پرش به محتوا

ابوسفیان بن حرب در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'قطع' به 'قطع'
جز (جایگزینی متن - ']] |' به ' - [[')
جز (جایگزینی متن - 'قطع' به 'قطع')
خط ۱۶۹: خط ۱۶۹:
از آنجا هم بیرون آمد و به [[خانه]] [[فاطمه]]{{ع}} رفت و گفت: "ای دختر [[سید]] [[عرب]]! آیا به [[قریش]] [[پناه]] می‌دهی و مدت [[پیمان]] ایشان را تمدید می‌کنی؟ اگر چنین کنی، گرامی‌ترین [[زن]] در نزد همه [[مردم]] خواهی بود". فاطمه{{ع}} فرمود: "پناه من، پناه رسول خدا{{صل}} است". ابوسفیان پرسید: آیا ممکن نیست به دو پسرت [[دستور]] دهی تا این کار را بکنند؟ فاطمه{{ع}} فرمود: "به خدا [[سوگند]]، بچه‌های من کوچکند و به حدی نرسیده‌اند که به مردم پناه دهند؛ علاوه بر این، هیچ [[مسلمانی]] نمی‌تواند به [[دشمن]] رسول خدا{{صل}} پناه دهد".
از آنجا هم بیرون آمد و به [[خانه]] [[فاطمه]]{{ع}} رفت و گفت: "ای دختر [[سید]] [[عرب]]! آیا به [[قریش]] [[پناه]] می‌دهی و مدت [[پیمان]] ایشان را تمدید می‌کنی؟ اگر چنین کنی، گرامی‌ترین [[زن]] در نزد همه [[مردم]] خواهی بود". فاطمه{{ع}} فرمود: "پناه من، پناه رسول خدا{{صل}} است". ابوسفیان پرسید: آیا ممکن نیست به دو پسرت [[دستور]] دهی تا این کار را بکنند؟ فاطمه{{ع}} فرمود: "به خدا [[سوگند]]، بچه‌های من کوچکند و به حدی نرسیده‌اند که به مردم پناه دهند؛ علاوه بر این، هیچ [[مسلمانی]] نمی‌تواند به [[دشمن]] رسول خدا{{صل}} پناه دهد".


آنگاه ابوسفیان رو به [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} کرد و گفت: "ای ابا [[الحسن]]! چاره‌ام از همه جا [[قطع]] شده و از تو می‌خواهم تا برایم [[خیرخواهی]] کنی و راه چاره‌ای پیش پایم بگذاری". [[علی]]{{ع}} فرمود: "تو پیر‌مرد [[قریشی]]؛ برخیز و بر در [[مسجد]] بایست و اعلام کن که همه بدانید، من قریش را در پناه خود قرار دادم؛ این را بگو و به دیار خودت [[مکه]] برگرد". ابوسفیان پرسید: این کار، فایده‌ای دارد؟ علی{{ع}} فرمود: "به خدا سوگند، [[گمان]] ندارم و لیکن چاره دیگری برایت سراغ ندارم". ناگزیر ابوسفیان برخاست و در مسجد فریاد زد: ایها [[الناس]]! من قریش را در پناه خود قرار دادم و آن گاه شترش را سوار شد و به طرف مکه رفت.
آنگاه ابوسفیان رو به [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} کرد و گفت: "ای ابا [[الحسن]]! چاره‌ام از همه جا قطع شده و از تو می‌خواهم تا برایم [[خیرخواهی]] کنی و راه چاره‌ای پیش پایم بگذاری". [[علی]]{{ع}} فرمود: "تو پیر‌مرد [[قریشی]]؛ برخیز و بر در [[مسجد]] بایست و اعلام کن که همه بدانید، من قریش را در پناه خود قرار دادم؛ این را بگو و به دیار خودت [[مکه]] برگرد". ابوسفیان پرسید: این کار، فایده‌ای دارد؟ علی{{ع}} فرمود: "به خدا سوگند، [[گمان]] ندارم و لیکن چاره دیگری برایت سراغ ندارم". ناگزیر ابوسفیان برخاست و در مسجد فریاد زد: ایها [[الناس]]! من قریش را در پناه خود قرار دادم و آن گاه شترش را سوار شد و به طرف مکه رفت.


وقتی ابوسفیان پیش قریش بازگشت، از او پرسیدند: چه خبری آورده‌ای؟ ابوسفیان ماجرا را برای ایشان شرح داد. آنها گفتند: به خدا سوگند، علی بن ابی طالب کاری برایت نکرده، جز اینکه تو را [[بازی]] گرفته و سخنی که در بین [[مسلمانان]] گفتی، هیچ فایده‌ای ندارد. [[ابوسفیان]] گفت: نه. به [[خدا]] [[سوگند]]، منظور [[علی]] بازی دادن من نبود، ولی چاره دیگری نداشتم"<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۱۰، ص۸۴۶.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بن‌امیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بن‌امیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۵۱-۴۵۳.</ref>
وقتی ابوسفیان پیش قریش بازگشت، از او پرسیدند: چه خبری آورده‌ای؟ ابوسفیان ماجرا را برای ایشان شرح داد. آنها گفتند: به خدا سوگند، علی بن ابی طالب کاری برایت نکرده، جز اینکه تو را [[بازی]] گرفته و سخنی که در بین [[مسلمانان]] گفتی، هیچ فایده‌ای ندارد. [[ابوسفیان]] گفت: نه. به [[خدا]] [[سوگند]]، منظور [[علی]] بازی دادن من نبود، ولی چاره دیگری نداشتم"<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۱۰، ص۸۴۶.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بن‌امیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بن‌امیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۵۱-۴۵۳.</ref>
۲۱۸٬۱۵۹

ویرایش