پرش به محتوا

بحث:امام حسین در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۷۲: خط ۷۲:


پس از [[گریه]] و ناله ام سلمه، صدای گریه از [[زنان]] اطراف [[منزل]] او بلند شد و سپس صدای [[ضجه]] و ناله از [[شهر مدینه]] برخاست که مشابه آن در مدینه هرگز دیده نشده بود<ref>بدون شک پس از مراجعت اهل بیت امام حسین{{ع}} از اسارت شام، مردم مدینه از شهادت امام{{ع}} و یارانش باخبر شدند، بنا براین گریه مردم مدینه بر شهادت امام حسین{{ع}} در روز عاشورا پس از گریه ام‌سلمه، به نظر درست نمی‌آید؛ لذا به نظر مؤلف، قسمت اول روایت یعقوبی که تربت تبدیل به خون شد و ام‌سلمه گریست و دانست امام{{ع}} شهید شده صحیح است و با مدارک و اسناد دیگر می‌‌سازد، اما این که مردم مدینه گریستند و دانستند امام حسین{{ع}} شهید شده است، از نظر تاریخی درست نیست.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۶۲-۶۴.</ref>
پس از [[گریه]] و ناله ام سلمه، صدای گریه از [[زنان]] اطراف [[منزل]] او بلند شد و سپس صدای [[ضجه]] و ناله از [[شهر مدینه]] برخاست که مشابه آن در مدینه هرگز دیده نشده بود<ref>بدون شک پس از مراجعت اهل بیت امام حسین{{ع}} از اسارت شام، مردم مدینه از شهادت امام{{ع}} و یارانش باخبر شدند، بنا براین گریه مردم مدینه بر شهادت امام حسین{{ع}} در روز عاشورا پس از گریه ام‌سلمه، به نظر درست نمی‌آید؛ لذا به نظر مؤلف، قسمت اول روایت یعقوبی که تربت تبدیل به خون شد و ام‌سلمه گریست و دانست امام{{ع}} شهید شده صحیح است و با مدارک و اسناد دیگر می‌‌سازد، اما این که مردم مدینه گریستند و دانستند امام حسین{{ع}} شهید شده است، از نظر تاریخی درست نیست.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۶۲-۶۴.</ref>
==[[امام]]{{ع}} تا [[زمان]] [[امامت]]==
همان طور که اشاره شد، مشهور [[مورخان]] و [[علما]] و [[سیره]] نویسان، ولادت [[حسین]]{{ع}} را سوم یا پنجم [[شعبان]] [[سال چهارم هجری]] قمری ذکر کرده‌اند و [[حضرت]] در مدت ۵۷ سال [[عمر]] پر [[برکت]] خود، غیر از دوران کوتاهی از [[کودکی]] را که با [[رسول خدا]]{{صل}} سپری کرد، بیشتر عمر خود را در [[دوران خلفا]] و پدرش [[امیرمؤمنان]]{{ع}} با و برادرش [[امام مجتبی]] {{[[عبا]] گذراند و مجموعة دوران عمر خود را در چند دوره مشخص و متناسب با [[نوجوانی]] و [[جوانی]] و میانسالی گذرانده است. در اینجا لازم می‌‌دانیم ک ابتدا به [[اجمال]]، به شرح آن دوران اشاره کنیم و سپس به تحلیل آن ایام بپردازیم.
۱. [[حضرت حسین]]{{ع}} مدت هشت سال از عمر خود را با جد بزرگوارش رسول خدا{{صل}} سپری کرد؛ از سال چهارم هجری تا صفر [[سال یازدهم هجری]]<ref>کشف الغمة، ج۶، ص۴۴.</ref> آغوش پر [[عطوفت]] رسول خدا{{صل}} را [[درک]] نمود.
٢. دوران زندگانی آن حضرت در زمان امامت [[پدر]] بزرگوارش امیرمؤمنان قریب به کسی و سال یعنی از سال یازدهم هجری تا [[رمضان]] [[چهل]] [[هجری]] بوده است.
٣. [[زندگی]] آن حضرت در دوران امامت [[برادر]] بزرگوارش [[امام حسن مجتبی]]{{ع}}، قریب به ده سال یعنی از ۲۱ رمضان [[سال ۴۰ هجری]] تا پایان صفر [[سال ۵۰ هجری]] بوده است.
۴. دوران امامت حضرت از سال ۵۰ هجری که زمام امور [[مسلمین]] و امامت [[امت اسلامی]] از جانب [[خدا]] بر دوش آن حضرت گذاشته شد ده سال به طول انجامید و دهم. [[محرم]] [[سال ۶۱ هجری]] در [[سرزمین]] [[کربلا]]، به [[شهادت]] رسیدند.
بدون تردید دوران نوجوانی و جوانی [[امام حسین]]{{ع}} با حوادث مختلفی [[روبه]] رو بود، حضرت در آن ایام پا به پای پدر بزرگوارشان [[امیر مؤمنان]] ان در جبهه‌های [[نبرد]] -[[صفین]] و [[جمل]] - [[مبارزه]] می‌‌کردند و نیز در دوران امامت برادرش [[حضرت امام حسن مجتبی]]{{ع}} هم چنان [[یاری]] باوفا از امام خویش [[پیروی]] می‌‌نمود و هیچ گاه بر خلاف نظر [[پدر]] و برادرش که [[امام]] و [[حجت خدا]] بودند عمل نکرد و حتی پس از [[شهادت]] برادرش، [[امام حسن مجتبی]] به مدت ده سال - تا سال شصت ه.ق که [[معاویه]] زنده بود – [[پیمان]] [[صلح]] [[برادر]] را محترم شمرد و با آن مخالفتی ننمود.
