتوا

مدعیان بابیت چه کسانی هستند؟ (پرسش): تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'پنهان' به 'پنهان'
جز (جایگزینی متن - 'ہ' به 'ه')
جز (جایگزینی متن - 'پنهان' به 'پنهان')
خط ۴۶: خط ۴۶:
::::::او در مورد [[اسلام]] و [[تعالیم]] آن سخن‌های عجیبی می‌گفت تا اینکه [[حکومت]] او را دستگیر کرد و در [[بغداد]] به [[صلیب]] کشیده و به [[قتل]] رسانده شد. [[حسین بن روح]] حسادتی همانند او در [[دل]] نداشت و توصیه کرد از کتاب‌ها و [[روایات]] او استفاده شود. [[عبد الله کوفی]] می‌گوید: از [[حسین بن روح]] در مورد کتاب‌های ابن ابی عزاقر، پس از آنکه [[نکوهش]] شده بود و مورد [[لعن]] قرار گرفته بود، سؤال کردم: با نوشته‌ها و [[روایات]] او چه کنیم، خانه‌هایمان پر از کتاب‌های او است؟ گفت: در مورد او، آنچه [[امام عسکری]] {{ع}} در مورد شخصی مشابه او فرمودند را می‌گویم؛ از [[حضرت]] در مورد کتاب‌های بنی فضال پرسیدند و گفتند: با کتاب‌هایشان چه کنیم؟ فرمود: هرچه [[روایت]] کردند استفاده کنید و هرچه را دیدند، رها کنید<ref>المیرزا النوری، خاتمة المستدرک، ج ۳، ص ۴۷۳.</ref>.
::::::او در مورد [[اسلام]] و [[تعالیم]] آن سخن‌های عجیبی می‌گفت تا اینکه [[حکومت]] او را دستگیر کرد و در [[بغداد]] به [[صلیب]] کشیده و به [[قتل]] رسانده شد. [[حسین بن روح]] حسادتی همانند او در [[دل]] نداشت و توصیه کرد از کتاب‌ها و [[روایات]] او استفاده شود. [[عبد الله کوفی]] می‌گوید: از [[حسین بن روح]] در مورد کتاب‌های ابن ابی عزاقر، پس از آنکه [[نکوهش]] شده بود و مورد [[لعن]] قرار گرفته بود، سؤال کردم: با نوشته‌ها و [[روایات]] او چه کنیم، خانه‌هایمان پر از کتاب‌های او است؟ گفت: در مورد او، آنچه [[امام عسکری]] {{ع}} در مورد شخصی مشابه او فرمودند را می‌گویم؛ از [[حضرت]] در مورد کتاب‌های بنی فضال پرسیدند و گفتند: با کتاب‌هایشان چه کنیم؟ فرمود: هرچه [[روایت]] کردند استفاده کنید و هرچه را دیدند، رها کنید<ref>المیرزا النوری، خاتمة المستدرک، ج ۳، ص ۴۷۳.</ref>.
:::::*'''[[حسین بن منصور حلاج‌]]''': وی [[ادعای نیابت]] [[امام زمان]] {{ع}} را داشت و با [[پیروان]] [[امام]] مکاتبه کرد و از [[دروغ]] به عنوان [[معجزه]]، برای [[گمراه]] کردن آنها استفاده نمود، اما در آخر کار رسوا شد و [[شیعیان]] او را [[تحریم]] و [[لعنت]] کردند. از جمله مکاتباتش با [[یاران امام]]، [[نامه]] او به ابو نصر هبه [[الله]] بن [[محمد]] کاتب بن بنت [[ام کلثوم]] بنت [[ابو جعفر]] عمری است. وقتی [[اراده]] خداوندی بر رسوا و خوار شدن [[حلاج]] قرار گرفت، چنین پنداشت [[ابو سهل اسماعیل بن علی نوبختی]] را می‌تواند مانند دیگر انسان‌های ضعیف [[فریب]] دهد، و می‌تواند او را به خود جذب کرده و با دروغ‌بافی به سوی خود بکشاند. بنابراین پیغامی برای او فرستاد و او را به سوی خود [[دعوت]] کرد و چنین گفت: من [[نایب]] [[امام زمان]] {{ع}} هستم (اول از این راه افراد [[ساده‌لوح]] را جذب و بعد سراغ دیگران می‌رفت) [[دستور]] داده شد، که با تو مکاتبه داشته باشم و اموری که تو بدان نیازی داری، برای تو پدیدار سازم تا [[نفس]] خویش را با آن تقویت بخشی و در مأموریتی که من دارم، دچار [[شک]] و [[تردید]] نشوی.
:::::*'''[[حسین بن منصور حلاج‌]]''': وی [[ادعای نیابت]] [[امام زمان]] {{ع}} را داشت و با [[پیروان]] [[امام]] مکاتبه کرد و از [[دروغ]] به عنوان [[معجزه]]، برای [[گمراه]] کردن آنها استفاده نمود، اما در آخر کار رسوا شد و [[شیعیان]] او را [[تحریم]] و [[لعنت]] کردند. از جمله مکاتباتش با [[یاران امام]]، [[نامه]] او به ابو نصر هبه [[الله]] بن [[محمد]] کاتب بن بنت [[ام کلثوم]] بنت [[ابو جعفر]] عمری است. وقتی [[اراده]] خداوندی بر رسوا و خوار شدن [[حلاج]] قرار گرفت، چنین پنداشت [[ابو سهل اسماعیل بن علی نوبختی]] را می‌تواند مانند دیگر انسان‌های ضعیف [[فریب]] دهد، و می‌تواند او را به خود جذب کرده و با دروغ‌بافی به سوی خود بکشاند. بنابراین پیغامی برای او فرستاد و او را به سوی خود [[دعوت]] کرد و چنین گفت: من [[نایب]] [[امام زمان]] {{ع}} هستم (اول از این راه افراد [[ساده‌لوح]] را جذب و بعد سراغ دیگران می‌رفت) [[دستور]] داده شد، که با تو مکاتبه داشته باشم و اموری که تو بدان نیازی داری، برای تو پدیدار سازم تا [[نفس]] خویش را با آن تقویت بخشی و در مأموریتی که من دارم، دچار [[شک]] و [[تردید]] نشوی.
