پرش به محتوا

عیاش بن ابی ربیعه: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۹: خط ۱۹:
[[پیامبر اسلام]]{{صل}} درباره عیاش و [[سلمة بن هشام]]، [[برادر]] [[پدری]]ابوجهل که او هم به همین [[سرنوشت]] دچار شده بود، [[دعا]] می‌فرمود و [[نجات]] ایشان را از [[خداوند]] می‌خواست. عاش مدتی در [[حبس]] بود تا آنکه فرار کرد و به مدینه رفت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۹۵.</ref>.<ref>[[شیرزاد ارازش |ارازش، شیرزاد]]، [[عیاش بن ابی ربیعه (مقاله)|مقاله «عیاش بن ابی ربیعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۳۶-۴۳۸.</ref>
[[پیامبر اسلام]]{{صل}} درباره عیاش و [[سلمة بن هشام]]، [[برادر]] [[پدری]]ابوجهل که او هم به همین [[سرنوشت]] دچار شده بود، [[دعا]] می‌فرمود و [[نجات]] ایشان را از [[خداوند]] می‌خواست. عاش مدتی در [[حبس]] بود تا آنکه فرار کرد و به مدینه رفت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۹۵.</ref>.<ref>[[شیرزاد ارازش |ارازش، شیرزاد]]، [[عیاش بن ابی ربیعه (مقاله)|مقاله «عیاش بن ابی ربیعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۳۶-۴۳۸.</ref>


==عیاش و [[نزول]] آیه‌ای از [[قرآن]]==
==عیاش بن ابی ربیعه و [[نزول]] آیه‌ای از [[قرآن]]==
[[شیخ طوسی]] [[نقل]] کرده که [[آیه]] {{متن قرآن|أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ}}<ref>«آیا مردم پنداشته‌اند همان بگویند ایمان آورده‌ایم وانهاده می‌شوند و آنان را نمی‌آزمایند؟» سوره عنکبوت، آیه ۲.</ref>. درباره [[عیاش بن ابی ربیعة]] نازل شده است. وقتی او [[اسلام]] آورد، برادرانش، [[ابو جهل]] و حارث او را [[شکنجه]] می‌کردند و این دو نفر از افرادی بودند که [[قریش]] به آنها حتی تا [[روز فتح مکه]] [[اعتماد]] داشتند. [[حارث]] با [[عیاش]] [[ملاقات]] کرد و چون عیاش نمی‌دانست که وی [[اسلام]] آورده است او را کُشت.
[[شیخ طوسی]] [[نقل]] کرده که [[آیه]] {{متن قرآن|أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ}}<ref>«آیا مردم پنداشته‌اند همان بگویند ایمان آورده‌ایم وانهاده می‌شوند و آنان را نمی‌آزمایند؟» سوره عنکبوت، آیه ۲.</ref>. درباره [[عیاش بن ابی ربیعة]] نازل شده است. وقتی او [[اسلام]] آورد، برادرانش، [[ابو جهل]] و حارث او را [[شکنجه]] می‌کردند و این دو نفر از افرادی بودند که [[قریش]] به آنها حتی تا [[روز فتح مکه]] [[اعتماد]] داشتند. [[حارث]] با [[عیاش]] [[ملاقات]] کرد و چون عیاش نمی‌دانست که وی [[اسلام]] آورده است او را کُشت.


