جنگ جمل: تفاوت میان نسخهها
←حرکت شجاعانه امام{{ع}} برای نجات دشمن
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
==حرکت شجاعانه [[امام]]{{ع}} برای [[نجات]] دشمن== | ==حرکت شجاعانه [[امام]]{{ع}} برای [[نجات]] دشمن== | ||
[[مروج الذهب (کتاب)|مروج الذهب]]: [[علی]]{{ع}} به [[تنهایی]] و بدون [[زره]] و در حالی که بر استر [[پیامبر خدا]] سوار بود، بدون [[سلاح]]، به میدان رفت و ندا داد: "ای [[زبیر]]! نزد من آی". [[زبیر]]، پوشیده در [[سلاح]]، نزد او آمد. این خبر به [[عایشه]] رسید. گفت: ای اسماء، وای بر [[مصیبت]] تو! اما وقتی به [[عایشه]] گفتند: [[علی]] بدون ساز و برگ است، آرام شد. آن دو ([[علی]]{{ع}} و [[زبیر]]) با یکدیگر معانقه کردند. [[علی]]{{ع}} به [[زبیر]] فرمود: "وای بر تو ای [[زبیر]]! چه چیزی تو را به [[قیام]] وا داشت؟". گفت: [[خون]] [[عثمان]]. فرمود: "[[خداوند]]، آن را که در ریختنخون عثمانْ بیشتر دخالت داشت، بکشد! آیا آن روز را به یاد نمیآوری که [[پیامبر خدا]] را سوار بر الاغی در منطقه بنی بیاضه دیدی؟ [[پیامبر خدا]] به من لبخند زد و من هم به او لبخند زدم و تو با [[پیامبر خدا]] بودی و گفتی: ای [[پیامبر خدا]]! [[علی]] تکبرش را کنار نمیگذارد. [[پیامبر]]{{صل}} به تو فرمود:" [[علی]] [[تکبر]] ندارد. آیا او را [[دوست]] داری ای [[زبیر]]؟" و تو گفتی: به [[خدا]] [[سوگند]]، او را دوست دارم. آن گاه به تو فرمود:" به [[راستی]] که تو به زودی با او [[پیکار]] میکنی، درحالی که نسبت به او [[ستمگری]]"؟". [[زبیر]] گفت: استغفر [[الله]]! به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر آن را به یاد میآوردم، [[قیام]] نمیکردم. [[علی]]{{ع}} به وی فرمود: "ای [[زبیر]]! بازگرد". [[زبیر]] گفت: چگونه بازگردم؟ اینک که کمربند [جنگْ] بسته شده است؟ بهخدا [[سوگند]]، این، لکه ننگی است که [[پاک]] نمیشود! فرمود: "ای [[زبیر]]! با ننگ برگرد، پیش از آنکه ننگ و [[آتش]] با هم جمع شوند". [[زبیر]] [از نزد [[علی]]{{ع}}] بازگشت و میگفت: ننگ را بر [[آتش]] برافروخته برگزیدم، تا وقتی که آفریدهای از [[خاک]] برای [[آتش]] به پا خیزد. [[علی]] مطلبی را گوشزد کرد که بدان [[جاهل]] نبودم به [[جان]] تو [[سوگند]] که این، ننگی در [[دنیا]] و در [[دین]] است. گفتم: [[ملامت]] [[ابوالحسن]]، تو را بس است و برخی از آنچه که گفتی، مرا [[کفایت]] میکند. [[فرزند]] [[زبیر]] ([[عبد الله]]) گفت: کجا میروی؟ ما را تنها میگذاری؟ گفت: فرزندم! [[ابو الحسن]]، مطلبی را به یادم آورد که آن را از یاد بُرده بودم. [[فرزند]] [[زبیر]] گفت: نه به [[خدا]]! تو از شمشیرهای [[فرزندان عبد المطلب]] فرار کردی؛ شمشیرهایی که تیز و بلندند و تنها جوانمردان دلیر، توان [[تحمل]] آنها را دارند. [[زبیر]] گفت: نه. به [[خدا]] [[سوگند]]، چیزی را به یاد آوردم که روزگار از یادم بُرده بود و من، ننگ را بر [[آتش]] برگزیدم. ای بیپدر! مرا به [[ترس]]، [[سرزنش]] میکنی؟ آن گاه نیزه برکشید و بر سمت راست [[سپاه علی]]{{ع}} حمله کرد. [[علی]]{{ع}} فرمود: "راه را برایش باز کنید. او را تحریک کردهاند". سپس بازگشت و به جانب چپ حمله کرد و سپس بازگشت و بر وسط [[سپاه]] حمله بُرد و آن گاه، نزد فرزندش بازگشت و گفت: آیا [[ترسو]] چنین کاری میکند؟ سپس روی گردانْد و بازگشت<ref>مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۷۱.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۶۵-۳۷۰.</ref> | |||
==پایان کار [[زبیر]]== | ==پایان کار [[زبیر]]== |