::::::ابو سهل جوابش را چنین نوشت: کاری می‌خواهم انجام دهی که انجام آن برای اشخاص مانند تو، با وجود [[ادله]] و برهان‌هایی که دارید بسیار ساده است. من مردی هستم [[عاشق]] کنیزکان اما پیری این فرصت را از من گرفته و باعث دور شدن آنها از من می‌شود؛ بنابراین نیاز دارم که هر هفته خضاب کنم و برای [[پنهان]] کردن این مطلب مشکلات زیادی [[تحمل]] می‌کنم وگرنه واقعیت برملاشده و وصال تبدیل به جدایی می‌شود. از شما می‌خواهم که مرا از خضاب کردن بی‌نیاز کنید و موهایم سیاه شوند اگر چنین کنید، من فرمانبردار و [[مطیع]] و پیرو شما خواهم بود .... [[حلاج]] با دیدن چنین جوابی دریافت که تیرش به [[خطا]] رفته و نمی‌تواند او را از عقیده‌اش منصرف کند بنابراین از او دست کشید و هیچ جوابی برایش نفرستاد<ref>طوسی؛ الغیبة، صص ۴۰۱- ۴۰۲.</ref>.
::::::ابو سهل جوابش را چنین نوشت: کاری می‌خواهم انجام دهی که انجام آن برای اشخاص مانند تو، با وجود [[ادله]] و برهان‌هایی که دارید بسیار ساده است. من مردی هستم [[عاشق]] کنیزکان اما پیری این فرصت را از من گرفته و باعث دور شدن آنها از من می‌شود؛ بنابراین نیاز دارم که هر هفته خضاب کنم و برای پنهان کردن این مطلب مشکلات زیادی [[تحمل]] می‌کنم وگرنه واقعیت برملاشده و وصال تبدیل به جدایی می‌شود. از شما می‌خواهم که مرا از خضاب کردن بی‌نیاز کنید و موهایم سیاه شوند اگر چنین کنید، من فرمانبردار و [[مطیع]] و پیرو شما خواهم بود .... [[حلاج]] با دیدن چنین جوابی دریافت که تیرش به [[خطا]] رفته و نمی‌تواند او را از عقیده‌اش منصرف کند بنابراین از او دست کشید و هیچ جوابی برایش نفرستاد<ref>طوسی؛ الغیبة، صص ۴۰۱- ۴۰۲.</ref>.
::::::روشن است که [[شیعیان]] و بزرگان آنان به کسانی که مدعی [[نیابت]] و نمایندگی ([[وکالت]]) بودند توجهی نداشتند بلکه تنها راه پی بردن به درستی یا نادرستی فرد را امتحان‌ کردن و سنجیدن عملکرد وی و سپس قانع شدن می‌دانستند.
::::::روشن است که [[شیعیان]] و بزرگان آنان به کسانی که مدعی [[نیابت]] و نمایندگی ([[وکالت]]) بودند توجهی نداشتند بلکه تنها راه پی بردن به درستی یا نادرستی فرد را امتحان‌ کردن و سنجیدن عملکرد وی و سپس قانع شدن می‌دانستند.
::::::همین احتیاط و [[دوراندیشی]] است که باعث دوام این [[مذهب]] و دوری از [[دروغ]] [[منافقان]] و دجال‌هایی مانند [[حلاج]] شده است [[حلاج]] به [[مردم]] [[قم]] چنین نوشت: من فرستاده [[امام]] و [[نماینده]] اویم. به محض رسیدن این [[نامه]] به دست [[علی]] بن [[حسین]] بن [[موسی]] بن بابویه، او آن‌را پاره کرد و به نامه‌رسان (حامل [[نامه]]) گفت: چه چیز تو را به سوی این نادانی‌ها و نابخردی‌ها کشاند<ref>طوسی؛ الغیبة، ص ۴۰۳.</ref>.
::::::همین احتیاط و [[دوراندیشی]] است که باعث دوام این [[مذهب]] و دوری از [[دروغ]] [[منافقان]] و دجال‌هایی مانند [[حلاج]] شده است [[حلاج]] به [[مردم]] [[قم]] چنین نوشت: من فرستاده [[امام]] و [[نماینده]] اویم. به محض رسیدن این [[نامه]] به دست [[علی]] بن [[حسین]] بن [[موسی]] بن بابویه، او آن‌را پاره کرد و به نامه‌رسان (حامل [[نامه]]) گفت: چه چیز تو را به سوی این نادانی‌ها و نابخردی‌ها کشاند<ref>طوسی؛ الغیبة، ص ۴۰۳.</ref>.
۲۱۸٬۱۴۸

ویرایش