آری، حرکت و [[نهضت امام حسین]]{{ع}} پس از [[هلاکت]] معاویه از نیمه [[رجب]] سال شصت ه.ق آغاز شد. [[مخالفت]] خود را به [[صراحت]] با [[حکومت یزید]] اعلام و شبانه از [[مدینه]] خارج شد و با [[همسر]] و خاندانش و برخی از [[یاران]] با وفایش به [[مکه]] [[هجرت]] نمود و با سخنانی که حکایت از مخالفت صریح با [[یزید بن معاویه]] داشت [[اعلان]] موضع نمود و در واقع [[نهضت امام]] الحدود هفت ماه یعنی از نیمه نیمه رجب شصت ه.ق به طول انجامید و با شهادت [[حضرت]] در عاشورای شصت و یک ه.ق به پایان رسید. در ادامه به توضیح و تحلیل دوران زندگانی امام{{ع}} در عصرهای مختلفی که با آن [[روبه]] رو بودند می‌‌پردازیم.
نقش امام{{ع}} در [[عصر خلفا]]
دوران [[ابوبکر]]
ابوبکر در [[روز]] [[دوشنبه]] دوم [[ربیع الاول]] [[سال ۱۱ هجری]] قمری بعد از [[رحلت پیامبر خدا]]{{صل}} با تشکیل [[سقیفه]] و [[رأی]] جمعی از [[اصحاب]] به [[خلافت]] رسید و تنها دو سال و سه ماه، خلافت کرد و در روز سه [[شنبه]] ۲۱ [[جمادی]] الاخر [[سال ۱۳ هجری]] از [[دنیا]] رفت و [[عمر بن خطاب]] بر جنازه او [[نماز]] خواند<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۷ - ۱۳۸.</ref>.
در عصر [[خلافت ابوبکر]] اگر چه فراز و نشیب کمتری در [[تاریخ اسلام]] رخ داده و از آنجا که [[حضرت حسین]]{{ع}} چون برادرش [[حضرت حسن]] خردسال بودند و در سنین بین هفت و هشت سالگی بودند، بار سنگین [[مشکلات]] آن [[روزگار]] بر دوش پدر بزرگوارشان [[امیرمؤمنان]]{{ع}} بوده است و این دو [[سبط پیامبر]]، تنها در جمع آوری [[قرآن]] و تنظیم آن، پدر را [[یاری]] رسانده و بر اوضاع و برخی حوادث و جنگ‌های آن [[زمان]] نظاره گر و با دقت پی‌گیر بودند.
در دوران [[خلافت ابوبکر]] چند حادثه بسیار تلخ و فراموش نشدنی، برای [[حسین]] و [[برادر]] و پدرش پیش آمد:
الف: بعد از [[رحلت]] (و به [[نقلی]] [[شهادت]] جانگداز) [[نبی گرامی اسلام]] و کنار نهادن [[امیرمؤمنان]] [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} از [[مقام امامت]] و [[رهبری امت اسلامی]] این برهه بر [[خاندان رسالت]] بسی سخت و ناگوار گذشت، اما [[سکوت]] [[اختیار]] کردند و تضییع [[حقوق]] خویش را [[تحمل]] نمودند.
ب: رحلت غمبار [[مادر]] گرامیشان [[فاطمه زهرا]]{{س}} که با اندک فاصله‌ای<ref>درباره شهادت فاطمه زهرا{{س}} پس از رحلت پیامبر خدا{{صل}} اختلاف است، از ۴۵ روز تا ۷۳ روز و ۹۳ روز گفته شده است.</ref> از [[رحلت پیامبر]]{{صل}} به وقوع پیوست، غمی دو چندان بر قلب‌هایشان نشاند.
حسین همچون برادرش [[حسن]]، هیچ گاه گریه‌های جانسوز مادر در [[خانه]] و در [[قبرستان بقیع]] و کنار جاده عبور [[مردم]] هرگز از یاد نمی‌برد. شهادت نابهنگام مادر، که بر اثر ظلم‌هایی که به آن [[سیده زنان]] عالمیان وارد شده بود و [[آزار]] و اذیت‌هایی که به او کردند که [[خطبه]] [[فاطمه]] [[علی]]{{ع}} در [[مسجد پیامبر]]{{ع}} در مقابل [[مهاجر]] و [[انصار]] [[شاهد]] گویا بر این مدعاست و خلاصه این شهادت زودرس برای مادر هیجده ساله‌اش چنان داغ بر [[دل]] ایشان گذارد که هرگز فراموش نمی‌کرد.
ج: عدم صلاحیت [[ابوبکر]] در [[مقام خلافت]] و [[رهبری جامعه اسلامی]] چیزی نبود که حسین و برادرش و هر [[انسان]] [[آزاده]] و منصفی را [[رنج]] ندهد! ابوبکر نیز بر عدم صلاحیت خود در مقام خلافت [[اقرار]] داشت. آنجا که می‌‌گفت:
{{عربی|أَقِيلُونِي أَقِيلُونِي لَسْتُ بِخَيْرِكُمْ}}؛
مرا رها کنید، مرا رها کنید، من بهتر از شما نیستم!.
حتی در [[تعیین]] [[عمر بن خطاب]] به [[جانشینی]] خود [[اکراه]] داشت و این جانشینی نیز مورد [[اعتراض]] [[اصحاب پیامبر]]، واقع شد؛ چون [[عمر]] را [[صالح]] بر جانشینی ابوبکر نمی‌دانستند.
[[ابن قتیبه]] دینوری در کتاب الامامة والسیاسة می‌‌نویسد: مهاجر و انصار وقتی خبر جانشینی عمر را شنیدند، نزد ابوبکر آمدند و گفتند: تو [[عمر]] را می‌‌شناسی، در [[زمان]] خودت [[شرارت‌ها]] و آشوب‌های او را دیده‌ای، وای به وقتی که در [[مقام فرمانروایی]] باشد! آخر تو جواب [[خدا]] را چه خواهی داد که او را به [[جانشینی]] خود معرفی کرده‌ای؟
اما [[ابوبکر]] به این اعتراض‌ها گوش نداد و همچنان بر جانشینی او پافشاری کرد.
این [[غم]] و [[اندوه]] نمونه‌ای است از رنج‌های [[حسین]] و برادرش [[حسن]] و خصوصا پدرشان امیرالمؤمنین علی{{ع}}.
در [[دوران عمر بن خطاب]]
با [[وصیت]] ابوبکر، [[مقام خلافت]] به [[عمر بن خطاب]] رسید. وی در سه [[شنبه]] ۲۲ یا ۲۸ [[جمادی]] الاخر [[سال سیزدهم هجری]] به [[خلافت]] رسید و در [[روز]] چهارشنبه ۲۶ [[ذیحجه]] [[سال ۲۳ هجری]] به دست [[ابو لؤلؤ]] مجروح شد و در سن ۵۳ یا ۵۴ سالگی از [[دنیا]] رفت. مدت خلافت وی ده سال و هشت ماه بوده است<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۹ و ۱۵۹.</ref>.
[[اعتراض]] به [[خلیفه دوم]]
دوران و عصر [[خلافت عمر]]، برای [[امیر مؤمنان]]{{ع}} و [[خاندان وحی]] بسیار سخت می‌گذشت. محدودیت‌هایی که عمر برای [[یاران رسول خدا]]{{صل}} از جمله برای [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} روا می‌داشت، جو خفقانی را به وجود آورده بود. عدم خروج یاران رسول خدا از [[مدینه]]، مگر به [[اذن]] عمر و عدم [[نقل حدیث]] و اکتفا نمودن به [[قرآن]]، تنها چند موردی است از اقدامات او در [[مسند]] خلافت. مجموع این [[کارها]] برای به [[انزوا]] کشاندن [[امیرمؤمنان]] و [[اصحاب خاص]] [[پیامبر اسلام]] بود که با حکومتش [[همسویی]] نداشتند. در مدت ده سال [[حکومت]] عمر، تمام تلاش [[دستگاه خلافت]] این بود که [[علی]]{{ع}} فراموش شود و به ظاهر هم موفق شدند؛ اما هر از چند گاهی مسائل و موانعی بر سر راه حکومت پیش می‌‌آمد که جز علی{{ع}} کسی [[قادر]] به رفع آن [[مشکلات]] نبود و همین امر موجب می‌‌شد که امیرمؤمنان در یادها زنده بماند. و شاید نیاز [[خلیفه]] به برخی مسائلی که پیش می‌‌آید و هیچ کس جز علی{{ع}} [[آمادگی]] جواب آن را نداشت سبب می‌‌شد که [[علی]] به طور کلی فراموش نشود و اندکی در خاطره‌های آن عصر، بماند.
بدون تردید، [[حسین]] و برادرش [[حسن]]{{ع}} [[شاهد]] این همه [[رنج]] و [[اندوه]] [[پدر]] بودند و می‌‌دیدند کسی که به [[گواه]] [[قرآن]] و [[نص]] [[پیامبر خدا]]{{صل}} در [[قدر]] [[شأن]] و [[منزلت]] بی‌مانند است، چگونه [[خانه]] نشین شده است. این مسائل همواره حسن و حسین را رنج می‌داد و هرگاه موقعیتی پیش می‌‌آمد، به [[روشنگری]] [[مردم]] می‌‌پرداختند.
[[ابن حجر عسقلانی]] از [[یحیی بن سعید انصاری]] از [[عبید بن حنین]] نقل می‌‌کند که [[امام حسین]]{{ع}} فرمود: روزی [[عمر]] بالای [[منبر]] در [[مسجد]] [[مدینه]] [[خطبه]] می‌‌خواند. من از منبر بالا رفتم و بر سر عمر فریاد زدم، گفتم:
{{متن حدیث|اِنْزِلْ عَنْ مِنْبَرِ أَبِي وَ اِذْهَبْ إِلَى مِنْبَرِ أَبِيكَ}}؛
از منبر پدرم فرود آی و بر منبر پدر خود بنشین!.
عمر از دیدن این صحنه حیران شد به حسین گفت، تو راست می‌‌گویی:
{{عربی|لَمْ‏ يَكُنْ‏ لِأَبِي‏ مِنْبَرٌ}}؛
پدرم منبری نداشت.
