طلحه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'محل' به 'محل'
(←پانویس) |
جز (جایگزینی متن - 'محل' به 'محل') |
||
خط ۲۶: | خط ۲۶: | ||
==[[مأموریت]] طلحه قبل از [[جنگ بدر]]== | ==[[مأموریت]] طلحه قبل از [[جنگ بدر]]== | ||
وقتی پیامبر{{صل}} از [[زمان]] بازگشت کاروان [[قریش]] از [[شام]] مطلع شد، [[اصحاب]] خود را برای [[حمله]] به آنها فرا خواند. لازم به ذکر است که پیامبر{{صل}} ده [[شب]] پیش از [[خروج]] خود از [[مدینه]]، [[طلحة بن عبید الله]] و [[سعید بن زید]] را برای کسب خبر و اطلاع روانه فرمود و آن دو رفتند و به نخبار - که بعد از ذی المروه و در ساحل دریاست - رسیدند و به [[منزل]] [[کشد جُهنی]] وارد شدند. کشد آنها را پذیرفت و در [[پناه]] خود گرفت و آنها تا هنگام عبور کاروان از آن | وقتی پیامبر{{صل}} از [[زمان]] بازگشت کاروان [[قریش]] از [[شام]] مطلع شد، [[اصحاب]] خود را برای [[حمله]] به آنها فرا خواند. لازم به ذکر است که پیامبر{{صل}} ده [[شب]] پیش از [[خروج]] خود از [[مدینه]]، [[طلحة بن عبید الله]] و [[سعید بن زید]] را برای کسب خبر و اطلاع روانه فرمود و آن دو رفتند و به نخبار - که بعد از ذی المروه و در ساحل دریاست - رسیدند و به [[منزل]] [[کشد جُهنی]] وارد شدند. کشد آنها را پذیرفت و در [[پناه]] خود گرفت و آنها تا هنگام عبور کاروان از آن محل هم چنان مخفیانه پیش او بودند. هنگام عبور کاروان، طلحه و [[سعید]] بالای [[زمین]] بلندی آمدند و قریش و کاروان و کالاهای آن را بررسی کردند. کاروانیان، کشد را مورد خطاب قرار دادند و پرسیدند: آیا کسی از جاسوسان [[محمد]] را ندیدهای؟ او گفت: "پناه بر [[خدا]]! جاسوسان محمد در نخبار چه میکنند؟" چون کاروان از آن جاگذشت، طلحه و سعید شب را همانجا گذراندند و بامداد بیرون رفتند. کشد آن دو را تا ذی المروه بدرقه کرد. کاروان خود را به کنار دریا رسانده بود و برای این که از تعقیب مصون بماند شب و [[روز]] شتابان در حرکت بود. طلحه و سعید، زمانی به مدینه رسیدند که پیامبر{{صل}} با [[لشکر]] قریش در [[بدر]] درگیر [[جنگ]] بودند. آن دو به قصد [[دیدار]] و گزارش کار خود به پیامبر{{صل}} از مدینه بیرون آمدند و آن [[حضرت]] را در تربان (محلی در مجاورت شاهراه [[ملل]] و سیاله) دیدند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: محمود مهدوی دامغانی)، ص۱۵-۱۴.</ref>. | ||
[[طلحه]] و [[سعید بن زید]] از جمله افرادی هستند که [[پیامبر]]{{صل}} آنها را در [[غنایم]] [[جنگ بدر]] [[شریک]] کرد؛ زیرا در مأموریتی که به [[فرمان پیامبر]]{{صل}} بود، شرکت داشتند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۹-۲۰.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۱۹-۵۲۰.</ref> | [[طلحه]] و [[سعید بن زید]] از جمله افرادی هستند که [[پیامبر]]{{صل}} آنها را در [[غنایم]] [[جنگ بدر]] [[شریک]] کرد؛ زیرا در مأموریتی که به [[فرمان پیامبر]]{{صل}} بود، شرکت داشتند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۹-۲۰.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۱۹-۵۲۰.</ref> | ||
خط ۵۵: | خط ۵۵: | ||
==نقش طلحه در [[جنگ تبوک]]== | ==نقش طلحه در [[جنگ تبوک]]== | ||
