پرش به محتوا

هجرت امام علی به یمن: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">\n: +))
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = امام علی
| عنوان مدخل  =
| مداخل مرتبط =
| پرسش مرتبط  = امام علی (پرسش)
}}


{{امامت}}
== مقدمه ==
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[امام علی]]''' است. "'''[[امام علی]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
[[رسول خدا]] {{صل}} در [[سال دهم هجرت]] [[امام علی]] {{ع}} را به [[یمن]] فرستاد. [[پیامبر]] {{صل}} قبل از فرستادن [[امام علی]] {{ع}}، [[خالد بن ولید]] را برای [[دعوت]] [[مردم]] آنجا به [[اسلام]] به آنجا فرستاده بود، اما آنان نپذیرفته بودند.
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[امام علی در قرآن]] - [[امام علی در حدیث]] - [[امام علی در کلام اسلامی]] - [[امام علی در تاریخ اسلامی]] - [[امام علی در تراجم و رجال]]</div>
<div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[امام علی (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">


==مقدمه==
[[امام علی]] {{ع}} با [[نامه]] [[رسول خدا]] {{صل}} به آنجا رفت و [[نامه]] را برای [[مردم]] آن [[سرزمین]] خواند و تمام [[قبیله]] [[همدان]] در یک روز، [[اسلام]] آوردند. [[اسحاق بن براء]] می‌گوید: [[رسول خدا]] {{صل}} [[خالد بن ولید]] را به [[یمن]] فرستاد تا آنها را به [[اسلام]] [[دعوت]] کند و من از کسانی بودم که همراه او بودم. ما شش ماه آنان را به [[اسلام]] [[دعوت]] کردیم اما [[ایمان]] نیاوردند. سپس [[رسول خدا]] {{صل}} [[علی]] {{ع}} را به [[یمن]] فرستاد و [[دستور]] داد که [[خالد بن ولید]] برگردد و افراد او اگر [[دوست]] دارند برگردند و اگر [[دوست]] دارند با [[علی]] {{ع}} بمانند و من از کسانی بودم که نزد [[علی]] {{ع}} ماندم. زمانی که به [[شهر]] نزدیک شدیم، [[مردم]] نزد ما آمدند و روبروی ما نشستند و ما در یک صف با [[علی]] {{ع}} [[نماز]] خواندیم. سپس [[علی]] {{ع}} [[نامه]] [[رسول خدا]] {{صل}} را برای آنان خواند و همه [[قبیله]] [[همدان]] [[مسلمان]] شدند. [[علی]] {{ع}} نامه‌ای به [[رسول خدا]] {{صل}} نوشت و خبر [[اسلام آوردن]] [[قبیله]] [[همدان]] را به آن [[حضرت]] خبر داد و [[رسول خدا]] {{صل}} با شنیدن خبر [[اسلام آوردن]] [[قبیله]] هَمدان به [[سجده]] افتادند و [[شکر]] کردند؛ سپس سر از [[سجده]] برداشتند و فرمودند: "[[سلام]] بر [[قبله]] [[همدان]]؛ [[سلام]] بر [[قبیله]] [[همدان]]"<ref>{{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَى هَمْدَانَ السَّلَامُ عَلَى هَمْدَانَ}}؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۶۲، مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۱۳، ص۹۳؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۲، ص۳۶۹؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۲۰.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۷۹-۱۸۰.</ref>
*[[رسول خدا]]{{صل}} در [[سال دهم هجرت]] [[امام علی]]{{ع}} را به [[یمن]] فرستاد. [[پیامبر]]{{صل}} قبل از فرستادن [[امام علی]]{{ع}}، [[خالد بن ولید]] را برای [[دعوت]] [[مردم]] آنجا به [[اسلام]] به آنجا فرستاده بود، اما آنان نپذیرفته بودند.
*[[امام علی]]{{ع}} با [[نامه]] [[رسول خدا]]{{صل}} به آنجا رفت و [[نامه]] را برای [[مردم]] آن [[سرزمین]] خواند و تمام [[قبیله]] [[همدان]] در یک روز، [[اسلام]] آوردند. [[اسحاق بن براء]] می‌گوید: [[رسول خدا]]{{صل}} [[خالد بن ولید]] را به [[یمن]] فرستاد تا آنها را به [[اسلام]] [[دعوت]] کند و من از کسانی بودم که همراه او بودم. ما شش ماه آنان را به [[اسلام]] [[دعوت]] کردیم اما [[ایمان]] نیاوردند. سپس [[رسول خدا]]{{صل}} [[علی]]{{ع}} را به [[یمن]] فرستاد و [[دستور]] داد که [[خالد بن ولید]] برگردد و افراد او اگر [[دوست]] دارند برگردند و اگر [[دوست]] دارند با [[علی]]{{ع}} بمانند و من از کسانی بودم که نزد [[علی]]{{ع}} ماندم. زمانی که به [[شهر]] نزدیک شدیم، [[مردم]] نزد ما آمدند و روبروی ما نشستند و ما در یک صف با [[علی]]{{ع}} [[نماز]] خواندیم. سپس [[علی]]{{ع}} [[نامه]] [[رسول خدا]]{{صل}} را برای آنان خواند و همه [[قبیله]] [[همدان]] [[مسلمان]] شدند. [[علی]]{{ع}} نامه‌ای به [[رسول خدا]]{{صل}} نوشت و خبر [[اسلام آوردن]] [[قبیله]] [[همدان]] را به آن [[حضرت]] خبر داد و [[رسول خدا]]{{صل}} با شنیدن خبر [[اسلام آوردن]] [[قبیله]] هَمدان به [[سجده]] افتادند و [[شکر]] کردند؛ سپس سر از [[سجده]] برداشتند و فرمودند: "[[سلام]] بر [[قبله]] [[همدان]]؛ [[سلام]] بر [[قبیله]] [[همدان]]"<ref>{{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَى هَمْدَانَ السَّلَامُ عَلَى هَمْدَانَ}}؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۶۲، مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۱۳، ص۹۳؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۲، ص۳۶۹؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۲۰.</ref>.<ref>[[ حبیب عباسی| عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۷۹-۱۸۰.</ref>
==قضاوت‌های [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در [[یمن]]==
