پرش به محتوا

حکمیت در نهج البلاغه: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'آشکار' به 'آشکار'
جز (جایگزینی متن - 'یاران امیرمؤمنان' به 'یاران امیرمؤمنان')
جز (جایگزینی متن - 'آشکار' به 'آشکار')
خط ۱۵: خط ۱۵:
*[[امیرالمؤمنین]] {{ع}} چهارصد نفر را با [[ابوموسی]] روانه کرد و [[شریح بن هانی]] را به نگهبانی آن‌ها گماشت و [[عبدالله بن عباس]] را برای [[امامت]] [[نماز]] و [[تصدی]] کارهایشان گسیل فرمود. [[معاویه]] هم [[عمرو بن عاص]] را با چهارصد نفر اعزام داشت. داوران در ناحیه‌ای به‌نام دومة الجندل فرود آمدند. پیش از آغاز مذاکرات، [[مغیرة بن شعبه]] در این حال به [[یاری]] [[معاویه]] شتافته بود، به قصد [[دیدار]] حکمین روانه دومة الجندل شد. وی چنان که گویی فقط قصد [[دیدار]] [[ابوموسی]] را دارد بر او وارد شد و گفت: "درباره کسانی که از این ماجرا کناره گرفته و خون‌ریزی را خوش نداشته‌اند، چه نظری داری؟" [[ابوموسی]] گفت: "آنان [[بهترین]] مردمان‌اند که پشتشان از کشیدن بار ریختن [[خون]] خود و دیگران آسوده است و شکم‌هایشان نیز از خوردن [[مال]] [[مردم]] انباشته نیست." مغیره سپس نزد [[عمرو بن عاص]] آمد و همان سؤال را پرسید. عمرو گفت: "آنان بدترین مردمان‌اند. حقی را معروف نشمرده و به یاری‌اش [[قیام]] نکرده‌اند و باطلی را هم ناروا نشمرده‌اند." مغیره نزد [[معاویه]] بازآمد و گفت: "[[ابوموسی]] رفیق خود را خلع می‌کند و [[حکومت]] را از آن کسی می‌داند که در این ماجرا شرکت نکرده باشد. [[دل]] او به [[عبدالله بن عمر]] بن خطاب مایل است. اما [[عمرو بن عاص]] رفیق توست که تو او را بهتر می‌شناسی. [[مردم]] گمان می‌کنند که او [[خلافت]] را برای خود می‌خواهد، ولی نظر او جز این نیست که تو را به این امر شایسته‌تر از خود می‌داند<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 303- 304.</ref>.
*[[امیرالمؤمنین]] {{ع}} چهارصد نفر را با [[ابوموسی]] روانه کرد و [[شریح بن هانی]] را به نگهبانی آن‌ها گماشت و [[عبدالله بن عباس]] را برای [[امامت]] [[نماز]] و [[تصدی]] کارهایشان گسیل فرمود. [[معاویه]] هم [[عمرو بن عاص]] را با چهارصد نفر اعزام داشت. داوران در ناحیه‌ای به‌نام دومة الجندل فرود آمدند. پیش از آغاز مذاکرات، [[مغیرة بن شعبه]] در این حال به [[یاری]] [[معاویه]] شتافته بود، به قصد [[دیدار]] حکمین روانه دومة الجندل شد. وی چنان که گویی فقط قصد [[دیدار]] [[ابوموسی]] را دارد بر او وارد شد و گفت: "درباره کسانی که از این ماجرا کناره گرفته و خون‌ریزی را خوش نداشته‌اند، چه نظری داری؟" [[ابوموسی]] گفت: "آنان [[بهترین]] مردمان‌اند که پشتشان از کشیدن بار ریختن [[خون]] خود و دیگران آسوده است و شکم‌هایشان نیز از خوردن [[مال]] [[مردم]] انباشته نیست." مغیره سپس نزد [[عمرو بن عاص]] آمد و همان سؤال را پرسید. عمرو گفت: "آنان بدترین مردمان‌اند. حقی را معروف نشمرده و به یاری‌اش [[قیام]] نکرده‌اند و باطلی را هم ناروا نشمرده‌اند." مغیره نزد [[معاویه]] بازآمد و گفت: "[[ابوموسی]] رفیق خود را خلع می‌کند و [[حکومت]] را از آن کسی می‌داند که در این ماجرا شرکت نکرده باشد. [[دل]] او به [[عبدالله بن عمر]] بن خطاب مایل است. اما [[عمرو بن عاص]] رفیق توست که تو او را بهتر می‌شناسی. [[مردم]] گمان می‌کنند که او [[خلافت]] را برای خود می‌خواهد، ولی نظر او جز این نیست که تو را به این امر شایسته‌تر از خود می‌داند<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 303- 304.</ref>.
