امام حسین در کربلا: تفاوت میان نسخهها
←حیله شمر برای جدایی انداختن میان امام{{ع}} و برادرش عبّاس{{ع}}
خط ۶۷: | خط ۶۷: | ||
در کتاب [[الملهوف (کتاب)|الملهوف]] آمده است: [[شمر بن ذی الجوشن]] - که [[خدا]]، لعنتش کند - آمد و ندا داد: خواهرزادگان من، عبد اللّه، جعفر، عبّاس و عثمان، کجا هستند؟ [[حسین]]{{ع}} فرمود: «پاسخش را بدهید، هر چند [[فاسق]] است؛ چراکه یکی از داییهای شماست». آنان به او گفتند: چه کار داری؟ گفت: ای خواهرزادگان من! شما در امان هستید. خود را به همراه برادرتان [[حسین]]، به کُشتن ندهید و در [[اطاعت]] [[امیر مؤمنان]] [[یزید بن معاویه]] باشید. [[عباس بن علی]]{{ع}}، او را ندا داد: «دستانت، بُریده باد و [[لعنت]] بر امانی که آوردهای، ای [[دشمن خدا]]! آیا به ما [[فرمان]] میدهی که [[برادر]] و سَرورمان حسین بن [[فاطمه]] را وا گذاریم و در اطاعت ملعونان و [[فرزندان]] ملعونها درآییم؟!». [[شمر]]، خشمگینانه، به سوی لشکرش بازگشت<ref>{{متن حدیث|وَ أَقْبَلَ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ لَعَنَهُ اللَّهُ فَنَادَى أَيْنَ بَنُو أُخْتِي عَبْدُ اللَّهِ وَ جَعْفَرٌ وَ الْعَبَّاسُ وَ عُثْمَانُ فَقَالَ الْحُسَيْنُ{{ع}} أَجِيبُوهُ وَ إِنْ كَانَ فَاسِقاً فَإِنَّهُ بَعْضُ أَخْوَالِكُمْ فَقَالُوا لَهُ مَا شَأْنُكَ فَقَالَ يَا بَنِي أُخْتِي أَنْتُمْ آمِنُونَ فَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ مَعَ أَخِيكُمُ الْحُسَيْنِ{{ع}} وَ الْزَمُوا طَاعَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ يَزِيدَ قَالَ فَنَادَاهُ الْعَبَّاسُ بْنُ عَلِيٍّ{{ع}} تَبَّتْ يَدَاكَ وَ لُعِنَ مَا جِئْتَ بِهِ مِنْ أَمَانِكَ يَا عَدُوَّ اللَّهِ أَ تَأْمُرُنَا أَنْ نَتْرُكَ أَخَانَا وَ سَيِّدَنَا الْحُسَيْنَ بْنَ فَاطِمَةَ وَ نَدْخُلَ فِي طَاعَةِ اللُّعَنَاءِ وَ أَوْلَادِ اللُّعَنَاءِ قَالَ فَرَجَعَ الشِّمْرُ لَعَنَهُ اللَّهُ إِلَى عَسْكَرِهِ مُغْضَباً}} (الملهوف، ص۱۴۸؛ مثیر الأحزان، ص۵۵).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۷۹.</ref> | در کتاب [[الملهوف (کتاب)|الملهوف]] آمده است: [[شمر بن ذی الجوشن]] - که [[خدا]]، لعنتش کند - آمد و ندا داد: خواهرزادگان من، عبد اللّه، جعفر، عبّاس و عثمان، کجا هستند؟ [[حسین]]{{ع}} فرمود: «پاسخش را بدهید، هر چند [[فاسق]] است؛ چراکه یکی از داییهای شماست». آنان به او گفتند: چه کار داری؟ گفت: ای خواهرزادگان من! شما در امان هستید. خود را به همراه برادرتان [[حسین]]، به کُشتن ندهید و در [[اطاعت]] [[امیر مؤمنان]] [[یزید بن معاویه]] باشید. [[عباس بن علی]]{{ع}}، او را ندا داد: «دستانت، بُریده باد و [[لعنت]] بر امانی که آوردهای، ای [[دشمن خدا]]! آیا به ما [[فرمان]] میدهی که [[برادر]] و سَرورمان حسین بن [[فاطمه]] را وا گذاریم و در اطاعت ملعونان و [[فرزندان]] ملعونها درآییم؟!». [[شمر]]، خشمگینانه، به سوی لشکرش بازگشت<ref>{{متن حدیث|وَ أَقْبَلَ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ لَعَنَهُ اللَّهُ فَنَادَى أَيْنَ بَنُو أُخْتِي عَبْدُ اللَّهِ وَ جَعْفَرٌ وَ الْعَبَّاسُ وَ عُثْمَانُ فَقَالَ الْحُسَيْنُ{{ع}} أَجِيبُوهُ وَ إِنْ كَانَ فَاسِقاً فَإِنَّهُ بَعْضُ أَخْوَالِكُمْ فَقَالُوا لَهُ مَا شَأْنُكَ فَقَالَ يَا بَنِي أُخْتِي أَنْتُمْ آمِنُونَ فَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ مَعَ أَخِيكُمُ الْحُسَيْنِ{{ع}} وَ الْزَمُوا طَاعَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ يَزِيدَ قَالَ فَنَادَاهُ الْعَبَّاسُ بْنُ عَلِيٍّ{{ع}} تَبَّتْ يَدَاكَ وَ لُعِنَ مَا جِئْتَ بِهِ مِنْ أَمَانِكَ يَا عَدُوَّ اللَّهِ أَ تَأْمُرُنَا أَنْ نَتْرُكَ أَخَانَا وَ سَيِّدَنَا الْحُسَيْنَ بْنَ فَاطِمَةَ وَ نَدْخُلَ فِي طَاعَةِ اللُّعَنَاءِ وَ أَوْلَادِ اللُّعَنَاءِ قَالَ فَرَجَعَ الشِّمْرُ لَعَنَهُ اللَّهُ إِلَى عَسْكَرِهِ مُغْضَباً}} (الملهوف، ص۱۴۸؛ مثیر الأحزان، ص۵۵).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۷۹.</ref> | ||
==شب را مهلت گرفتن، برای [[نماز]] و [[دعا]] و [[استغفار]]== | |||
از [[ابو مخنف]] نقل است، در یادکردِ حوادث عصر [[تاسوعا]]: [[حارث بن حصیره]] از [[عبد اللّه بن شریک عامری]] برایم نقل کرد که: [[عمر بن سعد]] ندا داد: ای [[لشکر]] [[خدا]]! سوار شوید و بشارتتان باد! آن گاه، خود با [[مردم]]، سوار شد و پس از [[نماز عصر]]، به سوی آنان ([[سپاه حسین]]{{ع}})، حرکت کرد. حسین{{ع}}، جلوی [[خیمه]] نشسته بود و شمشیرش را بر گِرد پاهایش حلقه کرده بود و خوابش برده، سرش بر روی زانوانش افتاده بود که خواهرش [[زینب]]{{س}}، صدای حرکت لشکر [[ابن سعد]] را شنید و به برادرش نزدیک شد و گفت: ای برادر من! آیا صداها را نمیشنوی که نزدیک شدهاند؟ حسین{{ع}}، سرش را بلند کرد و فرمود: «[[پیامبر خدا]]{{صل}} را در [[خواب]] دیدم. به من فرمود: تو به سوی ما میآیی». خواهرش به صورت خود زد و گفت: وای بر من! [[حسین]]{{ع}} فرمود: «خواهرم! بر تو چنین مباد. آرام باش. [خدای] [[رحمان]]، بر تو [[رحم]] کند!». [[عباس بن علی]]{{ع}} گفت: ای [[برادر]]! آنان به سوی تو حرکت کردهاند. حسین{{ع}} برخاست و سپس فرمود: «ای عبّاس! ای برادرم! جانم فدایت! سوار شو و با آنان، [[ملاقات]] کن و بپرس که در چه حالاند و چه شده است و برای چه آمدهاند؟». عبّاس{{ع}} با بیست سوار، به پیشواز آنان رفت. [[زهیر بن قین]] و [[حبیب بن مظاهر]] نیز میان آن بیست تن بودند. عبّاس{{ع}} به آنان گفت: چه شده و چه میخواهید؟ گفتند: [[فرمان]] [[امیر]] آمده که به شما پیشنهاد دهیم که یا به حکمش گردن نهید و یا با شما بجنگیم. عبّاس{{ع}} گفت: [[عجله]] نکنید تا به سوی ابا [[عبد]] [[اللّه]]، باز گردم و آنچه را گفتید، به او برسانم. آنان، ایستادند و سپس گفتند: او را ببین و از این موضوع، آگاهش کن. سپس نزد ما بیا و آنچه را که میگوید، به ما بگو. عبّاس{{ع}}، با [[شتاب]] به سوی حسین{{ع}} بازگشت تا باخبرش سازد؛ امّا یارانش ایستادند و با [[سپاهیان]] [[دشمن]]، سخن گفتند. حبیب بن مُظاهر، به زُهَیر بن قَین گفت: اگر میخواهی، تو با [[مردم]]، سخن بگو و اگر میخواهی، من سخن بگویم. زُهَیر به او گفت: تو این کار را آغاز کردی. پس تو با آنان، سخن بگو. حبیب بن مُظاهر، به آنان گفت: بدانید که - به [[خدا]] [[سوگند]]-، فردای [[قیامت]] و نزد خدا، چه بد مردمی هستند که بر او در میآیند، در حالی که [[فرزندان]] پیامبرش{{صل}} [[خاندان]] و [[اهل بیت]] او، و نیز [[عابدان]] این [[سرزمین]] و سحرخیزانِ کوشا و فراوانْ یادکنندگانِ خدا را کُشتهاند! [[عزرة بن قیس]] به او گفت: تا میتوانی، از خودت بگو و تعریف کن! زُهَیر به او گفت: ای عَزره! خدا از او تعریف کرده و رهنمونش شده است. از خدا [[پروا]] کن - ای عَزره - که من، [[خیرخواه]] تو هستم! تو را به [[خدا]] [[سوگند]] میدهم - ای عزره - که مبادا در کشتن جانهای [[پاک]]، از [[یاوران]] [[گمراهی]] باشی! او گفت: ای زُهَیر! تو نزد ما، از [[پیروان]] این [[خاندان]]، به شمار نمیرفتی. تو [[عثمانی]] بودی! زُهَیر گفت: آیا تو از موضعگیری و ایستادنم در این جا، به این راه نمیبری که از آنها هستم؟! بدانید که - به خدا سوگند-، من هیچ گاه نامهای به [[حسین]]{{ع}} ننوشتهام و پیکی روانه نساختهام و به او [[وعده]] [[یاری]] ندادهام؛ امّا راه، ما را با هم گِرد آورد و هنگامی که او را دیدم، [[پیامبر خدا]]{{صل}} را و جایگاه حسین را در نزد او، به یاد آوردم و آنچه را از دشمنش و گروه شما به او رسیده، دانستم. پس اندیشیدم که یاریاش کنم و در گروه او باشم و جانم را فدایش کنم تا [[حقّ]] خدا و پیامبرش را که شما تباه کردهاید، پاس بدارم. [[عباس بن علی]]{{ع}}، به [[شتاب]] آمد تا به آنها رسید و گفت: ای [[مردم]]! ابا [[عبد]] [[اللّه]]، از شما میخواهد که امشب، باز گردید تا در این باره بیندیشد.... هنگامی که عبّاس بن علی{{ع}} نزد حسین{{ع}} آمد و پیشنهاد [[عمر بن سعد]] را باز گفت، [[امام حسین]]{{ع}} به او فرمود: «به سوی آنان، باز گرد و اگر توانستی، [[رویارویی]] با آنها را تا صبح به تأخیر بینداز و امشب، بازشان گردان. شاید که امشب برای پروردگارمان، [[نماز]] بخوانیم و او را بخوانیم و از وی [[آمرزش]] بخواهیم، که او خود میداند که من، نماز گزاردن برای او، [[تلاوت]] کتابش، [[دعا]] و آمرزشخواهیِ فراوان را دوست دارم». همچنین [[حارث بن حصیره]]، از [[عبداللّه بن شریک عامری]]، از [[امام زین العابدین]]{{ع}} برایم نقل کرد که فرمود: «پیکی از سوی عمر بن سعد، نزد ما آمد و بهگونهای ایستاد که سخنش را بشنویم و سپس گفت: ما تا فردا به شما، مهلت میدهیم. اگر [[تسلیم]] شدید، شما را به سوی امیرمان [[عبید اللّه بن زیاد]] میبریم، و اگر خودداری کردید، شما را رها نمیکنیم»<ref>{{متن حدیث|إِنَّ عُمَرَ بْنُ سَعْدٍ نادی يَا خَيْلَ اللَّهِ ارْكَبِي وَ أَبْشِرِي! فَرَكِبَ فِي النَّاسِ، ثُمَّ زَحَفَ نَحّوَهُم بَعدَ صَلاةِ العَصْرِ، وَ حُسَيْنٌ{{ع}} جالِسٌ أمَامَ بَيتِهِ، مُحْتَبِيَاً بِسَيْفِهِ، إذْ خَفَقَ بِرَأْسِهِ عَلى رُكْبَتَيْهِ، وَ سَمِعَتْ اُخْتُهُ زَيْنَبُ{{س}} الصَّيْحَةَ، فَدَنَتْ مِنْ أخِيهَا، فَقَالَتْ: يَا أخِي، أما تَسْمَعُ الأَصْوَاتَ قَدِ اقْتَرَبَتْ؟! قَالَ: فَرَفَعَ الحُسَيْنُ{{ع}} رَأْسَهُ، فَقَالَ: إِنِّي رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} فِي المَنَامِ، فَقَالَ لي: إنَّكَ تَرُوحُ إلَيْنا، قَالَ: فَلَطَمَتْ اُخْتُهُ وَجْهَهَا، وَ قَالَتْ: يَا وَيْلَتَا! فَقَالَ: لَيْسَ لَكِ الوَيْلُ يَا اُخَيَّةُ، اسْكُنِي رَحِمَكِ الرَّحْمنُ! وَ قَالَ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ{{ع}}: يَا أخِي! أتَاكَ القَوْمُ، قَالَ: فَنَهَضَ، ثُمَّ قَالَ: يَا عَبَّاسُ، ارْكَب بِنَفْسِي أنْتَ يَا أخِي حَتَّى تَلْقَاهُمْ، فَتَقُولُ لَهُمْ: مَا لَكُمْ، وَ مَا بَدا لَكُمْ؟ وَ تَسْأَ لُهُمْ عَمَّا جَاءَ بِهِمْ؟ فَأَتَاهُمُ العَبَّاسُ{{ع}}، فَاسْتَقْبَلَهُمْ فِي نَحْوٍ مِنْ عِشْرِينَ فَارِسَاً، فِيهِمْ زُهَيْرُ بْنُ القَينِ، وَ حَبِيبُ بْنُ مُظاهِرٍ، فَقَالَ لَهُمُ العَبَّاسُ{{ع}}: مَا بَدا لَكُمْ، وَ مَا تُرِيدُونَ؟ قَالُوا: جَاءَ أمْرُ الأَمِيرِ بِأَنْ نَعْرِضَ عَلَيْكُم أنْ تَنْزِلُوا عَلى حُكْمِهِ، أوْ نُنَازِلَكُمْ! قَالَ: فَلا تَعْجَلُوا حَتَّى أرْجِعَ إلى أبِي عَبْدِ اللَّهِ، فَأَعْرِضَ عَلَيْهِ مَا ذَكَرْتُمْ، قَالَ: فَوَقَفُوا، ثُمَّ قَالُوا: اِلقَهُ فَأَعْلِمْهُ ذلِكَ، ثُمَّ القَنَا بِمَا يَقُولُ. قَالَ: فَانْصَرَفَ العَبَّاسُ{{ع}} رَاجِعَاً يَرْكُضُ إلَى الحُسَيْنِ{{ع}} يُخْبِرُهُ بِالخَبَرِ، وَ وَقَفَ أصْحَابُهُ يُخَاطِبُونَ القَوْمَ، فَقَالَ حَبِيبُ بْنُ مُظاهِرٍ لِزُهَيْرِ بْنِ القَيْنِ: كَلِّمِ القَوْمَ إنْ شِئْتَ، وَ إنْ شِئْتَ كَلَّمْتُهُمْ. فَقَالَ لَهُ زُهَيرٌ: أنْتَ بَدَأتَ بِهَذَا، فَكُنْ أنْتَ تُكَلِّمُهُمْ، فَقَالَ لَهُمْ حَبِيبُ بْنُ مُظاهِرٍ: أمَا وَاللَّهِ، لَبِئْسَ القَوْمُ عِندَ اللَّهِ غَدَاً قَومٌ يَقْدَمُونَ عَلَيْهِ قَدْ قَتَلُوا ذُرِّيَّةَ نَبِيِّهِ{{ع}} وَعِتْرَتَهُ وَ أهْلَ بَيْتِهِ{{صل}}، وَعُبَّادَ أهْلِ هَذَا المِصْرِ المُجْتَهِدِينَ بِالأَسْحَارِ، وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيرَاً. فَقَالَ لَهُ عَزْرَةُ بْنُ قَيسٍ: إنَّكَ لَتُزَكِّي نَفْسَكَ مَا اسْتَطَعْتَ! فَقَالَ لَهُ زُهَيرٌ: يَا عَزرَةُ! إنَّ اللَّهَ قَدْ زَكَّاها وَ هَدَاهَا، فَاتَّقِ اللَّهَ يَا عَزْرَةُ، فَإِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ، أنْشُدُكَ اللَّهَ يَا عَزرَةُ أنْ تَكُونَ مِمَّنْ يُعِينُ الضَّلالَ عَلى قَتْلِ النُّفُوسِ الزَّكِيَّةِ! قَالَ: يَا زُهَيرُ! مَا كُنْتَ عِنْدَنَا مِنْ شِيعَةِ أهْلِ هَذَا البَيْتِ. إنَّمَا كُنْتَ عُثْمَانِيَّاً! قَالَ: أفَلَسْتَ تَسْتَدِلُّ بِمَوقِفِي هَذَا أنِّي مِنْهُم! أما وَاللَّهِ، مَا كَتَبْتُ إلَيْهِ كِتَابَاً قَطُّ، وَلا أرْسَلْتُ إلَيْهِ رَسُولاً قَطُّ، وَلَا وَعَدْتُهُ نُصْرَتِي قَطُّ، وَلكِنَّ الطَّرِيقَ جَمَعَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ، فَلَمَّا رَأَيْتُهُ ذَكَرْتُ بِهِ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} وَ مَكَانَهُ مِنْهُ، وَعَرَفْتُ مَا يُقْدَمُ عَلَيْهِ مِنْ عَدُوِّهِ وَ حِزْبِكُمْ، فَرَأَيْتُ أنْ أنْصُرَهُ، وَ أنْ أكُونَ فِي حِزْبِهِ، وَ أنْ أجْعَلَ نَفْسِي دُونَ نَفْسِهِ، حِفْظَاً لِمَا ضَيَّعْتُمْ مِنْ حَقِّ اللَّهِ وَ حَقِّ رَسُولِهِ{{صل}}. قَالَ: وَ أقبَلَ العَبَّاسُ بْنُ عَلِيٍّ{{ع}} يَرْكُضُ حَتَّى انْتَهَى إلَيْهِمْ، فَقَالَ: يَا هؤُلاءِ، إنَّ أبَا عَبدِاللَّهِ يَسْأَ لُكُم أنْ تَنْصَرِفُوا هَذِهِ العَشِيَّةَ حَتَّى يَنْظُرَ فِي هَذَا الأَمْرِ... وَ كَانَ العَبَّاسُ بْنُ عَلِيٍّ{{ع}} حِينَ أتَى حُسَيْنَاً{{ع}} بِمَا