*[[نقل]] شده، پس از آنکه [[علی]]{{ع}} در [[یمن]] ماند و به [[دستور پیامبر]]{{صل}} به [[اصلاح]] امور و [[قضاوت]] در میان [[مردم]] پرداخت، روزی دو مرد به ایشان مراجعه کردند. این دو، کنیزی داشتند که باهم خریده بودند و از آنجا که تازه [[مسلمان]] شده بودند و از [[احکام اسلام]] [[آگاهی]] نداشتند، [[گمان]] می‌کردند که نزدیکی کردن چند مرد با یک [[کنیز]]، جایز است، از این‌رو هر دو در یک طهر با این [[کنیز]] هم‌بستر شده بودند و این [[کنیز]] حامله شده، غلامی به [[دنیا]] آورده بود. و آنگاه آن دو بر سر [[مالکیت]] این [[غلام]] با هم درگیر شده بودند. [[علی]]{{ع}} به آنها فرمود: "اگر می‌دانستم که شما بعد از [[آگاهی]] از ممنوعیت این عمل، آن را انجام داده‌اید، به شدت شما را [[کیفر]] می‌کردم!" سپس بین آن دو درباره [[مالکیت]] این [[غلام]]، قرعه‌کشی کرد که قرعه به اسم یکی از آن دو درآمد و [[امام]]{{ع}} [[غلام]] را به او داد و او را مجبور کرد که نصف قیمت [[غلام]] را به [[شریک]] خود بپردازد؛ زیرا این [[غلام]] [[مال]] او هم بوده است. وقتی که خبر این [[قضاوت]] به [[رسول خدا]]{{صل}} رسید، فرمود: "[[سپاس]] خدایی را که در میان ما [[اهل بیت]] کسی را قرار داد که به روش [[داود]] در میان [[مردم]] [[قضاوت]] می‌کند"؛ یعنی با [[الهام الهی]] [[قضاوت]] می‌کند<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۵.</ref>.
*همچنین در روایتی از [[امام باقر]]{{ع}} آمده است: روزی اسب یکی از اهالی [[یمن]] فرار کرد و در حین فرار که از کنار مردی عبور می‌کرد لگدپرانی کرده و او را کشت. اولیای مقتول، اسب را گرفته و آن را برای [[قضاوت]] درباره او، پیش [[علی]]{{ع}} بردند. صاحب اسب نزد [[امام علی]]{{ع}} [[دلیل]] آورد که اسب او از خانه‌اش فرار کرده و در مسیر به این [[فرد]] لگدپرانی کرده است. پس آن [[حضرت]]{{ع}} [[خون]] مقتول را هدر شده دانست و فرمود که چیزی بر عهده صاحب اسب نیست. اولیای مقتول از [[یمن]] نزد [[رسول خدا]]{{صل}} رفتند و گفتند: "ای [[رسول خدا]]، [[علی]]{{ع}} به ما [[ظلم]] کرده و [[خون]] مقتول ما را هدر شده دانسته است". [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "[[علی]] هیچ‌گاه [[ظلم]] نمی‌کند و برای [[ظلم]] کردن [[آفریده]] نشده است. بعد از من، [[ولایت]] بر عهده [[علی]] است و [[حکم]]، [[حکم]] او و حرف، حرف اوست و اگر کسی [[ولایت]] و [[حکم]] و حرف او را نپذیرد، [[کافر]] است و بدانید که جز [[مؤمن]]، به [[ولایت]] و حرف و [[حکم]] او [[راضی]] نمی‌شود". یمنی‌ها پس از شنیدن سخن [[رسول خدا]]{{صل}} درباره [[علی]]{{ع}} گفتند: "ای [[رسول خدا]]، ما به [[حکم]] [[علی]]{{ع}} [[راضی]] شدیم". و آن [[حضرت]]{{صل}} فرمود: "این [[توبه]] شماست از آنچه که گفتید"<ref>فروع کافی، کلینی، ج۷، ص۳۵۲.</ref>.
*همچنین [[نقل]] شده، روزی عده‌ای از [[اهل]] [[یمن]] نزد آن [[حضرت]]{{ع}} آمدند و گفتند: "کنیزی در هنگام [[بازی]]، [[کنیز]] دیگری را بر شانه‌های خود سوار کرده بود. در این هنگام [[کنیز]] دیگری این [[کنیز]] را نیشگون گرفت و این [[کنیز]] ناگهان از جا پرید و در نتیجه، کنیزی که بر دوش او سوار بود، از دوش او پرت شد و گردنش [[شکست]] و از [[دنیا]] رفت. حال دیه او را چه کسی باید بپردازد؟" [[علی]]{{ع}} فرمود: "کنیزی که نیشگون گرفته، باید یک سوم دیه و کنیزی که او را از دوش پرت کرده، باید یک سوم دیگر را بدهد و یک سوم دیگر، به عهده کسی نیست، زیرا کنیزی که مرده، [[بیهوده]] سوار دیگری شده بود و یک سوم دیه به گردن خود او است". وقتی که خبر این [[قضاوت]] به [[رسول خدا]]{{صل}} رسید، آن را [[تأیید]] کرد و [[شهادت]] داد که ایشان به [[درستی]] [[قضاوت]] کرده است<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۶.</ref>.
*[[نقل]] شده، به سبب خراب شدن دیواری، عده‌ای کشته شده بودند و در میان آنان زنی بود که شوهرش، [[آزاد]] بود و آن [[زن]] از او طفلی داشت. همچنین در میان کشته‌شدگان کنیزی بود که از غلامی، بچه داشت. پس از کشته شدن [[مادران]] این دو طفل، [[مردم]] نمی‌دانستند که کدام طفل، از آن [[فرد]] [[آزاد]] و کدام یک از آن [[غلام]] است. بنابراین برای [[قضاوت]] نزد آن [[حضرت]]{{ع}} آمدند و ایشان فرمود که قرعه کشی کنند و براساس قرعه، مملوک را از [[آزاد]] مشخص کنند و درباره [[میراث]] آنها هم بر اساس همین [[قرعه]] [[قضاوت]] کرد. [[رسول خدا]]{{صل}} این [[قضاوت]] را نیز درست دانست<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۷.</ref>.
*همچنین در ایامی که آن [[حضرت]]{{ع}} در [[یمن]] حضور داشت، عده‌ای برای [[قضاوت]] ایشان درباره حادثه زبیه نزد آن [[حضرت]] آمدند. زبیه، گودالی بود که در مکانی بلند برای به دام انداختن شیر کنده شده بود. پس از مدتی شیری در این گودال افتاد و [[مردم]] برای تماشای شیر در اطراف گودال گرد آمده بودند. در این حال پای مردی لغزید و او در حال افتادن به گودال، برای [[نجات]] خود [[فرد]] دیگری را گرفت و این [[فرد]] هم [[فرد]] سومی را و او هم [[فرد]] چهارمی را گرفت و آنگاه همگی باهم به داخل گودال افتادند و همگی کشته شدند. [[امام علی]]{{ع}} درباره آنها فرمود: "نفر اول، شکار شیر بوده و یک سوم دیه [[فرد]] دوم بر گردن او بوده است و دو سوم دیه بر گردن [[فرد]] دوم و دیه کامل [[فرد]] چهارم بر گردن [[فرد]] سوم است که باید پرداخت شود. وقتی [[رسول خدا]]{{صل}} از این [[قضاوت]] [[آگاه]] شد، فرمود: "هر آینه [[ابوالحسن]] به [[قضاوت]] [[خداوند متعال]] در [[عرش]]، در میان آنها [[قضاوت]] کرده است"<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۶.</ref>.<ref>[[ حبیب عباسی| عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۸۰-۱۸۳.</ref>