*در آغاز مذاکرات، [[ابوموسی]] به [[عمروعاص]] پیشنهاد کرد که [[صلاح]] [[امت]] در [[انتخاب]] کسی است که [[مردم]] [[صالح]] نیز به او [[رضایت]] دارند و در هیچ طرف قصه وارد نشده است و چنین کسی [[عبدالله بن عمر بن خطاب]] است. [[عمرو بن عاص]] هنگامی که دید [[ابوموسی]] در مورد کنار گذاشتن [[امام علی]] {{ع}} در هیچ تعصبی ندارد و [[دل]] به نسل دوم [[صحابه]] [[رسول خدا]] {{صل}} برای [[خلافت]] دارد. قصد آن کرد که به [[معاویه]] [[خیانت]] کند و اوضاع را به نفع [[فرزند]] خود [[عبدالله]] که به [[فقه]] و [[حدیث]] معروف بود رقم زند. لذا به [[ابوموسی]] گفت: "اگر تو بر آن هستی که از [[عبدالله بن عمر]] [[پیروی]] کنی، چرا از پسر من که خود به [[فضل]] و [[صلاح]] او [[آگاهی]] داری، [[پیروی]] نمی‌کنی؟" [[ابوموسی]] گفت: "پسر تو فردی درست است، اما تو او را به این [[فتنه]] ([[صفین]]) کشانده‌ای." [[عمرو بن عاص]] هم در برابر اصرار [[ابوموسی]] برای معرفی [[عبدالله بن عمر بن خطاب]] موضع مخالف گرفت و [[صاحب منصب]] [[خلافت]] را کسی دانست که قاطعیت و گشاده‌دستی داشته باشد، حال آن که [[عبدالله بن عمر]] چنین [[شایستگی]] را ندارد. [[عمرو بن عاص]] از هنگام حضور در دومة الجندل می‌کوشید [[ابوموسی]] را در سخن گفتن مقدم بدارد و بدو می‌گفت: "تو بیش از من با [[رسول خدا]] {{صل}} [[مصاحبت]] داشته‌ای و از نظر [[سنی]] هم از من بزرگ‌تری. پس نخست تو سخن بگو و من پس از تو سخن خواهم گفت." بدین ترتیب [[عمرو بن عاص]] [[ابوموسی]] را عادت می‌داد تا در هر چیزی مقدم بر او باشد. پس از چند دوره [[مذاکره]]، حَکم‌ها بر کسی توافق نکردند. [[عمرو بن عاص]] [[خلافت]] را برای [[معاویه]] می‌خواست و [[ابوموسی]] [[مخالفت]] می‌کرد. سپس باری پس خود خواست و باز [[ابوموسی]] مخالف بود. از سوی دیگر [[ابوموسی]] در کنارگذاردن [[امیرمؤمنان]] {{ع}} و به [[خلافت]] رساندن [[عبدالله بن عمر]] اصرار داشت که [[عمرو بن عاص]] با [[خلافت]] پسر [[عمر]] [[مخالفت]] می‌کرد، تا این که [[عمروعاص]] گفت: "ای [[ابوموسی]]! [[رأی]] و نظر آخر تو چیست؟" [[ابوموسی]] گفت: "[[رأی]] من آن است که هر دو مرد یعنی [[علی]] {{ع}} و [[معاویه]] را خلع کنیم و سپس کار تعیین [[خلیفه]] را به شورایی از [[مسلمانان]] واگذاریم که هر کس را خواستند برگزینند." [[عمرو بن عاص]] به او گفت: "[[رأی]] درست همین نظر توست." آن‌گاه تصمیم گرفتند در میان جمع نظر خویش را اعلام کنند سپس هر دو [[حکم]] در حالی که [[مردم]] گرد آمده بودند، در جمع آنان حاضر شدند. ابتدا [[ابوموسی]] در سخنانی [[خدا]] را [[ستایش]] کرد و گفت: "[[رأی]] من و [[عمرو بن عاص]] بر یک جهت قرار گرفته است که امیدوارم با اجرای آن [[خداوند]] کار این [[امت]] را به [[صلاح]] رساند." [[عمر بن عاص]] هم گفته او را [[تصدیق]] کرد و گفت: "ای [[ابوموسی]]! پس تو ابتدا سخن بگو." [[ابوموسی]] پیش رفت تا سخن گوید، [[ابن‌عباس]] به او گفت: "وای بر تو! من [[یقین]] دارم که او قصد [[فریب]] تو را دارد. اگر هر دو بر یک امر توافق کرده‌اید، بگذار او پیش از تو درباره آن سخن گوید و تو پس از او صحبت کن، چرا که عمرو مرد [[حیله‌گری]] است و من مطمئن نیستم که او بدانچه میان خود توافق کرده‌اید، وفا کند و می‌دانم وقتی تو در میان [[مردم]] به پا خیزی و سخن بگویی با تو [[مخالفت]] خواهد کرد." [[ابوموسی]] گفت ما توافق کرده‌ایم (جای نگرانی نیست). از این‌رو پیش افتاد و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] گفت: "ای [[مردم]]! ما در کار این [[امت]] نگریستیم و به این نتیجه رسیدیم که هیچ چیز کارسازتر از آن نیست که کار [[امت]] به [[اختلاف]] نکشد. بنابراین [[رأی]] من و [[عمرو بن عاص]] بر آن شد که [[علی]] {{ع}} و [[معاویه]] را خلع کنیم و تعیین [[خلیفه]] را به شورایی از [[مسلمانان]] بسپاریم که هر کس را خوش دارند برگزینند. اینک من [[علی]] {{ع}} و [[معاویه]] را خلع کردم. شما خود کار خویش را به دست گیرید و هر کس را که [[شایسته]] می‌دانید به [[ولایت]] بر خود برگزینید." سپس به کناری رفت و نشست. آن‌گاه [[عمرو بن عاص]] در جای [[ابوموسی]] ایستاد و پس از سپاس و [[ستایش]] [[خدا]] گفت: "این مرد ([[ابوموسی]]) همان گونه که شنیدید مولای خود را خلع کرد. من هم مولای او را همان گونه که وی خلع کرد، خلع می‌کنم و مولای خویش [[معاویه]] را به [[خلافت]] می‌گمارم. او عامل [[عثمان]]، دوستدار او، خون‌خواه وی و شایسته‌ترین کس به [[مقام خلافت]] است"<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 304- 305.</ref>.
*در آغاز مذاکرات، [[ابوموسی]] به [[عمروعاص]] پیشنهاد کرد که [[صلاح]] [[امت]] در [[انتخاب]] کسی است که [[مردم]] [[صالح]] نیز به او [[رضایت]] دارند و در هیچ طرف قصه وارد نشده است و چنین کسی [[عبدالله بن عمر بن خطاب]] است. [[عمرو بن عاص]] هنگامی که دید [[ابوموسی]] در مورد کنار گذاشتن [[امام علی]] {{ع}} در هیچ تعصبی ندارد و [[دل]] به نسل دوم [[صحابه]] [[رسول خدا]] {{صل}} برای [[خلافت]] دارد. قصد آن کرد که به [[معاویه]] [[خیانت]] کند و اوضاع را به نفع [[فرزند]] خود [[عبدالله]] که به [[فقه]] و [[حدیث]] معروف بود رقم زند. لذا به [[ابوموسی]] گفت: "اگر تو بر آن هستی که از [[عبدالله بن عمر]] [[پیروی]] کنی، چرا از پسر من که خود به [[فضل]] و [[صلاح]] او [[آگاهی]] داری، [[پیروی]] نمی‌کنی؟" [[ابوموسی]] گفت: "پسر تو فردی درست است، اما تو او را به این [[فتنه]] ([[صفین]]) کشانده‌ای." [[عمرو بن عاص]] هم در برابر اصرار [[ابوموسی]] برای معرفی [[عبدالله بن عمر بن خطاب]] موضع مخالف گرفت و [[صاحب منصب]] [[خلافت]] را کسی دانست که قاطعیت و گشاده‌دستی داشته باشد، حال آن که [[عبدالله بن عمر]] چنین [[شایستگی]] را ندارد. [[عمرو بن عاص]] از هنگام حضور در دومة الجندل می‌کوشید [[ابوموسی]] را در سخن گفتن مقدم بدارد و بدو می‌گفت: "تو بیش از من با [[رسول خدا]] {{صل}} [[مصاحبت]] داشته‌ای و از نظر [[سنی]] هم از من بزرگ‌تری. پس نخست تو سخن بگو و من پس از تو سخن خواهم گفت." بدین ترتیب [[عمرو بن