[[حضرت امام حسین]]{{ع}} می‌‌فرماید: «بعد عمر مرا در بغل گرفت و کنار خود نشاند». بعد که از منبر پایین آمد مرا با خود به خانه‌اش برد و از من پرسید: «چه کسی به تو یاد داده بود که به من چنین بگویی؟» من در جواب او گفتم:
{{متن حدیث|وَ اللَّهِ مَا عَلَّمَنِي أَحَدٌ}}؛
به [[خدا]] قسم! هیچ کسی به من چیزی یاد نداده است.
آری، عمر چون حسین را [[سبط پیامبر]] می‌‌دانست و او را به [[نص قرآن]]، [[پاک]] و [[مطهر]] می‌شناخت در [[صداقت]] و [[راستگویی]] او تردید به خود راه نداد؛ سپس برای نزدیکی بیشتر به او گفت: «پدرم فدای تو؛ چه خوب است که گاه و بیگاه به من سربزنی».
حضرت امام حسین{{ع}} می‌‌فرماید: «پس از این ماجرا، روزی آهنگ [[منزل]] عمر کردم، اما وقتی به منزل عمر رسیدم دیدم او با [[معاویه]] [[خلوت]] کرده و با هم صحبت می‌کنند، و [[عبدالله]] پسر عمر نیز دم در ایستاده بود. و دیدم او از در خانه برگشت و من هم با او برگشتم. فردای آن [[روز]] [[عمر]] از من پرسید: چرا نزد ما نیامدی؟ گفتم: «من به خانه‌ات آمدم، ولی با [[معاویه]] [[خلوت]] کرده بودی و من با پسرت برگشتیم»، عمر به من گفت:
{{عربی|أنت أحق بالإذن من ابن عمر، فإنما أنت ماتری فی رؤسنا الله ثم أنتم}}<ref>الاصابة فی معرفة الصحابة، ج۲، ص۷۸.</ref>؛
ای [[حسین]] تو سزاوارتر از پسرم هستی (یعنی تو باید وارد میشدی اگر چه پسرم [[حق]] ورود نداشت)؛ زیرا آنچه را که می‌‌بینی بر سر ماست، اول به خواست خداست و بعد به دست شما به وجود آمده است.
[[ستایش]] عمر از [[حسن]] و حسین{{عم}}
[[سبط ابن جوزی]] در تذکرة الخواص از [[ابن عباس]] [[روایت]] می‌‌کند که [[عمر بن خطاب]]، حسن و حسین{{ع}} را [[دوست]] می‌‌داشت و آنان را بر [[فرزندان]] خود مقدم می‌‌داشت. در یکی از روزها در [[تقسیم غنائم]]، به هر یک از این دو بزرگوار، ده هزار [[درهم]] و به [[عبدالله]] پسرش هزار درهم داد.
عبدالله از این تقسیم [[گله]] کرد و گفت: ای [[پدر]]! تو از [[سبقت]] [[اسلام]] و [[هجرت]] من اطلاع داری، چرا این دو [[کودک]] را در تقسیم غنائم بر من مقدم داشتی؟
عمر گفت: وای بر تو! اگر تو جدی مانند جد آنها و پدری مانند پدر آنان و [[مادری]] همچون [[مادر]] ایشان و مادربزرگی چون مادربزرگ ایشان دایی چون دایی ایشان و عمویی چون عموی آنان و عمه ای چون عمه ایشان می‌داشتی، آنگاه ادعای [[برابری]] کن<ref>تذکرة الخواص، ص۸۱.</ref>.
[[ابن عساکر]] [[شافعی]] می‌‌نویسد: عمر بن خطاب مقرری حسن و حسین{{ع}} را به [[میزان]] مقرری پدرشان [[امیرمؤمنان]]{{ع}} معین کرد و آنها را به مقرری [[اهل]] [[بدر]] ملحق نمود و برای هر یک از آن دو بزرگوار، پنج هزار درهم [[مستمری]] قرار داد<ref>.تاریخ ابن عساکر، شافعی، ج۴، ص۳۲۱؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۶۹.</ref>.
حسین{{ع}} در دوران [[خلافت عثمان]]
[[عثمان]] در روز [[دوشنبه]] اول [[محرم]] [[سال ۴۴ هجری]]، چهار روز پس از [[مرگ]] عمر بن خطاب با [[رأی]] شورایی که عمر [[تعیین]] کرده بود به [[خلافت]] [[منصوب]] شد و پس از یازده سال در [[هیجدهم ذیحجه]] [[سال ۳۵ هجری]] با [[شورش]] [[مسلمانان]] [[مصر]]، [[کوفه]]، [[بصره]] ومکه و [[حمایت]] [[اصحاب پیامبر]]{{ع}} در [[مدینه]] به خاطر کج روی‌ها و [[ظلم]] بر [[اسلام]] و [[مسلمین]]، [[کاخ]] او را محاصره کردند و او را به [[هلاکت]] رساندند و او را در آخر [[قبرستان بقیع]] که [[محل دفن]] یهودیها بود به [[خاک]] سپردند.
در [[زمان]] خلافت یازده ساله [[عثمان]]، [[امام حسین]]{{ع}} در آستانه سومین دهه [[عمر]] [[شریف]] خود قرار داشت. از جمله اتفاقات دردناک زمان [[خلافت عثمان]] [[توطئه]] برکناری [[مجدد]] [[پدر]] بزرگوارش از [[مقام]] [[خلافت اسلامی]] بود که به [[نص]] [[رسول خدا]]{{صل}} و [[آیات]] نازل شده در [[واقعه غدیر خم]] که تصریح بر [[مقام امامت]] و [[زعامت]] [[حضرت علی]]{{ع}}، [[امیرمؤمنان]] از این [[حق]] باز ماند و [[جامعه اسلامی]] سال‌ها از [[حکومت علوی]] [[محروم]] شد.
امام حسین{{ع}} [[شاهد]] این حق کشی و ظلم فاحش بود و از آن [[رنج]] می‌‌برد که با [[بازی]] [[سیاسی]] و [[تعیین]] شورایی از جانب [[خلیفه دوم]] [[عمر بن خطاب]]، باز هم حق پدرش را تضییع کردند و عثمان را بر [[مسند]] خلافت نشاندند<ref>توضیح کوتاهی درباره چگونگی تشکیل شورای عمر برای [[تعیین خلیفه]] سوم، بعد از خودش که منتهی به خلافت عثمان شد چنین بوده:
هنگامی که عمر در بستر [[احتضار]] بود شورایی متشکل از شش نفر را تعیین کرد تا یک نفر را از میان خود برای خلافت برگزینند: ۱. [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}}، ۲. [[عثمان بن عفان]]، ۳. [[طلحه]]، ۴. [[زبیر]]، ۵. [[سعد بن ابی وقاص]]، ۶. [[عبدالرحمن بن عوف]]؛ سپس [[ابوطلحه انصاری]] را خواست و به او [[دستور]] داد که پس از [[دفن]] وی با پنجاه نفر از [[انصار]] این شش نفر را در خانه‌ای جمع کنند تا برای تعیین خلیفه با هم [[مشورت]] نمایند و گفت: اگر پنج نفر بر یکی [[اجماع]] کردند، نفر ششم را گردن بزن! و در صورت [[مخالفت]] دو نفر باز گردن آن دو نفر را بزن! و اگر سه نفر یک طرف و سه نفر طرف دیگر بودند، طرفی که [[عبدالرحمن بن عوف]] در آن است [[انتخاب]] کن و سه نفر دیگر اگر [[اصرار]] بر [[مخالفت]] کردند گردن بزن! و هرگاه سه [[روز]] از [[شورا]] گذشت و توافق حاصل نشد، هر شش نفر را به [[قتل]] برسان تا [[مردم]] خود هر کس را خواستند انتخاب نمایند.!!
پس از [[دفن]] [[عمر بن خطاب]] [[ابو طلحه]] این شش نفر را جمع کرد و نظر آنها چنین شد: ابتدا [[طلحه]] [[رأی]] خود را به [[عثمان]] داد و [[زبیر]] رأی خود را به [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} داد و [[سعد بن ابی وقاص]] رأی خود را به عبدالرحمن بن عوف داد. بدین ترتیب شش نفر از اعضا در سه نفر خلاصه شدند.
آنگاه [[عبدالرحمن]]، خطاب به [[حضرت علی]]{{ع}} گفت اگر به [[کتاب خدا]] و [[سنت پیامبر]] و [[سیره]] [[شیخین]] عمل کنی رأی من برای شما باشد.
اما حضرت علی{{ع}} فرمود، من به کتاب خدا و سنت پیامبر و [[اجتهاد]] خودم عمل می‌‌کنم! ولی عثمان نظر عبدالرحمن را قبول کرد و گفت: به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره شیخین عمل می‌‌کنم. و بدین ترتیب عثمان بر [[مسند]] [[خلافت]] تکیه زد و به هیچ یک از تعهدات خود درست عمل نکرد و سرانجام به خاطر [[اعمال ناپسند]] و [[رفتار]] خلاف و [[گناه]] و ظلم‌های بسیارش به قتل رسید (شرح بیشتر این داستان را در کتاب تجلی [[امامت]] تحلیلی از [[حکومت]] [[علی]]{{ع}} اثر دیگر مؤلف، ص۵۶۰ - ۵۶۶ ملاحظه نمایید).</ref>. [[رنج]] و [[محنت]] حضرت علی{{ع}} و [[خاندان]] [[بنی هاشم]] از جمله [[حضرت حسن]] و [[حسین]] آنگاه فزونی یافت که با دوره نوینی از [[انحراف]] [[حکومت اسلامی]] مواجه شدند. آنها [[شاهد]] بودند که عثمان پس از چند سال که بر اوضاع [[کشور اسلامی]] [[تسلط]] یافت همه معترضان و [[انتقاد]] کنندگان را به [[حبس]] و [[تبعید]] و [[زندان]] کشاند و ابوذرها و [[مالک]] اشترها و ده‌ها تن از [[یاران]] [[اسلام]] را به تبعیدهای مکرر فرستاد و افرادی از [[اصحاب پیامبر]] مثل [[عمار یاسر]] و [[عبدالله بن مسعود]]، دو [[صحابی]] بزرگ را در انظار [[مردم]] و در [[مسجد]] [[نبوی]] کتک زد و از مسجد با بی‌هوشی بیرون انداخت. [[عثمان]] هر معترضی را به بهانه‌های واهی و تهمت‌های ناروا [[خانه]] نشین می‌‌ساخت و حتی از برخوردهای ناجوانمردانه نسبت به [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} ابایی نداشت.