==منابع==
== قضاوت‌های [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} در [[یمن]] ==
[[نقل]] شده، پس از آنکه [[علی]] {{ع}} در [[یمن]] ماند و به [[دستور پیامبر]] {{صل}} به [[اصلاح]] امور و [[قضاوت]] در میان [[مردم]] پرداخت، روزی دو مرد به ایشان مراجعه کردند. این دو، کنیزی داشتند که باهم خریده بودند و از آنجا که تازه [[مسلمان]] شده بودند و از [[احکام اسلام]] [[آگاهی]] نداشتند، [[گمان]] می‌کردند که نزدیکی کردن چند مرد با یک [[کنیز]]، جایز است، از این‌رو هر دو در یک طهر با این [[کنیز]] هم‌بستر شده بودند و این [[کنیز]] حامله شده، غلامی به [[دنیا]] آورده بود. و آنگاه آن دو بر سر [[مالکیت]] این [[غلام]] با هم درگیر شده بودند. [[علی]] {{ع}} به آنها فرمود: "اگر می‌دانستم که شما بعد از [[آگاهی]] از ممنوعیت این عمل، آن را انجام داده‌اید، به شدت شما را [[کیفر]] می‌کردم!" سپس بین آن دو درباره [[مالکیت]] این [[غلام]]، قرعه‌کشی کرد که قرعه به اسم یکی از آن دو درآمد و [[امام]] {{ع}} [[غلام]] را به او داد و او را مجبور کرد که نصف قیمت [[غلام]] را به [[شریک]] خود بپردازد؛ زیرا این [[غلام]] [[مال]] او هم بوده است. وقتی که خبر این [[قضاوت]] به [[رسول خدا]] {{صل}} رسید، فرمود: "[[سپاس]] خدایی را که در میان ما [[اهل بیت]] کسی را قرار داد که به روش [[داود]] در میان [[مردم]] [[قضاوت]] می‌کند"؛ یعنی با [[الهام الهی]] [[قضاوت]] می‌کند<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۵.</ref>.


==پانویس==
همچنین در روایتی از [[امام باقر]] {{ع}} آمده است: روزی اسب یکی از اهالی [[یمن]] فرار کرد و در حین فرار که از کنار مردی عبور می‌کرد لگدپرانی کرده و او را کشت. اولیای مقتول، اسب را گرفته و آن را برای [[قضاوت]] درباره او، پیش [[علی]] {{ع}} بردند. صاحب اسب نزد [[امام علی]] {{ع}} [[دلیل]] آورد که اسب او از خانه‌اش فرار کرده و در مسیر به این [[فرد]] لگدپرانی کرده است. پس آن [[حضرت]] {{ع}} [[خون]] مقتول را هدر شده دانست و فرمود که چیزی بر عهده صاحب اسب نیست. اولیای مقتول از [[یمن]] نزد [[رسول خدا]] {{صل}} رفتند و گفتند: "ای [[رسول خدا]]، [[علی]] {{ع}} به ما [[ظلم]] کرده و [[خون]] مقتول ما را هدر شده دانسته است". [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "[[علی]] هیچ‌گاه [[ظلم]] نمی‌کند و برای [[ظلم]] کردن [[آفریده]] نشده است. بعد از من، [[ولایت]] بر عهده [[علی]] است و [[حکم]]، [[حکم]] او و حرف، حرف اوست و اگر کسی [[ولایت]] و [[حکم]] و حرف او را نپذیرد، [[کافر]] است و بدانید که جز [[مؤمن]]، به [[ولایت]] و حرف و [[حکم]] او [[راضی]] نمی‌شود". یمنی‌ها پس از شنیدن سخن [[رسول خدا]] {{صل}} درباره [[علی]] {{ع}} گفتند: "ای [[رسول خدا]]، ما به [[حکم]] [[علی]] {{ع}} [[راضی]] شدیم". و آن [[حضرت]] {{صل}} فرمود: "این [[توبه]] شماست از آنچه که گفتید"<ref>فروع کافی، کلینی، ج۷، ص۳۵۲.</ref>.
{{یادآوری پانویس}}
 
همچنین [[نقل]] شده، روزی عده‌ای از [[اهل یمن]] نزد آن [[حضرت]] {{ع}} آمدند و گفتند: "کنیزی در هنگام [[بازی]]، [[کنیز]] دیگری را بر شانه‌های خود سوار کرده بود. در این هنگام [[کنیز]] دیگری این [[کنیز]] را نیشگون گرفت و این [[کنیز]] ناگهان از جا پرید و در نتیجه، کنیزی که بر دوش او سوار بود، از دوش او پرت شد و گردنش [[شکست]] و از [[دنیا]] رفت. حال دیه او را چه کسی باید بپردازد؟" [[علی]] {{ع}} فرمود: "کنیزی که نیشگون گرفته، باید یک سوم دیه و کنیزی که او را از دوش پرت کرده، باید یک سوم دیگر را بدهد و یک سوم دیگر، به عهده کسی نیست، زیرا کنیزی که مرده، [[بیهوده]] سوار دیگری شده بود و یک سوم دیه به گردن خود او است". وقتی که خبر این [[قضاوت]] به [[رسول خدا]] {{صل}} رسید، آن را [[تأیید]] کرد و [[شهادت]] داد که ایشان به [[درستی]] [[قضاوت]] کرده است<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۶.</ref>.
 
[[نقل]] شده، به سبب خراب شدن دیواری، عده‌ای کشته شده بودند و در میان آنان زنی بود که شوهرش، [[آزاد]] بود و آن [[زن]] از او طفلی داشت. همچنین در میان کشته‌شدگان کنیزی بود که از غلامی، بچه داشت. پس از کشته شدن [[مادران]] این دو طفل، [[مردم]] نمی‌دانستند که کدام طفل، از آن [[فرد]] [[آزاد]] و کدام یک از آن [[غلام]] است. بنابراین برای [[قضاوت]] نزد آن [[حضرت]] {{ع}} آمدند و ایشان فرمود که قرعه کشی کنند و براساس قرعه، مملوک را از [[آزاد]] مشخص کنند و درباره [[میراث]] آنها هم بر اساس همین [[قرعه]] [[قضاوت]] کرد. [[رسول خدا]] {{صل}} این [[قضاوت]] را نیز درست دانست<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۷.</ref>.
 
همچنین در ایامی که آن [[حضرت]] {{ع}} در [[یمن]] حضور داشت، عده‌ای برای [[قضاوت]] ایشان درباره حادثه زبیه نزد آن [[حضرت]] آمدند. زبیه، گودالی بود که در مکانی بلند برای به دام انداختن شیر کنده شده بود. پس از مدتی شیری در این گودال افتاد و [[مردم]] برای تماشای شیر در اطراف گودال گرد آمده بودند. در این حال پای مردی لغزید و او در حال افتادن به گودال، برای [[نجات]] خود [[فرد]] دیگری را گرفت و این [[فرد]] هم [[فرد]] سومی را و او هم [[فرد]] چهارمی را گرفت و آنگاه همگی باهم به داخل گودال افتادند و همگی کشته شدند. [[امام علی]] {{ع}} درباره آنها فرمود: "نفر اول، شکار شیر بوده و یک سوم دیه [[فرد]] دوم بر گردن او بوده است و دو سوم دیه بر گردن [[فرد]] دوم و دیه کامل [[فرد]] چهارم بر گردن [[فرد]] سوم است که باید پرداخت شود. وقتی [[رسول خدا]] {{صل}} از این [[قضاوت]] [[آگاه]] شد، فرمود: "هر آینه [[ابوالحسن]] به [[قضاوت]] [[خداوند متعال]] در [[عرش]]، در میان آنها [[قضاوت]] کرده است"<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۸۰-۱۸۳.</ref>
 