عَرَضَ عَلَيْهِ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ قالَ: اِرْجِعْ إلَيْهِم، فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أنْ تُؤَخِّرَهُمْ إلى غُدْوَةٍ وَتَدْفَعَهُمْ عِنْدَ العَشِيَّةِ؛ لَعَلَّنَا نُصَلِّي لِرَبِّنَا اللَّيْلَةَ، وَ نَدْعُوهُ وَ نَسْتَغْفِرُهُ، فَهُوَ يَعْلَمُ أنِّي قَدْ كُنْتُ اُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ، وَ تِلاوَةَ كِتَابِهِ، وَ كَثرَةَ الدُّعَاءِ وَالاِسْتِغْفَارِ! قَالَ أبُو مِخْنَفٍ: حَدَّثَنِي الحَارِثُ بْنُ حَصِيرَةَ، عَن عَبدِ اللَّهِ بنِ شَرِيكٍ العَامِرِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الحُسَيْنِ{{ع}} قَالَ: أتَانَا رَسُولٌ مِنْ قِبَلِ عُمَرَ بنِ سَعْدٍ، فَقَامَ مِثْلَ حَيْثُ يُسْمَعُ الصَّوتُ، فَقَالَ: إنَّا قَدْ أجَّلْنَاكُمْ إلى غَدٍ، فَإِنِ اسْتَسْلَمْتُم سَرَّحْنَا بِكُمْ إلى أمِيرِنَا عُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ، وَ إنْ أبَيْتُمْ فَلَسْنَا تَارِكِيكُمْ}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۶؛ أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۹۱).</ref>. | |||
در کتاب [[الملهوف (کتاب)|الملهوف]] آمده است: هنگامی که [[حسین]]{{ع}}، [[حرص]] ورزی [[دشمن]] را در [[شتاب]] برای [[نبرد]] و اندک بودن بهرهمندی شان از [[اندرز]] و سخن را دید، به برادرش عبّاس{{ع}} فرمود: «اگر میتوانی، آنان را امروز از [نبرد با] ما منصرف کنی، بکن، تا امشب را برای پروردگارمان، [[نماز]] بگزاریم که او میداند من، نماز گزاردن برای او و [[تلاوت]] کتابش را دوست دارم». عبّاس{{ع}}، این را از ایشان خواست و [[عمر بن سعد]]، درنگ کرد. [[عمرو بن حجاج زبیدی]]، به او گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر آنان ترک و [[دیلم]] نیز بودند و این را خواسته بودند، موافقت میکردیم، حال که [[خاندان]] [[محمّد]]{{صل}} هستند، چگونه نپذیریم؟! از اینرو، [[لشکر]] عمر بن سعد، موافقت کرد. [[حسین]]{{ع}}، نشسته، خوابش بُرد. سپس بیدار شد و گفت: «ای [[خواهر]]! این [[ساعت]]، جدّم محمّد{{صل}} و پدرم [[علی]]{{ع}}، و مادرم [[فاطمه]]{{س}} و برادرم [[حسن]]{{ع}} را در [[عالم رؤیا]] دیدم که میگفتند: ای حسین! تو به زودی، (بر اساس برخی [[روایتها]]: فردا) به سوی ما میآیی». [[زینب]]{{س}}، بر صورت خود زد و شیوَنی کشید. حسین{{ع}} به او فرمود: «آرامتر! [[دشمن]] را شماتتکننده ما مکن»<ref>{{متن حدیث|لَمَّا رَأَى الْحُسَيْنُ{{ع}} حِرْصَ الْقَوْمِ عَلَى تَعْجِيلِ الْقِتَالِ وَ قِلَّةَ انْتِفَاعِهِمْ بِالوَعْظِ وَ الْمَقَالِ قَالَ لِأَخِيهِ الْعَبَّاسِ{{ع}} إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَصْرِفَهُمْ عَنَّا فِي هَذَا الْيَوْمِ فَافْعَلْ لَعَلَّنَا نُصَلِّي لِرَبِّنَا فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ أَنِّي أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ وَ تِلَاوَةَ كِتَابِهِ. قَالَ الرَّاوِي: فَسَأَلَهُمُ الْعَبَّاسُ ذَلِكَ فَتَوَقَّفَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ فَقَالَ عَمْرُو بْنُ الْحَجَّاجِ الزُّبَيْدِيُّ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّهُمْ مِنَ التُّرْكِ وَ الدَّيْلَمِ وَ سَأَلُوا ذَلِكَ لَأَجَبْنَاهُمْ فَكَيْفَ وَ هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ{{صل}} فَأَجَابُوهُمْ إِلَى ذَلِكَ. قَالَ الرَّاوِي: وَ جَلَسَ الْحُسَيْنُ{{ع}} فَرَقَدَ ثُمَّ اسْتَيْقَظَ وَ قَالَ: يَا أُخْتَاهْ إِنِّي رَأَيْتُ السَّاعَةَ جَدِّي مُحَمَّداً{{صل}} وَ أَبِي عَلِيّاً وَ أُمِّي فَاطِمَةَ وَ أَخِيَ الْحَسَنَ{{عم}} وَ هُمْ يَقُولُونَ يَا حُسَيْنُ{{ع}} إِنَّكَ رَائِحٌ إِلَيْنَا عَنْ قَرِيبٍ وَ فِي بَعْضِ الرِّوَايَاتِ غَداً. قَالَ الرَّاوِي: فَلَطَمَتْ زَيْنَبُ{{س}} وَجْهَهَا وَ صَاحَتْ فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ{{ع}} مَهْلًا لَا تُشْمِتِي الْقَوْمَ بِنَا}} (الملهوف، ص۱۵۰؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۹۱).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۸۱.</ref> | |||
==[[سخن گفتن]] [[امام]]{{ع}} با [[خانواده]] و یارانش و پیشنهاد بازگشت دادن به همگی آنها== | |||
[[عبد الله بن شریک عامری]] از [[امام زین العابدین]] نقل میکند: حسین{{ع}}، یارانش را پس از باز گشت عمر بن سعد، گِرد آورد، و این، هنگام غروب بود. من، [[بیمار]] بودم. خودم را به او نزدیک کردم تا سخنش را بشنوم. شنیدم که پدرم به یارانش میگوید: «[[خداوند]] - تبارک و تعالی - را با [[بهترین]] ثناها، میستایم و او را بر [[شادی]] و [[سختی]]، [[ستایش]] میکنم. خدایا! تو را بر این میستایم که به [[نبوّت]]، گرامی مان داشتی و [[قرآن]] را به ما آموختی و در [[دین]]، بینایمان گرداندی و برایمان، گوش و چشم و [[دل]]، قرار دادی و ما را از [[مشرکان]]، قرار ندادی. امّا بعد، من، یارانی شایستهتر و بهتر از [[یاران]] خود نمیشناسم و خانوادهای بهتر از خانوادهام، در [[نیکی]] کردن و صِله اَرحام، سراغ ندارم. خداوند، از جانب من به همه شما، جزای خیر دهد! هان! من [[گمان]] دارم که [[روز]] [[کارزار]] ما با این [[دشمنان]]، فرداست. هان که من، نظرم را برایتان گفتم! همگی آزادید که بروید. تعهّدی به من ندارید. این [سیاهیِ]شب، شما را پوشانده است. آن را مَرکب خود سازید»<ref>{{متن حدیث|جَمَعَ الحُسَيْنُ{{ع}} أصْحَابَهُ بَعْدَمَا رَجَعَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ، وَ ذَلِكَ عِنْدَ قُرْبِ المَسَاءِ، قَالَ عَلِيُّ بْنُ الحُسَيْنِ{{ع}}: فَدَنَوْتُ مِنْهُ لِأَسْمَعَ وَ أنَا مَرِيضٌ، فَسَمِعْتُ أبِي وَ هُوَ يَقُولُ لِأَصْحَابِهِ:أَثْنَى عَلَى اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أحْسَنَ الثَّنَاءِ، وَ أحْمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ، اللَّهُمَّ إنِّي أَحْمَدُكَ عَلَى أَنْ أكْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ، وَعَلَّمْتَنَا القُرآنَ، وَ فَقَّهْتَنَا فِي الدِّينِ، وَ جَعَلْتَ لَنَا أسْمَاعَاً وَ أبْصَارَاً وَ أفْئِدَةً، وَ لَمْ تَجْعَلْنَا مِنَ المُشْرِكِينَ. أمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَابَاً أوْلَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي، وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي، فَجَزَاكُمُ اللَّهُ عَنِّي جَمِيعَاً خَيْرَاً، ألَا وَ إنِّي أَظُنُّ يَوْمَنَا مِنْ هَؤُلاءِ الْأَعْدَاءِ غَدَاً، أَلَا وَإِنِّي قَدْ رَأَيْتُ لَكُمْ، فَانْطَلِقُوا جَمِيعَاً فِي حِلٍّ، لَيْسَ عَلَيْكُم مِنِّي ذِمَامٌ، هَذَا لَيْلٌ قَدْ غَشِيَكُمْ، فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۵۹).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۸۵.</ref> | |||
==پاسخ [[خانواده]] و [[یاران امام]]{{ع}}== | |||
[[عبد اللّه بن منصور]] از [[امام صادق]]{{ع}} نقل کرده است: هنگامی که [[نامه]] [[عبید اللّه بن زیاد]]، به [[عمر بن سعد]] رسید، [[عمر]] به جارچیاش [[فرمان]] داد که ندا در دهد: ما امروز و امشب را به [[حسین]] و یارانش، مهلت دادیم. این بر حسین{{ع}} و یارانش، گران آمد. حسین{{ع}} در میان یارانش به سخن ایستاد و فرمود: «خدایا! من، نه خاندانی را میشناسم که از خاندانم، نیکوکارتر و پاکتر و پاکیزهتر باشند، و نه یارانی را که بهتر از [[یاران]] من باشند. میبینید که چه شده است؟ شما از [[بیعت]] من آزادید و چیزی به گردنتان نیست و تعهّدی به من ندارید. این، شب است که [[تاریکی]] آن، شما را فرا گرفته است. آن را مَرکب خود گیرید و در [[شهرها]] پراکنده شوید، که این [[جماعت]]، مرا میجویند و اگر به من دست یابند، از تعقیب دیگران، دست میکشند». [[عبداللّه بن مسلم بن عقیل بن ابی طالب]]، برخاست و گفت: ای [[فرزند پیامبر]] [[خدا]]! اگر ما، بزرگ و پیر و سَرورمان، زاده سَرور عموهایمان، فرزند پیامبرمان و سَرور [[پیامبران]] را وا بگذاریم و همراهش [[شمشیر]] نزنیم و با نیزه، همراهش نجنگیم، [[مردم]] به ما چه میگویند؟ به خدا [[سوگند]]، نه؛ تا آنکه به همان جایی در آییم که تو در میآیی و [[جان]] هایمان را فدایِ تو کنیم و [[خون]] هایمان را به پای تو بریزیم، که چون چنین کردیم، آنچه را بر عهده ماست، ادا نموده و از عهده [[وظیفه]] مان، بیرون آمده ایم. مردی به نام [[زهیر بن قین بجلی]] نیز برخاست و به [[امام]]{{ع}} گفت: ای فرزند پیامبر خدا! [[دوست]] داشتم که کشته شوم و دوباره، زنده شوم و سپس کشته شوم و دوباره، زنده شوم و آن گاه، کشته شوم و باز، زنده شوم و تا صدبار به خاطر تو و همراهیانت کشته شوم، امّا خدا با من، [[مرگ]] را از شما [[اهل بیت]]، دور بگردانَد. امام{{ع}} به او و یارانش فرمود: «جزای خیر ببینید!»<ref>{{متن حدیث|فَلَمَّا وَصَلَ الْكِتَابُ [مِن عُبَیْدِ اللّهِ بْنِ زِیادٍ] إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ أَمَرَ مُنَادِيَهُ فَنَادَى إِنَّا قَدْ أَجَّلْنَا حُسَيْناً وَ أَصْحَابَهُ يَوْمَهُمْ وَ لَيْلَتَهُمْ فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَى الْحُسَيْنِ{{ع}} وَ عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَامَ الْحُسَيْنُ{{ع}} فِي أَصْحَابِهِ خَطِيباً فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنِّي لَا أَعْرِفُ أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَزْكَى وَ لَا أَطْهَرَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي وَ لَا أَصْحَاباً هُمْ خَيْرٌ مِنْ أَصْحَابِي وَ قَدْ نَزَلَ بِي مَا قَدْ تَرَوْنَ وَ أَنْتُمْ فِي حِلٍّ مِنْ بَيْعَتِي لَيْسَتْ لِي فِي أَعْنَاقِكُمْ بَيْعَةٌ وَ لَا لِي عَلَيْكُمْ ذِمَّةٌ وَ هَذَا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلًا وَ تَفَرَّقُوا فِي سَوَادِهِ فَإِنَّ الْقَوْمَ إِنَّمَا يَطْلُبُونِّي وَ لَوْ ظَفِرُوا بِي لَذَهَلُوا عَنْ طَلَبِ غَيْرِي فَقَامَ إِلَيْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا ذَا يَقُولُ لَنَا النَّاسُ إِنْ نَحْنُ خَذَلْنَا شَيْخَنَا وَ كَبِيرَنَا وَ سَيِّدَنَا وَ ابْنَ سَيِّدِ الْأَعْمَامِ وَ ابْنَ نَبِيِّنَا سَيِّدِ الْأَنْبِيَاءِ لَمْ نَضْرِبْ مَعَهُ بِسَيْفٍ وَ لَمْ نُقَاتِلْ مَعَهُ بِرُمْحٍ لَا وَ اللَّهِ أَوْ نَرِدَ مَوْرِدَكَ وَ نَجْعَلَ أَنْفُسَنَا دُونَ نَفْسِكَ وَ دِمَاءَنَا دُونَ دَمِكَ فَإِذَا نَحْنُ فَعَلْنَا ذَلِكَ فَقَدْ قَضَيْنَا مَا عَلَيْنَا وَ خَرَجْنَا مِمَّا لَزِمَنَا وَ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ الْبَجَلِيُّ فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَدِدْتُ أَنِّي قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ ثُمَّ قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتْ ثُمَّ قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ فِيكَ وَ فِي الَّذِينَ مَعَكَ مِائَةَ قَتْلَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ دَفَعَ بِي عَنْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ فَقَالَ لَهُ وَ لِأَصْحَابِهِ جُزِيتُمْ خَيْراً}} (الأمالی، صدوق، ص۲۲۰، ح۲۳۹).</ref>. | |||
از [[اسود بن قیس عبدی]] اینگونه نقل است: به [[محمد بن بشیر حضرمی]] گفته شد: پسرت، در مرز [[ری]]، [[اسیر]] شده است. گفت: او و خودم را به حساب [[خدا]] میگذارم. نه [[دوست]] داشتم که اسیر شود، و نه پس از او بمانم. [[حسین]]{{ع}}، سخن او را شنید. به او فرمود: «[[خداوند]]، رحمتت کند! بیعتم را از تو برداشتم. [برو و] به [[آزاد]] کردن فرزندت بپرداز». او گفت: درندگان، مرا زنده زنده بخورند، اگر از تو جدا شوم! [[امام]]{{ع}} فرمود: «پس، این جامههای گران بها را در اختیارِ فرزندت قرار ده تا با آنها، فِدیه (جانْ فدای) برادرش را فراهم کند». سپس، پنج [[جامه]] به [[ارزش]] هزار [[دینار]] به او بخشید<ref>{{متن حدیث|قِيلَ لِمُحَمَّدِ بْنِ بَشِيرٍ الْحَضْرَمِيِّ: قَدْ أُسِرَ ابْنُكَ بِثَغْرِ الرَّيِّ قَالَ عِنْدَ اللَّهِ أَحْتَسِبُهُ وَ نَفْسِي مَا كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ يُؤْسَرَ وَ لَا أَنْ أَبْقَى بَعْدَهُ فَسَمِعَ قَوْلَهُ الْحُسَيْنُ{{ع}} فَقَالَ لَهُ رَحِمَكَ اللَّهُ أَنْتَ فِي حِلٍّ مِنْ بَيْعَتِي فَاعْمَلْ فِي فَكَاكِ ابْنِكَ قَالَ أَكَلَتْنِي السِّبَاعُ حَيّاً إِنْ فَارَقْتُكَ قَالَ فَأَعْطِ ابْنَكَ هَذِهِ الْأَثْوَابَ وَ الْبُرُودَ يَسْتَعِينُ بِهَا فِي فِکَاکِ أَخِيهِ فَأَعْطَاهُ خَمْسَةَ أَثْوَابٍ قِيمَتُهَا أَلْفُ دِينَارٍ}} (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۶۸، ح۴۴۳؛ تهذیب الکمال، ج۶، ص۴۰۷).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۸۶.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |