سیره اجتماعی معصومان در برخورد با فرقه واقفیه چه بوده است؟ (پرسش): تفاوت میان نسخهها
سیره اجتماعی معصومان در برخورد با فرقه واقفیه چه بوده است؟ (پرسش) (نمایش مبدأ)
نسخهٔ ۲۴ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۷:۰۹
، ۲۴ دسامبر ۲۰۲۱ربات: جایگزینی خودکار متن (-:::::* +*)
جز (جایگزینی متن - '\: \:\:\:\:\:\:(.*)\s' به ': $1 ') |
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-:::::* +*)) |
||
خط ۲۰: | خط ۲۰: | ||
«[[امام هشتم]] سعی میکرد به [[شبهات]] واقفه پاسخ دهد تا در حد امکان از [[گمراهی]] [[نجات]] یابند؛ حتی برای [[اتمام حجت]] و [[جلوگیری از انحراف]] آنان، همانگونه که ذکر شد، به آنان [[پیام]] داد [[اموال]] را برگردانند؛ ولی آنان نپذیرفتند. | «[[امام هشتم]] سعی میکرد به [[شبهات]] واقفه پاسخ دهد تا در حد امکان از [[گمراهی]] [[نجات]] یابند؛ حتی برای [[اتمام حجت]] و [[جلوگیری از انحراف]] آنان، همانگونه که ذکر شد، به آنان [[پیام]] داد [[اموال]] را برگردانند؛ ولی آنان نپذیرفتند. | ||
*'''تلاش برای [[هدایت]] واقفه''': افرادی از واقفه توسط [[امام رضا]]{{ع}} هدایت شدند؛ مانند [[حسن بن وشاء]]. او چگونگی بازگشت خود به [[حق]] و پذیرش [[امامت]] [[حضرت رضا]]{{ع}} را چنین توضیح میدهد: من به [[خراسان]] رفتم، درحالی که از [[طایفه]] [[واقفیه]] بودم و متاعی را همراه خود برده بودم. در میان آنها [[جامه]] گلداری در یکی از بقچهها بود که من نفهمیده بودم و جایش را هم نمیدانستم. چون وارد شدم و در منزلی فرود آمدم، بدون اطلاع قبلی، مردی [[مدنی]] که فقط در [[مدینه]] متولد شده بود آمد و به من گفت: همانا [[ابوالحسن الرضا]]{{ع}} به تو میگوید: آن جامه گلداری که نزد توست، برای من بفرست. من گفتم: چه کسی ورود مرا به [[ابوالحسن]] خبر داده؟ من اکنون وارد میشوم و جامه گلداری نزد من نیست. او رفت و برگشت و گفت: میگوید چرا، آن جامه در فلان جا و در دستمالی چنین و چنان است. من آن دستمال را گشتم و آن جامه را در زیر بقچه پیدا کردم و نزد ایشان فرستادم<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۵۴؛ همان، (ترجمۀ سیدجواد مصطفوی)، ج۲، ص۱۶۷.</ref>. وی پس از این ماجرا از قول به [[وقف]] بر میگردد. | |||
[[عبدالله بن مغیره]] جزو واقفه بود. او با دیدن معجزۀ حضرت رضا{{ع}}، از [[عقیده]] [[باطل]] خود برگشت. عبدالله بن مغیره خزاز [[کوفی]] گوید: من از واقفه بودم؛ به [[حج]] رفتم. وقتی به [[مکه]] رفتم، به ذهنم چیزی خطور کرد. به ملتزم<ref>محدودۀ حجرالاسود تا درب کعبه را ملتزم نامند (سیدمحمد مرتضی حسینی زبیدی، تاج العروس، ج۱۷، ص۶۴۹).</ref> چنگ زدم؛ سپس گفتم: بارالها، تو [[حاجت]] و خواسته مرا میدانی؛ پس مرا به [[بهترین]] [[دینها]] [[راهنمایی]] فرما. به ذهنم افتاد که نزد [[امام رضا]]{{ع}} بروم. به [[مدینه]] رفتم و جلوی در [[منزل]] [[حضرت]] توقف کردم. به [[غلام]] حضرت گفتم: بگو مردی از [[عراق]] بر درِ [[خانه]] است. صدای حضرت را شنیدم که میفرمود: وارد شو ای [[عبدالله بن مغیره]]. هنگامی که چشمش به من افتاد، فرمود: [[خداوند]] دعای تو را [[اجابت]] فرمود و به سوی دینش [[هدایت]] کرد. من گفتم: [[گواهی]] میدهم که تو [[حجت خدا]] و [[امین خدا]] بر خلقش هستی<ref>شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۲۱۹؛ شیخ مفید، الإختصاص، ص۸۴.</ref>. | [[عبدالله بن مغیره]] جزو واقفه بود. او با دیدن معجزۀ حضرت رضا{{ع}}، از [[عقیده]] [[باطل]] خود برگشت. عبدالله بن مغیره خزاز [[کوفی]] گوید: من از واقفه بودم؛ به [[حج]] رفتم. وقتی به [[مکه]] رفتم، به ذهنم چیزی خطور کرد. به ملتزم<ref>محدودۀ حجرالاسود تا درب کعبه را ملتزم نامند (سیدمحمد مرتضی حسینی زبیدی، تاج العروس، ج۱۷، ص۶۴۹).</ref> چنگ زدم؛ سپس گفتم: بارالها، تو [[حاجت]] و خواسته مرا میدانی؛ پس مرا به [[بهترین]] [[دینها]] [[راهنمایی]] فرما. به ذهنم افتاد که نزد [[امام رضا]]{{ع}} بروم. به [[مدینه]] رفتم و جلوی در [[منزل]] [[حضرت]] توقف کردم. به [[غلام]] حضرت گفتم: بگو مردی از [[عراق]] بر درِ [[خانه]] است. صدای حضرت را شنیدم که میفرمود: وارد شو ای [[عبدالله بن مغیره]]. هنگامی که چشمش به من افتاد، فرمود: [[خداوند]] دعای تو را [[اجابت]] فرمود و به سوی دینش [[هدایت]] کرد. من گفتم: [[گواهی]] میدهم که تو [[حجت خدا]] و [[امین خدا]] بر خلقش هستی<ref>شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۲۱۹؛ شیخ مفید، الإختصاص، ص۸۴.</ref>. | ||
خط ۲۷: | خط ۲۷: | ||
افرادی نیز به جهت بیتوجهی و [[اصرار]] و [[لجاجت]]، گرفتار [[نفرین]] امام رضا{{ع}} شدند؛ مانند [[ابن ابی سعید مکاری]] که بر امام رضا{{ع}} وارد شد و با کمال [[وقاحت]] گفت: خداوند از [[قدر]] تو بکاهد که ادعایی کنی مانند ادعای پدرت. [[حضرت رضا]]{{ع}} فرمود: چه شده است تو را؟ خداوند [[نور ایمان]] تو را خاموش کند و [[فقر]] را وارد خانه ات کند؛ سپس او پرسشی کرد و حضرت به وی پاسخ داد. [[راوی]] گوید شش ماه نگذشت که او گرفتار فقر شد و نان شب خود را نداشت. خداوند او را [[لعنت]] کند<ref>شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۱۵۵؛ همو، معانی الأخبار، ص۲۱۸.</ref>. منظور از [[ابن مکاری]]، [[حسین بن ابی سعید هاشم بن حیان مکاری]] است که [[نجاشی]] او و پدرش را از وجوه سران واقفه و [[حسین]] را در [[حدیث]] [[ثقه]] میداند<ref>احمد بن علی نجاشی، رجال النجاشی، ص۳۸، ش۷۸.</ref>. | افرادی نیز به جهت بیتوجهی و [[اصرار]] و [[لجاجت]]، گرفتار [[نفرین]] امام رضا{{ع}} شدند؛ مانند [[ابن ابی سعید مکاری]] که بر امام رضا{{ع}} وارد شد و با کمال [[وقاحت]] گفت: خداوند از [[قدر]] تو بکاهد که ادعایی کنی مانند ادعای پدرت. [[حضرت رضا]]{{ع}} فرمود: چه شده است تو را؟ خداوند [[نور ایمان]] تو را خاموش کند و [[فقر]] را وارد خانه ات کند؛ سپس او پرسشی کرد و حضرت به وی پاسخ داد. [[راوی]] گوید شش ماه نگذشت که او گرفتار فقر شد و نان شب خود را نداشت. خداوند او را [[لعنت]] کند<ref>شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۱۵۵؛ همو، معانی الأخبار، ص۲۱۸.</ref>. منظور از [[ابن مکاری]]، [[حسین بن ابی سعید هاشم بن حیان مکاری]] است که [[نجاشی]] او و پدرش را از وجوه سران واقفه و [[حسین]] را در [[حدیث]] [[ثقه]] میداند<ref>احمد بن علی نجاشی، رجال النجاشی، ص۳۸، ش۷۸.</ref>. | ||
*'''ترک [[همنشینی]] با واقفه''': [[همراهی]] با [[گروههای انحرافی]] باعث [[تزلزل]] در [[اعتقادات]] [[انسان]] میشود و در درازمدت افرادی از این راه [[منحرف]] شدهاند؛ ازاین روی [[محمد بن عاصم]] گوید: از [[امام رضا]]{{ع}} شنیدم که میفرماید: "ای محمد بن عاصم، به من خبر رسیده که با واقفه مجالست مینمایی. گفتم: آری، جانم فدایت با آنها مجالست میکنم، ولی از آنان نیستم و مخالفشان هستم. فرمود: با آنان نشست و برخاست نکن"<ref>{{متن حدیث|يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَاصِمٍ! بَلَغَنِي أَنَّكَ تُجَالِسُ الْوَاقِفَةَ؛ قُلْتُ: نَعَمْ، جُعِلْتُ فِدَاكَ! أُجَالِسُهُمْ وَ أَنَا مُخَالِفٌ لَهُمْ. قَالَ: لَا تُجَالِسْهُمْ}}؛ شیخ طوسی، إختیار معرفة الرجال، ص۴۵۷.</ref>. | |||
*'''[[بیدینی]]، [[عاقبت]] واقفه''': در [[روایات]] تعبیر {{عربی|مَمْطُوْرَةٌ}} درباره واقفه به کار رفته است؛ [[ممطوره]] یعنی سگ [[باران]] دیده. واقفه به سگ باران دیده [[تشبیه]] شدهاند، چون سگ [[نجس]] العین است و به جهت بارانی که بر او باریده، هر جا قدم نهد، آنجا را نجس میکند. واقفه هم اینگونه هستند که [[شیعیان]] باید از آنان دوری نمایند تا دچار [[عقیده]] کثیف آنان نشوند و از [[مسیر حق]] منحرف نگردند؛ همانگونه که افراد [[مسلمان]] باید از سگ باران دیده دوری کنند تا نجس نشوند و از بوی متعف آنها که بدتر از مردار است، در [[امان]] باشند<ref>حسن بن موسی نوبختی، فرق الشیعه، ص۸۱. این لقب را علی بن اسماعیل میثمی و یونس بن عبدالرحمن در مناظره با واقفه به آنان دادند و منظور بوی تعفن آنان بوده است: {{عربی|أراد أنكم أنتن من جيف، لأنّ الكلاب اذا أصابها المطر فهي أنتن من الجيف، فلزمهم هذا اللقب}}.</ref>. [[ابراهیم بن ابی البلاد]]: از [[ابوالحسن رضا]]{{ع}} نقل میکند که گوید: ممطوره را نزد [[حضرت]] و تردیدشان را یاد کردم، فرمود: <ref>{{متن حدیث|يَعِيشُونَ مَا عَاشُوا عَلَى شَكٍّ ثُمَّ يَمُوتُونَ زَنَادِقَةً}}؛ شیخ طوسی، إختیار معرفة الرجال، ص۴۶۱.</ref>: "تا زنده هستند، در تردیدند؛ سپس [[زندیق]] و بیدین از [[دنیا]] میروند". در روایتی دیگر [[حضرت]] فرمود: آنان حیران [[زندگی]] میکنند و بر زندقه و [[کفر]] میمیرند<ref>{{متن حدیث|أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا{{ع}} قَالَ: يَعِيشُونَ حَيَارَى وَ يَمُوتُونَ زَنَادِقَةً}}؛ شیخ طوسی، إختیار معرفة الرجال، ص۴۶۱.</ref>. در روایتی [[ابراهیم بن عقبه]] گوید: در نامهای که به [[امام عسکری]]{{ع}} نوشتم گفتم: فدایت شوم، این [[ممطوره]] را شناختهام و در قنوتم آنان را [[لعن]] مینمایم؛ فرمود: آری، در [[قنوت]] نمازت آنان را لعن کن<ref>{{متن حدیث|قَالَ: نَعَمْ، اقْنُتْ عَلَيْهِمْ فِي صَلَاتِكَ}}؛ شیخ طوسی، إختیار معرفة الرجال، ص۴۶۰.</ref>. | |||
این [[روایات]] به خوبی نشان میدهد که لازم است از [[گروههای انحرافی]] دوری و از مراوده با آنان خودداری و با آنان [[مبارزه]] کرد. | این [[روایات]] به خوبی نشان میدهد که لازم است از [[گروههای انحرافی]] دوری و از مراوده با آنان خودداری و با آنان [[مبارزه]] کرد. |