از همه اینها دردناک‌تر افراد [[ناصالح]] و [[بی‌ایمان]] در گوشه و کنار [[بلاد اسلامی]] بر [[مسند]] [[قدرت]] قرار گرفته بودند و [[بیت المال]] را با [[حیف]] و میل می‌‌کردند و یا به یغما می‌بردند در این میان [[بیت]] [[رسالت]] یعنی [[علی]] و فرزندانش را که ضامن بقای اسلام و [[احکام]] [[نورانی]] آن بودند، [[شاهد]] زیر پا گذاشتن [[دستورات]] [[قرآن کریم]] و مهجور ماندن [[سنت نبوی]] از جانب عثمان و نزدیکانش بودند؛ آنان با [[تذکر]] و فرستادن [[افراد صالح]] نزد [[خلیفه سوم]]، سعی در [[اصلاح امور]] داشتند؛ اما کمترین اثری در عملکرد او ایجاد نشد و همواره او و بستگانش که امور [[حکومت]] را به دست گرفته بودند بر [[انحراف]] و چپاول بیت المال و [[بذل و بخشش]]، ادامه می‌‌دادند.
[[مشاهده]] این [[اوضاع نابسامان]] و ملال آور با به کار گماردن [[کارگزاران]] ناصالح و [[متملق]]، [[خاندان رسالت]] را نسبت به [[آینده]] اسلام سخت نگران کرده بود، اما جز [[سکوت]] و در [[انتظار]] ماندن، چاره دیگری نداشتند.
سرانجام همین خطاها و کجروی‌ها سبب [[شورش]] همگانی علیه عثمان شد و جمع زیادی از [[مسلمانان]] [[خشمگین]] از [[مصر]] و [[کوفه]] و [[بصره]] و [[مکه]] در [[مدینه]] [[اجتماع]] کردند و با [[همیاری]] و [[همکاری]] اصحاب پیامبر، بر حکومت او شوریدند و با کشتن او، به حکومت عثمان پایان بخشیدند<ref>.شرح بیشتر این ماجرا را در تجلی امامت، تحلیلی از حکومت علی{{ع}} اثر دیگر مؤلف ملاحظه نمایید</ref>.
البته نباید از این نکته [[غافل]] شد که [[حضرت امام حسین]]{{ع}} در اوایل حکومت عثمان با [[برادر]] ارجمندش [[حضرت امام حسن]]{{ع}} و با موافقت پدربزرگوارشان، همراه با [[سپاهیان]] [[اسلام]] در [[جنگ]] با کشورهای [[دشمن]] شرکت می‌‌نمودند.
برخی از [[مورخان]] از جمله [[ابن خلدون]] می‌‌نویسد: [[حضرت حسین]] و برادرش [[حضرت حسن]]، تحت [[فرماندهی]] [[عبدالله بن]] سرح، [[سپاه]] هرا کیلوس، امپراطور [[روم]] را در طرابلس [[شکست]] دادند و تا طنجة - در [[تونس]]- را [[تصرف]] کردند و سپس [[شهر]] سبیطله و [[دژ]] «الاجم» را [[فتح]] کردند و [[غنائم]] زیادی به دست [[مسلمانان]] افتاد<ref>ر.ک: امام حسین{{ع}} در آینه تاریخ، ص۱۱۶.</ref>.
و همچنین [[حسین]]{{ع}} و برادرش در سال سی [[هجری]] با سپاهی که به فرماندهی [[سعید بن عاص]] بود [[همراهی]] کردند و [[گرگان]] را تصرف کردند و پس از آن متوجه طمیسه از شهرهای ساحلی دریای [[طبرستان]] و حومه گرگان شدند و آنجا را فتح کردند<ref>ر.ک: تاریخ طبری، ج۴، حوادث سنه ۳۰، ص۲۶۹.</ref>.
در آن [[زمان امام حسن]] و [[امام حسین]]{{ع}} اینه که دومین تجربه نظامی خود را کسب می‌کردند در سنین ۲۷ و ۲۸ سال بودند.
[[قتل عثمان]] و تلاش حضرت حسین{{ع}} در [[دفاع]] از او
همان طوری که اشاره شد، بی‌توجهی [[عثمان]] به [[احکام الهی]] و [[سنت نبوی]] و حتی زیر پا گذاشتن شیوه [[شیخین]] در امور [[کشورداری]]، [[عاقبت]] سبب [[قیام]] مسلمانان شد به طوری که از شهرهای دور و نزدیک برای [[اعتراض]] به [[رفتار]] [[نمایندگان]] عثمان در [[بلاد اسلامی]]، به [[شهر مدینه]] سرازیر شدند تا اعتراض خود را به [[گوش]]عثمان برسانند.
[[ابن اثیر]] می‌‌نویسد: موقعی که مسلمانان از [[مصر]] و شهرهای دیگر به [[مدینه]] آمده بودند تا اعتراض از [[کارگزاران]] [[بنی امیه]] را به او بگویند، عثمان در [[نماز جمعه]] مشغول ایراد [[خطبه‌ها]] بود که [[مردم]] سنگ ریزه‌هایی را به طرف او انداختند، به طوری که عثمان [[غش]] کرد و از [[منبر]] پایین افتاد و با همان حال او را به [[خانه]] بردند.
تنی چند از [[مردم مدینه]] به خاطر [[مصالح]] کلی اسلام، به دفاع از عثمان برخاستند و [[فداکاری]] کردند و از جمله آنان [[خاندان رسالت]] و در رأس آنان [[حضرت علی]]{{ع}} و فرزندانش [[حضرت حسن]] و [[حسین]] بودند و برخی افراد نیز همچون [[زید بن ثابت]]، و [[سعد بن ابی وقاص]]، و [[ابوهریره]] از [[عثمان]] [[دفاع]] کردند. حضرت علی{{ع}} و [[طلحه]] [[وزیر]] به دیدن عثمان رفتند و با او درباره مسائل و [[مشکلات]] صحبت کردند از راه [[خیرخواهی]] تذکراتی به او دادند<ref>ر.ک: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۲۸۲.</ref>.