[[شیخ طبرسی]] از [[شعبی]] [[نقل]] کرده که این [[آیه]] دربارۀ [[عمار بن یاسر]] است که در [[راه خدا]] [[شکنجه]] می‌شد. [[طبرسی]] در جایی دیگر گفته این آیه درباره عیاش است که به خاطر [[ترس]] از شکنجه خانواده‌اش قبل از [[هجرت پیامبر به مدینه]]، همراه خانواده‌اش به آنجا رفتند. همچنین نقل شده که این آیه درباره [[مهاجرت]] و [[مجاهدت]] عده‌ای مثل [[عیاش بن ابی ربیعه]]، [[ابی جندل بن سهیل بن عمرو]] و غیر ایشان از [[اهل مکه]] نازل شده است. از [[ابن عباس]] نقل شده که مراد آیه مردمی است که در [[مکه]] [[ایمان]] آوردند که عبارتند از: عمار بن یاسر، [[ولید بن ولید بن مغیره]]، [[عیاش بن ابی ربیعه]] و [[سلمة بن هشام مخزومی]]<ref>التبیان، شیخ طوسی، ج۳، ص۲۹۰؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۸، ص۴۲۷-۴۲۹؛ تفسیر الصافی، فیض کاشانی، ج۱، ص۲۲۹؛ المیزان، علامه طباطبایی، ج۵، ص۴۲.</ref>.<ref>[[شیرزاد ارازش |ارازش، شیرزاد]]، [[عیاش بن ابی ربیعه (مقاله)|مقاله «عیاش بن ابی ربیعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۳۸-۴۳۹.</ref>
[[شیخ طبرسی]] از [[شعبی]] [[نقل]] کرده که این [[آیه]] دربارۀ [[عمار بن یاسر]] است که در [[راه خدا]] [[شکنجه]] می‌شد. [[طبرسی]] در جایی دیگر گفته این آیه درباره عیاش است که به خاطر [[ترس]] از شکنجه خانواده‌اش قبل از [[هجرت پیامبر به مدینه]]، همراه خانواده‌اش به آنجا رفتند. همچنین نقل شده که این آیه درباره [[مهاجرت]] و [[مجاهدت]] عده‌ای مثل [[عیاش بن ابی ربیعه]]، [[ابی جندل بن سهیل بن عمرو]] و غیر ایشان از [[اهل مکه]] نازل شده است. از [[ابن عباس]] نقل شده که مراد آیه مردمی است که در [[مکه]] [[ایمان]] آوردند که عبارتند از: عمار بن یاسر، [[ولید بن ولید بن مغیره]]، [[عیاش بن ابی ربیعه]] و [[سلمة بن هشام مخزومی]]<ref>التبیان، شیخ طوسی، ج۳، ص۲۹۰؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۸، ص۴۲۷-۴۲۹؛ تفسیر الصافی، فیض کاشانی، ج۱، ص۲۲۹؛ المیزان، علامه طباطبایی، ج۵، ص۴۲.</ref>.<ref>[[شیرزاد ارازش |ارازش، شیرزاد]]، [[عیاش بن ابی ربیعه (مقاله)|مقاله «عیاش بن ابی ربیعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۳۸-۴۳۹.</ref>


==عیاش و [[مأموریت]] [[یمن]]==
==عیاش بن ابی ربیعه و [[مأموریت]] [[یمن]]==
در [[زمان پیامبر]]{{صل}} عده‌ای از [[فرزندان]] [[حمیر]]، دومین [[پادشاه]] [[کشور]] [[حبشه]]، در قسمت‌هایی از کشور یمن [[حکومت]] داشتند که مهم‌ترین آنها [[حارث بن عبد کلال]] بود. [[رسول خدا]]{{صل}} نامه‌هایی برای آنان فرستاد و ایشان را به اسلام [[دعوت]] کرد. از جمله نامه‌ای به همراه عیاش بن ابی ربیعه برای حارث، مسروح و [[نعیم]]، فرزندان [[عبد کلال]] از [[قبیله]] حمیر فرستاد. تفاوت او با سایر فرستادگان [[پیامبر]]{{صل}} به [[دلیل]] دستورهایی است که پیامبر{{صل}} به عیاش بن ابی ربیعه داد. از جمله به او فرمود: "هنگامی که به [[شهر]] ایشان رسیدی، [[شب]] وارد آنجا مشو بلکه [[صبر]] کن تا [[روز]] شود. آنگاه وضویی کامل بساز و دو رکعت [[نماز]] بخوان و از [[خدا]] [[موفقیت]] و مدد بخواه، سپس به نزد [[زمامداران]] حمیر برو و [[نامه]] مرا در دست بگیر و به دست راست ایشان بده تا تو را بپذیرند. آنگاه [[سوره بینه]] را برایشان بخوان و چون [[سوره]] را خواندی، این جمله را بگو: {{عربی|آمن محمد و انا اول المؤمنین}}؛ [[محمد]] به این [[آیات]] [[ایمان]] دارد و من نیز اول مؤمنم. و هنگامی که چنین کنی هر دلیلی که آورند رد خواهد شد و هر کتابی که آورند بی فروغ شود. سپس از کتاب‌های خود بر تو می‌خوانند و چون [[سکوت]] کردند، بگو آنچه خواندید برایم ترجمه کنید و چون ترجمه کردند بگو: {{عربی|حسبی الله}}، {{متن قرآن|فَلِذَلِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَقُلْ آمَنْتُ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتَابٍ وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ رَبُّنَا وَرَبُّكُمْ لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ لَا حُجَّةَ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ}}<ref>«پس به همین (یگانگی مردم را) فرا خوان و چنان که فرمان یافته‌ای پایداری کن و از هوس‌های آنان پیروی مکن و بگو: به هر کتابی که خداوند فرو فرستاده است ایمان دارم و فرمان یافته‌ام که میان شما دادگری کنم، خداوند پروردگار ما و شماست، کردارهای ما از آن ما و کردا» سوره شوری، آیه ۱۵.</ref>.
در [[زمان پیامبر]]{{صل}} عده‌ای از [[فرزندان]] [[حمیر]]، دومین [[پادشاه]] [[کشور]] [[حبشه]]، در قسمت‌هایی از کشور یمن [[حکومت]] داشتند که مهم‌ترین آنها [[حارث بن عبد کلال]] بود. [[رسول خدا]]{{صل}} نامه‌هایی برای آنان فرستاد و ایشان را به اسلام [[دعوت]] کرد. از جمله نامه‌ای به همراه عیاش بن ابی ربیعه برای حارث، مسروح و [[نعیم]]، فرزندان [[عبد کلال]] از [[قبیله]] حمیر فرستاد. تفاوت او با سایر فرستادگان [[پیامبر]]{{صل}} به [[دلیل]] دستورهایی است که پیامبر{{صل}} به عیاش بن ابی ربیعه داد. از جمله به او فرمود: "هنگامی که به [[شهر]] ایشان رسیدی، [[شب]] وارد آنجا مشو بلکه [[صبر]] کن تا [[روز]] شود. آنگاه وضویی کامل بساز و دو رکعت [[نماز]] بخوان و از [[خدا]] [[موفقیت]] و مدد بخواه، سپس به نزد [[زمامداران]] حمیر برو و [[نامه]] مرا در دست بگیر و به دست راست ایشان بده تا تو را بپذیرند. آنگاه [[سوره بینه]] را برایشان بخوان و چون [[سوره]] را خواندی، این جمله را بگو: {{عربی|آمن محمد و انا اول المؤمنین}}؛ [[محمد]] به این [[آیات]] [[ایمان]] دارد و من نیز اول مؤمنم. و هنگامی که چنین کنی هر دلیلی که آورند رد خواهد شد و هر کتابی که آورند بی فروغ شود. سپس از کتاب‌های خود بر تو می‌خوانند و چون [[سکوت]] کردند، بگو آنچه خواندید برایم ترجمه کنید و چون ترجمه کردند بگو: {{عربی|حسبی الله}}، {{متن قرآن|فَلِذَلِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَقُلْ آمَنْتُ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتَابٍ وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ رَبُّنَا وَرَبُّكُمْ لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ لَا حُجَّةَ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ}}<ref>«پس به همین (یگانگی مردم را) فرا خوان و چنان که فرمان یافته‌ای پایداری کن و از هوس‌های آنان پیروی مکن و بگو: به هر کتابی که خداوند فرو فرستاده است ایمان دارم و فرمان یافته‌ام که میان شما دادگری کنم، خداوند پروردگار ما و شماست، کردارهای ما از آن ما و کردا» سوره شوری، آیه ۱۵.</ref>.


[[عیاش]] می‌گوید: همان طور که [[پیامبر]]{{صل}} [[دستور]] داده بود، [[رفتار]] کردم تا آنکه به نزد آنها وارد شدم. هنگام ورود به نزد آنها، پرده‌های بزرگی جلو در آویخته بودند که پرده را کنار زده وارد عمارتی شدم و جماعتی را دیدم که لباس‌های گران بها پوشیده‌اند و مثل ایام [[عید]] خود را [[زینت]] کرده‌اند. گفتم: من قاصد [[رسول]] خدایم؛ [[نامه]] را از من گرفتند و خواندند و تمام آنچه پیامبر{{صل}} خبر داده بود، واقع شد تا آنکه همگی [[مسلمان]] شدند و حتی آن چوب‌هایی که علامت [[عظمت]] آنان بود، گرفتم و در وسط بازار [[آتش]] زدم<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۳۳.</ref>.<ref>[[شیرزاد ارازش |ارازش، شیرزاد]]، [[عیاش بن ابی ربیعه (مقاله)|مقاله «عیاش بن ابی ربیعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۳۹-۴۴۰.</ref>
[[عیاش]] می‌گوید: همان طور که [[پیامبر]]{{صل}} [[دستور]] داده بود، [[رفتار]] کردم تا آنکه به نزد آنها وارد شدم. هنگام ورود به نزد آنها، پرده‌های بزرگی جلو در آویخته بودند که پرده را کنار زده وارد عمارتی شدم و جماعتی را دیدم که لباس‌های گران بها پوشیده‌اند و مثل ایام [[عید]] خود را [[زینت]] کرده‌اند. گفتم: من قاصد [[رسول]] خدایم؛ [[نامه]] را از من گرفتند و خواندند و تمام آنچه پیامبر{{صل}} خبر داده بود، واقع شد تا آنکه همگی [[مسلمان]] شدند و حتی آن چوب‌هایی که علامت [[عظمت]] آنان بود، گرفتم و در وسط بازار [[آتش]] زدم<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۳۳.</ref>.<ref>[[شیرزاد ارازش |ارازش، شیرزاد]]، [[عیاش بن ابی ربیعه (مقاله)|مقاله «عیاش بن ابی ربیعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۳۹-۴۴۰.</ref>


==عیاش و [[صلح حدیبیه]]==
==عیاش بن ابی ربیعه و [[صلح حدیبیه]]==
در جریان صلح حدیبیه، نخستین کسی را که پیامبر{{صل}} نزد [[قریش]] فرستاد، [[خراش بن امیه کعبی]] بود. پیامبر{{صل}} به او فرمود تا به [[قریش]] بگوید که ما برای [[زیارت]] [[خانه خدا]] و [[قربانی کردن]] آمده‌ایم و نه برای [[جنگ]] و [[ستیز]]. ولی نزدیک بود که قریش خراش را بکشند اما چون گروهی از [[خویشان]] او آنجا بودند، مانع کشتن وی شدند و او را [[آزاد]] کردند. خراش نزد [[پیامبر]]{{صل}} برگشت و مسائل پیش آمده را گفت. [[رسول خدا]]{{صل}} [[عمر]] را برای این کار فرا خواند ولی او در پاسخ گفت: "می‌ترسم قریش مرا بکشند چون آنها [[دشمنی]] مرا با خود می‌دانند". پیامبر{{صل}}، [[عثمان بن عفان]] را فرا خوانده، به او فرمودند: پیش قریش برو و به آنها خبر بده که ما برای جنگ با کسی نیامده‌ایم و برای زیارت خانه خدا آمده‌ایم. [[عثمان]] نزد آنها رفت و با آنها صحبت کرد و پیش یک یک اشراف [[مکه]] مثل [[ابوسفیان]] و [[امیة]] بن [[صفوان]] رفت و به آنها گفت: "رسول [[خدا]]{{صل}} مرا به سوی شما این فرستاده استادیار و [[مقاوم]] شما‌سازی را به خدا و [[دین اسلام]] [[دعوت]] کرده است".
در جریان صلح حدیبیه، نخستین کسی را که پیامبر{{صل}} نزد [[قریش]] فرستاد، [[خراش بن امیه کعبی]] بود. پیامبر{{صل}} به او فرمود تا به [[قریش]] بگوید که ما برای [[زیارت]] [[خانه خدا]] و [[قربانی کردن]] آمده‌ایم و نه برای [[جنگ]] و [[ستیز]]. ولی نزدیک بود که قریش خراش را بکشند اما چون گروهی از [[خویشان]] او آنجا بودند، مانع کشتن وی شدند و او را [[آزاد]] کردند. خراش نزد [[پیامبر]]{{صل}} برگشت و مسائل پیش آمده را گفت. [[رسول خدا]]{{صل}} [[عمر]] را برای این کار فرا خواند ولی او در پاسخ گفت: "می‌ترسم قریش مرا بکشند چون آنها [[دشمنی]] مرا با خود می‌دانند". پیامبر{{صل}}، [[عثمان بن عفان]] را فرا خوانده، به او فرمودند: پیش قریش برو و به آنها خبر بده که ما برای جنگ با کسی نیامده‌ایم و برای زیارت خانه خدا آمده‌ایم. [[عثمان]] نزد آنها رفت و با آنها صحبت کرد و پیش یک یک اشراف [[مکه]] مثل [[ابوسفیان]] و [[امیة]] بن [[صفوان]] رفت و به آنها گفت: "رسول [[خدا]]{{صل}} مرا به سوی شما این فرستاده استادیار و [[مقاوم]] شما‌سازی را به خدا و [[دین اسلام]] [[دعوت]] کرده است".


عثمان سه [[روز]] در مکه بود اما آنها خواسته‌های پیامبر{{صل}} را نپذیرفتند و گفتند: هرگز امکان ندارد که [[محمد]] به مکه وارد شود. در این هنگام ده نفر از [[مسلمانان]]<ref>کرز بن جابر فهدی، عبدالله بن سهیل بن عمرو، هشام بن عاص بن وائل، حاطب بن ابی بلتعه، ابوحاطب بن عمرو بن عبد شمس، عبدالله بن حذافه، ابوا الروم بن عمیر، عمیر بن وهب جمحی، عبد الله بن أبی أمیة بن وهب.</ref>، از جمله [[عیاش بن ابی ربیعه]]، به نزد [[خانواده]] خود در مکه رفته بودند. وقتی عثمان برنگشت، پیامبر{{صل}} با [[مردم]] در زیر درخت سبز و خرمی [[بیعت]] فرمودند و بنا به [[اراده خداوند]]، رسول خدا{{صل}} به منادی [[فرمان]] داد تا ندا دهد که [[روح القدس]] بر رسول خدا نازل شده و [[دستور]] بیعت با او را داده است و مردم نیز دسته دسته با پیامبر{{صل}} [[بیعت]] می‌کردند و [[نماینده]] آن ده نفر نیز [[عبدالله بن سهیل]] بن [[عمرو]] العامری بود که با [[رسول خدا]]{{صل}} [[بیعت]] کردند. (اما [[جنگی]] پیش نیامد) و بعدها بیشتر [[مردم]] [[مکه]] [[مسلمان]] شدند و مکه بدون [[جنگ]] و [[خونریزی]] به دست [[مسلمانان]] افتاد و در واقع برای [[اسلام]] فتحی بزرگ‌تر از [[صلح حدیبیه]] نبود زیرا تعداد مسلمانان از قبل سیار بیشتر شد <ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۶۰۲-۶۰۳.</ref>.<ref>[[شیرزاد ارازش |ارازش، شیرزاد]]، [[عیاش بن ابی ربیعه (مقاله)|مقاله «عیاش بن ابی ربیعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۴۱-۴۴۲.</ref>
عثمان سه [[روز]] در مکه بود اما آنها خواسته‌های پیامبر{{صل}} را نپذیرفتند و گفتند: هرگز امکان ندارد که [[محمد]] به مکه وارد شود. در این هنگام ده نفر از [[مسلمانان]]<ref>کرز بن جابر فهدی، عبدالله بن سهیل بن عمرو، هشام بن عاص بن وائل، حاطب بن ابی بلتعه، ابوحاطب بن عمرو بن عبد شمس، عبدالله بن حذافه، ابوا الروم بن عمیر، عمیر بن وهب جمحی، عبد الله بن أبی أمیة بن وهب.</ref>، از جمله [[عیاش بن ابی ربیعه]]، به نزد [[خانواده]] خود در مکه رفته بودند. وقتی عثمان برنگشت، پیامبر{{صل}} با [[مردم]] در زیر درخت سبز و خرمی [[بیعت]] فرمودند و بنا به [[اراده خداوند]]، رسول خدا{{صل}} به منادی [[فرمان]] داد تا ندا دهد که [[روح القدس]] بر رسول خدا نازل شده و [[دستور]] بیعت با او را داده است و مردم نیز دسته دسته با پیامبر{{صل}} [[بیعت]] می‌کردند و [[نماینده]] آن ده نفر نیز [[عبدالله بن سهیل]] بن [[عمرو]] العامری بود که با [[رسول خدا]]{{صل}} [[بیعت]] کردند. (اما [[جنگی]] پیش نیامد) و بعدها بیشتر [[مردم]] [[مکه]] [[مسلمان]] شدند و مکه بدون [[جنگ]] و [[خونریزی]] به دست [[مسلمانان]] افتاد و در واقع برای [[اسلام]] فتحی بزرگ‌تر از [[صلح حدیبیه]] نبود زیرا تعداد مسلمانان از قبل سیار بیشتر شد <ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۶۰۲-۶۰۳.</ref>.<ref>[[شیرزاد ارازش |ارازش، شیرزاد]]، [[عیاش بن ابی ربیعه (مقاله)|مقاله «عیاش بن ابی ربیعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۴۱-۴۴۲.</ref>


==[[اعتراض]] [[عیاش]] به [[اسامة بن زید]]==
==[[اعتراض]] عیاش بن ابی ربیعه به [[اسامة بن زید]]==
رسول خدا{{صل}} بعد از [[حجة الوداع]] به [[مدینه]] بازگشت و ماه [[محرم]] و صفر را در مدینه به سر برد و سپس مریض شد. ایشان اسامة بن زید را [[فرمانده]] لشکری قرار داده بود که بیشتر آن از [[مهاجران]] بودند و [[عمر بن خطاب]] هم در میان آنان بود. رسول خدا{{صل}} به [[اسامه]] [[دستور]] داده بود که به سوی [[موته]]، همان جایی که پدرش، [[زید بن حارثه]] و [[جعفر بن ابیطالب]] و [[عبد الله بن رواحه]] در آنجا به [[شهادت]] رسیدند، پیش برود. اسامه برای جنگ آماده شد و در حالی که [[لباس]] [[جنگ]] پوشیده بود به سوی [[جرف]] ([[لشکرگاه]] مسلمانان که در شش کیلومتری مدینه قرار داشت) حرکت کرد اما به [[دلیل]] [[بیماری]] رسول خدا{{صل}} چند [[روز]] در لشکرگاه جرف باقی ماند. سپس هنگامی که رسول خدا{{صل}} [[شب]] سه [[شنبه]]، سه روز مانده از ماه صفر سال یازدهم، به صبح رساند، فرمود که اسامه را به نزد ایشان فرا بخوانند. وی به حضور رسول خدا{{صل}} آمد. آن [[حضرت]] به وی فرمود: "با [[امید]] به [[برکت]] و [[پیروزی]] [[الهی]] فردا صبح حرکت کن و به سوی همان جایی که معین کردم پیش برو". سپس آن حضرت [[پرچم]] را کسانی اسامه آماده ساخت و به او فرمود: " با [[نام خدا]] و در [[راه]] دا به [[جهاد]] بپرداز و با کسانی که به [[خدا]] [[کفر]] می‌ورزند، بجنگید". مردم و کسانی که کارهای‌شان را زودتر انجام داده بودند، گروه گروه از مدینع برای جنگ خارج شدند. عده‌ای از اولی مهاجران به [[فرمانده]] [[اسامه بن زید]] [[اعتراض]] کردند که شدیدتر از همه [[عیاش بن ابی ربیعه مخزومی]] اعتراض می‌کرد و می‌گفت: چگونه [[پیامبر]]{{صل}} این [[جوان]] را فرمانده [[مهاجران]] قرار داده است. بدین ترتیب در این باره سخنان زیادی گفته شد. [[عمر بن خطاب]] نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آمد و این پیشامد را به پیامبر{{صل}} خبر داد. پیامبر{{صل}} از [[خانه]] خارج شد و در [[مسجد]] بر [[منبر]] قرار گرفت و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] فرمود: "ای [[مردم]]، این چه سخنانی است که بعضی از شما درباره فرمانده [[اسامة بن زید]] زده‌اید؟"<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۱۱۱۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۴.</ref>.<ref>[[شیرزاد ارازش |ارازش، شیرزاد]]، [[عیاش بن ابی ربیعه (مقاله)|مقاله «عیاش بن ابی ربیعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۴۲-۴۴۳.</ref>
رسول خدا{{صل}} بعد از [[حجة الوداع]] به [[مدینه]] بازگشت و ماه [[محرم]] و صفر را در مدینه به سر برد و سپس مریض شد. ایشان اسامة بن زید را [[فرمانده]] لشکری قرار داده بود که بیشتر آن از [[مهاجران]] بودند و [[عمر بن خطاب]] هم در میان آنان بود. رسول خدا{{صل}} به [[اسامه]] [[دستور]] داده بود که به سوی [[موته]]، همان جایی که پدرش، [[زید بن حارثه]] و [[جعفر بن ابیطالب]] و [[عبد الله بن رواحه]] در آنجا به [[شهادت]] رسیدند، پیش برود. اسامه برای جنگ آماده شد و در حالی که [[لباس]] [[جنگ]] پوشیده بود به سوی [[جرف]] ([[لشکرگاه]] مسلمانان که در شش کیلومتری مدینه قرار داشت) حرکت کرد اما به [[دلیل]] [[بیماری]] رسول خدا{{صل}} چند [[روز]] در لشکرگاه جرف باقی ماند. سپس هنگامی که رسول خدا{{صل}} [[شب]] سه [[شنبه]]، سه روز مانده از ماه صفر سال یازدهم، به صبح رساند، فرمود که اسامه را به نزد ایشان فرا بخوانند. وی به حضور رسول خدا{{صل}} آمد. آن [[حضرت]] به وی فرمود: "با [[امید]] به [[برکت]] و [[پیروزی]] [[الهی]] فردا صبح حرکت کن و به سوی همان جایی که معین کردم پیش برو". سپس آن حضرت [[پرچم]] را کسانی اسامه آماده ساخت و به او فرمود: " با [[نام خدا]] و در [[راه]] دا به [[جهاد]] بپرداز و با کسانی که به [[خدا]] [[کفر]] می‌ورزند، بجنگید". مردم و کسانی که کارهای‌شان را زودتر انجام داده بودند، گروه گروه از مدینع برای جنگ خارج شدند. عده‌ای از اولی مهاجران به [[فرمانده]] [[اسامه بن زید]] [[اعتراض]] کردند که شدیدتر از همه [[عیاش بن ابی ربیعه مخزومی]] اعتراض می‌کرد و می‌گفت: چگونه [[پیامبر]]{{صل}} این [[جوان]] را فرمانده [[مهاجران]] قرار داده است. بدین ترتیب در این باره سخنان زیادی گفته شد. [[عمر بن خطاب]] نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آمد و این پیشامد را به پیامبر{{صل}} خبر داد. پیامبر{{صل}} از [[خانه]] خارج شد و در [[مسجد]] بر [[منبر]] قرار گرفت و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] فرمود: "ای [[مردم]]، این چه سخنانی است که بعضی از شما درباره فرمانده [[اسامة بن زید]] زده‌اید؟"<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۱۱۱۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۴.</ref>.<ref>[[شیرزاد ارازش |ارازش، شیرزاد]]، [[عیاش بن ابی ربیعه (مقاله)|مقاله «عیاش بن ابی ربیعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۴۲-۴۴۳.</ref>


==سرانجام [[عیاش]]==
==سرانجام عیاش بن ابی ربیعه==
عاش پس از فرار از [[مکه]] و رفتن به [[مدینه]] تا هنگام [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} همانجا بود و پس از [[رحلت]] ایشان در جنگ‌هایی که در [[شام]] صورت گرفت، شرکت کرد. بعضی گفته‌اند که وی در [[جنگ یرموک]] کشته شد و برخی گفته‌اند که او از شام به مکه برگشت و در آنجا بود تا از [[دنیا]] رفت. برخی نیز گفته‌اند که وی در سال پانزدهم [[هجری]] در [[زمان]] [[خلافت عمر]] در شام در گذشت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۹۵؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۰، ص۱۹۹.</ref>.<ref>[[شیرزاد ارازش |ارازش، شیرزاد]]، [[عیاش بن ابی ربیعه (مقاله)|مقاله «عیاش بن ابی ربیعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۴۳.</ref>
عاش پس از فرار از [[مکه]] و رفتن به [[مدینه]] تا هنگام [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} همانجا بود و پس از [[رحلت]] ایشان در جنگ‌هایی که در [[شام]] صورت گرفت، شرکت کرد. بعضی گفته‌اند که وی در [[جنگ یرموک]] کشته شد و برخی گفته‌اند که او از شام به مکه برگشت و در آنجا بود تا از [[دنیا]] رفت. برخی نیز گفته‌اند که وی در سال پانزدهم [[هجری]] در [[زمان]] [[خلافت عمر]] در شام در گذشت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۹۵؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۰، ص۱۹۹.</ref>.<ref>[[شیرزاد ارازش |ارازش، شیرزاد]]، [[عیاش بن ابی ربیعه (مقاله)|مقاله «عیاش بن ابی ربیعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۴۳.</ref>


۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش