پرش به محتوا

سریه مرثد بن ابی‌مرثد: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'آشکار' به 'آشکار'
جز (جایگزینی متن - 'آشکار' به 'آشکار')
خط ۱۲: خط ۱۲:
*این [[سریه]]<ref>این سریه در برخب کتاب‌ها با نام «غزوه الرجیع» ذکر شده است. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۲؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۸۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۵۳۸.</ref> در صفر سوم [[هجرت]] به وقوع پیوست<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۵۳۸؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۴.</ref>. هنگامی که [[سفیان بن خالد بن نبیح هذلی]]<ref>یکی از دشمنان رسول خدا{{صل}} که قصد داشت به جنگ پیامبر{{صل}} بیاید.</ref> کشته شد، [[قبیله]] [[بنی لحیان]]، سراغ قبیله‌های "عضل" و "قاره" رفتند و برای آنها جوایزی [[تعیین]] کردند که پیش [[رسول خدا]]{{صل}} بروند و با آن [[حضرت]] [[گفتگو]] کنند تا بعضی از [[اصحاب]] را برای [[دعوت]] آنها به [[اسلام]] نزد ایشان بفرستد.
*این [[سریه]]<ref>این سریه در برخب کتاب‌ها با نام «غزوه الرجیع» ذکر شده است. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۲؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۸۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۵۳۸.</ref> در صفر سوم [[هجرت]] به وقوع پیوست<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۵۳۸؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۴.</ref>. هنگامی که [[سفیان بن خالد بن نبیح هذلی]]<ref>یکی از دشمنان رسول خدا{{صل}} که قصد داشت به جنگ پیامبر{{صل}} بیاید.</ref> کشته شد، [[قبیله]] [[بنی لحیان]]، سراغ قبیله‌های "عضل" و "قاره" رفتند و برای آنها جوایزی [[تعیین]] کردند که پیش [[رسول خدا]]{{صل}} بروند و با آن [[حضرت]] [[گفتگو]] کنند تا بعضی از [[اصحاب]] را برای [[دعوت]] آنها به [[اسلام]] نزد ایشان بفرستد.
*آنان قرار گذاشته بودند که گروهی از [[اصحاب]] را که در [[قتل]] [[سفیان]] [[دست]] داشته‌اند، بکشند و دیگران را هم به [[مکه]] ببرند و [[تسلیم]] [[قریش]] کنند و می‌گفتند که از [[قریش]]، جایزه قابل توجهی خواهیم گرفت؛ زیرا هیچ چیز برای آنها ارزنده‌تر از این نیست که یکی از [[یاران]] [[محمد]] را به دست آورند و او را در قبال کشته‌شدگان [[بدر]] بکشند و مثله کنند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۴.</ref>.
*آنان قرار گذاشته بودند که گروهی از [[اصحاب]] را که در [[قتل]] [[سفیان]] [[دست]] داشته‌اند، بکشند و دیگران را هم به [[مکه]] ببرند و [[تسلیم]] [[قریش]] کنند و می‌گفتند که از [[قریش]]، جایزه قابل توجهی خواهیم گرفت؛ زیرا هیچ چیز برای آنها ارزنده‌تر از این نیست که یکی از [[یاران]] [[محمد]] را به دست آورند و او را در قبال کشته‌شدگان [[بدر]] بکشند و مثله کنند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۴.</ref>.
*هفت نفر<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۴.</ref> از [[قبیله]] عضل و قاره که از شاخه‌های [[قبیله]] بزرگ خزیمه‌اند، در حالی که ظاهراً [[اقرار]] به [[اسلام]] داشتند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۴.</ref> به حضور [[پیامبر]]{{صل}} آمدند و گفتند: "[[اسلام]]، میان ما [[آشکار]] شده است، گروهی از [[اصحاب]] خود را پیش ما بفرست تا [[قرآن]] و [[احکام اسلامی]] را به ما بیاموزند"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۲.</ref>. [[حضرت]]، هفت نفر را با ایشان روانه فرمود که عبارت‌اند از: [[مرثد بن ابی مرثد غنوی]]، [[خالد بن ابی بکیر]]، [[عبدالله بن طارق بلوی]]، [[معتّب بن عبید]]، [[خبیب بن عدّی بن بلحارث بن خزرج]]، [[زید بن دثنّه]] و [[عاصم بن ثابت بن ابی‌الاقلح]]<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۵۳۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۵.</ref>.
*هفت نفر<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۴.</ref> از [[قبیله]] عضل و قاره که از شاخه‌های [[قبیله]] بزرگ خزیمه‌اند، در حالی که ظاهراً [[اقرار]] به [[اسلام]] داشتند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۴.</ref> به حضور [[پیامبر]]{{صل}} آمدند و گفتند: "[[اسلام]]، میان ما آشکار شده است، گروهی از [[اصحاب]] خود را پیش ما بفرست تا [[قرآن]] و [[احکام اسلامی]] را به ما بیاموزند"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۲.</ref>. [[حضرت]]، هفت نفر را با ایشان روانه فرمود که عبارت‌اند از: [[مرثد بن ابی مرثد غنوی]]، [[خالد بن ابی بکیر]]، [[عبدالله بن طارق بلوی]]، [[معتّب بن عبید]]، [[خبیب بن عدّی بن بلحارث بن خزرج]]، [[زید بن دثنّه]] و [[عاصم بن ثابت بن ابی‌الاقلح]]<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۵۳۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۵.</ref>.
*این افراد از [[مدینه]] بیرون آمدند و چون به [[آب]] [[قبیله]] هذیل - که رجیع نامیده می‌شد - رسیدند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۵۳۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۵.</ref>، ناگاه گروهی بر ایشان [[خروج]] کردند و کسانی را هم که لحیانی‌ها آماده کرده بودند به کمک خواستند. [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} هیچ‌گونه نیروی امدادی نداشتند؛ در حالی که [[دشمنان]] صد نفر و همه مسلح به تیر و کمان و [[شمشیر]] بودند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۵.</ref>. [[یاران]] [[رسول خدا]]{{صل}} شمشیرهای خود را بیرون کشیدند و برای [[جنگ]] به پا خاستند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۲.</ref>. [[دشمنان]] گفتند: "ما با شما [[جنگ]] نداریم و با شما [[عهد]] و [[پیمان]] می‌بندیم و [[خدا]] را [[گواه]] می‌گیریم که شما را نمی‌کشیم؛ بلکه می‌خواهیم شما را به [[اهل مکه]] [[تسلیم]] کنیم و جایزه‌ای بگیریم"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۲-۴۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۵۳۸-۵۳۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۵.</ref>. [[خبیب بن عدی]]، [[زید بن دثنه]] و [[عبدالله بن طارق]] [[تسلیم]] شدند. [[خبیب بن عدی]] می‌گفت: "من پیش اهالی [[مکه]] [[حق]] [[نعمت]] دارم"؛ امّا [[عاصم بن ثابت]]، [[مرثد بن ابی مرثد]]، [[خالد بن ابی‌بکیر]] و [[معتب بن عبید]]، [[امان]] و [[پناه]] [[دشمن]] را نپذیرفتند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ج۳، ص۳۲۷؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۵.</ref>. [[عاصم بن ثابت]] گفت: "من [[نذر]] کرده‌ام که هرگز، [[پناه]] و [[امان]] مشرکی را نپذیرم و شروع به [[جنگ]] کردن با آنان کرد"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۵.</ref>. [[عاصم بن ثابت]] شروع به [[تیراندازی]] کرد تا تیرهای او تمام شد، آن‌گاه، نیزه را برداشت تا وقتی که نیزه‌اش [[شکست]] و فقط شمشیرش باقی ماند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۶؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۸۵.</ref>، پس، عرضه داشت: "پروردگارا! من در آغاز روز، از [[دین]] تو [[حمایت]] کردم، تو در پایان روز، گوشت مرا [[حمایت]] فرمای"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۶.</ref>. در هنگام [[جنگ]]، دسته شمشیرش هم [[شکست]]؛ ولی همچنان جنگید تا کشته شد. او دو نفر از [[دشمن]] را زخمی کرد و یک نفر را کشت. [[دشمنان]] آن‌قدر به او نیزه زدند تا کشته شد<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۶.</ref>.
*این افراد از [[مدینه]] بیرون آمدند و چون به [[آب]] [[قبیله]] هذیل - که رجیع نامیده می‌شد - رسیدند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۵۳۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۵.</ref>، ناگاه گروهی بر ایشان [[خروج]] کردند و کسانی را هم که لحیانی‌ها آماده کرده بودند به کمک خواستند. [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} هیچ‌گونه نیروی امدادی نداشتند؛ در حالی که [[دشمنان]] صد نفر و همه مسلح به تیر و کمان و [[شمشیر]] بودند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۵.</ref>. [[یاران]] [[رسول خدا]]{{صل}} شمشیرهای خود را بیرون کشیدند و برای [[جنگ]] به پا خاستند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۲.</ref>. [[دشمنان]] گفتند: "ما با شما [[جنگ]] نداریم و با شما [[عهد]] و [[پیمان]] می‌بندیم و [[خدا]] را [[گواه]] می‌گیریم که شما را نمی‌کشیم؛ بلکه می‌خواهیم شما را به [[اهل مکه]] [[تسلیم]] کنیم و جایزه‌ای بگیریم"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۲-۴۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۵۳۸-۵۳۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۵.</ref>. [[خبیب بن عدی]]، [[زید بن دثنه]] و [[عبدالله بن طارق]] [[تسلیم]] شدند. [[خبیب بن عدی]] می‌گفت: "من پیش اهالی [[مکه]] [[حق]] [[نعمت]] دارم"؛ امّا [[عاصم بن ثابت]]، [[مرثد بن ابی مرثد]]، [[خالد بن ابی‌بکیر]] و [[معتب بن عبید]]، [[امان]] و [[پناه]] [[دشمن]] را نپذیرفتند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ج۳، ص۳۲۷؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۵.</ref>. [[عاصم بن ثابت]] گفت: "من [[نذر]] کرده‌ام که هرگز، [[پناه]] و [[امان]] مشرکی را نپذیرم و شروع به [[جنگ]] کردن با آنان کرد"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۵.</ref>. [[عاصم بن ثابت]] شروع به [[تیراندازی]] کرد تا تیرهای او تمام شد، آن‌گاه، نیزه را برداشت تا وقتی که نیزه‌اش [[شکست]] و فقط شمشیرش باقی ماند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۶؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۸۵.</ref>، پس، عرضه داشت: "پروردگارا! من در آغاز روز، از [[دین]] تو [[حمایت]] کردم، تو در پایان روز، گوشت مرا [[حمایت]] فرمای"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۶.</ref>. در هنگام [[جنگ]]، دسته شمشیرش هم [[شکست]]؛ ولی همچنان جنگید تا کشته شد. او دو نفر از [[دشمن]] را زخمی کرد و یک نفر را کشت. [[دشمنان]] آن‌قدر به او نیزه زدند تا کشته شد<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۶.</ref>.
*او قبل از [[شهادت]] به [[خداوند]] عرضه داشت: "پروردگارا! من در آغاز روز از [[دین]] تو [[حمایت]] کردم تو نیز در پایان روز گوشت مرا [[حمایت]] فرما". این [[دعا]] از آن لحاظ بود که "سلافه، دختر [[سعد بن شهید]]" که [[عاصم بن ثابت]]، دو پسرش را در [[جنگ احد]] کشته بود، [[نذر]] کرده بود که اگر بر [[عاصم بن ثابت]] چیره شود، در کاسه سر او شراب بیاشامد. به همین منظور، برای کسی که سر [[عاصم بن ثابت]] را بیاورد صد ماده شتر جایزه قرار داده بود و این موضوع را اکثر [[اعراب]] و بنی‌لحیان می‌دانستند. این بود که [[تصمیم]] گرفتند سر [[عاصم بن ثابت]] را جدا کنند و آن را برای سلافه دختر سعد ببرند و صد شتر را بگیرند؛ ولی [[خداوند متعال]]، زنبوران را برانگیخت که از سر او و پیکرش [[حفاظت]] کنند، هر کس نزدیک میشد، زنبورها او را می‌گزیدند. زنبورها آن‌قدر زیاد بودند که کسی توان نزدیک شدن به او را نداشت. آنها گفتند: "تا شب رهایش کنید؛ چون شب فرا رسد، زنبورها خواهند رفت"؛ ولی وقتی شب رسید، [[خداوند]]، سیلی فرستاد که پیکر او را با خود برد و آنان به او دسترسی نیافتند<ref>ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۰۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۶؛ با اندکی اختلاف در ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۵۳۹.</ref>.
*او قبل از [[شهادت]] به [[خداوند]] عرضه داشت: "پروردگارا! من در آغاز روز از [[دین]] تو [[حمایت]] کردم تو نیز در پایان روز گوشت مرا [[حمایت]] فرما". این [[دعا]] از آن لحاظ بود که "سلافه، دختر [[سعد بن شهید]]" که [[عاصم بن ثابت]]، دو پسرش را در [[جنگ احد]] کشته بود، [[نذر]] کرده بود که اگر بر [[عاصم بن ثابت]] چیره شود، در کاسه سر او شراب بیاشامد. به همین منظور، برای کسی که سر [[عاصم بن ثابت]] را بیاورد صد ماده شتر جایزه قرار داده بود و این موضوع را اکثر [[اعراب]] و بنی‌لحیان می‌دانستند. این بود که [[تصمیم]] گرفتند سر [[عاصم بن ثابت]] را جدا کنند و آن را برای سلافه دختر سعد ببرند و صد شتر را بگیرند؛ ولی [[خداوند متعال]]، زنبوران را برانگیخت که از سر او و پیکرش [[حفاظت]] کنند، هر کس نزدیک میشد، زنبورها او را می‌گزیدند. زنبورها آن‌قدر زیاد بودند که کسی توان نزدیک شدن به او را نداشت. آنها گفتند: "تا شب رهایش کنید؛ چون شب فرا رسد، زنبورها خواهند رفت"؛ ولی وقتی شب رسید، [[خداوند]]، سیلی فرستاد که پیکر او را با خود برد و آنان به او دسترسی نیافتند<ref>ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۰۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۶؛ با اندکی اختلاف در ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۵۳۹.</ref>.
۲۱۸٬۰۵۸

ویرایش