== علی {{ع}} در [[یمن]] ==
در جهت ادامه و استمرار [[گسترش اسلام]]، [[پیامبر اکرم]] {{صل}} [[خالد بن ولید]] و جمعی از [[صحابه]] را به یمن اعزام نمود تا [[قبیله]] «[[همدان]]» را به [[اسلام]] فرا خوانند، خالد بی‌آن‌که موفقیتی به دست آورد شش ماه در یمن اقامت گزید و نتوانست [[قبیله همدان]] را به [[پذیرش اسلام]] وادارد. ازاین‌رو، شخصی را نزد [[رسول خدا]] {{صل}} فرستاد و به وی اطلاع داد که [[مردم]] پذیرای اسلام نشده و از اطراف او پراکنده شده‌اند. در این هنگام پیامبر اکرم {{صل}} [[علی بن ابی طالب]] را بدان‌ سامان اعزام و از او خواست خالد را به [[مدینه]] بازگرداند و [[مسئولیت]] وی را به جای او بر عهده گیرد و در صورت [[تمایل]] می‌تواند هریک از افراد مجموعه‌ای را که با خالد بدان جا فرستاده شده با خود نگاهدارد.
 
از [[براء بن عازب]] یکی از همراهان خالد که در گروه اعزامی علی {{ع}} باقی ماند [[روایت]] شده گفت: من از جمله کسانی بودم که با خالد (به یمن) اعزام شدم و شش ماه در آن سامان ماندیم و مردم آن دیار را به اسلام [[دعوت]] کردیم ولی پاسخ مثبت ندادند، سپس [[رسول اکرم]] {{صل}} علی {{ع}} را به آن [[سرزمین]] اعزام فرمود و به او دستور داد خالد را برگرداند و خود به جای او در آنجا حضور داشته باشد، وقتی به مردم نزدیک شدیم، آنان به سمت ما آمده و علی {{ع}} با ما [[نماز]] به جا آورد سپس [[جمعیت]] ما را به صف کرد و در برابرمان قرار گرفت و [[نامه]] رسول خدا {{صل}} را در راستای دعوت مردم یمن به اسلام برای آنها قرائت کرد و در پی آن همه افراد قبیله همدان اسلام آوردند و علی {{ع}} طی نامه‌ای این خبر مسرّت‌انگیز را به رسول خدا {{صل}} اطلاع داد، پیامبر اکرم {{صل}} به [[سجده]] افتاده، سپس سر مبارکش را بالا گرفت و فرمود: [[درود]] بر [[همدانیان]]<ref>اعیان الشیعه، ج۱، ص۴۱۰؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۰۰؛ سیره نبوی ابن کثیر، ج۴، ص۲۰۱.</ref>.
 
[[روایت]] شده که [[پیامبر اکرم]] {{صل}} علی {{ع}} را به [[فرماندهی]] ۳۰۰ [[جنگجو]] برای انجام [[مأموریت]] دیگری به [[یمن]] اعزام نمود تا [[قبیله]] «[[مذحج]]» را به [[اسلام]] [[دعوت]] کند و [[پرچم]] را برای علی {{ع}} پیچید و با دست خود [[عمامه]] بر سرش نهاد و به او سفارش فرمود تا زمانی که با او نجنگیده‌اند، با آنان [[نبرد]] نکند. وقتی [[امام]] وارد منطقه مذحجیان شد آنان را به اسلام فرا خواند، ولی از پذیرش آن سر بر تافتند و [[حضرت]] را آماج تیر و سنگ قرار دادند. علی {{ع}} یارانش را مهیای نبرد ساخت و بر آنها [[یورش]] برد ۲۰ تن از آنها را به [[هلاکت]] رساند بقیه پراکنده شده و [[شکست]] خوردند. حضرت درنگی کرد و برای بار دوم آنان را به اسلام دعوت کرد این بار پاسخ مثبت دادند و عده‌ای از سران آنها با حضرت [[بیعت]] کرده و عرضه داشتند ما موافقت سایر افراد قبیله خود را تضمین خواهیم کرد؛ اکنون [[صدقات]] ما در [[اختیار]] شماست، [[حق خدا]] را از آنها بردارید.
 
