پرش به محتوا

عیاش بن ابی ربیعه: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۱: خط ۱۱:


==[[اسلام آوردن]] [[جوانان]] [[بنی مخزوم]]==
==[[اسلام آوردن]] [[جوانان]] [[بنی مخزوم]]==
در میان قبائل، بنی مخزوم به زیادی افراد معروف بود. در هنگامی که، [[دین اسلام]] کم و بیش در تمام قبائل پیروانی پیدا کرده بود؛ در این [[قبیله]] نیز چند تن از جوانان [[مسلمان]] شده بودند، از جمله: [[ولید بن ولید]]، [[سلمة بن هشام]] و [[عیاش بن ابی ربیعه]]. [[عیاش]] از پیش قدمان در [[پذیرش اسلام]] بود. او در زمانی که [[رسول خدا]]{{صل}} در [[خانه ارقم]] بود، همراه همسرش، [[اسماء بنت سلامه تمیمی]] مسلمان شدند. افراد دیگر قبیله [[تصمیم]] گرفتند این جوانان را دستگیر کنند تا مبادا آنها دیگران را به دین اسلام [[دعوت]] کنند. از این رو نزد [[هشام]]، برادر [[ولید]] رفتند و به او گفتند: ما تصمیم گرفته‌ایم ولید و آن چند [[جوان]] را [[تنبیه]] کنیم. هشام گفت: "من با تنبیه کردن ولید موافقم ولی مبادا به او دست درازی کنید که اگر او را بکشید؛ بزرگ شما را به جای او خواهم کشت". و این سخن او باعث شد که آنها دست از جوانان بردارند و [[خدا]] بدان وسیله [[شر]] [[مشرکان]] را از آنها دور کرد. پس از مدتی مشرکان، [[مسلمانان]] را به [[جرم]] [[پیروی]] از آئین [[حق]] و [[خداپرستی]] زیر فشار و [[شکنجه]] قرار دادند و این شکنجه [[روز]] به روز زیادتر می‌شد.
[[پیامبر]]{{صل}} که تاب دیدن آن صحنه‌های رقت‌بار را نداشت، به آنها فرمود: "به [[سرزمین حبشه]] [[مهاجرت]] کنید. به دنبال این پیشنهاد، مسلمانان دسته دسته به [[حبشه]] رفتند و با کوچ آنها [[نخستین هجرت در اسلام]] صورت گرفت. کسانی که برای نخستین بار آماده این [[سفر]] شدند، ده نفر بودند و پس از ایشان دیگران به [[حبشه]] رفتند که البته برخی تنها و برخی با [[همسران]] و [[فرزندان]] خود بودند، از جمله کسانی که از [[قبیله]] [[بنی مخزوم]] و هم سوگندان ایشان به حبشه رفتند، [[ابو سلمه]] با همسرش [[ام سلمه]]، [[عیاش بن ابی ربیعه]] و... بودند. البته در [[هجرت]] اور [[عمار بن یاسر]] به حبشه که از هم پیمانان بنی مخزوم بود، [[تردید]] وجود دارد. [[مهاجران]] حبشه با [[حمایت]] [[پادشاه]] آن [[کشور]] [[نجاشی]]) در کمال [[آسایش]] و [[امنیت]] بودند تا اینکه به آنها خبر رسید [[مشرکان]] [[مکه]] [[مسلمان]] شده‌اند. این شایعه [[دروغ]] موجب شد که جمعی از مهاجران بار سفر ببندند و به مکه، [[شهر]] و دیار اصلی خود برگردند. از حبشه به سوی مکه حرکت کردند اما وقتی به نزدیک مکه رسیدند، فهمیدند که خبر، [[دروغ]] بود و بعضی از آنها مجبور شدند مخفیانه به مکه وارد شوند و برخی نیز به بزرگان [[قریش]] [[پناهنده]] شدند و در مجموع، تعداد مهاجرینی که از حبشه به مکه برگشتند، به جز [[زنان]]، سی و سه نفر بود. از جمله کسانی که به مکه بازگشت [[عیاش بن ابی ربیعه]] بود که با [[عمر بن خطاب]] و [[هشام بن عاصی]] برای بازگشت به [[مدینه]] قرار گذاشتند و [[محل]] تناضب را که در ده کیلومتری مکه واقع شده بود، میعادگاه قرار دادند. روزی که برای این کار صحبت کردند، قرار گذاشتند که فردا صبح هر سه در آنجا حاضر باشند و اگر دو نفر حاضر شدند و سومی نیامد به [[انتظار]] او نباشند.
[[عمر]] گوید: من و [[عیاش]] در تناضب حاضر شدیم و چون از آمدن هشام خبری نشد، دانستیم که از آمدن او جلوگیری کرده‌اند. از این رو ما دو نفر [[راه]] مدینه را در پیش گرفته و تا [[قباء]] در محله [[بنی عمرو بن عوف]] آمدیم <ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۱۱۲ و ۱۱۶؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۹۵؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۰، ص۱۹۹؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۹۰.</ref>. هنگامی که [[عیاش]] به [[مدینه]] بازگشت، [[ابوجهل]] و [[حارث]]، [[برادران]] [[مادری]] او که حتی تا [[روز فتح مکه]] از افراد مورد [[اعتماد]] [[قریش]] بودند، به مدینه رفته، با او [[ملاقات]] کردند و شدت [[اندوه]] و [[غم]] [[مادر]] خود را از [[هجرت]] او به او خبر دادند و گفتند که مادرشان [[سوگند]] یاد کرده که روغن به سرش نزند و زیر سایه ننشیند تا تو را ببیند و اگر این گونه نبود ما سراغ تو نمی‌آمدیم. عیاش که نسبت به مادر خود بسیار [[مهربان]] بود گفتار آنها را پذیرفت و دلش به حال مادرش سوخت و حاضر شد که به همراه آنها به [[مکه]] برگردد و مادرش را ببیند و شاید بتواند مقداری از ثروتش را نیز با خود به مدینه ببرد. ولی همین که آنها مسافتی از [[راه]] را پیموده، از مدینه بیرون آمدند، او را گرفته، در بند کردند و به مکه برده، زیر نظر گرفتند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۴۷۴-۴۷۶؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۰۸-۲۱۰؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۹۰؛ التبیان، شیخ طوسی، ج۳، ص۲۹۰؛ المیزان، علامه طباطبایی، ج۵، ص۴۲.</ref>.
[[پیامبر اسلام]]{{صل}} درباره عیاش و [[سلمة بن هشام]]، [[برادر]] [[پدری]]ابوجهل که او هم به همین [[سرنوشت]] دچار شده بود، [[دعا]] می‌فرمود و [[نجات]] ایشان را از [[خداوند]] می‌خواست. عاش مدتی در [[حبس]] بود تا آنکه فرار کرد و به مدینه رفت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۹۵.</ref>.<ref>[[شیرزاد ارازش |ارازش، شیرزاد]]، [[عیاش بن ابی ربیعه (مقاله)|مقاله «عیاش بن ابی ربیعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۳۶-۴۳۸.</ref>


==عیاش بن ابی ربیعه و [[نزول]] آیه‌ای از [[قرآن]]==
==عیاش بن ابی ربیعه و [[نزول]] آیه‌ای از [[قرآن]]==
۱۱۵٬۱۶۹

ویرایش