اما [[لجاجت]] عثمان و بی‌توجهی او به پندهای خیرخواهانه [[علی]]{{ع}} و بزرگان و عدم [[درک]] [[مصالح]] کلی [[نظام اسلامی]] موجب شد تا مجددا [[مردم مصر]] و دیگر [[مسلمانان]] [[خانه]] عثمان را محاصره کنند و تا [[چهل]] [[روز]] و به قول [[مسعودی]] ۴۹ روز عثمان را در خانه‌اش محصور نمایند و حتی از رساندن آب و [[غذا]] به عثمان ممانعت می‌‌شد تا آنکه عثمان ناچار شد از [[مردم]] تقاضای آب و غذا کند. تنها کسی که در آن شرایط سخت در مقابل [[شورش]] مردم [[مقاومت]] نمود و به [[یاری]] عثمان شتافت، حضرت علی{{ع}} بود که سه [[مشک]] آب به وسیله دو [[سبط پیامبر]]{{صل}} یعنی [[حضرت حسین]] و حضرت حسین{{ع}} با جمعی از افراد مسلح که وابسته به [[حضرت]] بودند برای عثمان فرستاد و به آنان فرمود: «در مقابل محاصره کنندگان درآویختند و [[حسن]]{{ع}} در این میان مجروح شد و سر [[قنبر]]، [[غلام]] حضرت علی{{ع}} [[شکست]]. اما [[خشم]] بسیار شدید [[هجوم]] کنندگان از [[کردار]] عثمان به قدری زیاد بود که خیرخواهی امیرالمؤمنین علی{{ع}} و دیگر [[خاندان]] سالت اثر نداشت و سرانجام پس از ۴۰ یا ۴۹ روز محاصره، جمعی از محاصره کنندگان سرانجام از دیوار [[خانه]] عثمان بالا رفتند و وی را به [[قتل]] رساندند<ref>ر.ک: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۲۸۲-۲۹۴؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۵۲ – ۳۵۵.</ref>.
همان طوری که ملاحظه می‌کنید، [[حضرت امام حسین]] در [[زمان]] [[خلافت عثمان]] دارای شخصیتی بلند بود که توانست با همه [[ناراحتی]] و اندوهی که از [[رفتار]] و طلم‌های عثمان داشت، در برابر همه محاصره کنندگان، [[مقاومت]] کند و به [[فرمان]] پدرش برای [[عثمان]] آب ببرد و از او [[دفاع]] نماید؛ با این حال ظلم‌های مرتکب شده عثمان به قدری زیاد بود که کشتن او در نظر [[مسلمانان]] و [[صحابه]]، امری به [[حق]] و صواب تلقی می‌شد.
با تمام تلاشی ک [[حضرت علی]]{{ع}} و [[خاندان]] پاکش از عثمان کردند، اما دیری نپاید که [[معاویه]] بن ابی سیفان که در [[شام]] بر [[مسند]] [[حکمرانی]] تکیه زده بود، برای مقابله با [[حکومت]] نوپای [[امیرمؤمنان]]{{ع}} پیراهن خونین عثمان را بهانه کرد و به عنوان [[خونخواهی]] از عثمان، [[جنگ صفین]] را بر [[ضد]] حضرت علی{{ع}} سامان داد و سرانجام در پایان همین [[جنگ]] با [[توطئه]] [[قرآن]] سر نیزه کردن، [[حکمیت]] را مطررح کرد و در پی [[حکمیت]] [[خوارج]] به وجود آمدند و در نتیجه [[جنگ نهروان]] که به [[شکست]] خوارج
منتهی شد، و بالاخره، حضرت علی{{ع}}، به دست خوارج – [[ابن ملجم مرادی]] – به [[شهادت]] رسید!
[[حسین]]{{ع}} در عصر [[دولت]] [[علوی]] و [[خلافت]] [[پدر]]
پس از [[قتل]] [[خلیفه سوم]]، در [[روز]] سه [[شنبه]] ۲۵ [[ذیحجه]] [[سال ۳۵ هجری]]، درست پس از چند روز از [[قتل عثمان]]، [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} با [[بیعت]] [[مهاجر]] و [[انصار]] در [[مدینه]] به [[خلافت ظاهری]] [[منصوب]] شد.
حضرت علی{{ع}} از دیدگاه ما [[شیعیان]] و [[امامیه]] [[جانشین بلافصل رسول خدا]]{{صل}} به [[امر پروردگار]] بوده است؛ چه آنکه [[مردم]] با آن [[حضرت]] بیعت کنند و او را به [[رهبری]] و [[امام]] خود برگزینند و چه آنکه [[خانه]] نشین باشد و دیگری را بر مسند خلافت بنشانند. چنانچه حضرت بیش از ۲۴ سال در [[زمان]] [[خلفای سه گانه]]، [[خانه]] نشین و از خلافت ظاهری [[محروم]] بود. به هر حال به نظر ما شیعیان، او امام و پیشوای به حق مسلمانان و منصوب شده از جانب خداست.
در توضیح این [[حقیقت]] باید توجه داشت که چنین مقامی پس از [[امیر مؤمنان علی]]{{ع}}، برای یازده امام [[معصوم]] از [[فرزندان]] آن حضرت تا [[حضرت مهدی]]{{ع}} که اکنون در پس پرده [[غیبت]] است، می‌‌باشد. و پس از آن بزرگواران، هیچ کسی و هیچ شخصیتی، دارای چنین [[مقام]] والایی نخواهد بود. آری، در [[عصر غیبت]]، طبق نظر بعضی از [[مراجع]] [[مقام ولایت]] و [[رهبری جامعه]] برای علمایی است که علاوه بر [[اجتهاد]] به [[احکام اسلامی]]، دارای [[عدالت]]، [[قدرت]] [[مدیریت]] و [[آگاهی]] به مسائل [[روز]] و [[سیاست]] جهانی و... باشد تا صاحب اصلی این مقام والا که [[حضرت مهدی]]{{ع}} است تشریف بیاورد و [[هدایت]] و [[رهبری]] [[جهان اسلام]] و [[بشریت]] را عهده دار شود و همه در زیر [[پرچم]] او [[اطاعت]] خواهند نمود.
[[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} پس از [[رحلت پیامبر اسلام]]{{صل}} با این که دارای [[مقام ولایت الهی]] 
از جانب [[خدای متعال]] بود، اما به [[رأی]] ناحق جمعی از [[اصحاب]] در [[سقیفه بنی ساعده]]، [[ابوبکر]] به عنوان [[خلیفه]] [[انتخاب]] شد و سپس [[عمر بن خطاب]] با [[وصیت]] ابوبکر به [[خلافت]] رسید و سپس [[عثمان بن عفان]] به رأی شورایی که [[عمر]] [[تعیین]] کرد با دو رأی از اعضای [[شورا]]، عهده دار [[زعامت]] [[حکومت اسلامی]] شد و در نتیجه [[امیرمؤمنان]] بیش از ۲۴ سال - از نظر ظاهری - از مقام ولایت و رهبری عملی [[جامعه اسلامی]] [[محروم]] ماند و در این مدت به کارهای [[کشاورزی]] و باغداری و امور عادی مشغول بود. سرانجام در [[سال ۳۵ هجری]] پس از [[قتل عثمان]]، [[اصحاب پیامبر]] اعم از [[مهاجر]] و [[انصار]] و بسیاری از مسلمانانی که در [[مدینه]] [[اجتماع]] کرده بودند آن [[حضرت]] را برای خلافت برگزیدند.
[[امیر مؤمنان]]{{ع}} پس از آن، تمام تلاش و [[جدیت]] خود را به کار برد تا آن دسته از احکام اسلامی که توسط [[خلفا]]، خصوصا [[خلیفه سوم]]، دستخوش [[تغییر]] و [[تحریف]] قرار گرفته بود و یا با اجتهادات و یا اشتباهاتشان آنها را دگرگون ساخته بودند به [[سنت نبوی]] برگرداند. حضرت در خلال چهار سال و چند ماه حکومتش توانست، [[قانون]] فراگیر [[حکومت]] داری [[اسلامی]] را به نمایش گذارد و با این که سه [[جنگ]] ویرانگر در این مدت بر [[امام]] [[تحمیل]] شد، هرگز در برابر [[قانون]] شکنان در امور [[حکومت]] و کارگزارنش کوتاه نیامد.
سه [[جنگی]] که به امام تحمیل شد هر سه از جانب خودی‌ها طراحی گردید. [[جنگ جمل]] به [[رهبری]] [[عایشه]]، [[ام المؤمنین]] و [[طلحه]] و [[زبیر]] از [[بیعت کنندگان]] اولیه با امام{{ع}} بود. دیگری [[جنگ صفین]] از ناحیه [[معاویة]] بن [[ابی سفیان]]، [[والی شام]]؛ و جنگ سوم، [[جنگ]] [[خوارج نهروان]] که به دست همرزمان خود [[حضرت]]، به بهانه‌های واهی ([[حکمیت]]) شکل گرفت، اما در هیچ مرحله از این سه جنگ ناخواسته و ویرانگر، غیر از [[عدالت]] و [[انصاف]] از ناحیه امام چیزی [[مشاهده]] نشد و به [[حق]]، [[آیین]] حکومت داری [[اسلامی]] حتی در معرکه‌های [[قتال]] و جنگ را به آیندگان آموخت.
سرانجام در نوزدهم [[رمضان]] سنه [[چهل]] [[هجری]] به دست اشقی الأشقیاء [[عبدالرحمن بن ملجم مرادی]] در [[محراب]] [[مسجد کوفه]] در حال [[نماز صبح]]، فرق مبارکش شکافته شد و پس از دو شب در ۲۱ رمضان همان ماه به [[شهادت]] رسید و او از غم‌های [[دنیا]] آسوده شد و [[امت اسلامی]] را در فراغ خود گرفتار ساخت.
آن حضرت بر خلاف [[عثمان]]، [[خلیفه سوم]]، به هنگام شهادتش تنها چهارصد یا به قولی هفتصد [[درهم]] که [[پول]] بسیار ناچیزی بود که برای خرید یک [[کنیز]] جهت کمک به خانواده‌اش، بیشتر نداشت<ref>ر.ک: تجلی امامت، تحلیلی از حکومت امیرمؤمنان علی{{ع}} اثر مؤلف.</ref>. [[درود]] و [[سلام]] بر [[روح]] بلند و عدالت گسترش باد!
۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش