|
|
خط ۱۷: |
خط ۱۷: |
| من، [[فاطمه بنت اسد]] را به ازدواج خویش درمیآورم. مهریه را نزدش آورده و کارهای لازم را در این باره انجام دادهام. اکنون از خود او (اسد) بپرسید و [[گواهی]] بخواهید. | | من، [[فاطمه بنت اسد]] را به ازدواج خویش درمیآورم. مهریه را نزدش آورده و کارهای لازم را در این باره انجام دادهام. اکنون از خود او (اسد) بپرسید و [[گواهی]] بخواهید. |
| [[تأمل]] در مضامین این خطبه که حدود چند دهه [[قبل از بعثت]] خوانده شده، [[گواه]] آن است که گوینده آن، [[انسانی]] [[موحد]] و [[حکیم]] بوده و هیچ توجهی به ملاکهای برتری و آمیخته بر [[خرافات]] قبایل آن [[زمان]] نداشته است<ref>بحارالانوار، ج۳۵، ص۹۸.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۷۲.</ref>. | | [[تأمل]] در مضامین این خطبه که حدود چند دهه [[قبل از بعثت]] خوانده شده، [[گواه]] آن است که گوینده آن، [[انسانی]] [[موحد]] و [[حکیم]] بوده و هیچ توجهی به ملاکهای برتری و آمیخته بر [[خرافات]] قبایل آن [[زمان]] نداشته است<ref>بحارالانوار، ج۳۵، ص۹۸.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۷۲.</ref>. |
|
| |
| ==رؤیای فاطمه==
| |
| شبی [[حضرت]] فاطمه بنت اسد [[خواب]] عجیبی دید که [[ذهن]] او را به خود مشغول کرد. او [[تصمیم]] گرفت آن را برای کاهنی که در همان اطراف بود بیان کند تا برایش تعبیر نماید. فاطمه آن [[رؤیا]] و تعبیرش را چنین [[روایت]] میکند:
| |
| در خواب دیدم کوههای [[شام]] حرکت کردند و به طرف [[مکه معظمه]] آمدند. [[آتش]] از آنها شراره میزد. همه فریاد میزدند و به اسلحههایی از جنس آتش مجهز بودند. این وضع بسیار مهیب و هراسناک بود؛ بهطوری که هر بینندهای را میترساند. در این هنگام، کوههای [[مکه]] نیز با تجهیزات کامل به جانب آنها شتافتند. هنگام حرکت آنها، ادوات جنگیشان بر روی [[زمین]] میافتاد و [[مردم]] آنها را برمیداشتند. من نیز از [[فرصت]] استفاده کرده و شمشیرهایی برداشتم که ناگهان یکی از شمشیرها از دستم رها شد و به سوی [[آسمان]] رفت. [[شمشیر]] دیگر نیز رها شد و در هوا باقی ماند و شمشیر دیگر نیز افتاد و [[شکست]]؛ ولی یک شمشیر در دست من باقی ماند که اندک اندک شیر عظیمی شد و چون رعدی بر کوههای [[شام]] [[حمله]] کرد و این حمله به گونهای بود که مردم نیز از دیدن آن ترسیده و فرار میکردند. در این هنگام، فرزنام محمد ([[پیامبر]]) آمد و دست [[مبارک]] خود را بر سر و گردن او گذاشت و او را گرفت.
| |
|
| |
| من با دیدن این صحنه، ناگهان از [[خواب]] بیدار شدم و به نزد «ابوکرز» [[کاهن]] رفتم؛ ولی «[[جمیل]]» نزد او نشسته بود که از [[قبیله]] [[بنیتمیم]] بود. [[صبر]] کردم تا برود تا من خواب خود را برای «ابوکرز» بیان کنم. «جمیل» کاهن متوجه من شد و به من نگریست و خندید و گفت: تو [[منتظر]] هستی که من بروم تا از «ابوکرز» تعبیر خوابت را بپرسی؟ گفتم: اگر راست میگویی، بگو بدانم من چه خوابی دیدهام؟ جمیل در جواب من ابیاتی خواند که من دریافتم از همه خواب من خبر دارد؛ پس به او گفتم: تو که خواب مرا میدانی، تعبیر آن را برای من بگو. گفت: چهار شمشیر، چهار پسر است که یکی به آسمان پرواز میکند - چه بسا طالب است که زود از [[دنیا]] رفت - و یکی در هوا میماند - شاید [[عقیل]] باشد که [[عمر طولانی]] نمود و بعد از [[حضرت علی]]{{ع}} از دنیا رفت - و دیگری که شکسته شد - مراد جعفر است که در [[جنگ موته]] [[شهید]] شد - و دیگری به شکل شیر درآمد - که منظور امیرالؤمنین علی{{ع}} میباشد<ref>فاطمه بنت اسد، ص۳۱.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۷۳.</ref>.
| |
|
| |
|
| ==فاطمه و [[عظمت]] حمل علی{{ع}}== | | ==فاطمه و [[عظمت]] حمل علی{{ع}}== |