[[رسول خدا]]{{صل}} در اول [[ماه رجب]] [[سال نهم هجری]] برای جنگ تبوک حرکت کرد و [[امام علی]]{{ع}} را در [[مدینه]] [[جانشین]] خود قرار داد. پیامبر [[نیلی]] [[زبیر]] را [[پرچم]]دار [[مهاجران]]، طلحه را بر [[فرمانده]] سمت راست [[سپاه]] و [[عبدالرحمن بن عوف]] را فرمانده سمت چپ سپاه قرار داد. و [[زنان]] و [[کودکان]] برای [[وداع]] ایشان تا [[شنبه]] بیرون آمدند (پس آن، این | [[رسول خدا]]{{صل}} در اول [[ماه رجب]] [[سال نهم هجری]] برای جنگ تبوک حرکت کرد و [[امام علی]]{{ع}} را در [[مدینه]] [[جانشین]] خود قرار داد. پیامبر [[نیلی]] [[زبیر]] را [[پرچم]]دار [[مهاجران]]، طلحه را بر [[فرمانده]] سمت راست [[سپاه]] و [[عبدالرحمن بن عوف]] را فرمانده سمت چپ سپاه قرار داد. و [[زنان]] و [[کودکان]] برای [[وداع]] ایشان تا [[شنبه]] بیرون آمدند (پس آن، این محل را ثنیة [[الوداع]] نامیدند)<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۶۷.</ref>. | ||
هنگام حرکت برای جنگ تبوک، جمعی از [[منافقان]] و [[مردم]] دیگری که این [[سفر]] برای آنها مشکل بود، از رفتن با رسول خدا{{صل}} خودداری کردند؛ یکی از آنها [[جد بن قیس]] بود. هنگامی که رسول خدا{{صل}} [[جنگ]] با [[رومیان]] را به او پیشنهاد فرمود، او در پاسخ آن [[حضرت]] گفت: "ای رسول خدا، مرا دچار [[آزمایش]] مکن؛ زیرا [[قوم]] من میدانند که کسی زنان را بیش از من [[دوست]] ندارد و میترسم که چون زنان رومیان را ببینم، نتوانم خودداری کنم و به [[فتنه]] دچار شوم". وقتی رسول خدا به این سخن را شنید، از او رو گردانید و اجازه داد که در [[شهر]] بماند، و [[خدای تعالی]] دربارهاش این [[آیه]] را نازل فرمود: {{متن قرآن|وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَلَا تَفْتِنِّي أَلَا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ}}<ref>"و از ایشان، کسی است که میگوید: به من اجازه (کنارهگیری از جهاد) بده و مرا در آشوب میفکن! آگاه باش که آنان در آشوب افتادهاند و دوزخ فراگیرنده کافران است" سوره توبه، آیه ۴۹.</ref>. | هنگام حرکت برای جنگ تبوک، جمعی از [[منافقان]] و [[مردم]] دیگری که این [[سفر]] برای آنها مشکل بود، از رفتن با رسول خدا{{صل}} خودداری کردند؛ یکی از آنها [[جد بن قیس]] بود. هنگامی که رسول خدا{{صل}} [[جنگ]] با [[رومیان]] را به او پیشنهاد فرمود، او در پاسخ آن [[حضرت]] گفت: "ای رسول خدا، مرا دچار [[آزمایش]] مکن؛ زیرا [[قوم]] من میدانند که کسی زنان را بیش از من [[دوست]] ندارد و میترسم که چون زنان رومیان را ببینم، نتوانم خودداری کنم و به [[فتنه]] دچار شوم". وقتی رسول خدا به این سخن را شنید، از او رو گردانید و اجازه داد که در [[شهر]] بماند، و [[خدای تعالی]] دربارهاش این [[آیه]] را نازل فرمود: {{متن قرآن|وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَلَا تَفْتِنِّي أَلَا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ}}<ref>"و از ایشان، کسی است که میگوید: به من اجازه (کنارهگیری از جهاد) بده و مرا در آشوب میفکن! آگاه باش که آنان در آشوب افتادهاند و دوزخ فراگیرنده کافران است" سوره توبه، آیه ۴۹.</ref>. | ||
خط ۲۰۱: | خط ۲۰۱: | ||
قبل از آغاز [[جنگ]]، [[اصحاب امام علی]]{{ع}} به صف [[ایستاده]] بودند و [[امام]] به آنان فرمود: "تیری نیندازید و نیزهای به کار نبرید و شمشیری نزنید تا [[اتمام حجت]] کنید". در این موقع، مردی از [[لشکر]] [[دشمن]] تیری به سوی [[لشکر امام علی]]{{ع}} انداخت و مردی از [[اصحاب امیر المؤمنین]]{{ع}} را کشت. دیگران کشته او را نزد [[امام علی]]{{ع}} آوردند. [[امام]]{{ع}} فرمود: خدایا [[گواه]] باش. سپس مردی دیگر [[تیراندازی]] کرد و آن تیر به [[عبدالله بن بدیل بن ورقاء]] خورد و او را کشت. برادرش، [[عبدالرحمن]]، او را برداشت و نزد [[علی]]{{ع}} آورد. دوباره امام{{ع}} فرمود: [[خدا]] یا گواه باش. [[جنگ]] آغاز شد و [[طایفه]] بنو ضَبّه شتر را گرفتند و [[پرچم]] جنگ را نیز به دست داشتند. در ادامه دو هزار نفر از آنان کشته شد. [[مردم]] [[قبیله]] ازد پیرامون شتر را گرفتند و آنها نیز دو هزار و هفتصد نفر کشته دادند. کسی مهار شتر را نمیگرفت مگر آنکه [[جان]] بر سر این کار مینهاد<ref>نهج البلاغه، خطبه ۲۳؛ الجمل، شیخ مفید، ص۳۵۸؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۶۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ص۲۲۸.</ref>. | قبل از آغاز [[جنگ]]، [[اصحاب امام علی]]{{ع}} به صف [[ایستاده]] بودند و [[امام]] به آنان فرمود: "تیری نیندازید و نیزهای به کار نبرید و شمشیری نزنید تا [[اتمام حجت]] کنید". در این موقع، مردی از [[لشکر]] [[دشمن]] تیری به سوی [[لشکر امام علی]]{{ع}} انداخت و مردی از [[اصحاب امیر المؤمنین]]{{ع}} را کشت. دیگران کشته او را نزد [[امام علی]]{{ع}} آوردند. [[امام]]{{ع}} فرمود: خدایا [[گواه]] باش. سپس مردی دیگر [[تیراندازی]] کرد و آن تیر به [[عبدالله بن بدیل بن ورقاء]] خورد و او را کشت. برادرش، [[عبدالرحمن]]، او را برداشت و نزد [[علی]]{{ع}} آورد. دوباره امام{{ع}} فرمود: [[خدا]] یا گواه باش. [[جنگ]] آغاز شد و [[طایفه]] بنو ضَبّه شتر را گرفتند و [[پرچم]] جنگ را نیز به دست داشتند. در ادامه دو هزار نفر از آنان کشته شد. [[مردم]] [[قبیله]] ازد پیرامون شتر را گرفتند و آنها نیز دو هزار و هفتصد نفر کشته دادند. کسی مهار شتر را نمیگرفت مگر آنکه [[جان]] بر سر این کار مینهاد<ref>نهج البلاغه، خطبه ۲۳؛ الجمل، شیخ مفید، ص۳۵۸؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۶۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ص۲۲۸.</ref>. | ||
وقتی [[سپاه]] [[جمل]] دچار [[تزلزل]] شد و به روشنی [[شکست]] آن آشکار شد، [[مروان]] که میدانست عامل اصلی در [[قتل عثمان]] کسی جز [[طلحه]] نیست، با خود گفت: اگر امروز [[انتقام]] [[خون عثمان]] را از طلحه نگیرم، در [[زمان]] دیگری نخواهم توانست چنین کاری بکنم و اینگونه بود که تیری در کمان نهاد و به سوی طلحه نشانه گرفت و تیر مروان در عمق ساق پای طلحه فرو رفت. در این موقع طلحه از [[غلام]] خود مرکبی طلبید که خود را به جایی برساند که پایش را مداوا کند. غلام استری آورد و طلحه بر آن سوار شد و خود را از میدان جنگ بیرون برد. در [[راه]] طلحه به غلامش میگفت: مرا در جایی فرود بیاور که از پای درآمدم. بالاخره کنار در خانهای از محلات [[بصره]] فرود آمدند. اما آن [[قدر]] از | وقتی [[سپاه]] [[جمل]] دچار [[تزلزل]] شد و به روشنی [[شکست]] آن آشکار شد، [[مروان]] که میدانست عامل اصلی در [[قتل عثمان]] کسی جز [[طلحه]] نیست، با خود گفت: اگر امروز [[انتقام]] [[خون عثمان]] را از طلحه نگیرم، در [[زمان]] دیگری نخواهم توانست چنین کاری بکنم و اینگونه بود که تیری در کمان نهاد و به سوی طلحه نشانه گرفت و تیر مروان در عمق ساق پای طلحه فرو رفت. در این موقع طلحه از [[غلام]] خود مرکبی طلبید که خود را به جایی برساند که پایش را مداوا کند. غلام استری آورد و طلحه بر آن سوار شد و خود را از میدان جنگ بیرون برد. در [[راه]] طلحه به غلامش میگفت: مرا در جایی فرود بیاور که از پای درآمدم. بالاخره کنار در خانهای از محلات [[بصره]] فرود آمدند. اما آن [[قدر]] از محل تیر [[خون]] آمد که [[طلحه]] را از پای انداخت و به زندگیاش پایان داد. | ||
[[نقل]] شده، [[امام علی]]{{ع}} روزی به او فرمود: | [[نقل]] شده، [[امام علی]]{{ع}} روزی به او فرمود: |