هم‌چنین روایت شده علی {{ع}} فرمود: زمانی که [[رسول خدا]] {{صل}} مرا به یمن اعزام نمود، عرض کردم: ای رسول خدا! مرا به سوی این [[مردم]] اعزام می‌کنی ولی من جوانم و به فن [[قضاوت]] و [[داوری]] آشنا نیستم، حضرت دست [[مبارک]] خویش را بر سینه‌ام نهاد و فرمود: خدایا! زبانش را از [[لغزش]] مصون دار و قلبش را رهنمون باش و سپس رسول خدا به علی {{ع}} سفارش کرد هرگاه دو تن برای [[شکایت]] نزدت آمدند تا زمانی که سخنان طرفین را نشنیده‌ای میان آنان داوری نکن؛ زیرا اگر به سخنان آنان گوش فرا دهی، پی می‌بری چگونه قضاوت کنی، علی {{ع}} فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]! از آن پس هیچ‌گاه در قضاوت میان دو تن تردیدی به خود راه ندادم<ref>سیره نبوی ابن کثیر، ج۴، ص۲۰۷.</ref>.
 
سپس علی {{ع}} [[غنایم]] را جمع‌آوری و [[خمس]] آنها را جدا کرد و بقیه را میان یارانش تقسیم نمود. پس از آن اطلاع حاصل کرد که [[رسول خدا]] {{صل}} برای [[مناسک حج]] رهسپار [[مکه]] شده، به سرعت راه افتاد تا در مکه به [[پیامبر]] بپیوندد. [[روایت]] شده: برخی از کسانی که در گردان اعزامی [[امام علی]] {{ع}} حضور داشتند در زمینه پرداخت سهمیه، از او [[شکوه]] داشتند وقتی این خبر به [[پیامبر اکرم]] {{صل}} رسید فرمود: [[مردم]]! از علی شکوه نکنید به [[خدا]] [[سوگند]]! او در [[راه خدا]] سختگیرتر از آن است که از وی [[شکایت]] گردد<ref>سیره ابن هشام، ج۴، ص۶۰۳، در سیره نبوی ابن اثیر ۴، ص۲۰۵ نظیر این روایت آمده است‌.</ref>.
 
از [[عمرو بن شاس اسلمی]] نقل شده که گفت: من از جمله جنگجویانی بودم که رسول خدا {{صل}} ما را همراه با علی {{ع}} به [[یمن]] اعزام نمود، من در آن [[سفر]] نسبت به علی {{ع}} در [[دل]] اندکی [[احساس]] [[بدبینی]] داشتم<ref>المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۴.</ref>، وقتی به [[مدینه]] آمدم در مجالس و محافل مدینه و به هرکس برمی‌خوردم از علی شکوه می‌کردم، روزی به [[مسجد]] آمدم و رسول خدا {{صل}} در مسجد نشسته بود، زمانی دید من به چشمانش می‌نگرم، او نیز به من نگریست تا نزدیک او نشستم، فرمود: ای [[عمرو]]! دست از این کار بردار، به [[راستی]] تو مرا آزرده‌ای، عرض کردم: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«همان کسان که چون بدیشان مصیبتی رسد می‌گویند: «انّا للّه و انّا الیه راجعون» (ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم)» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref> به خدا و [[اسلام]] [[پناه]] می‌برم از اینکه رسول خدا را آزرده باشم، فرمود: {{متن حدیث|مَنْ آذَى عَلِيّاً فَقَدْ آذَانِي‌}}<ref>سیره نبوی ابن کثیر، ج۴، ص۲۰۲</ref>؛ کسی که علی را بیازارد مرا آزرده است.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[‌پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|‌پیشوایان هدایت ج۲]] ص ۱۳۴.</ref>
 
== منابع ==
{{منابع}}
# [[پرونده:1100354.jpg|22px]] [[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱‌''']]
# [[پرونده:151916.jpg|22px]] [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|‌'''پیشوایان هدایت ج۲''']]
{{پایان منابع}}
 
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:مدخل]]
[[رده:امام علی]]
[[رده:امام علی]]
[[رده:هجرت امام علی]]
۱۱۲٬۶۳۷

ویرایش