عاص]] [[ابوموسی]] را عادت می‌داد تا در هر چیزی مقدم بر او باشد. پس از چند دوره [[مذاکره]]، حَکم‌ها بر کسی توافق نکردند. [[عمرو بن عاص]] [[خلافت]] را برای [[معاویه]] می‌خواست و [[ابوموسی]] [[مخالفت]] می‌کرد. سپس باری پس خود خواست و باز [[ابوموسی]] مخالف بود. از سوی دیگر [[ابوموسی]] در کنارگذاردن [[امیرمؤمنان]] {{ع}} و به [[خلافت]] رساندن [[عبدالله بن عمر]] اصرار داشت که [[عمرو بن عاص]] با [[خلافت]] پسر [[عمر]] [[مخالفت]] می‌کرد، تا این که [[عمروعاص]] گفت: "ای [[ابوموسی]]! [[رأی]] و نظر آخر تو چیست؟" [[ابوموسی]] گفت: "[[رأی]] من آن است که هر دو مرد یعنی [[علی]] {{ع}} و [[معاویه]] را خلع کنیم و سپس کار تعیین [[خلیفه]] را به شورایی از [[مسلمانان]] واگذاریم که هر کس را خواستند برگزینند." [[عمرو بن عاص]] به او گفت: "[[رأی]] درست همین نظر توست." آن‌گاه تصمیم گرفتند در میان جمع نظر خویش را اعلام کنند سپس هر دو [[حکم]] در حالی که [[مردم]] گرد آمده بودند، در جمع آنان حاضر شدند. ابتدا [[ابوموسی]] در سخنانی [[خدا]] را [[ستایش]] کرد و گفت: "[[رأی]] من و [[عمرو بن عاص]] بر یک جهت قرار گرفته است که امیدوارم با اجرای آن [[خداوند]] کار این [[امت]] را به [[صلاح]] رساند." [[عمر بن عاص]] هم گفته او را [[تصدیق]] کرد و گفت: "ای [[ابوموسی]]! پس تو ابتدا سخن بگو." [[ابوموسی]] پیش رفت تا سخن گوید، [[ابن‌عباس]] به او گفت: "وای بر تو! من [[یقین]] دارم که او قصد [[فریب]] تو را دارد. اگر هر دو بر یک امر توافق کرده‌اید، بگذار او پیش از تو درباره آن سخن گوید و تو پس از او صحبت کن، چرا که عمرو مرد [[حیله‌گری]] است و من مطمئن نیستم که او بدانچه میان خود توافق کرده‌اید، وفا کند و می‌دانم وقتی تو در میان [[مردم]] به پا خیزی و سخن بگویی با تو [[مخالفت]] خواهد کرد." [[ابوموسی]] گفت ما توافق کرده‌ایم (جای نگرانی نیست). از این‌رو پیش افتاد و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] گفت: "ای [[مردم]]! ما در کار این [[امت]] نگریستیم و به این نتیجه رسیدیم که هیچ چیز کارسازتر از آن نیست که کار [[امت]] به [[اختلاف]] نکشد. بنابراین [[رأی]] من و [[عمرو بن عاص]] بر آن شد که [[علی]] {{ع}} و [[معاویه]] را خلع کنیم و تعیین [[خلیفه]] را به شورایی از [[مسلمانان]] بسپاریم که هر کس را خوش دارند برگزینند. اینک من [[علی]] {{ع}} و [[معاویه]] را خلع کردم. شما خود کار خویش را به دست گیرید و هر کس را که [[شایسته]] می‌دانید به [[ولایت]] بر خود برگزینید." سپس به کناری رفت و نشست. آن‌گاه [[عمرو بن عاص]] در جای [[ابوموسی]] ایستاد و پس از سپاس و [[ستایش]] [[خدا]] گفت: "این مرد ([[ابوموسی]]) همان گونه که شنیدید مولای خود را خلع کرد. من هم مولای او را همان گونه که وی خلع کرد، خلع می‌کنم و مولای خویش [[معاویه]] را به [[خلافت]] می‌گمارم. او عامل [[عثمان]]، دوستدار او، خون‌خواه وی و شایسته‌ترین کس به [[مقام خلافت]] است"<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 304- 305.</ref>.
*[[ابوموسی]] که اینک متوجه [[فریب]] [[عمرو بن عاص]] شده بود خطاب به او گفت: "[[رستگار]] نشوی که حیله کردی و [[گناه]] مرتکب شدی. حال تو همچون حال سگی است که اگر آن را دنبال کنند یا رهایش کنند، پارس می‌کند."<ref>اشاره به آیه ۱۷۶ سوره اعراف: {{متن قرآن| فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث }}.</ref> [[عمرو بن عاص]] هم در [[پاسخ]] به او گفت: "مَثَل تو هم همانند الاغ است که بر او بار کتاب باشد."<ref>اشاره به آیه ۵ سوره جمعه: {{متن قرآن|كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا }}.</ref>. در این حال که خدعه [[عمرو بن عاص]] [[آشکار]] شد، مجلس به هم خورد. [[شریح بن هانی]] از [[اصحاب امام]] [[علی]] {{ع}} برخاست و با تازیانه بر سر [[عمرو بن عاص]] کوبید. پسر عمرو هم به شریح حمله کرد و او را تازیانه زد و [[مردم]] میان آن‌ها را گرفتند<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 305.</ref>.
*[[ابوموسی]] که اینک متوجه [[فریب]] [[عمرو بن عاص]] شده بود خطاب به او گفت: "[[رستگار]] نشوی که حیله کردی و [[گناه]] مرتکب شدی. حال تو همچون حال سگی است که اگر آن را دنبال کنند یا رهایش کنند، پارس می‌کند."<ref>اشاره به آیه ۱۷۶ سوره اعراف: {{متن قرآن| فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث }}.</ref> [[عمرو بن عاص]] هم در [[پاسخ]] به او گفت: "مَثَل تو هم همانند الاغ است که بر او بار کتاب باشد."<ref>اشاره به آیه ۵ سوره جمعه: {{متن قرآن|كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا }}.</ref>. در این حال که خدعه [[عمرو بن عاص]] آشکار شد، مجلس به هم خورد. [[شریح بن هانی]] از [[اصحاب امام]] [[علی]] {{ع}} برخاست و با تازیانه بر سر [[عمرو بن عاص]] کوبید. پسر عمرو هم به شریح حمله کرد و او را تازیانه زد و [[مردم]] میان آن‌ها را گرفتند<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 305.</ref>.
*[[ابن عباس]] گفت: "[[خدا]] روی [[ابوموسی]] را زشت کند. من او را از حیله عمرو برحذر داشتم ولی او توجه نکرد." [[ابوموسی]] هم گفت: "راست است، [[ابن عباس]] مرا از حیله این [[فاسق]] برحذر داشت، ولی من به او [[اطمینان]] پیدا کرده بودم و [[فکر]] نمی‌کردم جز از روی خیرخواهی برای من چیزی بگوید"<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 306.</ref>.
*[[ابن عباس]] گفت: "[[خدا]] روی [[ابوموسی]] را زشت کند. من او را از حیله عمرو برحذر داشتم ولی او توجه نکرد." [[ابوموسی]] هم گفت: "راست است، [[ابن عباس]] مرا از حیله این [[فاسق]] برحذر داشت، ولی من به او [[اطمینان]] پیدا کرده بودم و [[فکر]] نمی‌کردم جز از روی خیرخواهی برای من چیزی بگوید"<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 306.</ref>.
*[[سعید بن قیس همدانی]] به حکم‌ها گفت: "اگر شما بر درست‌کاری اجتماع کرده بودید چیزی به ما نمی‌افزودید تا چه رسد که بر [[گمراهی]] اتفاق کرده‌اید. [[رأی]] شما برای ما الزام‌آور نیست و امروز به همان وضع هستیم که پیش از این بودیم و [[جنگ]] با متمردان را ادامه خواهیم داد."<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 306.</ref>.
*[[سعید بن قیس همدانی]] به حکم‌ها گفت: "اگر شما بر درست‌کاری اجتماع کرده بودید چیزی به ما نمی‌افزودید تا چه رسد که بر [[گمراهی]] اتفاق کرده‌اید. [[رأی]] شما برای ما الزام‌آور نیست و امروز به همان وضع هستیم که پیش از این بودیم و [[جنگ]] با متمردان را ادامه خواهیم داد."<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 306.</ref>.
۲۱۷٬۹۱۳

ویرایش